پیوستها:
رافقتقی از زبان خود و مدافعانش
برای آشنایی بیشتر با افکار رافق تقی مطالبی به قلم خود وی و مدافعانش پیوست کتاب را تشکیل میدهد. ترجمۀ متن کامل مقالۀ «اروپا و ما» در نشریۀ صنعت قزئتی (اکتبر ۲۰۰۶) مقالهای که به صدور حکم ارتداد و درنهایت قتل وی انجامید، نخستین پیوست کتاب است. دو نامۀ سرگشادۀ گونای تبریزی (اسم مستعار یکی از مدافعین همزبان رافق تقی) در نقد بیانیۀ اول و دوم محمدجواد فاضل لنکرانی، دومین و سومین پیوست کتاب را تشکیل میدهد. فاضل لنکرانی در بیانیۀ دوم خود به یک نکته از نامۀ گونای تبریزی بدون ذکر نام پاسخ داده است. سه مصاحبۀ رافق تقی قبل از ترور به انتخاب و ترجمۀ گونای تبریزی آخرین پیوست کتاب است.
اروپا و ما[۱]
رافق تقی
اروپا نهتنها بهدلیل موقعیت جغرافیایی؛ بلکه ازمنظر واقعیتهای معنوی، انسان را به تفکر وادار کرده است. زیرا ارزشهای اروپایی در اصل، پیروزی همۀ بشریت است. این مسئله نباید باعث ایجاد تکبر در اروپاییان شود. صرفنظر از اینکه متأسفانه این تکبر گاهوبیگاه خود را نمایان میکند و حتی در کسوت فاشیسم جسمانی شده، یا بهصورت علنی میلیتاریزه و مهاجم خودنمایی میکند.
البته، فاشیسم اشتباه نابخشودنی اروپا بود. ایدههای آزادی و بشردوستانه که در اروپا پا به عرصه نهاده در همانجا نیز واقعیت و کاربرد دارد. بهدلیل تطابق خواستههای معنوی آنها با همین ایدهها است که مسیحیت در اروپا جا افتاده است. هیچ دین دیگری نمیتواند در اروپا گسترش یابد. اروپا همواره ارزشهای دروغین ادیان دیگر ازجمله اسلام را رد کرده و میکند.
اسلام، حقهبازی اخلاقی است؛ بشردوستی اسلام را نمیتوان باور کرد. معیارهای بشردوستی اسلامی هنوز هم تاب مقاومت دربرابر ایرادهای ماتریالیسم و دیالکتیکی را ندارد که آنها را حفظ کرده و یاد گرفتهایم. اسلام همشکل استعمار شرقی است و صرفاً میتواند بهعنوان یکی از انواع استعمار محسوب شود. اسلام هرگز نمیتواند ازنظر معنوی بر اروپا چیره شود و قدرت آنرا نیز ندارد؛ بااینکه آنرا درون تابوتی بر شانههای امپراتوری عثمانی گرداندند؛ ولی نتوانستند جایی برای بر زمین گذاشتنش بیابند و دوباره به مشرقزمین آوردنش و بهسوی قبله خواباندند. کسی که به حضرت عیسی ایمان آورده است هرگز دماغش را با حضرت محمد پاک نمیکند[۲] حضرت محمد بهعنوان پدر فتواهای جنگ در مقایسه با حضرت عیسی، صرفاً مخلوقی ترسو[۳] است. اسلام حداکثر میتواند بهصورت جمعیتهای کوچکی در اروپا پیش برود. شاید کشوری هم پیدا شود که یکی دو نفر شخص فیزیکی و یا تروریست نمایندگی اسلام را در آنجا داشته باشند.
اروپا امکانی است که از دست شرق خارج شده است. شرق نتوانست آزادی انسان را درک کند و یا آنرا نخواست. آزادی انسان ازنظر اهمیت آن در مشرقزمین، مسئلهای است که در پایینترین سطح میخزد. به انسانی که آزادیهای اجتماعی از وی سلب شده، خوشبختیهای خیالی در سطح طریقتهای ظلمانی اسلام بشارت داده میشود. با فلاکتها راه سست بهشت بهعنوان راه خروج از باتلاقهای اجتماعی نشان داده میشود. اسلام باعث ایجاد اصول ریاکارانه در ساختارهای کشور مشرقزمین شده است. سیستم طوایف بدوی، مشرقزمین را تماماً به ورطۀ ورشکستگی میکشاند و تهماندۀ تفکرات و ایدههای روشن اجتماعی مشرقزمین را ناکارآمد میکند. روحانیت در جهان اسلام صرفاً عبارت از افزایش ممنوعیتها و عقبماندگیها و تکمیل تدریجی آنها است.
غرب همواره تابع دیالکتیک و شرق هم تابع متافیزیک بوده است. پیشرفت ظاهری در فضای اجتماعی متافیزیک شرق قابل مشاهده است. در خلال جهشهای غرب بهسوی جلو، بهنظر میرسد، شرق بهسوی عقب گام برمیدارد.
همۀ تلاشهای آذربایجان در ایجاد نظامی لائیک متأثر از اروپا است. مردم آذربایجان با این تلاشهای مخلصانۀ خود ثابت کردهاند که عضو تامالاختیار خانوادۀ اروپا هستند. مناسبات دولت ما با کشورهای اسلامی دلتنگکننده، اجباری و بهلحاظ دیپلماتیک، ساختگی است. اسلام بهعنوان نشانۀ اجبار- ضروریت و باقیماندۀ خشونت شرقی توسط متفکران آذربایجانی ادراک میشود. در طول تاریخ حتی در تاریخ نوین ما، احترام «خالصانه» رهبران آذربایجان به اسلام، عمدتاً از منافع «تخت و تاج» آنها ناشی شده است. مسلمانان فقط بهعنوان قشر رأیدهنده بهدرد این آنها خورده و ازجمله موانعی هستند که رفع آن ضروری است.
بهاندازۀ فرقی که میان من و پاپ وجود دارد، مسئولان دولت آذربایجان نیز بههمین اندازه از مسلمانبودن فاصله دارند.
ترک آذربایجانی حتی در حیطۀ رژیم افراطی دین- شیعی ایران نیز توانسته تا اروپاییبودن خود را حفظ کند. فشارها و هرگونه فرسودگیها و تلاشها برای یکسانسازی قومی توسط شوونیستهای فارس بیاثر بوده است. توجه کنید، همتباران جنوبی ما، عمدتاً به اروپا مهاجرت میکنند. این بازشناسی روحی بدون اینکه نیازی به توضیح و استدلال داشته باشد خود را ثابت کرده است؛ باید استفادۀ حداکثر از آن صورت گیرد. در واقع، میتوانم بگویم که هر عنصری بیگانه در وجود آذربایجانی که دارای ماهیت اروپایی است ولی در شخصیت آن خصلتهای شرقی وجود دارد بهعنوان یک نقصان بهچشم میآید.
وجود خصلت شرقی در شخصیت آذربایجانی هیچچیزی به سیستم ارزشهای آن اضافه نکرده است.
روسیه نیز نخواست خود را از غرب جدا کند و حتی در زمانیکه در معرض تجاوزهای نظامی پیوستۀ غرب قرار گرفته بود. پطر اول بدون اینکه از این شاخه به آن شاخه بپرد، بهطور قاطع و با جسارت حرف خود را زد. وی کاملاً موفق به پیونددادن اروپا به روسیه شد. فرهنگ و ادبیات روسی کاملاً متأثر از اروپا است.
همۀ کشورهای جهان به شیوههای مختلف مشغول به تأمین آزادی هستند. آنها هنگام بررسی مسئلۀ حقوق بشر، اروپا را الگویی برای خود قرار میدهند. زیرا ارزشهای اروپایی عامل پیشرفت غیرقابل پیشگیری است. حقوق بشر کشف اجتماعی اروپا است و فقط مدل اروپایی حقوق بشر قابل قبول است.
فرهنگ اروپا توانست وحشیگری موجود در خصلت بشری را رفع کند. جنایات به حداقل رسانده شود و دیگر به بقای این عامل در زندگی بشری نیازی باقی نماند.
انسان برای اولینبار در اروپا توانست بر خود غلبه کند، تا حد امکان از شر دور شده و به خیر نزدیک شود. اروپا نیز مرحلۀ گذر از انقلابهای خونین را سپری کرد اما این را مایۀ تجربۀ خود قرار داد و اینبار نیز قبل از همه به آنها «نه» گفت.
امتناع از انقلابها، برتری غرب نسبت به شرق است. فقط جوامعی زیبا هستند که در آنها نیازی به انقلابهای سیاسی- اجتماعی باقی نمانده است.
در اینجا باید متذکر شد که جهشهای علمی و فنی آمریکا و آسیای جنوب شرقی نیز نشأتگرفته از علم اروپا میباشند. اگر اروپا نبود شاید هنوز هم دنیا بر این عقیده میماند که خورشید به دور زمین میگردد. شاید شرق هنوز هم فکر میکرد که زمین بر روی شاخ گاو قرار دارد.
اروپا هماینک تحقیقات معنوی- قومی و تاریخی فلسفی وزین را به پایان رسانده است و توانست آن را به وضعیتی مفید، لازم و لایق برساند. اکنون انسان اروپایی درحال دیدن بهرۀ تحقیق و تفکر قرنهای بسیار خود است. زیرا این اندیشهها و تحقیقها بیش از همه واقعبینانه و منطقی بوده است. حیات واقعی انسان فقط با اعمال منطقی موجودیت مییابد. بیمنطقی جداشدن از عقل و بیفایده است.
گویا تفکرات انسان شرقی برای حیات نبوده و نمیتوان هم فهمید که برای چیست. فیلسوف غربی بهمانند فیلسوف شرقی بازی درنمیآورد و خود را به صوفیگری، گیجی و یا دیوانگی نمیزند. بلی فیلسوف شرقی بهطور کامل یک بازیگر است و تمامی دروغین است. فیلسوف شرقی فقط برای آنکه حرفی زده باشد سخن میگوید. مقصد راه یا معلوم نیست و یا اینکه بینهایت غیرقابل درک است. در هر صورت مرام آن است که روی آن را به آخرت معطوف کند. مکتب فیلسوفهای شرقی یک سیستم تفکر محدود درون اسلامی است. باید گفت که پایبندی به اسلام بهمنزلۀ فضیلتی برای فیلسوف محسوب نمیشود.
زیبایی خلاقیت نیچه فقط در دور بودن او از دین بود. اما هر قدر که در داستایوفسکی پایبندی به دین جاذبهدار دیده شود، این مسئله برای او واجب نبود. داستایوفسکی دور مانده از مسیحیت بهمراتب جالبتر و ریشهدار میبود.
معمولاً تحلیلهای مقایسهای درمورد شرق و غرب با حسادت، بیصبری و گاهاً حملات شدید مواجه میشود. این نوشته ناگهانی را در حالی نوشتنم که تمامی فشارها و حملات درمقابل چشمانم قرار داشت. علاوه بر این میگویم: هنوز ادامه دارد.
نامۀ سرگشادۀ گونای تبریزی به فاضل لنکرانی[۴]
همانطور که فکر میکردم هستید. اختیاراتی که برای خود تراشیدهاید آنقدر شما را سرمست فقاهت کرده که چشمانتان را از دیدن جنایتی که مزدوری فریبخورده (یحتمل به فتوای مرحوم پدرتان) با چشمپوشی و اغماض دول ایران و آذربایجان انجام داده است عاجز کرده است. «میگویند اگر خلیفه آن قدرت دینی را ندارد، قاضی یا مفتی یا شیخالاسلام چه؟ میگویم اسلام به هیچیک از اینها حق سلطه بر اعتقادات و بیان احکام نداده است، هر قدرتی که دارند، مدنی است و شریعت اسلامی آنرا تعیین کرده و هیچیک نمیتواند مدعی حق سلطه بر ایمان یا خداپرستی کسی شود و یا مانع اندیشهورزی کسی باشد.»[۵]
اگر پیام اخیرتان[۶] در تبریک و تأیید بهقتلرساندن نویسندۀ آذربایجانی «رافق تقی» را ندیده بودم، دلیل و انگیزهای بر این مکتوب نداشتم؛ چرا که مسبب این کار اگر پدر شما باشد که دیگر در این دنیا نیست و غیبگوی آن دنیایش نیستم؛ اما مطمئنم که با اینکار در تاریخ آذربایجان برای خودش نیکنامی نخواهد خرید… اگر مسبب، ایران باشد که ما شانس گفتگو و دیالوگ با این دولت را نداریم، اگرچه بهظاهر هنوز شهروند این دولتیم، که اینان بهدنبال رعیتهای مطیع و سربهزیر و مقلدند، و این ما نیستیم و چنانچه قصور و سبب در جمهوری آذربایجان باشد که ما حداقل دو مقاله دراینخصوص نگاشتهایم و البته این به زبان مادریمان بوده و متأسفانه شما را به آن زبان راهی نیست؛ هرچند زبان مادریتان باشد.پیام اخیرتان جای شکی برایم باقی نگذاشت که این القاب بلندبالایی که برای خود تراشیدهاید، فاقد پشتوانۀ علمی و عقلی و معنویاند و شاید تنها با حسی پدرانه و نگاهی موروثی قابل توجیه باشند…و پیام اخیرتان، چهبسا شما را در جایگاه مشارکت در ارتکاب جرم قرار دهد…اما از همۀ اینها که بگذریم، نهتنها قاتل، که نه شما و نه صاحب فتوا هم نخواهد توانست مهدورالدّمبودن مقتول را اثبات کند؛ بلکه ما دلایل فراوان داریم بر محقونالدّم بودن رافق تقی، که گوشهای از آن بیان میشود.
***
اگر این بحث را از منظری بروندینی بررسی میکردیم، آنگاه متد و روشها متفاوتتر میشد؛ لیکن مخاطب خاص این مکتوب (فاضل لنکرانی) کسی است که ادعای بلندبالایی در دین دارد و حتی برای جان انسانها هم تصمیم میگیرد؛ بنابراین ما نیز با زبانی که برایش قابل فهم باشد سخن خواهیم گفت. امیدوارم این باعث ملالت مخاطبان عام نشود. در بررسی سابقۀ هر بحثی در متون اسلامی، اولین متنی که مدنظر هر محققی قرار میگیرد قرآن است. اگر ارتداد را بهمعنای بازگشت از اسلام به کفر درنظر گیریم (که میگیرند) تعداد آیاتی که متضمن این مفهوم باشد معدود و آیاتی که ارتداد و مشتقاتش در آن آمده، انگشتشمار و در مواردی حامل معانی دیگری غیر از مقصود ما در این بحث هستند. کما اینکه هیچ حکمی برای شخص مرتدّ در قرآن صادر نشده و فقهایی که این بحث را دامن زدهاند مجبور شدهاند به روایات پناه برند.
برای مثال: آیات بقره ۲۱۷، مائده ۲۱، نحل ۱۰۶ و توبه ۷۴؛ که با تفکر در شأن نزولشان معانی دیگری غیر از بحث ما مییابند و در آیاتی دیگر تقریباً بههمین تعداد، تنها به آثار اخروی ارتداد اشاره شده است و حبط اعمال.این تفسیرها و تأویلهای بشری است که شکلی متفاوت به این آیات بخشیده است. یکی از این موارد، «قطع علقۀ زوجیت» است که این مورد درخصوص اتهامی که به «نصرحامد ابوزید» متفکر مصری وارد کردند، در حال اجرا بود. و همۀ آنچه که فقیهان بدان استناد میکنند، بخشی از آیۀ ۱۰ سورۀ ممتحنه میباشد که «و لا تمسکوا بعصم الکوافر» یعنی زنان کافر را در همسری خود نگه ندارید. (خطاب آیه صرفاً به مردان است) و انسان باید حیرت کند که با چه تفسیرها و تأویلهای بشری میشود این آیه را به حکم جدایی از همسر فردی که متفاوت میاندیشد آنهم بدون اطلاع و رضایت خود زوجین تعبیر کرد. نکتۀ دیگر درخصوص پذیرش یا عدمپذیرش توبۀ فرد مرتدّ از جانب خداوند است که در آیات متفاوت، بر پذیرش و عدم پذیرش این توبه از جانب خدا تأکید شده است. آیۀ ۲۱۷ سورۀ بقره، پذیرش توبه را مطرح میکند[۷] و آیۀ ۹۰ سورۀ آلعمران، صراحتاً بر عدمپذیرش توبۀ مرتدّ تأکید میکند. (کسانیکه پس از ایمان کافر شدند و سپس بر کفر خود افزودند هیچگاه توبۀ آنها قبول نمیشود و آنها گمراهان هستند.) و آیۀ ۷۴ سورۀ توبه، دوباره بر پذیرش توبۀ مرتدّ تأکید میکند. و در آیۀ ۱۳۷ سورۀ نساء بر عدمپذیرش توبه، و… اما با همۀ اینها، درخصوص مجازات شخص مرتدّ هیچگونه آیۀ قرآنی وجود ندارد و کسانی که بر طبل مرگ میکوبند به روایاتی استناد میکنند که در ادامه خواهد آمد.
***
«دربارۀ حد مرتدّ فقط دو حدیث وجود دارد. یکی را «اوزاعی» بدون سند نقل کرده بههمیندلیل قابل استناد نیست؛ مضافاً به اینکه اوزاعی که راوی این روایت است خود از وابستگان به دستگاه خلافت اموی و سپس عباسی است که با جعل چنین حدیثی درصدد توجیه رفتار حکام ظالم در سرکوب مخالفان بوده تا آنها را بهعنوان مرتد، مهدورالدّم قلمداد کند. هرچند علمای بعد از او به سندسازی برای حدیث مزبور پرداختهاند و پس از دو قرن آنرا در صحاح خود وارد ساختهاند. حدیث دوم دربارۀ قتل مرتدّ از «عکرمه» در صحیح بخاری نقل شده است؛ درحالیکه عکرمه نیز مردی منحرف و غیرقابل اعتماد است.[۸] و همین ضعف ادله و روایات است که دکتر صبحیصالح را به چنین نتیجهای میرساند:
«دربارۀ جان انسانها به خبر واحد نمیتوان اکتفا کرد. مقصود آن است که حکم اعدام هیچکس را به استناد روایتی که در حد تواتر نباشد، نمیتوان صادر کرد زیرا نصوص قرآنی و نبوی بر حفظ جان انسانها تأکید دارد و تنها درصورتیکه مسئله مورد اجماع مسلمین باشد از این قاعده میتوان صرفنظر کرد و دربارۀ مرتدّ چنین اجماعی وجود ندارد که مرتدّ صرفاً بهدلیل تغییر عقیده مستحق قتل باشد.»[۹]
و این را هم اضافه کنم که فقهایی که کتابهایشان را از لزوم حکم مرگ مرتدّ سیاه کردهاند برای رفع چنین نواقصی، چهار پنج روایت دیگر را هم سر هم کردهاند و اسمشان را هم روایت «صحیحه» یا روایت «موثقه» گذاشتهاند تا زبان منتقدان احتمالی را ببندند. اما بااینحال باز هم گرفتن جان یک انسان با روایتهایی که به سفارش حکامِ نیازمند این روایات و با تشخیص فقهای اسلامپناه که بیشتر به حکام پناهنده بودند (و هستند) تا به اسلام، فقط از عهدۀ همین فقها برمیآید و بس. باز هم جای خوشبختی است که هر روز که میگذرد فقهای بیشتری به جمع منتقدان ارتداد میپیوندند و مدافعان این نظریه نیز مجبور میشوند توجیهات جدیدی در دفاع از ارتداد بازگویند که خودِ این توجیحات بر سستی منظر مدافعان صحه میگذارد.»
راجع به ارتداد، عقیدهام این است که در جهان امروز که علم و دانش تکامل پیدا کرده و نوعاً اشکالات را صاحبان نظر و اندیشه براساس شبهات معقول مطرح میکنند، زمینهای برای ارتداد وجود ندارد. پس باید اساتید و اندیشمندان در رشتههای تخصصی خود آنها را پاسخ گویند.[۱۰] و در جای دیگر: «طرح شبهۀ معقول از طرف اندیشمند و صاحبنظر از هر مقولهای که باشد موجب وهن و هتک و ارتداد نمیشود.»[۱۱] یا همانطور که مولوی گفته: «کفر جهلست و قضای کفر علم»[۱۲] آیا اینهمه امکانات و بودجههایی که با نام دین هزینه میشوند، نمیتواند بهجای هدر رفتن در خرافات و قتل و خشونت، وقف تحقیقات عالمانه گردد؟ و نظر یکی از مراجع تقلید کنونی:
«در هیچیک از آیات ارتداد، احکام ارتداد بیان نشده است و تنها سخن از وعید عذاب آخرت است… ارتداد در صدر اسلام ارتداد فکری نبوده؛ بلکه ارتداد سیاسیاقتصادی یا قومی و قبیلهای بوده… در تاریخ صدر اسلام کسی را سراغ نداریم که حد ارتداد بر او جاری کرده باشند.»[۱۳]
و در جای دیگر: «علما هم در تعریف ضروری دین و هم در اینکه انکار ضروری، موجب ارتداد است اختلافنظر دارند… در بین قدما اجماعی وجود ندارد.[۱۴] وقتی در «انکار» ضروری دین اختلافنظر وجود دارد، چگونه عدهای توهین و یا استهزا و حتی تعطیلی یک حکم فقهی را دلیل ارتداد میدانند؟ و دفاع از حکم ارتداد آنقدر دشوار میشود که آیتالله مکارم شیرازی، آنرا در حد یک حکم سیاسی پایین میآورد: «ارتداد یک نوع قیام ضد رژیم کشور اسلامی است که در بسیاری از قوانین دنیای امروز نیز مجازات آن اعدام است… حکم مزبور (ارتداد) یک حکم سیاسی است که جهت حفظ جامعه و حکومت اسلامی و مبارزه با بیگانگان وضع شده است.»[۱۵]
اولاً، هیچ حکم سیاسی تغییرناپذیری وجود ندارد؛ ثانیاً، برخلاف نظر آقای مکارم، حکم اعدام از بسیاری از کشورها رخت بربسته و مجازات مخالفت با رژیم حاکم هم اعدام نیست (بهجز در چند کشور عقبمانده) و در جهان امروز، مخالفت با رژیم حاکم، دلیلی بر محرومیت از حقوق اجتماعی و سیاسی هم نیست چهرسد به اعدام. به هر حال پذیرش اینکه ارتداد یک مسئلۀ سیاسی است یک قدم به جلو محسوب میشود و میتواند مسیر بحث را عوض کند که البته نه خود آقای مکارم و نه دیگران تاکنون اراده و یا جرئت چنین کاری را نکرده اند.
«احکام ارتداد مربوط به کسی نیست که اعتقادی در درون دارد و در مقام اظهار آن برنیامده؛ بلکه تنها کسی را شامل میشود که به اظهار یا تبلیغ بپردازد و درحقیقت قیام بر ضد رژیم موجود جامعه کند.»[۱۶] آشکار است که این سخن از موضع سیاسی گویندۀ آن نشأت میگیرد و حمایت وی از سرکوبهای ملیاجتماعی و سیاسی در ایران نیز بر همگان آشکار است. اما اگر به موضوع خود بازگردیم آیا میتوانید بگویید که رافق تقی برعلیه کدام نظام سیاسی قیام کرده بود که مستحق ریختهشدن خونش باشد؟ جالب اینجاست که در بخشنامهای که قوۀ قضائیۀ ایران بهتاریخ ۲۹/۳/۷۹ و شمارۀ ۱۹۴۸/۷ برای کلیۀ دادگستریهای ایران ارسال کرده آمده است:
«قضات… میتوانند عملی را که فاقد مجازات در قانون است لکن در شرع، مجازات خاص برای آن مقرر شده، مثل ارتداد طبق مقررات شرعی مجازات نمایند.»
این یعنی اینکه فردی که متهم به ارتداد است اگر در دادگاهی محاکمه شود که قاضی آن به نظر فقهی امثال پدر شما (فاضل لنکرانی) معتقد باشد اعدام میشود و اگر قاضی مثلاً به نظر آقای موسوی اردبیلی توجه داشته باشد فرد تبرئه میشود. این هم از مصادیق عدالت اسلامی در ایران است. نمونۀ بارزی از استفادۀ سیاسی از مسئلۀ ارتداد در استفادۀ آیتالله خمینی از این حکم نمود مییابد. آیتالله خمینی حداقل در دو مورد، مسئلۀ ارتداد را مطرح کرده است. یکی همان حکم مشهور «سلمان رشدی» است و دیگری حکم ارتداد «جبهۀ ملی». بعد از انقلاب سال ۵۷، قوانینی براساس شریعت اسلامی و نظرات فقهای حوزه در مجلس مطرح گردید که یکی از آنها لایحۀ قصاص بود. جبهۀ ملی با مطرحشدن اینگونه لوایح مخالفت میکرد و آنرا غیرانسانی میدانست. قصد ما در اینجا قضاوت درمورد مسائل آنروز نیست بلکه لایحهای مورد حمایت فقها در مجلس مطرح شده و یک گروه سیاسی، درست یا نادرست، با آن مخالف است. آیتالله خمینی با استفاده یا بهتر بگوییم با سوءاستفاده از یک حکم فقهی دیگر، یعنی ارتداد، میخواهد نهتنها این لایحه و لوایح مشابه را بهتصویب رساند؛ بلکه آن گروه سیاسی مخالف را هم بهکلی از صحنۀ سیاسی کشور حذف کند. او آشکارا خودش را در جایگاه خداوند قرار میدهد و از جبهۀ ملی میخواهد که از درگاه او درخواست توبه کنند:
«متأثرم از اینکه با دست خودشان اینها گور خودشان را کندند، من نمیخواستم اینطور بشود. من حالا هم توبه را قبول میکنم…»[۱۷]
و بهخاطر یک اطلاعیه که در آن جبهۀ ملی با لایحۀ قصاص مخالفت میکند، آیتالله خمینی بلافاصله و در سخنرانی ۲۵ خرداد ۶۰ میگوید: «جبهۀ ملی از امروز محکوم به ارتداد است. بله جبهۀ ملی هم ممکن است بگویند که ما این اعلامیه را ندادهایم. اگر آمدند در رادیو امروز بعدازظهر آمدند در رادیو اعلام کردند به اینکه این اطلاعیهای که حکم ضروری مسلمین، جمیع مسلمین، را غیرانسانی خوانده این اطلاعیه از ما نبوده، اگر اینها اعلام کنند که از ما نبوده، از آنها ما میپذیریم… تا آن وقتی که پایتان را به گور وارد میکنند، درِ توبه باز است.»[۱۸] اما همین آقای خمینی، هفت سال بعد حکم ارتداد و قتل سلمانرشدی را صادر میکند و در پاسخ به سؤال رسانههای خارجی که «اگر سلمانرشدی توبه کند حکم اعدام او لغو میشود؟» میگوید: «این موضوع صد درصد تکذیب میگردد. سلمانرشدی اگر توبه کند و زاهد زمان هم گردد بر هر مسلمان واجب است با جان و مال تمامی همّ خود را بهکار گیرد تا او را به درک واصل گرداند.»[۱۹]
***
همانند سایر احکام فقهی، نه فقط حکم ارتداد در سازوکارهای بشری و سیاسی غرق شده، که کیفیت تشخیص ارتداد نیز با معرفت بشری فردی که به خود صلاحیت بررسی و اعلام و شاید اجرای آنرا داده مربوط است و در همۀ اینها امکان وقوع سهو همواره وجود دارد. سنگینبودن و غیرقابل جبران بودن حکم ارتداد، بر اهمیت دقت و احتیاط بیشتر در این موضوع افزوده است. اما این بشری بودن، راه را برای ورود عقل و عبرتگیری از تجارب بشری و اعلان راهها و نظرات جدید نیز میگشاید. «مبنای عمدۀ احکام فقهی حتی در معاملات و سیاسیات و جزائیات که نوعاً احکام امضایی هستند کتاب و سنت است هرچند حجّیّت کتاب و سنت بالاخره از راه عقل بهدست میآید.»[۲۰] نکتۀ دیگر این است که آیا میتوان پذیرفت که «کافر فقهی» واقعاً در اسلام کافر است؟ آیا همۀ کسانی که در تاریخ ازنظر فقیهان کافر بهحساب آمدهاند همین قضاوت را هم از نسلهای بعدی و پویندگان مراتب دیگر دینی کسب کردهاند؟ کافر فقیه نزد عارف مؤمن است، کافر عارف میتواند مؤمن فلسفی باشد و کافر فلسفی نزد آن دو مؤمن!
کفر تو دینست و دینت نور جان ایمنی وز تو جهانی در امان[۲۱]
اصرار برخی از فقها در مسئلۀ ارتداد که علیرغم مواردی که بهاجمال بیان کردیم صورت عناد به خود گرفته است از برخی منافع سیاسی و عرفی در پس پردۀ فقاهت خبر میدهد. هر روز که میگذرد اصرار در اجرای این مسئله سختتر میشود و حتی برخی از فقها را به اعتراف میکشاند که امکان اجرای این حکم وجود ندارد. «اگر ارتداد بهصورت گروهی و دستهجمعی باشد، حکم ارتداد دربارۀ آن اجرا نمیشود زیرا ممکن است در جامعه بهخاطر تبلیغات دامنهدار ضد دین، حالتی پدید آید که باعث انحراف عقیدهها گردد. با وجود چنین جوی نمیشود از انحراف جلوگیری کرد. بههمینجهت حکم ارتداد دربارۀ آنان جاری نمیشود.»[۲۲]
***
رافق تقی هیچ جرمی مرتکب نشده بود که مستحق چنین مجازاتی باشد. او تحصیلکرده بود. پزشک بود. در ادبیات مهارت داشت. داستانهایش تأثیرگذار بود. درد جامعه داشت. مقالاتی در مقایسۀ شرق و غرب مینوشت. وابسته نبود. مزدور نبود. منتقد دولت آذربایجان هم بود. و منتقد خرافهپراکنی. درد ملتش را داشت. آیا هرکدام از اینها برای اینکه دشمنان سرسختی داشته باشد کافی نیست؟ او میتوانست بعد از فتوای پدر شما در ۲۰۰۶، به اروپا یا آمریکا رود، احتمالاً زیر پایش فرش قرمز هم پهن میکردند. اما او استقامت کرد و نرفت. چرا که اگر استناد شما در فتوایتان مقالۀ «اروپا و ما» بود آن مقاله، علیرغم زبان تندش، توهین و انکاری نداشت. آیا پدر شما آن مقاله را خوانده بود؟ آیا شما خواندهاید؟ آیا همۀ اینها اتفاقی است که او ۹ روز قبل از ترور، مقالهای بهشدت انتقادی درمورد ایران نوشته بود؟ من تقریباً مطمئنم که مخاطب خاص این مکتوب، خیلی از این موارد را میداند و دینش را «دانسته» در خدمت سیاست حاکم قرار داده است. برخی از مسائل را خلاصه بیان کردم و درصورت علاقۀ آقای فاضل لنکرانی، اگر رضایت دهند و از آن مقام عظما کمی پایین آیند، آنگاه میتوانیم روشنتر سخن گوییم.
گونای تبریزی
۹/۹/۹۰
ردّیهای بر ارتداد
نامۀ دوم گونای تبریزی به فاضللنکرانی[۲۳]
شاید اشتغال فقه به تشخیص، اعلام و پیگیری امر و نهیهای خداوند چنان خصلتی به اغلب فقها بخشیده که جز معدودی در مقام مباحثه، بدبین، کمحوصله و بیطاقتند و برای بهکرسینشاندن استنباطاتشان و اظهار فضل و خواری رقیب، دست به هر کاری میزنند و آنگاه که نتیجۀ مطلوب حاصل نشد میز گفتگو را ترک میکنند و افکار خطرناکی برای آنسوی میز میاندیشند. اینها همان خصایلی هستند که امام ابوحامد غزالی مخاطبانش را از آنها نهی میکرد:
«مبادا گرد این امور بگردی. چنانکه از زهر قاتل میگریزی از آنها بگریز. این درد بیدرمانی است که همۀ فقیهان را به مفاخرت و مباهات گرفتار کرده است.»[۲۴] و اینگونه است که کثیری از مناظرات با فقها، بیآنکه به سرمنزلی رسد، عقیم میماند و هنوز بهیاد دارم نامهنگاری آن فقیه تبریزی (شیخ جعفر سبحانی) با دکتر عبدالکریم سروش را، و نمیدانم بیان تفاوت طوطی و زنبور چرا بر فقیه ما گران آمد که در سومیننامه همان شد که میدانیم. و اکنون، «پاسخ آیتالله حاج شیخ محمدجواد فاضل لنکرانی(دامت برکاته) به شبهات پیرامون حکم فقهی ارتداد»، این عنوانی است که آقای محمدجواد فاضل لنکرانی در پاسخ همدرس سابقش و نامههای انتقادی که بعد از قتل رافق تقی دریافت کرده برای مطلب خویش برگزیده است. و من نیز یکی از دریافتکنندگان این پاسخ ازطرف دفتر ایشان بودم چرا که نگارندۀ یکی از آن نامههای انتقادی، من بودم. اما گویا توجه نکردهاید که مطلب شما پاسخ نیست، اصرار است و شاید عناد. من و احتمالاً همۀ آنهایی که برای شما نامه نوشتهایم در هنگام نگارش مکتوباتمان از آیات و روایاتی که برشمردهاید آگاه بودهایم. نوع استدلال مدافعان ارتداد آنقدر شبیه هم است که نیازی به تکرار آن آیات و روایات نبود، کما اینکه در میان آیاتی که از برای تفسیر به رأی مثال آوردهاید چندین آیه را هم از قلم انداختهاید که من در کتابهای مدافعان پیش از شما دیده بودم. و همانطور که در پایانِ نامۀ اولم به شما قول داده بودم که چنانچه پاسخگو باشید روشنتر سخن خواهم گفت عرض میکنم که اگر بهجای چند آیه که شما را در استدلال به دردسر میاندازند، دهها آیۀ صریح بر وجوب قتل مرتدّ وجود میداشت، و بهجای خبر واحد، دو یا بیست روایت، هزاران روایت به قول شما «صحیحه» در این موضوع وجود میداشت، یا اگر همۀ فقیهان متأخر و متقدم و معاصر در وجوب قتل مرتدّ همصدا میبودند، بازهم به شما میگفتم که بهعنوان یک مسلمان، این حکم را قبول ندارم و خدایِ اسلامِ من، چنین اجازهای نمیدهد. در نگاه شما، نظر ما «شبهه» است و خودمان «مخالف»، و در پاسختان حتی از شماتت به منتقدان قتل مرتدّ خودداری نکردهاید، که در این فضای غبارآلود، اینگونه سخن گفتن، دلیری و شجاعت اندیشه و گفتار نیست؛ بلکه همان خصلتی است که در آغاز آمد و من از آن تبری میجویم و سعی میکنم خلاصهوار، آنچه را که در مکتوب اولم نگفتم، بازگویم و ایرادات پاسخ شما را نشان دهم.
۱. من در نامۀ اولم گفتم که هیچ مجازات صریحی برای مرتدّ در قرآن وجود ندارد اما شما میخواهید تأکید کنید که استنباطهای شخصی شما از برخی آیات و تفسیرها و تأویلهایی که تنها در جهت اثبات رأی خویش بدان اشارت میکنید و عکس اینها نیز میتواند صادق باشد و بههیچرو دلیل محکمی برای محققان نمیتواند باشد، خدشهای در وجوب قتل مرتدّ وارد نمیکند. ما را متهم میکنید که « عدم دقت کامل در آیات قرآن توسط برخی از این مخالفین و یا کماطلاعی برخی و ضعف علمی گروه دیگر» باعث شده تا وجوب قتل مرتدّ در قرآن را نبینیم. پس ببینیم که دلایل محکم شما که از قرآن استخراج فرمودهاید کدامند:
۱-۱. «از آیۀ شریفۀ ۵۴ سورۀ مبارکۀ بقره میتوان استفاده نمود که مرتد، مستحق قتل است؛ «وَإِذْ قَالَ مُوسَی لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنَّکمْ ظَلَمْتُمْ أَنفُسَکمْ بِاتِّخَاذِکمْ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَی بَارِئِکمْ فَاقْتُلُوا أَنفُسَکمْ ذَلِکمْ خَیرٌ لَکمْ عِنْدَ بَارِئِکم» کثیری از بنیاسرائیل بعد از نجات از فرعونیان و غلبه بر آنان و رفتن حضرت موسی به کوه طور برای گرفتن الواح، به پرستش گوسالۀ سامری روی آوردند و از توحید خارج شدند و بعد از اینکه حضرت موسی به آنان فرمود شما بهسبب این انحراف، به خود ظلم کردید و باید توبه کنید و خودتان را به قتل برسانید. و مقصود از این «قتل» کشتن نفس و مبارزه با نفس و هواهای شهوانی نیست؛ بلکه مقصود همان قتل حقیقی یعنی ازهاق روح است.» این آیه و توضیحاتی که دادهاید و بهعنوان اولین آیه برای قتل مرتدّ استنباط کردهاید میدانیم که درخصوص حضرت موسی و قومش است که بهدلیل رویآوردن به گوسالهپرستی مورد عتاب موسی قرار میگیرند و استنباط شما از فَاقْتُلُوا أَنفُسَکمْ… نه قتل نفس که قتل حقیقی است و احتمالاً همۀ ما باید از پیشزمینههای تاریخی و تفسیرهای متفاوت درخصوص این آیه که هیچ حکم صریحی نیز بیان نمیکند صرفنظر کرده و اولین دلیل محکم! شما را قبول کنیم. و شما برای اینکه استدلال خویش را اعتلا بخشید، روایتی از حضرت علی را هم در ذیل این آیه اینچنین آوردهاید که: «در ذیل آیۀ شریفه از حضرت علی(ع) نقل شده که بنیاسرائیل از حضرت موسی (علی نبینا و آله و علیهالسلام) سؤال کردند که توبۀ ما به چه کیفیتی است؟ حضرت موسی فرمود: باید کسانی که گوسالهپرستی کردند هرکدام دیگری را بهقتل رسانند بهطوری که برخی برادر و پدر و فرزند خود را بهقتل رسانند تا اینکه از ناحیۀ خداوند امر آمد که این کار را متوقف کنید.»[۲۵] آیا متوجه هستید که استدلالهای چوبین خود را میخواهید بهعنوان حکم خدا بر ما بقبولانید؟ آیا برای کشتن یک انسان در سال ۲۰۱۱ ما باید به استنباط شما از آیهای از قرآن که اشارهای تاریخی و حتی اسطورهای به حضرت موسی دارد اکتفا کنیم؟ آیا میدانید که این داستان در تورات چگونه نقل شده؟: «زمانی که حضرت موسی برای نزول تورات در کوه طور معتکف شده و مدت غیبت او بهطول انجامید، بنیاسرائیل به هارون مراجعه کردند و از او خواستند تا خدای مجسمه برای آنان قرار دهد و لذا هارون از آنان خواست هرچه جواهرآلات نزد خویش دارند بیاورند و آنها چنین کردند و سپس هارون جواهرات را بهشکل گوسالهای درآورد و بنیاسرائیل آنرا پرستیدند و هنگامیکه موسی از این انحراف اطلاع یافت سخت برآشفت و ازسوی خدا فرمان رسید که کاهنان یعنی فرزندان لاوی همۀ کسانی را که بر غیر خدا سجده کردهاند بکشند و چنین شد و در آن روز سه هزار نفر از بنیاسرائیل کشته شدند.»[۲۶]
۱-۲. «فخر رازی در تفسیر کبیر[۲۷] در ذیل آیۀ ۲۱۷ سورۀ بقره… آورده است: …مقصود از حبوط اعمال در دنیا این است: چنانچه دسترسی به او باشد، باید کشته شود و با عدم دسترسی باید قتال صورت گیرد…» میگویید حبط اعمال در دنیا همان مجازات دنیوی است. در آیه از «مرگ» در کفر سخن میرود و نه «قتل» و شما اصرار دارید حکم قتل مرتدّ را مطابق میل خود و بهمثابۀ کلام خدا صادر کنید. شأن نزول آیات را هم ذکر نمیکنید که مثلاً این آیه درخصوص «سریه عبداله بن جحش» نازل شده و برای رفع اشکال از اتهام جنگ در ماه حرام بوده است و ربطی به وجوب قتل مرتدّ ندارد.[۲۸]
۱-۳. میگویید «شمسالدین سرخسی در کتاب المبسوط خود… به آیۀ ۱۶ از سورۀ مبارکۀ فتح برای وجوب قتل مرتدّین استدلال نموده است.» از متن آیه هیچ حکمی درخصوص ارتداد استنباط نمیشود و استدلال سرخسی و شما بر ما نامعلوم و سست است.
۱-۴. و استدلال شهید ثانی از همان آیات.
۱-۵. دوباره آیۀ ۲۱۷ سورۀ بقره.
۱-۶. آیۀ ۳۳ سورۀ مائده، که باز هم نه صراحت آیه که تفسیر بهرأی شما با استدلالهایی سست وجود دارد.
۱-۷. آیۀ ۱۳۷ سورۀ نساء. از این آیه هیچگونه مجازات دنیوی برای مرتدّ استنباط نمیشود و شما نیز که به این امر واقفید به روایتی از امام صادق اشاره کردهاید که از امیرالمؤمنین نقل کرده که این آیه دلیل بر وجوب قتل مرتدّ است. و چون همۀ اینها استدلالهایی نامعلوم هستند میافزایید: «ممکن است کیفیت استدلال برای ما روشن نباشد، اما معلوم است که اصل وجوب قتل را از آیۀ شریفه فهمیدهاند.» و شما که خوب میدانید این استدلالهای سست برای هیچکس حتی خودتان قانعکننده نیست، درنهایت میفرمایید: «اگر هم بپذیریم که قرآن کریم هیچ اشارهای به استحقاق مجازات دنیوی مرتدّ ندارد، اما این معنی، ضربهای به این حکم وارد نمیسازد؛ چرا که بسیاری از احکام فقهی است که در قرآن کریم نیامده است، هزاران حکم در مسئلۀ حج و نماز و زکات و… است که در قرآن کریم ذکر نشده است.» و با خروج از مسیر عقلانی، به شماتت منتقدان میپردازید و از بحث خارج میشوید: «باید از کسانی که فریاد میزنند که در قرآن کریم نسبت به مرتد، مسئلۀ مجازات دنیوی مطرح نشده است پرسید: آیا حدود دیگری که قرآن کریم بهصراحت بیان فرموده را میپذیرید؟ آیا حد زنا و سرقت و محارب و مفسد فیالأرض را که در قرآن به آن تصریح شده است میپذیرید؟» اگر این نامه را تا پایان مطالعه کنید پاسخ این سؤالات را خواهید گرفت.
۲. «تعداد روایات وارده در مرتدّ بیش از بیست روایت است.» و سپس برخی از آن روایات به قول شما صحیحه را نقل کردهاید، گویی ما آن روایات را ندیده بودیم و خبر نداشتیم. من درخصوص آن روایات، در نامۀ اولم توضیحاتی دادهام و قصد تکرار ندارم. در مطلبتان جملهای از نهجالبلاغه را با ترجمهای بهغایت دلخواه برای منظور خود، دوبار نقل کردهاید. من نیز جملهای از همان کتاب برایتان ذکر میکنم درخصوص روایات که اینقدر مورد اعتماد شما هستند و این را هم در نظر آوریم که اکثر روایاتی که ما امروز با آنها سروکار داریم بعد از حضرت علی نگاشته شدهاند و اگر ایشان چنین نظری درخصوص اندک روایات زمانش دارد ما باید چه قضاوتی از روایات بسیار کثیر راویان و فقهای وابسته به حکومتها و ایدئولوژیها داشته باشیم؟ «اقسام راویان حدیث: ۱. منافقان ۲. اشتباهکنندگان ۳. ناآگاهِ حدیثناشناس ۴. راستگویان حافظ… احادیثی که در میان مردم است برخی حق و برخی باطل است برخی راست و برخی دروغ، بعضی ناسخ و بعضی منسوخ، برخی عام است و برخی خاص، برخی محکم و برخی متشابه، پارهای مستند به حافظۀ راستین و پارهای توهم است.»[۲۹] این ویژگیهای ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و… که حضرت علی درخصوص روایات زمانش آورده، بهبرکت وجود فقها درخصوص بسیاری از آیات قرآن نیز صدق میکند و دوباره پای منافع دنیوی در تفسیرهایی بهنام خدا: «وقتی قانونگذاران (فقها) برای تعیین آیات ناسخ و منسوخ با یکدیگر شاخبهشاخ میشوند فرصتطلبی آنان آشکارتر میشود، آنها آیاتی را منسوخ مینامند که احکام برآمده از آن با موقعیت و مصلحت آنان سازگار نیست و در عوض آیات ناسخ، آیاتی است که درجهت خواستههای ایشان قرار دارد.»[۳۰] محمد ارکون مثال جالبی دراینمورد دارد که نسخ یا ابطال آیات ۱۸۰-۱۸۲ و ۲۴۰ سورۀ بقره توسط آیات ۱۱ و ۱۲ سورۀ نساء صرفاً بهدلیل تمایلات فقها در محدود کردن ارث، که تنها مشتی از خروار است و این جعل قانون که بهقول شما و برخی فقها تنها در انحصار خداوند است، چگونه در عمل، در اختیار منافع انسانها قرار میگیرد؟ «فقیهان این اجازه را به خود دادهاند که با آیههای قرآن بازی کنند تا دانش ارثی پدید آوردند متناسب با الزامات و شرایط اجتماعیاقتصادی جوامعی که فقیهان نخستین در آن بودند یا بهتر بگویم الزامات و شرایطی که برآمده از منافع و مصالح و عادتها و سنتهای گروههای اجتماعی موجود در آن جامعهها بود.»[۳۱] راستی وقتی ترجمه و تفسیر متون دینی تااینحد در اختیار و وابسته به معرفتهای بشری است (با درنظر گرفتن نظریههای هرمنوتیکی) چرا فقها اصرار دارند که استنباط خویش از متون دینی را با نام خدا به دیگران تحمیل کنند؟ «وقتی طبری هر واژه یا عبارت قرآنی را که میخواهد شرح دهد، سخن را به شیوۀ معمول خود با عبارت «خداوند میگوید» آغاز میکند و آنگاه شرح خود را از پی آن میآورد، بههیچروی این پرسش را نمیکند که شرح او تا چهاندازه درست است و تا چه اندازه با کلام خدا مطابقت دارد»[۳۲] آیا انکار تاریخمندی و این حقیقت که آنچه که بهنام حکم و سخن خدا توسط آدمیان بیان میشود، چیزی بیش از فهم و تفسیر آنان از متون تاریخی نیست به این دلیل نیست که آدمیان تمایلات و منافع خود را به نام خدا بر کرسی مینشانند و کسی را مهلت اعتراض و نقد نمیدهند؟ «اندیشۀ اسلامی معاصر میکوشد تاریخمندی گذشتۀ خود را انکار کند و متون تأسیسی و شخصیتهای بزرگ اسلام را غیرتاریخی جلوه دهد.»[۳۳] من تعجب نمیکنم که شما در پاسختان مینویسید: «غیر از خدا هیچ گروه و شخصی صلاحیت جعل قانون ندارد و فقط خداست که میتواند برای بشر قانون جعل کند.» و لابد فقط شما و هممسلکانتان صلاحیت دارید این قوانین را اعلام و اجرا کنید و کسی هم حق نقد و اعتراض ندارد.
۳. گفتهاید: «اگر ما انسانها را تشویق به اجرای دین خدا کنیم صحیح است یا تشویق به اعلامیۀ جهانی حقوق بشر؟ آیا اعلامیۀ جهانی حقوق بشر که آزادی را به همجنسبازها هم هدیه میکند میتواند سعادت بشر را تضمین کند؟! بالأخره اشکالکنندگان یا باید اسلام را بپذیرند یا اعلامیۀ جهانی حقوق بشر و جمع بین این دو ممکن نیست.» شما این سخنان را از چه موضعی بیان میکنید؟ آیا غیر از این است که فقیهی مشغول به فقه (که علمی دنیوی و بشری و وابسته به عقلانیت و الزامات بشری است.)[۳۴] هستید و در حال انکار قوانینی هستید که انسانها برای رعایت حقوق خویش با ازجانگذشتگی و صرف هزینههای بسیار نگاشتهاند و آن نیز وابسته به عقلانیت بشری است. چرا خویشتن را از این موضع به مرتبهای فوق بشری ارتقا میدهید که انگار آنچه شما میگویید عین کلام خدا و اعلامیۀ حقوق بشر، نوعی نافرمانی از آن کلام. اگر آن اعلامیه، بشری است آنچه شما میگویید هم استنباطهای بشری است. در سال ۱۲۸۷ ق، میرزا یوسف خان مستشارالدولۀ تبریزی، کتابی بهنام «یک کلمه» نوشت و نسخهای از آنرا برای میرزا فتحعلی آخوندزاده فرستاد. این کتاب تطبیق مواد اعلامیۀ حقوق بشر با آیات و روایات اسلامی است و درواقع تفسیری از آیات و روایات اسلامی بهدست میدهد که با اعلامیۀ جهانی حقوق بشر مغایرت و مخالفتی ندارد. هرچند که آخوندزاده در پاسخ مستشارالدوله مینویسد که استنباط غالب از آیات و روایات، چیز دیگری است و با استنباط شما تفاوت بسیار دارد و درحقیقت ضمن تشکر از زحمات مستشارالدوله میخواهد به او بگوید که چنین تفسیری مجال بیان و ابراز وجود درمقابل فقهایی که به بهانهای کوچک، تکفیر میکنند ندارد. آیا حق با آخوندزاده است؟
۴. «ای ملحد اگر این قانون دولتی مطابق اسلام است که ممکن نیست در آن مساوات و اگر مخالف اسلام است… قانونیت پیدا نمیکند. ای بیشرف، ای بیغیرت ببین صاحب شرع… برای تو شرف مقرر فرموده و امتیاز داده تو را، و تو خودت از خودت سلب امتیاز میکنی و میگویی من باید با مجوس و ارمنی و یهودی برادر و برابر باشم.»[۳۵] استخراج و اعلام احکام فقهی توسط فقها که وابسته به استنباطهای بشری آنان است، از دیدگاه آنان نوعی شرف برای مسلمانان مقرر کرده، در برتر بودن از مجوس و ارمنی و یهودی و حتی برای شیعیان در برتر بودن از مخالف (اهلسنت) که «آبرو و حتی جان مخالفان حرمت ندارد» و چقدر در فضیلت غیبت و هجو اهلسنت قلمفرسایی کردهاند. مقاصد پنجگانۀ شریعت (حفظ دین، عقل، نسب، مال و جان) بهآسانی با تفاسیر فقهی تغییر معنا میدهند و ما چقدر باید بیشرف و بیغیرت باشیم که بهگفتۀ شیخ فضلالله نوری، چنین امتیازاتی را از خویش سلب کنیم و با پذیرش حقوق انسان، از تحقیر، استثمار و حتی قتل انسانهایی که متفاوتتر از ما میاندیشند و عقیدهای غیر از ما دارند، صرفنظر کنیم. اما جای شکرش باقی است که همگان همچون شما و شیخ فضلالله نمیاندیشند که با توسل به استنباطات خود بهعنوان حکم خدا، حقوق انسانی نوع بشر را انکار کنند و مسلمانان را در یک دوراهی وحشتناک قرار دهند، که یا اسلام یا حقوق بشر! «اتخاذ و انتخاب حقوق بشر بهعنوان مبنای اصلی زندگی اجتماعی و سیاسی در عصر حاضر برای ما مسلمانان نهتنها مسئلهای قابل قبول، بلکه امری میمون و مبارک و مقتضای اوامر عمومی خداوند در این عصر خواهد بود.»[۳۶]
۵. عجب آنکه در یک مورد با شما موافقم و آن در اجرای حدود و بحث توقف آن است. همدرس سابق شما از توقف اجرای حدود در عصر غیبت معصوم سخن گفته و فقهایی چند برشمرده که بر این نظر بوده اند. بگذریم از مفاهیم «معصوم» و «غیبت» که هرکدام محل بحثهای جداگانه بوده و هستند اما بهنظر میرسد مطرحکنندگان معاصر این بحث، در واقع منتقدان برخی حدود هستند که چون از اصلاح و تجدیدنظر فقها در کیفیت و اجرا حدود ناامید شدهاند از توقف آن تا زمانی نامعلوم سخن میگویند. بهنظر میرسد بهجای بحثهایی نظیر توقف اجرای حدود در زمان غیبت، باید خود حدود و قصاص و در کل احکام فقهی جزایی را به بحث بگذاریم و اِلا این امکان ندارد که کارکردهای ضروری جامعه را به بهانههای واهی تعطیل کنیم. آنها که از توقف و جایز نبودن برخی امور در زمان غیبت دم میزدند غزالی را چنان بهخشم آوردند که آن جملات تند را خطاب به شیعیان بیان کرد (بهنظر میرسد مشروطکردن برخی احکام و اعمال شرعی به حضور معصوم برخلاف نظر آقای فاضل لنکرانی، در میان شیعیان رواج بسیار داشته است) «عجب آن است که روافض بر این شرط دیگری هم افزودهاند و آن اینکه تا امام معصوم که امام حق است خروج نکند امربهمعروف جایز نیست. اینان پستتر از آنند که با ایشان گفتگو شود و جوابشان این است که وقتی برای مطالبۀ حقوق جانی و مالی خود به دیوان قضا مراجعه میکنند بدانان بگویند که… اکنون زمان نهی از ستم و طلب حق نیست چرا که امام حق هنوز خروج نکرده است.»[۳۷]
۶. من اصراری بر اینکه وجوب قتل مرتدّ یک «حد» شرعی است ندارم اما از آنجا که آقای لنکرانی در پاسخشان از حد و عدم توقف آن سخن گفتهاند بهنظر میرسد چنین نظری دارند. بنابراین راههایی که در درون فقه برای عدم اجرای حدود یا تخفیف در آن وجود دارد به ذهن خطور میکند که یکی همان قاعدۀ درء است که نه فقط در تشیّع که مورد اتفاق مذاهب چهارگانۀ اهلسنت نیز است. «ادرئوا الحدود بالشبهات» با شبهات، حدود را دفع کنید.[۳۸] اصرار آقای لنکرانی بر قتل مرتد، آنهم بهگونهای که از آن دفاع میکنند، دقیقاً برعکس قاعدۀ درء است و ایشان، شبهات را با حدود دفع میکنند!
۷. وجوب قتل مرتدّ را ضروری دین نامیده و افزودهاید که «اهل اجتهاد میدانند که در ضروریات، اجتهاد راه ندارد.» اولاً، تعریف ضروری دین مشخص نیست و بهنظر میرسد ضعف استدلال شما سبب شده تا با طرح چنین موضوعی، خود را بینیاز از جوابگویی منتقدان کنید. ثانیاً، احکام فقهی که مسئلۀ ارتداد نیز جزئی از آن است، دارای تاریخمندی مشخص خود است و اجتهاد و استنباطهای عقلانی بشر هر آن، میتواند در تغییر این احکام، استدلال ارائه دهد. «و راسخان در علم میدانند که شرع اسلام در باب نکاح و طلاق و معاملات و زینت و لباس و قضا و حدود و قسمت غنائم چیزی را نیاورد که اعراب ندانند یا در قبولش تردید کنند… دیۀ قتل در زمان عبدالمطلب ده شتر بود. دید که با ده شتر دست از آدمکشی برنمیدارند آنرا به صد شتر رساند و پیامبر هم آنرا نگاه داشت و عوض نکرد… بنیاسرائیل زانیان را سنگسار میکردند و دست دزد را میبریدند و قاتل را میکشتند، قرآن هم همانها را آورد و امثال اینها بسیار است که بر شخص محقق مخفی نخواهد ماند.»[۳۹]
۸. میتوانیم با بررسی مثالهای تاریخی درخصوص تکفیر منتقدان و متفکران، ببینیم که آیا همانطور که شما ادعا میکنید تکفیر فرصتی برای «فکر و تأمل بیشتر» است؟ یا اینکه استنباطهای شخصی تکفیرکنندگان که تحت تأثیر منافع دنیوی و سطح فکریشان است سبب ایجاد فضای رعب و وحشت میشود؟ برخی از فقها که خود مشغول امور دنیویاند، علومی را که یادگیریاش برای پیشرفت جامعه از واجبات است را به این بهانه که اینها علومی دنیویاند و بهدرد آخرت نمیخورند تحقیر کرده و تحصیل آنها را واجب نمیدانستند. «…طب و هندسه و نجوم و عروض و موسیقی و هیئت و حساب، و از این علوم چندان بهجت و سعادتی در عالم عقبی حاصل نمیشود و از این جهت تحصیل آنها واجب نیست.»[۴۰] چنین تفکراتی سبب مخالفت با هرگونه نوآوری در جامعه میشد که نمونههای آن در تاریخ، فراوان است. به تلگراف ناصرالدینشاه خطاب به ظلالسلطان توجه کنید: «چرا باید علما و مردم حرفی بزنند که اینقدر بیمعنی و سخیف باشد؟ مثلا بانک را بد میدانند! این چه حرف رکیک بیمعنی است؟»[۴۱] در چنین فضایی، هرکس اندکی متفاوت بیندیشد و یا برای پیشرفت عُقلایی جامعه تلاش کند، در خطر تکفیر قرار میگیرد. ازجمله نمونههای آن، میرزا حسن رشدیه است که با تأسیس مدارس به شیوهای جدید، سبب خشم فقها گردید و رشدیه که انسانی مؤمن و بهغایت پایبند به اسلام بود (شرح این، مجالی دیگر میطلبد) با تکفیر و آزار و اذیت بسیار مواجه میشود. شیخ فضلالله نوری در مصاحبه با ناظمالاسلام کرمانی چنین میگوید: «تورا به حقیقت اسلام قسم میدهم آیا مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟ و آیا ورود به این مدارس، مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک، عقاید شاگردان را سخیف و ضعیف نمیکند؟»[۴۲] و چنین بود که مدارس رشدیه را در تبریز بستند و او مجبور شد به مشهد فرار کند اما تلاشهای نوآورانۀ رشدیه در مشهد نیز سبب تکفیر او میشود: «مؤثرترین اسبابها تکفیر من بود. اعتنا نکردم. از ورود به حرم مانع شدند، به زیارت از خارج، قانع شدم. از ورود به حمامها قدغن کردند، در منزل استحمام کردم. در معابر بنای فحاشی گذاشتند…»[۴۳] و همین فضا، در حوزههای علمیه: «علما و طلاب مشهد، غالباً مقدس بودند. کتب معقول را مطلقاً از کتب ظلال میدانستند و اگر کتاب مثنوی را در حجرۀ کسی میدیدند با او رفت و آمد نمیکردند که کافر است…»[۴۴] و معدود فقهایی که با فلسفه مشغول بودند چه شکنجهها که نمیشدند که نمونهاش شکوۀ شیخ محمدباقر اصطهباناتی به آقا نجفی قوچانی است: «من از این معقول گفتن، شهرت گرفتهام به «حکیم که تالی مرتبۀ لاابالیگری و بیدیانتی و بیعلمی است» و ازاینرو سالها در گوشۀ انزوا به فقر و فلاکت و قرضداری مبتلایم.»[۴۵] در همان ایام مشروطه، فعالیتهای سیدحسن تقیزاده سبب خشم فقها گردیده و آیات عظام شیخ عبدالله مازندرانی و محمدکاظم خراسانی، حکم به «ضدیت مسلک تقیزاده با اسلامیت و قوانین شریعت مقدسه» داده و افزودند: «از عضویت مجلس مقدس ملی… خارج و قانوناً و شرعاً منعزل است… و تبعیدش از مملکت ایران، فوراً لازم و اندک مسامحه و تهاون حرام و دشمنی با صاحب شریعت(ع) است.»[۴۶] تقیزاده مجبور میشود ابتدا به تبریز و سپس به استانبول پناه برد و بهمدت یکسال با مرحوم محمدامین رسولزاده، در یک اتاق مخفیانه زندگی کند. آنچنان فضایی از رعب و وحشت ناشی از تکفیر، حاکم شده بود که از نامۀ یک دموکرات گمنام تبریزی به تقیزاده قابل لمس است: «…از جنابعالی استدعایی که دارم همین است که این عریضه را فقط خودتان بخوانید. مبادا به یک نفر مسلمان نشان بدهید که همان هفته خانۀ ما تاراج و خودِ بنده گرفتار و مثل گوسفند سرم را ذبح میکنند. اینقدر بدانید هر چه تاجر و تاجرزاده در اسلامبول هست همهاش مسلمان ابن مسلمان، شیطان ابن شیطان، بیناموس ابن بی ناموساند… خدای نکرده وقتی که کار دیگرگون شد آنوقت معلوم میشود که اینها چه کسانند؟ چه نمره هستند، چقدر وحشی بودهاند و خون ماها را حلال میدانند.»[۴۷] و این مثالها را با نتیجهگیری مجدالاسلام کرمانی بهپایان میبرم که خود رئیس طلاب حوزۀ اصفهان بود و در متن جریانات مشروطیت قرار داشت و چنین گفت: «…مشروطیت را که بهکلی خارج از امور دیانت بود، داخل در امور دیانت کردند… یکی از اسباب انحطاط مجلس، ورود آخوندها بود در او، و اگر یک مرتبۀ دیگر مجلس و مشروطیت در این مملکت پیدا شد، حتماً باید مراقب باشند جنس عمامهبهسر را در مجلس راه ندهند، اگرچه بهعنوان وکالت باشد. والسلام.»[۴۸]
۹. چقدر تأسفبار است که همدرس سابق شما که گویی از قتل رافق تقی شرمنده است، در ادعای توهین رافق به پیامبر با شما همداستان است. ایشان، شما و همۀ آنهایی که چنین ادعایی دارند را به ارائۀ مستندات دعوت میکنم. من نیز مستنداتی از مقالات او و مصاحبههای بعدی رافق تقی که تأکید میکند هیچ توهینی به پیامبر نکرده و همۀ آنهایی که چنین ادعایی دارند را به مناظره فرا میخواند در اختیار دارم.[۴۹]
۱۰. فرمودهاید که «این بحث مفتوح است». هر ماه یک داستان از رافق تقی به دستم میرسید که دیگر نمیرسد…. رافق تقی دیگر در این دنیا نیست و برای او چه فرقی میکند که باب این بحث شما، مفتوح باشد یا نباشد.
سه مصاحبه با رافق تقی[۵۰]
(۱) رافق تقی: «من حضرت محمد را تحقیر نکردهام»[۵۱]
جناب رافق، درخصوص دوران حبس خود چه میتوانید بگوئید؟
این حبس برای من همچون قصه بود… در زندگی هر انسانی چنین تجاربی وجود دارد. این هم یک تجربه در زندگی من بود. من به محبوسان دیگرِ زندان هم میگفتم که اگر انسان ۶-۷ ماه در زندان باشد، این چیزی مثل یک دانشگاه بزرگ میشود. در کل، زندان به رئالیستشدن و بازشدن ذهن انسان کمک میکند. تا این سنّمان رومانتیک زندگی کردهایم. بعد که به راهی که در زندگی پیمودهای مینگری میبینی که واقعیتهای دیگری هم وجود دارد. دیدن آن لازم است. اگر نمیگویم روزهایی که در زندان بودم مثل فاجعه بود، به این خاطر است. اما این را بهمثابۀ یک مرحله باید میپیمودم. هر انسانی میتواند این مرحله را بگذراند. ما هم گذراندیم.
برویم بر سر مقالهای که سبب زندانیشدن شما شد. شما در آنزمان متهم شده بودید که حضرت محمد را تحقیر کردهاید. شما دراینباره چه فکر میکنید؟
من در مقالۀ «اروپا و ما» بههیچوجه به تحقیر حضرت محمد فکر نکرده و چنین قصدی نداشتم. این مقاله فقط درمورد آیندۀ آذربایجان بود. در این نوشتۀ فلسفی، من تلاش کردم جهتهای پیشرفت آذربایجان را نشان دهم. مثلاً، این مقاله و موضعی متفاوت از یک اندیشمند بود. این جنایت نیست. هر انسانی ملزم به بیان افکار شخصیاش است. در جامعۀ دموکراتیکی که ایجاد کردهایم، قدغنکردن آزادی بیان برای افراد جامعه، نرمال نیست. من بهخاطر آزادی درونیام افکارم را بیان کردم.
آیا فکر نمیکنید با مقالۀ «اروپا و ما» انسانهای باایمان را تحقیر کردهاید؟
من در آن مقالهام فقط خرافات را تحقیر کردهام. آخوندزاده، میرزا جلیل محمدقلیزاده و صابر هم در این راستا نوشتهاند. یعنی آنها هم خرافات را تحقیر کردهاند. اگر انسانها «مکتوبات کمالالدوله»ی آخوندزاده را بخوانند میبینند که نوشتههای رافق تقی در کنار آن، حتی یک در میلیون هم نیست. انتقاد از خرافات و افشاء آن برای دین اسلام هم مفید است. دراینصورت اسلام اصیل آشکار میشود. برای اینکه جوهرۀ اسلام آشکار شود باید تمامی اعمال خرافی تنقید شوند. ارزشهای اسلام اصیل، ایدههایی بینالمللی و مترقیاند. من با ارزشهای ملی زندگی کردهام و مسلمانم. تلاش میکنم بعضی اعمال اسلام را بهجا آورم، به فقرا کمک میکنم و در کنارشان هستم.
در زمان دادگاه خود اعلام کردید که جانتان در خطر است. بعضی انسانها در سالن دادگاه حرفهای خطرناکی درمورد شما میزدند. آیا بعد از این هم انتظار دارید که خطری شما را تهدید کند؟
من فکر میکنم آنچه رخ داد هرچه بوده دیگر گذشته است. حتما افکاری که به حیثیت انسانها برخورده وجود داشته که انسانها را اینطور تحریک کرده است. بعضی انسانها از این اتفاق برای منافع خودشان استفاده کرده و از مورچه، فیل ساختند. در یک کلمه بگویم، نوشتهام به حیثیت انسانها برخورده بود و من هم بهایندلیل در سالن دادگاه، عذرخواهی کردم. معذرتخواهیکردن، کار قبیحی نیست. من در نوشتههایم قصد تحقیر هیچکس را ندارم، فقط بعضی انسانها در همان مقاله در پی یافتن افکاری که آنها را تحقیر کرده باشد بودند. چنین اتفاقاتی چندینبار رخ داده است. در آخرین مقالهام هم بعضی انسانها بهدنبال چیزهایی که برایشان لازم بود (تا سوءاستفاده کنند) میگشتند. بخشهایی از آن مقاله را بزرگنمایی کردند. درحالیکه مقالۀ «اروپا و ما» دربارۀ دین نبود. دربارۀ ارزشهای اروپایی بود.
دوران حبس، با شما چگونه رفتار کردند؟
در زندان، هیچ تضییقی که بهخاطر مقالهام باشد در کار نبود. مقالاتی که در مطبوعات منتشر میشد یکیک بهدستم میرسید. بعضی مقالات که در مطبوعات درمورد زندانیشدن من نوشته میشد، تأثیر بدی در من داشت. روزنامهای که نمیخواهم اسمش را بگویم، تصویرم را در صفحۀ اول چاپ کرده و نوشته بود: «رافق تقی درنهایت به زنجیر کشیده شد». با خودم گفتم، همکار خودمان وقتی چنین چیزی مینویسد، افتخار میکند که همکارش به زنجیر کشیده شده است. چنین چیزهایی تأثیر خیلی بدی در من داشت.
آیا همکارانتان بهاندازۀ کافی شما را حمایت کردند؟ دراینمورد چه فکر میکنید؟
در کل، «آزادلیق»، «صدای آمریکا» و «رادیو بیبیسی» حمایتم کردند و درخصوص وقایع، روشنگری کردند. حمایتهای سازمانهای بینالمللی را هم حس میکردم. بهخصوص گزارشگران بدون مرز، شورای اروپا، دیدهبان حقوق بشر، سازمان جهانی روزنامهنگاران و همچنین سفارتخانههای خارجی و همکارانشان بهاندازۀ کافی حمایت کردند. کمکهای وکلای داخلی، لیلا یونس، آرزو عبدالله یئوا، سعیده قوجامانلی، نووللا جعفراوغلو، رعنا سعادت دین اووا و دیگران غیرقابل جبران است. حقیقتاً وکلای زن، فداکاری کردند و هنوز هم به فداکاریشان ادامه میدهند. برای آزادی کامل روزنامهنگاران تلاش میکنند.
براساس حکم رئیسجمهور، پنج روزنامهنگار آزاد شدند چهار روزنامهنگار هنوز هم در زندان هستند. نظرتان دراینمورد چیست؟
این برای من خیلی ناراحتکننده بود. عفو باید شامل همه میشد. یعنی همۀ روزنامهنگاران و زندانیان سیاسی آزاد میشدند. خیلی دلم میخواهد که میرزا ساکت، عینالله فتحالله یئو، غنیمت زاهد و مشفق حسیناف هم آزاد شوند. بهخاطر بعضی مسائل آنها عفو نشدند. بهاینخاطر، شادی ما نیمهکاره ماند. خیلی دلم میخواهد که همکاران زندانیام بهزودی آزاد شوند. بهگمانم در فرمان عفو بعدی، همکارانم هم آزاد شوند. در آذربایجان انسانهای بااستعدادی داریم. فقط قدرشان را نمیدانند. به درآمد نفت، زیاد نمیشود اتکاء کرد…
به نظر برخیها، رافق تقی به راهی قدم گذاشت که «سلمان رشدی» از آن راه رفته بود. نظرتان دراینمورد برای ما مهم است.
من هیچگاه در فکر پیمودن راه «سلمان رشدی» نبودم و در آینده نیز نخواهم بود. من هیچگاه چنین فکری نکردهام. بعد از این هم، با همۀ توانم در وطنم خواهم نوشت. بهصورت مداوم در روزنامهها خواهم نوشت. در کل، در آفرینش ادبی من، نقد، جای مهمی دارد. آخر هیچکس نمیتواند به داستایوفسکی بگوید که اینطور ننویس، آنطور بنویس.
(۲) مصاحبۀ «تهران عالیشان اوغلو» با رافق تقی[۵۲]
تهران عالیشان اوغلو: یک انسان در این دنیا وجود دارد، اسمش «رافق تقی». از نظر ادبیات چنین دیده میشود: در سالهای پایانی ۱۹۷۰، اوایل ۱۹۸۰ اولین داستانهایش در مطبوعات، توجه دیگران را جلب میکند، در ۱۹۸۷ با کتاب «ستارههای مجاور» مورد توجه قرار میگیرد تاآنجا که داستانهایی از آن کتاب حتی امروز هم در مطبوعات بهتکرار منتشر میشوند. کتابهای «بهخاطر دشمنم» (۱۹۹۱) و «مثبت. منفی» (۱۹۹۶) باعث شدند تا رافق تقی در ادبیاتمان بهمانند داستاننویسی استاد، جایگاهی قطعی پیدا کند. از ۱۹۹۰ به این طرف، موضعگیریهای سیاسی رافق تقی در مطبوعات، شخصیت نویسندگی او را کامل کرد و او را بیشتر به جامعه معرفی کرد. در سال ۲۰۰۵ هم چاپ کتابی دوجلدی از اشعار و حکایات افراطی، خبر از آغاز دیالوگ او با دنیا میداد. اسمش: رافق تقی… نظر خودتان درخصوص این طرح که از دور، عادی بهنظر میرسد چیست: در اصل، علیرغم ظاهرش آنطور نیست، اینطور است مثلا…
رافق تقی: مثل اینکه مرحوم بختیار وهابزاده درمورد من گفته: فقط از آن راضیام که از خودم ناراضیام. اگر کارهایی که زمانی کردهام کم هم باشند در عوض، زمان بسیار است. اکنون کار بسیار است و زمان کم. دیدید که چنین میشود، در گذشته هم کار زیادی انجام نشده، در آینده هم احتمال این کم است. روزگارمان با درگیری با فلک میگذرد. کسی که با فلک درگیر است اگر پوشکین هم باشد، وقتی برای آفرینشِ ادبی، برایش نمیماند. گریه نمیکنم. هقهق نمیکنم. مبادا اینها را به شکایت تعبیر کنید. حرفم این است که، تصور کن که در یک چشم برهمزدن، عمرم را بهنسبت سهچهارم از دست دادهام. هنوز نگفتهام که نسبت سهچهارم واقعی و باقیمانده (یکچهارم) خیالی است. مرگ چیزی بین چشم و ابرو است، معلوم نیست فردا زنده باشیم یا نه. خلاصه، زمان مرا فریب داد. زمان دوست دارد که با خوشی سپری شود، زمان آدم جدی سرش نمیشود، تلاش میکند همه را بهآسانی به خلأ هل دهد. فقط انسانهای اندیشمند بر زمان غلبه میکنند. اینها کم بودند، یک عده آدم سیاسی بیتجربه هم از طرف دیگر، عمرمان را نابود کردند، من به این سن رسیدهام اما تابهحال ندیدهام که دولت از انسان پشتیبانی کند. دایم بر سرمان کوبیدهاند. چطور بگویم، مردهها را دولت کشته و آنهایی که ماندهاند را خدا نگه داشته است. انسانها بهمانند حیوانات، همیشه در پی یافتن واسطههای زندگی بودهاند. والدین برای اینکه چیزی بیابند که به دهان کودکان بیندازند از هست و نیست خارج میشوند. گاهی با شکم گرسنه و گاهی سیر زندگی کرده، به سیرها خندیده و برای گرسنهها گریه کردهاند. همیشه هم از اصول رایج حکمرانی در دنیا صرفنظر کرده و به تجارب غیرعلمی حکمرانی اهمیت دادهاند. من دیگر به راهحلهای افراطی روآوردهام. به جنگی ناآشکار با زمان مشغولم. ابتدا آرزو کردم زمان ابدی عمرم طولانیتر شود. ابدیت هنوز ساکت است، شاید راضی است. زمانی که از دست دادهام را دوباره بهدست آوردن، در فکر تطبیق آن با آیندهام. ضمن حفظ سلامت، زمانی که برای بیماریها صرف میشود را محدود کنم. بیآنکه در قلبم جایی برای نفرت اختصاص دهم، دوستانم را غربال کنم و دیدار با آنان را به یکپنجم کاهش دهم. تاریخچهای که در خودم حبس است میتواند نقش سنگ محک را بازی کند. در زندگی دیگران هم «روزهای سخت»ی برای بازیکردن نقش سنگ محک بهاندازۀ کافی وجود دارد. در یک کلام، منابع زمان بسیارند. هرکس که بخواهد میتواند برای زندگی آیندهاش یک عمر متوسط انسان را جاسازی کند. البته عمر کلاغ را آرزو نمیکنم، و خدا هرچه نوشته همان است. این تلاشهایم درواقع برای بهحقیقتپیوستن خواست خداست. هدف عبارت از این است که معضل عمر را با اندیشه، اندکی حل و فصل کنیم. … در این ساعت، تنها علامت پیری در رافق تقی، روآوردن به این راهحلهای افراطی است.
هر نویسندهای یک نوآوری به ادبیات میبخشد، یک [شخص] آگاه به ادبیات (مهدی بیازید)، بعد از انتشار کتاب «مثبت. منفی» گفته بود که بعد از جعفر جبارلی هیچکس دیگری بهاندازۀ رافق تقی نتوانسته شخصیتهای رنگارنگی به ادبیاتمان تقدیم کند. شما خودتان دراینباره چه فکر میکنید، هرچقدر هم که متواضع باشید باز هم بهعنوان یک نویسنده کارهایی که کردهاید بیش از همه برای خودتان معلوم است…
اگر شوخی فرض نکنید، حساب شخصیتهایی که خلق کردهام از دستم دررفته است. دیگر اینکه من این شخصیتها را ازنظر عددی به ملت آذربایجان اضافه میکنم. فعلاً بگذارید ملتم زیاد باشد، فکر دیگر چیزهایش را بعداً میکنیم. روشنتر بگویم، شخصیتهایی که خلق کردهام از رئالیسم دورند. شخصیتهایی مثل دون کیشوت. مقدارشان گسترده است. اما همۀ این اتفاقات در اصل، در میان دوقطبی خیر و شر، رخ میدهد. بدون آن، حیات بشری محدود به ناکجاآبادی میان خدا و شیطان میشد. آزادی همینقدر است. آفرینش ادبی من، ازنظر ماهیت، انسانیت را بهطرف اخلاق سوق میدهد. چون خدا هست اخلاق هم باید باشد. من همیشه حیرت کردهام که انسانیت درمیان همۀ زشتیها بازهم توانسته اخلاق ایجاد کند. لکن انسانها هرچند ارزش اخلاق را میدانند، اما غالباً با آن بیگانهاند. وقتی دغدغههای حیات فردی برتر از حیات بشریت درنظر گرفته میشود، اخلاق لزومی پیدا نمیکند. در آنصورت خدا هم به عادتی روزمره تبدیل میشود. رسالت نویسنده، قوتبخشیدن به اخلاق عمومی است. همچنین اخلاق باید از ممنوعیتها خلاص شود. یک مثال. اخلاق در نزد ترزا آنان همان اخلاق تقویت شده است. در اومانیزم او، محدودیتها و ممنوعیتها وجود نداشت. در اساس تفکر او، بدون تبعیضات ملی، دینی و نژادی، محبت به انسان وجود داشت. در نظر او مفاهیمی نظیر «مرتد»، «زندیق»، «کافر» همانند آنچه که نزد ما بهعنوان «گناهکار اجباری» است وجود نداشت. اعدامها بیمعنیاند. در کل، انسان بد وجود ندارد. اجتماع، نواقص را به انسان تحمیل میکند. آتئیست هم بهاندازۀ مؤمن به محبت نیاز دارد. کسانیکه به این افکار، کهنه میگویند در نظر من اشتباه میکنند. اومانیزم کهنه نمیشود. اخلاق پوسیده نمیشود. انسانیت باید از دستخطی که تاکنون با ظلم نگاشته دست بردارد. شخصیتهای من به انسان آذربایجانی هیجانهای متوازن اعطا میکنند. آفرینش ادبی من، معماری خاص خود را دارد و هر داستانی زیبایی ساختار خود را داراست. عناصر تشکیلدهندۀ آنها را میتوان بهصورت برنامهریزیشده شرح داد. طبیعی است که هرکدام از این شرحها تماماً شبیه هم نخواهند بود. بههرحال. حرف زیاد است.
در اجتماع مسئولیتی بهنام «موقعیت نویسنده» وجود دارد، عیار آن با بیان حقیقت مشخص میشود. در یکی از مصاحبههایتان ادعا کردهاید که راهی را که آذربایجان معاصر باید بپیماید را همواره از قبل، خبر دادهاید. و اضافه کردهاید که آیندۀ آذربایجان به راه اروپا وابسته است. در اصل خیلیها بهخاطر وابستگی به ارزشهای دموکراتیک، به این راه برتری میدهند؛ اما شما چه چیز خاصی را مدنظر دارید که بر آن تأکید کنید، قدری توضیح دهید.
من همیشه گفتهام حالا هم میگویم: اروپا برای تمام بشریت یک موفقیت است و بشریت حق دارد از این موفقیت بهرهمند گردد. اروپا عامل مؤثر پیشرفت دنیوی است. زمانی شرق متعلق به اروپا بود و اکنون اروپا متعلق به شرق. در کرۀ زمین بهمثابۀ منزل تکاطاقی بشریت، هرگونه تبعیض جغرافیایی فلاکتبار است. برای پایاندادن به چنین فلاکتهای تصنعی، من شخصاً از گلوبالیزم حمایت میکنم. بیایید در یک سیارۀ کوچک، زندگیمان را سامان دهیم. در آنصورت هیچ خلقی دچار اذیت نمیشود. همۀ کارهایمان برای صلح باشد. جنگها بدترین کار برای بشریت است. باید قلدران تاریخ را که فاتح نامیدهایم به فراموشی بسپاریم. تاریخ در تدریس آنها اشتباه میکند. بعضاً من نمیتوانم باور کنم بشریتی که اینقدر به جنگها علاقه دارد، تمدن ایجاد میکند، دچار شبهه میشوم.
مسائلی که گفتید را در مقالۀ «اروپا و ما» کمابیش بررسی کردهام. تأکید من بر اروپا، به این دلیل است که در آذربایجان با این مسئله با جدیت برخورد نمیکنند. تطبیق با اروپا در میان سیاستمداران ما فقط شعار است، فاقد صمیمیت است. عادت است. در اصل، آنها از ارزشهای اروپایی میترسند، و از تطبیق آن ارزشها در آذربایجان خودداری میکنند. برای دولتهایی که به رشوهخواری عادت کردهاند، ارزشهای اروپایی زیانآور بهحساب میآید، مورد قبول واقع نمیشود. برای این خودم را به آب و آتش میزنم که بهطرف ارزشهای اروپایی حرکت کنیم. حداقل بهعنوان بخشی از بشریت حق داریم چنین کاری کنیم. به نظر من اکنون در شرق، حقوق انسان در ابتداییترین شکل آن است. دیگر دوران پادشاهانی که با انسانیت مبارزه میکنند بهسر آمده، باید این را بدانیم. شرق همچون سنگ سنگینی است که از پای بشریت آویزان است. من با تحمل عذابهای فیزیکی و معنوی، گفتن اینها را برای خودم واجب میدانم. چه کنیم، تحمل میکنیم. بدبختی اقلیت برای خوشبختی اکثریت در حال حاضر عامل قابل تحملی است. جستجوی عوامل ایدهآل بیمعناست. صرف وقت برای آن بیهوده است. فقط چنین عاملی در حال حاضر وجود ندارد.
همانطور که میدانیم تکامل نویسندگی در هر نویسندهای بهطور خاص انجام میشود. من زمانی نوشته بودم که رافق تقی از رئالیزم گذر کرده، مدرنیزم را درک کرده و اکنون با پست مدرنیزم مشغول است. آفرینش ادبی شما با نظرات یک منتقد چقدر سازگار است، آیا تکامل همچنان ادامه دارد؟
تکامل دائمی است. از جوانی به این طرف. این اواخر در مصاحبه با قانتورالی، مقالات «خشم آتاتورک»، «ملا نصرالدین سوم و آخوندوف دوم» او را خوانده و از تغییرات فکری او سخن گفتم. در آفرینش ادبی من هم تخمیناً هر سهماه یکبار، تغییراتی در کیفیات رخ میدهد و وقتی خودم این را نمیبینیم ناراحت میشوم. اگر اینطور نباشد به سبک آغازینم اگر صد داستان یا رمان تولید کنم، برایم خوشایند نیست. در آنصورت بدبختترین آدم دنیایم.
فقط نویسندگانی برای جامعه مهمّند که تکاملشان بدون وقفه باشد. اجتماع این را میفهمد. تکامل در آفرینش ادبی، با نو شدن دائمی طبیعت در ارتباط است. نویسندگانی که به تعداد کثیر کتابهایشان فخر میکنند یعنی فقط به تعداد توجه دارند، از این تکامل بیخبرند.
برخوردتان با واکنش خوانندگان آثارتان چگونه است. این را چگونه میفهمید؟ داستانهایتان اگرچه در سایتهای ادبی، بسیار خوانده میشود، اما نقد و نظر درموردشان کم است. حمایت مخاطب آیا بر پروسۀ نوشتههایتان و چگونگی آنها تأثیر میگذارد؟ رافق تقی برای چهکسی مینویسد و همصحبتش کیست؟ آیا با مخاطبانش ارتباط دارد و آنها چگونه انسانهایی هستند؟
زمانیکه در زندان بودم اکرم اگلیسلی نوشته بود: تنها اشتباه رافق تقی بهعنوان نویسنده این است که مخاطب روبهرویش را نمیبیند و آنرا درنظر نمیگیرد.
سخن جالبی است. و بهخاطر عبارت تنها اشتباه، فرض است که مخاطب را درنظر گیریم. اگر نویسنده به مخاطبش خارج از زمان بیندیشد و افکارش را خطاب به مخاطب بیزمان بیان کند، دیگر سانسور کردن او لازم نیست. همانطور که میدانید سانسور، بزرگترین دردسر من است. همچنین مخاطب امروزی بهسرعت تغییر میکند، فردا از طعنۀ او چگونه باید رها شوی. آیا نویسنده در ده-پانزده، یا پنجا- صد سال کهنه میشود؟ نویسنده تنها برای مخاطب امروزی کشورش نه، عموماً برای انسانیت مینویسد. یا برای انسان اسطورهای یا احتمالی. این انسان میتواند در آخرالزمان، عصرهای میانی یا هر زمانی زندگی کند. اینگونه بگویم، مخاطب معاصر ازنظر زمان و مکان، ضعیفترین و بیذوقترین است. بدونشک اکنون مخاطبانی که به مخاطبان آینده شباهت دارند وجود دارند. ببین، همصحبتی با آنان راحتتر است. اینکه نویسنده نباید تنها مخاطب امروز را درنظر گیرد بهخاطر خود مخاطب است. تو بدون آنکه او را درنظر بگیری در اصل درنظرش داری. در آنصورت همین مخاطب، به سطح نویسنده ارتقا مییابد. جایگاه نویسنده رفیع است.
به خاطر نظرات جالبتان تشکر ما را قبول کنید.
خیلی ممنون.
(۳) رافق تقی: «اروپا و ما» آذربایجان را از ایرانشدن خلاص میکند[۵۳]
رافق تقی: …و بعد طوفان «اروپا و ما» بهپا خاست، …سبب این شانس و زیبایی، خدا بود. اگر آیتاللهها مرا دوست ندارند، در عوض خدا دوستم دارد. اگر از بعضی حرفهایم خوشش نیاید در عوض اعمالم را میپسندد. در آیتاللهها این برعکس است: حرفهایشان مورد پسند و اعمالشان ناپسند است. خدا را به هزار چهره درمیآورند، از خودشان علم درمیآورند و وحشت میآفرینند. اعمال آنها اکثراً به محو انسانها منجر میشود. از آنسوی مرز، حکم مرگ صادر میکنند. به ویرانی آنچه که آنها نیافریدهاند تمایل دارند. از راهشان منحرف شده و کشتن را فضیلت میدانند… من بهخاطر آن مقاله (اروپا و ما) پشیمان نیستم. هرگاه آذربایجان به جهالت و خرافات دینی روی آورد «اروپا و ما» لازم و ضروری میشود. اکنون انسانها خودشان آنرا جستجو کرده و مقاله را منتشر میکنند. اما هم در دادگاه و هم قبل از آن از برادران و خواهران مسلمانم عذرخواهی کردم. بهخاطر اشتباهی که در بیان یک جمله رخ داده بود. هرچند آن بیان، مجموعهای متشکل از جملهبندیها بود و بهصورت منفرد معنا نمیشد. …بههرحال، اشتباه را قبول کردم. بهخاطر عذرخواهی از انسانهایی که حرفهایم به حیثیاتشان برخورده بود ممنونم. فکر میکنم «اروپا و ما» بهعنوان سپری دربرابر خرافات باقی خواهد ماند. «اروپا و ما» آذربایجان را از ایرانشدن خلاص میکند.
[۱]. نشریۀ «صنعت قزئتی»، اکتبر ۲۰۰۶؛ مترجم گروه اینترنتی مبین؛ منتشر شده در وبسایت تریبون، ۱۲ آذر ۱۳۹۰باعنوان «رافق تقی: اروپا و ما، ترجمه به فارسی مقالهای که جان نویسنده، فدای آن شد» (با مقدّمهای از مرتضی نگاهی: از سیداحمد کسروی تا رافق تقی).
نشریۀ صنعت قزئتی مورخ ۱۵ نوامبر ۲۰۰۶ چاپ باکو با عذرخواهی از معترضین نوشت:
«خوانندگان عزیز! در شمارۀ اول تا ۱۴ نوامبر ۲۰۰۶ نشریۀ صنعت قزئتی مقالۀ رافیق تقی، نویسنده با عنوان اروپا و ما به چاپ رسید. یادآوری کنیم که رافیق تقی از کارکنان نشریۀ صنعت قزئتی نیست و یکی از دهها نویسندهای است که مقالاتش در این نشریه به چاپ میرسد و مقالۀ اروپا و ما نیز صرفاً یک مقالهای است که به خواست شخصی خود نوشته است.
بجاست متذکر شویم که بههنگام آمادۀ چاپ کردن شمارهای از نشریهمان که حاوی مقالۀ «اروپا و ما» نیز بود، سامیر صداقت اوغلو سردبیر نشریه بهعلت بیماری یکی از اعضای خانوادهاش در تحریریه حضور نداشت. تاکنون اثرهای هنری و داستانهای صرف رافیق تقی که در جامعه بهعنوان نویسنده شناخته شده است، در این نشریه به چاپ رسیده است. بههنگام آمادۀ نشر شدن این نشریه (شمارۀ قبلی) همکار فنی نشریه بهگمان اینکه مقالۀ ارسالشده ازطریق اینترنت توسط رافیق تقی اثر هنری و داستان دیگری از رافیق تقی است، آنرا در میان صفحات این نشریه جای داده بود. به این ترتیب صرفاً بهخاطر اشتباه فنی، مقالۀ «اروپا و ما» در این نشریه منتشر شده بود. ما بهعنوان نشریۀ «صنعت قزئتی» اعلام میکنیم که بهرغم تأکید قوانین کشور بر آزادی بیان و مطبوعات و عقاید، بهخاطر انتشار مقالۀ «اروپا و ما» که بهخاطر اشتباه فنی صورت گرفته است، متأسفیم و در افکار بیان شده در این مقاله سهیم نیستیم و ضمن تکذیب آن، عذرخواهی میکنیم.
بهرغم اینکه هیأت تحریریه درمورد افکار و ملاحظات نویسندگان، مسئولیتی ندارد، ما بهعنوان «صنعت قزئتی» بار دیگر بهخاطر سوءتفاهم ایجادشده در نتیجۀ اشتباه فنی در ارتباط با مقالۀ «اروپا و ما» از برادران دینیمان نهتنها در کشور خود؛ بلکه در جهان، بهعنوان یک مسلمان عذرخواهی میکنیم. هیأت تحریریۀ صنعت قزئتی» (ترجمۀ آذربایجاننیوز، مورخ ۱۶ نوامبر ۲۰۰۶).
[۲]. در متن اصلی: هرگز برای حضرت محمد بینیاش را هم پاک نمیکند یعنی تره هم خورد نمیکند – ا. ترابی.
[۳]. در متن اصلی: ترسناک – ا. ترابی.
[۴]. جرس، ۱۴ آذر ۱۳۹۰
[۵]. محمد عبده، الاسلام و النصرانیه، الطبعه الثالثة، القاهره، ۱۹۲۲، ص ۵۹.
[۶]. بیانیه حضرت آیتالله حاج شیخ محمدجواد فاضل لنکرانی دامت برکاته درمورد اجرای حکم ارتداد رافقتقیاف. [رجوع کنید به: قسمت اول از بخش اول همین کتاب]
[۷]. نک. به: سیدمحمدحسین طباطبائی، ترجمۀتفسیرالمیزان، ترجمۀ سیدمحمدباقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، ۱۳۶۳، ج ۲، ص ۲۵۳.
[۸]. صبحی، منصور احمد؛ حدالرده، بیروت، بی تا، ص ۶۱.
[۹]. صبحی، صالح؛ الاسلام ومستقبلالحضاره، بیروت، بی تا، ص ۲۱۳.
[۱۰]. آیتالله ابراهیم جناتی، روزنامه صبح امروز، ۱۶/۵/۷۸.
[۱۱]. پیشین، روزنامۀ همبستگی، ۱۰/۸/۷۹.
[۱۲]. مثنوی، دفتر ۳، ۱۳۷۰.
[۱۳]. آیتالله سیدعبدالکریم موسوی اردبیلی، فصلنامه حکومت اسلامی، شماره ۱۳، ص ۱۷ تا ۲۰.
[۱۴]. پیشین، شماره ۱۴، صص ۶۹ تا۹۵.
[۱۵]. ناصر مکارم شیرازی، الأمثل فی تفسیر کتابالله المنزل، قم، مدرسه الامام علی بن ابیطالب، الطبعه الاولی، ۱۴۲۱ هجری، ج ۲، صص ۵۸۶-۵۸۷.
[۱۶]. ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۷۶، چاپ ۱۶، ج ۱۱، ص ۴۲۸.
[۱۷]. سیدروحالله موسوی خمینی، صحیفۀنور، مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار، تهران، چاپ اول، ۱۳۷۴، ج ۱۴، ص ۴۶۱.
[۱۸]. پیشین، ج ۱۴، ص ۴۶۱ تا ۴۶۵.
[۱۹]. پیشین، ج ۲۱، ص ۲۶۸.
[۲۰]. نک. به: حسینعلی منتظری، ماهنامۀ کیان، باب اجتهاد مفتوح، شمارۀ ۴۷، ۱۳۷۸، ص ۱۲.
[۲۱]. مثنوی، دفتر دوم، ۱۷۸۵.
[۲۲]. آیتالله جعفر سبحانی، معالمالحکومة، مکتبة امیرالمومنین، بی تا، ص ۴۵۱.
[۲۳]. جرس، ۱۱ دی ۱۳۹۰.
[۲۴]. احیاء علوم الدین، ج ۱، ص ۴۱.
[۲۵]. تفسیر الدرالمنثور.
[۲۶]. تورات، سفر خروج، باب ۳۲.
[۲۷]. ۶ / ۴۰ چاپ اول مصر.
[۲۸]. ر.ک. به: تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی، ج ۲، ص ۶۷.
[۲۹]. نهجالبلاغه، خطبۀ ۲۱۰.
[۳۰]. محمد ارکون، نقد عقل اسلامی، ترجمه محمد مهدی خلجی، نشر ایده، ۱۳۷۹، ص ۴۶.
[۳۱]. پیشین، ص ۵۸.
[۳۲]. پیشین، ص ۷۳.
[۳۳]. محمد ارکون، قضایا فی نقد العقل الدینی، کیف نفهم الاسلام الیوم؟، ترجمه و تعلیق هاشم صالح، دارالطلیعه، بیروت ۱۹۹۸، ص ۵۰.
[۳۴]. نک. به: احیاء علوم الدین، ج ۱، ربع اول، کتاب العلم، باب دوم.
[۳۵]. شیخ فضلالله نوری، رسالۀ حرمت مشروطه در: رسایل مشروطیت، بهکوشش غلامحسین زرگرینژاد، انتشارات کویر، تهران ۱۳۷۴، ص ۱۶۱ و ۱۶۲.
[۳۶]. محمد مجتهد شبستری، بستر معنوی و عقلایی علم فقه، ماهنامۀ کیان، شمارۀ ۴۶، ص ۱۳.
[۳۷]. احیاء علوم الدین، کتاب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر.
[۳۸]. محمد بن حسن الحر عاملی، وسایل الشیعة الی تحصیل الشریعة، ج ۱۸، باب ۲۴، مقدمات حدود، حدیث ۴.
[۳۹]. شاه ولیالله دهلوی، حجةالله البالغه، دارالتراث، قاهره ۱۳۵۵ ق، ج ۱، ص ۱۰۵.
[۴۰]. ملا احمد نراقی، معراج السعادة، تهران، انتشارات کتابفروشی اسلامیه، صص ۴۷-۴۸.
[۴۱]. اسناد سیاسی دوران قاجاریه، ابراهیم صفایی، چاپ اول تهران، ۲۵۳۵ شاهنشاهی، انتشارات بابک، ص ۱۳.
[۴۲]. تاریخ بیداری ایرانیان، ناظم الاسلام کرمانی، بخش اول، ص ۳۲۲
[۴۳]. میرزا حسن رشدیه، خاطرات رشدیه، نسخه خطی، نگهداری شده در کتابخانه مطالعات ایرانی لندن، جلد اول، ص ۱۱۱ و ۱۱۲.
[۴۴]. آقا نجفی قوچانی، سیاحت شرق، تصحیح ر.ع. شاکری، تهران، چاپ دوم ۱۳۶۲، انتشارات امیرکبیر، ص ۷۲.
[۴۵]. پیشین، ص ۳۴۷.
[۴۶]. اوراق تازهیاب مشروطیت و نقش تقیزاده، به کوشش ایرج افشار، چاپ اول، تهران ۱۳۵۹، انتشارات جاوید، ص ۲۰۷ و ۲۰۸.
[۴۷]. نامههایی از تبریز، ادوارد براون، چاپ دوم، ۱۳۶۱، ص ۱۷۰.
[۴۸]. مجدالاسلام کرمانی، تاریخ انحطاط مجلس، با مقدّمه و تحشیۀ محمود خلیلپور، انتشارات دانشگاه اصفهان، چاپ دوم، ۱۳۵۶، ص ۲۸۴ تا ۲۸۸.
[۴۹]. http://www.contact.az/docs/2011/Interview/112011862az.htm
http://kultaz.com/2007/12/29/rafiq-tagi-%E2%80%9Cmen-mehemmed-peygemberi-tehqir-etmemisem%E2%80%9D/
[۵۰]. گونای تبریزی، یکی از منتقدین فتوای ارتداد، سه مصاحبۀ رافق تقی را که قبل از ترور انجام شدهاند، از آذری به فارسی ترجمه کرده و در اختیار جرس قرار داده است. رافق تقی که بسیار شیفتۀ اروپا بود، در این مصاحبهها گفته است «بههیچوجه قصد اهانت به اسلام و تحقیر حضرت محمد را نداشته» و اگر نوشتههای او باعث جریحهدار شدن عواطف مسلمانان شده است، «در محضر دادگاه از ایشان عذر خواسته است». در ادامه، ترجمۀ این مصاحبهها بههمراه آدرس متن اصلی به زبان ترکی میآید. انتشار این مصاحبهها قدمی است در راه تنویر افکار عمومی و مداقۀ اهل اندیشه و علمای دین. این پرونده مفتوح است. (جرس، ۱۹ دی ۱۳۹۰)
[۵۱]. تاریخ مصاحبه: ۲۹/۱۲/۲۰۰۷ آدرس متن اصلی:
http://kultaz.com/2007/12/29/rafiq-tagi-%E2%80%9Cmen-mehemmed-peygemberi-tehqir-etmemisem%E2%80%9D/.
[۵۲]. تاریخ مصاحبه: ۵/۹/۲۰۱۰ آدرس متن اصلی مصاحبه:
http://kultaz.com/2010/09/05/tehran-elisanoglunun-rafiq-tagi-ile-sohbeti/
[۵۳]. این مصاحبۀ طولانی با سایت «کولیس» بیشتر درخصوص جریانات ادبی جمهوری آذربایجان بود و بههمیندلیل، بخشهای کوتاهی از مصاحبه که به موضوع مقالۀ «اروپا و ما» و مسائل بعد از آن مربوط میشد ترجمه گردید. (گونای تبریزی)
آدرس متن اصلی مصاحبه:
http://kulis.az/xeber_Rafiq_Ta%C4%9F%C4%B1-_%E2%80%9CAvropa_ v%C9%99_biz%E2%80%9D_Az%C9%99rbaycan%C4%B1_%C4%B0ran_olmaqdan_xilas_edir%E2%80%9D___1185.html