در این بخش که مفصلترین بخش رساله است به دو بحث اشاره میشود.
الف. فقدان هرگونه مستند قرآنی مجازات دنیوی ارتداد و سبّالنبی
مجازات دنیوی بهویژه اعدام مرتدّ و سابّالنبی و هدر بودن دم آنها فاقد هرگونه مستند قرآنی است. شما این گزاره را ناشی از عدم دقت کامل در آیات قرآن یا کماطلاعی یا ضعف علمی قلمداد کردهاید. آنگاه هفت آیه از قرآن را که برخی مفسران یا فقیهان اهلسنت ازقبیل امام المشککین فخر رازی و آلوسی و سرخسی بهکمک استصحاب شرایع سابقه مورد استفاده قرار دادهاند بهتفصیل ذکر کرده و نتیجه گرفتهاید «برخی ادعای ظهور آیاتی از قرآن کریم در مجازات قتل مرتدّ را نمودهاند… بههرحال نباید بهصورت قطعی و جزمی استدلال به قرآن کریم بر قتل مرتدّ را منتفی دانست، گرچه بهتنهایی برای استدلال مشکل است و بهعبارت دیگر چنانچه روایات، دلالت واضحی بر حکم داشته باشند میتوانیم لااقل از این آیات بهعنوان مؤیّد استفاده کنیم.»
استظهارات قرآنی شما چندان ضعیف است که نیازی به نقد ندارد. مدعا این نبوده که مفسر یا فقیهی برای مجازات اعدام مرتدّ یا سابّالنبی به قرآن استناد نکرده است، مدعا این بوده و هست که چنین مجازاتی پایۀ قرآنی قابل دفاعی ندارد. شما نیز بعد از تفحص فراوان اعتراف کردهاید که از همین هفت آیه هم بیش از مؤید نمیتوان استفاده کرد و آیات قرآن بهتنهایی مستند چنین حکمی نیستند. اینکه از حبط عمل در دنیا نتیجه بگیریم که خون مرتدّ محترم نیست، پس مهدورالدّم است، از آنگونه استحساناتی است که نقض قواعد مسلّم کلام و فقه و تفسیر در مدرسۀ اهلبیت(ع) را بهدنبال دارد.
شیخ الطایفه طوسی در کتاب مبسوط[۱] کتاب الارتداد را با استدلال به سه آیۀ قرآن آغاز میکند: «کتاب المرتد. قال الله تعالی «ومن یکفر بالایمان فقد حبط عمله وهو فی الآخرة من الخاسرین»[۲] وقال «ان الذین آمنوا ثم کفروا ثم آمنوا ثم کفروا ثم ازدادوا کفرا لم یکن الله لیغفر لهم ولا لیهدیهم سبیلا»[۳] وقال تعالی «ومن یرتدد منکم عن دینه فیمت وهو کافر فأولئک حبطت أعمالهم فی الدنیا والآخرة و أولئک أصحاب النار هم فیها خالدون»[۴] فدلت هذه الآیات کلها علی خطر الارتداد. فإذا ثبت أنها محرمــة فمن ارتد عن الاسلام لم یخل من أحد أمرین: إما أن یکون رجلا أو امرأة، فإن کان رجلا قتل لاجماع الأمــة و روی…» شیخ طوسی از آیات قرآن کریم تنها خطر ارتداد و حرمت آن را دریافته است نه بیشتر. ثانیاً مستندش در قتل مرتد، روایات و اجماع است.
حکم قتل برای دشنام به پیامبر رحمت(ص) نیز هیچ مستند قرآنی ندارد. واضح است که قرآن کریم از دشنام و بیاحترامی و اسائۀ ادب به هر انسانی نهی کرده است و رعایت احترام و ادب نسبت به پیامبر(ص) را لازم دانسته است. اما به مجازات کردن بیادبان به ساحت نبوی نپرداخته است. ایذاء خدا و رسول، لعن دنیا و آخرت و عذاب الیم و خوارکنندۀ اخروی در پی دارد[۵]. اما محرومیت از رحمت الهی تلازمی با اشدّ مجازات دنیوی ندارد. هر ملعونی واجبالقتل و مهدورالدّم نیست. کافرین، مشرکین، ظالمین، مرتدّین، منافقین، ناقضین عهدالله، بنیاسرائیل، قاذفین محصنات و قاتلین بهعمد، ازجمله ملعونین الهی در قرآن کریم هستند. از این ملعونین، تنها قتل عمد مجازات اعدام دارد و رمی محصنات نیز مجازات تازیانه دارد. دارندگان اعتقادات باطل، علیرغم ملعونبودن مشمول هیچ مجازات دنیوی نیستند.
ب. آیا روایات وجوب قتل مرتدّ و سابّالنبی موافق قرآن است؟
این قسمت از بحث به عدم حجّیّت اخبار قتل مرتدّ و سابّ بهدلیل ناسازگاری با قرآن اختصاص دارد. صورتبندی استدلال بهقرار زیر است:
مقدمۀ اول. مستند اصلی حکم قتل مرتدّ و سابّالنبی(ص) برخی اخبار آحاد است.
مقدمۀ دوم. این اخبار با محکمات قرآن کریم ناسازگار است.
مقدمۀ سوم. هر روایتی که با محکمات قرآن ناسازگار باشد، مردود است.
نتیجه: اخبار قتل مرتدّ و سابّالنبی بهدلیل ناسازگاری با قرآن، مردود هستند.
در طی بحثهای گذشته، مفاد مقدمۀ اول اثبات شد و مشخص گشت که این حکم، اولاً فاقد هرگونه مستند قرآنی است. ثانیاً اگر دلیل عقلی برخلاف آن نباشد، هیچ مستند عقلی هم ندارد. ثالثاً اجماع منقول مدرکی است و مدرکی جز اخبار وارده ندارد. رابعاً تنها مستند حکم، تعدادی اخبار آحاد است که اندکی از آنها هم سنداً صحیحه یا موثقهاند. مستند اصلی قائلان حکم وجوب قتل مرتدّ و سابّالنبی همین روایات است. اما دو مقدمۀ دیگرِ استدلال فوق، نیاز به اثبات دارد. در این بحث طی دو بخش به اثبات آنها میپردازم.
یک. عدم مخالفت با قرآن شرط حجّیّت روایات
قرآن کریم منبع اصلی اسلام است. سنت رسولالله(ص) دومین منبع اسلام است. سنت ائمۀ اطهار(ع) برای شیعه، سومین منبع اسلام است. شرط اعتبار روایات حاکی از سنت پیامبر(ص) و ائمه(ع) عدم مخالفت با قرآن کریم است. این قاعده متکی بر سه دلیل قطعی است:
اول. دلیل عقل غیرمستقل با این صورتبندی: مقدمۀ اول، سازگاری درونی، شرط عقلیِ هر دین و آئینِ موجهی است. مقدمۀ دوم، قرآن کریم سنگ اول اسلام است. قرآن در طول دیگر منابع اسلام و مافوق همۀ آنهاست. نتیجه: کلیۀ اجزای غیرقرآنی اسلام، اعم از سنت پیامبر(ص) و سیرۀ اهلبیت(ع) و روش اصحاب و اجماع امت میباید مخالفتی با آیات محکم قرآن نداشته باشند. مقدمۀ اول که به اصل امتناع اجتماع نقیضین باز میگردد، از بدیهیات عقلی است. این مقدّمه مورد امضای قرآن و سنت است. مقدمۀ دوم از اوّلیات تفکر اسلامی است و مبتنی بر نقل متواتر میباشد. نتیجۀ این استدلالِ عقلی، قطعی است. این استدلال مستقل از استدلالهای نقلی بعدی است.
دوم. این قاعده توسط شخص پیامبر(ص) در یکی از بزرگترین اجلاسیههای عمومی صدر اسلام در حضور دهها هزار مسلمان، تعلیم داده شد. پیامبر(ص) در خطبۀ منی به مسلمانان تذکر داد: هر حدیثی را که از من شنیدید آنرا به کتاب خدا عرضه کنید، اگر موافق قرآن بود، به آن عمل کنید و اگر مخالف قرآن بود حدیث من نیست و به دروغ به من نسبت داده شده است. «خطب النبی(ص) بمنی فقال: أیها الناس ما جاءکم عنی فوافق کتاب الله فأنا قلته، وما جاءکم یخالف القرآن فلم أقله»[۶]. شیعه و سنی این قاعدۀ گرانبهای نبوی را به تواتر نقل کردهاند و در استناد قطعی مفاد آن به پیامبر(ص) هیچ تردیدی نیست. بحث لزوم موافقت با قرآن یا عدم مخالفت با آن در سه مبحث اصولی فقهی مطرح است: ترجیح در خبرین متعارضین، شرایط صحت شرط ضمنعقد لازم و شرایط حجّیّت احادیث. اگرچه دربارۀ دو مسئلۀ نخست، بحثهای ممتعی در باب تعادل و تراجیح علم اصول و کتاب مکاسب فقه شده است، متأسفانه جای بحثی مستوفی در باب حجّیّت اخبار در علم اصول و درایة در این زمینه خالی است. دربارۀ اینکه لزوم موافقت یا لزوم عدممخالفت با قرآن ملاک است، قدر متیقن، عدم اعتبار روایت مخالف کتابالله است. قدر متیقن از مخالفت نیز مخالفت با آیات محکمات قرآن کریم است.
سوم. ائمۀ هدی(ع) نیز به تأسی از پیامبر(ص)، اعتبار کلیۀ روایات منقول از خود را مشروط به عدممخالفت با قرآن و سنت قطعی پیامبر(ص) نموده و امر کردهاند تا روایتی از ایشان رسید نخست بر کتاب خدا عرضه شود، اگر مخالف قرآن بود، سخن آنان نیست؛ بلکه باطل و مردود و زخرف است. بهعنوان نمونه به سه روایت اشاره میکنم: امام علی(ع): ما وافق کتاب الله فخذوه وما خالف کتاب الله فدعوه.[۷] امام صادق(ع): کل شئ مردود إلی کتاب الله والسنــة، وکل حدیث لا یوافق کتاب الله فهو زخرف.[۸] امام صادق(ع): ما أتاکم عنا من حدیث لا یصدقه کتاب الله فهو باطل.[۹] این مضمون در روایات اهلبیت(ع) اگر «متواتر معنوی» نباشد یقیناً «متواتر اجمالی» است.
دو. ناسازگاری روایات قتل مرتدّ و سابّالنبی(ص) با آیات محکم قرآن کریم
در این قسمت به اثبات دو مسئله میپردازم: ابتدا ناسازگاری روایات دالّ بر اعدام و مهدورالدّم بودن اهانتکننده به رسول اکرم(ص) را با قرآن کریم و سنت متواتر بررسی میکنم؛ آنگاه ناسازگاری روایات اعدام و مهدورالدّم بودن مرتدّ با محکمات قرآن کریم تحقیق خواهد شد.
الف. ناسازگاری روایات قتل سابّالنبی با شیوۀ قرآنی مواجهه با ایذاء صاحب خلق عظیم
آیا روایات قتل سابّالنبی(ص) با آیات قرآن کریم سازگاری و موافقت دارد؟ آیات ناسازگار با مسئلۀ قتل سابّالنبی را میتوان به دو دسته تقسیم کرد.[۱۰]
دستۀ اول، آیات ایذاء پیامبر(ص)
آیۀ اول: خداوند در یکی از کلیدیترین آیات رسالت پیامبرش به او تأکید میکند که به آزارهای کافران و منافقان بیاعتنایی کن و بر خدا توکل کن که او بهترین مدافع توست: یا أَیهَا النَّبِی إِنَّا أَرْسَلْنَاک شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِیرًا وَدَاعِیا إِلَی اللَّـهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجًا مُّنِیرًا وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُم مِّنَ اللَّـهِ فَضْلا کبِیرًا وَلَا تُطِعِ الْکافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ وَدَعْ أَذَاهُمْ وَتَوَکلْ عَلَی اللَّـهِ وَکفَی بِاللَّـهِ وَکیلا[۱۱] ای پیامبر! ما تو را گواه فرستادیم و بشارتدهنده و انذارکننده! و تو را دعوتکننده بهسوی خدا بهفرمان او قرار دادیم و چراغی روشنیبخش! و مؤمنان را بشارت ده که برای آنان از سوی خدا فضل بزرگی است. و از کافران و منافقان اطاعت مکن و به آزارهای آنها اعتنا منما و بر خدا توکّل کن و همین بس که خدا حامی و مدافع [تو] است.
به پیامبر، اجازۀ برخورد با ایذاءها و آزارهای کفار و منافقین داده نشده است مادامی که به محاربه و مقاتله دست نیازیدهاند. واضح است که این ایذاءها و آزارها موضوع هیچ مجازات شرعی هم نیست. خداوند با قطع رحمت خود در دنیا و آخرت، پیامبر و دینش را یاری میکند. بدون تردید عموم ایذاء این آیه سبّالنبی را در بر میگیرد. سبّالنبی ایذاء قولی است.
آیۀ دوم: لَتُبْلَوُنَّ فِی أَمْوَالِکمْ وَأَنفُسِکمْ وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکتَابَ مِن قَبْلِکمْ وَمِنَ الَّذِینَ أَشْرَکوا أَذًی کثِیرًا وَإِن تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِک مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ[۱۲] بهیقین [همۀ شما] در اموال و جانهای خود، آزمایش میشوید! و از کسانی که پیش از شما به آنها کتاب [آسمانی] داده شده [یهود]، و [همچنین] از مشرکان، سخنان آزاردهندۀ فراوان خواهید شنید! و اگر استقامت کنید و تقوا پیشه سازید، [شایستهتر است؛ زیرا] این از کارهای مهم و قابل اطمینان است.
ایذاء توسط مشرکان و برخی پیروان ادیان پیشین در زمرۀ آزمایشهای الهی است. ایذاء مورد بحث این آیه ایذاء لسانی است: سخنان آزار دهندۀ فراوان خواهید شنید. بیشک سبّالنبی و استهزاء مقدسات دینی، از مصادیق این آزارهای زبانی است. دربرابر این آزارهای زبانی، خداوند امر به صبر و تقوا میکند. تقوا تا مقابلهبهمثل یا مجازات به اشد نکنید، و صبر تا سست و مأیوس نشوید. اگر آیۀ قبل، خطاب به پیامبر(ص) بود این آیه خطاب به همۀ مؤمنان است و صریحاً از آنها خواسته دربرابر آزارهای زبانی مشرکان و اهل کتاب، صبر و تقوا پیشه کنند. هرگونه اقدام اضافی، تجاوز از حریم تعیینشدۀ الهی خواهد بود.
آیۀ سوم: إِنَّ الَّذِینَ یؤْذُونَ اللَّـهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّـهُ فِی الدُّنْیا وَالْآخِرَة وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُّهِینًا[۱۳] آنها که خدا و پیامبرش را آزار میدهند، خداوند آنان را از رحمت خود در دنیا و آخرت دور ساخته و برای آنها عذاب خوارکنندهای آماده کرده است.
آنها که به آزار خدا و پیامبرش اقدام میکنند، اولاً در دنیا مورد لعنت و از رحمت خدا محروم میشوند؛ ثانیاً در آخرت علاوه بر محرومیت از رحمت الهی با عذاب خوارکنندهای مجازات خواهند شد. در این آیه از مجازات دنیوی آزاردهندگان خدا و رسول خبری نیست، هرچند از حیث ایذاء عمومیت دارد.
آیۀ چهارم: وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یؤْذُونَ النَّبِی وَیقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیرٍ لَّکمْ یؤْمِنُ بِاللَّـهِ وَیؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ وَرَحْمَــةٌ لِّلَّذِینَ آمَنُوا مِنکمْ ۚ وَالَّذِینَ یؤْذُونَ رَسُولَ اللَّـهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ[۱۴] از آنها کسانی هستند که پیامبر را آزار میدهند و میگویند: «او آدم خوشباوری است!» بگو: «خوشباور بودن او به نفع شماست! [ولی بدانید] او به خدا ایمان دارد؛ و [تنها] مؤمنان را تصدیق میکند؛ و رحمت است برای کسانی از شما که ایمان آوردهاند» و آنها که رسول خدا را آزار میدهند، عذاب دردناکی دارند.
این آیه تنها ایذاء خاصی به پیامبر را گزارش میکند. برخی بهصورت تحقیرآمیز رحمتِ نبوی را خوشباوری تعبیر میکردند، خداوند توهین این بیادبان را پاسخ میدهد و حمل به صحت کلام شنوندگان از سوی پیامبر(ص) را بهنفع مؤمنان میداند. ذیل آیه وعدۀ عذاب دردناک الهی به آزاردهندگان پیامبر(ص) است. اما باز از عذاب مجازات دنیوی خبری نیست. سیوطی میگوید منافقی که این اسائۀ ادب را در حق پیامبر(ص) روا داشته بود نبتلبنالحارث بوده است.[۱۵] علی بن ابراهیم قمی این منافق را عبدالله بن نبتل معرفی میکند که اخبار مجلس پیامبر را نزد منافقین مدینه میبرد. جبرئیل جاسوسیِ او را به پیامبر(ص) گزارش میدهد و این منافق را فردی که به لسان شیطان سخن میگوید به پیامبر(ص) معرفی کرد. پیامبر(ص) از او قضیه را پرسید و او انکار کرد و پیامبر(ص) بزرگوارانه با اینکه میدانست او دروغ میگوید، بهروی خود نیاورد. ابن نبتل به نزد منافقین رفت و با تمسخر خبر داد که من جاسوسیام را تکذیب کردم و محمد هم حرفم را پذیرفت. آنگاه این آیه نازل شد.[۱۶] در هر صورت دستوری از پیامبر برای مجازات نبتل بن حارث یا عبدالله بن نبتل و هر منافق دیگری در ارتباط با این آیه صادر نشد.
آیۀ پنجم: وَمِنْهُم مَّن یقُولُ ائْذَن لِّی وَلَا تَفْتِنِّی أَلَا فِی الْفِتْنَــةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَــةٌ بِالْکافِرِینَ[۱۷] بعضی از آنها میگویند: «به ما اجازه ده [تا در جهاد شرکت نکنیم]، و ما را به گناه نیفکن»! آگاه باشید آنها [هماکنون] در گناه سقوط کردهاند؛ و جهنم، کافران را احاطه کرده است.» در این آیه به اسائۀ ادب دیگری از سوی منافقین اشاره شده است. در مقابلِ دعوت پیامبر به جهاد، برخی منافقین میگفتند اجازه بده در جهاد شرکت نکنیم تا به گناه نیفتیم. این منافقان بیادب جهاد در راه خدا را گناه یا زمینهساز گناه معرفی میکردند، و معلوم است چنین تعبیری اهانت به خدا و رسول است. خدا به این بیادبان هتاک خبر میدهد شما از هماکنون در گناه سقوط کرده و در احاطۀ جهنم هستید. اسائۀ ادب اشارهشده در این آیه به سبّ نزدیکتر است، اما بهجز مجازات اخروی و سقوط در فتنۀ دنیوی خبری از مجازات دنیوی نیست. پیامبر(ص) هم منافقی را در ارتباط با این آیه مجازات نکرد.
نتیجۀ دستۀ اول آیات:
اولاً، آزاردهندگان پیامبر، در آخرت مشمول عذاب خوارکنندۀ دردناک و محروم از رحمت خداوند خواهند بود و جهنم آنها را احاطه کرده است.
ثانیاً، حبط عمل و بیاثرشدن آن از نتایج فعل غیراخلاقی آنها خواهد بود و هیچ تلازمی با مجازات دنیوی یا مهدورالدّم شدن ندارد.
ثالثاً، آنها در دنیا ملعون و محروم از رحمت خداوند خواهند بود و در فتنه سقوط کردهاند.
رابعاً، در هیچیک از آیات پنجگانه، مجازات دنیوی برای آزاردهندگان تشریع نشده است.
خامساً، آزار مورد بحث آیات دوم و چهارم و پنجم، صریحاً آزار زبانی است.
سادساً، سبّالنبی یقیناً از مصادیق قطعی هر پنج آیه است.
سابعاً، در آیۀ اول، پیامبر به بیاعتنایی به آزار کافران و منافقان و در آیۀ دوم، مؤمنان به صبر و تقوا در قبال آزارهای زبانی امر شدهاند.
ثامناً، این آیات در لزوم بیاعتنایی پیامبر(ص) و صبر و تقوای مؤمنان در قبال آزارهای کافران و مشرکان و منافقان و عدم مجازات دنیوی آنها از آیات محکم هستند نه متشابه.
تاسعاً، این آیات مربوط به سور مدنی و برخی از آنها مربوط به سوری هستند که در دورۀ متأخر مدینه و اوج قدرت پیامبر(ص) نازل شدهاند، بنابراین توهم اینکه ممکن است پیامبر(ص) بهدلیل ضعف یا فقدان قدرت، دستور برخورد با مخالفان را صادر نکرده منتفی است.
عاشراً، روایات قتل یا مهدورالدّم بودن سابّالنبی با این دسته آیات ناسازگار هستند. دلیل ناسازگاری روایات وجوب یا جواز قتل سابّالنبی همچنین مهدورالدّم بودن وی با این دسته آیات (ایذاء نبی) به این شرح است:
اولاً، موضوع این آیات یعنی ایذاء آزار پیامبر(ع) ملازم موضوع روایات مورد بحث یعنی دشنام و اهانت به ایشان است، بالاخص آزار و ایذاء آیات دوم و چهارم و پنجم صریحاً آزار زبانی است. سبّالنبی با ایذاء و آزار زبانی رسولالله(ص) تلازم دارد، به این معنی که هر سبّی به ایذاء میانجامد و ایذاء زبانی نیز بدون سبّ متصوّر نیست. اگرچه ایذاء غیر زبانی ملاکاً به آثار و مجازات سبّ منتهی میشود.
ثانیاً، بهلحاظ حکم آیۀ اول (الاحزاب ۴۸)، بیاعتنایی به ایذاء کفار و منافقین (وَدَعْ أَذَاهُمْ) و کفایت توکل و وکالت الهی (وَتَوَکلْ عَلَی اللَّـهِ وَکفَی بِاللَّـهِ وَکیلا) دلالت دارد. روایات وجوب یا جواز قتل سابّالنبی اعتنا به سبّالنبی ازطریق مجازات وی است. آیه میگوید به ایذائشان بیاعتنا باش که ملازم با عدم مجازات آنها از سوی پیامبر(ص) است. روایات میگویند اعدامشان کن که ملازم با توجه و اعتنا به توهین و سوءادب آنهاست. مفاد آیۀ مورد بحث، مؤید به دو آیۀ سورۀ فرقان است: وَعِبَادُ الرَّحْمَـنِ الَّذِینَ یمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا[۱۸] بندگان [خاص خداوند] رحمان، کسانی هستند که با آرامش و بیتکبّر بر زمین راه میروند؛ و هنگامی که جاهلان آنها را مخاطب سازند [و سخنان نابخردانه گویند]، به آنها سلام میگویند [و با بیاعتنایی و بزرگواری میگذرند]. وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کرَامًا[۱۹] و هنگامی که با لغو و بیهودگی برخورد کنند، بزرگوارانه از آن میگذرند.
واضح است که اعدام سابّالنبی در مخالفت با وَدَعْ أَذَاهُمْ، وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا، وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کرَامًا است. اخلاق قرآن در مواجهه به دشنام و اهانت و سبّ پیامبر(ص) بیاعتنایی و سلامگفتن و با بزرگواری از سخنان نابخردانه و اهانتآمیز گذشتن است. اینکه پیامبر(ص) بخواهد کسی را که به وی اهانت کرده است اعدام کند در مخالفت با این موازین محکم قرآنی قرار میگیرد.
ثالثاً، حکم آیۀ دوم (آل عمران ۱۸۶) استقامت و تقوا (وَإِن تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ ذَلِک مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ) در قبال ایذاء فراوان اهل کتاب و مشرکین است. این آیه وظیفۀ مؤمنین را در قبال ایذاء و آزارهای دینی تعیین میکند. برای یک مسلمان، اهانت و اسائۀ ادب به پیامبر اسلام(ص) در زمرۀ دردناکترین آزارهاست. قرآن مؤمنان را امر به صبر و تقوا بهعنوان عزم الامور کرده است. صبر بر ایذاء، معنایی جز تحمل بزرگوارانه و کظم غیظ و واگذار کردن امر به خداوند ندارد. این توصیف اهل تقوا در قرآن است: وَالْکاظِمِینَ الْغَیظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّـهُ یحِبُّ الْمُحْسِنِینَ[۲۰] و خشم خود را فرو میبرند؛ و از خطای مردم درمیگذرند؛ و خدا نیکوکاران را دوست دارد.
امر به تقوا یعنی فروبردن خشم و درگذشتن از خطای مردم. واضح است که سابّ خطاکار را در جا اعدام کردن، مخالف صبر و تقوای امر شده در آیه است.
رابعاً، مفاد آیۀ اول (الاحزاب ۴۸) وظیفۀ وجوبی پیامبر(ص) است. صیغۀ امر (وَدَعْ أَذَاهُمْ) ظاهر در وجوب است و کلیۀ قرائن پیشگفته مؤید این ظهور است. اما مفاد آیۀ دوم (آل عمران ۱۸۶) از حیث دلالت بر وجوب یا استحباب صبر و تقوا جای بحث دارد. در هر سه عزم الامور قرآنی صبر مطرح است. یکی همین آیۀ مورد بحث است. دومی: یا بُنَی أَقِمِ الصَّلَاةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنکرِ وَاصْبِرْ عَلَی مَا أَصَابَک إِنَّ ذَلِک مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ[۲۱] پسرم! نماز را برپا دار، و امربهمعروف و نهیازمنکر کن، و دربرابر مصایبی که به تو میرسد شکیبا باش که این از کارهای مهمّ است!
در این آیه اقامۀ نماز و امربهمعروف و نهیازمنکر واجب است، مورد سوم عزم الامور که صبر بر مصیبت باشد نیز علاوه بر ظهور صیغۀ امر بهواسطۀ وحدت سیاق ظاهر در وجوب است. سومی: وَلَمَن صَبَرَ وَغَفَرَ إِنَّ ذَلِک لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ[۲۲] امّا کسانی که شکیبایی و عفو کنند، این از کارهای پرارزش است!
این آیه و آیۀ مورد بحث صبر و بخشش و تقوا از عزم الامور شمرده شده است. اگرچه احتمال وجوب صبر در این دو آیه منتفی نیست، اما استحباب تقوا و بخشش اظهر است. نتیجه اینکه مفاد روایات قتل سابّالنبی با اولویت غیرالزامی صبر و تقوا مخالفت ندارد. مخالفت زمانی محرز بود که این اولویت الزامی یعنی صبر واجب باشد.
خامساً، روایات دالّ بر وجوب یا جواز قتل سابّالنبی با آیۀ محکم ۴۸ سورۀ احزاب ناسازگار است. اگرچه بحث در این آیه دربارۀ ایذاء از جانب کفار و منافقین است، اما مورد مخصص نیست، و حکم مستفاد از آیه اختصاصی به این دو گروه ندارد؛ بلکه مطلق ایذاء را شامل میشود. از سوی دیگر آیه اگرچه خطاب به پیامبر(ص) است، اما مضمون آیه یقیناً از اختصاصات نبی(ص) نیست. نهی از اطاعت از کفار و منافقین، توکل بر خداوند و بیاعتنایی به آزارهای مخالفان علاوه بر پیامبر(ص) مؤمنان را نیز شامل میشود. درنتیجه تردیدی در ناسازگاری روایات قتل سابّالنبی با آیۀ ۴۸ سوره احزاب نیست.
دستۀ دوم: آیات پیامبر صاحب خُلق عظیم
آیۀ اول: وَإِنَّک لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ[۲۳] و تو اخلاق عظیم و برجستهای داری.
پیامبر دارای مکارم اخلاق است. تتمیم این مکارم اخلاق، هدف بعثت نبوی است. رئوس این اخلاق عظیم در دیگر آیات این دسته تبیین شده است.
آیۀ دوم: وَمَا أَرْسَلْنَاک إِلَّا رَحْمَــةً لِّلْعَالَمِینَ[۲۴] و ما تو را جز برای رحمت جهانیان نفرستادیم.
پیامبر رحمــة للعالمین است. رحمت نخستین مؤلفۀ اخلاق عظیم نبوی است.
آیۀ سوم: فَبِمَا رَحْمَــةٍ مِّنَ اللَّـهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانفَضُوا مِنْ حَوْلِک فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکلْ عَلَی اللَّـهِ إِنَّ اللَّـهَ یحِبُّ الْمُتَوَکلِینَ[۲۵] به [برکت] رحمت الهی، دربرابر آنان [مردم] نرم [و مهربان] شدی! و اگر خشن و سنگدل بودی، از اطراف تو، پراکنده میشدند. پس آنها را ببخش و برای آنها آمرزش بطلب! و در کارها، با آنان مشورت کن! اما هنگامی که تصمیم گرفتی، [قاطع باش! و] بر خدا توکل کن! زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد.
جذب مردم به اسلام، زاییدۀ نرمخویی پیامبر است و این طبع نرم، نتیجۀ رحمت الهی است. نرمخویی دومین مؤلفۀ اخلاق عظیم پیامبر است. خشونت و سنگدلی نتیجهای جز پراکندهشدن مردم از اطراف فرد سنگدل ندارد. استغفار و طلب بخشش از خداوند برای گناهان مردم و مشاوره در امور با مردم و توکل بر خداوند مؤلفههای بعدی این اخلاق عظیم است. پیامبر، اخلاق ملوک و فراعنه نداشت. شاهان و دیکتاتورها تا کسی به ایشان توهین کند یا دشنام بگوید درجا او را سر به نیست میکنند. اعدام توهینکننده و دشنامدهنده مصداق فظّ غلیظالقلب بودن است و با استغفار برای مردم و نرمخویی هم تناسبی ندارد. اخلاق عظیم، گذشت و عفو از تندخویی جاهلان است؛ آنچنانکه در عفو تاریخی مکّه مشاهده کردیم.
آیۀ چهارم: لَقَدْ جَاءَکمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِکمْ عَزِیزٌ عَلَیهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیکم بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَّحِیمٌ[۲۶] بهیقین، رسولی از خود شما بهسویتان آمد که رنجهای شما بر او سخت است؛ و اصرار بر هدایت شما دارد؛ و نسبت به مؤمنان، رئوف و مهربان است.
پیامبر از رنج مردم رنج میبرد، غمخوار مردم بود، عاشق هدایت بود نه انتقام، اهل رحمت و رأفت نسبت به اهل ایمان بود. سه مؤلّفۀ دیگر از اخلاق عظیم نبوی در این آیه ترسیم شده است.
نتیجۀ دستۀ دوم آیات: خُلق عظیم و مکارم اخلاق پیامبر شامل مؤلفههای زیر است: رحمت برای جهانیان، نرمخویی، عفو و گذشت از خطاهای مردم، استغفار از خداوند برای بخشش گناهان مردم، مشورت با ایشان، توکل بر خداوند، غمخوار مردم، شائق هدایت مردم، اهل رأفت و شفقت بر اهل ایمان. پیامبر(ص) موظف به عفو و گذشت و استغفار و رحمت و رأفت بوده است. اعدام فرد هتّاک و دشنامدهنده به او تناسبی با این خُلق عظیم و مکارم اخلاق ندارد. روایات قتل و مهدورالدّمی سابّالنبی ناسازگار با این دسته آیات است. وجه ناسازگاری به این شرح است: لازمۀ خُلق عظیم، عفو و گذشت از خطاهای مردم و رحمت و رأفت نسبت به آنان است. اعدام دشنامدهنده و سابّالنبی یعنی عدم گذشت و عفو. مخالفت اینگونه روایات با این دسته آیات، مخالفت نفی و اثبات است.
اگر گفته شود این آیات درمورد پیامبر(ص) است و تکلیفی را متوجه مؤمنان نمیکند، پاسخ داده میشود که صاحب خُلق عظیم نمیتواند دستور قتل دشنامدهنده به خود را صادر کرده باشد. به عبارت دیگر کلیۀ روایاتی که قتل سابّالنبی را به پیامبر(ص) نسبت میدهند از حجّیّت ساقط میشوند. به باور شیعه، علی نفس نبیّ است و ولیّ نمیتواند چیزی جز خُلق عظیم داشته باشد، اگر نبی(ص) مجاز به دستور قتل سابّالنبی نیست، بهواسطۀ مخالفت با خُلق عظیم، ولیّ نیز به همین دلیل مجاز به دستور قتل سابّالنبی نمیباشد. معنای فقهی این تبیین، عدم حجّیّت روایات وجوب قتل سابّالنبی بهدلیل مخالفت این روایات با محکمات آیات قرآن کریم است.
اکنون نوبت به پاسخگویی به پرسش اصلی این قسمت میرسد: روایات قتل و مهدورالدّمبودن سابّالنبی در تعارض با آیات دو دستۀ یادشده هستند. دربرابر ایذاء و استهزاء و دشنام به مقدسات نتیجهای جز حبط اعمال و لعن الهی در این آیات نبود. وظیفۀ مؤمنان و پیامبر(ص) در قبال ایذاء، بیاعتنایی و صبر و تقوا، درقبال استهزاء آیات الهی اِعراض از مجلس تا زمان تغییر موضوع سخن و عدم مقابلهبهمثل درقبال سبّ و دشنام به خداوند بود. در هیچیک از آیات قرآن کریم برای استهزاء و دشنام به خدا و رسول مجازات دنیوی ذکر نشده است. برعکس پیامبر(ص) که برای مکارم اخلاق مبعوث شده و صاحب خُلق عظیم معرفی شده، امر به عفو از خطاهای مردم، نرمخویی و استغفار از گناهان مردم و رحمت برای جهانیان و رأفت برای مؤمنان شده است. روایات وجوب قتل و مهدورالدّم بودن سابّالنبی ناسازگار با آیات محکمات ۴۸ سورۀ احزاب، ۴ سورۀ قلم و ۱۵۹ سورۀ آلعمران است بهتفصیلی که گذشت. بحث در اصل تشریع مجازات اعدام برای سابّالنبی است نه در عفو از مجازات بعد از تشریع اصل مجازات.
امام علی(ع) و عفو سابّالولی
پیامبر(ص) اخلاق شاهانه نداشت. هرگز بدی را با بدی پاسخ نمیگفت؛ بلکه از خطاهای مردم درمیگذشت و آنان را میبخشود و حالت عفو و صفح (که توصیۀ قرآن است) داشت: وَلْیعْفُوا وَلْیصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَن یغْفِرَ اللَّـهُ لَکمْ ۗ وَاللَّـهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ[۲۷] آنها باید عفو کنند و چشم بپوشند؛ آیا دوست نمیدارید خداوند شما را ببخشد؟! و خداوند آمرزنده و مهربان است!
آیا اعدام توهینکننده و دشنامدهنده، اخلاق شاهان و مستبدین نیست؟ این چه تناسبی با مکارم اخلاق رحمــة للعالمین دارد؟ در اینجا لازم است به یکی از حکمتهای نهجالبلاغه که دربارۀ شیوۀ مواجۀ امام علی(ع) با پدیدۀ سبّ و دشنام است اشاره کنم. امام(ع) اصحابش را از سبّ و دشنام به دشمن در میدان جنگ بهشدت برحذر داشت: إِنِّی أَکرَهُ لَکمْ أَنْ تَکونُوا سَبَّابِینَ[۲۸] من خوش ندارم شما دشنامگو باشید.
در واقعهای دیگر سید رضی اینگونه گزارش میدهد: قَالَ رَجُلٌ مِنَ اَلْخَوَارِجِ: قَاتَلَهُ اَللَّهُ کافِراً مَا أَفْقَهَهُ فَوَثَبَ اَلْقَوْمُ لِیقْتُلُوهُ فَقَالَ ع رُوَیداً إِنَّمَا هُوَ سَبٌّ بِسَبٍّ أَوْ عَفْوٌ عَنْ ذَنْبٍ[۲۹] مردی از خوارج گفت خدا او را درحالیکه کافر است بکشد! چه نیک فقه داند. مردم برای کشتن او برخاستند، امام فرمود: آرام باشید، دشنام را دشنامی باید و یا بخشودن گناه شاید.
علیبن ابیطالب(ع) تربیت شدۀ دامان پیامبر(ص) است و روش مواجهۀ او با سابّالولی راهنمای خوبی برای کشف مجازات سابّالنبی است، بهویژه برای آنان که با تمسک به آیۀ مباهله[۳۰] ولیّ را نفس نبیّ میدانند. این خارجی بهصراحت ولیالله را سبّ کرد. گفت خدایش کافر بکشد، دو دشنام بسیار زشت به خلیفه و وصیّ رسولالله. اصحاب خواستند خونش را بریزند. امام(ع) پاسخی داد که تا ابد فخر مسلمانی است: پاسخ دشنام، قتل نیست! پاسخ دشنام، دشنام است یا بخشش. در این مورد اگرچه مقابلهبهمثل به حکم آیۀ قرآن «فمن اعتدی علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدی علیکم»[۳۱] جایز است، اما این مقابله دشنامی دربرابر دشنام است، نه قتل و اعدام دربرابر دشنام. مفاد این آیه بیانگر اصل عدالت قضایی یعنی تناسب جرم و مجازات است. این آیه درواقع مسلمانان را از مجازات و مقابلۀ شدیدتر نهی میکند. بنابراین، روایات دال بر قتل و حلیت خون سابّالنبی با این آیه از قرآن نیز مخالفت صریح دارد. اما گزینۀ منتخب علی(ع) عفو بود. اگر پیامبر هم در موقعیت مشابهی قرار میگرفت، بدون تردید به دستور قرآنی «فلیعفوا و لیصفحوا» عمل میفرمود.
گفته نشود این حدیث سند ندارد. پاسخ میدهم اولاً نقل این حدیث بهعنوان مؤید است نه دلیل؛ ثانیاً، مضمون این حدیث عالیــةالمضامین که لایمکن ان یقول به غیره(ع) حکم عقل است و امام حکم عقل را امضا کرده است. این ترجمان قرآن و تجلی سنت نبوی است. سابّالنبی هم همانند سابّالولی مجازات اعدام ندارد و خونش هدر نیست. فعل امام علی(ع) عمل به وصیت پیامبر(ص) بود: «یا علی: ثلاث من مکارم الأخلاق فی الدنیا والآخرة: أن تعفو عمن ظلمک، وتصل من قطعک، وتحلم عمن جهل علیک»[۳۲]. این مضمون مستفیض است و امضای سیرۀ عُقلا در فضیلت اخلاقی است. آیا پیامبر واعظ غیرمتعظ بوده است؟ آیا سابّالنبی ظالم در حق پیامبر نیست؟ روایات قتل سابّالنبی معارض با قرآن و اینگونه روایات مؤیّد است که شمهای از آنها گذشت.
ب. قرآن و آزادی دین و ارتداد
آیا روایات وجوب قتل و مهدورالدّم بودن مرتدّ شرط الزامی موافقت با قرآنمجید یا حداقل عدم مخالفت با محکمات کتاب خدا را حائز است تا حجت باشد؟ برای پاسخ به این پرسش، آیات قرآن کریم را دربارۀ آزادی مذهب و عقیده، در ضمن چهار دسته بهاجمال بررسی میکنم و روایات مورد بحث را با آیات هر دسته، از حیث موافقت و مخالفت سنجیده و در انتها ناسازگاری محکمات قرآن کریم با روایات قتل و مهدورالدّم بودن مرتدّ را اثبات میکنم.[۳۳]
دستۀ اول: نفی اکراه و اجبار در دین و ایمان
آیۀ اول: لا اکراه فی الدّین قد تبیّن الرّشد من الغیّ فمن یکفر بالطّاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقی لا انفصام لها والله سمیعٌ علیم[۳۴] (در دین اکراه روا نیست، چرا که راه از بیراهه بهروشنی آشکار شده است، پس هرکس که به طاغوت کفر ورزد و به خدا ایمان آورد، بهراستی که به دستاویز استواری دست زده است که گسستگی ندارد و خداوند شنوای دانا است.)
آیۀ فوق متحمل نفی و نهی است. نفی اینکه خداوند امر ایمان را بر اجبار و اکراه و فشار قرار نداده و نهی از اینکه کسی را بر ایمانآوردن اجبار نکنید، چرا که ایمان و کفرِ اجباری، اعتباری ندارد. ردّ اجبار در این آیه، مساوی پذیرش آزادی در امر دین است و لازمهاش آزادی در دو امر است: آزادی در وارد شدن در دین و آزادی در خارجشدن از دین. اینکه مردم مخیّر بین دین خاص و مرگ شوند، یعنی نفی آزادی و پذیرش اکراه در امر دین. اگر افراد، آزاد باشند دینی را قبول کنند؛ اما بعد از ورود در دین آزاد نباشند آن دین را وا نهند، بقایشان در دین تنها با اکراه، اجبار و از ترس مجازات، میسر است. درعینحال قرآن کریم ایمان به خداوند را رشد و حق معرفی کرده و تمایز حق و باطل را بسیار روشن و آشکار میداند، بیآنکه بخواهد آدمیان را به دین حق مجبور کند.
«قرآن مجید آزادی عقیده و عدم اکراه را بهدلیل اطلاقی که از آیۀ شریفه بهدست میآید به دین اسلام اختصاص نداده؛ بلکه هرگونه فشار و اکراه را موضوعاً از کلیۀ ادیان، بلکه با مدنظرگرفتن الغاء خصوصیت مورد از کلیۀ عقاید و افکار منتفی اعلام کرده است، چنین حریت و آزادی که ارتباط طبیعی و ذاتی با ماهیت بشر دارد، نه قابل وضع است و نه قابل رفع».[۳۵] «عدم اجبار بر پذیرش دین، خود یکی از احکام دینی است که در همۀ شرایع و حتی قدیمیترین آنها که شریعت نوح(ع) است تشریع شده و تا به امروز نیز بهقوت خود باقی بوده و نسخ نگردیده است.»[۳۶] شأن نزول این آیه، مسئلۀ ارتداد است.[۳۷] برخلاف نظر برخی مفسران اهلسنت آیۀ شریفۀ «لا اکراه فی الدین» به آیات جهاد (التوبــة ۷۳) نسخ نشده است[۳۸] و تا قیامِ قیامت سرلوحۀ آزادی دین در تعالیم اسلامی است. تردیدی نیست که درنظرگرفتن مجازاتهایی ازقبیل اعدام و حبس اَبد برای مرتد، یا مخیرکردن کفار بین اسلام و مرگ، از مصادیق بارز اکراه در دین است و منافی و معارض آیۀ شریفه.
آیۀ دوم: ولو شاء ربک لآمن من فی الارض کلهم جمیعا أفأنت تکره الناس حتی یکونوا مؤمنین[۳۹] (و اگر پروردگارت میخواست تمامی اهل زمین ایمان میآورند، پس آیا تو [ای پیامبر] مردم را به اکراه وامیداری تا اینکه مؤمن شوند؟)
بااینکه ایمانآوردن به خدا و آخرت، حق است؛ اما خداوند ارادۀ تکوینی بر ایمان آدمیان نکرده است، چه! دراینصورت اختیار مردم منتفی میشد و ثواب و عقاب بر کفر و ایمان عبث بود. دین و ایمان زمانی ارزش دارد که انسان آزادانه و مختارانه آن را برگزیند. آنگاه که پیامبر(ص) از ایماننیاوردن برخی افراد نگران میشد و بر مسلمان شدنشان اصرار میورزید، خداوند به او متذکر میشد که وقتی خدای تو اکراه بر ایمان و دین را نپسندیده است تو چگونه میپسندی؟ بر سبیل استفهام انکاری میپرسد آیا تو مردم را مجبور میکنی که ایمان بیاورند؟ و پاسخ واضح است که منفی است. اگر اکراه و اجبار بر ایمان آوردن و مسلمان شدن روا نیست، چگونه اکراه و اجبار در مسلمان ماندن و فشار در ابقای ایمان روا باشد؟ ایمان آوردن و مسلمان شدن حق است، بااینهمه خداوند اجازه نداده کسی را بر این حق مجبور کنیم، چگونه میتوان افراد را بین اسلام و اعدام مخیر کرد؟ هکذا مؤمن ماندن و تبدیل نکردن ایمان به کفر و مرتدّ نشدن حق است. آیا مجازیم با درنظرگرفتن مجازاتهایی ازقبیل حبس ابد و اعدام، افراد را بر بقای در اسلام و ایمان مجبور کنیم؟
آیۀ سوم: قال یا قوم أرأیتم إن کنت علی بینّة من ربی و آتانی رحمة من عنده فعمیت علیکم انلزمکموها و أنتم لها کارهون[۴۰] ([نوح] گفت: ای قوم بیندیشید که اگر من از سوی پروردگارم حجت آشکاری داشته باشم و از سوی خویش رحمتی به من بخشیده باشد و [این حقیقت] از شما پنهان مانده باشد، پس آیا میتوانیم درحالیکه شما آن را ناخوش میدارید، شما را به آن ملزم کنیم؟) نوح پیامبر(ع) آنگاه که پیام الهی خود را بر مردم عرضه کرد، با انکار مردمِ عصر خویش مواجه شد و او را تکذیب کردند. او در احتجاج با قومش آنان را به اندیشه دعوت میکند که چهبسا او از جانب پروردگارش حجت داشته باشد و این حجت از دید مردم مخفی مانده باشد. آیا پیامبر مجاز است درحالیکه مردم از حق ابراز کراهت میکنند آنها را ملزم به پذیرش حق کند؟ استفهام انکاری است یعنی واضح است که پیامبر چنین اجازهای ندارد. اگر پیامبر چنین اجازهای ندارد آیا پیروان پیامبران مجازند مردم را به کراهت و زور به اسلام وا دارند یا با فشار و تهدید به مجازات بر بقای در ایمان و اسلام وا دارند؟
نتیجۀ آیات دستۀ اول:
از این سه آیه میتوان این قاعدۀ آمرۀ قرآنی را نتیجه گرفت که نمیتوان و نباید کسی را به دین و ایمان مکره و مجبور کرد. آزادی مذهب چیزی جز نفی اکراه و اجبار در این حوزه نیست. روایات وجوب قتل و مهدورالدّم بودن مرتدّ معنایی جز اکراه در بقای در دین ندارد و در مخالفت آشکار با آیات نفی اکراه قرآن است.
دستۀ دوم: آزادی در اختیار هدایت و ضلالت در دنیا
آیۀ اول: و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیؤمن ومن شاء فلیکفر إنا أعتدنا للظالمین نارا[۴۱] (ای پیامبر، بگو حقّ از جانب پروردگارتان است، پس هر که میخواهد ایمان بیاورد و هر که میخواهد کافر شود، ما برای ستمکاران آتشی مهیا کردهایم). بااینکه در حقانیت اسلام تردیدی نیست، بااینهمه قرآن کریم بهصراحت اعلام میکند هر که میخواهد بپذیرد و ایمان آورد و هرکه میخواهد نپذیرد و کافر شود. خداوند تنها جزای اخروی کفر را گوشزد کرده است. اما آیا در دارِ ابتلا، یعنی دنیا قرار است کسی بهخاطر عقیده و دینش مجازات شود؟ اگر چنین بود دیگر هرکه ایمان خواهد و هرکه کفر خواهد معنی نداشت. خداوند در این آیه مبنای آزادی مذهب را در دنیا و سزای انتخاب نادرست را در آخرت تذکر میدهد و مؤمنان حق ندارند منطق متین الهی را فرونهند و به منطق خشونت و اجبار و تهدید در دیندار کردن دیگران رو آورند. «ومن شاء فلیکفر» با وجوب اعدام مرتدّ در تعارض آشکار است.
آیۀ دوم: قل یا أیها الناس قد جاءکم الحق من ربکم فمن اهتدی فإنما یهتدی لنفسه و من ضل فإنّما یضل علیها و ما أنا علیکم بوکیل[۴۲] (بگو ای مردم، حق از جانب پروردگارتان آمد، پس هر که راهیاب شود همانا بهسود خویش راهیاب شده باشد و هرکس به بیراهه رود، همانا بهزیان خویش بیراهه رفته است و من نگهبان شما نیستم.) تردیدی نیست که قرآن راه را با بیراهه و اسلام را با کفر یکسان نمیشمارد. اما اینکه انسان آزادانه راه را برگزیند هنر است و شایستۀ پاداش و اِلا اینکه در دنیا فراروی آدمیان تنها یک راه (راه راست) قرار داده شده و همگان مجبور باشند به همان راه بروند و اِلا زندگی خود را از دست میدهند، دیگر چه نیازی به آزمایش دنیوی و ثواب و عقاب اخروی؟ اصل اصیل معاد جز با آزادی مذهب در دنیا میسر نیست. افراد را بهدلیل خروج از اسلام یا عقیدۀ نادرست مجازاتکردن در تعارض با این آیۀ شریفه است.
آیۀ سوم: إنا أنزلنا علیک الکتاب للناس بالحق فمن اهتدی فلنفسه ومن ضل فإنما یضل علیها و ما أنت علیهم بوکیل[۴۳] ما کتاب [قرآن] را به حق برای مردم برتو فرستادیم، پس هرکس که راهیاب شود همانا بهسود خویش راهیاب شده است و هرکس بیراه میرود، همانا بهزیان خویش بیراهه رفته است و تو نگهبان آنان نیستی.) قرآن حق را به مردم نمایانده است، اما مردم در این دنیا آزادند حق را تبعیت کنند یا حق را زیرپا نهند و آخرت سرای پاداش و ارزیابی است. ما مجاز نیستیم کاری که خدا بر پیامبرش نپسندیده است به مردم روا داریم. خدا و رسولش مردم را در پذیرش دین، آزاد گذاشتند و البته حق را به آنها تذکر دادند. آخرت سرای راحت و سعادت آنان است که آزادانه و بااختیار، حق را پذیرفتند. مجازات مرتدّ و افراد را بهزور در دین نگاهداشتن و تخییر بین خروج از اسلام و اعدام، در تعارض صریح با مفاد این آیۀ شریفه است.
آیۀ چهارم: إنما امرت أن أعبد رب هذه البلدة الذی حرّمها و له کل شیء و امرت أن أکون من المسلمین و أن أتلوا القرآن فمن اهتدی فإنما یهتدی لنفسه و من ضل فقل إنما أنا من المنذرین و قل الحمدللّه سیریکم آیاته فتعرفونها و ما ربک بغافل عما تعملون[۴۴] (همانا فرمان یافتهام که پروردگار این شهر را که آنرا حرم [امن] قرار داده است بپرستم و همهچیز اوراست و فرمان یافتهام که از مسلمانان باشم و اینکه قرآن بخوانم، پس هرکس راهیاب شود همانا بهسود خویش راه یافته است و هرکس بیراه رود بگو که من فقط از هشدار دهندگانم و بگو سپاس خداوند را بهزودی آیات خویش را به شما بنمایاند و آنگاه آنها را بشناسید و پروردگارت از آنچه میکنید غافل نیست.) پیامبر(ص) مردم را از عاقبت ادیان و عقاید باطل انذار میدهد و برحذر میدارد، بر آنان قرآن تلاوت میکند، دین و عقیدۀ درست را به آنان مینمایاند، هرکه پذیرفت، خوشا به سعادتش و آنکه نپذیرفت خود زیان دیده و در آخرت نتیجۀ انتخاب ناپسندش را خواهد دید. خداوند ناظری بصیر است و همۀ انتخابها را بهدقت زیر نظر دارد. خروج از دین را با اعدام مجازاتکردن در تعارض با انذار به ضال در این آیۀ شریفه است. اگر قرار بود هر گمراهی را به صُلابه بکشیم، پیامبر در این امر، احق و اولی بود. خداوند به وی چنین اجازهای نداده است، دیگران که جای خود دارند. اعدام مرتدّ در تعارض صریح با این آیه نیز هست.
نتیجۀ دستۀ دوم آیات:
این دسته از آیات که نمونهای از آن گذشت، با تأکید بر آزادی دنیوی در هدایت و ضلالت از مبانی آزادی عقیده و مذهب است. آزادی عقیده و مذهب با وضع هرگونه مجازات دنیوی بهدلیل امور اعتقادی و دینی بهویژه وضع مجازات اعدام برای خروج از دین در تعارض کامل است. «من شاء فلیکفر، من ضل فإنّما یضل علیها و ما أنا علیکم بوکیل، و من ضل فقل إنما أنا من المنذرین» با نفی مجازات دنیوی گمراهِ کافر شده تلازم دارد، و اِلا اگر بنابر مجازات گمراهان اعم از کافر اصلی و غیراصلی باشد، این آیات لغو خواهند بود. اگر افراد را بین بقای بر ایمان و مرگ یا حبس اَبد با اعمال شاقه مخیر کنیم آنگاه چگونه میتوانیم بگوییم «فمن شاء فلیکفر»؟ اگر بنابر عدم مجازات دنیوی گمراهان مرتدّ باشد میتوانیم بگوییم «من ضل فإنّما یضل علیها و ما أنا علیکم بوکیل»، اما با مجازات اعدام مرتدّ چنین آیهای لغو خواهد بود. انذار وقتی معنا میدهد که در این دنیا مجازاتی نباشد و در آخرت عذاب الیم در انتظار باشد. با مجازات اعدام، انذار همانند نفی وکالت بیمعنی میشود. روایات وجوب قتل مرتدّ یا مهدورالدّم بودن وی در مخالفت با این دسته از محکمات آیات قرآن کریم است. واضح است که این آیات هیچ اختصاصی در کفر و ضلالت ابتدایی ندارند و کافر اصلی و غیراصلی را یکسان شامل میشوند.
دستۀ سوّم: وظیفۀ پیامبر، ابلاغ حق نه اجبار بر حق
در قرآن کریم شأن و جایگاه رفیع پیامبر(ص) در ارتباط با دین مردم بهدقت تعیین شده است. وظیفۀ پیامبر، پیامآوری، ابلاغ، ارشاد و راهنمایی است. او حق اجبار و اکراه مردم در پذیرش دین حق را ندارد:
آیۀ اول: فذکر إنّما أنت مذکر لست علیهم بمصیطر[۴۵] (پس تذکر بده که همانا تو تذکردهندهای و تو بر آنان سیطره نداری) وظیفۀ پیامبر، ابلاغ پیام دین است، او حق را به مردم متذکر میشود. هرکه خواست، میپذیرد و از مزایای فراوان حقّ بهرهمند میشود و هرکه نخواست، نمیپذیرد و البته زیانهای فراوان بیراههرفتن را متحمل میشود. تجلی آثار حق و باطل، بهطور کامل در قیامت است و دنیا سرای آزمایش. پیامبر بر مردم سلطه و اجباری ندارد تا به ایمانآوردن یا بر ایمان ماندن وادارشان کند. اگر پیامبر چنین اجازهای ندارد، آیا پیروان پیامبر حق دارند آزادی مردم را در مذهب سلب کنند؟
آیۀ دوم: نحن أعلم بما یقولون و ما أنت علیهم بجبّار فذکّر بالقرآن من یخاف وعید[۴۶] (ما به آنچه میگویند آگاهتریم و تو بر آنان زورگو نیستی پس هرکس که از وعدۀ عذاب من میترسد به قرآن پند بده.)
آیۀ سوم: و ما أرسلناک إلا مبشّرا و نذیرا قل ما أسئلکم علیه من أجر إلا من شاء أن یتخذ إلی ربه سبیلا و توکل علی الحی الذی لایموت و سبح بحمده و کفی به بذنوب عباده خبیرا[۴۷] (ما تو را جز مژدهرساننده و هشداردهنده نفرستادیم، بگو برای آن از شما مزدی نمیطلبم مگر اینکه کسی بخواهد که بهسوی پروردگارش راهی پیشه کند و بر [خداوند] زندهای که نمیمیرد توکل کن و شاکرانه او را تسبیح بگوی و او به گناهان بندگانش بس آگاه است).
آیۀ چهارم: و إن ما نرینّک بعض الذی نعدهم او نتوفّینّک فإنمّا علیک البلاغ و علینا الحساب[۴۸] (اگر بخشی از آنچه به آنان وعده دادهایم به تو بنمایانیم، یا جان تو را [پیش از آن] بگیریم، جز این نیست که پیامرسانی بر تو و حسابرسی بر ماست.)
آیۀ پنجم: و ما علی الرسول إلا البلاغ والله یعلم ما تبدون و ما تکتمون[۴۹] (بر پیامبر جز پیامرسانی نیست و خداوند میداند آنچه را آشکار میکنید و آنچه پنهان مینمایید.)
نتیجۀ آیات دستۀ سوم:
این مضمون هم در سور مکی است، هم در سور مدنی، حتی در آخرین سورۀ نازلشده بر پیامبر(ص). اگر پیامبر که اولین انسان عالم اسلام است درقبال دین دیگران، شأنی جز بشارت و انذار ندارد، آیا دیگران مجازند در ارتباط با دین مردم، شأنی جز تشویق و انذار برگزیدند و آزادی مردم در دین و عقیده را سلب کنند؟ اگر محاسبه و ارزیابی دینِ آدمیان، کار خداوند و ابلاغ و ارائۀ طریق، کار پیامبر باشد، سلب آزادی عقیده و دین مردم و عقاب و پاداش اخروی را به صحن دنیا کشانیدن، نوعی خداییکردن است؛ کاری که خدا بر انسان نپسندیده و پیامبرش مرتکب نشده است. مجازات بهدلیل تغییر دین، بهویژه حکم اعدام برای مرتد، در تعارض مستقیم با این دسته آیات محکم قرآن کریم است.
لازمۀ اینکه پیامبر فقط تذکر دهنده باشد و سیطرهای بر مردم نداشته باشد و تنها هشدار دهنده و مژدهرسان باشد، ابلاغ پیام بهعهدۀ او و حسابرسی بهعهدۀ خداوند باشد، این است که ورود و خروج در دین اختیاری باشد، نه اینکه فرد بین بقای در دین و مرگ مخیر باشد. اگر مجازات مرگ در انتظار کسی که از اسلام خارج میشود باشد، دیگر اینکه پیامبر(ص) فقط تذکر دهنده است، بیمعنی خواهد بود؛ همچنانکه با مجازات اعدام برای مرتدّ اینکه پیامبر(ص) فقط انذار دهنده و ابلاغکننده است، بیمعنی خواهد بود. حکم اعدام یعنی حساب مرتدّ را در دنیا رسیدن، دیگر چه معنایی برای ابلاغ بهعهدۀ تو و حساب بهعهدۀ ما (خدا) میماند؟
گفته نشود که برفرض صحت استدلال به این دسته از آیات، دیگر امکان اجرای هیچ مجازاتی از جانب پیامبر(ص) نخواهد بود، حال آنکه پیامبر، برخی حدود شرعی را به امر الهی اجرا میکرده است. در پاسخ گفته میشود: مجازات دزد و مرتکب اعمال منافی عفت و برهمزنندۀ امنیت عمومی و مانند آن، لازمۀ نظم اجتماعی در همۀ جوامع است و مخالفتی با ابلاغ پیام الهی و انذار و امثال آن ندارد، اما مجازات تغییر دین، دقیقاً برخلاف موازین یادشده است. اگر قرار باشد پیامبر، افراد را با مجازات اعدام بر بقای در اسلام مجبور کند، کلیۀ آیات این دسته لغو میشوند؛ حال آنکه مجازات بر جرائم اجتماعی به چنین تالیفاسدی نمیانجامد. چرا که مجازات دنیویِ مرتد، با کلیۀ مجازاتهای دیگر متفاوت است و دقیقاً در مخالفت با کلیۀ مفاهیم کلیدی این دسته از آیات میباشد. فتأمل.
دستۀ چهارم: عدم مجازات دنیوی مرتد
قرآن کریم اگرچه تغییر ایمان به کفر را مذموم دانسته، اما بنابر منطقِ متینِ خود، تنها از عاقبت سوء اخروی آنها خبر داده و هیچ مجازات دنیوی ازقبیل اعدام و حبس اَبد را بر ارتداد تجویز نکرده است.
آیۀ اول: وَلَا یزَالُونَ یقَاتِلُونَکمْ حَتَّی یرُدُّوکمْ عَن دِینِکمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا وَمَن یرْتَدِدْ مِنکمْ عَن دِینِهِ فَیمُتْ وَهُوَ کافِرٌ فَأُولَـٰئِک حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَالْآخِرَةِ وَأُولَـئِک أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ[۵۰] (و مشرکان، پیوسته با شما میجنگند، تا اگر بتوانند شما را از آیینتان برگردانند؛ ولی کسی که از آیینش برگردد و در حال کفر بمیرد، تمام اعمال نیک [گذشتۀ] او، در دنیا و آخرت، برباد میرود؛ و آنان اهل دوزخند؛ و همیشه در آن خواهند بود.) آیۀ شریفه دو بخش دارد. بخش اول دربارۀ جنگ در ماه حرام و هتک مسجدالحرام و اخراج ساکنان آن است. بخش دوم دربارۀ مرتدّ است.
نکات این بخش به قرار زیر است:
یک. در صدرِ بخش دوم غرض کافران و مشرکانِ صدر اسلام از جنگ با مسلمانان، خارجکردن ایشان از دینشان دانسته شده است. بنابراین ارتدادِ موضوع بحث این آیه در ارتباط با جنگیدن با مسلمانان ارتباط تنگاتنگ دارد. مؤید این معنا، ارتداد گروهی است که با ضمایر جمع در این آیه به آن اشاره شده است. (اولئک و ضمیر جمع در بیان حکم مرتد).
دو. آیه، خبر از مرگ مرتدّ داده است، ظهور واژۀ «فیمت» در مرگ طبیعی است نه در اعدام و قتل، اگر قرار بود مرتدّ کشته شود (اعدام شود) میفرمود: «من یرتدد منکم عن دینه فیقتل او فیصلب» از عبارت «فیمت و هو کافر» بهدست میآید که امکان داشت از ارتداد پشیمان شود و برگردد و در حال ایمان بمیرد. بنابراین، برای اینکه فرد، استحقاق مجازاتهای مذکور در آیه را پیدا کند صِرف ارتداد، کافی نیست؛ بلکه بقای بر ارتداد تا زمان مرگ نیز لازم است. علاوه بر این، آیه دلالت میکند بر اینکه اگر مرتدّی پیش از مرگ توبه کند توبۀ او پذیرفته میشود و نهتنها مشمول مجازات دنیوی نخواهد بود و نهتنها عمل او حبط نخواهد شد که مجازات اخروی نیز نخواهد داشت، البته بهشرط اینکه توفیق توبه پیدا کند.
سه. نخستین مجازات پیشبینیشده در آیه، حبط اعمال مرتدّ در دنیا و آخرت است. حبط، بطلان عمل و سقوط آن از تأثیر است. مرتدّ با اختیار کفر، حیات طیبه و نور ایمانی را از دست داده، زندگیاش معیشت ضنک و ضیق میشود و اعمالش از تأثیر در سعادت او ساقط میشوند، برخلاف مؤمن که عمل دنیوی او مؤثر در سعادتش است. با اختیار کفر، اعمال مرتدّ همچون ایمانش میمیرد. او با انتخابِ نادرستِ خود، بهجای سعادت، شقاوت را برگزیده است. دربارۀ حبط و لوازم آن مستقلاً در انتهای همین دسته از آیات، بحث خواهد شد.
چهار. دومین مجازات مرتد، خلود در عذاب دوزخ است. خلود در عذاب، سزای کافران است و مرتدّ کفر را بر ایمان ترجیح داده است.
این مجازاتها همگی امور اخروی هستند.
آیۀ دوم: کیفَ یهْدِی اللَّـهُ قَوْمًا کفَرُوا بَعْدَ إِیمَانِهِمْ وَشَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَجَاءَهُمُ الْبَینَاتُ وَاللَّـهُ لَا یهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ أُولَـئِک جَزَاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیهِمْ لَعْنَــةَ اللَّـهِ وَالْمَلَائِکــةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ خَالِدِینَ فِیهَا لَا یخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلَا هُمْ ینظَرُونَ إِلَّا الَّذِینَ تَابُوا مِن بَعْدِ ذَلِک وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّـهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ إِنَّ الَّذِینَ کفَرُوا بَعْدَ إِیمَانِهِمْ ثُمَّ ازْدَادُوا کفْرًا لَّن تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَأُولَـئِک هُمُ الضَّالُّونَ[۵۱] (چگونه خداوند جمعیتی را هدایت میکند که بعد از ایمان و گواهی به حقانیت رسول و آمدن نشانههای روشن برای آنها، کافر شدند؟! و خدا، جمعیت ستمکاران را هدایت نخواهد کرد! کیفر آنها، این است که لعن [و طرد] خداوند و فرشتگان و مردم همگی بر آنهاست. همواره در این لعن [و طرد و نفرین] میمانند؛ مجازاتشان تخفیف نمییابد؛ و به آنها مهلت داده نمیشود؛ مگر کسانی که پس از آن، توبه کنند و اصلاح نمایند؛ [و در مقام جبران گناهان گذشته برآیند، که توبۀ آنها پذیرفته خواهد شد؛] زیرا خداوند، آمرزنده و بخشنده است. کسانی که پس از ایمان کافر شدند و سپس بر کفر [خود] افزودند، [و در این راه اصرار ورزیدند،] هیچگاه توبۀ آنان، [که از روی ناچاری یا در آستانۀ مرگ صورت میگیرد،] قبول نمیشود؛ و آنها گمراهان [واقعی]اند [چرا که هم راه خدا را گم کردهاند، و هم راه توبه را!].)
در این آیات، احکام مرتدّ طی سه مرحله بیان شده است:
الف. مرتدّی که توبه نکند و خود را اصلاح ننماید مشمول مجازاتهای زیر واقع میشود: یک. ظالم است و مشمول هدایت الهی نمیشود؛ دو. مشمول لعنت ابدی خداوند و فرشتگان و مردم است؛ سه. مشمول تخفیف مجازات اخروی نمیشود و به وی مهلت نیز داده نمیشود.
ب. مرتدّی که توبه کرده و خود را اصلاح نماید؛ خداوند، بخشاینده و مهربان است و مشمول آثار و مجازاتهای سهگانۀ فوق نمیشود.
ج. مرتدّی که بهجای توبه و اصلاح، بر کفر خود بیافزاید، اولاً توفیق توبه و اصلاح پیدا نمیکند؛ ثانیاً چنین کسی گمراه واقعی است.
نتیجه:
اولاً، اگر مجازات مرتد، قتل بود؛ امکان توبه و اصلاح و ازدیاد کفر پیدا نمیکرد.
ثانیاً، برای مرتدّ پس از انغمار در کفر هم مجازات قتل تجویز نشده است.
ثالثاً، ارتدادِ موضوع این آیات، خروج از دین بعد از وضوح کامل حق و مشاهدۀ بینات است؛ یعنی ارتدادِ عملی و عنادی، نه تغییر دین علمی و تحقیق.
رابعاً، توبۀ مرتد، مادامی که از سر ناچاری و در مرض احتضار نباشد پذیرفته است، بهشرطی که توفیق توبه پیدا کند. ازدیاد کفر، توفیق توبه را سلب میکند.
خامساً، در این آیات، برای هیچ ارتدادی اعم از ابتدایی و استمراری، مجازات دنیوی ازقبیل اعدام و حبس اَبد، تجویز نشده است.
سادساً، آثار دنیوی ارتداد، محرومیت از هدایت الهی، مشمول لعن خدا و فرشتگان و مردم شدن و عدم توفیق توبه درصورت تکرارِ ارتداد است.
سابعاً، در این آیات همانند آیۀ سورۀ بقره، بحث از قوم مرتدّ است نه شخص مرتد، ضمیر جمع در سراسر این آیات قابل توجه است.
آیۀ سوم: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ کفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کفَرُوا ثُمَّ ازْدَادُوا کفْرًا لَّمْ یکنِ اللَّـهُ لِیغْفِرَ لَهُمْ وَلَا لِیهْدِیهُمْ سَبِیلا[۵۲] (کسانی که ایمان آوردند، سپس کافر شدند، باز هم ایمان آوردند، و دیگربار کافر شدند، سپس بر کفر خود افزودند، خدا هرگز آنها را نخواهد بخشید، و آنها را به راه [راست] هدایت نخواهد کرد). این آیه تبیین آیۀ ۹۰ سورۀ آلعمران است. مرتدّ مورد بحث آیه، دوبار از دین خارج شده و منغمر در کفر میشود. دو مجازات برای وی پیشبینی شده است: اول، محرومیت از بخشش الهی؛ دوم، محرومیت از هدایت الهی. در این آیه نیز به احکام مرتدّ بهصورت جمع پرداخته شده نه مفرد. اگر قرار بود مرتدّ به قتل برسد، امکان ارتداد دوباره و ازدیاد کفر نمییافت. در این آیه نیز از مجازات دنیوی مرتدّ ازقبیل اعدام و حبس اَبد خبری نیست.
آیۀ چهارم: وَمَن یکفُرْ بِالْإِیمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ[۵۳] (و کسی که انکار کند آنچه را باید به آن ایمان بیاورد، اعمال او تباه میگردد؛ و در سرای دیگر، از زیانکاران خواهد بود.) در این آیه، دو اثر بر کفر بعد از ایمان مترتب شده است: اول حبط عمل؛ دوم، خسارت اخروی. اگرچه ذیل آیه میتواند قرینه بر این باشد که حبط اعمال نیز در آخرت است، اما اطلاق آن میتواند شامل دنیا و آخرت شود همانند آیۀ ۲۱۷ سورۀ بقره. در این آیه نیز از مجازات قتل، خبری نیست.
آیۀ پنجم: یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَن یرْتَدَّ مِنکمْ عَن دِینِهِ فَسَوْفَ یأْتِی اللَّـهُ بِقَوْمٍ یحِبُّهُمْ وَیحِبُّونَهُ أَذِلَّــةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرِینَ یجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّـهِ وَلَا یخَافُونَ لَوْمَــةَ لَائِمٍ ذَلِک فَضْلُ اللَّـهِ یؤْتِیهِ مَن یشَاءُ وَاللَّـهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ[۵۴] (ای کسانی که ایمان آوردهاید! هرکس از شما، از آیین خود بازگردد، [به خدا زیانی نمیرساند]؛ خداوند جمعیتی را میآورد که آنها را دوست دارد و آنان [نیز] او را دوست دارند، دربرابر مؤمنان متواضع، و دربرابر کافران سرسخت و نیرومندند؛ آنها در راه خدا جهاد میکنند، و از سرزنش هیچ ملامتگری هراسی ندارند. این، فضل خداست که به هرکس بخواهد [و شایسته ببیند] میدهد؛ و [فضل] خدا وسیع، و خداوند داناست.) در این آیه فقط از ارادۀ خداوند به جانشینی گروهی از مؤمنانِ مجاهد، بهجای اهل ارتداد، بحث شده و مطلقاً به مجازات مرتدّ اشارهای نشده است. بالاترین مجازات ایشان این است که آنان محبوب خداوند نیستند، اگر توان ادراک این حقیقت را داشته باشند.
آیۀ ششم: یحْلِفُونَ بِاللَّـهِ مَا قَالُوا وَلَقَدْ قَالُوا کلِمَــةَ الْکفْرِ وَکفَرُوا بَعْدَ إِسْلَامِهِمْ وَهَمُّوا بِمَا لَمْ ینَالُوا وَمَا نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْنَاهُمُ اللَّـهُ وَرَسُولُهُ مِن فَضْلِهِ فَإِن یتُوبُوا یک خَیرًا لَّهُمْ ۖ وَإِن یتَوَلَّوْا یعَذِّبْهُمُ اللَّـهُ عَذَابًا أَلِیمًا فِی الدُّنْیا وَالْآخِرَةِ وَمَا لَهُمْ فِی الْأَرْضِ مِن وَلِی وَلَا نَصِیرٍ[۵۵] (به خدا سوگند میخورند که [در غیاب پیامبر، سخنان نادرست] نگفتهاند؛ درحالیکه قطعاً سخنان کفرآمیز گفتهاند؛ و پس از اسلامآوردنشان، کافر شدهاند؛ و تصمیم [به کار خطرناکی] گرفتند، که به آن نرسیدند. آنها فقط از این انتقام میگیرند که خداوند و رسولش، آنان را به فضل [و کرم] خود، بینیاز ساختند! [با این حال] اگر توبه کنند، برای آنها بهتر است؛ و اگر رویگردانند، خداوند آنها را در دنیا و آخرت، به مجازات دردناکی کیفر خواهد داد؛ و در سراسر زمین، نه ولیّ و حامی دارند، و نه یاوری!) آیه ناظر به قضیۀ خارجیه است. منافقانی که اظهار کفر کرده و قبل از غزوۀ تبوک اقدام به ترور پیامبر کرده بودند (مجمع البیان)، بااینهمه باب توبه بهروی آنها مفتوح بوده است و برای اقدام به استهزاء و لعب به ادعای خودشان یا اقدام به ترور و نیز ارتداد محکوم به اعدام نشدند. درصورت عدمتوبه این آثار بر مجموعۀ ارتداد و سوءقصد ایشان به پیامبر بار شده است: اول، عذاب الیم در دنیا و آخرت؛ دوم، محرومیت از ولایت و نصرت الهی در زمین. در هر صورت مفاد این آیه قابل تعمیم به مطلق ارتداد نیست به دو دلیل: اولاً، مفاد آن قضیۀ حقیقیه نیست و حاکی از قضیۀ خارجیه بعد از جنگ تبوک است، بهواسطۀ قرائن متعدد در متن آیه. ثانیاً، افراد مورد بحث، علاوه بر کفر بعد از ایمان و ارتداد، سوءقصدی را هم مرتکب شده بودند (همّوا بما لم ینالوا) و آثار ذیل آیه بر مجموعۀ دو مؤلفۀ ارتداد و این اقدام بار شده، نه بر ارتداد بهتنهایی. ضمناً هیچ گزارش تاریخی دال بر اینکه پیامبر(ص) با این افراد جنگیده یا آنان را کشته باشد در دست نیست.
آیۀ هفتم: مَن کفَرَ بِاللَّـهِ مِن بَعْدِ إِیمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُکرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ وَلَـکن مَّن شَرَحَ بِالْکفْرِ صَدْرًا فَعَلَیهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللَّـهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ[۵۶] (کسانی که بعد از ایمان کافر شوند (بهجز آنها که تحت فشار واقع شدهاند درحالیکه قلبشان آرام و باایمان است) آری، آنها که سینۀ خود را برای پذیرش کفر گشودهاند، غضب خدا بر آنهاست؛ و عذاب عظیمی در انتظارشان!) این آیۀ شریفه به دو نکته اشاره میکند: اول، بر زبانراندن کلمۀ کفر به اکراه و اجبار. در اینجا ملاک، ایمان قلبی فرد است و ارتدادِ اکراهیِ زبانی در کنار اطمینانِ قلبی، اثری ندارد. دوم، کفرِ اختیاری بعد از ایمان و مرتدّ شدن دو اثر دارد: اول، مغضوب خداوند واقعشدن؛ دوم، مشمول عذاب عظیم اخروی شدن. بهقرینۀ خسران اخروی در دنبالۀ توصیف این افراد در آیۀ ۱۰۹ و نیز نیاز به تصریح در عذاب دنیوی، عذاب ظهور در اخروی دارد. در این آیه نیز از مجازات دنیوی خبری نیست.
آیۀ هشتم: إِنَّ الَّذِینَ ارْتَدُّوا عَلَی أَدْبَارِهِم مِّن بَعْدِ مَا تَبَینَ لَهُمُ الْهُدَی الشَّیطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَأَمْلَی لَهُمْ ذَلِک بِأَنَّهُمْ قَالُوا لِلَّذِینَ کرِهُوا مَا نَزَّلَ اللَّـهُ سَنُطِیعُکمْ فِی بَعْضِ الْأَمْرِ وَاللَّـهُ یعْلَمُ إِسْرَارَهُمْ فَکیفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلَائِکــةُ یضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ ذَلِک بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا مَا أَسْخَطَ اللَّـهَ وَکرِهُوا رِضْوَانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ[۵۷] (کسانی که بعد از روشنشدن هدایت برای آنها، پشت به حق کردند، شیطان اعمال زشتشان را در نظرشان زینت داده و آنان را با آرزوهای طولانی فریفته است! این بهخاطر آن است که آنان به کسانی که نزول وحی الهی را کراهت داشتند گفتند: «ما در بعضی از امور از شما پیروی میکنیم؟حال آنها چگونه خواهد بود هنگامی که فرشتگان [مرگ] بر صورت و پشت آنان میزنند و جانشان را میگیرند؟! این بهخاطر آن است که آنها از آنچه خداوند را بهخشم میآورد پیروی کردند، و آنچه را موجب خشنودی اوست، کراهت داشتند؛ ازاینرو [خداوند] اعمالشان را نابود کرد!» درحالیکه خداوند پنهانکاری آنان را میداند.) آیه به قرینۀ ذیل آن، ناظر به قضیۀ خارجیه است. صیغۀ جمع و ارتباط افراد مرتدّ با دشمنان اسلام قابل توجه است. این ارتداد نیز ارتداد عملی و عنادی است نه تغییر دین بهصورت تحقیقی و علمی به قرینۀ «من بعد ما تبین لهم الهدی» و ذیل آیه. بههرحال چنین ارتدادی تسویل و فریب شیطان معرفی شده است. بااینحال در آیه هیچ نشانی از کیفر دنیوی بهویژه وجوب قتل ایشان وجود ندارد؛ بلکه تنها مشمول مجازات اخروی معرفی شدهاند.
جمعبندی آیات ارتداد:
الف. آثار دنیوی ارتداد: حبط اعمال در دنیا؛[۵۸] ملعون دائمی خدا و فرشتگان و مردم؛[۵۹] محرومیت از هدایت الهی؛[۶۰] مغضوب خداوند بودن؛[۶۱] محبوب خداوند نبودن؛[۶۲] تسویل و فریب شیطان.[۶۳]
ب. آثار اخروی ارتداد: حبط اعمال؛[۶۴] عذاب عظیم؛[۶۵] خلود در عذاب دوزخ؛[۶۶] محرومیت از تخفیف عذاب و مهلت؛[۶۷] محرومیت از مغفرت الهی؛[۶۸] خسران در آخرت.[۶۹]
ج. در اکثر آیات، ارتداد بهصورت گروهی و به صیغۀ جمع مطرح است.[۷۰] در دو آیه بهصورت مفرد است.[۷۱]
د. ارتدادِ مورد بحث، از سر عناد و جحد و بعد از آشکار بودن حق است.[۷۲]
هـ. توبۀ مرتدّ مورد پذیرش است.[۷۳] درصورت ازدیاد کفر، توفیق توبه پیدا نمیکند.[۷۴]
از بین آثار دنیویِ مرتد، مجازاتهایی ازقبیل زندان و شلاق و اعدام و تبعید و محرومیت اجتماعیسیاسی بهچشم نمیخورد. محرومیت از هدایت الهی، مغضوبِ خداوند بودن، محبوبِ خداوند نبودن، فریب شیطان را خوردن، هیچکدام تلازمی با مجازات دنیوی و حدود شرعی ندارد. لعنت الهی یعنی دورکردن از رحمت و سعادت و لعنت فرشتگان و مردم، چنین درخواستی از خداوند است و معلوم است هیچ تلازمی با مجازات دنیوی ازقبیل اعدام و حبس اَبد با اعمال شاقه ندارد. اما حبطِ عمل، یعنی باطلشدن و ازدسترفتنِ دخالتِ عمل در سعادت. درصورتیکه مرتدّ در کفر بمیرد، اعمالش مانند کافران باطل و در سعادت او بیاثر خواهد بود. آنچنانکه کافرِ اصلیبودن بنفسه مجازات دنیوی ندارد، کافر غیراصلی یعنی مرتدّ نیز مجازات دنیوی ندارد. بهعلاوه در قرآن کریم اعمال شش گروه مشمول حبط اعمال معرفی شدهاند: مشرکان؛ کافران؛ منافقان؛ قاتلانِ «انبیاء و آمرین به قسط»؛ کسانی که با صدای بلندتر از صوت پیامبر باایشان سخن میگویند و با صدای بلند دربرابر او سخن میگویند و بالاخره مرتدها.
حبط اعمال در دنیا و آخرت برای سه گروه استعمال شده است: کفارِ قاتلِ انبیاء و آمرین به قسط؛[۷۵] منافقان[۷۶] و مرتد[۷۷]. از این گروهها تنها کافرانِ قاتلِ انبیاء و آمرین به قسط، بهدلیل قتلهایی که مرتکب شدهاند، به مجازات دنیوی هم میرسند. حبط اعمال، هیچ تلازمی با مهدورالدّمی و مجازات اعدام ندارد و اِلا همۀ کفار و مشرکان و منافقان و بلندکنندگان صدا در محضر پیامبر میباید مهدورالدّم اعلام شده و اعدام شوند!
تأمل در تمامی آیات مرتبط با ارتداد، نتایج زیر را بهدست میدهد:
۱. تبدیل ایمان به کفر مطلقاً امر مذموم، ناپسند و مردودی است. تبدیل ایمان به کفر دوگونه میتواند باشد: اول بهواسطۀ مباحث نظری، علمی، تحقیقی ولو بهغلط فرد به انکار خدا و آخرت و نفی اسلام یا شک در حقانیت اسلام برسد (ارتداد نظری و علمی). دوم بهواسطۀ شهوت عملی، انحراف سیاسی، تسویلات شیطانی و دنیاپرستی در عین شناخت حق آنرا زیرپا بگذارند و تغییر دین بدهد؛ یعنی ارتداد بهواسطۀ منافع مادی باشد نه بهدلیل شبهات علمی (ارتداد عملی و سیاسی).
۲. برای ارتداد علمی و نظری در قرآن کریم هیچ مجازاتی پیشبینی نشده است، نه دینوی نه اخروی. واضح است که چنین کسی از مزایا و برکات وصول به حق بهطور وضعی بیبهره خواهد بود.
۳. برای ارتداد عملی و سیاسی (یعنی ارتداد من بعد ما تبین له الهدی) مجازات اخروی (خلود در عذاب جهنم) پیشبینی شده است. در قرآن کریم هر بار از ارتداد بحث شده، مراد همین قسم از ارتداد است.
۴. برای مرتدّ (مطلقاً) در قرآن کریم هیچ مجازات دنیوی ازقبیل اعدام و حبس اَبد پیشبینی نشده است.
اکنون نوبت به پاسخ به پرسش اصلی این بحث در دستۀ چهارم آیات، رسیده است. آیا روایات وجوب قتل و مهدورالدّمی مرتدّ با آیات مرتدّ قرآن توافق دارند؟ آیا این روایات با این آیات در تخالف هستند؟ آیات از مجازات اخروی و محرومیت دنیوی مرتدها از هدایت و مغفرت الهی و از تأثیر عمل در سعادت میگویند و از هیچ مجازت دنیوی سخن نگفتهاند. روایات اما از وجوب قتل مرد مرتدّ و حبس با اعمال شاقۀ زن مرتدّ سخن گفتهاند. واضح است که این روایات با آیات یادشده توافق ندارند. اما تخالف چطور؟ اگر آیات یادشده دلالت بر حصر مجازات مرتدّ نداشته باشند تخالفی در کار نخواهد بود؛ نهایتاً آیات مجازات اخروی را بیان کرده و روایات مجازات دنیوی را. و اگر لسان آیات حصر و سقف مجازات مرتدّ باشد دراینصورت تخالف بین روایات و ایندسته از آیات تخالف تناقض و نفی و اثبات است؛ آیات، نافیِ مجازات دنیوی و روایات، قائل به اثبات آن هستند.
آیا لسان آیات ارتداد حصر و سقف مجازات مرتدّ است یا نه؟ این آیات، ظهور در حصر و سقف مجازات مرتدّ دارند به قرائن لبّی زیر:
اولاً، خداوند در مقام تشریع مجازاتِ گناهی کثیرالابتلاست. مقام تشریع مجازات، مقام حصر و سقف مجازات است. اگر قرار بود بعداً چیزی اضافه شود با عباراتی همانند «لعل الله یحدث بعد ذلک امرا» تنبه داده میشد. فتأمل (این پاسخ زمانی تمام است که قرآن، کتابِ قانون فرض شود، و هو اول الکلام).
ثانیاً، ظهور دیگر دستههای آیات در آزادی مذهب، تردیدی در عدم امکان مجازات دنیوی بر خروج از دین باقی نمیگذارد و همین بر ظهور آیات ارتداد بر حصرِ مجازات، دلالت میکند. فتدبّر (این پاسخ تمام است)
درنتیجه: روایات وجوب قتل و مهدورالدّمی مرتدّ با آیات ارتداد قرآن ناسازگار هستند.
نتایج ادلۀ قرآنی
اکنون با تأمل در آیات قرآن کریم در ارتباط با مسئلۀ آزادی عقیده و مذهب که نمونهای از مهمترین آنها در ضمن چهار دسته گذشت، به نتایج زیر دست مییابیم:
اول: اسلام دین حق و عقیدۀ صحیح را با روشنترین ضوابط به مردم معرفی کرده است و مفاسد و مضرات گرایش به باطل را متذکر شده است.
دوم: اسلام سعادت واقعی انسان را در تبعیت از دین حق و عقیدۀ صحیح میداند و انحراف از آنرا بهشدت مذمت میکند.
سوم: از دیدگاه اسلام، مردم در انتخاب دین و عقیده آزادند و هیچکس را نمیتوان بر پذیرش دین حق و عقیدۀ صحیح، مکره و مجبور کرد.
چهارم: اسلام کثرت ادیان و عقاید پس از دعوت الهی به دین حق را بهرسمیت شناخته است؛ به این معنی که گروهی دعوت الهی را اجابت میکنند و افرادی بر ضلالت میمانند. گمراهان دستهها و فرقههای متعددی دارند.
پنجم: از دیدگاه اسلام، کسانی که در دنیا آگاهانه و لجوجانه دعوت الهی را اجابت نکردهاند و دین و عقیدۀ باطل برگزیدهاند در آخرت مجازات میشوند.
ششم: در اسلام، مجازات دنیوی برای دین و عقیدۀ باطل پیشبینی نشده است.
هفتم: منطق اسلامی در دعوت دیگران به دین حق، منطقی معقول، مسالمتآمیز، رحیمانه و بهدور از خشونت و تحکم است.
هشتم: کسی را نمیتوان با اکراه از تغییر دین باز داشت. ارتداد، مجازات دنیوی ندارد؛ اما اگر توأم با جحد و عناد باشد، عذاب اخروی شدیدی در پی دارد.
باتوجه به نکات فوق، مشخص میشود که آزادی عقیده و مذهب در اسلام امضاء شده است و روایات وجوب قتل و مهدورالدّم بودن مرتدّ با قرآن کریم ناسازگار هستند.
[۱]. المبسوط، ج ۷، ص ۲۸۱.
[۲]. مائده، ۵.
[۳]. نساء، ۱۳۷.
[۴]. بقره، ۲۱۷.
[۵]. توبه، ۶۱ و احزاب، ۵۷.
[۶]. المحاسن، ح ۱۳۰، ج ۱، ص ۲۲۱.
[۷]. پیشین، ح ۱۵۰، ج ۱ ص ۲۲۶؛ الامالی صدوق، ح ۶۰۸، ص ۴۴۹.
[۸]. المحاسن، ح ۱۲۸، ج ۱، ص ۲۲۱.
[۹]. پیشین، ح ۱۲۹، ج ۱، ص ۲۲۱.
[۱۰]. دو دسته از آیات قرآن کریم مرتبط با بحث سبّالنبی نیز بهشرح زیر قابل برسی هستند هرچند ظهور مخالفتشان با حکم قتل روایات سبّالنبی درحد ظهور نیست:
دستۀ اول، آیات شیوۀ سخنگفتن با پیامبر(ص).
در آیات ابتدایی سورۀ حجرات خداوند به مسلمانان میآموزد که صدایشان را در حضور پیامبر و خطاب به او بلند نکنند، آنچنانکه با دیگران اینگونه سخن میگویند. اینگونه سخنگفتن با پیامبر به حبط و نابودی اعمال منجر میشود. تواضع و بهآهستگی و ادب با پیامبر خدا سخنگفتن از نشانههای تقوا معرفی شده است. آنها که از پشت اتاقها با صدای بلند پیامبر را صدا میزنند، بهجای اینکه مؤدبانه به حضورش برسند، از آداب و اخلاق بیاطلاعند. اگر این افراد صبر میکردند تا پیامبر از خانه خارج شود آنگاه حاجتشان را با وی در میان میگذاردند برای خودشان هم بهتر بود، البته خداوند بخشاینده و مهربان است. یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کجَهْرِ بَعْضِکمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُکمْ وَأَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ (الحجرات ۲) ای کسانی که ایمان آوردهاید! صدای خود را فراتر از صدای پیامبر نکنید، و دربرابر او بلند سخن مگویید [و داد و فریاد نزنید] آنگونه که بعضی از شما دربرابر بعضی بلند صدا میکنند، مبادا اعمال شما نابود گردد درحالیکه نمیدانید.
بهدلیل فحوی شتم و سبّ نبی از بلندکردن صدا در حضور ایشان شدیدتر است. اگر نتیجۀ بلندتر کردن صدا و با صدای بلند در محضر پیامبر سخنگفتن حبط اعمال است، بهطریق اولی شتم و سبّ نبی نیز باعث حبط عمل میشود. حبط، بیاثر شدن عمل و بهنتیجه نرسیدن آن است؛ یعنی زایلشدن ثواب اخروی و اگر شامل دنیا هم شود، عدم ترتب آثار منتظره بر عمل. اگرچه از این آیات، بیش از این بهدست نمیآید اما مخالفتی با روایات حکم قتل سبّالنبی ندارند، زیرا این آیات به برخی آثار دنیوی و اخروی بیاحترامی به پیامبر(ص) ازطریق بلندکردن صدا اشاره میکند، و روایات حکم قتل سبّالنبی که موضوعاً و حکماً با مفاد آیات متفاوت هستند دلالت دارند، لذا موضع مشترک موضوعی در کار نیست تا مخالفت حکمی در میان باشد.
دستۀ دوم، استهزاء آیات الهی و دشنام به مقدسات.
با استهزاکنندگان تعالیم دینی و دشنامدهندگان به مقدسات چه باید کرد؟
آیۀ اول: وَقَدْ نَزَّلَ عَلَیکمْ فِی الْکتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللَّـهِ یکفَرُ بِهَا وَیسْتَهْزَأُ بِهَا فَلَا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّی یخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیرِهِ إِنَّکمْ إِذًا مِّثْلُهُمْ إِنَّ اللَّـهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِینَ وَالْکافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعًا (النساء۱۴۰) خداوند [این حکم را] در قرآن بر شما نازل کرده که هرگاه بشنوید افرادی آیات خدا را انکار و استهزا میکنند، با آنها ننشینید تا به سخن دیگری بپردازند! وگرنه، شما هم مثل آنان خواهید بود. خداوند، منافقان و کافران را همگی در دوزخ جمع میکند.
از کسانی که آیات الهی را انکار و استهزا میکنند در زمانی که به این فعل ضداخلاقی مشغولند باید کنارهگیری کرد تا سخن را عوض کنند، درغیراینصورت شنوندگان مؤمن هم بهتدریج به رنگ آنها درخواهند آمد. جایگاه منافقان و کافران جهنم است. در این آیه بیش از کنارهگیری از مجلس استهزاء، توصیهای به مؤمنان نشده است. سبّالنبی بیشک از مصادیق استهزاء و انکار آیات الهی است.
آیۀ دوم: وَإِذَا رَأَیتَ الَّذِینَ یخُوضُونَ فِی آیاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّی یخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیرِهِ وَإِمَّا ینسِینَّک الشَّیطَانُ فَلَا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّکرَی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (الانعام ۶۸) هرگاه کسانی را دیدی که آیات ما را استهزا میکنند، از آنها روی بگردان تا به سخن دیگری بپردازند و اگر شیطان از یاد تو ببرد، هرگز پس از یادآمدن با این جمعیّت ستمگر منشین.
پیامبر نیز در قبال استهزاکنندگانِ آیات الهی، وظیفهای جز کنارهگیری از مجلس تا زمان تغییر سخن ندارد. ظهور امر در وجوب است. حتی اگر وظیفۀ الزامی کنارهگیری از مجلس استهزاء فراموش شد، بهمحض بهیادآوردن خروج از چنین مجلسی لازم است. استهزاکنندگان، ظالم توصیف شدهاند. برای پیامبر(ص) نیز وظیفهای زاید بر کنارهگیری از مجلس استهزاء (ازقبیل مجازات) پیشبینی نشده است.
آیۀ سوم: وَلَا تَسُبُّوا الَّذِینَ یدْعُونَ مِن دُونِ اللَّـهِ فَیسُبُّوا اللَّـهَ عَدْوًا بِغَیرِ عِلْمٍ کذَلِک زَینَّا لِکلِّ أُمَّــةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَی رَبِّهِم مَّرْجِعُهُمْ فَینَبِّئُهُم بِمَا کانُوا یعْمَلُونَ (الانعام ۱۰۸) [به معبود] کسانی که غیر خدا را میخوانند، دشنام ندهید؛ مبادا آنها [نیز] از روی [ظلم و] جهل، خدا را دشنام دهند! اینچنین برای هر امّتی عملشان را زینت دادیم سپس بازگشت همۀ آنان بهسوی پروردگارشان است؛ و آنها را از آنچه عمل میکردند، آگاه میسازد [و پاداش و کیفر میدهد].
مسلمانان حق ندارند به مقدسات دیگر آئینها و ادیان، دشنام دهند و اسائۀ ادب کنند. درغیراینصورت آنها نیز خداوند و پیامبر و مقدسات مسلمانان را مورد دشنام و اسائۀ ادب قرار خواهند داد. در این آیه هم از مجازات اعدام دشنامدهندگان به خداوند که یقیناً اسائۀ ادبشان شدیدتر از دشنام به پیامبر است سخنی بهمیان نیامده است. خداوند داوری دربارۀ ادیان و آئینها را به قیامت موکول کرده است. شبهۀ اختصاص حکم به زمان خاصی که مسلمانان در ضعف بودند، مندفع است به اینکه اولاً، مورد مخصص نیست. ثانیاً، حکم معلّل است. در احکام معلّله بقای حکم به بقای علت است. ادعای اختصاص فاقد مستند و ادعایی بلادلیل است.
نتیجۀ آیات دستۀ دوم: وظیفۀ مسلمانان در قبال استهزاء آیات الهی، اعراض و کنارهگیری از چنین مجالس ضداخلاقی تا زمان تغییر موضوع جلسه است. مسلمانان مجاز به مقابلهبهمثل در دشنام و استهزاء مقدسات دیگر ادیان و آئینها نیستند. در این آیات هیچ مجازاتی زاید بر کنارهگیری از مجلس استهزاء، انکار و سبّ، پیشبینی نشده است. روایات قتل و مهدورالدّم بودن سابّالنبی چه نسبتی با این آیات دارند؟ اگر این دسته از آیات، دلالتی بر «انحصار» پیامدهای استهزاء تعالیم دینی و دشنام به مقدسات در کنارهگیری از مجلس مذکور داشته باشند، روایات قتل سابّ، مخالف با آنها خواهند بود، روایات در مقام اثبات اعدام و آیات در مقام نفی آن خواهند بود. اما اگر آیات ظهوری در انحصار پیامد نداشته باشند، دراینصورت روایات یادشده مخالفتی با آیات نخواهند داشت. همانند آیات حرمت شرب خمر در قرآن و روایات مجازات آن که مکمل یکدیگرند نه مخالف هم. اکنون پرسیدنی است دستۀ دوم از آیات ظهوری در انحصار پیامد استهزاء آیات الهی دارد یا نه؟ اگرچه آیات، إشعاری به انحصار دارد، اما این إشعار درحد ظهور نیست. بنابراین نمیتوان گفت که روایات وجوب قتل سابّالنبی مخالف آیات دستۀ دوم است.
[۱۱]. احزاب، ۴۵ تا ۴۸.
[۱۲]. آلعمران، ۱۸۶.
[۱۳]. احزاب، ۵۷.
[۱۴]. توبه، ۶۱.
[۱۵]. الدر المنثور.
[۱۶]. تفسیر القمی.
[۱۷]. توبه، ۴۹.
[۱۸]. فرقان، ۶۳.
[۱۹]. فرقان، ۷۲.
[۲۰]. آلعمران، ۱۳۴.
[۲۱]. لقمان، ۱۷.
[۲۲]. شوری، ۴۳.
[۲۳]. قلم، ۴.
[۲۴]. انبیاء، ۱۰۷.
[۲۵]. آلعمران، ۱۵۹.
[۲۶]. توبه، ۱۲۸.
[۲۷]. نور، ۲۲.
[۲۸]. نهجالبلاغه، خطبۀ ۲۰۶.
[۲۹]. پیشین، حکمت ۴۲۰.
[۳۰]. آلعمران، ۶۱.
[۳۱]. بقره، ۱۹۴.
[۳۲]. وصایای پیامبر به امام علی، من لایحضره الفقیه، ج ۴، ص ۳۵۷.
[۳۳]. سه دستۀ دیگر از آیات قرآن کریم اگرچه إشعار در مخالفت دارند اما اثبات ظهورشان در مخالفت با وجوب اعدام مرتدّ با مشکلاتی مواجه است:
دستۀ اول: نقد شیوۀ مواجهۀ ارباب ادیان مختلف با یکدیگر و ارادۀ خداوند بر اختلاف عقاید بشری.
آیۀ اول: ولو شاء ربک لجعل الناس امة واحدة ولایزالون مختلفین إلا من رحم ربک و لذلک خلقهم و تمت کلمة ربک لأملأنّ جهنم من الجنة و الناس أجمعین (هود ۱۱۸ و ۱۱۹) اگر پروردگارت میخواست مردم را امتهای یگانه قرار میداد ولی همچنان اختلاف میورزند، مگر کسانی که خداوند [بر آنان] رحمت آورد و برای همین آنان را آفریده است، وعدۀ پروردگارت [چنین] سرانجام گرفته است که جهنم را همه از جن و انسان آکنده خواهم ساخت.
ارادۀ الهی بر این تعلق نگرفته است که همگان یکگونه بیندیشند، به زبان دیگر خداوند به مصالحی اختلاف عقاید و ادیان را در دنیا بهرسمیت شناخته است و گمراهان را وعدۀ عذاب جهنم داده است. تسطیح اجباری عقاید و ادیان در دنیا دقیقاً برخلاف بینش قرآنی و اسلامی است. تکثر موجود در ادیات و عقاید و رقابت آزادنۀ آنها در دنیا واقعیتی است که در قرآن بهرسمیت شناخته شده است.
آیۀ دوم: و قالت الیهود لیست النصاری علی شیء و قالت النصاری لیست الیهود علی شیء و هم یتلون الکتاب کذلک قال الذین لا یعلمون مثل قولهم فالله یحکم بینهم یوم القیامــة فیما کانوا فیه یختلفون (بقره ۱۱۳) یهودیان گفتند که مسیحیان بر حق نیستند و مسیحیان گفتند یهودیان بر حق نیستند، حال آنکه کتاب [آسمانی] را میخوانند، کسانی که هیچچیز نمیدانند سخنی همانند سخن ایشان گفتند سرانجام خداوند در قیامت در آنچه اختلاف داشتند بینشان داوری خواهدکرد.
اینکه هر دینی، دین دیگر را هیچوپوچ بداند ازسوی قرآن مذمت شده است. سرای داوری آخرت است نه دنیا. در دنیا مردم آزادند هر دین و عقیدهای را که میخواهند اختیار کنند؛ البته پیامبران الهی حق را به ایشان تذکر میدهند، اما انتخاب با خود مردم است و آزمایش و ابتلا جز این نیست.
آیۀ سوم: قل یا ایها الکافرون لا اعبد ما تعبدون و لا انتم عابدون ما اعبد و لا انا عابد ما عبدتم و لا انتم عابدون ما اعبد لکم دینکم ولی دین (کافرون ۱ تا ۶) هان ای کافران، من معبود شما را نمیپرستم و شما هم پرستندگان معبود من نیستید، و من پرستندۀ آنچه شما میپرستید نیستم، و شما هم پرستندگان معبود من نیستید، شما را دین شما و مرا دین من.
سورۀ کافرون یکی از بزرگترین مستندات آزادی دین و عقیده در قرآن کریم است، آیا مواجهۀ مسلمانان با دیگر عقاید و ادیان میتواند جز این باشد؟
نتیجۀ دستۀ اول آیات: ارادۀ خداوند بر اختلاف عقاید بشری و تکثر و تنوع ادیان مختلف بهعنوان یک واقعیت تعلق گرفته است. دار دنیا دار ابتلا و رقابت و انتخاب آزادانه است. اگرچه این آیات إشعار در مخالفت با حکم اعدام مرتدّ دارد اما ظهوری در این امر ندارد.
دستۀ دوم: شیوههای دعوت دینی و آزاد اندیشی.
آیۀ اول: ادع إلی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی أحسن، إن ربک هو أعلم بمن ضل عن سبیله و هو أعلم بالمتهدین (نحل ۱۲۵) به راه پروردگارت با حکمت و پندهای پسندیده فراخوان و با آنان بهشیوهای که بهتر است مجادله کن، چرا که پروردگارت داناتر است که چهکسانی از راه او بهدر افتادهاند و هم او به راهیافتگان داناتر است.
منطق قرآن در دعوت مردم به دین. طرق معقول و مسالمتآمیز است. استفاده از عقل و خرد مردم، تذکر و پند بالاخره جدال احسن، ارعاب در تهدید یا اکراه و قتل در این منطق جایی ندارد. اسلام دین رحمت است و دعوت دینی آن نیز رحیمانه است. مجازات اعدام برای خارجشدن از دین بالاترین ضربه به وجهۀ دین است. دینی که اینگونه منطقی، پیروانش را به گفتگو و خردورزی خوانده است، چه نیازی به اینگونه روشهای خشن و خردستیز برای نگاهداشتن افراد در دین دارد؟
آیۀ دوم: وَالَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَن یعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَی اللَّـهِ لَهُمُ الْبُشْرَی فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَـئِک الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّـهُ وَأُولَـئِک هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ (الزمر ۱۸-۱۷) و کسانی که از عبادت طاغوت پرهیز کردند و بهسوی خداوند بازگشتند، بشارت از آنِ آنهاست؛ پس بندگان مرا بشارت ده! همان کسانی که سخنان را میشنوند و از نیکوترین آنها پیروی میکنند؛ آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده، و آنها خردمندانند.
قول، اسم جنس است. تبعیت از احسن، لازمهاش شنیدن حسنها و احسن است و نتیجۀ منطقی آن، گزینش بهترین قول از میان اقوال مختلف برای تبعیت. این شیوۀ خردمندانه و حکیمانه، توصیۀ قرآن کریم به پیروان خود است. هدایت الهی در محیطی آزاد، نتیجهاش تربیت اولو الالباب است. اگر کسی در این گزینش بشری خطا کرد و احسن را انتخاب نکرد که اعدام نمیشود، حتی اگر به لجاجت و عناد چنین کرده باشد. در قیامت، خداوند، خود، معاندان جحود را بهسزای عملشان خواهد رسانید.
نتیجۀ دستۀ دوم آیات: شیوۀ دعوت دینی قرآن مترقیترین شیوههاست: حکمت؛ موعظۀ حسنه؛ جدال احسن و انتخاب بهترین بعد از استماع اقوال مختلف. انتخابِ اشتباه، سزایش مرگ نیست. مجازات مرگ بهدلیل تغییر دین با این دسته از آیات موافقت ندارد. این آیات نیز إشعار بر مخالفت با حکم اعدام مرتدّ دارند.
دستۀ سوم: مذمت مجازات بر تغییر دین.
استفاده از عنصر اجبار در دینداری و مجازات شدید مرتد، از دیرباز مطرح بوده است. قرآن کریم ضمن گزارش سه صحنۀ تاریخی، مجازات بر تغییر دین را مذمت کرده است.
آیۀ اول: قال الملا الذین استکبروا من قومه لنخرجنّک یا شعیب و الذین آمنوا معک من قریتنا او لتعودنّ فی ملتنا قال او لو کنا کارهین (اعراف ۸۸) بزرگان قوم او که استکبار ورزیده بودند گفتند: ای شعیب تو و کسانی را که به همراه تو ایمان آوردهاند را از شهرمان بیرون میکنیم مگر اینکه به آئین ما بازگردید. گفت: حتی اگر کراهت داشته باشیم؟
اشراف مستکبر، حضرت شعیب نبی(ع) و مؤمنان عصر او را بر سر دو راهی قرار دادند، یا تبعید را بپذیرند یا اینکه دین خود را تغییر دهند، و ارتداد پیشه کنند و از ایمان، به کفر بگرایند. شعیب نبی(ع) پاسخ میدهد که آیا دینمان را با کراهت تغییر دهیم؟ مگر تغییر دین و ایمان با اکراه و اجبار میسر است؟ ما نمیتوانیم با زور از دینمان دست برداریم. منطق شعیب(ع) مقبول قرآن کریم است. نمیتوان گفت تغییر دین حق به باطل اجباری نیست، اما تغییر دین باطل به حق میتواند اجباری باشد. در تحلیل آیۀ کریمۀ «لا اکراه فی الدین» دریافتیم که قرآن کریم خبر از نفی اکراه و اجبار در مطلق عقیده و دین داده است. مرتدّ را مجازات کردن آنهم مجازات اعدام، کراهت را در بقای دین دخیلکردن است و با مفاد آیۀ شریفه در تعارض است.
آیۀ دوم: قالوا آمنّا بربّ العالمین ربّ موسی و هارون، قال فرعون آمنتم به قبل أن آذن لکم إن هذا لمکر مکرتموه فی المدینه لتخرجوا منها أهلها فسوف تعلمون لأقطعنّ أیدیکم و أرجلکم من خلاف ثم لاصلبنّکم أجمعین (اعراف ۱۲۱ تا ۱۲۴) [ساحران] گفتند: به پروردگار جهانیان ایمان آوریم، پروردگار موسی و هارون. فرعون گفت: آیا پیش از اینکه به شما اجازه دهم به او ایمان آوردید؟ این مکری است که با یکدیگر در شهر اندیشیدهاید تا اهل شهر را از آن آواره کنید، بهزودی خواهید دانست که دستها و پاهایتان را در خلافِ جهتِ همدیگر، خواهم برید؛ سپس همهتان را به دار خواهم زد.
ساحران با دیدن معجزپ موسی کلیماللّه(ع) به خداوند ایمان آوردند، کفر را رها کرده و دینشان را تغییر دادند، بهعبارتی مرتدّ شدند. فرعون آشفته میشود که چگونه قبل از اجازه از حضرت ایشان افرادی دینشان را تغییر دادهاند. او تغییر دین ساحران را توطئهای برای آوارگی مردم، تبلیغ کرده و بلافاصله مجازات مرتدّین را اعلام میکند: قطع دست و پا و به دار آویختن. سزای ارتداد و تغییر دین در آیین فرعون اعدام است؛ در دیار فرعون هر که دینش را تغییر دهد، کشته میشود. قرآن این منطق را باور ندارد و آنرا مذمت میکند. منطق قرآن در مقابل نفی اکراه و اجبار در دین و بهزباندیگر آزادی عقیده و مذهب است. مرتدّ را اعدامکردن اقتدا به شیوۀ مردود فرعون است. مشی قرآن و پیامبر و ائمه، دقیقاً خلاف این شیوۀ فرعونی و مبتنی بر آزادی عقیده و مذهب بوده است.
آیۀ سوم: قال فرعون ذرونی اقتل موسی و لیدع ربه إنی أخاف أن یبدّل دینکم أو أن یظهر فی الأرض الفساد (غافر ۲۶) و فرعون گفت مرا بگذارید تا موسی را بکشم و او پروردگارش را بخواند چه! میترسم دین شما را تغییر دهد یا در این سرزمین فتنه و فساد آشکار کند.
در آیین فرعون، تبدیل دین مردم (از کفر به ایمان) مجازات مرگ دارد. او موسی(ع) را تهدید میکند، تهدید به اعدام، چرا که میخواهد دین مردم را تغییر دهد و بهزعم فرعون، در زمین فساد ایجاد کند. قرآن منطق فرعون را مردود میشمارد. مردم در تغییر دینشان آزادند. کسی حق ندارد آنان را به اکراه و اجبار وا دارد که این دین یا آن دین را بپذیرد. راه رشد از گمراهی آشکار است. تعیین مجازات اعدام برای ارتداد، پیروی از روش فرعون است. منطق قرآن و پیامبر و ائمه، آزادی عقیده و مذهب است.
نتیجۀ دستۀ سوم آیات: از این آیات و آیات مشابه درمییابیم که قرآن کریم روش مستکبران و فراعنه را در قبال پدیدۀ ارتداد و تغییر دین مذمت کرده و در عین حقدانستن ایمان به خدا، مردم را در حیات دنیا در ایمان و کفر ابتدایی و استمراری و بهزباندیگر در انتخاب دین و عقیده، آزاد میداند. تغییر دین و داخلشدن و خارجشدن از آن، لازمۀ لاینفک آزادی عقیده و مذهب است. اعدام مرتد، مجازاتی بهروش فرعون است که مورد تقبیح قرآن کریم است و استناد آن به پیامبر و ائمه با مفاد این آیات سازگار نیست. دربارۀ این دسته از آیات، این اشکال وارد است که این آیات دربارۀ مجازات تغییر دینِ باطل، به دینِ حق است؛ اما دربارۀ تغییر دینِ حق به باطل ساکت است.
[۳۴]. بقره، ۲۵۶.
[۳۵]. مهدی حائری یزدی، اسلام و اعلامیۀ حقوق بشر. سالنامۀ مکتب تشیّع، شمارۀ ۴، ۱۳۴۱، ص ۷۶-۶۷.
[۳۶]. طباطبائی، المیزان، ج ۱۰، ص ۲۰۷.
[۳۷]. طبرسی، مجمع البیان، ج ۳ ص ۳۶۳ و ۳۶۴.
[۳۸]. محقق خوئی، البیان فی تفسیر القرآن، ۳۰۷ تا ۳۰۹.
[۳۹]. یونس، ۹۹.
[۴۰]. هود، ۲۸.
[۴۱]. کهف، ۲۹.
[۴۲]. یونس، ۱۰۸.
[۴۳]. زمر، ۴۱.
[۴۴]. نمل، ۹۱ تا ۹۳.
[۴۵]. غاشیه، ۲۱ تا ۲۲.
[۴۶]. ق، ۴۵.
[۴۷]. فرقان، ۵۶ تا ۵۸.
[۴۸]. رعد، ۴۰.
[۴۹]. مائده، ۹۹.
[۵۰]. بقره، ۲۱۷.
[۵۱]. آلعمران، ۸۶ تا ۹۰.
[۵۲]. نساء، ۱۳۷.
[۵۳]. مائده، ۵.
[۵۴]. مائده، ۵۴.
[۵۵]. توبه، ۷۴.
[۵۶]. نحل، ۱۰۶.
[۵۷]. محمد، ۲۵ تا ۲۸.
[۵۸]. بقره، ۲۱۷.
[۵۹]. آلعمران، ۸۷.
[۶۰]. آلعمران، ۸۶؛ نساء، ۱۳۷.
[۶۱]. نحل، ۱۰۶.
[۶۲]. مائده، ۵۴.
[۶۳]. محمد، ۲۵.
[۶۴]. بقره، ۲۱۷؛ مائده، ۵.
[۶۵]. نحل، ۱۰۶.
[۶۶]. بقره، ۲۱۷.
[۶۷]. آلعمران، ۸۸.
[۶۸]. نساء، ۱۳۷.
[۶۹]. مائده، ۵.
[۷۰]. بقره، ۲۱۷؛ آلعمران، ۸۶ و ۹۰؛ نساء، ۱۳۷؛ توبه، ۷۴؛ نحل، ۱۰۶؛ محمد، ۲۵.
[۷۱]. مائده، ۵ و ۵۴.
[۷۲]. آلعمران، ۸۶؛ توبه، ۷۴؛ محمد، ۲۵.
[۷۳]. آلعمران، ۸۹؛ توبه، ۷۴.
[۷۴]. آلعمران، ۹۰.
[۷۵]. آلعمران، ۲۲.
[۷۶]. توبه، ۶۹.
[۷۷]. بقره، ۲۱۷.