بررسی نظریهای بهت برانگیز علیه ولایت فقیه
یاسر ابراهیمی
روزنامه رسالت، ۲۷ تیر۱۳۸۳، ص۳ و۱۹
یکی از مباحث سرنوشت ساز فقهی که به علت فقدان شرایط مناسب تا پیش از قیام امام خمینی (ره) مهجور افتاده بود، مساله ولایت فقیه است، هر چند مبانی نظری- فقهی آن از زمان شیخ مفید (ره) تا کنون توسط فقها بررسی گردیده و در کتب مبسوط قابل پیگیری است ولی فهم نا صواب از برخی مفاهیم و قواعد فقهی موجب گردیده تا علیه زمامداری حکومت به دست فقها مطالبی بیان شود که بسی قابل نقدند.
در همین راستا، یکی از آرای مطروحه، استدلال آقای محسن کدیور مندرج در ماهنامه آفتاب شماره ۳۵ (خرداد ۸۳) تحت عنوان “فقاهت و سیاست” میباشد. در این استدلال، نه تنها تصدی بالمباشره و مستقیم فقها فاقد ادله شرعی دانسته شده بلکه دلیلی نیز بر اشتراط عدم فقاهت در شروط زمامدار اقامه گردیده است. به عبارت دیگر از دیدگاه آقای کدیور شارع مقدس نه تنها حکم به ولایت فقها نداده بلکه ایشان را از تصدی مستقیم در منصب والی منع نموده است! استدلال ایشان بر این مدعا به صورت زیر قابل بیان است:
صغری: “غالب مباحث سیاسی از قبیل مباحث موضوعی است”.
کبری: “طبق قاعده مورد تسالم و توافق فقها، تعیین موضوع شان فقیه نیست”
نتیجه: “فقیه از آن حیث که فقیه است در حوزه موضوعی وامور جزیی و خارج از احکام کلی فاقد تخصص واهلیت میباشد.”
روشن است که از دو مقدمه فوق، نتیجهای در دو محور میتوان ارایه داد:
۱-هرگاه فقیه در کرسی افتاء و در مواجهه با مقلدین و در مقام استخراج احکام شرعی باشد تنها اهلیت استنباط کلیات را داراست.
۲- هرگاه فقیه بنا بر خواست مردم، حاکم مردم شود و در مسند تصمیم گیریهای کشوری قرار گیرد به شرط آن که وجود شرایط زمامداری (شرایط پیشنهادی آقای کدیور: کاردانی، امانت داری) در او محرز گردد شان او در مقام والی، مقتضی تصمیم گیریهای جزیی در هر زمان خاص، مکان خاص و شرایط خاص است.
هر چند جناب آقای محسن کدیور، محور اول را در گزاره نتیجه ذکر نمودهاند اما نپرداختن به محور دوم، منجر به نقصان نتیجه گردیده، آن را فاقد اعتبار منطقی نموده است. باید توجه نمود “فقیه از آن حیث که فقیه است”، ولایت نمییابد والا همه فقها، دارای ولایت شده، با آنارشیسم ناشی از تعدد والی مواجه میشدیم، بلکه این، “فقیه جامع الشرایط “است که ولایت مییابد. جامع الشرایط بودن، درکنار اموری همچون تقوا، تدبیر و آگاهی به مسایل سیاسی شامل قدرت تطبیق احکام کلیه شرعیه که در مقام افتا بیان میشوند بر”حوزه موضوعی و امور جزیی” نیز میشود. بنابر این، استدلال ایشان نمیتواند مبطل اشتراط فقاهت در حاکم باشد و در صورتی که فقیهی، جامع الشرایط شده و صلاحیتهای لازم را کسب نماید حق حاکمیت الهی بر جامعه اسلامی را داراست و اگر مردم، ولایت او را بپذیرند، حاکمیت و ولایت به صورتی وظیفهای الهی بر ذمه او ثابت خواهد شد.
جناب آقای دکتر محسن کدیور، جمع میان سیاست و فقاهت را “در شرایط عادی و در میان انسانهای متعارف، بسیار دشوار” میدانند. حال آن که اولا میتوان به سهولت، در تاریخ معاصر ایران، علمای دینی و فقهایی را یافت که در عین فقاهت، صاحب نظر در امر سیاست، نیز بودهاند.
ثانیا این امر به کلیتش در مورد متخصصین دیگر رشتهها نیز صادق است و بنابر این، یک فیلسوف، یک جامعه شناس، یک فیزیکدان و یک پزشک نیز نمیتوانند در مقامی سیاسی قرار گیرند لذا به نظر آقای کدیور، لابد باید از کسانی در امور سیاسی استفاده کرد که یا تحصیلکرده رشته سیاست، آن هم نه شاخه نظریات و فلسفه سیاسی، باشند ویا اصولا هیچ تحصیلات بالای آکادمیکی نداشته باشند!
در ادامه، جناب آقای محسن کدیور به بیان فلسفه ارسال انبیاء پرداخته و چنین میپندارند که “پیامبران آمدهاند تا جان آدمیان را دیگر کنند تا جهان، دیگر شود یعنی از تحول وباطن افراد به تحول جامعه رسیدن نه این که با به دست گرفتن قدرت و سیطره بر جامعه، افراد را عوض کردن.”
فرو کاهش مفهوم پیامبر که قرین عدالت طلبی و آزادیخواهی و مبارزه با طاغوت است تا حد عارف مسلکانی منزوی که تنها به فکر صلاح فردی خود و انسانهای دیگر هستند، ناشی از نوع نگرش “سکولاریستی “، به پیامبران میباشد. مسلما پیامبران وانبیاء درصدد احیاء ارزشهای انسانی و آبادانی دل و جان آدمی بودهاند و در راه رهانیدن او از رذائل اخلاقی از هیچ کوششی فروگذار ننمودهاند، اما این کوشش، همراه با اصلاحات اجتماعی و تغییرات در نوع اداره جامعه بوده است، چرا که امر انسان سازی و تربیت افراد با اصلاح جامعه ارتباطی مستقیم و غیر قابل تردید دارد. این که آدمی را موجودی “مدنی بالطبع” نامیدهاند، حاکی از اجتماعی بودن سرشت انسانها و تأثر فوق العاده آنها از وضعیت جوامعی است که در آنها زندگی میکنند.
صرف نظر از مبانی نظری تعلیم و تربیت، به لحاظ تاریخی میتوان زندگی اصلاح طلبانه پیامبران الهی و مبارزه ایشان با فساد دستگاهای حاکم را دید و آن را شاهدی بر این مدعا دانست که تعالی روح آدمی بدون تغییر در ساختار اجتماع، امری نا ممکن میباشد.
در پایان، ایشان چنین ابراز میدارند: “دین رحمت از طریق اول (تحول انسانها از درون) که بنیادی تر و پایدارتر است پیش میرود، حال آن که طریق دوم (با بدست گرفتن قدرت و سیطره بر جامعه افراد را عوض کردن) ناپایدارتر وسطحی است.
پیش فرضهای گزاره فوق الذکر، دو چیز است:
۱-جوهره حکومت، قدرت قاهره و روح سیطره است و تنها عملکرد حکومت، تنظیم روابط اجتماعی و تعاملات اقتصادی و حقوقی و مانند آن براساس اقتدار طلبی است.
۲- دین اسلام، دینی عاطفی است و با اقتدار، اتوریته و تسلط کاری ندارد.
اما هر دو پیش فرض فوق، مخدوش و قابل مناقشه میباشند، زیرا اولا انحصار نوع عملکردهای حکومتی در روشهای قدرت مآبانه، تصوری غیر مطابق با واقع میباشد. هرچند اداره منظم و صحیح امور کشور، منوط به استفاده از اعمال قدرت در حوزههای مرتبط (به عنوان مثال: برخورد با مجرمان و خاطیان از قانون) میباشد، اما تسری این صفت به تمام افعال حکومتی، بیانگر نوعی شتابزدگی است. زیرا چنانچه در قانون اساسی آمده است: مثلا ارایه خدمات بهداشتی و آموزشی، برعهده دولت میباشد و روشن است که این امور، بیشتر روحیه فرهنگی، عاطفی و خدمت رسانی را نمایش می دهند تا چهرهای مقتدرانه و سیطره جویانه را .
ثانیا عاطفی پنداشتن و احساسی نمایاندن تمام محتوای دین و فرو کاستن مفهوم دین اسلام به آیین رحمت، نیز تلقی ناصواب دیگری است که منجر به پیامدهای فاسد بسیاری میشود. هر چند روح حاکم بر دین، رحیمانه میباشد و بنابر قواعد کلامی، لطف حکیم، اقتضا میکند تمام احکام شریعت بر پایه حکمت و در راستای تکامل انسان بنا شده باشد ولیکن این بدان معنا نیست که تمام دستورات دینی مطابق امیال و سازگار با خواستههای آدمی باشد لذا پیشنهاد میشود به جای “دین رحمت “، ار واژه “دین انسان ساز” استفاده شود. انسان سازی، گاه مقتضی برخورد تند، قاطعانه و خشن نیز هست و از همین باب است که با اموری همچون قصاص، دیات و جهاد نیز دراسلام روبه رو هستیم. اگر حکیمی، مردم را به صلاح نفس دعوت مینماید و در عین این که توطئه حاکمان جور و مخالفان انسان سازی را مشاهده میکند و میبیند که آنان چگونه با تمام قوای حکومتی، رسانه ای، نظامی و اقتصادی به میدان آمده، محیطی مملو از فساد ایجاد کردهاند، بازهم به شیوه دکتر کدیور، بگوید مرا با تغییر حکومت و به دست گرفتن آن کاری نیست و کار من فقط دعوت است، نه تنها سخنان و دعوتهایش، بی ثمر یا کم ثمر است، بلکه اصولا ً حکمت آن شخص، زیر سوال است.