من در فروردین سال ۱۳۵۸ مثل اکثر مردم ایران به جمهوری اسلامی رأی آری دادم. آن زمان یک جوان بیست سالهی انقلابی بودم. اکنون سی و هفتمین سالگرد تاسیس جمهوری اسلامی است. چه میخواستیم و چه شد! در این مجال دو پیام را مرور میکنم، نخست پیام آنکه گفت آری، و آن پیام مورخ ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ آقای روحالله موسوی خمینی با عنوان «اعلام جمهوری اسلامی ایران و تشکر از حضور گستردۀ مردم در رفراندم» منقول از جلد ششم صحیفه امام. دوم پیام آنکه گفت نه، نامهی مورخ ۱۰ دی ۱۳۵۷ مصطفی رحیمی منتشره در روزنامهی آیندگان مورخ ۲۵ دی ۱۳۵۷ با عنوان «چرا با جمهوری اسلامی مخالفم؟»
چرا این دو پیام را انتخاب کردم؟ پیام اول، پیام مؤسس جمهوری اسلامی بهمناسبت تأسیس جمهوری اسلامی است. او نه تنها به جمهوری اسلامی رأی آری داده، بلکه باعث اصلی رأی آری دیگران هم بوده است. طبیعی است که از آنها که به جمهوری اسلامی رأی آری دادند، او و مشخصا پیام تأسیس جمهوری اسلامی او را انتخاب کنم.
اما پیام دوم، نخستین نامهی سرگشاده به شخص آقای خمینی و نقد جمهوری اسلامی است. نویسندهی آن دکتر مصطفی رحیمی (۱۳۸۱-۱۳۰۵) حقوقدان، نویسنده و مترجم سرشناس ایرانی است که مسلما به جمهوری اسلامی رأی نه داده است. این نامه یک روز پیش از خروج محمدرضاشاه پهلوی از ایران و هفده روز قبل از بازگشت آقای خمینی به ایران منتشر شده است. گفتنی است که «آن که گفت آری، آن که گفت نه» عنوان کتابی است به قلم برتولت برشت و ترجمهی مصطفی رحیمی.
این دو پیام یکی از یک فقیه انقلابی و دیگری از یک حقوقدان مانوس با تاریخ کنار هم خواندنی است. دربارهی مصطفی رحیمی و نامهی تاریخیاش در مجالی دیگر خواهم نوشت. نسل من این نامه را آن زمان نادیده گرفت، و از این بابت بسیار متأسفم. تاوان این غفلت را هم داریم میدهیم. این نامه نیازمند شرحی مستوفی است. اگرچه در یک روزنامه منتشر شده، اما یادداشت ژورنالیستی نیست، رسالهی حکیمانه حقوقدانی مجرب است. راستی آیا این نامه را آقای خمینی خوانده است؟ بعید میدانم. بهاحتمال قوی اطرافیان آن زمان او در تهران مرتضی مطهری و سیدمحمد بهشتی خواندهاند، اما …..
اکنون متن کامل هر دو را با هم منتشر میکنم، به این امید که در فرصتی دیگر به تحلیل تطبیقی آن دو بپردازم.
محسن کدیور
۱۲ فروردین ۱۳۹۵
***
آنکه گفت آری
اعلام جمهوری اسلامی ایران و تشکر از حضور گستردۀ مردم در رفراندم
بسم اللّه الرحمن الرحیم
وَ نُریدْ اَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِیالاَْرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً
وَ نَجْعَلُهُمُ الْوارِثینَ (۱) صَدَقَاللّه الْعَظیمْمن به ملت بزرگ ایران که در طول تاریخ شاهنشاهی، که با استکبار خود آنان را خفیف شمردند و بر آنان کردند آنچه کردند، صمیمانه تبریک میگویم. خداوند تعالی بر ما منت نهاد و رژیم استکبار را با دست توانای خود که قدرت مستضعفین است در هم پیچید و ملت عظیم ما را ائمه و پیشوای ملتهای مستضعف نمود، و با برقراری جمهوری اسلامی، وراثت حقه را بدانان ارزانی داشت. من در این روز مبارک، روز امامت امت و روز فتح و ظفر ملت، جمهوری اسلامی ایران را اعلام میکنم. به دنیا اعلام میکنم که در تاریخ ایران چنین رفراندمی سابقه ندارد، که سرتاسر مملکت با شوق و شعف و عشق و علاقه به صندوقها هجوم آورده و رأی مثبت خود را در آن ریخته و رژیم طاغوتی را برای همیشه در زبالهدان تاریخ دفن کنند.
من از این همبستگی بیمانند که جز مشتی ماجراجو و بیخبر از خدا، همه و همه به ندای آسمانی وَاْعتَصِمُوا بِحَبْلِاللّهِ جَمیعاً (۲) لبیک گفتند، و با تقریباً اتفاق آرا به جمهوری اسلامی رأی مثبت دادند و رشد سیاسی و اجتماعی خود را به شرق و غرب ثابت کردند، تقدیر میکنم. مبارک باد بر شما روزی که پس از شهادت جوانان برومند و داغ دل مادران و پدران و رنجهای طاقتفرسا، دشمن غول صفت و فرعون زمان را از پای درآوردید، و با رأی قاطع به جمهوری اسلامی، حکومت عدل الهی را اعلام نمودید. حکومتی که در آن، جمیع اقشار ملت با یک چشم دیده میشوند و نور عدالت الهی بر همه و همه به یک طور میتابد، و باران رحمت قرآن و سنت بر همه کس به یکسان میبارد. مبارک باد شما را چنین حکومتی که در آن اختلاف نژاد و سیاه و سفید و ترک و فارس و لر و کرد و بلوچ مطرح نیست. همه برادر و برابرند؛ فقط و فقط کرامت در پناه تقوا و برتری و به اخلاق فاضله و اعمال صالحه است.
مبارک باد بر شما روزی که در آن تمام اقشار ملت به حقوق خود میرسند، فرقی بین زن و مرد و اقلیتهای مذهبی و دیگران در اجرای عدالت نیست. طاغوت دفن شد و طغیان و سرکشی به دنبال او دفن میشود، و کشور از چنگال دشمنهای داخلی و خارجی و چپاولگران و غارت پیشگان نجات یافت. اینک شما ملت شجاع، پاسداران جمهوری اسلامی هستید. اینک شما هستید که باید این ارث الهی را با قدرت و قاطعیت حفظ کنید و نگذارید بقایای رژیم متعفن که در کمین نشستهاند و طرفداران دزدان بینالمللی و نفتخواران مفتخوار در بین صفوف فشردۀ شما رخنه کنند. اینک شمایید که باید مقدرات خود را به دست بگیرید و مجال به فرصت طلبان ندهید، و با قدرت الهی که مظهر آن جماعت است، قدمهای بعدی را بردارید، و با فرستادن طبقۀ فاضله و امنای خود در مجلس مؤسسان، قانون اساسی جمهوری اسلامی را به تصویب برسانید، و همان طور که با عشق و علاقه به جمهوری اسلامی رأی دادید، به امنای امت رأی دهید تا مجالی برای بداندیشان نماند.
صبحگاه ۱۲ فروردین ـ که روز نخستین حکومت اللّه است ـ از بزرگترین اعیاد مذهبی و ملی ماست. ملت ما باید این روز را عید بگیرند و زنده نگه دارند. روزی که کنگرههای قصر ۲۵۰۰ سال حکومت طاغوتی فرو ریخت، و سلطۀ شیطانی برای همیشه رخت بربست و حکومت مستضعفین که حکومت خداست به جای آن نشست.
هان! ای ملت عزیز که با خون جوانان خود حق خود را به دست آوردید، این حق را عزیز بشمرید و از آن پاسداری کنید، و در تحت لوای اسلام و پرچم قرآن، عدالت الهی را با پشتیبانی خود اجرا نمایید. من با تمام قوا در خدمت شما که خدمت به اسلام است، این چند روز آخر عمر را میگذرانم، و از ملت انتظار آن دارم که با تمام قوا از اسلام و جمهوری اسلامی پاسداری کنند.
من از دولتها میخواهم که بدون وحشت از غرب و شرق، با استقلال فکر و اراده، باقیماندۀ رژیم طاغوتی را که آثارش در تمام شئون کشور ریشه دارد پاکسازی کنند، و فرهنگ و دادگستری و سایر وزارتخانهها و ادارات که با فرم غربی و غربزدگی بپا شده است به شکل اسلامی متحول کنند، و به دنیا عدالت اجتماعی و استقلال فرهنگی و اقتصادی و سیاسی را نشان دهند. از خداوند تعالی عظمت و استقلال کشور و امت اسلامی را خواستارم. والسلام علیکم و رحمةاللّه.روحاللّه الموسوی الخمینی
۱۳۵۸/۱/۱۲(۱) سورۀ قصص، آیۀ ۵: «و ما بر آن هستیم که بر مستضعفان روی زمین منّت نهیم و آنان را پیشوایان سازیم و وارثان گردانیم».
(۲) سورۀ آل عمران، آیۀ ۱۰۳: «و همگی به رشتۀ خدا چنگ بزنید».
***
آنکه گفت نه
چرا با جمهوری اسلامی مخالفم؟
مصطفی رحیمی
بخت خواب آلوده ما بیدار خواهد شد دگر (حافظ)
نامه به امام خمینی[۱]
پیش از شروع مطلب باید عرض كنم كه نویسنده این نامه با فتواها و نظریات آنجناب در موارد زیر نه تنها كاملا موافق است، بلكه تبلیغ و پیشبرد آنها را وظیفه ملی و اجتماعی و معنوی خود میداند:
١ – تمام آنچه شما در مخالفت با رژیم غیرقانونی كنونی ایران فرمودهاید.
٢- تمام آنچه شما در مخالفت با امپریالیسم امریكا و هر دولت امپریالیست دیگری گفتهاید.
٣- تمام آنچه شما در مخالفت با سیاست شوروی و چین و هر دولت كمونیست دیگری اظهار داشتهاید.
٤- تمام آنچه شما در مخالفت با دولت صهیونیستی اسرائیل و موافقت با حقانیت مبارزه مردم فلسطین فرمودهاید. نكته آخر را از آن لحاظ می گویم كه من برخی از آثار سارتر را ترجمه یا تفسیر كردهام. اما همچنان كه پیش از این نیز به صراحت گفتهام با نظر سارتر درباره اسرائیل بهكلی مخالفم.
زائد است بگویم كه نویسنده این نامه شیعی و شیعیزاده است. و نه تنها همواره احترام اصول ادیان و مذاهب را در نوشتههای خود حفظ كرده است، بلكه به شرحی كه خواهد آمد دوام جامعه را بدون ركن معنویت و روحانیت محال میداند.
آنچه موجب شد این نامه را به عنوان آن جناب بنویسم احترام شدید من نسبت به شماست. احترامی بیشائبه، نه بر مبنای احساسات و قهرمان پرستی، بلكه بر مبنای تفكر. شما در وضع و حالی كه هیچكس دیگر نمیتوانست، هم سخنگوی ملت زجر كشیده ایران در برابر رژیم سراسر فساد كنونی شدید، و هم صدای خود را در برابر دولت های بزرگ ستمكار بلند كردید. شما با رهبری خردمندانه خود پایههای رژیم سفاكی را كه تمام دولتهای روی زمین از غرب و شرق به تحكیمش میكوشیدند چنان به سرعت و شدت لرزاندید كه امروز چون منی قادرم این نامه را داخل كشور ایران بنویسم و به دست شما برسانم. در حالی كه تا چندی پیش محال بود هیچ كس حتی به بهای جان، حرف خود را بزند، زیرا پیش از آن كه حرفش به گوش مخاطب برسد به دست جلادان یا نابود شده بود، یا سخنش در میان سلول های زندان گم میشد. اجازه میخواهم پیش از این در این باره چیزی نگویم و ادامه آن را به بعد موكول كنم، زیرا تجزیه و تحلیل همه این عوامل و سخن از شخصیت و تأثیر شما فرصتی دیگر و بیشتر میخواهد.[۲]
وانگهی آنچه نوشتن این نامه را موجب شد، اینها نیست، نكتههائی است كه تا آنجا كه من میدانم تاكنون كسی از داخل كشور آشكارا بهشما ننوشته است. مشكل هنگامی آغاز شد كه برخی از طرفداران مسئله جمهوری اسلامی را به عنوان خواست كلیهی مردم این مملكت مطرح كردند. من به عنوان نویسنده و حقوقدان (هر دو را با فروتنی عنوان میكنم) با جمهوری اسلامی مخالفم و دلائل مخالفت خود را صمیمانه با شخص شما در میان میگذارم زیرا در مورد كم و بیش مشابه چنین میپندارم كه گفتگو با شخص ماركس آسانتر از از گفتگو با ماركسیستهاست. علاوه بر این به علل زیر مخاطب این نامه فقط شما میتوانید باشید:
الف- سالهاست به این نتیجه رسیدهام كه راه رهائی بشر تلفیق دو اندیشه است: دموكراسی و سوسیالیسم، كه هر دو ظاهرا از غرب آمدهاند. اما معناً همه ملتها و همه فرهنگها در تكوین آن هر دو سهم داشتهاند. امروز آنچه دموكراسی را از رمق انداخته سرمایهداری است و آنچه سوسیالیسم را به فساد كشانده قدرت عجین شده با كمونیسم است. پس تلفیق سوسیالیسم و دموكراسی كار آسانی نیست و رسالت آن به عهده همهی اندیشمندان و همه ملتهاست. باید اضافه كنم كه تاكنون در همه نهضتها، افراد مردم بهطور دردناكی از تحقق بخشیدن به اندیشه ها معاف شده اند و ریشه بسیاری از مصائب در همین است: از دموكراسی بسیار سخن گفته اند، اما عدهای محدود، همیشه مردم خردهپا كنار بودهاند. البته به میدان كشیده شدهاند. اما هیچگاه طرف گفتگو نبودهاند. یعنی كسی نظرشان را نپرسیده یا اگر پرسیده در پرورش آن اقدامی نكرده است.
باز اندیشیدهام كه اگر دموكراسی و سوسیالیسم در فضائی از اخلاق و معنویت به هم نپیوندند، تركیبشان پیوندی انسانی نخواهد بود. خوب می دانید كه در محیط مختنق ایران بیان كامل و رسای این مطالب محال بود. ناچارآنها را دست و پا شكسته در كتابهایم نوشتهام. امروز میخواهم از روحانیت و معنویت شما كمك بگیرم.
ب- اختناق دهشتناك ٢٥ ساله اخیر همه اجتماعات سیاسی مفید را از هم پاشید و همه قلمهای حقگوی را شكست، ستمهای بیكران رژیم در حق ملت از حد هر مهاجم اشغالگری گذشته است. افشای دلیرانه این ستمها از جانب شما و مبارزه شما با آن امروز همه نظرها را متوجه شخص شما کرده است، بهطوریکه امروز بار گران رهبری سیاسی و رهبری روحانی هر دو بر دوش شماست. این امر بههمان اندازه كه پرافتخار است مسئولیتآور نیز هست.
پ – به علل بالا شما تنها كسی هستید كه اگر به جای جمهوری اسلامی، اعلام جمهوری مطلق كنید، یعنی به جای حكومت عدهای از مردم، حكومت و حاكمیت جمهور آنان را بپذیرید، نه تنها در ایران انقلاب معنوی عظیمی ایجاد كردهاید بلكه در قرن مادیگرای ما (نه به معنای فلسفی، بلكه به معنای نفی معنویت) به روحانیت و معنویت بُعد عظیمی بخشیدهاید. و تاریخ مقام شما را در ردیف گاندی و شاید بالاتر از او ثبت خواهد كرد. زیرا مسئلهی اصلی قرن ما ساقط كردن حكومتی فاسد و خادم بیگانه نیست، این كار با همه اهمیت درجه اولی كه امروز برای ما ایرانیان دارد مسئلهای جهانی نیست.
مسئلهی درجه اول جهانی (كه بلافاصله پس از سقوط رژیم برای ما نیز مسئلهی درجه اول خواهد شد) آن است كه قرن بیستم پس از ترور شدن گاندی معنویت مجسم خود را از دست داده است. اگر شما همچنان از شعار جمهوری اسلامی طرفداری كنید آن تز مشهور ماتریالیستی (به معنای فلسفی آن) را جان بخشیدهاید كه اعلام میدارد تاریخ مدون، تاریخ جنگهای طبقاتی است و اگر گفته شود كه آیت الله خمینی میخواهد طبقه یا قشر روحانی ایران را در حكومت جانشین طبقه یا قشر دیگری كند، چه جوابی خواهید داد؟ و در این صورت كجاست آن معنویت و اخلاقی كه قرن ما در جستجوی اوست؟
ت- اگر شما حاكمیت مطلق ملت را بپذیرید، مردم ایران كه تاكنون تقریبا در همه قیام های خود بالمآل شكست خوردهاند و پس از قرنها میتوانند نفَسی به راحتی بكشند و در فردای پیروزی جشنی دو گانه (سقوط استبداد سیاه و استقرار حكومت مردم) برپاسازند.
ث- چند قرن است كه غربیان میگویند و باز میگویند ( و طرفه آنكه این بحث در سخن متفكران “كمونیسم اروپائی” صیغه تازهای یافته است) كه ملت های مشرق زمین لیاقت آزادی و دموكراسی بیقید و شرط را ندارند و همیشه باید در پای عَلَم خودکامهای سینه بزنند. باید به این یاوهها در میدان عمل پاسخ داد. هندیان بطلان این ادعا را ثابت كردند، آیا نوبت ایران نرسیده است؟
ج- سه هزار سال حكومت استبدادی و بیست و پنج سال اختناق مطلق، در وجود همهی ما (جز نوابع) دیو مستبدی پروارنده است كه خواه ناخواه بر قسمتی از اعمال و اندیشههای ما سایه میاندازد. چنین است كه نه تنها توده مردمان نیازمند تربیت و آموزشی تازهاند، بلكه هر یك از ما نیز نیازمند چنین پرورشی هستیم. اگر این كار صورت نگیرد چیزی در عمل تغییر نمییابد. تعصب جای تفكر را می گیرد، مردم به جای تقویت استعداد های نهفته خود متوجه تقویت رهبران خواهند شد. چیزی كه بالمال آنان را زبون و خطرپذیر می سازد. بنابراین ما به تربیتی همه جانبه در سطح سیاسی و فرهنگی نیازمندیم كه همه دستاوردهای قدیم و جدید جهان فرهنگ را برایمان مطرح كند و بیالاید. این همه جز در پرتو دموكراسی مطلق و كامل، محقق نخواهد شد. و اگر روحانی بزرگی رهبر چنین جهادی نشود از چه كسی باید انتظار داشت؟[۳]
به همه این دلائل اكنون سفره دل را به پیروی از سنتهای گرانبهای اسلام در حضرت شما میگسترم و می گویم كه به چه دلائلی با جمهوری اسلامی مخالفم:
١- انقلابی كه ایجاد شده و در عظمت آن دوست و دشمن موافقند، مربوط به همه مردم ایران است ( به سهولت میتوان با این توافق رسید كه عده ای دزد خادم بیگانه مدتهاست هویت ملی خود را از دست داده اند) هر انقلابی دو ركن دارد كه هیچیك بی دیگری منشاء اثر نمیتواند بود. اول، مردمی كه باید انقلاب كنند؛ دوم، رهبر یا رهبرانی كه باید لحظهی مناسب را تشخیص دهند و با اعلام شعارها و رهنمودهای مناسب انقلاب را هدایت كنند. ركن دوم، در قسمت اعظم متعلق به شماست، ولی دربارهی ركن اول چه باید گفت؟ و چرا باید در ساختن ایران آینده، رای آزادانهی ملت را نپرسید؟ آیا میتوان ادعا كرد كه همهی شهیدانی كه در سال های سیاه با خون خود نهال انقلاب را آبیاری كردند طرفدار جمهوری اسلامی بودهاند؟ آیا می توان ادعا كرد كه همهی زندانیان سیاسی كه با زندگی و شرف خود مقدمات آزادی ایران را فراهم آوردند دارای ایدئولوژی مذهبی بودند و هستند؟ آیا میتوان ادعا كرد كه همه كسانی كه هر روز به بهای جان یا شرف یا آزادی با زندگی خود مبارزه را ادامه میدهند، یك پارچه طرفدار چنین نظری هستند؟
سخن كوتاه: حماسه ای كه ایجاد شده مربوط به همه ملت ایران است، پس كار منطقی و درست و عادلانه آن است كه فقط مُهر ملت بر آن باشد و بس. و هر كاری دیگر امری عمومی را اختصاصی خواهد كرد.
٢- آنچنان كه من میفهمم جمهوری اسلامی یعنی آن كه حاكمیت متعلق به روحانیون باشد، و این برخلاف حقوق مكتسبهی ملت ایران است كه به بهای فداكاریها و جانبازیهای بسیار این امتیاز بزرگ را در انقلاب مشروطیت بهدست آورد كه “قوای مملكت ناشی از ملت است”. این راه از نظر سیاسی و اجتماعی و حقوقی راهی است برگشت ناپذیر. البته ملت حق دارد همیشه برای تدوین قانون اساسی بهتر و مترقیتری قیام و اقدام كند، اما معقول نیست كه حق حاكمیت خود را به هیچ شخص یا اشخاصی واگذارد.
دلیل این امر را باید در نوشتههای دو قرن پیش روس جست. بدین گونه قانون اساسی ما با قبول اصل مترقی حاكمیت ملی، به بحث “ولایت شاه” و “ولایت فقیه” پایان داده است(١).
٣- به دلایل بالا جمهوری اسلامی با موازین دموكراسی منافات دارد. دموكراسی به معنای حكومت همه مردم، مطلق است و هرچه این اطلاق را مقید كند به اساس دموكراسی (جمهوری) گزند رسانده است. بدین گونه مفهوم جمهوری اسلامی (مانند مفاهیم دیكتاتوری صالح – دموکراسی بورژوائی – آزادی در كادر حزب…) مفهومی است متناقض. اگر كشوری جمهوری باشد، برحسب تعریف، حاكمیت باید در دست جمهور مردم باشد. هر قیدی این خصوصیت را مخدوش می كند. و اگر كشور اسلامی باشد، دیگر جمهوری نیست، زیرا مقررات حكومت از پیش تعیین شده است و كسی را در آن قواعد و ضوابط حق چون و چرا نیست. این امر چنان بدیهی است كه وقتی كمونیستها خواستند فقط اصطلاح دموكراسی را از تابوتی كه خود برایش ساخته بودند بیرون آورند، بهخود اجازه ندادند كه عبارت “دموكراسی كمونیستی” را بكار برند، بلكه عبارت دموكراسی توده ای را عام كردند كه بازهم همان عیب را دارد (٢).
٤- مرا میبخشید كه به لقمان حكمت میآموزم. اما در طول تاریخ موارد بسیار پیش آمده است كه بزرگان از ایراد خٌردان نكتهها فرا گرفتهاند. پس اجازه میخواهم بگویم كه عنوان كردن جمهوری اسلامی در زمان ما با روح دموكراسیگونهای كه در زمان حضرت محمد (ص) و خلفای راشدین برقرار بود منافات دارد. زیرا مسائل معیشتی، و در نتیجه سیاسی جهان در تحول مدام است. میپرسم كه یك حكومت اسلامی مسائل پیچیدهی اقتصادی و حقوقی و آزادیهای سیاسی را با كدام قواعد و ضوابط حل خواهد كرد؟ مسلما جواب شخص شما این است كه بر اساسی تحول زمان، اما همهی سخن در این است كه اگر پس از صد و بیست سال عمر شما، جانشین شما گفت كه میخواهد این مسائل را صرفا با قواعد و ضوابط قرنها پیش حل كند (چنان كه هماكنون بیشتر افراد سادهدل و عدهای از طرفداران صاحبنام طرفدار جمهوری اسلامی چنین میگویند) تكلیف چیست و با استناد به كدام اصلی می توان بدیشان پاسخ گفت!؟
٥- اگربرای حكومت مردم از پیش قواعد وضوابطی تعیین كنیم درآنچه مربوط به مردم است خواه ناخواه خود مردم را كنار گذاشتهایم. درمسائل دینی تعیین روابط انسان با خدا كار آیات عظام است ودیگران را درآن حقی نیست. رفع ظلم وعدوان نیز وظیفهی شرعی آنان است. اما تعیین قواعد وضوابط معیشتی مردم باخود مردم است، و تكراركنم،كدام مسئله معیشتی است كه ازجنبه سیاسی عاری باشد؟ وبرای حل این امور چه كسی ازمردم شایستهتر؟ مردمی كه با خون خود بزرگترین حماسه تاریخ ایران را آفریدند چرا به هنگام تعیین سرنوشت خود كنار گذاشته شوند؟ خواهم گفت كه چرا رایگیری همراه با پیشنهاد قواعد وضوابط قبلی آزادی رای دهندگان را محدود خواهد كرد.
٦- شایسته مقام روحانیت آن است كه خود را به مقام سیاسی نیالاید. از شیر حمله خوش بود و از غزال رم. مقام سیاسی یعنی قدرت سیاسی، و قدرت فینفسه و بالضروره فسادآور است مگر آن كه در جنبهی اعتراض باشد. این نكته را ماركس و لنین و مائو به غفلت سپردند. امید كه شما از این بحث آسان نگذرید. مسیحیت تا هنگامی كه در جبههی اعتراض بود افشاگر ستم بود، اما همین كه بر سریر قدرت تكیه كرد، زایندهی پاپها شد. روحانیت، جهان پاكی و صفا و رفع ستم است، و قدرت سیاسی، جهان آلودگی و ستم. پس میتوان گفت كه روحانیت با آلوده شدن به قدرت سیاسی خود را از روحانیت خلع میكند و این دریغی مضاعف است: یكی اینكه حق حاكمیت را كه متعلق به همهی خلایق است از آن خود كرده، و دیگر آن كه مقام روحانی و معنوی را كه هر جامعهای بدان نیازمند است نابود میکند (٣).
این كه گفتهاند قدرت فساد میآورد و قدرتِ مطلق فسادِ مطلق، حقیقتی است ماسوای سوء نیت یا گمراهی زمامداران. در واقع در این بحث زمامداران دزد و خادم بیگانه اصولا مورد نظر نیستند. همچنین گمراهانی چون هیتلر و موسولینی كه دزد نبودند اما جهانبینی خطائی داشتند نیز از دایرهی این بحث بیروناند.
سخن بر سر سیاستمداران با حسن نیت و دلسوز مردمی است مانند روبسپیر، لنین، مائو و دیگران) كه با حسن نیت تمام و مردمدوستی تمام قدرت سیاسی را در دست خود یا طرفداران خود میگیرند و صرف وجود همین قدرت – نبودن مخالف – لزوم به كرسی نشاندن ضوابط و قواعد معین و تعیین شده از پیش – كارشان را به تباهی میكشاند. در این فرض مهم نیست كه قدرت به طور مستقیم و یا غیرمستقیم إعمال شود. اگر مخالف در این قدرت حق چون و چرا نداشته باشد، كار تمام است. راز این تباهی آن است كه چون مخالف خاموش است و چون قواعد معین است و چون هر فرد و گروهی جایزالخطاست، فرد یا گروه حاكم از خطائی به خطای دیگر میلغزد. اگر امروز احزاب دموكرات مسیحی در همه جا با ستمگران همكاری میكنند علت آن نیست كه مسیح یا قدیسین عیسوی طرفدار ستم بودهاند. علت آن است كه این احزاب دچار قواعد و ضوابط دگم شده خویشاند. افلاطون چنین میپنداشت كه با حكومت فیلسوفان كلید جادوئی سعادت اجتماعی به دست میآید. اما بیش از یك قرن است كه گروهی از متفكران بر شرق و غرب فرمان میرانند. اما چون پاس جمهور مردم را نمیدارند حكومتشان هیچ یك از آرزوهای افلاطون را برنیاورده است. وانگهی هر جامعه به اخلاق و معنویتی نیازمند است كه بی وجود آن زندگی آدمی با زندگی بهائم تفاوت چندانی ندارد. غربیها كوشیدهاند با ایجاد مقامی غیرمسئول در راس قوای سه گانه حكومت، مرجعی معنوی ایجاد كند كه دور از قدرت سیاسی نیاز جامعه را از نظر وجود مقامی معنوی ارضاء كند اما در تحقق این آرزو شكست خوردهاند، زیرا این مقام، یا مانند ملكه انگستان وجودی كاملا عاطل و باطل از آب درآمده است یا مانند روسای جماهیر امریكا و فرانسه قسمتی از قدرت سیاسی را در دست دارد و ناچار دیگر نمیتواند قدرتی معنوی باشد. و ما كه در ایران این مقام را به صورت مرجع روحانی از دیر باز داریم چرا چنین آسان و ارزان از دست بدهیم؟
اگر روحانیت كار تبرعی نكند، اینكار را از چه كسی باید انتظار داشت؟ اگر شما كار مردم را به مردم وانگذارید به سراغ كه باید رفت؟ میشل فوكو، فیلسوف معاصر فرانسوی كه انقلاب اخیر ایران او را به وطن ما كشاند، مینویسد: «ایرانی ها حتی به قیمت جان خود در جستجوی چیزی هستند كه ما، ما دیگران [؟]، پس از رنسانس و بحرانهای بزرگ مسیحیت امكانش را فراموش كردهایم، آن چیز” روحانیت سیاسی” است. میبینیم كه فرانسویان براین گفته میخندند ولی میدانم كه بیهوده میخندند.»
فرانسویان آزادند كه به گفته فیلسوف خود بخندند یا نخندند، ولی ما ایرانیان بیاییم و گفتهی او را به این اعتبار كه متضمن تجلیل بزرگی از ملت ایران است، جدی بگیریم، یعنی حكومت را روحانی كنیم، نه این كه روحانیت را به حكومت برسانیم و با این كار آنان را به صورت صنفی درآوریم در شمار سایر صنفها.
در این سالها درباره قدرت نفی تشیع یعنی نیروی اعتراضی و ضد دولتی آن زیاد سخن رفته است. اما این نكته كه به مسامحه گذرانیده شده است كه همین نیروی انقلابی هنگامی كه در زمان صفویان به قدرت سیاسی آلوده شد دیگر آن توان را نداشت كه صفویان را از نظر معنوی بر سایر سلسله های سلاطین امتیازی ببخشد. چنین است، تا به امروز سرنوشت تمام ایدئولوژیهای انقلابی، كه تا زمانی كه در جبهه مخالف دولت، جنبه اعتراضی داشتهاند. انقلابی بودهاند و همین كه به حكومت رسیدهاند، دچار تباهی شدهاند، اشكال كار در كجاست؟ در آنجا كه فراموش كردهاند كه قدرت سیاسی فقط در صورتی تباهكننده [و] فسادانگیز نیست كه واقعا در دست تمام مردم باشد. در حقیقت قدرت سیاسی توده سمی است كه اگر به شماره افراد كشور تقسیم شد و میان همه آنان تقسیم كردید خصوصیت داروئی شفابخش دارد. هر گروهی كه سهم دیگران را بخود اختصاص داد، هم دیگران را از دارو محروم كرده، و هم خود را مسموم ساخته است. اگر روحانیت كنونی ایران این تودهی سم را به خود اختصاص دهد سرنوشتی بهتر از أقران خود ندارد. كار روحانیت نباید آن باشد كه مستقیم یا غیرمستقیم حكومت كند. كارش باید آن باشد كه در جوار وظیفه الهی و اختصاص خود، در این امر نظارت كند كه حق به حقدار برسد، و چه حقی مهمتر و برتر از حاكمیت ملی. در واقع اگر این حق به همهی افراد كشور رسید سایر حقوق نیز رسیده است، و الا جمهور مردمان در حكم بردگانی خواهند بود كه اگر حاكم (یا گروه حاكم) حسن نیت داشته باشد، از راه لطف و مرحمت نان و آبی، صدقهوار، به ایشان می رساند، والا فلا.
اگر در قضیه تحریم تنباكو انقلاب مشروطیت، روحانیت خدمات ارزندهای به ملت و پیشبرد حقیقت و معنویت كرد از آن رو بود كه بیرون از گود قدرت سیاسی بود، یعنی در جبهه اعتراض قرار داشت. در زمان نهضت ملی دكتر مصدق یك روحانی كه خواست در إعمال قدرت سیاسی سهیم باشد خدمت خود را در میان راه رها كرد.[۴]
عدهای از روحانیون میگویند: ما نمیخواهیم زمامدار باشیم بلكه میخواهیم در وضع قوانین و اجرای عدالت نظارت كنیم. میپرسم این نظارتها به چه صورتی خواهد بود؟ اگر نظارت بیرون از داشتن حق خاص در مجلس و دادگستری باشد (مانند نظارت نویسندگان در كشورهای دمكراسی در كار دولت، البته با اعمال نظر روحانی) این كار به بهترین صورت خود در جمهوری مطلق میسر است پس چنین كسانی منطقا باید حاكمیت بی قید و شرط ملت را بپذیرند و در راه تحقق آن بكوشند و یس از آن كه حكومت ملی مستقر شد، طبیعیترین امور نظارت معنوی كسانی است كه خود در ایجاد آن بزرگترین سهم را داشته اند. باید به مردم اعتماد كرد. و اگر منظور از نظارت داشتن، حق وتو در قوهی قانونگذاری یا اعمال اختصاصی قضاوت است این امر با موازین جمهوری مغایرت آشكار دارد.
بدیهی است كه در حكومت دمكراسی اولا روحانیون مانند هر گروهی دیگر از افراد ملت، به نمایندگی مجلس و قضاوت و وزارت و صدارت خواهند رسید و اگر نظر اكثریت مردم را جلب كردند اكثریت مجلس نصیب آنان خواهد شد. باید گفت كسانی در قوای مملكتی ( قانون گذاری، قضائی، اجرائی) حق شركت اختصاصی میخواهند كه مطمئناند از راه های دموكراتیك به این قوا دسترسی نخواهند یافت. گاندی پیشوای ملی و مذهبی هند از آن رو چنین مقامی یافت كه در آزاد كردن هند فعالانه شركت كرد، اما طالب شركت در قدرت سیاسی به طور مستقیم یا غیرمستقیم نبود. بدین گونه بود كه صاحب بزرگترین نیروی معنوی قرن بیستم تا به امروز شد. و نیز در سایه دموكراسی مطلق بود كه هند در جهان كنونی بدین مقام معنوی و فرهنگی رسید (٤).
شما چون گاندی در آزادی ایران سهم بزرگی دارید. دنباله منطقی این خدمت آن است كه خانهی از دزد نجاتداده را به صاحبان اصلیش بسپارید و بازهم نظارت فرمائید كه اگر كسی از جاده صواب خارج شده به افشاگری بپردازید. بی آنكه قصد مقایسه در میان باشد لازم به یادآوری است كه سالها پیش، ارتش تركیه حكومت را از دست متجاوزان بیرون آورد ولی پس از پیروزی، حكومت را به غیر نظامیان سپرد و خود به سربازخانه بازگشت. آیا هوای پاك روحانیت فاقد چنین كششی است؟ و باز، در زمینه ای دیگر لازم به یادآوری است كه لنین نیز روسیه را از ستم تزارها نجات داد اما به جای آن كه حكومت را به مردم روسیه بسپارد، به گروه خویش، حزب بلشویك سپرد. دنباله منطقی این غصب حاكمیت ظهور استالین بود و قتل عام همه افراد با حسن نیت حزبی و سپس انبوه جنایتها و فرهنگكُشیها و خودسریها. فراموش نكنیم كه اتحاد جماهیر شوروی نیز از آغاز (چنان كه از نامش پیداست) جمهوری بود. اما چون این جمهوری براساس ضوابط و قواعد قبلی بنا شده بود. كلمه جمهوری در نجات ماهیت جمهوری معجزی نكرد. فراموش نكنیم كه استالین نیز نه دزد بود و نه بیگانهپرست نه قمار خانه دار و نه وطنفروش.
سخن در نهاد و تشكیلات است كه بتواند كشوری را نجات دهد. در این مورد نه فرد – هر قدر مهم باشد – میتواند معجزی بكند، نه گفته ها و شعارهای دلنشین و نه احساسات برانگیخته شده، اینها تا هنگامی كه جنبهی تخریبی داشته باشد بسیار مفید است و هنگامی كه سازندگی آغاز شد بسیار مضر. صمیمانه امیدوارم كه دستگاه روحانیت همیشه مانند این اواخر بیدار و هشیار باشد. بخصوص كه از هم اكنون فرصتطلبان غیر روحانی ( كه در همه جا هستند) بیش از آیات عظام سنگ جمهوری اسلامی را به سینه میزنند و طرفه آن كه ایشان مخالفت شما را با امپریالیسم آمریكا و انگلستان، هریك علی قدر مراتبهم تندروی میدانند. تو خود حدیت مفصل بخوان از این مجمل. اینان در همه نهضتها و حزبها و جمعیتها حضور بالفعل داشتهاند و دارند، و چون حرّاف و مغلطهگر و آبزیركاه و مزوّر و دروغزن و دغلند، شناختن و راندنشان محال است. چنان كه از دیرباز حكومتهای اسلامی را نیز آلودند. اكنون میپرسم در محدودهی ضوابط و قواعد اسلامی چه تضمینی است كه بار دیگر معاویهها برعلیها، یزیدها بر حسینها و عباسیان بر مُسلمها چیره نگردند؟
خود شما پذیرفتهاید كه هیچیك از جمهوریهای اسلامی امروز الگوی حكومت آرمانی نمیتواند بود. شما خود هیچیك از آنها را برای اقامت موقت (حتی موقت) انتخاب نكردید. از نظر اقتصادی و اجتماعی نیز بازگشت به گذشته ممكن نیست. گویا قصد دارید با توجه به شخصیت بارز خود به این كالبد كهن حیات نوی بدهید. اما باید عرض كنم كه حسن نیت و شخصیت شما نمیتواند در اصلاح نهادهای غیردموكراتیك معجزی بكند. بازهم قصد مقایسه در میان نیست، اما از نظر ذكر شواهد تاریخی می گویم كه شخصیت حماسی و روحانی حسین (ع) در اصلاح نهادهای یزیدی تاثیری نكرد. در مقیاسی دیگر شخصیت ابومسلم در تشكیلات فرعونی بنیعباس خللی ایجاد نكرد و شخصیت لنین مانع از دیكتاتوری كمونیسم نشد.
در اهمیت نهادهای دموكراسی همین بس كه سالها و سالها تا هنگامی كه مردم جهان میپنداشتند كه دموكراسی از سوسیالیسم جدا نخواهد شد جاذبهی ماركسیسم جهان را زیر نفوذ داشت، اما همین كه با محاكمات مسكو این جدائی بر همگان آشكار شد و با احراز سلطهجوئی بزرگ كمونیستی، ماركسیسم روز به روز جاذبه خود را برای روشنبینان از دست داد.
از خدمت شما به كشور و خدمات روحانیون به نهضت مشروطه و خدمت آیتالله [سیدحسن] شیرازی در قضیهی تحریم تنباكو هرچه بگوئیم كم گفتهایم، اما این را نیز فراموش نكنیم كه در طی قرون متمادی در ایران و سایر كشور های اسلامی با وجود حضور و نفوذ صاحبان فتاوی، ستمهای بیشمار، گاه با سكوت، گاه با تائید این صاحبان فتاوی صورت گرفته است. پس باید به دنبال نهادها و تشكیلاتی بود كه ضمن پاسخگوئی به نیازهای اقتصادی و اجتماعی این قرن راه را برتباهی ببندد، و آن هیچ نیست جز جمهوری مطلق. و بی هیچ قید وشرطی.
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک
جهدی كن و سرحلقه رندان جهان باش
تكرار كنم كه قواعد معیشتی اسلامی (سیاسی-اقتصادی-اجتماعی) برای حل بحرانهای امروزی كافی نیست، و باز تكرار كنم كه این نظر موجب نمیشود كه من رسالتی را كه روحانیون از نظر تبلیغ مسائل الهی و دینی و نیز رسالت رفع ستم و افشاگریهای اجتماعی و نیز تبلیغ اخلاق و معنویت به عهده دارند انكار كنم. نویسندهی این نامه نه تنها منكر این همه نیست، بلكه آنها را ارج بسیار مینهد، و تردید نیست كه در دموكراسی فردای ایران، ملت همه این مواهب را قدر خواهد شناخت و در پیشبردش خواهد كوشید. اما با بنیادهای انسانی و جهان شمول دموكراسی و سوسیالیسم چه باید كرد؟
مثلا در این كه در یك كشور آزاد و خودمختار كه عقل سلیم برآن حكمفرماست نباید قمارخانه وجود داشته باشد تردیدی نیست، ولی حكیمی مانند شما خوب میداند كه قمار واقعی در بانكها و مؤسسات اقتصادی و بورسها صورت می گیرد. چه تضمینی هست كه جمهوری اسلامی این قمارهای واقعی را ازمیان خواهد برد و راه را بر سوسیالیسمی انسانی خواهد گشود؟ از نظر حل مشكلات اقتصادی، ماركسیسم هیچ عیبی ندارد جز این كه با قواعد و ضوابط پیشساخته به میدان میآید. هنگامی كه جمهوری اسلامی بخواهد با همین سلاح به میدان بیاید چگونه بدان پاسخ میدهد؟ خواهید فرمود ماركسیسم با زور به میان اجتماع میآید و ما با اقناع. من تردیدی ندارم كه شخص شما راست میگوئید اما باز به این مسئله برمیگردیم كه در صحنهی اجتماع تضمینهای نهادی لازم است نه شخصی.
همچنین است مسائل مربوط به مبانی دموكراسی. بازهم برحكیمی مانند شما پوشیده نیست كه نهاد دموكراسی، نهادی است بیرون از قواعد اخیر پرورده شده است، چرا خود را از این دستآورها محروم کنیم. تردید ندارم كه شما همه این ها و بسیارچیزهای دیگری را بسی بهتر از من میدانید ولی نگفتن آن را گوئیا مصلحت وقت میبینید. میخواهم عرض كنم كه هیچ مصلحتی برتر از ابراز حقیقت نیست و از آن گذشته با رشدی كه از نظر سیاسی ملت ایران در این اواخر یافته است بالاترین مصلحت باز گفتن عین حقیقت است.
بار دیگر به بحث درباره آفتی به نام قدرت برگردم. این آفت چنان است كه تفاوت اسلام با مسیحیت و هر دین دیگر را آنجا كه مربوط به حكومت است، به یكباره میشوید. چون اسیدی كه چند فلز متفاوت، همه را در خود حل می كند. امپراتوری عثمانی بدان سبب كه اسلامی بود امتیازی بر سایر امپراتوریها نداشت. در تاریخ قدیمتر عباسیان بدان سبب كه اسلامی بودند معنوی تر از ساسانیان نبودند و صفویان بدان سبب كه شیعه بودند امتیازی بر هخامنشیان نداشتند. سلاطین عثمانی، بنام خلیفه حكومت میكردند . ناصرالدینشاه نیز خود را پادشاه اسلامپناه می دانست. پس چه بهتر كه یك بار برای همیشه معنویت اسلام را چون ارزشی برین از قواعد حكومتی و معیشیتی جدا كنیم و با این كار با حفظ و رواج معنویت شیعی، راه را برای ورود دستاوردهای دموكراسی و سوسیالیسم و پالایش آنها و ارزش گذاری آنها (و نه قبول بی چون چرای قاعدهای كه در جای دیگر معتبر است) باز بگذاریم.
كسانی می گویند كه روحانیت میخواهد در قواعد كهنه، با توجه به پیشرفتهای قرون اخیر اصلاحی بوجود آورد. اگر این اصلاحات در چارچوب ضوابط معیشتی و حكومتی اسلامی باشد، به دلائلی كه عرض شد سرنوشتی بهتر از “رفرم” مسیحیت نخواهد داشت. امروز كشیشهای پروتستان از نظر سیاسی مترقیتر از كشورهای كاتولیك بهشمار نمیآیند.[۵]
اضافه براین مراتب، رفراندم بلافاصله پس از سقوط رژیم استبدادی (اگر لازم باشد) مفید است. اما برای خواستن عقیده مردم درباره حكومت آینده – با تصریح صفت خاص یا با حفظ قواعد و ضوابط معین- یكسره خطاست، به دلائل زیر:
اولا، این نوع رای گیری بهگذرانیدن قراردادهای نفتی و كنفوانسیون های یكجانبه (مانند آلمان به كنفوانسیون وین درباره مصونیتها، كه شخص آیتآلله خمینی بر تصویب آن اعتراض كردند) از مجالس مقننه بیشباهت نیست، با یك ماده « واحد» قراردادی را كه كمتر كسی از كم و كیف آن خبر دارد از تصویب میگذارنند. استفاده از این شیوه شایسته مقامات روحانی نیست.
ثانیا، عبارت “جمهوری اسلامی” اصطلاحی است بسار مبهم كه هركس از آن برداشتی منطبق با افكار خود دارد. به طوری كه كمتر دو نفری می توان یافت كه از آن استنباط واحدی داشته باشند.
ثالثا، ملت ایران كه سه هزار سال است در استبداد مدام و بیست و پنج سال است كه در مختنق ترین سكوتها به سر می برد، از نظر فكری آن آمادگی را ندارد كه بتواند در امری چنین مهم تصمیم آنی بگیرد. آینده سازی كار مشترك فرزانگان ملت و خود ملت است. در سال های سیاهی كه گذشت رابطه فرزانگان (متفكران، روشنفكران، نویسندگان، هنرمندان) با ملت كاملا قطع بود، فرزانگان را یا كشتند یا تبعید كردند یا به ترك اجباری خانمان واداشتند یا در سیاهچال محبوس كردند یا مجبور به سكوتشان كردند. سانسوری استالینی ( كه به كمك شاگردان پیشین استالین تحمیل شد) امكان هیچگونه روشنگری و افشاگری نمی داد. ملت كه باید سخن همه فرزانگان خود را بشنود تا بعداً بتواند، بانگ شوم تملق را در پَستترین صور خود بشنود [کذا]. تنها گروهی كه حق سخن تمام داشت مشتی خائن و متملق و بیمار روانی و بیگانه پرست بودند. سخن حق یا كم بود یا گم. تنها در این اواخر یكی دو تن متفكرانی كه ایدئولوژی مذهبی داشتند امكان یافتند كه سكوت دهشتناك ایران را از زاویه سیاسی بشكنند (٥). برای فرهنگ، جزاین، مطلقاً سخنگوئی نبود. اكنون من میپرسم: آیا این سخن كم در جوار آن همه یاوهبافیهای دستگاه و در زمینه آن سكوت مرگبار، برای آمادگی سیاسی و اجتماعی ملت كافی است؟
چاره آن است كه بلافاصله پس از سرنگونی رژیم، حكومتی با شركت همهی احزاب و جمعیتها و گروههای ملی تشكیل شود (تعریف ملی بودن را ممكن است كنگرهای متشكل از قضات سراسر كشور به دست دهد) آزادی بلاشرط بیان و آزادی اجتماعات را ترویج كند و در مدتی كه از حدود یك سال تجاوز نخواهد كرد راه را برای تصویب قانون اساسی جدید ـ كه همه آن جمعیت های ملی اصولش را تهیه كرده اند – باز كند. در این صورت است كه بد و نیك ایدئولوژیها و دیدگاهها بر ملت روشن خواهد شد و مردم خواهند توانست آگاهانه و آزادانه در سرنوشت خود شركت كنند.
آزادی اگر با آگاهی همراه نباشد به ضد خود تبدیل می گردد. در زمینه آگاهی باید به مردم چیزی داد و چیزی گرفت. و چیزی كه میگیریم متناسب است با چیزی كه به آنان دادهایم (٦).
رابعا، امروز از روزهای اوج نهضت انقلابی همه گروههاست و در نتیجه روز اوج احساسات. احساسات برای جنگ با دشمن مشترك صددرصد مفید است و برای ساختن جامعه آینده صددرصد مضر. چه بسا مردم ساده دل متوجه نباشند، اما اگر فرزانگان ملت بدین نكته توجه نكنند وظیفهی ملی خود را به تمام انجام ندادهاند. در كنار این احساسات تعصب هم هست. تكرار كنم كه از هم اكنون فكلیها و غیرفكلیهای از همه جا رانده كه یا میخواهند از پرتو نام شما استفاده كنند و به نوائی برسند (اینان در احزاب و دستههای دیگر نیز بخت خود را آزمودهاند) یا میخواهند كهنهترین افكار را به نام مذهب رواج دهند. سنگ مریدی شما را به سینه میزنند . اینان بیتردید مورد تائید آن جناب نیستند. اما برای شناسائی آنها – وهمه آنها – آزادی بیان لازم است.
خامسا، اجازه فرمائید لحظه ای نیز به وكالت از طرف اقلیت های زردشتی و كلیمی و عیسوی عرض كنم كه مذهب تشیع بیش از هزار سال است كه در ایران، از زوایای گوناگون تبلیغ شده است. شرط انصاف نیست كه فرزندان یپرم مشروطه پرست و امثال آنان از تبلیغ عقاید سیاسی و اجتماعی خود، در زمانی مناسب قبل از رفراندم، محروم گردند.
سادسا، تودههای مردم كه در جریان انقلاب لزوما همه قوای خود را به كار می برند پس از به ثمر رساندن انقلاب، چون پهلوان از میدان برون آمده، سخت نیازمند آرمیدناند. این استراحت آنان را تلقینپذیر میسازد. چنین است كه پس از هر مدّی با جذر جریانی انقلابی روبروئیم. معمولا كسی كه از این وضع استفاده میكند آیتالله خمینی نیست، كسانی از این خلاء و آرمیدگی استفاده میكنند كه فقط تشنهی قدرتاند و بس. چنین است كه پس از آن همه جوش و خروش انقلاب فرانسه ژنرال ناپلئون به میدان میآید. خروش انقلاب اكتبر دیكتاتوری سیاه استالین را به دنبال دارد. انقلابیون حماسه آفرین الجزایر خود را تسلیم بومیدن میكنند، و مردم ویتنام و كامبوج پس از آن قهرمانیها اكنون با دهانهای باز ناظر قدرت نمائی و بلاهتهای گروههای حاكم خویشاند. و چنین است كه فرزانگان و مخصوصا رهبران سیاسی، برای ایجاد پادزهر این جریان مسئولیتی خطیر دارند. اینجاست كه مخصوصا تخریب بنای كهنهی دیروز و ساختن بنای فردا باهم یكی میشود و این دو اندیشه با هم جوش میخورد.
آنچه میتواند عذرخواه كشته نشدن فرزانگان در این پیكار گرم و خونین باشد آن است كه ضمن كمك به فروریختن بنای كهنه، عقاید خود را درباره برپائی بنای آینده، شرافتمندانه و بدون بیم و هراس با ملت در میان گذارند و اگر این فرصت فراهم نباشد عدالت مخدوش خواهد شد و بنای فردا فاقد همه اركان خود خواهد بود.
ویران كردن بنای كهنه و برپا سختن بنای فردا در واقع طرحی است واحد و جدائی ناپذیر. به عبارت بهتر انقلاب واقعی آن است كه خرابكنندگان بنای ستم طرح روشنی از جامعه آزاد و عادلانهی فردا در پیش چشم داشته باشند. هرچه این طرح، آرمانیتر باشد وبه نسبتی كه همه گروههای حق طلب آرمان خود – و شركت واقعی خود را در ساختن این آرمان – در آئینه انقلاب ببینند. انقلاب كاملتر، موفقتر و آیندهسازتر خواهد بود؛ والا با جانشینی طبقهای به جای طبقهی دیگر سروكار خواهیم داشت و حكایت همچنان باقی… و همچنان كه گفتم حسن نیت و پاكدامنی رهبران طبقه جدید، در چنبر پیچ واپیچ روابط اجتماعی، معجز زیادی نخواهد كرد. قلمرو تاثیر رهبران اندك نیست. اما تاریخ نیز قوانین خاص خود را دارد. اگر راست است كه تاریخ ساخت افراد بشر است. این نیز راست است كه همه افراد بشر در وجود رهبران خلاصه نمیشوند.
البته بسیار پیش آمده است كه ملتی تجسم آرزوها و آرمان خود را در وجود یك شخص دیده است. در این حال مسئولیتی بسیار سنگین بر دوش چنین كسی نهاده می شود. تاكنون كمتر كسی از این قهرمانان آن انصاف را داشته است كه پس از تحمیل قدرت آنچه را مربوط به مردم است به مردم بازگرداند. چنین است كه تابه امروز قهرمانان تنها خود را قوی خواستهاند و از این نكته غافل بودهاند كه هرچه قهرمانان قویتر، ملت ضعیفتر- و برعكس. تنها یكی از قهرمانان قرن بیستم از بیان این حقیقت خودداری نكرد كه جمع مردمان چیزی بیشتر از نبوغ قهرمانان دارند. اما افسوس كه پس از رسیدن به قدرت، گفته خود را از یاد برد. و شما، از نظر داشتن سمت روحانی می توانید به این حقیقت جامه عمل بپوشانید و تضاد رابطه ملت و دولت را به سود ملت. ازمیان بردارید. باشد كه این بار گروهها و تودههای مردم از شركت در تعیین سرنوشت خویش معاف نشوند.[۶]
باتوجه به آنچه گذشت، استدعای دیگر من آن است كه شما در افتتاح جلسههای دیگر گفتگو در كلیه مواردی كه مربوط به سرنوشت كشور باشد، پیشقدم باشید. در اینجا باید به یك پرسش مقدر جواب بگویم: آیا گفتگو درباره این گونه مسائل در صف مبارزان جدائی نخواهد انداخت؟ پاسخ بی تردید منفی است، زیرا:
١- كلیه حق طلبان و دشمنان استبداد، از هر دسته و هر گروه، بی آن كه گفتگوئی صورت گرفته باشد. رهبری سیاسی آن جناب را بی هیچگونه قید و شرطی تا حصول پیروزی پذیرفته اند (یكی از این افراد نویسنده این سطور). هركدام به سهم خود در اجرای این پیمان نانوشته پای میفشاریم. گفتگوی دوستانه اولا این پیمان را استوارتر خواهد كرد. ثانیا مقدمه ای خواهد بود برای توافقهای بعدی گروهها و جمعیتها.
٢- تمام نهضتهائی كه در قرن بیستم به پیروزی رسیدهاند بر مبنای تشكل جمعیتها و گروههای گوناگون حقطلب در یك جبهه مشترك تكوین یافتهاند. لازمهی وجود جبهه آن است كه هریك از اعضای جبهه، ضمن اجرای شعارهای مشترك و تعقیب هدف مشترك سیاسی، موجودیت فكری و فرهنگی خود را حفظ كند. نه این كه همه اعضاء دریك ایدئولوژی حل شوند.
٣- بحث و گفتگو كه لازمه اش گرد هم آمدن است دلها را به هم نزدیكتر خواهد كرد. تردیدها را مبدل به یقین خواهد كرد، سوءتفاهم ها را خواهد زدود. سهوها و اشتباهاتی را كه چون موریانه بنای فردا را سست می كند از میان خواهد برد، مردمان آگاهی بیشتری خواهند یافت و شكاكان تجدید ایمان خواهند كرد. تكروان خود را تنها نخواهند یافت و نیروهای خود را در خدمت جمع خواهند نهاد، بیپناهان پناهی خواهند یافت و همه و همه نیرومندتر خواهند شد. تشكیل جبهه مشترك یعنی ساختن بنایی با چند ستون و هرچه ستونها پابرجاتر. بنای اصلی استوارتر.
٤- خوب یا بد هیچ ملتی یكپارچه نیست و در ایران نیز هم اكنون اختلاف اندیشه میان گروهها و جمعیتهای مبارز و حقجوی وجود دارد. اگر هر جمعیت در پیلهی افكار خود بماند جدائی عمیقتر خواهد شد و كار ساختن فردا دشوارتر. اما اگر گفتگو در میان باشد بسیاری از جدائیها زدوده خواهد.« انقلاب بدون جدل و گفتگو ممكن است پیروز شود. اما محال است كه بدون آن قوام و ادامه یابد» (٧).
بر نقطهء زخمپذیر یك نهضت اگر دوستان انگشت نگذارند دشمنان خنجر خواهند گذاشت. دوستان عیب كار را میگویند تا آنچه اصلی و اساسی است نجات یابد و دشمنان از كاه كوه خواهند ساخت تا آنچه اصلی و اساسی است نابود گردد. شك نیست كه دشمنان داخلی ملت یا این كه زخم های مهلكی خوردهاند. چون گرگزخم خورده در كمین فرصتاند. وانگهی ایران به سبب موقعیت خاص خود همیشه در معرض دسیسهكاری دولتهای قوی بوده و هست. این امر كه همه دولتها اعم از كاپیتالیستی یا كمونیستی در اختناق ایران بر یكدیگر سبقت گرفته اند بسیار پرمعنی است. در آینده نیز اینان خواهند كوشید تا آنچه را موجب اختناق مردم ایران است تقویت كنند و آنچه را مایهی آزادی و آگاهی اوست بكوبند. پس مردم این دیار اگر كاملا هوشیار نباشند نابود شدهاند. تجربههای مكرر تاریخی نشان داده است كه اگر ملتی در كل وجود خودآگاه و بیدار باشد با هر خطر نظامی و ضد فرهنگی مقابله خواهد كرد و این همه تنها در یك دموكراسی بی قید و شرط بدست میآید و بس. لازمه آگاهی و بیداری دست یافتن به فرهنگی وسیع است و فرهنگ واقعی تنها در محیطی كاملا آزاد میشكفد و با هر قیدی میپژمرد.
اگر هستههای امیدبخش آزادگی و آزاد فكری در گفتههای شما نمیبود. هرگز این نامه را به عنوان آن جناب نمینوشتم. هراس من از كسانی است كه تا دیروز میگفتند بیائید با كمك مذهب، ملت را بر ضد دشمن مشترك به حركت درآوریم، فردا هر گروهی در بیان عقاید خود آزاد خواهد بود و امروز، به جای این كه به حرف من و امثال من گوش كنند در فكر دوخت لباس وكالت و وزارتاند.
تردیدی نیست كه روزی، مردم ستم كشیده و اهانت دیده ایران پیوند مبارك سوسیالیسم و دموكراسی را در پرتو اخلاق و معنویت جشن خواهند گرفت زیرا بودنی خواهد بود و شدنی خواهد شد. منتها اشاره شما، به سبب شخصیت بارز استثنائیتان، برگزاری این جشن را بسیار به جلو خواهد آورد و ریختن بسیاری اشكها و تلف شدن بسیاری نیروها را مانع خواهد شد.مصطفی رحیمی
دهم دیماه ١٣٥٧توضیحات:
(١) – به عبارت دگر این مبحث با دعوای “حکومت مشروطه” و “حکومت مشروعه” در صدر مشروطیت آعاز شد و همان وقت نیز پایان یافت، یعنی افکار عمومی و مجلس وقت ” حکومت مشروعه” را نپذیرفت.
(٢) – در بحثی دقیقتر باید گفت: اگر کلمهی «توده» به معنای همهی مردم است، در اینجا کلمهای است زائد. زیرا دموکراسی یعنی حکومت همهی مردم، و اگر به معنی قسمتی از مردم است همان عیبی را دارد که گفته شد.
(٣) – در فرض مهم نیست که جامعهی روحانی قدرت را بطور مستقیم اعمال کند یا بطور غیرمستقیم. مهم دردست داشتن قدرت است.
گرچه تیر از کمان همی گذرد / از کماندار بیند اهل خرد
(٤) – پرواضح است که هند ( و هیچ کشور دیگری) به عنوان الگوئی آرمانی پیشنهاد نمیشود. زیرا که اگر هند در زمینهی دموکراسی پیشرفتی چشمگیر داشته است، بر عکس در زمینهی اقتصاد، از اصول سوسیالیسم پیروی نکرده است.
(٥) – نکته آن که عقاید این متفکران بدون برخورد با انتقاد و بطور یک جانبه انتشار یافت. کسی از آنان انتقادی نکرد، زیرا اولاً آزادی مباحثه نبود و ثانیا کسانی چون من میگفتیم که اگر از اینان انتقاد کنیم، آنان را در برابر حکومت ستم ( که اینان به مبارزه با آن برخاسته بودند) تضعیف کردهایم. چنین شد که مثلا مسئله غربزدگی با مغلطهها و سوء تعبیرهای فراوان اشاعه یافت.
(٦) – در این زمینه خوانندگان را رجوع میدهم به مسئلهی مهم رابطهی ملت و روشنفکران، رابطهی فرهنگ و مردم. مسئلهی تأثیر فرزانگان در جامعه، رابطه توده و پیشتاز و مانند آنها.
(٧) – مضمون این گفته از آلبر کامو است.روزنامهی آیندگان، ۲۵ دی ۱۳۵۷