معالم دین
کوررنگی دینی (۲)
السلام علی سیدالشهداء ابی عبدالله الحسین الذی «بَذَلَ مُهجَتَهُ فيكَ لِيَستَنقِذَ عِبادَكَ مِنَ الجَهالَةِ وحَيرَةِ الضَّلالَة» (۱) سلام بر سیدالشهداء أباعبدالله الحسین (ع) که خونش را در راه تو بذل کرد تا بندگانت را از جهالت و سرگردانی ضلالت نجات دهد.
قسمت اول بحث کوررنگی دینی (۲) یک روی سکه بود. این سکه روی دیگری هم دارد. قسمت دوم بحث درباره روی دوم کوررنگی دینی است که در قالب خطوط کلی درمان آن مطرح می شود. اجمالا راه درمان این بیماری خطرناک در یک کلام ارتقای دانش دینی عامه مردم بویژه اطلاع همگانی از «معالم دین» است. این مبحث شامل یک بحث مقدماتی درباره معالم دین و چهار بخش است.
معالم دین
معالم دین یعنی چه؟ معالم جمع مَعْلَم یعنی نشانهها و علامتهایی که در بیابان یا در راهها برای راهنمایی نصب میکنند، آنچه بدان وسیله می توان راه را از بیراهه تشخیص داد. (۳)
معالم دین اصطلاحی است که امام علی (ع) و امام حسین (ع) در دو عبارت بسیار مشهور خود بکار برده اند:
امام على (ع): اللهم إنك تعلم أَنه لم يكن الذى كان منّا منافسةً فى سلطان ولا التماسِ شىء من فضول الحُطام، ولكن لِنَرُّدَ المعالمَ من دينک، ونُظهِرَ الاصلاح فى بلادك، فيأمَنَ المظلومون من عبادك، وتُقامَ المعطلةُ من حدودک. (۴) «بار خدايا، تو مى دانى كه آن چه ما به دنبال آن هستيم به خاطر علاقه به سلطنت يا چنگ افكندن به چيزى از حطام دنيا نيست، بلكه بدان جهت است كه نشانه های دين تو را به جامعه بازگردانيم و اصلاح را در شهرهاى تو آشكار سازيم، تا بندگان ستم ديده تو امنيت يابند و حدود اجرا نشده تو به اجرا درآيد.» در فاصله سالهای ۱۱ تا ۳۵ هجری (از وفات پیامبر تا به خلافت رسیدن امام علی) بسیاری از معالم دین جابجا شدند. امیرالمؤمنین (ع) «بازگرداندن» این معالم به جای خود را یکی از خطوط اصلی وظایف دینی خود می شمارد.
إمام حسين (ع): اللّهم إنّك تعلم أنّه لم يكن ما كان منّا تنافساً في سلطان، ولا التماساً من فضول الحطام ولكن لنُرِىَ المعالم من دينك ونظهر الإصلاح في بلادك ، ويأمن المظلومون من عبادك ويعمل بفرائضك وسننك وأحكامك. (۶) «خداوندا تو میدانی که آنچه (در اعتراض به ظلم و فساد و منکر) از جانب ما صورت گرفت، نه در طمع سلطنت و جاه بود نه در طلب ازدیاد ثروت و مال، و لکن ما میخواهیم نشانههای دینت را ارائه کنیم. شهرهای تو را اصلاح کنیم، بندگان مظلوم تو احساس امنیت کنند، و به فرائض، سنن و احکام تو عمل نمایند.»عبرات امام حسین همان عبارت پدرش است، با این تفاوت که وی میخواهد معالم دین را به مردم «بنمایاند». وی در زمان ایراد این خطبه در آن موقعیت دنیوی نیست که امکانات بازگرداندن نشانههای منحرف شده به جای خود را داشته باشد، اما می تواند مردم از این انحراف اساسی مطلع کند و آژیر خطر به سمت ضلالت رفتن جامعه را به صدا درآورد.
در هر دو کلام سخن از تغییرات جزئی و پیش پاافتاده نیست، بحث از انحراف اساسی آن هم در راهنماهاست، یعنی آثاری که با آنها مردم هدایت می شدند. هدایت به ضلالت و بر عکس تبدیل شده بود. زمانی که «معالم هدایت» به «علائم ضلالت» تبدیل شود وظیفه ائمه اهل بیت بازگردان معالم دین به جای خود یا حداقل نشان دادن معالم دین به مردم و هشدار نسبت به نشانه های ضلالت است. اما معالم دین چه هستند؟
با اقتدا با ائمه هدی می کوشم معالم دین در دوران خود را بشناسیم. برخی از این معالم همواره طریقیت دارند و برخی به دلیل مسائل، شبهات و بدعتهایی که در دوره ای بروز می کند در آن عصر موضوعیت پیدا می کنند. به عبارت دیگر معالم به دو گونه دائمی و مقطعی تقسیم می شوند. در این مجال به چهار مورد از معالم دین به شرح زیر اشاره می شود: نیاز به دانش تخصصی در دین، مراجعه محققانه به متخصص نه تقلید متعبدانه از او، معالم دین را از متخصصان موثق استاددیده اخذ کنید نه از خودخواندهها، و اصلاح علوم دینی نه تغییر منابع دین.
اولین نشانه: نیاز به دانش تخصصی در دین
شناخت راه از بیراهه به علم تخصصی از دین نیاز دارد. یافتن نقشه راه یا تشخیص معالم دین کار ساده ای نیست تا با هر میزان از دانش دینی میسر باشد. یا انسان باید خودش متخصص در علوم دینی باشد یا به متخصصان این حوزه مراجعه کند. متخصصان دین متخصص کتاب خدا و سنت رسول او و عالم به احکام عقل قطعی و علوم مرتبط هستند. دلیل اینکه یا باید خود متخصص در علوم دین بود یا باید به متخصص در این علوم مراجعه کرد سیره قطعی عقلا در تمام زمانها و مکانهاست، یعنی سیره عقلا بر رجوع جاهل به عالم متخصص موثق بوده و هست. لزوم رجوع به متخصص و عالم اختصاصی به علوم دینی ندارد، در هر رشته ای باید به متخصص آن مراجعه کرد. برخی ادله معتبر دینی نیز همین سیره قطعی عقلا را تایید می کنند، به عبارت دیگر این مدارک نقلی مؤید دلیل عقلی یا ارشاد به حکم عقل هستند نه اینکه خود دلیل مستقلی باشند. به دو مورد اشاره می کنم:
– فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ (۶) «اگر نمیدانید، از آگاهان بپرسید.» وجوب سوال مستلزم وجوب قبول و ترتیب اثر بر آن است. مردم عادی – غیرمتخصص در علوم دینی – می باید به اهل ذکر – متخصصان علوم دینی – مراجعه کنند.
– وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَائِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ (۷) «شایسته نیست مؤمنان همگی (بسوی میدان جهاد) کوچ کنند؛ چرا از هر گروهی از آنان، طایفهای کوچ نمیکند (و طایفهای در مدینه بماند)، تا در دین (و معارف و احکام اسلام) آگاهی یابند و به هنگام بازگشت بسوی قوم خود، آنها را بیم دهند؟! شاید (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند، و خودداری کنند.» تفقه در دین واجب کفایی است. اما اگر کسی خود به این درجه از دانش دینی نرسیده است باید به صاحب این دانش مراجعه کند و از دانش او استفاده کند. واضح است که تفقه یعنی دانش عمیق در دین و معادل علم فقه اصطلاحی (علوم به فروع عملی) نیست، دانش عمیق در مباحث اعتقادی، اخلاقی، تفسیری، علم الحدیث نیز همانند دانش در احکام عملی تفقه است.
این نشانه را به دلیل اهمیت وافرش مفصل تر مطرح می کنم. دانش تخصصی در دین حداقل چهار دانش را دربر می گیرد: دانش تخصصی به کتاب خدا، دانش تخصصی به سنت رسول او، دانش تخصصی به عقل یا رسول باطنی و دانش تخصصی به میراث علمی مسلمانان در زمینه های مورد نیاز.
الف. سند اول اسلام کلام الله مجید است
اینکه امری اسلامی است یا اسلامی نیست، نخستین شاقولش کتاب خدا قرآن کریم است. آیات قرآن به تصریح خود قرآن یا محکم است یا متشابه. (۸) ملاک اسلامیت هر امر سازگاری با محکمات قرآن کریم است. از جمله محکمات قرآن این است که محمد (ص) ناقل وحی است نه موّلد آن. محمد (ص) تابع وحی است نه برعکس. خدا با صراحت تمام از محمدمحوری در اسلام جلوگیری کرده است. پیامبرمحوری خلاف تعالیم قرآن است چه برسد به امام محوری! اسلام خدا محور است (توحید) و این نقش اساسی را نیز برخلاف آئین یهود محرَّف تعطیل نکرده و همواره خود به عهده دارد و به احدی هم تفویض نکرده است. محوریت خداوند در اسلام یا توحید که به تابعیت پیامبر از کلام الهی تعبیر شده از معالم اسلام است. قرآن و وحی را تابع محمد دانستن غفلت غیرقابل اغماض از اصل اصیل توحید است. (۹)
و از همه صریحتر: من در امر وحی تفاوتی با پیامبران گذشته ندارم، بهآنها وحی میشد به من هم وحی میشود. من حتی نمی دانم بر من یا شما چه خواهد رفت. علم من محدود به آنچیزی است که خدا به من وحی میکند. من تنها از وحی الهی تبعیت میکنم. راستی اگر قرار بود خداوند نظریه محمد موّلِد وحی الهی را نفی کند و او را ناقل وحی معرفی کند باید چگونه سخن میگفت و آیا صریح تر از این میشد؟ قُلْ مَا کُنتُ بِدْعًا مِّنَ الرُّسُلِ وَمَا أَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِی وَلَا بِکُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یُوحَىٰ إِلَیَّ وَمَا أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُّبِینٌ (۱۰) «بگو: من پیامبر نوظهوری نیستم؛ و نمیدانم با من و شما چه خواهد شد؛ من تنها از آنچه بر من وحی میشود پیروی میکنم، و جز بیمدهنده آشکاری نیستم!»
ب. سنت پیامبر دومین سند اسلام است
قرآن منبع اصلی و نخست تعالیم اسلامی است اما تنها منبع نیست. هیچ امر اسلامی نمیتواند معارض با قرآن باشد، اما هر امر اسلامی لازم نیست مدرکی قرآنی داشته باشد. بدون فهم قرآن هیچ فهمی از اسلام کامل نیست، اما فهم کامل از اسلام بدون درک سنت پیامبر و اهل بیت (برای شیعیان) و اصحاب (برای اهل سنت) حاصل نمیشود. (شرط لازم غیرکافی) شواهد لزوم مراجعه به سنت رسول خدا فراوان است. در این مجال تنها به دو نمونه اشاره می کنم:
– هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ (۱۱) «او کسی است که در میان جمعیت درس نخوانده رسولی از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها میخواند و آنها را تزکیه میکند و به آنان کتاب (قرآن) و حکمت میآموزد هر چند پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند!» آیا آنچه رسول خدا به مردم آموخت یعنی کتاب خدا (قرآن) و حکمت (سنت او) تنها منحصر به دوران حیات پیامبر بوده و با وفات او به خاک سپرده شده است؟!
– يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّـهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَلَا تُبْطِلُوا أَعْمَالَكُمْ (۱۲) «ای کسانی که ایمان آوردهاید! اطاعت کنید خدا را، و اطاعت کنید رسول (خدا) را، و اعمال خود را باطل نسازید.» اطاعت و تبعیت از پیامبر (ص) منحصر به دوران حیات ایشان نیست. تعالیم دائمی رسول خدا که با سند معتبر اثبات می شود متن اسلام است و غفلت از آن یعنی پشت پازدن به دومین سند اسلام.
امری که هیچ شاهدی از محکمات کتاب خدا و مسلمات سنت رسول او ندارد اسلامی نیست. به بهانه اینکه روایات ضعیف فراوانند نمی توان اصل سنت مسلم پیامبر (ص) را نادیده گرفت و «حسبنا کتاب الله» (۱۳) (کتاب خدا ما را کافی است) گفت. (۱۴)
ج. عقل منبع سوم اندیشه اسلامی
یکی از ممیزات مذهب امامیه پذیرش عقل به عنوان سومین منبع اسلام بعد از کتاب خدا و سنت رسول اوست. عقل فقط منبع فقه امامیه نیست. پذیرش عدل به عنوان صفت خداوند اثبات می کند که عقل نخستین منبع اعتقادی است، چرا که بر وجود خدا نمی توان از کتاب او او سنت رسولش دلیلی أقامه کرد، والا دور پیش میآید. ثانیا پذیرش عدالت که مبتنی بر حسن و قبح عقلی است فلسفه اخلاق مستحکمی را بر پایه های عقلانی مؤید وحی پایه ریزی می کند. البته و صد البته از این اصل اصیل استفاده وافی نشده و هنوز ظرفیت فراوانی برای استخراج دارد. به سه مؤید نقلی منبع عقل اشاره می کنم:
– امام علی (ع): فَبَعَثَ فيهِمْ رُسُلَهُ، وَ وَاتَرَ اِلَيْهِمْ اَنْبِياءَهُ، لِيَسْتأْدُوهُمْ ميثاقَ فِطْرَتِهِ، وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِىَّ نِعْمَتِهِ، وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْليغِ، وَ يُثيرُوا لَهُمْ دَفائِنَ الْعُقُولِ. (۱۵) «پس خداوند رسولانش را برانگيخت، و پيامبرانش را به دنبال هم به سوى آنان گسيل داشت، تا اداى عهد فطرت الهى را از مردم بخواهند، و نعمتهاى فراموش شده او را به يادشان آرند و با ارائه دلايل بر آنان اتمام حجت كنند، و نيروهاى پنهان عقول آنان را برانگيزانند.» یکی از آثار نبوت استخراج دفینهی عقل آدمی و شکوفايی آن است.
– امام جعفر صادق (ع): حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ النَّبِيُّ وَ الْحُجَّةُ فِيمَا بَيْنَ الْعِبَادِ وَ بَيْنَ اللَّهِ الْعَقْلُ. (۱۶) «حجّت خدا بر بندگان، پيامبر است و حجّت بين بندگان و بين خدا عقل است.» خدا بر بندگانش با ارسال رسل إتمام حجت می کنند و بندگان بر خداوند بر عقلشان احتجاج می کنند. اگر ادراک عقلی معتبر نباشد چگونه حجت بندگان بر خداوند است؟ این معنی در حدیث بعدی وضوح بیشتری دارد.
– هشام بن حکم در روایت بلندی از امام موسی کاظم (ع) نقل کرده است: يَا هِشَامُ إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَئِمَّةُ ع وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُولُ (۱۷) «اي هشام! خدا بر مردم دو حجّت دارد: يکي حجّت ظاهري و يکي حجّت باطني؛ حجّت ظاهري رسولان و انبياء و امامان هستند و حجّت باطني، عقول [مردم] است.» مقام عقل بسیار رفیع است، مقامی در ردیف رسولان و انبیاء و اولیاء و یکی از دو حجت خدوند بر هر انسانی. فقیهان اصولی در شناخت دلیل عقل سعی بلیغی کرده اند. ازجمله عالم معاصر شیخ محمدرضا مظفر شاگرد شیخ محمد حسین غروی اصفهانی و میرزامحمد حسین نائینی در کتاب ارزنده أصول الفقه باب ملازمات عقلیه مباحث بسیار ارزنده ای در این زمینه مطرح کرده است. به رسمیت شناختن حکم عقل مستقل و سیره عقلا و حدود و ثغور آن و قاعده ملازمه (هر آنچه عقل به آن حکم کند شرع هم به آن حکم می کند و برعکس) از جمله معالم دین است. اگر حکمی در صدر اسلام عقلائی بوده اما بعدا عقلائی محسوب نمی شود معنایی جز این ندارد که منسوخ شده است. تشخیص این امر با مجتهد یا کارشناس علوم دینی است.
د. لزوم اعتنا و اطلاع از میراث علمی سلف صالح
قرار نیست چرخ چاه را از اول اختراع کنیم! در هر مسئله علمی از جمله مسائل اسلامی باید پیشینه مسئله مورد تحلیل انتقادی قرار گیرد. اقوال عالمان پیشین دسته بندی شود. هرکس کلمه ای بر این میراث علمی افزوده منزلتش مشخص باشد. مباحثی که لازم است نقد شود و سخن تازه در مقایسه با میراث سلف صالح جایگاهش تعیین شود. کسی که با مراجعه مستقیم به کتاب خدا یا بعلاوه سنت رسول او اما بدون کمترین اطلاعی از مباحث فنی علمای گذشته اعم از مفسر، محدث، متکلم و فقیه و بدون کمترین ارجاعی به آنان عملا فتوا صادر می کند کمترین ارزش دینی و علمی ندارد. یکی از معالم دین سیر کردن در تداوم کوشش علمای گذشته است. این سیر اعم از تایید علمی آنان یا نقد علمی منضبط ایشان است. سیره سلف صالح نقد و بررسی آراء علمی ایشان است. کسی که راهی جز این دارد شایسته اقتدا نیست.
دومین نشانه: مراجعه محققانه به متخصص نه تقلید متعبدانه از او
اکثر قریب به اتفاق مردم در أمور دینی (همانند أمور دیگر) متخصص نیستند. هر کسی در آنچه متخصص نیست به متخصص مراجعه و از تشخیص متخصص تبعیت می کند. اما تبعیت از متخصص سه گونه متصور است: تبعیت کورکورانه، تبعیت متعبدانه و تبعیت محققانه. تبعیت کورکورانه شرعا ممنوع است. تقلید رایج در میان متدینان در احکام عملیه همان تبعیت متعبدانه است، نوع سوم تبعیت محققانه از متخصص است.
در تبعیت کورکورانه فرد از کسی که او را بی عیب و نقص می داند مطلقا پیروی می کند، حتی اگر یقین داشته باشد آن کس (متبوع) بر باطل و برخلاف عدالت و انصاف و حق حکم کرده است. اعتبار متبوع (فردی که از او تبعیت می شود) مبتنی بر هیچ دلیل معتبری نیست. این تبعیت مخصوص به افراد عقب افتاده جوامع قبایلی و خرافی است. قرآن کریم این تبعیت را به شدت محکوم کرده است. (۱۸) در بطلان تقلید کورکورانه تردیدی نیست، لذا بحث را متمرکز در دو نوع تبعیت دیگر می کنم.
الف. تبعیت تعبدی یا تقلید فقهی: تقلید یعنی تبعیت از کسی بدون رسیدن به حقیقت آن. أولا مقلد مکلف بالغ غیرمجتهدی است که می باید به فتوای مجتهد عمل کند، هرچند دلیل تفصیلی مسئله را نداند و به صحت مفاد آن اطمینان نداشته باشد. صرف اینکه به دلیل اجمالی به علم و تقوای مجتهد اعتماد دارد کافی است که موظف باشد در بست تمام فتاوای او را بپذیرد. به واسطهی همین علم اجمالی تقلید فقهی «تبعیت کورکورانه» نیست، بلکه «تبعیت مبتنی بر علم» است، البته علم اجمالی.
ثانیا تقلید مصطلح فقهی «تبعیت متعبدانه» است، به این معنی که مقلد می باید به نظر مجتهدش عمل کند مطلقا، حتی اگر به فتوای مجتهد اطمینان نداشته باشد، و از آن احساس رضایت نکند. از این منظر کسی که متخصص نیست بدون حق پرسش به نظر متخصص عمل می کند. مثل مراجعه بیمار به پزشک که بدون سوال و جواب به نظر پزشک عمل می کند، حتی اگر اطمینان به مداوای او نداشته باشد. گفته می شود اطمینان غیرمطلع از دانش پزشکی چه ارزشی دارد!؟ لذا غیرمتخصص چاره ای جز تعبد به نظر و تشخیص متخصص ندارد. آیا تبعیت تعبدی یا تقلید فقهی غیر از سیره عقلا (رجوع غیرمتخصص به متخصص) دلیل نقلی هم دارد؟ غالبا به دو روایت استناد شده است:
روایت اول. امام حسن عسکری (ع): فَأمّا مَن كانَ مِن الفُقَهاءِ، صائنا لنفسِهِ، حافِظا لِدينِهِ، مُخالِفا على هَواهُ، مُطِيعا لأمرِ مَولاهُ، فلِلعَوامِّ أن يُقَلِّدُوهُ، وذلكَ لا يكونُ إلاّ بَعضَ فُقَهاءِ الشِّيعَةِ ،لا جَميعَهُم. (۱۹) «هر فقيهى كه خويشتندار و نگهبان دين خود باشد و با هواى نفْسش بستيزد و مطيع فرمان مولايش باشد، بر عوام است كه از او تقليد كنند و البته اين ويژگيها را تنها برخى فقهاى شيعه دارا هستند، نه همه آنها.» در این روایت سه صفت برای فقیهانی که شایسته تقلید عوام از ایشان هستند شمرده شده است. هر سه صفت به تقوا، خداترسی و دغدغه دینی فقیه باز می گردد، که از آن تعبیر به ملکه عدالت می شود. این عبارت ذیل روایت بلندی است که از تفاوت تقلید عوام یهود از علمایشان با تقلید عوام شیعه از فقیهانشان پرسیده می شود. بر مبنای این روایت علمای یهود با حرامخواری، کتمان حق و تحریف کتاب خدا موثق نیستند تا یهودیان به ایشان مراجعه و از ایشان تقلید کنند، اگر فقیهان مسلمان نیز به همین آفات مبتلا باشند مردم مجاز به تقلید از ایشان نیستند. تقلید تنها از فقیهانی جایز است که از ملکه عدالت بعد از ملکه فقاهت برخوردار باشند. به عبارت دیگر در روایت علم و فقاهت مقلَّد (کسی که از او تقلید می شود) مسلم گرفته شده، بحث در ملکه عدالت اوست.
اما این روایت به لحاظ سندی ضعیف است. چرا که تفسیر منسوب به امام عسکری (ع) از طریق قابل اعتمادی به ما نرسیده است، در سند آن گروهی از مجاهیل هستند از قبیل محمد بن القاسم الاسترآبادي، ويوسف بن محمد بن زياد، وعلي بن محمد بن سيار. تفسیر موجود موضوع (مجعول) است و در آن مطالبی است که قابل انتساب به امام عسکری (ع) نیست. (۲۰) از جمله نشانه های عدم اعتبار روایت استعمال واژه تقلید و عوام در آن است. در روایات معتبر مکلفین به راوایان حدیث ارجاع داده شده اند. واژه تقلید مدتها بعد توسط متشرعه ساخته شده است.
روایت دوم. توقیع امام زمان (ع): “وأما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلى رواة حديثنا، فإنهم حجتي عليكم، وأنا حجة الله عليهم.” (۲۱) «اما در حوادث واقعه پس به راویان حدیث ما [اهل بیت] مراجعه کنید، پس آنها حجت من بر شما، و من حجت خدوند بر ایشان هستم.» بنابراین در مسائل مستحدثه بلکه در کلیه أمور فقهی مکلفان موظف به مراجعه از فقیهان (که در روایت از آنها به راویان حدیث تعبیر شده) مراجعه کنند. این مراجعه چیزی جز همان تبعیت تعبدی یا تقلید فقهی نیست.
این روایت که علاوه بر مسئله فتوا و تقلید فقهی در ولایت فقیه هم به آن استناد شده، در دلالت و سند مخدوش است. راوی مباشر آن إسحاق بن یعقوب مجهول است، توقیع بنابر ضوابط علم رجال به ضعف غیرقابل اغماض سندی مبتلاست، به لحاظ دلالت نیز به ولایت فقیه دلالت ندارد. (۲۲) بنابراین در اینکه محدوده رجوع غیرمتخصص به متخصص کجاست باید به سیره عقلا مراجعه کرد و دلیل اجتهادی لفظی در دست نیست.
ب. رجوع محققانه به متخصص: در مقابل تقلید متعبدانه تبعیت محققانه قرار دارد. عقلا در رجوع به متخصص قائل به تعبد نیستند. در مراجعه به پزشکِ جراح زمانی بیمار خود را به تیغ وی می سپارد که احتمال عقلایی یا اطمینان عادی بدهد که نتیجهی آن سلامتی وی است. اصلا و ابدا تعبدی در کار نیست. در مراجعه به متخصص احتمال عقلایی نزدیک تر شدن به واقع کافی است. در هر فتوا باید اطمینان به واقع نمایی داشته باشیم. حداقل احتمال خلاف واقع ندهیم. اگر دلشورهی عقلایی داشته باشیم، در این صورت شرعا مکلف به تبعیت نیستیم.
به عبارت دیگر لازمهی اجتهاد تقلید متعبدانه نیست. آنچنانکه گذشت تقلید متعبدانه دلیل معتبر دینی ندارد. سیرهی عقلا که مهمترین دلیل مجتهدان برای لزوم تقلید است، به تقلید متعبدانه دلالت نمی کند، نتیجه آن تبعیت یا مراجعهی محققانه است. اگر در موردی اطمینان بر خلاف داشته باشیم در آن مورد مجاز به تبعیت از مجتهد نیستیم. (۲۳)
به تبیین استاد منتظری: رجوع به مجتهد مشروط به وثوق و علم است نه اینکه حجت تعبدی تاسیسی محض بدون حصول اطمینان به مطابقت با واقع در میان باشد. مقتضای بنای عقلا در رجوع جاهل به عالم و سیره أصحاب در عصر پیامبر (ص) و ائمه (ع) هم همین بوده است. این سیره عقلایی تعبدی یا مبنی بر انسداد باب علم نبوده بلکه عقلا از آن حیث که عاقلند به رجوع جاهل به عالم به شرط حصول اطمینان و وثوق عمل می کنند نه مطلقا . بنای عقلا به حکم عقل برمیگردد. در این سیره هیچ تعبدی نیست. عقلا هم در أمور مهمه به متخصصان متعدد یا شورای متخصصین مراجعه می کنند. مسائل دین همگی مهم است. ملاک حصول وثوق شخصی است. ایشان پس از بررسی اجتهادی تمام آیات و روایات باب به این نتیجه می رسد: اثبات تقلید تعبدی با این آیات و روایات مشکل است. اگر در موردی وثوق حاصل نشد تعبد مشکل است. اینکه فتوای مفتی مطلقا (یعنی حتی در موردی که مکلف در آن احتمال خلاف واقع بدهد) حکم الله در حق مکلف است این از بقایای مصوبه است، در حلی که امامیه از مخطئه است. (۲۴)
یکی از فقیهان پیش کسوت که به نفی تقلید تعبدی فتوا داده و در نتیجه لزوم تبعیت محققانه از مجتهد را به رسمیت شناخته است سید بن زهره (ابوالمکارم عزّالدین حمزة بن علی بن زهرة) فقیه بزرگ قرن ششم صاحب کتاب غُنیة النُزوع است: «تقلید مستفتی از مفتی جایز نیست، چرا که تقلید قبیح است. طایفه [امامیه] اجماع دارند که عمل بدون علم جایز نیست. کسی نمی تواند بگوید: قیام دلیل یعنی اجماع طایفه [امامیه] بر وجوب رجوع [مکلف] عامی به مفتی و عمل به قول او با احتمال خطای مفتی، او [مقلد] را از ارتکاب قبیح ایمن می کند و مقتضای [چنین مبنایی] اسناد عمل مقلد به علم است. [در پاسخ چنین اشکالی میگوئیم:] این [توجیه] پذیرفته نیست، زیرا اینکه اجماع طایفه [امامیه] بر عمل به قول او [مجتهد حتی] با احتمال خطای اوست قابل پذیرش نیست، [برعکس] این موضع اختلاف است. [امامیه] تنها به رجوع عامی به مفتی امر کرده اند، اما اینکه عامی از قول مفتی تقلید کند [رأی امامیه] نیست. اگر گفته شود: پس اگر بر عامی عمل [تقلیدی] از مفتی جایز نباشد پس فایده رجوع عامی به مفتی چیست؟ [در پاسخ اشکال] می گوئیم: فایده دراین [رجوع عامی به مفتی] این است که عمل عامی به فتوای این مفتی و فتاوای دیگر علمای امامیه راهی به علم است به اجماع علمای امامیه، پس به این دلیل به آن حکم [قول مفتی در صورتی که در آن احتمال خطا ندهد] به یقین عمل می کند.» (۲۵)
مراد از تقلید در کلام ابن زهره تبعیت تعبدی است، که حتی با احتمال خطای مفتی مکلف موظف به تبعیت از وی است. وی چنین تقلیدی را قبیح و شرعا غیرمجاز می داند. به استنباط وی اجماعی بر لزوم یا جواز چنین تقلیدی در دست نیست. اجماع بر رجوع عامی به قول مفتی است در صورتی که احتمال خطا در فتوای مفتی ندهد، تنها در چنین صورتی عامی به علم عمل کرده است. پس در صورتی که مکلف به صحت فتوای مفتی اطمینان نداشته باشد و در آن احتمال خطا بدهد تبعیت از فقیه مجوز شرعی ندارد. این مبنای عقلایی و قابل دفاعی است.
نتیجه: تبعیت محققانه از مجتهد مستند به دلیل است. تبعیت تعبدی (تقلید حتی در صورت عدم اطمینان به فتوا) فاقد دلیل است. این از معالم دین است. خدا از کسی نه تقلید کورکورانه خواسته نه تقلید تعبدی. تبعیت محققانه از مجتهد بر غیرمجتهد عقلا (و در نتیجه شرعا) واجب است.
سومین نشانه: معالم دین را از متخصصان موثق استاددیده اخذ کنید نه از خودخواندهها
معالم دین را از چه کسانی اخذ کنیم؟ این پرسش از امام علی بن موسی الرضا (ع) شده است. برخی شیعیان پرسیده اند محل سکونت ما دور است، هر گاه مسئله ای داشته باشیم اصل (مجموعه روایات معتبری که بی واسطه از امام شنیده شده باشد) در دست نداریم، معالم دینمان را از چه کسی اخذ کنیم؟ امام رضا زکریای بن آدم قمی را به عنوان عالمی که در دین و دنیا می توان به او اعتماد کرد معرفی می کند. (۲۶) در پرسش مشابه دیگر امام یونس بن عبدالرحمن را عالمی موثق برای اخذ «معالم دین» معرفی می کند. (۲۷) صفت لازم این گروه از افراد را «راویان موثق از اهل بیت» شمرده اند. می توان اینگونه این روایات را فهمید: معالم دینتان را از علمای موثقی که در سلسله سند معتبر، علمشان به ما می رسد بگیرید.
به این آیه توجه کنید: فَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَىٰ طَعَامِهِ (۲۸) «انسان باید به غذای خویش بنگرد.» می توان طعام را طعام مادی دانست و از طهارت و حلیت و حلال بودن بهای آن سخن گفت. طعام اعم از طعام معنوی است. زید شحام از امام باقر (ع) از طعام مورد بحث این آیه می پرسد. امام پاسخ می دهد: “علمه الذي يأخذه عمن يأخذه؟” (۲۹) «علمی که را که کسب می کند از چه کسی کسب کرده است.» بحث در کسب معالم دین است نه هر علمی. معالم دین را باید از افرادی کسب کرد که اطمینان به وثاقت و از آن مهمتر به صحت فهمشان داریم. آنها که در جهتیابی اصلی و مباحث بنیادی اشتباه نمی کنند.
فوت و فن کوزه گری را باید نزد استاد مجرب آموخت، رساله علمی نوشت، و زیر نظر استاد راهنما دفاع کرد. کسانی که در رشته دیگری تحصیل کرده اند از قبیل علوم طبیعی، پزشکی، مهندسی و بعد انیس قرآن شده، یا آثار عرفا را شخصا مطالعه کرده اند، یا کتب فلاسفه و حکما را خودآموز دنبال کرده اند، اما هرگز کتاب یا مقاله علمی به معنی آکادمیک بین المللی یا رساله و کتاب به معنای مصطلح حوزوی سنتی منتشر نکرده اند، و اکنون به عنوان نظریه پرداز یا فیلسوف یا عارف یا قرآن پژوه یا متکلم خود را معرفی می کنند، آیا آرائشان در خطوط اساسی قابل اتکاست؟
سلسله استادی و شاگردی در علوم دینی فوق العاده مهم است. هر که ادعایی علمی دارد ابتدا اهلیت علمیش باید اثبات شود.
مدعی فلسفه در کدام دانشگاه یا کدام حوزه نزد کدام فیلسوف درس خوانده است؟ مدعی عرفان در کدام دانشگاه یا کدام حلقه عرفانی شناخته شده نزد کدام صوفی سلوک عرفانی کرده است؟ مدعی تفسیر قرآن در کدام دانشگاه یا کدام حوزه از کدام استاد فن تفسیر و علوم قرآن را آموخته است؟ مدعی فقه در کدام حوزه و نزد کدام فقیه فقه و اصول را آموخته است؟ مدعی کلام در کدام دانشگاه یا کدام حوزه نزد کدام استاد درس کلام آموخته است؟ کسی که اساتید فن اهلیت علمی او را امضا نکرده اند دشوار است بتوان به آراء اختصاصی علمی او اعتماد کرد. افراد خودخوانده البته می توانند راویان آراء علمی دیگران باشند. بحث در آراء ابتکاری و اختصاصی است. در اینگونه آراء از قائل آن بپرسید نزد چه کسی درس خوانده ای؟ مقام علمی شما چگونه احراز شده است؟ این یکی از معالمی است که جلوی بسیار سوء استفاده ها را می گیرد. عالمان مسلم هر رشته های اعم از تفسیر قرآن، فلسفه، عرفان، کلام و فقه سلسله اساتیدشان مشخص است. خودخوانده ها یا باید نابغه باشند (که بسیار بسیار نادرند) یا احتمال خطای فاحش را در دروس و تعالیم آنان بسیار جدی بدانید.
چهارمین نشانه: اصلاح علوم دینی نه تغییر منبع دین
آنچه نیاز به اصلاح یا اجتهاد ساختاری یعنی اجتهاد در اصول و مبانی دارد علوم اسلامی است، از فقه، اصول، کلام، تفسیر، علم الحدیث، اخلاق، فلسفه و عرفان. این علوم فهم عالمان دین اعم از فقیه، اصولی، متکلم، مفسر، محدث، اخلاقی، فیلسوف و عارف بوده است. این نهایت کاری است که مجتهد در اصول و مبانی یا روشنفکر دینی یا نواندیش دینی (یا هر عنوان دیگری با پسوند «دینی» و اسلامی) می تواند و مجاز است انجام دهد. اما بازسازی یا اصلاح خود دین مطلقا چیز دیگری است. مراد از اصلاح دین «تغییر منابع دین» است. یعنی مثلا قرآن (کلام الله مجید) را از فرط قداست مافوق فهم بشری معرفی کند و به همین دلیل فهم آیات را بدون روایات محال بشمارد و در نتیجه منکر حجیت قرآن شود، یعنی اخباری شود، و در هیچ مسئله دینی رجوع مستقل به کتاب خدا را لازم نداند. مثال دوم کسی است که از فرط قداستی که برای ائمه قائل است برایش قابل تصور نیست که چگونه ممکن است آیاتی در اثبات امامت بلافصل علی بن ابی طالب (ع) وابطال خلافت خلفای ثلاثه وارد نشده باشد! کسی که با چنین پیش فرضی به این نتیجه رسیده که یک سوم قرآن در این زمینه بوده و توسط دشمنان اهل بیت (ع) از قرآن حذف شده! یعنی قائل به «تحریف به حذف» شده است در نتیجه باز قرآن را عملا از صحت و اعتبار انداخته است. بر همین منوال کسانی که با قول به نسخ تلاوت (چه بدون نسخ حکم چه با نسخ حکم) شده اند یعنی بر طبق برخی روایات مدعیند آیاتی از دو لب پیامبر شنیده شده، اما این آیات اکنون در مصحف موجود نیست! از قبیل آیه رجم! (۳۰) این ادعاها قرآن – سند اول اسلام – را از اعتبار می اندازد. حالا قائل آنها هر که می خواهد باشد. اینها دست اندازی به اصل دین است، این دیگر اصلاح معرفت دینی نیست.
از جمله مثالهای متأخر تغییر منبع دین تغییر تلقی اسلامی از وحی الهی به عنوان اصلاح دین است. تلقی اتفاقی مسلمانان (در تمامی قرون و اعصار و در مذاهب مختلف) این بوده و هست که قرآن کریم در لفظ و معنی القای جبرئیل به قلب محمد بن عبدالله (ص) بوده است. اینکه قرآن تفسیر محمد بن عبدالله از جهان، یا تعبیر خوابهای وی است، یا وحی تابع شخصیت وی بوده و با فراز و فرود شخصیت وی قبض و بسط می یافته، و آیات مولود شخصیت محمد است، و یا به جای تفسیر قرآن از این به بعد باید به دنبال معبرّانی برای تعبیر رؤیاهای رسولانه باشیم، از مقوله بازسازی خود دین، اصلاح دین یا دست اندازی به منبع اول اسلام است. اصل دین در اینجا به معنای ذات انگاری نیست، به معنی مشخص منبع اصلی دین است. تغییر منبع اصلی اسلام به هر یک از معانی که گذشت به تغییر دین می انجامد و منجر به دین تازه ای می شود.
اگر کسی اعتبار سنت پیامبر (ص) را بطور کلی زیر سوال ببرد، به این معنی که بپندارد که هیچ روایت معتبری برای دستیابی به سنت نبوی در دست نیست، در نتیجه عملا یک منبع بنام قرآن بیشتر نداریم، و «حسبنا کتاب الله» چنین تفکری هم اسلام مبتنی بر ثقلین را به اسلام قرآنی تقلیل داده است. این نیز اصلاح در منبع اسلام و نتیجه اش قلب دین است نه اصلاح معرفت دینی. (۳۱)
خط قرمز اصلاح معرفت دینی یا علوم اسلامی یا فهم دینی به رسمیت شناختن تمامیت قرآن به عنوان کلام الله و سنت معتبر نبوی است. درنوردیدن این خط قرمز ورود در منطقهای است که کتاب و سنت به ما اجازه ورود نداده، و هیچ دلیل معتبری دیگری هم نداریم، مشخصا هیچ دلیل عقلی بر چنین امری در دست نیست. ذوقیات عرفانی و شطحیات صوفیه نمی تواند مستند تغییر مبنای منبع اول اسلام (تغییر شاکله دین) شود. به علاوه دلیل معتبر از محکمات کتاب و سنت مسلم هم برخلاف چنین تصرفاتی است. اصلاح معرفت دینی یا اصلاح علوم دینی یا اصلاح فهم دینی کاری شایسته و قابل دفاع است. اندیشه کسانی که قرآن را معیوب و دارای غلط پنداشته اند! و برای نقد و تصحیح اغلاط آن، قرآن را مولود شخصیت پیامبر، یا تفسیر وی از جهان، یا تعبیر رؤیای او معرفی کرده اند چه نسبتی با اسلام دارد؟ مرادم از اسلام منابع اصلی اسلام است: کتاب خدا و سنت معتبر پیامبر او. البته ایشان آزادند هرچه فکر کرده اند با صدای بلند بر زبان بیاورند. اما اگر این مدعیات را به عنوان اسلام برچسب می زنند، «اسلامی» یعنی سازگاری با کتاب خدا و سنت معتبر رسول او. در این مدعیات کمترین دلیلی از کتاب خدا و سنت معتبر رسول در دست نیست. البته اگر کسی این مدعیات را از مقوله ذوق بنامد، مقوله دیگری است!
منبع دین (یعنی کتاب خدا) اگر اصلاحی نیاز داشته باشد این کار خداست، حتی پیامبر هم چنین اختیاری ندارد! (۳۲) اگر کسی پایش را از گلیم بشری فراتر گذاشته و سودای ردای ربوبی کرده البته در دنیا آزاد است، اما بر طبق معالم دین خدا این نظریه ها بدون مجامله بیراهه اند. با این مدعیات دینی ساخته می شود که با اسلام مبتنی بر کلام الله مجید و سنت معتبر پیامبرش متفاوت است. این همان است که چند سال قبل به «قلب اسلام» تعبیر کردم. در اصلاح علوم دینی یا معرفت دینی رعایت این معالم (کلام الله مجید و سنت معتبر پیامبر) الزامی است.
نتیجه:
کوررنگی دینی ندیدن معالم دین است. عالم سنتی که با تضییع أصول، به فروع و فضول تمسک کرده از یک سوی بام افتاده است، روشنفکران مسلمانی که تغییراتی در منابع دین یعنی کلام الله مجید از طریق جایگزینی آن با تفسیر نبوی از جهان، یا تعبیر رؤیاهای رسولانه یا وحی را مولود و تابع شخصیت پیامبر دانستن البته به قصد خیر تصحیح اغلاط قرآن! یا از اعتبار انداختن منبع دوم اسلام (سنت پیامبر) آغاز نموده اند، از سوی دیگر بام سقوط کرده اند. معالم دین بدون تمسک به کلام الله مجید و سنت رسول الله قابل دستیابی نیست.
معالم دین منحصر به این چهار نشانه نیست. اما وقت این جلسه کفاف بیش از این نمی دهد. نشانه های دیگری هم قابل ذکر است که به امید خدا در فرصتهای بعدی مطرح خواهم کرد. عرایض من نقد فکر و قول است، نه تعریض به فرد و قائل. قائلان این مدعیات بحمدالله مسلمانند و قابل احترام. آنها آزادند با صدای بلند فکر کرده محصول خود را ترویج و تبلغ کنند، أمثال من هم آزادیم نقد خود را از این مدعیات محترمانه ابراز کنیم. إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّـهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ (۳۳) «من جز اصلاح -تا آنجا که توانایی دارم- نمیخواهم، و توفیق من، جز به خدا نیست. بر او توکّل کردم؛ و به سوی او بازمیگردم.»
برای برادران محترم ایمانی صاحبان نظریات یادشده و خودم این دعا را مسئلت دارم: رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِّلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ (۳۴) «پروردگارا! ما و برادرانمان را که در ایمان بر ما پیشی گرفتند بیامرز، و در دلهایمان حسد و کینهای نسبت به مؤمنان قرار مده! پروردگارا، تو مهربان و رحیمی.»
عرایضم را با این دعای امام صادق (ع) خاتمه می دهم: “اللهم اجعل النور في بصري، والبصيرة في ديني، واليقين في قلبي، والاخلاص في عملي، والسلامة في نفسي، والسعة في رزقي، والشكر لك أبدا ما أبقيتني” (۳۵)
سخنرانی ایام عاشورا ۱۴۳۸، ۱۸ مهر ۱۳۹۵، ۹ اکتبر ۲۰۱۶،
مرکز اسلامی فرهنگی کالیفرنیای شمالی، اکلند
یادداشتها:
۱. زیارت اربعین، تهذیب الاحکام ج۶ ص۱۱۳ ح۲۰۱؛ مصباح المتهجّد، ص ۷۸۸.
۲. سخنرانی مورخ ۱۷ مهر ۱۳۹۵.
۳. المنجد، اقرب الموارد، دهخدا.
۴. نهج البلاغه، خطبه ۱۳۱، ص ۱۸۹، تصحیح صبحی صالح.
۵. خطبه امر به معروف و نهی از منکر، تحف العقول، ص۱۷۰.
۶. نحل ۴۳، انبیاء ۷.
۷. توبه ۱۲۲.
۸. آل عمران ۷.
۹. در این سخنرانی به تفصیل در این زمینه بحث کرده ام: «قلب اسلام» (۳۰ آذر ۱۳۸۷).
۱۰. الاحقاف ۹.
۱۱. جمعه ۲.
۱۲. محمد ۳۳.
۱۳. قول عمر بن خطاب. بنگرید به موسوعة عبدالله بن مسعود، تالیف السید محمد مهدی السید حسن الموسوی الخرسان، ج۱، ص۴۱۲.
۱۴. در نقد کسانی که خود را قرآنیان می خوانند: «پرسشهایی از روش اسلام قرآنی» (۱۷ مرداد ۱۳۹۴).
۱۵. نهج البلاغه، خطبه اول.
۱۶. کلینی، کافي، كتاب العقل والجهل، ج۱ ح ۲۲، ص ۱۷.
۱۷. پیشین، ح ۱۲، ج۱، ص ۱۰.
۱۸. از جمله بقره ۱۷۰ و مائذه ۱۰۴.
۱۹. طبرسی، الاحتجاج، ج۲، ص۵۱۰، ح۳۳۷؛ حرعاملی، وسائل الشیعة، کتاب القضاء، أبواب صفات القاضی، باب ۱۰، ح۲۰. متن کامل روایت: الإمامُ العسكريُّ عليه السلام ـ في قولِهِ تعالى «فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكتبون الکتاب بایدیهم ثم یقولون هذا من عندالله (بقره ۷۹): قالَ رجُلٌ للصّادِقِ عليه السلام: فإذا كانَ هؤلاءِ القَومُ مِن اليَهودِ لا يَعرِفُونَ الكتابَ إلاّ بِما يَسمَعُونَهُ مِن عُلَمائهِم لا سَبيلَ لَهُم إلى غَيرِهِ، فكيفَ ذَمَّهُم بتَقليدِهِم والقَبولِ مِن عُلَمائهِم؟ وهَل عَوامُّ اليَهودِ إلاّ كَعوامِّنا يُقَلِّدُونَ عُلَماءَهُم؟! فقالَ عليه السلام: بينَ عَوامِّنا وعُلَمائنا وعَوامِّ اليَهودِ وعُلَمائهِم فَرقٌ مِن جِهَةٍ وتَسوِيَةٌ مِن جِهَةٍ. أمّا مِن حَيثُ (أنّهُم) استَوَوا فإنَّ اللّه َ قد ذَمَّ عَوامَّنا بتَقليدِهِم عُلَماءَهُم كما ذَمَّ عَوامَّهُم، وأمّا مِن حَيثُ (أنّهم) افتَرَقُوا فلا. قالَ: بَيِّنْ لي يا بنَ رسولِ اللّه ِ. قالَ عليه السلام إنَّ عَوامَّ اليَهودِ كانوا قد عَرَفُوا عُلَماءَهُم بالكَذِبِ الصُّراحِ، و بأكلِ الحَرامِ و الرّشاءِ، و بتَغييرِ الأحكامِ عن واجِبِها بالشَّفاعاتِ و العِناياتِ والمُصانَعاتِ، و عَرَفُوهُم بالتَّعَصُّبِ الشَّديدِ الذي يُفارِقُونَ بهِ أديانَهُم، و أنّهُم إذا تَعَصَّبوا أزالُوا حُقوقَ مَن تَعَصَّبوا علَيهِ وأعطَوا ما لا يَستَحِقُّهُ مَن تَعَصَّبوا له مِن أموالِ غيرِهِم ، و ظَلَمُوهُم مِن أجلِهِم، و عَرَفُوهُم يُقارِفُونَ المُحَرّماتِ ، و اضطُرُّوا بمَعارِفِ قُلوبِهِم إلى أنَّ مَن فَعَلَ ما يَفعَلُونَهُ فهُو فاسِقٌ لا يَجوزُ أن يَصدُقَ علَى اللّه ِ و لا علَى الوَسائطِ بينَ الخَلقِ و بينَ اللّه، فلذلكَ ذَمَّهُم لَمّا قَلَّدُوا مَن قد عَرَفوهُ، ومَن قد عَلِموا أنّهُ لا يَجوزُ قَبولُ خَبَرِهِ و لا تَصديقُهُ في حِكايَتِهِ … وكذلكَ عَوامُّ اُمَّتِنا إذا عَرَفُوا مِن فُقَهائهِمُ الفِسقَ الظاهِرَ والعَصَبيَّةَ الشَّديدَةَ والتَّكالُبَ على حُطامِ الدنيا وحَرامِها… فَمَن قَلَّدَ مِن عَوامِّنا مِثلَ هؤلاءِ الفُقَهاءِ فَهُم مِثلُ اليَهودِ الذينَ ذَمَّهُمُ اللّه ُ بالتَّقليدِ لِفَسَقَةِ فُقَهائهِم. فَأمّا مَن كانَ مِن الفُقَهاءِ صائنا لنفسِهِ حافِظا لِدينِهِ مُخالِفا على هَواهُ مُطِيعا لأمرِ مَولاهُ فلِلعَوامِّ أن يُقَلِّدُوهُ، و ذلكَ لا يكونُ إلاّ بَعضَ فُقَهاءِ الشِّيعَةِ لا جَميعَهُم. ترجمه: امام عسكرى (ع) ـ درباره آيه «پس واى بر كسانى كه از پيش خود كتاب فرمود : مردى به حضرت صادق عليه السلام عرض كرد: اگر قوم يهود براى شناخت تورات راهى جز اين نداشتند كه آن را از دانشمندان [احبار] خود بشنوند و فرا گيرند، چرا خداوند آنان را به سبب تقليد از علمايشان و پذيرفتن سخنان آنان نكوهش كرده است؟ جز اين است كه عوام يهود نيز مانند عوام ما هستند كه از علمايشان تقليد مى كنند؟ حضرت [صادق عليه السلام ] فرمود: ميان عوام و علماى ما با عوام و علماى يهود از جهتى فرق است و از جهتى نقطه اشتراك. نقطه اشتراك آنها در اين است كه خداوند همچنان كه عوام يهود را نكوهش كرده، عوام ما را نيز به سبب تقليد از علمايشان نكوهش كرده است و اما از اين جهت كه با هم فرق دارند، نه. آن مرد عرض كرد: يا بن رسول اللّه ! برايم توضيح دهيد. حضرت فرمود: عوام يهود مى دانستند كه علمايشان آشكارا دروغ مى گويند، حرام و رشوه مى خورند، احكام واجب [الهى] را با ميانجيگريها و ملاحظه كاريها و رشوه گيريها تغيير مى دهند. مى دانستند آنها مبتلا به جانبداريهاى شديدى هستند كه بر اثر آن دين و آيين و عقايد خود را كنار مى گذارند و حقوق كسى را كه بر ضدّ او تعصّب دارند پايمال مى كنند و اموال ديگران را به ناحق به كسى مى دهند كه جانبدار او هستند و به خاطر آنان دست به ظلم و حق كشى مى آلايند. مى دانستند كه مرتكب امور حرام مى شوند و با اين شناخت قلبى خود، الزاما باور داشتند كه هر كس كارهاى احبار يهود را انجام دهد فاسق است و نمى تواند سخنگوى خدا و واسطه ميان او و مردم باشد. بنا بر اين، چون از كسانى كه چنين شناختى از آنها داشتند و مى دانستند كه نبايد خبر آنها را پذيرفت و نقلى كه مى كنند باور كرد، پيروى مى كردند، خداوند آنان را مورد نكوهش قرار داد. عوام امّت ما نيز چنين اند. آنان هم اگر بدانند كه فقهايشان آشكارا فسق و گناه مى كنند و به تعصّبات و جانبداريهاى شديد مبتلايند و شيفته متاع دنيا و حرامهاى آن هستند… اگر از چنين فقهايى تقليد كنند، مانند همان يهوديانى هستند كه خداوند آنان را، به سبب تقليد و پيروى از فقهاى فاسق و بدكارشان، نكوهش كرده است. اما هر فقيهى كه خويشتندار و نگهبان دين خود باشد و با هواى نفْسش بستيزد و مطيع فرمان مولايش باشد، بر عوام است كه از او تقليد كنند و البته اين ويژگيها را تنها برخى فقهاى شيعه دارا هستند، نه همه آنها.
۲۰. سید ابوالقاسم موسوی خویی، التنقیح فی شرح العروة الوثقی، کتاب الاجتهاد والتقلید، تقریر دروس به قلم میرزا علی غروی تبریزی، قم، ۱۴۱۰ق، ص۲۲۱-۲۲۲.
۲۱. صدوق، كمال الدين، باب ذكر التوقيعات…، ح۴، ص۴۸۳؛ حر عاملی، وسائل الشیعة، کتاب القضاء، أبواب صفات القاضي، باب ۱۱، ح۹.
۲۲. درباره سند و دلالت این روایت به تفصیل بحث کرده ام: حکومت ولایی، فصل بیستم، ص ۳۲۲-۳۳۷ (نشر نی، تهران۷ ۱۳۸۷، چاپ پنجم)
۲۳. بحث اجتهاد و تقلید، به همین قلم، ۱۰ دی ۱۳۹۳.
۲۴. حسینعلی منتظری نجفآبادی، دراسات فی ولایة الفقیه وفقه الدولة الاسلامیة، الباب السادس، الفصل الرابع، ۸. التقلید وادلته، ج۲ ص۸۶-۱۰۹. مصوبه هر فتوای مجتهد را مصاب می داند. وقتی در موضوع واحد فتاوای متعددی است معنای آن وافعهای متهدد است که تردیدی در بطلان این مبنا نیست. مخطئه احتمال خطای مجتهد را پذیرفته است. لذل فتوای مجتهد حکم الله ظاهری در حق مکلف است، در حالی که حکم الله واقعی می تواند متفاوت از حکم الله ظاهری باشد. حکم الله واقعی یکی بیشتر نیست. ممکن است مفتی به آن راه یابد، حکم الله ظاهری می تواند متعدد باشد.
۲۵. “فصل: لا يجوز للمستفتي تقليد المفتي، لأن التقليد قبيح. ولأن الطائفة مجمعة على أنه لا يجوز العمل إلا بعلم. وليس لأحد أن يقول: قيام الدليل وهو إجماع الطائفة على وجوب رجوع العامي إلى المفتي والعمل بقوله مع جواز الخطأ عليه يؤمنه من الإقدام على قبيح ويقتضي إسناد عمله إلى علم. لأنا لا نسلم إجماعها على العمل بقوله مع جواز الخطأ عليه، وهو موضع الخلاف. بل إنما أمروا برجوع العامي إلى المفتي فقط، فأما ليعمل بقوله تقليدا فلا. فإن قيل: فما الفائدة في رجوعه إليه إذا لم يجز له العمل بقوله؟ قلنا: الفائدة في ذلك أن يصير له بفتياه وفتيا غيره من علماء الإمامية سبيل إلى العلم بإجماعهم فيعمل بالحكم على يقين.” (سید بن زهرة، اوایل غنیة النزوع، الجوامع الفقهیة، ص۴۸۵). این یکی از فوائد درس استاد منتظری است. (دراسات، پیشین، ج۲، ص۱۰۵).
۲۶. على بن المسيب الهمداني، قال: قلت للرضا (عليه السلام): ” شقتي بعيدة ولست أصل إليك في كل وقت، فممن آخذ معالم ديني؟ قال: ” من زكريا بن آدم القمي المأمون على الدين والدنيا. ” قال على بن المسيب: فلما انصرفت قدمنا على زكريا بن آدم فسألته عما احتجت إليه. (الوسائل، أبواب صفات القاضي، باب ۱۱، ح۲۷).
۲۷. عبد العزيز بن المهتدي والحسن بن علي بن يقطين جميعا عن الرضا (ع)، قال: قلت: لا أكاد أصل إليك أسألك عن كل ما احتاج إليه من معالم ديني، أفيونس بن عبد الرحمان ثقة آخذ عنه ما أحتاج إليه من معالم ديني؟ فقال: نعم. الوسائل، أبواب صفات القاضي، باب ۱۱، ح۳۳). عبد العزيز بن المهتدي – وكان خير قمي رأيته، وكان وكيل الرضا (ع) وخاصته – قال: سألت الرضا (عليه السلام) فقلت: إني لا ألقاك في كل وقت، فممن آخذ معالم ديني؟ فقال: ” خذ عن يونس بن عبد الرحمان. (پیشین، ح۳۴) این مضمون در مورد یونس مولی آل یقطین هم آمده است: عبد العزيز بن المهتدي، قال: قلت للرضا (عليه السلام): إن شقتي بعيدة فلست أصل إليك في كل وقت، فآخذ معالم ديني عن يونس مولى آل يقطين؟ قال: نعم. (پیشین، ح۳۵)
۲۸. عبس۲۴.
۲۹. کلینی، کافی، کتاب فضل العلم، باب النوادر، ح۸، ج۱ص۵۰.
۳۰. این قول جمعی از علمای اهل سنت است. برای نقد آن رجوع کنید به بحث نسخ قرآن در کتاب البیان فی تفسیر القرآن، سید ابوالقاسم موسوی خوئی.
۳۱. شیعه ای که ائمه (ع) را از مرجعیت علمی به عنوان منبع سوم تعالیم دینی (بعد از کتاب خدا و سنت رسول الله) ساقط کرده این نیز دست اندازی به منبع مذهب و از مقوله تغییر اصل مذهب است نه اصلاح معرفت مذهبی. واضح است که نقد غلات مفوضه از مقوله اصلاح فکر دینی است. البته غلات مفوضه هر نوع نقد غلو را دست اندازی در اصل مذهب می دانند، که نادرست است.
۳۲. إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِيلًا مَّا تُؤْمِنُونَ وَلَا بِقَوْلِ كَاهِنٍ قَلِيلًا مَّا تَذَكَّرُونَ تَنزِيلٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ (حاقه ۴۰-۴۶) «این قرآن گفتار رسول بزرگواری است، و گفته شاعری نیست، امّا کمتر ایمان میآورید! و نه گفته کاهنی، هر چند کمتر متذکّر میشوید! کلامی است که از سوی پروردگار عالمیان نازل شده است! اگر او سخنی دروغ بر ما میبست، ما او را با قدرت میگرفتیم، سپس رگ قلبش را قطع میکردیم»
۳۳. هود ۸۸.
۳۴. حشر ۱۰.
۳۵ دعای امام صادق (ع)، کلینی، کافی، کتاب۶: الدعاء، باب۵۴: الدعاء في ادبار الصلوات، ح۱۱، ج۲ ص۵۵۰-۵۵۱؛ امالی مفید ۱۷۹؛ امالی طوسی ۱۹۶.
فایل صوتی