سید جلال آشتیانی
روزنامه شرق ۳/۲/۸۴
سيدجلال ملاصدرا را از همه بهتر مى فهميد
مراسم بزرگداشت سید جلال آشتیانی
گفت وگو: حميدرضا ابك
آخرين بار در دفترى كه در انتشارات علمى و فرهنگى داشت با هم مفصل بحث كرده بوديم. از آمريكا بازگشته بود و از او خواسته بودم شرحى از سفرش براى روزنامه ما بدهد. اين بار اما در همان پياده روى باريك روبه روى كلانترى ۱۰۴ عباس آباد كه معلوم نيست به چه حسابى ديوار به ديوار مسجدالرضاى ميدان نيلوفر شده ساعت مراسم را اشتباه به او گفته بودند و زود آمده بود و من هم غنيمت شمردم و خواستم برايم از سيدجلال بگويد كه حالا رفته بود و اعاظم و اكابر قرار بود جمع شوند و يادش را بزرگ بدارند. صريح و صميمى سخن گفت كه مى دانست وقتى كسى از دنيا مى رود كمتر كسى به نقدش مى پردازد و حق هم دارد لابد كه اذكروا موتاكم بالخير. اما اگر سيدجلال آشتيانى به فلسفه زنده بود و به تعبير همنشينانش فلسفه به او، پس شايد بهترين ذكر خير آقا سيدجلال نقد آثارش باشد و هموار كردن راه براى ديگرانى كه بيايند و گوشه اى از بار را به دوش بكشند.
•••••••
•سيدجلال الدين آشتيانى از دنيا رفته است. عده اى او را آخرين فيلسوف سنتى سرزمين ما ناميدند و برخى نيز اهميت او را در چارچوب برخى كار هاى خاص نظير تصميماتش ارزيابى كردند. از اين رو شايد تحليل جايگاه سيدجلال آشتيانى در فلسفه اسلامى اهميت فراوانى داشته باشد. او را در كجاى جغرافياى فلسفى ما ارزيابى مى كنيد؟
من ابتدا بايد وفات ايشان را تسليت بگويم. ايشان قطعاً يكى از مطلع ترين افراد در زمانه ما به فلسفه و عرفان اسلامى بود و وفاتش صدمه اى به اين نظام انديشه وارد آورد. سيدجلال آشتيانى خدمات فراوانى به فلسفه و عرفان اسلامى كرد و در درجه اول فلسفه را نزد بزرگترين فلاسفه اسلامى در زمان خودش خواند كه اين خود موهبت بزرگى بود. علامه طباطبايى، ميرزا بوالحسن رفيعى قزوينى، مرحوم آيت الله خمينى و ديگران. مى توان گفت ايشان از مجموعه اى از بزرگترين اساتيد فلسفه و عرفان اسلامى بهره برده بود. به علاوه خود ايشان هم مجلس درسى طولانى داشت.
اما شايد مهم ترين خدمت ايشان اين بود كه ميراث فلسفى _ عرفانى ما را احيا كرد.
•منظور شما چيست؟ اين احيا چه جنبه اى مى تواند داشته باشد؟
آنها را تصحيح و منتشر كرد. بسيارى از اين متون يا خطى بودند يا چاپ سنگى داشتند و شايسته زمان ما نبودند و به گونه اى نبودند كه بتوان امروز از آنها استفاده كرد. امروزه تصحيح را كم بها مى دانند. اما كسى مى تواند مصحح خوب فلسفه باشد كه فلسفه را به خوبى فرا گرفته باشد. همان گونه كه كسى مى تواند مترجم خوبى باشد كه علاوه بر زبان دانى از عهده فهم دقيق متن هم برآيد.
من يقين دارم كه مرحوم آشتيانى به خوبى از عهده فهم متونى كه تصحيح كرده برآمده است.
•يعنى مى خواهيد نتيجه بگيريد كه اين تصحيح ها جايگاه برجسته اى در فعاليت فكرى، فلسفى و عرفانى در سرزمين ما دارند؟
من البته بايد اشاره كنم كه تصحيح هاى ايشان ضرورتاً تصحيح هاى علمى و انتقادى نبودند بلكه تصحيحات اجتهادى بودند، امروزه مهم ترين روش تصحيح روش انتقادى است. اما مرحوم آشتيانى در برخى موارد به همان نسخه اى كه در دسترسش بود اكتفا مى كرد و اجتهاد مى كرد كه موضوع به همين شكل درست است. گرچه اين تصحيحات براى زمان خودشان بسيار شايسته بودند و باعث شد بسيارى از كتب ملاصدرا، شروح فصوص الحكم، بسيارى از متون شارحان ملاصدرا توسط ايشان منتشر شود.
سهمى كه سيدجلال آشتيانى در تصحيح متون فلسفى و عرفانى دارد، به يقين بگويم كه با هيچ كس ديگرى قابل مقايسه نيست. حتى افرادى كه پس از او آمدند هم فاصله بسيار زيادى با او دارند. گرچه تكرار مى كنم همه متونى كه ايشان تصحيح كرده اند، نياز به تصحيح مجدد دارند.
•آشتيانى تقريباً هميشه مقدمه هاى بلندى در ابتداى هر كدام از تصميماتش مى آورد كه هر كدام يك مقاله بلند فلسفى و عرفانى بودند. جايگاه اين مقالات را چگونه ارزيابى مى كنيد؟
كار بزرگ سيدجلال نوشتن همين مقدمات بود. مقدمه اى كه ايشان بر تمهيد القواعد ابن تركه نوشتند، كه اولين كتاب درسى حوزه عرفان اسلامى است، به قدرى مفصل است كه تقريباً دو برابر حجم اصل رساله است. اكثر اين مقدمات هم تاريخ فلسفه اند و نه لزوماً تحليل متن مورد نظر. شايد هم در يكى دو موردى كه من در اين مقدمه ها با تحليل مواجه شدم مربوط به موردى بوده كه كسى در جايى نقدى به ملاصدرا وارد كرده بوده و ايشان در مقام دفاع غيورانه از ملاصدرا به پاسخ پرداخته اند.
مى دانيد كه ايشان دو سه كتاب تاليفى بيشتر ندارند. يكى همان رساله «هستى از نظر عرفان» ديگرى «زندگى و آثار ملاصدرا» يكى ديگر «نقد تهافت الفلاسفه غزالى» و يكى هم «شرح زادالمسافر ملاصدرا در معاد جسمانى». البته بگويم بخش عمده اى از مباحث مقدمه هاى سيدجلال بر متون مورد نظرش با هم همپوشانى دارد و دچار تكرار است؛ گرچه از لابه لاى آنها متون ارزنده اى هم استخراج مى شود. ايشان در حوزه معاد جسمانى مطالب فوق العاده اى در دفاع از مبانى ملاصدرا ذكر كرده اند. البته به نظر من ما نكته اى فراتر از دفاع از ملاصدرا در اين آثار نمى بينيم. در مورد عبارتى هم كه هانرى كربن درباره ايشان به كار برده (ملاصدراى ثانى) هم بايد در نظر گرفت كه شأن هانرى كربن ترويج فلسفه و عرفان اسلامى در غرب بود. كربن هم مصحح بزرگى بود و هم آشنا با فلسفه و عرفان اسلامى و البته بيشتر با عرفان اسلامى. كار مشتركى هم با مرحوم آشتيانى انجام داد كه منتخبانى از حكماى بزرگ ايرانى از ميرداماد و ميرفندرسكى تا عصر حاضر بود. كربن مايل بود كه اين اثر به شكلى منقح و در هفت جلد منتشر شود كه ظاهراً چهار جلدش بيشتر منتشر نشد. تمهيد مقدمات آنچه مورد نظر كربن بود به عهده آشتيانى بود. به همين خاطر شايد كربن از اين رو آشتيانى را ملاصدراى دوم ناميد كه او را بهترين شخص در فهم افكار و آثار ملاصدرا مى دانست. مراد كربن از اين عبارت يعنى «ملاصدرا فهم» زمانه.
•پس با اين حساب نمى توان لقب «فيلسوف» را به معناى صاحب يك دستگاه يا حداقل چند راى مستقل فلسفى، به سيدجلال اطلاق كرد؟
شايد در زمانه ما به كمتر كسى بتوان لفظ فيلسوف را اطلاق كرد. اگر فيلسوف كسى است كه حداقل يك راى فلسفى بر آراى گذشتگان افزوده باشد، در اين صورت افراد اندكى فيلسوف محسوب مى شوند حتى در مورد بسيارى از اساتيد فلسفه چندين دهه اخير هم نمى توان اين لفظ را اطلاق كرد. مثلاً اگر در همين ۵۰ سال شاخص ترين اين افراد مثل مرحوم عصار، فاضل تونى، ميرزا مهدى آشتيانى، ميرزا احمد آشتيانى، علامه طباطبايى، مرتضى مطهرى، مهدى حائرى يزدى و سيدجلال الدين آشتيانى را در نظر بگيريم، به نظر من تمام اينها استاد مسلم فلسفه بودند اما شايد در ميان اينها فقط مرحوم علامه طباطبايى است كه يكى دو راى ابتكارى دارد. حال اينكه آيا مى توان ايشان را با اين يكى دو راى فيلسوف دانست، مقول به تشكيك است. من در آثار مرحوم آشتيانى و حتى بقيه اساتيد فلسفه در سده هاى اخير نديدم كه شخصى كلمه اى به فلسفه اسلامى افزوده باشد.
البته برخى از اساتيد ما قائلند كه پس از ملاصدرا هيچ حرف تازه اى باقى نمانده است. من البته خودم رساله دكترى ام را با اين فرض آغاز كردم كه مرحوم حائرى يزدى و مرحوم مطهرى گفته بودند آقاعلى مدرس يكى دو راى ابتكارى دارند. اما به نظر من حتى ايشان هم هيچ گاه از چارچوب صدرايى بيرون نيامده اند و تنها در برخى موارد چند نكته جزيى به ملاصدرا افزوده اند. چند وقت پيش در سخنرانى اى در دانشگاه تربيت مدرس گفتم كه فلسفه ما سال ها است كه از نفس كشيدن افتاده و تفصيل اين بحث شايد در آنجا بهتر آمده باشد.
•سيدجلال آشتيانى از معدود اساتيد سنتى فلسفه ما بود كه وارد آكادمى شد و به تدريس دانشگاهى پرداخت. جايگاه سيدجلال را در مسئله آموزش فلسفه چگونه ارزيابى مى كنيد. آيا اين اتفاق تغيير بنيادينى در روش آموزش سيدجلال پديد آورد يا ايشان صرفاً روش هاى حوزه را به دانشگاه برد؟
من فكر مى كنم ايشان همان روش حوزوى را در دانشگاه ادامه داد. به نظر من كار ايشان در حوزه كتبى ارزشمند تر از كارش در حوزه تربيت شاگرد بود. تقريباً مى شود گفت كه من حداقل شاگرد شاخصى را براى ايشان سراغ ندارم. شايد به خاطر اينكه در مشهد نبودم.