با دقت به گذشته بنگر، نه با خشم

پاسخ به یک دوست خشمگین (۴)

دوست عزیز من!

پس از نامه ای که نوشتم، پاسخی منتشر کردید که لازم می دانم به برخی موارد آن جواب بدهم. چنانچه در بازخورد این گفتگو یافتم، بسیاری از آنچه منظور شما و من بود گفته شده و طبعا عقل خواننده می تواند بهترین را بداند و آن را بفهمد، لذاست که اجمالا و بی آنکه به توضیح اضافات بپردازم، نوشته شما را پاسخ می دهم.

نخست اینکه، دوست عزیز! در یادداشتتان نوشتید ” متاسفانه پیش بینی دیهیمی درست بود. تمام آنچه اصلاح طلبان بافته بودند از هم گسست.” از نظر من سخن آقای دیهیمی مبنی بر وقوع دیکتاتوری بعد از اصلاحات درست بود، اما تاکید بر اینکه ” تمام آنچه اصلاح طلبان بافته بودند، از هم گسست” غلط است. غلط است از این رو که شما جامعه ایران را به عنوان کسی که در آن زندگی می کند، نمی بینید، بلکه به عنوان مورخی می بینید که از ارتفاعی کلان به یک مقطع تاریخی نگاه می کند. این دو با هم متفاوت اند. مردم در ایران وقتی در انتخابات شرکت می کنند، هدف شان انتخاب رئیس جمهور است نه رفراندوم برای حکومت، رئیس جمهور هم کسی است که دولت را اداره می کند، نه کسی که حکومت را باید تغییر دهد یا قانون اساسی را دوباره بنویسد. به همین دلیل من معتقدم نه تنها در عصر خاتمی مردم زندگی فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی بهتری کردند، بلکه دستآوردهای آن دوران موجب شد که فرهنگ و ادبیات و هنر و پیشرفت اجتماعی ادامه پیدا کند. جنبش سبز فرزند همان جنبش اصلاحات است. مردمی که دوران خاتمی را گذراندند، هم از نظر اقتصادی و اجتماعی زندگی بهتری داشتند و هم آزادی بیان بیشتری داشتند. گمان اینکه بگوئید چون خاتمی نتوانست الی الابد دموکراسی را در ایران ایجاد کند، پس آن هشت سال هم مردم زندگی بدی داشتند، به آن می ماند که بگوئید چون موسیقی ایران پس از انقلاب پسرفت کرد، پس در دوران پهلوی هم پیشرفت موسیقی بیهوده بود. عصر خاتمی، چنانچه به تفصیل در نوشته پیشین گفتم عصری باارزش بود، و اگر نسلی وجود دارد که با حقوق خود آشناست، ادبیات تولید می کند، مدافع آزادی است و جنبش زنان توسعه یافته است، همه و همه بخاطر فرصتی است که در دوران خاتمی بخاطر کارهای کسانی مثل عبدالله نوری و تاج زاده در وزارت کشور، کمال و صادق خرازی در وزارت خارجه، محسن امین زاده، مصطفی خانیکی، غلامحسین کرباسچی، سیف الله داد، جواد فریدزاده، عطاء الله مهاجرانی و مسجد جامعی در ارشاد، قالیباف در نیروی انتظامی ایجاد شد.

دوم اینکه نوشتید: ” وقتی شما فساد مالی را بعنوان ایراد نمی بینید و گفتمان عدالت و مبارزه با فساد را تمسخر می کنید مردم جذب احمدی نژاد می شوند. مشابه اتفاقی که در فلسطین افتاد. گروه میانه رو و سازش طلب فتح چنان غرق فساد مالی بود که شهروندان فقیر فلسطینی چاره را در رای دادن به گروه تند رو حماس دیدند.” این تفسیر شما خطاست. من هرگز مدافع فساد مالی نیستم، و با توجه به اینکه یکی دوبار تاکید کردید که من آدمی باهوش هستم، عرض می کنم که اگر طرفدار فساد مالی هم بودم، هرگز آن را اظهار نمی کردم. آنچه گفته ام این است که وقتی شما فساد مالی را در داشتن خانه و ماشین یک وزیر که واقعا معلوم نیست داشت یا نداشت، تعریف می کنید، یک دفعه جانوری مثل احمدی نژاد پیدا می شود و بدون داشتن فساد مالی هزار برابر تمام زیانهای ناشی از فساد مالی را با بی تدبیری و بی لیاقتی به کشور می زند. اینکه کسی مانند احمدی نژاد با شعار عدالت وارد صحنه شود چیز عجیبی نیست. آیت الله خامنه ای سالها در دوران هاشمی و خاتمی شعار عدالت می داد، مگر به آن معتقد بود؟ مگر وقتی دولت احمدی نژاد کشور را به فقر دچار کرد، آقای خامنه ای خودش اعلام نکرد بخاطر این مسائل جزئی کشور را تضعیف نکنید؟

دوست من! اگر احمدی نژاد بر سر کار آمد، بخاطر توجه توده های مردم نبود. بخش اعظم کسانی که به او رای دادند، نیروهای سازماندهی شده بسیج بودند که از طریق یک تقلب حساب شده تقلب کردند. در انتخابات سال ۸۳ در مرحله اول، ۱۷ میلیون به اصلاح طلبان و ۱۳ میلیون به اصولگرایان رای دادند. احمدی نژاد در مرحله اول آن انتخابات بیش از ۶ میلیون رای نیاورد، در حالی که رای کروبی و هاشمی هرکدام به تنهایی شش میلیون بود. اینکه در یک هفته تعداد آرای اصلاح طلبان از ۱۷ میلیون به ۱۰ میلیون و آرای اصولگرایان از ۱۳ میلیون به ۱۶ میلیون رسید، ربطی به گرایش اقتصادی مردم نداشت. تقلب وسیع حامیان احمدی نژاد بود و بی برنامگی اصلاح طلبان و از سوی دیگر تحریمی هایی که علنا می گفتند به احمدی نژاد رای می دهیم تا کشور آنقدر خراب بشود که حکومت سقوط کند. تقلب نظامیان از یک سو و بی برنامگی اصلاح طلبان و هیستری ضد هاشمی عملا در یک رای گیری کاملا شکننده انتخابات را به دست احمدی نژاد داد. اگر همه آنهایی که در مرحله اول به کروبی و هاشمی و معین و مهرعلیزاده بطور طبیعی به هاشمی رای داده بودند، او پیروز انتخابات شده بود. این چه ربطی دارد به عوامفریبی احمدی نژاد. در انتخابات ۸۸ هم آنچه باعث شد که احمدی نژاد رای بیاورد، تقلب آشکار در انتخابات بود، وگرنه بازی عوامفریبانه احمدی نژاد عملا بی اثر مانده بود. یادتان نرود که در انتخابات فلسطین نیز همین موضوع باعث انتخاب حماس شد، در حقیقت این تزریق پول ایران به جریانهای تندرو بود که باعث رای آوردن حماس شد. هم من می دانم و هم شما که جریان ساف بسیار درست تر به منافع فلسطینی ها وفادار بود، و حماس جز به نفع ایران در زندگی مردم بیچاره فلسطین نقش بازی نکرد.

سوم، در توصیف فقر بخوبی نوشتید که: ” فقر در جامعه ایران یک حقیقت است، کافی است کمی صبح زود تر از معمول از خانه خارج شوید تا خیل کارگران مهاجری را که بر روی نیمکت های پارک ها بدون سر پناه شب را به صبح رسانده اند را ببینید. معتادان، زنان بی سرپناه و جوانان بیکار مهمان شبانه خیابانهای تهران هستند. حقا که جامعه ایران را درست نشناخته اید.” دوست من! من فقر را می شناسم و می دانم چیست و چگونه می توان با آن مبارزه کرد. سه راه در این سی سال و دو راه در دوران پهلوی تجربه شد. هویدا و خاتمی سعی کردند با اداره اقتصاد با برنامه ای نسبتا منطقی تعادل اقتصاد را حفظ کنند و ایران رشد کند. حاصل اینکه رشد اقتصادی ایران در سالهای ( ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۰) و همچنین در سالهای ( ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۳) بالاترین رشد اقتصادی بود. شاه و احمدی نژاد سعی کردند بلندپروازی های شان را با افزایش قیمت نفت، عملی کنند. به همین دلیل در سالهای ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۷ در دوران پهلوی و در سالهای ۱۳۸۳ تا ۱۳۸۹ در دوران کنونی پوپولیزم سیاسی همراه گنده گویی جهانی و ویرانی اقتصادی دامنگیر مردم شد. در دوران هاشمی تنها دوره ای بود که اقتصاد بخوبی از یک وضع جنگی بسته به یک اقتصاد باز و شکوفا نزدیک شد. در ایرانی که نفت ویرانش کرده است، بیشترین فقر و فلاکت اتفاقا در زمانی رخ می دهد که قیمت نفت بالا می رود و حکومت نفت را مستقیما به سفره مردم می کشاند. در سی سال گذشته برنامه ای که بهترین حاصل را در کاهش اختلاف طبقاتی و افزایش قدرت خرید و حفظ رشد اقتصادی و ثبات و پیشرفت اقتصادی داشت، همان دوران آقای خاتمی بود. من می دانم که فقر در ایران بسیار گسترده است، اما این را هم می دانم که موضوع فقر موضوع اصلی اقتصاد کشوری که اینهمه درآمد نفتی دارد نیست. مشکل ما توزیع ثروت و ناکارآمد بودن دولتهاست. مشکل ما گرسنگی نیست، مشکل ما پول فراوانی است که بخاطر بی برنامگی هرز می رود. شاید ندانید که میزان هرز رفتن ثروت به دلیل نداشتن الگوی مصرف درست، بسیار جدی تر از تولید ثروت است. پارادوکس اقتصادی ما این است که هر دولت انقلابی وقتی روی کار بیاید، قیمت نفت و در نتیجه درآمد کشور افزایش می یابد، اما همان دولت انقلابی ثروت را نابود می کند، اما وقتی دولتی منطقی و آرام مثل خاتمی برسر کار می آید، قیمت نفت کاهش می یابد، درآمد کشور کم می شود، اما به دلیل کارآمدی دولت وضع معیشتی مردم بهتر می شود. منظورم از یادآوری این پارادوکس آن است که بازگو کنم که اتفاقا در ایران هر کس که شعار اقتصادی به نفع مردم می دهد، عملا زندگی آنان را بدتر می کند و کسانی که سیاست های غیر دولتی را در پیش می گیرند، هم منافع فقرا را تامین می کنند و هم باعث رشد اقتصادی می شوند. در اقتصاد ایران رشد اقتصادی بی تردید با توسعه اقتصادی، سوگیری اقتصاد بسوی منافع عمومی رابطه دارد.

چهارم، در جای دیگری نوشته اید که : ” شما اصلاح طلب ها، با شما هم هستم آقای کدیور و اقای نبوی بله هر دوی شما، برای اثبات برادری یا خواهری خود ابتدا باید حق رفراندوم مردم ایران را به رسمیت بشناسید… و حق تعیین سرنوشت مردمی که هفتاد درصدشان زیر سی سال هستند و به نظام حکومت اسلامی رای نداده اند را به رسمیت بشناسید.” و من نمی دانم که اولا چرا شما باید حق داشته باشید از من بخواهید برادری یا خواهری ام را با شما ثابت کنم، اگر چه من دوست دارم این کار را بکنم و از آن بدتر اینکه نمی فهمم کسی که اینقدر نشان می دهد که با من و کار من و کار دیگر نویسندگان و صاحب نظران، از جمله آقای کدیور آشناست، چرا باید چنین سووالی در ذهن داشته باشد؟ در مورد من که خودم تردیدی ندارم و اگر شما کارهای مرا خوانده باشید می دانید که حداقل صد مقاله ای در این سالها در دفاع از رفراندوم نوشته ام و هرگز تردیدی ندارم که رفراندوم در بسیاری موارد بهترین راه رسیدن به انتخاب درست است. در مورد آقای کدیور نیز هیچ تردیدی ندارم که وی عمیقا با رفراندوم موافق است و نخوانده ام که در مخالفت به مراجعه به آرای عمومی چیزی نوشته باشد. در شگفتم که شما چرا چنین فرمایشی می کنید. کجا گفته ام که با رفراندوم مخالفم که از من می خواهیم موافق آن باشم. به نظرم شاید بهتر باشد از این پس وقتی آرا و نظرات کسی را مطالعه می کنید حداقل نوشته هایش را بخوانید. برای مراجعه به نظر کدیور در مورد همه پرسی می توانی این مقاله را بخوانی.

پنجم، دوست عزیز! بی انصافی را از حد گذرانده اید و می دانم که از انسان معقول و اندکی عصبانی مانند شما بعید است چنین کنید. گفته اید: ” کدیور در نظر نمی‌گیرد که قانون اساسی موجود در سی‌سال گذشته ایجاد یک نظام استبدادی را ممکن کرده است. وقتی ایشان بر “اجراي بدون تنازل قانون اساسي تأكيد مي‌كنند باید این را نیز بپذیرند که حکم حکومتی دادن، از حقوق بدیهی ولی مطلقه فقیه می‌باشد و بنا براین این آقایان موسوی و کروبی هستند که، با ایستادگی در برابر حکم حکومتی، قانون اساسی را نقض کرده‌اند؛ “نظارت استصوابي” آن قانون راه را بر حذف منتقدان باز كرده و “اختيارات مطلق ولي فقيه” اجازه نمي‌دهد حقوق ملت در هيچ زمينه‌اي رعايت شود.” اولا باید بدانید که محسن کدیور نه تنها بر اجرای بدون تنازل قانون اساسی تاکید نکرده، بلکه اصلا این جمله از او نیست، و از سوی دیگر اینکه این جمله دقیقا گفته میرحسین موسوی است. البته من شما را می فهمم وقتی می گوئید که با میرحسین موسوی هیچ مخالفتی ندارید، بعد جمله ای که موسوی گفته است و کدیور نگفته است، به کدیور نسبت می دهید، بعد حرف تان را می زنید. به نظرم این شیوه اندکی بی انصافی است. کسی که بر اجرای بدون تنازل قانون اساسی تاکید کرد میرحسین موسوی است، نه محسن کدیور. نامه اخیر کدیور در مورد استیضاح رهبر بطور دقیق و کامل نشان دهنده دیدگاه منتقدانه او نسبت به قانون اساسی و ولایت فقیه است. فکر می کنم بد نباشد حالا که نقد او را می کنید، مقالاتش را هم بخوانید. در مورد دیدگاه کدیور در مورد قانون اساسی این مقاله را نگاهی بکنی مفید است.

باز در جایی دیگر نوشته اید: ” کژخوانی آن‌جاست که کديور جنبش سبز را به ‌تمامی با اين ديدگاه يکی می‌گيرد. کاری که ميرحسين موسوی نيز نمی‌کند. اجرای بی‌تنازل قانون اساسی همان اصول ترسيم شده “راه سبز اميد” هستند که کديور می‌خواهد آن را به‌جای جنبش سبز جا بزند و جا بيندازد.” مجددا توضیح می دهم که ” اجرای بدون تنازل قانون اساسی” جمله مشخص و روشن میرحسین موسوی است و راه سبز امید هم که شما می گوئید که اصول آن را کدیور نوشته اصلا نوشته کدیور نیست و راه سبز امید( رسا) متنی است که میرحسین موسوی نوشته است. حالا ما باید چه کنیم که شما بخاطر مبارزات موسوی نخواهید از او انتقاد کنید، اما دلیل نمی شود که همه جملات موسوی را به کدیور منتسب کنید، بعد از او حساب بکشید. باز هم اگر بخواهی دیدگاه کدیور را درباره جنبش سبز بدانی این مطلب را بخوان.

هفتم، تغییر از نظر من یکی از مهم ترین اصول زندگی سیاسی است. لازم است نگاهی به گذشته بیاندازید و حجم تغییراتی که در چهل سال گذشته در جهان رخ داده است ببینید. چهل سال قبل گروه بادرمیانهوف و بریگاد سرخ در اروپا بود و کمونیسم یکی از اصلی ترین گرایشات فکری سیاسی جریان پیشرو در جهان بود. حتی تروریسم نیز برای خودش اجر و قربی داشت. قهرمانان بزرگ تاریخ معاصر گروهی تروریست بودند که هر کدام به شکلی خشونت را ترویج می کردند. در سال ۱۹۷۸ نماینده رسمی رئیس جمهور یمن جنوبی تلفنی از رئیس جمهور یمن شمالی وقت گرفت تا فرستاده ای برایش پیامی ببرد، آن فرستاده در ملاقات خصوصی اسلحه اش را بیرون کشید و رئیس جمهور یمن شمالی را کشت. به همین راحتی. چهار سال بعد انقلاب ایران رخ داد و پنج سال پس از آن، در روزهایی که هر سه ماه یک کودتا در افغانستان می شد، سفارت آمریکا توسط دانشجویان پیرو خط امام برای سومین بار تسخیر شد. بار اول چپ های هوادار چریکهای فدائی سفارت را گرفتند و با همت عباس امیر انتظام بیرون شان کردند، اما در این سومین بار بود که سفارت آمریکا به اشغال دانشجویان پیرو خط امام درآمد. وقتی این اتفاق رخ داد، همه نیروهای مذهبی و چپ از همه گروهها بجز دولت موقت از این اقدام حمایت کردند. شما در این مورد نوشتید که : ” این از لطایف روزگار است که عبدی که خود از رهبران دانشجویان تسخیر کننده سفارت آمریکا بوده و همیشه از این عمل دفاع کرده. حالا در زمانی که یک جنبش اصیل و ضد استبدادی به راه افتاده تبدیل به یک چهره میانه رو می‌شود و در مذمت رادیکالیسم می‌نویسد.” و تاکید کردید: ” جناب نبوی عبدی سفارت را اشغال کرد، هر گز ابراز پشیمانی نکرد، و از زمان اشغال سفارت آمریکا تا به حال روزی نبوده که کشور بدون بحران سر کرده باشد، در حقیقت اشغال سفارت جاده صاف کن استقرار دوباره استبداد در ایران بود. ”

دوست عزیز! چقدر خوب شد که ماجرای سفارت آمریکا را گفتی و مرا به یاد آن انداختی که روزنامه های آن روزها را نگاهی بکنم. یادت نرود که وقتی سفارت آمریکا اشغال شد، قرار بود فقط سه روز دانشجویان در ساختمان سفارت بمانند. اما همه گروههای سیاسی، اعم از مجاهدین و فدائیان و نیروهای ملی مذهبی بجز نهضت آزادی چنان از این اقدام خوشحال شدند، که این اتفاق تبدیل به یک اتفاق مهم شد. حتی آیت الله منتظری هم اعلام کرد: ” آمریکا باید محاکمه شود.” مهندس بازرگان هم گفت: ” ما بیشتر در خط امام بودیم تا کسانی که ادعا می کنند و می کردند.” یکی دو هفته بعد بود که مجاهدین خلق طی نامه ای از شورای انقلاب پرسید ” علت تاخیر در حل مساله گروگانها و قطع رابطه وابستگی با آمریکا چیست؟ مجاهدین خلق پرسیدند ” آیا انتظار دارید که آمریکا توبه کرده و به صراط مستقیم بازگردد؟” وقتی در آبان سال ۱۳۵۸ سفارت آمریکا تسخیر شد، جز نهضت آزادی که دولتش سقوط کرد، هیچ کسی با کار دانشجویان پیرو خط امام مخالف نبود. حتی یک کلمه از یک گروه سیاسی پیدا نمی کنید که کسی با این اقدام احمقانه مخالفت کرده باشد.

هشتم، نوشته اید که ” آیا حضرت عالی و آقایان کدیور و مهاجرانی حاضر هستید در زیر بیانیه درخواست آزادی شهروندان بهایی نامشان باشد؟” من که تکلیفم روشن است، وقتی در ایران بودم بارها در نوشته های طنز خودم از بهائیان دفاع کردم و اتفاقا جزو معدود کسانی هستم که در داخل ایران به بهائی کشی توسط امیرکبیر خرده گرفتم. اخیرا هم فارس نیوز مرا به عنوان نویسنده بهائی نام برد و من هم در مطلبی تحت عنوان ” من بهائی نیستم ولی بهائی ها را دوست دارم” از حقوق بهائیان و بطور کلی از آنها دفاع کردم. آقای کدیور که تنها و اولین روحانی است که رسما از حقوق بهائیان دفاع کرد و اتفاقا همین چند روز قبل در مطلب ” استیضاح رهبر” مجددا از حقوق بهائیان دفاع کرد. مقاله کدیور را درباره حقوق بهائیان بخوان که فایده زیاد دارد.

این از ما، اما واقعا شما نمی خوانید که ما چه نوشته ایم و از من و امثال من انتقاد می کنید، یا ایدئولوژیک نگاه می کنید؟ نگاه ایدئولوژیک این است که شما فرض می کنید که من یا آقای کدیور باید طرفدار ولایت فقیه یا مخالف بهائیان باشیم، و با این فرض وقتی خود من هم بگویم که نیستم، باز هم می گوئید هستم و خودم خبر ندارم.

نهم، نوشته اید ” سفسطه دیگری که شما به آن دست یازیده اید اینست که دیندار بودن بدنه اصلی جامعه ایرانی را توجیه گر دفاع از این نظام کرده اید. دینداری مردم چه ربطی به دفاع از نظام اسلامی دارد؟” دوست من! این سفسطه نیست. من گفته ام که جامعه ایران یک جامعه دینی است، یعنی مردم ایران اعتقادات دینی دارند. و بارها گفته ام که از نظر من حکومت دینی حکومت شایسته ای نیست و اصولا با حکومت دینی مخالفم. امیدوارم این گفته دقیقا به همان معنا بگیرید که گفتم. برایتان آرزوی روزهایی خوب می کنم و امیدوارم همه ما بتوانیم در موقعیتی بهتر برای درک و شناخت همدیگر قرار بگیریم.

موفق و پیروز باشید

ابراهیم نبوی

چهارم مرداد ماه ۱۳۸۹