این انقلاب یک شهید دارد، و آن هم اسلام است

تذکر: تحقیق درباره عبارت حکیمانه و تاریخی آقای سید محمدحسن طباطبایی درباره اولین شهید این انقلاب به تدریج تکمیل شد، و در هر مکتوب اطلاعات تازه ای بدست آمد. جدیدترین اطلاعات در این زمینه همراه با مستندات آن را می توانید اینجا مطالعه کنید: «آقای طباطبایی، انقلاب و نظام: در این انقلاب یک شهید واقعی بود، که مظلومانه هم شهید شد، و آن اسلام بود» (۲۱ آذر ۱۴۰۰) امور فرعی و جزئی که در مکتوبات قبلی با مکتوب اخیر متعارض است، منسوخ و نظر نهایی نویسنده محسوب نمی‌شود.

photo_2016-09-11_01-52-51

آقای سید محمد حسین طباطبائی در اواخر شهریور ۱۳۶۰ (کمتر از دو ماه قبل از وفاتش) عبارتی تاریخی خطاب به برخی مقامات ارشد قضائی کشور ادا کرده است، که نقدی موجز و بنیادی درباره انقلاب ۱۳۵۷ و نظام برآمده از آن است. این عبارت دو روایت دارد: یکی «اولین شهید این انقلاب، اسلام بود» دیگری «این انقلاب یک شهید دارد، و آن هم اسلام است». در فاصله مکتوب دوم (۱) تا کنون دو اتفاق تازه افتاد. اتفاق نخست: دوستی نادیده (۲) مرا از روایت محمد رضا حکیمی از عبارت تاریخی آقای طباطبائی در کتاب «عقلانیت جعفری» باخبر کرد. کتاب را پیدا کردم و دیدم حکیمی علاوه بر نقل عبارت تاریخی مذکور شرح مستوفایی درباره آن نیز داده است. تمام آنچه وی مرتبط با این عبارت نوشته را اینجا نقل می کنم و سپس نکاتی در ذیل آن متذکر خواهم شد، که بخش اول مقاله حاضر را تشکیل می دهد. اتفاق دیگر: دومین واکنش خانواده قدوسی توسط دوست محترم محمد حسین قدوسی منتشر شد. (۳) ضمن تشکر از ایشان نکاتی مختصر در نقد واکنش یادشده دومین بخش این مقاله است.

 

بخش اول. روایت حکیمی از عبارت تاریخی

photo_2016-09-11_01-53-57

محمد رضا حکیمی (متولد ۱۳۱۴ مشهد) از نویسندگان پرکار معاصر است که خود را تفکیکی معرفی می کند یعنی قائل به جدایی فلسفه و عرفان از دین. وی شیفته اصل عدالت خصوصا عدالت اقتصادی است. از حکیمی خواسته می شود که مقاله ای برای یادنامه میرزا جواد آقا تهرانی خراسانی (متوفی ۱۳۶۸) بنویسید. وی تصمیم می گیرد که اندیشه و عمل سیاسی اجتماعی فقیه مذکور را تشریح کند. اما میرزا جواد آقا از یک سو تا آخر عمر از مدافعین انقلاب و جمهوری اسلامی در نظر و عمل، و از سوی دیگر همانند حکیمی تفکیکی بوده است. (۴) حکیمی که خود در زمان نگارش مقاله یادشده از نظام برآمده از انقلاب فاصله گرفته در مقایسه موضع ضدانقلابی برخی فلاسفه معاصر با موضع انقلابی فقیه تفکیکی مطالبی نوشته است که در نوع خود حائز اهمیت است. این بخش شامل دو مبحث است، یکی در نقل عبارات حکیمی مرتبط با موضوع مذکور و دیگری در تحلیل انتقادی آن.

 

مبحث اول. مواضع سیاسی آقای طباطبایی از منظر «عقلانیت جعفری»

 photo_2016-09-11_01-54-46

محمد رضا حکیمی در جلد اول کتاب عقلانیت جعفری چنین نوشته است:

[۱] «برخی ژرف نیندیش و ناآگاهانه نگر و دستخوش تشویشهای ادراکی … فراز آمدن «انقلاب اسلامی» ایران را انگاره گرفته و تاثیر پذیرفته و بنیادیافته از اندیشهای فیلسوف عرفان مشرب جناب صدرالمتألهین شیرازی ره وا می نمایند … شاید با این نگاه که امام خمینی – ره – به مبانی صدرایی گرایش داشت؛ و ندانسته اند یا نخواسته اند بدانند که اگر جناب صدرالمتالهین فیلسوفی سیاسی اجتماعی بود و ذوق فعال سیاسی داشت چرا مطالبی و کتابی مانند فارابی و ابن سینا و ابوالحسن عامری درباره فلسفه سیاسی ننوشت؟ و اگر مبانی التقاطی صدرایی (که آمیزه‌های است از مطالب مشائی، اشراقی، رواقی، افلاطونی، ارسطوئی، فلوطینی، فیثاغوری، ثامسطیوسی، اسکندرانی، گنوسی … و اقوال برخی از صوفی، و (با تأویل) آیات و احادیث …)، می توانست زاینده جهش‌های سیاسی و جنبش های اتماعی و تحرکهای انقلابی باشد، چرا از این پیش آن همه صدرائیان به سبک ترین جنبشی دست نیازیدند؟» (۵)

[۲] وی بعد از نقد موضع سیاسی حاج ملاهادی سبزواری اینگونه ادامه می دهد: «نزدیک و نزدیک تر بیاییم … چرا علامه طباطبایی – ره – استاد مسلم فلسفه، و مروج فلسفه صدرایی (البته بجز «معاد مثالی»)، نه تنها گامی در راه انقلاب و تایید آن برنداشت، بلکه با این حرکت و اقدام بشدت مخالف بود، و تعبیری تند از ایشان در این باره نقل شده است: «این انقلاب یک شهید دارد و آن هم اسلام است.» (۶)

[۳] بعد از شرح دین ستیزی خاندان پهلوی، حکیمی اینگونه ادامه می دهد: «اکنون شاید بتوان گفت، که امثال علامه طباطبائی به سقوط سلطنت پهلوی فکر نمی کردند، و بیشتر نگران اسلام بودند … و عمل شدن به اسلام … می توان گفت، به طور عمده به این امر مهم فکر می کردند که تشکیل «حکومت اسلامی» و عمل به «احکام اسلام» و اجرای «قسط قرآنی» کاری آسان نیست، و کار هر کس نیست؛ و امام خمینی هم که ابدی نیست. اگر بخواهیم توجیه کنیم ، می توان حدس زد که آن تعبیر تند ناظر به این جهت بوده است؟ علامه طباطبایی در تفسیر شریف و گرانسنگ المیزان که از افتخارات فرهنگ تشیع است – بحثی بیدارگر درباره زیانهای ویرانگر فقر و تکاثر مطرح کرده اند، می فرمایند: «…هیچ مایه فسادی برای اجتماع، مانند تعدی مالی نیست، زیرا مهمترین چیزی که جامعه انسانی بر اساس آن قوام پیدا می کند، و سامان می یابد، همان امکانات مالی است، که خداوند آن امکانات را سبب قوام (برسرپا بودن زندگیِ) مردمان قرار داده است، بنابرین همه بزهکاری ها و بدی ها و جنایتها و تعدی ها و ستمگری ها – در تجزیه و تحلیل نهایی – یا به «فقر مفرط» می رسد، که شخص را به … وادار می کند، یا به «ثروتمندی مفرط»، که انسان را به خوشگذرانی و غرق شدن در شهوات و امیال … وا می دارد، و اینها همه از عمل نکردن به احکام تعدیل مالکیت برمی گردد….» (۷) و از تامل در این سخنان به این نتیجه می رسیم که ایشان – بدرستی – تصور می کردند که در جامعه سازی انقلابی و اسلامی، عمل به «قرآن کریم»، در اجرای عدالت و تعدیل ثروت لازم و ضروری است، و «عمل به قرآن»، «عامل به قرآن» می خواهد … و کو؟» (۸)

[۴] بعد از اشاره به معنای عمل به قرآن، حکیمی نوشته است: «باری … برگردیم به کمی پیشتر، از این گفتار این مقاله، که اینجانب با نقل مطالبی در تلاش بودم تا وجهی معقول بیابم برای ضدانقلاب بودن علامه طباطبائی و برخی دیگر از فلسفه دانان معظم ما، و انقلابی بودن شیخ استاد [شیخ مجتبی قزوینی] و آیت الله میرزا جواد آقا تهرانی و … با در نظر آوردن آنچه گذشت، می توان گفت، علامه طباطبائی به ضرورت مبارزه با طاغوت و «سقوط سلطنت» نمی اندیشیده است، و بیشتر از هرچه نگران آینده اسلام و نسلهای مسلمان بوده است، و دلواپسی دورانی که قدرت به دست جمعی از اهل مذهب و مدعیان دینداری بیفتد، و چنانکه باید به اسلام و عدالت قرآنی عمل نشود … و (خدای ناخواسته)، در جامعه شکاف افتد، و نسلها و نسلها – در حال و آینده – از اسلام زده شوند، و از دین و حکومت دینی و رجال دینی ببرند … این را می توان از سوی کسانی مانند علامه طباطبائی اظهار داشت … اما از آن سو یعنی: از سوی کسانی و مجاهدانی و متفکرانی که وارد انقلاب شدند و به نشر تفکر انقلابی کمک کردند … باید گفت، بیشتر به سقوط سلطنت و از میان رفتن مانع راه تحقق ارزشها فکر می کردند … و سپس تحقق ارزشها … و امیدوار بودند که هرچه فکر می کردند همه بشود و کار از نوشتن «سرود جهشها» و «آوای روزها» و «فلسفه شورشهای شیعه»، و «بیدارگری اقالیم قبله» … با کمال اعتقاد و اشتیاق بدون اندک طمعی و خواستی به نوشتن «قصد و عدم وقوع» منتهی نگردد…

در راستای این سخن که جمعی فلسفه دانان به هیچ روی انقلابی نبودند، یاد می کنم از دو استاد متبحر در مبانی صدرایی، سیدجلال الدین شتیانی (م ۱۳۸۴ش)، و دکتر مهدی حائری یزدی (م ۱۳۷۹ش)، که با انقلاب بر سر عنادی سخت بودند، و سخنانی تند می گفتند؟!

البته – چنانکه بیانی گذشت – ممکن است (در اوضاع کنونی و با رسیدن کار به اینجا … و افتادن دین و دولت به دست اشخاص تجربه نشده، و سلطه یافتن متکاثران تورم آفرین، و مکنده های خون ملت … و پایمال شدن انسانهای محروم، و پیدا شدن «دره های فقر، در کنار رودهای عمیق ثروت» … فرهیختگانی واقع بین (نه شعار مدار …)، بگویند که حق به جانب علامه طاطبائی بوده و همفکران ایشان بوده است … لیکن نباید غفلت کرد که بسترهای تکلیفی و اقدامی  از نظر زمان و مکان همواره متفاوت است، که به آنها اشاره خواهم کرد.» (۱۰)

[۵] محمد رضا حکیمی بعد از تجلیل از چهره‌های تفکیکی و دفاع آنان از اقدامات سید مجتبی نواب صفوی که وی آن را حماسه الهی خوانده اینگونه ادامه می دهد: «آری عالمان تفکیکی، با همه دگرواری نگاههای دینی و فلسفی و اعتقادی و شناختیی که با شخص امام [خمینی] داشتند، در راه انقلاب اسلامی به کوششهایی گران – بسیار گران – برخاستند، و کمک رسانی به گسترش انقلاب را همی پوییدند، و همی خواستند … و انقلاب خراسان و انقلاب قزوین، از خطر کردن و تأیید گستردن حضرت شیخ استاد (آیت الله علامه، متأله قرآنی، صاحب الغرائب و الاسرار شیخ مجتبی قزوینی خراسانی) پدید آمد و رونق گرفت که باید گزارش آن – جدا و مستقل – نوشته شود.» (۱۰)

آنگاه حکیمی به شرح حضور میرزا جواد آقا تهرانی در دو جبهه نظری و عملی و دیگر چهره های تفکیکی پرداخته و بار دیگر به اصل مطلب بازگشته است: «در پیش اشاره کردیم که ممکن است اکنون کسانی از روی نگرانی بگویند شخصیتهایی که در راه انقلاب اسلامی و سقوط سلطنت و استقرار نظام فعلی، گامهای بلندی برداشتند و مجاهداتی سنگین کردند (مانند شیخ استاد [مجتبی قزوینی]، میرزا جواد آقا تهرانی و …) نسبت به کسانی که نه تنها تلاشی نکردند، بلکه همه گونه مخالف بودند و ابراز مخالفت می کردند (مانند آیت الله العظمی حاج سید احمد خوانساری، علامه طباطبائی، آیت الله شیخ مرتضی حائری یزدی، سید جلال الدین آشتیانی، دکتر مهدی حائری یزدی و …)، ترجیحی ندارند، بلکه با توجه به اوضاع و احوالی که پیش آمد، و موقعیت به دست اهل تکاثر و تدلیس افتاد، و اشخاص تجربه نشده شده زمام اجرا را بدست را بدست گرفتند، و «ادالت» (با الف) را به جای «عدالت» (با ع) نشاندند … اقدامات آن اقدامگران، اقداماتی مرجوح بوده است … یعنی ناکامی های انقلاب، و وارونه آمدن حوادث، و مخفی الاهداف گشتن برخی برنامه ها، و حضور نفوذیان رند … کسانی از آگاهان و توده های ضجردیده، و اسیر در دست متکاثران و تورم آفرینان را به این نتیجه برساند که اصل حرکت درست نبوده … و این عقیده برخی عالمان ما – از جمله علامه طباطبائی بوده است، از همان روزگار … یعنی: آنان معتقد بودند که تشکیل «حکومت دینی» جز با «حاکمانی دینی» شدنی نیست. و حاکم دینی باید دارای سه ویژگی باشد که علی (ع) یاد کرده است: «لایُقیمُ أمرَالله – سبحانه – إلّا َمن لایُصانِع، ولایُضارِع، ولایَتَّبِعُ المَطامِعَ» (۱۱) کسانی می توانند دین خدا را برپا دارند (وبراستی حکومت دینی تشکیل دهند، یا در حکومت دینی شغل و پستی داشته باشند) که ۱. سازشکار نباشند، ۲. همسو و همسود (با مفسدان اقتصادی و سیاسی) نشوند، ۳. هیچگونه خواسته و خواهانی نداشته باشند….

و چنین کسانی را از کجا باید پیدا کرد … و دیدیم که پیدا نشدند … زیرا بدون تربیت قبلی و خودسازی جدّی بهم نمی رسند، لیکن، با این همه که گفته شد (یا ناگفته ماند)، نباید از نظر دور داشت که در بستر حوادث تاریخی، موضوعی بسیار مهم باید مورد توجه و تامل قرار گیرد، یعنی: «رعایت زمان، و اقتضای زمان در ایجاب تکلیف».

سلطنت پهلوی اگر باقی می ماند (چنانکه آگاهان می دانستند و شیخ استاد [مجتبی قزوینی] نیز اشاره می کرد …) دین از میان می رفت. پس مبارزه با محمدرضا پهلویِ فاقد شخصیت، و سلطنت انگلیسی-آمریکایی-صهیونیستیِ او آن روز در رده اول تکلیف قرار داشت … و روشن است که هر اسقاطی برای اثباتی است. چرا بایست سلطنت اسقاط می شد، برای اینکه اسلام ثابت بماند. و ساقط کردن سلطنت، به منظور حفظ اسلام، جز با انقلاب میسر نمی گشت! (اما اینکه بعد، به اسلام عمل نشد، تحلیلی دیگر دارد!! … یعنی اینکه امروز نیز مشکل ما حفظ اسلام است، آن هم با عمل به اسلام، در حکومت، در قضاوت، در اقتصاد و عدالت …. و رفع تبعیضهای فوق جهنمی در معیشت …)

پس، کمک رسانی شایان به انقلاب که عالمان تفکیکی، آن را به بهترین وجه (حتی با حضور در جبهه‌های های جنگ و پوشیدن لباس سپاهی …) انجام دادند – آن روز تکلیف قطعی بود. اما متاسفانه آنچه اتفاق افتاد، از مقوله «ما قُصِدَ لَمْ یَقَع وما وَقَعَ لَمْ یُقصَد» است. و اینجانب این چگونگی را در کتاب «قصد و عدم وقوع» تشریح کرده ام… نیز با حذف کتاب «تفسیر آفتاب» از رده تألیفات خویش. (۱۲) همچنین در بخش «تذییل» از کتاب «کلام جاودانه» و در برخی نوشته های بعد از آن دو کتاب، نیز با مطرح کردن بحث حضور «ادالت» (با الف) به جای «عدالت» (با ع) … پس امید است که اینجانب درباره آنچه پیش امد عندالله تعالی مسئول نباشم؟؟

قرآن کریم تحقق یک انقلاب را در گرو سقوط سه طاغوت دانسته است: ۱. طاغوت سیاسی (فرعون)، ۲. طاغوت اقتصادی (قارون)، ۳. طاغوت فرهنگی (هامان). و روشن است که شیء مرکب، با انتفاء یک جزء، منتفی می شود؛ پس اگر قارون (طاغوت اقتصادی) برجای ماند، و تسلطی بیشتر از پیش یافت … (۱۳) چنانکه – با تأسفی عمیق – چنین شد، بخصوص در مورد قارون‌های مذهبی!!!) انقلاب تحقق نیافته است، و نخواهد یافت، و اهداف انقلابی محقق نخواهد گشت. این بود – از جمله – علت های مهمی که انقلاب اسلامی ما تحقق ماهوی نیافت. پیامبر اکرم (ص) در حدیث معتبر فرموده است: «شَرُّ أُمَّتی الأغنیاء» (۱۴)، و آیا می شود کار در باطن امر به دست «شرّ الأمّة» باشد و کاری برای «خیر أمّتّ» صورت گیرد؟!؟! «و تو خود حدیث مفصل بخوان، از این مجمل» …» (۱۵)

 

مبحث دوم. تحلیل انتقادی روایت محمد رضا حکیمی

 

این مبحث شامل چهار بحث به شرح زیر است:

– محمد رضا حکیمی از «تفسیر آفتاب» تا «قصد و عدم وقوع»

– مواضع سیاسی آقای طباطبائی به روایت حکیمی

– دیگر فیلسوفان و فقیهان ضد انقلاب به روایت حکیمی

– داوری حکیمی بین تفکیکی‌های انقلابی و فیلسوفان ضد انقلاب      

photo_2016-09-11_01-49-59

بحث اول. محمد رضا حکیمی از «تفسیر آفتاب» تا «قصد و عدم وقوع»

محمد رضا حکیمی در مقاله مورد بحث در کتاب عقلانیت جعفری قبل از همه تطور فکری خود را باز گفته است. مناسب است قبل از تحلیل مقاله مذکور نگاهی اجمالی به سیر تحول فکری خود وی درباره انقلاب ۱۳۵۷، رهبری آقای خمینی و نظام جمهوری اسلامی داشته باشیم.

الف. حکیمی صاحب الحیاة از نویسندگان انقلابی قبل از انقلاب بود. (۱۶) او در میراث امامان اهل بیت (ع) حماسه تمام عیار انقلاب اسلامی و حکومت اسلامی می دید که سرلوحه برنامه آن عدالت اقتصادی است. طبیعی است که وصی علی شریعتی آقای خمینی را امامی بداند که «امت و امامت» ترسیم کرده بود. کتاب احساسی «تفسیر آفتاب: نگرشی به رسالت اسلام و حماسه انسان در رهبری امام خمینی» (کتاب ششم از مجموعه مرزبانان حماسه جاوید) محصول این دوران است. (۱۷)

ب. بعد از درگذشت آقای خمینی، در تذییل کتاب «کلام جادانه» در زمستان ۱۳۷۰ (۱۸) نخستین جوانه های تجدید نظر حکیمی دیده می شود: «و از نوشته‌هاي او- از «سرود جهشها» تا همين رساله‌ي حاضر (كلام جاودانه)- جز آنچه به عرض رسيد چيز ديگري فهميده نمي‌شود. و اگر در هر جاي از نوشته‌هاي خويش، با شور و احساس قلم زده و ستايش و جانبداري كرده است، بدون هيچ نظر ديگر، و بدون هيچ نيازي، يا چشمداشتي، همه و همه، به منظور تحقق يافتن اين اهداف خدايي بوده است. و البته- گاه گاه- از سر شور انقلابي و روح اعتقادي و غيرت ديني و صداقت ايماني و اميدهاي آرماني و اعتمادهاي اقدامي، خامه را به جولان در آورده و واژه‌ها و تعبيرهايي بكار برده است، و به قصد تاييد جناح حق سخن گفته و نوشته است، ليكن همه با اين تصور كه همه چيز در جهت «حق و عدل» حركت مي‌كند، و همه كس در جهت «حق و عدل» مي‌كوشد، و اقدامها و نفي و اثباتها همه در جهت «حق و عدل» انجام مي‌يابد، و همه «آهنگ خاوران» دارند، و همه «به سوي چشمه‌ي خورشيد» مي‌شتابند، و «فلسفه‌ي شورشهاي شيعه»، اكنون، در آستانه‌ي تحقق يافتن- اگر چه به اندازه‌ي ممكن- قرار گرفته است. اينها بود تصورات اين نويسنده، در روزگاري كه هنوز هيچ چيز بدرستي تجربه نشده بود.» (۱۹)

ماحصل تجربه انقلاب اسلامی ایران از نظر وی در آغاز دهه ۷۰ این است: «ماهيت انقلابها هميشه پس از پيروزي روشن مي‌شود. كوشش كردن براي سقوط يك نظام فصل مشترك ميان انقلاب و كودتاست. فصل مختص و مقوم انقلاب، چگونگي عملكرد پس از انقلاب است. اين چگونگي است كه يك حركت را از كودتاگري و قدرت طلبي و فرصت خواهي جدا مي‌سازد و در فصل درخشان «انقلاب» جاي مي‌دهد. اين است كه در نظم نوين انقلابي، در مسائل و شئون مختلف روابط اجتماعي و تربيتي و اخلاقي و قضايي و اقتصادي و معيشتي و فرهنگي و دفاعي، نقطه‌ي اصلي همين مرحله است يعني چگونگي عملكرد. اگر در اين مرحله، انقلابي عمل نشود، مرحله‌ي قبل نيز مورد سوال قرار مي‌گيرد.» (۲۰)

ج. چند ماه بعد حکیمی با صراحت بیشتری در مقالاتی با عنوان نامه ها از آبان ۱۳۷۰ تا اسفند ۱۳۷۲ در مجله آئینه پژوهش قم زاویه گرفتن خود را با جمهوری اسلامی توضیح می دهد. این نامه ها یک دهه بعد یعنی در سال ۱۳۸۲ در کتابی با عنوان «قصد و عدم وقوع» منتشر شده است. صریح ترین اظهار نظرهای وی درباره انقلاب ۵۷ در پاورقی این کتاب است که محصول تفکرات وی در أواخر سال ۱۳۸۲ می باشد. به چند نمونه آن اشاره می کنم.

«پیروزی یک انقلاب به پیروزی ارزشهای مورد ادعای آن است و حاکم شدن آن ارزشها و نویدها، نه پیروزی نظامی و سیاسی و أمثال آن، زیرا این پیروزی ها در کودتاها و شورشها نیز به دست می آید.» (۲۱)

در ذیل این کلام خود در نامه ششم در سال ۷۱ «همه قدرتها و از جمله قدرت عرضه و تبلیغ به کمال در دست حوزه است» نوشته است: «البته این سخنان مربوط به چند سال پیش است، اما اکنون من نمی دانم کار – در واقع – در دست کیست؟ من به مسئله «نفوذ و نفوذی» – که از اوایل انقلاب، نمونه هایی باورنکردنی، در جاهایی باورنکردنی دیدم – بسیار – می اندیشم. من از همان اوقات فهمیدم، که این قدر که ما در خیابانها دویدیم و مشت گره کردیم و مرگ بر آمریکا گفتیم، آنان هم (بویژه عوامل انگلیسی همراه با آنان و …)، چندان بیکار ننشستند، و بویژه با نفوذ در کار قضاوت و اقتصاد، قضاوت و اقتصاد اسلامی را که می توانست مانند خورشید، در آسمان زندگی بشریت – نه تنها ملت ایران – بتابد، به چه روز نشاندند؟ گمان می کنم خوب انتقام گرفتند، و البته از بیگانه جز این توقع نیست، نفرین خدا بر خودیهایی باد که در این ترکتاز، اسلام را فروختند، و معلوم نیست به جای آن چه خریدند، و عجیب است که برخی از اینان پایشان لب گور است، و هنوز غرق خواب غفلتند و مست قدرت، و دلشاد از فرصتهایی که برای دروغ گفتن دارند ….» (۲۲) نیازی به گفتن ندارد که ریشه مشکل را در توطئه اجانب دیدن تاثر از تفکر رسمی است.

در پاورقی نامه نهم بر همین سیاق تذکر می دهد: «در اینجا باید اشاره کنم به «انقلاب اسلامی ایران»، که خود یک حضور قوی و جانانه بود، لیکن غیابهایی نیز در آن وجود داشت و دارد که به اندازه خود انقلاب – بل بیشتر – مهم و دارای پیامد است و باید آن همه را در کتابی جدا تشریح و تحلیل کرد و نشان داد که چه عواملی از داخل و خارج، این انقلاب را به این روز نشاندند؟!» (۲۳)

در نامه یازدهم در اسفند ۱۳۷۲ نوشته است: «انقلاب ما هنوز تا یک «انقلاب واقعی»، فاصله ای بسیار دارد. و آنچه مایه تاسف عمیق است این است که هر روز که می آید این فاصله نه تنها کمتر نمی شود، بلکه بیشتر نیز می شود، و شکافهای قارونی در زندگی‌ها همواره عمیق تر و عمیق تر می گردد. در این حرکت که در ایران واقع شد، کارهایی می بایست بشود و نشد، و کارهایی نمی بایست بشود و شد. و عمده‌ی ناکامی انقلاب از همین‌جاست. به نظر اینجانب می بایست سرمایه داران در حاکمیت نفوذ نمی کردند که کردند، و می بایست روحانی به کارهای اجرایی نمی پرداخت که پرداخت. نتیجه موضوع نخست، محو زمینه های حرکت به سوی عدالت و ساختن جامعه قرآنی شد برای همیشه و نتیجه موضوع دوم، ضعف مدیریت و قالیت هرچه بیشتر نفودپذیری شد، به صورتی غیرقابل جبران؛ و می نگریم که ضعف مدیریت چگونه بیداد می کند، و امیدی به سامان‌یابی نابسامانهی‌های گوناگون برجای نمی گذارد.» (۲۴) وی چند سطر بعدتر ادامه می دهد: «وبگذریم از موضوع سومی که اسرافها و اترافهاست حتی در اموال دولتی (که برخی حق ایتام و محرومان است) و بناهای مذهبی، که این نیز از مفاسد مترتب بر دو جریان یادشده است، و دلیل روشنی است بر بی اعتنائی به مردم و واقعیات دردناک زندگی مردم و اینکه انقلاب – در واقع – یک تعویض اشخاص بوده است، و گرنه اگر انقلاب، انقلاب بود، کجا در یک انقلاب، با با وجود این خیل محرومان و کمبودداران، این همه مبالغ سرسام آور در ساختن بناهای مذهبی صرف می شد؟» (۲۵)

وی در ذیل این عبارت «می بایست روحانی به کارهای اجرایی نمی پرداخت که پرداخت» نوشته است: «روحانی می باید فقط به «نظارت» بسنده کند. کناره گیری درست نبود، لیکن نظارت کافی بود. و روحانی خبیر و متعهد و قاطع و بی طمع (نه نامتعهد، و دنیاطلب، و سست عنصر و فرصت جو ….) می توانست با همان نظارت، مسائل را بصورت اسلامی درآورد. و در این وضعیت، نقصها و ضعفها و انحراف از اهداف انقلاب نیز به او منسوب نمی گشت، و حرمت او در نفوس – که برای تأثیرگذاری تربیتی ضروری است هماره محفوظ می ماند.» (۲۶)

حکیمی نامه و کتابش را اینگونه خاتمه می دهد: «… درست همانند کسی که در تاریکستانی بسر برد و به هجوم نور بر آن تاریکستان بیندیشد، و سپس بکوشد تا خورشیدسازانی بهم رسند و چاره شب دیجور را به ارمغان آورند، و در آن امید بندد که شعارآوران، تاریکستان را – اگرچه نه همه، ولی در مقیاسی قابل قبول و متناسب با شعار – بدل به روشنستان کنند … لیکن پس از گذشت این سالیان، و لمس واقعیاتی نامطلوب، در ابعاد گوناگون اوضاع، و اطلاع یابی هماره از نابسامانی‌هایی هرچه بیشتر و خلاف انتظار … و از کسان و عملکردها … به این نقطه رانده می شوم که «ما قُصِدَ لَمْ یَقَع وما وَقَعَ لَمْ یُقصَد»؛ پس سخن کوتاه باید والسلام. تهران، اسفند ۱۳۷۲.» (۲۷)

د. اما در کتاب عقلانیت جعفری خبر می دهد که کتاب «تفسیر آفتاب» را «از رده تألیفات خویش حذف کرده است»! (۲۸) یعنی همان کتابی که در تجلیل از آقای خمینی و انقلاب اسلامی نوشته بود. و این نکته به غایت عبرت آموزی است. حکیمی سپس پرسشی مطرح کرده: «… با مطرح کردن بحث حضور «ادالت» (با الف) به جای «عدالت» (با ع) … پس امید است که اینجانب درباره آنچه پیش امد عندالله تعالی مسئول نباشم؟؟» (۲۹)

در هر صورت به نظر محمد رضا حکیمی در کتاب عقلانیت جعفری در سال۱۳۹۰، انقلاب ۵۷ تنها توانست طاغوت سیاسی را ساقط کند، اما طاغوتهای فرهنگی و خصوصا طاغوت اقتصادی برجا ماندند و تسلطی بیشتر یافتند. بنابراین نهایتا وی به این نتیجه می رسد: «انقلاب تحقق نیافته است» و «انقلاب اسلامی ما تحقق ماهوی نیافت.» (۳۰) نگارنده اگرچه تحلیلهای حکیمی را پررمق نمی داند، (۳۱) اما نتیجه گیری او بخشی از واقعیت است. باید از وی پرسید آیا ایشان اطمینان دارد که طاغوت سیاسی ساقط شده است؟! آیا مشکل فقط در حوزه اقتصاد است؟ (۳۲)

photo_2016-09-11_01-56-33

بحث دوم. مواضع سیاسی آقای طباطبائی به روایت حکیمی

در حد اطلاع من کتاب حکیمی نخستین منبع مکتوب منتشرشده ای است که به مواضع سیاسی آقای طباطبائی درباره انقلاب ۵۷ و نظام سیاسی برآمده از آن پرداخته است. حکیمی «علامه طباطبایی را استاد مسلم فلسفه و مروج فلسفه صدرایی» معرفی کرده و «تفسیر شریف و گرانسنگ المیزان را از افتخارات فرهنگ تشیع» دانسته است. وی مواضع سیاسی آقای طباطبائی را در سه محور زیر معرفی کرده است:

یک. ایشان نه تنها گامی در راه انقلاب و تایید آن برنداشت، بلکه بشدت مخالف و «ضد انقلاب» بود و مخالفتش را نیز ابراز می کرد. وی منکر «درستی اصل این حرکت» بوده است.

دو. یکی از ابراز مخالفتهای منقول از ایشان این تعبیر تند است: «این انقلاب یک شهید دارد و آن هم اسلام است.» (۳۳)

سه. چه بسا ایشان به سقوط سلطنت پهلوی فکر نمی کرده، و بیشتر نگران اسلام بوده است. دغدغه ایشان زده شدن مردم از اسلام بعد از بدست گرفتن حکومت توسط مدعیان دینداری بوده است. به نظر ایشان انسان سازی یعنی اصلاح فرهنگی بر جامعه سازی یعنی انقلاب سیاسی تقدم قطعی دارد.

محور نخست إخباری است و با قرائن و مدارک موجود هم‌خوانی دارد. آقای طباطبائی مطمئنا مخالف انقلاب و نظام جمهوری اسلامی بوده است. البته در حد اطلاع من مخالفتش را هرگز علنی و عمومی ابراز نکرده، و تنها در جمع‌های خصوصی با خواص درمیان می گذاشته است. محور دوم باز إخبار است. حکیمی اولا این عبارت تند را با واسطه شنیده است نه مستقیم، و ثانیا در صحت انتسابش به آقای طباطبایی تردیدی ندارد، وگرنه آن در کتابش با این شرح و تفصیل درج نمی کرد.

محور سوم تحلیل حکیمی است. مطابق این تحلیل اولا دغدغه اصلی آقای طباطبائی انقلاب سیاسی نبوده است. ثانیا ایشان نظام برآمده از انقلاب را نیز نسبت به اجرای موازین اسلامی موفق ارزیابی نمی کرده است. ثالثا دغدغه اصلی وی تحقق تعالیم اسلامی بوده است، یعنی وی مدافع رویکرد تقدم فرهنگ بر سیاست بوده نه برعکس. هر چند باور آقای طباطبائی به اصل اصیل عدالت به غلظت روایت حکیمی نیست. با این همه هر سه نکته حکیمی درباره آقای طباطبائی پذیرفتنی است.

در تایید حکیمی در اینکه آقای طباطبائی ضد انقلاب  و مخالف جمهوری اسلامی بوده است، مشخصا به چهار محور مشخص ذیل اشاره می کنم:

اولا آقای طباطبائی به تبع استادش شیخ محمد حسین غروی اصفهانی (مشهور به کمپانی) منکر ولایت فقیه بوده است. در سال ۱۳۷۷ در کتاب حکومت ولایی چنین نوشتم: «برخى از فقیهان به صراحت امتیاز فقها را در سیاست و تدبیر اجتماعى رد کرده اند، از جمله آیت اللَّه محقق شیخ محمد حسین غروى اصفهانى رضوان اللَّه علیه (۱۲۹۶-۱۳۶۴ق) که از استوانه هاى اصول فقه در قرن اخیر مى باشد معتقد است که: ” موکول کردن بعضى از امورى که در آنها چاره اى جز مراجعه به رئیس نیست [یعنى امور سیاسى ] به نظر وى [رئیس ]از این روست که نظر او تکمیل نقصان دیگران است و مانند چنین کارهایى متوقف بر نظر کسى است که بصیرت تامه بالاتر از آراى عامه به چنین امورى دارد. فقیه به واسطه فقیه بودنش در استنباط، اهل نظر محسوب مى شود نه در امور متعلق به تنظیم امور شهرها، حفظ مرزها، اداره امور جهادى و دفاعى و امثال آن. پس معنى ندارد، اینگونه امور [امور سیاسى ] را به فقیه به واسطه فقیه بودنش موکول کنیم، اینکه خداوند این امور را به امام علیه السلام تفویض فرموده، زیرا ایشان به عقیده ما آگاه ترین مردم در سیاستها و احکام هستند، آنها که اینگونه نیستند، [علم غیب ندارند] با ایشان مقایسه نمى شوند. ” (۳۴) شاگردان نامدار این عالم جلیل القدر یعنى علامه طباطبایى و آیت اللَّه خویى (۳۵) رضوان اللَّه علیهم نیز به همین رأى قائلند.» (۳۶)

«علامه طباطبایى در تفسیر المیزان، در نقد قول کسانى که اولى الامر را علما دانسته اند، نوشته است: اما ” قول به اینکه اولى الامر عالمان هستند، عدم مناسبتش با آیه ظاهرتر است، زیرا عالمان که در آن روز محدّثان، فقیهان، قاریان و متکلّمان در اصول دین بوده اند تخصص و خبرویت ایشان در فقه و حدیث و مانند آن است و مورد قول خداوند [اذا جائهم امر من الامن او الخوف ] اخبار از امورى است که ریشه سیاسى دارد و به جوانب مختلفى مرتبط است، و قبول یا ردّ این امور یا اهمال در آنها چه بسا به مفاسد حیاتى و مضّار اجتماعى مى انجامد. تا آنجا که اصلاح آن از دست هیچ اصلاحگرى برنیاید، یا کوششهاى امت را در طریق سعادتش باطل نماید، یا سیادت امت را زایل نماید و باعث مسکنت، قتل و اسارت امت گردد. عالمان دین از این حیث که محدث یا فقیه یا قارى یا مانند آن هستند، در این گونه قضایا [امور سیاسى ] چه تخصصى دارند تا اینکه خداى متعال امر به ارجاع و ردّامت به سوى ایشان کرده باشد؟ و چه امیدى در حل امثال این مشکلات [سیاسى ] به دست ایشان است؟ ”» (۳۷) متشابهات در آثار متقدم ایشان را باید به محکمات متأخر که همین اظهار نظر نص باشد برگردانید.

ثانیا آقای طباطبائی در زمره شاخص ترین علمایی است که در همه پرسی جمهوری اسلامی در فروردین ۱۳۵۸ شرکت نکرد، چرا که با این نظام موافق نبود. (۳۸)

ثالثا مهمترین جلوه‌های جمهوری اسلامی در دو سال و نیم نخست استقرارش اعدام مخالفان و مصادره اموال آنها توسط دادگاههای انقلاب توسط حکام شرعی از قبیل صادق خلخالی بوده است. تردیدی نیست که آقای طباطبائی شیوه کار این دادگاهها را منطبق با موازین شرع نمی دانسته است.

رابعا دیگر جلوه مهم انقلاب نحوه برخورد آقای خمینی با آقای شریعتمداری بوده است. آقای طباطبائی غیر از همشهری‌گری از دهه چهل به مشی معتدل آقای شریعتمداری بسیار نزدیکتر بود تا با مشی انقلابی آقای خمینی. ایشان مهمترین استاد دارالتبلیغ آقای شریعتمداری بود. طبیعی است که ایشان از حصر غیرقانونی و خلع آقای شریعتمداری از مرجعیت توسط روحانیون پیرو آقای خمینی به سختی ناراضی باشد. (۳۹)

نتیجه: آقای طباطبائی صاحب المیزان از مخالفان انقلاب ۵۷، جمهوری اسلامی، روش رهبری و مدیریت آقای خمینی و نظریه ولایت فقیه بوده است.

 

بحث سوم. دیگر فیلسوفان و فقیهان ضد انقلاب به روایت حکیمی

حکیمی در گزارش خود تعدادی از معاریف فلسفه و فقه را به عنوان مخالفین انقلاب و گاهی با تعبیر ضد انقلاب معرفی کرده است. از فلاسفه علاوه بر آقای طباطبائی «از دو استاد متبحر در مبانی صدرایی، سیدجلال الدین شتیانی (م ۱۳۸۴ش)، و دکتر مهدی حائری یزدی (م ۱۳۷۹ش)، که با انقلاب بر سر عنادی سخت بودند، و سخنانی تند می گفتند» یاد می کند. از فقها «آیت الله العظمی حاج سید احمد خوانساری و آیت الله شیخ مرتضی حائری یزدی» را یاد می کند، و آنها را از جمله کسانی می شمارد که نسبت به انقلاب«نه تنها تلاشی نکردند، بلکه همه گونه مخالف بودند و ابراز مخالفت می کردند.»

حکیمی در معرفی این چهار چهره شاخص فلسفه و فقه به عنوان مخالفین انقلاب صائب است.

در حد اطلاع من ابراز مخالفت این علما در زمان آقای خمینی علنی نبوده، و در جمع‌های خصوصی ابراز می شده است.

الف. از این چهار نفر تنها مهدی حائری یزدی با انتشار کتاب حکمت و حکومت بخصوص فصل آخر آن: «معمای لاینحل جمهوری اسلامی و ولایت فقیه» مخالفت صریح خود را با جمهوری اسلامی ابراز داشت. (۴۰) چند سال آخر عمر حائری یزدی توفیق مجالست علمی با ایشان داشته ام، لذا تردیدی در ضدانقلاب بودن و مخالف شدید ایشان با جمهوری اسلامی ندارم.

ب. آقای سید احمد خوانساری به شهادت آثارش در فقه استدلالی منکر ولایت فقیه بوده، و برای فقها بیش از جواز تصرف در امور حسبیه به معنای مضیقش از باب قدر متیقن قائل نبوده است. (۴۱) آقای شیخ مرتضی حائری یزدی از منکران ولایت فقیه قائل به وکالت مسئولین خدمات عمومی از سوی مردم بوده است. (۴۲)

ج. در مورد سیدجلال الدین آشتیانی همشهری محمدرضا حکیمی باید شهادت او را پذیرفت. در آثار آشتیانی که همگی فلسفی عرفانی است نکته سیاسی به چشم نمی خورد. البته وی در اوائل انقلاب از استاد خود آقای خمینی با تقدیر و عظمت یاد می کند، (۴۳) اما با تجربه جمهوری اسلامی و مدیریت سیاسی آقای خمینی این خوش بینی دوام نیاورده است.

د. اما علمای ضدانقلاب منحصر به این پنج عالم نیستند. تعداد آنها بسیار بیش از اینهاست، در حدی که غیر از شاگردان آقای خمینی اکثریت فقها، فلاسفه و عرفا به مدت کوتاهی بعد از لمس تجربه جمهوری اسلامی و مدیریت آقای خمینی ضد انقلاب غیرعلنی شده بودند. مستند کردن این مدعی مجال و مقال دیگری می طلبد. (۴۴)

 

بحث چهارم. داوری حکیمی بین تفکیکی‌های انقلابی و فیلسوفان ضد انقلاب      

محمد رضا حکیمی با طرح چند پرسش رایج کوشیده به آنها پاسخ دهد. این پرسش و پاسخها گزارشی از برخی مباحث دینی سیاسی نیم قرن اخیر است.

الف. انقلاب ۵۷ ایران متأثر از مبانی فلسفه صدرالمتألهین شیرازی نیست، اگر چه آقای خمینی رهبر آن مشربی صدرایی داشته است. ملاصدرا نه خودش به لحاظ نظری در فلسفه سیاسی در حد فیلسوفان سیاسی جهان اسلام (از قبیل فارابی و عامری) کتابی نوشته و نه به لحاظ عملی درگیر جنبشی سیاسی اجتماعی بوده است. فلیسوفان پیرو او از قبیل سبزواری، طباطبائی، سیدجلال الدین آشتیانی و مهدی حائری یزدی نیز نه تنها انقلابی نبودند، بلکه مخالف انقلاب بودند. بنابراین انقلابی بودن شخص آقای خمینی ارتباطی با باورهای فلسفی وی در حکمت متعالیه ندارد.

ب. چرا تفکیکی ها (از قبیل شیخ مجتبی قزوینی و میرزا جواد آقا تهرانی) انقلابی بوده اند و فیلسوفان (از قبیل آقای طباطبائی) ضد انقلاب؟ لبّ پاسخ حکیمی این است: فیلسوفان اولا به ضرورت مبارزه با طاغوت و سقوط سلطنت باور نداشته اند، ثانیا دل نگران آینده اسلام در حکومت اسلامی بوده اند، به این معنی که به دلیل عدم رعایت موازین اسلامی توسط ارباب قدرت اشتباهات طبیعی سیاست مداران به پای دین نوشته شده و در نتیجه مردم از اسلام زده شوند. اما انقلابیون (از جمله تفکیکی‌ها) بیشتر به جنبه سلبی و رفع مانع تحقق ارزشها یعنی سقوط سلطنت می اندیشیده اند، و درباره جنبه ایجابی یعنی مناسبات پس از انقلاب و چگونگی تحقق ارزشها دقیق نیندیشیده بودند.

انصاف مطلب این است که خوش بینی و بدبینی نسبت به انقلاب ۵۷ بیش از فلسفه و مکتب تفکیک به تجربه سیاسی، دوراندیشی و دانش اجتماعی بستگی داشته است و دسته بندی موافق و مخالف فلسفه در این امر وافی به مقصود نیست.

ج. با توجه به ناکامی‌های مکرر جمهوری اسلامی در تحقق ارزشهای اسلامی (خصوصا از دهه دوم به بعد)، آیا حق با مخالفان انقلاب امثال آقای طباطبائی نبوده است؟ آیا مواضع علمای ضدانقلاب بر متفکران انقلابی ترجیح نداشته است؟ لبّ پاسخ محمد رضا حکیمی چنین است: اولا نباید از شرائط متفاوت زمانی  مکانی و تکلیف هر دوره غفلت کرد. ثانیا تکلیف قطعی در زمان سلطنت پهلوی مبارزه انقلابی بود، چرا که اگر آن سلطنت می ماند، دین از میان می رفت. یعنی «حفظ اسلام، جز با انقلاب میسرنبود.» ثالثا اینکه بعد از انقلاب نظام به مسیر دیگری رفت و انقلاب همه جانبه منحصر به حذف طاغوت سیاسی شد و انقلاب در حوزه فرهنگ و خصوصا اقتصاد عقیم ماند، باعث نمی شود اصل آن تکلیف قطعی (انقلاب برای ساقط کردن رژیم اسلام ستیز پهلوی) زیر سؤال برود. در نتیجه حق با امثال آقای طباطبائی در مخالفت با انقلاب از ابتدا نبوده است. اصل انقلاب درست بوده، اشکال در اکتفا به انقلاب سیاسی بوده است.

در نقد پاسخ فوق الذکر گفتنی است: اولا تکلیف مبارزه با استبداد صورت واحدی ندارد. مبارزه فرهنگی اگر بیش از مبارزه سیاسی مؤثر و مفید و لازم نبوده باشد، قطعا کمتر هم نبوده است. ثانیا این مقدمه که «حفظ اسلام، جز با انقلاب میسرنبود» ناتمام است. به کدام دلیل؟ برعکس، اهتمام رژیم پهلوی حذف اسلام سیاسی بود نه دیگر رویکردهای اسلام از قبیل اسلام غیرسیاسی مانند اسلام عارفانه و فیلسوفانه. بعلاوه تنها راه مبارزه انقلاب دفعی نبوده و نیست، اصلاحات تدریجی و گام به گام هم راه جایگزین بود. در نیمه اول پائیز ۱۳۵۷ رویکرد غالب مراجع تقلید وقت (منهای آقای خمینی البته) اصلاح تدریجی امور بود، یعنی حذف سلطنت پهلوی و ابقای نظام مشروطه و نهادهای قانونی آن. (۴۵) انقلابیون خواستار دگرگونی بنیادی بودند، و شد آنچه شد. اتفاقا اصلاح تدریجی (بجای انقلاب) راه حلی است که ضریب خطای آن از هر حیث پائین تر بود و با موازین دینی، اخلاقی و ملی ما هم سازگارتر بود. در حد اطلاع من اکثر قریب به اتفاق علما و فعالان سیاسی مجرب آن زمان طرفدار این روش بودند. بنابراین توجیه محمد رضا حکیمی در این زمینه ناتمام است. برخلاف حکیمی تحول اقتصادی مادر تحولات اجتماعی نیست و در باره عدالت اقتصادی نیز نباید مبالغه کرد. تا فرهنگ همزمان با اقتصاد و سیاست اصلاح تدریجی نشود (نه انقلاب دفعی) در بر همین پاشنه می چرخد. این مهم را در مجال و مقالی دیگر بسط خواهم داد، انشاء الله.

 

بخش دوم. نقد دومین واکنش خانواده قدوسی

 82461_804

محمد حسین قدوسی در دومین واکنش خود به این مباحثه (مورخ ۱۸ شهریور ۱۳۹۵) نکات دیگری مطرح کرده است که تحلیل انتقادی مختصر آنها شعبه ای از تجدید عهد مودت با اوست. در هر دو واکنش این دوست گرامی نوعی دوگانگی به چشم می خورد، که برایم آشناست. محمد حسین همچنان بین خودش با صفات نیکویی که در مکتوب قبلی برشمردم از یک سو، با پسر علی قدوسی و مناسباتی که با همکاران مرحوم پدرش به عنوان نخستین روحانی دادستان کل انقلاب اسلامی کشور و خانواده خود از سوی دیگر دارد، دست و پا می زند. این دو حیثیت اقتضای متفاوت و گاه متضادی دارند. حیثیت اول برای من بوی پدر مادرش آقای طباطبائی داشت و دارد. حیثیت دوم به تفکر رسمی نزدیک است. جلوه هایی از هر دو حیثیت را هر دو واکنش می توان دید. اما محمد حسین قدوسی با همین دوگانگی از دو آقازاده دیگری که در شش سال اخیر با آنها مکاتبه داشته ام منطقی‌تر، منصف‌تر و اخلاقی‌تر عمل کرده است. (۴۶) وی متن کامل نقدهای مرا همراه با پاسخ خود و خانواده اش در پایگاه اطلاع رسانیش درج کرده است.

این مبحث شامل دو بحث به شرح ذیل است:

 

بحث اول. خانواده‌ی علما متولی افکار آنها نیستند!

بررسی اینکه هر عالمی چه گفته و نگفته، و چگونه می اندیشیده با روش نقد علمی میسر است. در این زمینه آثار کتبی هر عالم و شاگردان تراز اول وی مراجع اصلی هستند، نه همسر و فرزند و نوه! میراث علمی یک متفکر ارث خانواده او نیست تا برای انتساب امری به آن عالم نیازی به اذن خانواده وی باشد، یا عدم قبول آنها تأثیری در صحت انتساب داشته باشد. «دفتر تنظیم و نشر آثار» که متولی و ردیف بودجه رسمی دارد متعلق به ارباب سیاست است. میراث علمی سلف صالح متولی رسمی ندارد.

الف. تا کنون از جانب سه نفر عبارت تاریخی آقای طباطبائی شنیده شده است:

اول. سید مصطفی محقق داماد رئیس وقت بازرسی کشور که شخصا در جلسه حضور داشته و بدون واسطه جزئیات این ملاقات را برای اینجانب روایت کرده است. من تنها کسی نیستم که این مطلب مهم را از محقق داماد شنیده باشد. (۴۷) خبر واحد ثقه یادشده به شکل مستفیض یا متواتر نقل شده است. آزمون صحت این خبر از محقق داماد کار سختی نیست. هر که ذره ای تردید دارد به توصیه قرآن عمل کند: فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون! (۴۸)

دوم. روایت محمد رضا حکیمی که در سال ۱۳۹۰ در کتاب عقلانیت جعفری رسما در ایران منتشر شده است. حکیمی ناقل مباشر نیست، اما خبر به میزانی از اعتبار بوده که وی آن را به عنوان نظر علامه طباطبایی تلقی به قبول کرده مورد تحلیل قرار داده است.

سوم. روایت محمد حسین قدوسی برای نگارنده در بهار ۱۳۷۱. وی نیز راوی مباشر نیست و تا کنون این روایت را صریحا تکذیب نکرده است! ناقل (یعنی مرا) توثیق کرده، اما دو نوبت عدم قبول این نقل از سوی خانواده قدوسی را منتشر کرده است! زمانی که این دوست گرامی صریحا تکذیب کرد، من اسم وی را از اسناد این عبارت تاریخی قلم خواهم گرفت.

بنابراین به لحاظ علمی صحت انتساب عبارت تاریخی آقای طباطبائی همچنان به قوت خود باقی است.    

ب. محمد حسین قدوسی به جای تکذیب صریح، در هر دو واکنش خود استبعادهایی را مطرح کرده است. اگر وی و دیگر اعضای خانواده محترم قدوسی امکان تکذیب داشتند هرگز به این استبعادها رو نمی آوردند. در این مقام به پاسخ و نقد استبعادهای اخیر ایشان می پردازم.

اول. بی اطلاعی آقای طباطبائی از ترور بهشتی و قدوسی. اعضای خانواده آقای طباطبایی برای رعایت حال ایشان اخبار ترورهای تیر و شهریور ۱۳۶۰ را به ایشان اطلاع ندادند، اما به تصریح دختر و همسر ایشان، آقای طباطبایی مطلع شده بود. سند این اطلاع را از مصاحبه دو عضو مذکور خانواده در مکتوب قبلی آوردم، تکرار نمی کنم. اما ندیدن دلیل عدم وقوع ملاقات نیست. اینکه همسر ایشان در آن زمان خانه نبوده باشد محتمل است. دختر و نوه ها هم که اصلا در آن خانه زندگی نمی کرده اند. یکی از حاضران در ملاقات هم که ناقل اصلی خبر است.

دوم. اینکه چرا حاضران در جلسه از مقامات ارشد قضائی در این سالهای طولانی به آن اشاره نکرده اند؟ بسیار ساده است: چون با مفاد این گفته موافق نبوده اند! ادامه کار ایشان در سمتهای قضائی به معنای این بوده که معتقد نبودند که اسلام در انقلاب ۵۷ و نظام جمهوری اسلامی به شهادت رسیده است. بنابراین داعی عدم نقل بسیار قوی بوده است. فجایعی از قبیل اعدامهای ۶۷ می تواند به وجدان برخی حاضران تلنگر زده عبارت حکیم بصیر را بیادشان آورده باشد و آنرا برای برخی خواص نقل کرده باشند. اینکه از افراد حاضر در جلسه استعلام شود، پیشنهاد بسیار مفیدی است. من که از این سوی کره زمین دستم به دامان این مقامات نمی رسد. دوست گرامی اصلح افراد برای چنین استعلامی است. چه کسانی در این ملاقات حضور داشته و کدامیک مفاد این گفته را تایید یا تکذیب می کنند؟ چنین استعلامی برای موافق و مخالف عبارت مورد بحث راهگشا خواهد بود.

ج. اینکه عبارت مورد بحث سالهاست بر زبانها جاری است و افکار عمومی و خصوصا علما آن را تلقی به قبول کرده اند، نشانه سازگاری آن با واقعیت خارجی و مذاق علمی گوینده آن است. بجای متهم کردن مردم، به تحقیق در سند و دلالت عبارت مورد بحث بپردازیم. دوست گرامی ادعا کرده است که عبارت مورد بحث شبیه این عبارت مشهور منتسب به آقای خمینی است “پشتیبان ولایت فقیه باشید تا مملکت شما آسیبی نبیند”. وجه شبه: «هیچ مستندی برای آن موجود نیست.»

مستند عبارت فوق الذکر آقای خمینی، نخستین اظهار نظر ایشان درباره ولایت فقیه یک هفته پس از تصویب اصل ولایت فقیه در مجلس بررسى نهایى قانون اساسى جمهورى اسلامى است: «من به همه ملت، به همه قواى انتظامى، اطمینان مى دهم که امر دولت اسلامى اگر با نظارت فقیه و ولایت فقیه باشد، آسیبى به این مملکت وارد نخواهد شد.» (۴۹) تفاوت عبارت مشهور با سخنرانی مستند آن کلمه «پشتیبان» است که مضمون آن در سخنرانی فوق آمده است. مسئله واضح است، مزاحمت نمی کنم.

 

بحث دوم. لزوم تدبر در میراث معتبر سلف صالح

الف. با آراء منقول و مواضع متفکران گذشته دو گونه می توان برخورد کرد. یکی تکیه افراطی بر منقولات، یعنی تقلید محض از سلف صالح، گذشته را در حال تکرار کردن و عمر را به نزاع درباره آنها صرف کردن. واضح است که چنین رویکردی باب تعقل و تدبر را مسدود کرده از زایش فکری جلوگیری می کند و به گفته برحق دوست دیرینه «جامعه ما پیوسته بیش از پیش گرفتار کاسبان دیانت، حاملان تعصب و عاملان جهالت می‌شود.» رویکرد دیگر تحلیل انتقادی و عبرت از تجارب نیکوی گذشتگان به عنوان چراغ راه است. یعنی سهم اصلی به تعقل و تدبر دادن، اما در عین حال از تجارب علمی سلف صالح هم غافل نشدن. غرض آن است که هوس نکنیم چرخ چاه را از اول اختراع کنیم، آن‌چنان که در بهمن ۵۷ اتفاق افتاد.

در رویکرد اول اعتبار به گوینده است. چون علامه و امام و آیت الله فرموده اند، پس درست است. حال آن در رویکرد دوم چون عبارت درست است به آن تمسک می شود. اینکه متفکری چنین عبارت درستی را گفته باشد، اعتباری برای گوینده است، نه اینکه صحت عبارت ناشی از گوینده آن باشد. آنچه در جامعه ما توسط جریان رسمی شیوه رایج شده، رویکرد نخست است. به همین دلیل مطالب بی پایه فراوانی از برخی علمای از دنیارفته (۵۰) در حمایت از انقلاب و رهبران کشور در میان جاهلان و کم  دانشان نقل می شود که کذب محض است. دست آنها هم از دنیا کوتاه است که تکذیب کنند.

ب. قیاس عبارت مورد بحث با تولید انبوه ارباب جهل و قدرت دنیوی قیاس مع الفارق است. اما بحث و نقد علمی منقولات متفکران گذشته زمانی که توسط ارباب جهل و قدرت تحریف معنوی می شوند و همه را مؤید اندیشه انقلاب اسلامی و حامی نظریه مترقی ولایت فقیه آقای خمینی معرفی می کنند یک ضرورت است. ضرورت دفاع از حقیقت و رسوا کردن تزویر استبداد دینی در قلب ماهیت تفکر منتقدان حکیم و فقیه اسلام سیاسی انقلابی (در مقابل اسلام رحمانی اصلاح‌گرای فرهنگ‌مدار). بنابراین در مقابل این جاهلان سیاست پیشه باید تاکید کرد که صاحب المیزان مخالف انقلاب ۵۷، نظام جمهوری اسلامی، و نظریه ولایت فقیه و روش مدیریت آقای خمینی بوده است. مطابق آنچه تا کنون بیان شدعبارت مورد بحث سند دارد، عالم موثقی که آن را شخصا از زبان آقای طباطبائی در اواخر شهریور ۱۳۶۰ در منزل ایشان شنیده در قید حیات است. وی چه داعی بر جعل دارد؟!

ج. در هر صورت عبارت «اولین شهید این انقلاب، اسلام بود» یا «این انقلاب یک شهید دارد، و آن هم اسلام است» سخن درستی است، حتی اگر صاحب المیزان نفرموده باشد. معنای این کلام حکیمانه این است که انقلاب ۵۷ و نظام مسمی به جمهوری اسلامی با سوء تدبیر و مشی نادرست خود از آغاز به جای آن که به ارتقای موازین اسلامی در ایران بیانجامد، به زیرپاگذاشتن این موازین انجامید، در حدی که از آن به شهادت اسلام تعبیر شده است. به نام اسلام زمامداری کردن نتیجه اش این شده که اشتباهات فاحش سیاستمداران به پای دین نوشته شده است، و با اجباری کردن رعایت ظواهر دینی ریاکاری و دورویی در جامعه نهادینه شده است.

تدبیر سیاسی و اقتصادی کار کارشناسان منتخب مردم است، نه کار آشنایان به فقه و اصول. کار علمای دین ارشاد مردم و بیان تعالیم الهی و تاکید بر موازین اخلاقی و آموزش مناسک دینی بود. اکنون وظایف اصلی عالمان دین به طاق نسیان سپرده شده و روحانیون به رتق و فتق دنیای مردم مشغول شده اند. وعده بهشت دادند و جهنم را به ارمغان آوردند.

برای همین، به روان کسی که دو ماه قبل از وفاتش به آنها که برای تسلیت دامادش آمده بودند تشر زد که «این انقلاب یک شهید دارد، و آن هم اسلام است» باید درود فرستاد و به بصیرت و روشن ضمیریش احسنت گفت.

در خاتمه از دوست گرامی که واکنش‌های اخلاقی وی موجب این مباحثه نیکو شد صمیمانه تشکر می کنم. از ادامه مباحثات گذشته و چاره اندیشی برای این کشور بلازده (بر وزن وبازده، وبای استبداد دینی) استقبال می کنم. امیدوارم امکان بحث آزاد درباره این مسائل حیاتی در مهد وطن فراهم شود.

غفرالله لنا ولکم

والسلام علیکم ورحمة الله و برکاته

محسن کدیور

۲۱ شهریور ۱۳۹۵ ، روز عرفه ۱۴۳۷

 

یادداشت‌ها:

۱. این سومین مکتوب این قلم درباره این عبارت تاریخی آقای طباطبائی است: یادداشت کوتاه «اولین شهید این انقلاب، اسلام بود» مورخ ۱۳ شهریور ۱۳۹۵، و مقاله «چرا اولین شهید این انقلاب، اسلام بود؟» مورخ ۱۵ شهریور ۱۳۹۵.

۲. از ایشان صمیمانه تشکر می کنم. به دلیل آزادی وافر در نظام جمهوری اسلامی مجاز به ذکر نام ایشان نیستم. علاوه بر آن از دوست دیگری که دسترسی سریع مرا به کتاب‌های اخیر محمدرضا حکیمی میسر ساخت بسیار ممنونم.

۳. متن کامل این واکنش به نقل از پایگاه اطلاع رسانی باشگاه اندیشه به شرح زیر است: «پاسخ آقای محمد حسین قدوسی به یادداشت دوم دکتر محسن کدیور

با تشکر از نقد دوست قدیمی جناب کدیور و نیز نقد های ارزشمند دیگری که در فضای مجازی انجام شده است، ابتدا بگویم که این گفتگوی با ایشان یادآور خاطرات دوری است از سالهای قبل و مباحثات ارزشمندی که با جناب ایشان در این سرزمین انجام می‌دادیم ، چرا که غربت ما در وطن کمتر از غربت غربیه ای که اکنون از ان مینالد نبود! متاسفانه این ارتباط اکنون مدتهاست که برقرار نیست و امیدوارم با کمک وسایل جدید ارتباطی باز هم ادامه یابد. چرا که به گفته مولا علی “اعجز الناس من عجز عن اکتساب الاخوان و اعجز منه من ضیع من ظفر به منهم” ( ناتوان ترین مردم کسی است که نتواند دوستی بیابد و ناتوان تر از اوکسی است که دوستی را که یافته از دست بدهد). نکاتی را لازم است تذکر دهم:

۱- در عین اینکه ویژگی نقد های جناب کدیور درگذشته وضوح و روشنی بود، من از جوابش متوجه نشدم که اشکال خانواده علامه را به این نقل چگونه حل می‌کند. همانطور که که ایشان گفته و به درستی تحقیق کرده است، برای خانواده علامه و همسر و دختر ایشان روشن و واضح است که علامه از این شهادت ها بی اطلاع بوده و این بی اطلاعی رسمی حاکم بر فضای منزل تا حدی بوده که سفارش ظاهری به فرزندان داماد شهیدش کاملا عجیب و شکفت انگیز می‌نموده است، بنابر این چگونه ممکن است بزرگان قوم به تسلیت نزد او بیایند و او دم برنیارد؟ فردی که گرفتار شدن بچه گربه ای او را به فغان می‌اورد، با چنین مساله ای روبرو شده و کسی اثری از ان ندیده؟ انچه که قضیه را روشن تر می‌کند زمان و مکان و افراد شرکت کننده در ملاقات است که برای اولین بار پس از بیش از سی سال به صورت رسمی در جایی گفته می‌شود: “مسئولین ارشد قوه قضائیهاینها چه کسانی بودند و چرا هیچیک از انان در این سال های طولانی کلمه ای به ان اشاره نکرده اند؟ اکنون نیز بسیاری از انان در قید حیات و قابل استعلام می‌باشند، کدامیک این مدعا را تایید می‌کنند؟ اینها سوالاتی جدی و واضحی است که با استناد به خبر ثقه و تعارض و دیگر قواعد فقهی نمی‌توان از ان چشم پوشید، اگر چه کاربرد اینها در همان احکام دین نیز جای بحث و گفتگو دارد. بنابر این با نهایت احترام به ناقلین محترم و دیانت و وثاقت انان ، چنین نقلی نمی‌تواند مورد قبول خانواده علامه باشد.

۲- همانطور که گفته شد این کلام نه اکنون که سالهاست در زبان ها جاری و ساری است. اما این نه تنها بر وثاقت ان نمی افزاید بلکه نشان دهنده چگونگی این اشتباه رایج است. گاه گفته ای چنان با ذهن و روان مردمان امیخته می‌شود که انگار خود ان را شنیده و دیده اند. تا جایی که باور می‌کنند که ناقل خود آنان می‌باشند. در این سالهای طولانی از بسیاری از افرادغیر از ناقلین مورد بحث این مدعا را شنیده ام که ما به گوش خود از علامه شنیده ایم. ادعاهایی که هیچ کدام با دیگری امکان جمع شدن ندارد . متاسفانه مردم کشور ما در این مساله سابقه طولانی دارند و موارد فراوانی میتوان یافت که بسیاری فکر میکنند که خود ان را شنیده اند در حالی که سندی بر آن موجود نیست. بهترین مثال ان، این گفته مشهور مستند به مرحوم امام است کهپشتیبان ولایت فقیه باشید تا مملکت شما اسیبی نبیند“. افراد بسیاری را دیده ام که مدعی هستند که خود ان را از سیمای رسمی کشور شنیده اند در صورتی که هیچ مستندی برای ان موجود نیست.

۳- اما نکته ای در اینجا هست که به نظر من از تمام اینها مهم تر و اتفاقا به مسلک علامه نزدیک تر است. چنین بحث و گفتگویی در باره کلام بزرگان را چندان موافق نیستم! و اگر دوست دیرینم نام من را به عنوان سند با صراحت نقل نمیکرد ، هرگز به ان جواب نمیدادم، هر چند که علاقه به گشودن باب گفتگویی که سالها قطع شده بود نیز مزید بر علت بود . همانگونه که در این سالهای طولانی هرگز موضعی رسمی در باره ان نگرفتم و پس از این نیز در این موضوع خاص جواب نخواهم داد. اگرچه علاقه مند ارتباط فکری بیشتر و کاملتر با جناب ایشان هستم .البته دانستن کلام بزرگان و تحقیق در باره انها و مواضعشان امری ارزشمند است ، اما چه اندازه باید کرفتار ان باشیم؟ سرتاسر ساحت های اندیشه مردم و متفکران ما اکنده از استناد و تکیه بر کلام بزرگان و نزاع بر سر ان است . بدون تردید در این امر راه افراط پیموده ایم و راه را برای غلبه تعقل و تفکر ناخواسته سد کرده ایم . این رمز و رازی است که با وجود این هم تلاش و کوشش متفکران و نواندیشان ، جامعه ما پیوسته بیش از پیش گرفتار کاسبان دیانت، حاملان تعصب و عاملان جهالت می‌شود. بیهوده نیست که اکثریت قریب به اتفاق انچه که از علامه طباطبایی نقل میشود ، بهره اندکی از حقیقت دارد. اصلاح گران جامعه ماکه سعی انان مشکور بادنیز برای جواب دادن به این امواج جهالت ، خود به این روش روی میاورند ، غافل از انکه خانه از اساس خراب است و اگر به روش های صحیح تعقل مستقل و بنیادین روی نیاوریم ، بدون تردید کاسبان و جاهلان از ما پیشی خواهند گرفت. حقیقت تلخی که سرتاسر جامعه ما را درنوردیده است . وقتی هزاران صفحه ازگفته های این گونه در دست مردم رد و بدل میشود اصلاح گران جامعه ما چگونه با اتکا به وثاقت و تعارض و جمع ادله و روش های فقاهتی از این قبیل میخواهند ان را درمان کنند؟

محمدحسین قدوسی

۱۸ شهریور ۹۵»

۴. برای آشنائی با زندگانی و آثار میرزا جواد آقا تهرانی بنگرید به مجله آفاق نور، شماره ۷، بهار و تابستان ۱۳۸۷، قم، از جمله مقاله سید مهدی حسینی با عنوان نگاهی به زندگانی عالم ربانی آیت الله میرزا جواد آقا تهرانی، ص۷۷-۱۳۵. میرزا جواد آقا نماینده مردم خراسان در مجلس خبرگان قانون اساسی در سال ۱۳۵۸ بوده است.

۵. محمد رضا حکیمی، عقلانیت جعفری، کتاب اول، مقالات، مقاله سوم: حکمت قرآنی و فلسفه یونانی، تهران، انتشارات دلیل ما، بهار ۱۳۹۰، ص۱۲۱-۱۲۲. لازم به ذکر است تمام نقطه چین‌ها (…) از جانب خود حکیمی است و هیچ عبارتی از متن حذف نشده است، همچنین تاکیدها در گیومه یا پرانتزها نیز از خود نویسنده (حکیمی) است.

۶. پیشین، ص۱۲۲-۱۲۳.

۷. المیزان، ج۹ ص۲۴۸ (به نقل از عقلانیت جعفری)

۸. عقلانیت جعفری، ص۱۲۴-۱۲۵.

۹. پیشین، ص۱۲۶-۱۲۷.

۱۰. پیشین، ص۱۲۹-۱۳۰.

۱۱. نهج البلاغه، شرح عبده، حکمت ۱۱۰ (به نقل از عقلانیت جعفری).

۱۲. این جمله در پاورقی ص ۱۳۵ آمده است.

۱۳. عقلانیت جعفری،ص۱۳۳-۱۳۶.

۱۴. جامع السعادات، ج۲، ص۳۶ (به نقل از عقلانیت جعفری).

۱۵. عقلانیت جعفری، ص۱۳۵-۱۳۶ پاورقی.

۱۶. من یکی از خوانندگان کتابهای محمد رضا حکیمی در دهه پنجاه تا اوایل دهه شصت بودم.

۱۷. این کتاب توسط دفتر نشر فرهنگ اسلامی، در آخر سال ۱۳۵۷ در ۴۶۵ صفحه در تهران منتشر شد. طرح جلد کتاب تصویر آقای خمینی در کره ماه است.

۱۸. محمد رضا حکیمی، کلام جاودانه: کلامی چند پیرامون نهج البلاغه و آفاق آن، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران.

۱۹. پیشین، ص۱۹۴.

۲۰. پیشین، ص۲۰۶.

۲۱. محمد رضا حکیمی، قصد و عدم وقوع: نامه‌ها، انتشارات دلیل ما، تهران، ۱۳۸۲، پاورقی ص۱۷۲.

۲۲. پیشین، ص۱۷۳-۱۷۴.

۲۳. پیشین، ص۲۳۸.

۲۴. پیشین، ص۲۹۶-۲۹۷.

۲۵. پیشین، ص۲۹۷-۲۹۸.

۲۶. پیشین، ص۲۹۶ پاورقی.

۲۷. پیشین، ص۳۰۲.

۲۸.عقلانیت جعفری، ص۱۳۵ پاورقی.

۲۹. پیشین، ص۱۳۵.

۳۰. پیشین، ص۱۳۶.

۳۱. در نیمه اول دهه هفتاد در منزل دوست محترم محمد تقی فاضل میبدی توفیق ملاقات و بحث با محمد رضا حکیمی نصیب شد. بحثمان درباره جایگاه فلسفه در اسلام بالا گرفت و نتوانستیم همدیگر را قانع کنیم.

۳۲. بنگرید به مصاحبه اینجانب با روزنامه خرداد مورخ ۲۵ تا ۲۷ خرداد ۱۳۷۷ تحت عنوان نگاهی به کارنامه بیست ساله جمهوری اسلامی، بعدا در کتاب دغدغه های حکومت دینی، ص۶۱۰-۶۲۲. این مصاحبه مرا به زندان اوین کشانید!

۳۳. محمد رضا حکیمی، عقلانیت جعفری، کتاب اول، ص ۱۲۳.

۳۴. محمد حسین غروی اصفهانی، حاشیة کتاب المکاسب، ج۱ ص۲۱۴ (چاپ سنگی)، ج۲ ص۳۹۱-۳۹۲ (چاپ جدید).

۳۵. التنقیح فى شرح العروه الوثقى، تقریر ابحاث به قلم میرزا على غروى تبریزى، کتاب الاجتهاد والتقلید، ص ۴۲۴. و نیز بنگرید به تحقیق جدید این قلم با عنوان «آقای خوئی و ولایت مطلقه فقیه»، ۲۴ مرداد ۱۳۹۵.

۳۶. حکومت ولایی، به همین قلم، فصل بیست و چهارم، ادله عقلی غیرمستقل بر ولایت فقیه، ص۳۸۱.

۳۷. المیزان فى تفسیر القرآن، ذیل آیه ۸۳ نساء، ج ۵، ص ۲۳؛ حکومت ولائی، فصل بیست و یکم: بررسی مستندات قرآنی حکومت ولائی، ص۳۴۶.

۳۸. سند آن را در مکتوب قبلی متذکر شدم.

۳۹. بنگرید به کتاب اسنادی از شکسته شدن ناموس انقلاب: نگاهی به سالهای پایانی زندگانی آقای سید کاظم شریعتمداری، ۱۳۹۱، ویرایش دوم، ۱۳۹۴، ۴۴۷ صفحه، مجموعه مواجهه جمهوری اسلامی با علمای منتقد، دفتر اول.

۴۰. مهدی حائری یزدی، حکمت و حکومت، انتشارات شادی، لندن، ۱۳۷۴.

۴۱. سید احمد خوانساری، جامع المدارک فی شرح المختصر النافع، ج۳ ص۱۰۰.

۴۲. مرتضی حائری یزدی، ابتغاء الوسیلة فی شرح الوسیلة، الجزء الاول فی المکاسب المحرمة، ص۲۰۵.

۴۳. به خاطر دارم در پاورقی مقدمات طولانی وی بر آثار ملاصدرا تجلیل وی از آقای خمینی آمده بود. تاریخ این مقدمات سالهای نخستین بعد از انقلاب تا حوالی ۱۳۶۰ بود. حوالی سال ۱۳۷۵ به دنبال تحقیق در آثار حکیم مؤسس آقا علی مدرس طهرانی در مشهد به ملاقات ایشان رفتم و از برخی نکاتی که ایشان در مقدمات خود نوشته بود جویا شدم، متاسفانه چیزی به خاطر نیاورد، اما کپی نسخه خود از حواشی آقای علی بر اسفار را در اختیارم گذاشت. رضوان الله علیه.

۴۴. بنگرید به مجموعه مواجهه جمهوری اسلامی با علمای منتقد که تا کنون سه دفتر آن را منتشر کرده ام (یک، دو، سه) و دو دفتر دیگر هم در دست انتشار دارد و نیز کتاب اخیرم: انحراف انقلاب: اعلامیه ۱۲ شهریور ۱۳۵۹ سید ابوالفضل موسوی مجتهد زنجانی، مرداد ۱۳۹۵.

۴۵. این مهم را در ضمن کتابم درباره آقای شیخ بهاء الدین محلاتی همراه با مدارکش منتشر خواهم کرد.

۴۶. یک آقازاده زحمت پاسخ به نامه مرا به خود نداد، اما به مناسبت تحلیل انتقادی این قلم در مورد سالهای پایانی زندگی آقای شریعتمداری در پایگاه اطلاع رسانی زیر نظر او در عین نقد و جرح من جرأت انتشار هیچیک از مقالات مرا نداشتند. در کتاب اسنادی از شکسته شدن ناموس انقلاب مقالات خود را همراه با نقدهای این پایگاه اطلاع رسانی منتشر کرده ام. (بنگرید به نامه مورخ ۲۶ خرداد ۱۳۸۹ به سید حسن خمینی، کتاب ندای سبز: روایتی از جنبش سبز مردم ایران، جلد اول، ۱۳۹۳، ص۲۳۰-۲۳۳). متن کامل نقدهای پایگاه اطلاع رسانی جماران را در کتاب اسنادی از شکسته شدن ناموس انقلاب، ویرایش دوم، ۱۳۹۴ آورده ام. با آقازاده دیگر در قضیه فتوای پدرش در مورد ترور یک دگراندیش آذری مکاتبه کردم. پاسخ متکبرانه او را مفصلا نقد کردم. اگرچه مکاتبات طرفین را همزمان در سایت خود منتشر کردم، وی تا کنون نقدهای مرا در پایگاه اطلاع رسانی زیر نظر خود – پایگاه اطلاع رسانی مرکز فقهی ائمه اطهار (ع) – منتشر نکرده ونقد دوم مرا نیز بی پاسخ نهاده است. متن کامل فارسی این مکاتبات فقهی را در کتابی با عنوان «مجازات ارتداد و آزادی مذهب» منتشر کردم. (بنگرید به نامه مورخ ۷ آذر ۱۳۹۰ به محمد جواد فاضل لنکرانی در کتاب مجازات ارتداد و آزادی مذهب: نقد مجازات ارتداد با موازین فقه استدلالی، تیر ۱۳۹۳، ۴۰۶ صفحه) ترجمه عربی و انگلیسی این کتاب هم در راه است.

۴۷. محمد محبی در صفحه فیس بوکش نوشته که او هم هشت سال قبل همین عبارت را از سید مصطفی محقق داماد شنیده است.

۴۸. نحل ۴۳، انبیاء ۷.

۴۹. صحیفه نور، بیانات در جمع پرسنل پایگاه شکاری أصفهان، ۲۸ شهریور ۱۳۵۸، ج۵ ص ۵۲۲.

۵۰. از قبیل آقایان بهجت و بهاء الدینی و غیره.