در زندان ولایت فقیه

a

سید رضا صدر

 

مقدمه، تصحیح و تحقیق

محسن کدیور

 

مقدمه

این مقدمه شامل پنج قسمت به شرح ذیل است:

آشنائی با نویسنده

نخستین إشارات به رساله

اهمیت رساله

«در زندان ولایت فقیه» در یک نگاه

نکاتی درباره تصحیح رساله

 

آشنائی با نویسنده

آقا سید رضا صدر متولد ۱۳۰۰ مشهد و متوفی ۱۱ آبان ۱۳۷۳ در قم است. پدرش آقا صدرالدین صدر یکی از مراجع ثلاث بعد از آقای حائری یزدی و قبل از آقای بروجردی است. مادرش خواهر آقا سید حسن طباطبائی قمی یکی از سه رهبر قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ است. او برادر بزرگتر آقا سید موسی صدر (رهبر شیعیان لبنان و مفقود الاثر در لیبی از شهریور ۱۳۵۶) است. آقا رضا خارج فقه و اصول را نزد آقایان سید صدرالدین صدر (پدرش)، سید محمد حجت کوه‌کمری و سید حسین بروجردی آموخت و در فلسفه و عرفان از خواص شاگردان آقای خمینی بوده است.

صدر از مدرسین خارج فقه و أصول، فلسفه و اخلاق در حوزه علمیه قم بوده است. بسیاری از مسئولان جمهوری اسلامی از شاگردان او بوده اند. درس فلسفه او از دروس پر رونق قم بوده است. درس اخلاق او نیزنافذ و مورد اقبال طلاب شمرده شده است. از سجایای برجسته اش زیست اخلاقی و عامل بودن به موازین اخلاقی قابل ذکر است.

بین سالهای ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۶ در تهران امامت مسجد امام حسین (در میدان امام حسین) و تدریس علوم اسلامی را به عهده داشت و بعد از آن تا آخر عمر ایام تعطیل را در تهران و ایام تحصیلی در قم بود.

آقا رضا صدر از نویسندگان خوش قلم حوزه علمیه قم است. تالیفات او چند موضوع را دربرمی گیرد: اخلاق، تفسیر قرآن، تاریخ اسلام، فلسفه، اعتقادات، فقه و اصول. اکثر آثار او به فارسی است، هرچند آثار فقهی اصولی و نیز برخی آثار فلسفی و اعتقادی را به عربی نوشته است. برخی عناوین آثار فارسی او عبارتند از: استقامت، حسد، دروغ، قرآن ‌شناسی، تفسیر سوره یوسف، تفسیر سوره حجرات، راه قرآن، نشانه هایی از او، راه محمد، راه علی، پیشوای شهیدان، بانوی کربلا، زن و آزادی، فلسفه آزاد. از جمله آثار عربی او: المسیح فی القرآن، محمد فی القرآن، الاجتهاد والتقلید، العدالة فی الفقه، الفلسفة العلیا.

آقا رضا صدر روابط نزدیکی با آقایان خمینی و شریعتمداری داشت. با ناپدید شدن برادرش آقا سید موسی صدر در سفر به لیبی و متعاقب آن پیروزی انقلاب در بهمن ۵۷  انتظار داشت که زعمای جمهوری اسلامی برای رهایی آقا موسی اهتمام کنند. این خواست معقول محقق نشد. علاوه بر آن او از ابتدا مخالف استقرار حکومت دینی بود و نظر انتقادی خود قبل از همه پرسی جمهوری اسلامی با آقای خمینی درمیان گذاشت که جزئیات آن خواهد آمد. با استقرار جمهوری اسلامی و تندروی های سالهای اول انقلاب او یکی از منتقدین صریح اللهجه جمهوری اسلامی بود. بعد از حصر آقای شریعتمداری برای حل مشکل تلاش فراوان کرد که به نتیجه نرسید. آقای شریعتمداری وصیت کرد که آقا سید رضا بر جنازه وی نماز بخواند. مسئولان جمهوری اسلامی به جای آنکه به وصیت مرجع متوفی عمل کنند، آقا سید رضا صدر را در تاریخ ۱۶ فروردین ۱۳۶۵بازداشت کردند. وی بعد از آزادی از بازداشت چند ساعته و بازجویی توسط رئیس اداره اطلاعات قم ما وقع را در رساله ای با عنوان «در زندان ولایت فقیه» با قلمی شیوا به رشته تحریر در آورده در قم و تهران پخش کرد. این رساله یکی از اسناد مهم دهه شصت است.

 

نخستین إشارات به رساله

سه نفر از رجال جمهوری اسلامی به قضیه بازداشت فروردین ۱۳۶۵ آقا سید رضا صدر اشاره کرده اند که در دو مورد مستقیما از رساله «در زندان ولایت فقیه» ذکری به میان آمده است. به این موارد به ترتیب تاریخ اشاره می کنم.  

الف. خاطرات آقای منتظری قائم مقام وقت رهبری

«من به بازداشت و زندانی کردن آقای [یعسوب الدین] رستگار [جویباری] هم که در منزلش برای مرحوم آقای شریعتمداری فاتحه گرفته بود و او را به خاطر این زندانی کرده بودند، اعتراض کردم. بالاخره آیت الله [سید کاظم] شریعتمداری یک مرجع بود که از دنیا رفته بود و قاعده اش این بود که خود امام خمینی برای ایشان فاتحه می گرفت. من این مطلب را به  آقای [محمد محمدی] ری‌شهری (آن‌وقت که وزیر اطلاعات بود) گفتم. یک روز [در فروردین ۱۳۶۵] آمده بود این‌جا. گفت: «من الان منزل آقای [سید محمد رضا موسوی] گلپایگانی بوده‌ام. این مطلب را به آقای گلپایگانی گفته‌ام، به شما هم می‌گویم: آقای شریعتمداری همین دو سه روز رفتنی است. مبادا عکس‌العملی از خودتان نشان بدهید.» در حقیقت، آمده بود تهدید کند. من به او گفتم: «بالاخره آقای شریعتمداری یک مرجع است که تعداد زیادی از تُرک‌ها به ایشان علاقه دارند. من اگر جای امام بودم، در صورتی که آقای شریعتمداری فوت می‌شد، در مسجد اعظم یک فاتحه برای او می‌گذاشتم. با این‌کار، مردم خوشحال می‌شدند و احساس می‌کردند که مسائل شخصی در کار نیست. به‌نظر من، فاتحه گرفتن برای ایشان یک کار عقلایی است.» گفت: «این نظر شما را به بالا بگویم؟» گفتم: «بگو.» این قضیه تمام شد. آقای ری‌شهری رفت.
بعد هم آقای شریعتمداری از دنیا رفت. جنازۀ او را که شبانه آورده بودند، آقای حاج آقا رضا صدر خواسته بود بر او نماز بخواند، نگذاشته بودند. بعد از چند روز من رفتم جماران. دیدم آقای شیخ حسن صانعی و احمد آقا [خمینی] این مطلب را دست گرفته‌اند که: «بله، منتظری می‌گوید امام برای شریعتمداری فاتحه بگذارد!» و این‌کار را مسخره می‌کردند! تا این‌که یک شب که ما با امام جلسه داشتیم، در آن جلسه همۀ مسؤلین، آقای [اکبر]هاشمی [رفسنجانی]، آقای [سید علی] خامنه‌ای، آقای [سید عبدالکریم] موسوی اردبیلی، آقای [میرحسین] موسوی نخست‌وزیر و احمد آقا [خمینی] هم بودند. در ضمن صحبت‌ها، من این مطلب را به امام [خمینی] گفتم که: «چه اشکال داشت طبق وصیّت آقای شریعتمداری که به آقای [سید رضا] صدر گفته بودند تو بر من نماز بخوان، در آن نیمه‌شب اجازه می‌دادند آقای صدر بر آقای شریعتمداری نماز بخواند؟ این به کجای انقلاب لطمه می‌زد؟ ولی حالا که نگذاشته‌اید، آقای صدر همۀ این جریانات و جریان بازداشتش را در یک جزوۀ هفتاد هشتاد صفحه‌ای نوشته است؛ خیلی هم محترمانه نوشته؛ به کسی هم توهین نکرده است. اما این نوشته در تاریخ می‌ماند و بعد در آینده، حضرت‌عالی را محکوم می‌کنند، می‌گویند آقای خمینی نگذاشت به یک نفر مرجعی که رقیبش بود، نماز بخوانند.»
وقتی من این حرف را زدم، امام ناراحت شدند و جملۀ تندی به آقای شریعتمداری گفتند که من خیلی تعجب کردم و حکایت از این داشت که ذهن ایشان را نسبت به آقای شریعتمداری خیلی مشوب کرده اند، گفتم بالاخره ایشان وصیت کرده بودند که این شخص بر او نماز میت بخواند و مانع شدند. مرحوم آیت الله گلپایگانی نیز راجع به جلوگیری از تشییع و احترامات لازمه نسبت به جنازه آن مرحوم اعتراض کردند.» (آیت الله منتظری، خاطرات، ج۱، ص ۴۸۲، بهار ۱۳۷۹)

ب. خاطره های ری شهری وزیر وقت اطلاعات

«… دستورالعملی مبنی بر ممانعت از نماز خواندن آقای صدر از سوی هیچ مقامی صادر نشده … در پی انتشار جزوه آقای صدر با عنوان «در زندان ولایت فقیه»، در تاریخ ۱۴ مهر ۱۳۶۶از اداره اطلاعات قم خواسته شد که درباره مسائلی که در آن جزوه نسبت به برخورد اداره اطلاعات با ایشان در آن نامه آمده است توضیح دهد. مدیرکل اطلاعات قم در تاریخ ۹ آبان ۱۳۶۶ طی نامه ای خطاب به اینجانب ضمن رد بسیاری از ادعاهای آقای صدر ضمن اشاره به فضای امنیتی آن شب و آمدن آقای صدر با داماد آقای شریعتمداری و تعداد زیادی از طرفداران ایشان به بهشت معصومه نوشت: «جمعیت آنچنان فشرده بود که برادران با بی سیم گفتند جای حرکت در محوطه نیست و اگر آقای صدر به درون می رفت تمام جمعیت را با خود می برد و کنترل اوضاع دیگر ممکن نبود و لذا چون نزدیک صبح نیز بود، تشخیص دادم که وی نباید نماز بخواند و اوضاع به میل و خواسته‌ی آنان پیش نرود. البته اذعان دارید در شرائط بحرانی تصمیم گیری چقدر مشکل است، بخصوص که در آن شب هیچ دلیلی به ما ارائه ندادند که وصیت شده آقای صدر نماز بخواند… و اگر مسلم می شد که وصیت شده، قطعا تصمیم به صورت دیگری بود.» (ری شهری، خاطره ها، ج۱ ، ص ۳۳۴، مرز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، ۱۳۸۳)

ج. خاطرات هاشمی رفسنجانی رئیس وقت مجلس
«احمد آقا [خمینی] آمد. اطلاع داد که آقای منتظری به زیارت امام آمده‌اند و امام دو موضوع را به ایشان تذکر داده‌اند: ۱- توجه بیشتر به سپاه ۲- برخورد مساوی با روحانیون طرفدار انقلاب و عدم ترجیح یک جریان خاص. و نیز اطلاع داد که آقای سید رضا صدر را در جریان درگذشت مرحوم شریعتمداری به اطلاعات احضار و چند ساعتی معطل کرده‌اند و آقای منتظری به این کار اعتراض داشته‌اند. آقای منتظری نظرشان این بوده که بهتر بود مراسم تشییع و فاتحه برای آقای شریعتمداری برگزار می‌شد.» (هاشمی رفسنجانی، کارنامه و خاطرات سال ۱۳۶۵ ”اوج دفاع”، ۲۵ فروردین ۱۳۶۵، نشر معارف انقلاب، تهران، ۱۳۸۸)

د. انتقاد از خود آقای منتظری

«در مورد مرحوم آیت ‏اللّه شریعتمدارى و مخالفت با برخورد آقایان با ایشان مطالبى را در خاطرات خودگفته‏ ام که تکرار نمى‏ کنم. نکته‏ اى که لازم به ذکر است این که در فضایى که مسؤولان خُرد و کلان در تهمت و ناسزا به ‏مرحوم آقاى شریعتمدارى مسابقه مى‏ گذاشتند، من که در آن زمان قائم‏ مقام رهبرى بودم و قبل از انقلاب به خاطر مسائل‏ انقلاب با آن مرحوم اختلاف سلیقه داشتم، انتظار همه این بود که همراه با موج عظیمى که راه افتاده کلمه‏ اى بگویم امّا سکوت کردم که این سکوت در آن زمان عین مخالفت بود. افزون بر این در جلسات خصوصى از جمله با سران سه قوه، مخالفت خود را آشکار کرده بودم. البته مرحوم آیت ‏اللّه گلپایگانى و مرحوم آیت ‏اللّه نجفى مرعشى هم مخالف جدى این ‏اهانت‏ها و رفتارها بودند و تقریباً سکوت کردند (هرچند مرحوم آیت ‏اللّه گلپایگانى پس از درگذشت مرحوم آیت ‏اللّه‏ شریعتمدارى نامه ‏اى اعتراضى و محرمانه به مرحوم امام نوشتند)؛ ولى سکوت ظاهرى و مخالفت غیرعلنى من که درموقعیت قائم‏ مقام رهبرى بودم معناى دیگرى داشت.
در این مسأله آنقدر ذهن مرحوم امام را نسبت به ایشان خراب کرده ‏بودند که وقتى در آن جلسه تاریخى در منزل امام و با حضور سران نظام، من به برخورد مسؤولان با ایشان اعتراض کردم ‏و گفتم که چرا نگذاشتند آیت ‏اللّه حاج ‏آقا رضا صدر بر جنازه ایشان نماز بخواند، امام با ناراحتى نسبت به ایشان کلام ‏تندى گفتند. معلوم بود که براى امام مسلّم شده بود که آقاى شریعتمدارى واقعاً قصد کودتا داشته و مى‏ خواسته مثلاً خون ‏انسان‏هاى بى‏گناهى ریخته شود و انقلاب را ساقط کند؛ و لذا این تعبیر تند را به کار بردند. من احساس کردم ذهن امام به‏ قدرى مشوب شده که اگر قدرى بیشتر پافشارى کنم ممکن است ایشان عصبانى شوند و کار به تنازع و اصطکاک با ایشان‏ کشیده شود؛ و این همان چیزى بود که بعضى در داخل و خارج کشور در انتظار آن بودند.» (آیت الله منتظری، انتقاد از خود: عبرت و وصیت، ص ۱۷-۱۶، ۱۳۸۹)

 

اهمیت رساله

رساله «در زندان ولایت فقیه» از چند حیث رساله مهمی است. نویسنده مجتهد شناخته شده حوزه علمیه قم، فرزند آقای صدر از مراجع ثلاث، از خواص شاگردان آقای خمینی تحقیقا بعد از مراجع معترضی که در خانه خود محصور شدند (آقایان شریعتمداری، قمی و سید صادق روحانی) مهمترین شخصیت روحانی است که تا آن زمان بازداشت شده است.

محتوای رساله از دو حیث اهمیت دارد. یکی سند دست اولی درباره وقایع تلخ روزهای پایان حیات آقای شریعتمداری است. دیگر آراء انتقادی یکی از مهمترین مخالفان جمهوری اسلامی در سال ۱۳۶۵ است که همان زمان هم پخش شده و به دست مقامات عالی نظام رسیده است.

نثر رساله بسیار روان و شبیه یک داستان جذاب خواننده را تا آخر با خود همراه می برد. سید رضا صدر در نگارش نویسنده ای صاحب سبک بوده است.

در مجموع رساله «در زندان ولایت فقیه» رساله ای منحصربه فرد و از اسناد ماندگار دهه اول دوران جمهوری اسلامی است.

سید رضا صدر در سلسله منتقدان ولایت فقیه و مخالفان حکومت دینی همفکر این عالمان روشن ضمیر است: سید ابوالفضل موسوی مجتهد زنجانی، سید رضا موسوی مجتهد زنجانی، سید محمد حسین طباطبائی (صاحب المیزان)، مهدی حائری یزدی، علی گلزاده غفوری، سید مرتضی پسندیده، و حسن لاهوتی اشکوری. برخی مراجع تقلید مخالف ولایت فقیه در آن دوران عبارت بوده اند از: آقایان سید کاظم شریعتمداری، شیخ بهاء الدین محلاتی، سید احمد خوانساری، سید حسن طباطبائی قمی، سید محمد روحانی، سید محمد شیرازی، و سید صادق روحانی.

 

«در زندان ولایت فقیه» در یک نگاه

این گزارش اجمالی شامل دو مبحث است:

اول. ظلم در حق آقای شریعتمداری

چهار عبارت کوتاه از رساله را در این زمینه را نقل می کنم:

الف. «يك سال پيش [۱۳۶۴] دكتر [غلامرضا] باهر بيمارى كليه‌ی راست را تشخيص داده بود، و اگر در همان موقع آوردن بيمار به تهران مجاز بود، ويا بردنش به خارج از كشور آزاد بود، از رشد و نمو بيمارى جلوگيرى مي شد وشايد چند سالي بر عمرش افزوده مى گشت، ولى نه تهرانش آوردند و نه به خارج از كشورش بردند. چرا؟! پس از گذشت [یک] سال بيمارى سخت شد، و درد دل شديد، بيمار را آزار مي داد. با كوشش بسيار و التماسهاى بي‌شمار به تهران آورده شد ولى نوشدارو به وقت نرسيد. در اين هنگام پسرش خواست از آلمان با پدر صحبت كند و احوالى پرسد، نگذاشتند!»

ب. «مصادره اموال را شنيده بوديم، مصادره نماز را نديده بوديم، مصادره وصيت را نيز نشنيده بوديم، ولى به چشم خود ديديم!! نماز ميّت در اسلام محمدى بايستى با اجازه ولىّ ميت باشد، اگر وصيتى در كار نباشد. در صورت وصيت بايستى بدان عمل شود، چون اجراى آن واجب است. جنازه را پس از غسل به قبرستان ابوحسين مى برند ودر غرفه‏اى كه دو روز پيش از مرگ تعيين شده به خاك مى سپارند، در كنار دستشوئي عمومى قرار دارد.»

ج. «اگر جنازه را به بازماندگان در آن تاريكى شب تحويل مي دادند چه مي شد؟ جنازه شهيد ما مرحوم سيد محمد باقر صدر را صدّام پس از اعدام به بستگان تحويل داد.»

چ. «بازجو با لحنى خشونت آميز پرسيد: “اين پى گيرى شما از جريان آقای شريعمتدارى در زمان حيات وممات ايشان چه ريشه‏اى داشته است؟” من داراى نقطه‏ ضعفى هستم و آن اين است كه بى كسان وستم ديدگان وشكست خوردگان را يارى مى كنم، چنان‌چه در زمان شاه به آقاى خمينى كمك كردم. آقاى شريعتمدارى مرد بزرگى بود، مرجع تقليد بود، مقام شامخى در اجتماع داشت، از مردان خودساخته بود، پناه بى پناهان بود. وقتى او را در من‍زل زندانى كردند و در روزنامه به حضرتش اهانت كردند من به ياريش شتافتم وخواستم اين مشكل را حل كنم. پيغامهايى براى آقای خمينى دادم ولى نتيجه‏اى نگرفتم. اين بود پيگيرى من از جريان آقاى شريعتمدارى در زمان حيات، كه جز آقاى خمينى و يكى دو سه تن كسى از آن خبر نداشت؛ ولى پيگيرى من در زمان ممات ايشان اين بود كه بر حسب وصيت بايستى بر ايشان نماز بخوانم، همراه جنازه‌ی ايشان به قم آمدم ،در من‍زل ايشان رفته وبا مصيبت‏زدگان هماهنگى كردم. آيا اين دو كار در كدام قانون از قوانين جهان گناه است؟»

دوم. نقد جمهوری اسلامی

در این مبحث عبارات وی را در سه موضوع مهم زیر نقل می کنم: مقایسه حکومت ولایت فقیه با حکومت شاه، مخالفت با جمهوری اسلامی و دفاع از حکومت لائیک و مخالفت با حجاب اجباری.

موضوع اول. مقایسه حکومت ولایت فقیه با حکومت شاه

در این موضوع شش عبارت کوتاه قابل ذکر است:

الف. «پيكان به ميدان جلو ايستگاه راه آهن رسيد، جايي كه ساواك آريامهرى در آنجا قرار داشت، و اكنون جايگاه ساواك “ولايت فقيه” مى باشد. چه زمين مقدسى!… راننده پياده شد پنجره‏اى را كه پرده‏اى بر آن آويخته بود كوبيد، درب بزرگ باز شد و ماشين بدرون رفت و ايستاد. مرا پياده كردند، بزودي مردى دويد و با لُنگى چشمان مرا بست. گويا آقايان چشم بينا را خوش ندارند و نابينائى مطلوبشان مى باشد.»

ب. «آن حضرت [امام موسی کاظم (ع)] زندانى خلافت بود، من زندانى ولايت فقيه. آن روز بيست وپنجمين روز ماه رجب وروز شهادت آن حضرت بود.»

پ. در زمان بازجویی به رئيس اداره اطلاعات قم می گوید: «ساواك شما از ساواك شاه نيرومندتر است.»

ت. «حكومت انقلابى‏هاى ما موجب شد كه [جوانها] از اسلام متنفر شدند.»

ث. «با آنكه انواع واقسام قدرت را در اختيار دارند. اگر اندكى دوربينى داشتند به چنين مشكلاتى دچار نمي شدند. آيا گمان مي كنند كه هر مشكلى را با زور مى توان حل كرد. عجب اشتباهى! زور حلّال مشكلات نيست.»

ج. «در زير تعهد نامه چنين نوشت: چون نامبرده تعهدى نسپرد والتزامى نداد، بنابراين اگر از طرف حزب‏الله در خانه و يا در كوچه و يا در مسجد به ايشان جسارتى شد ما مسئول نيستيم… من پذيرفتم.»

 

موضوع دوم. مخالفت با جمهوری اسلامی و دفاع از حکومت لائیک

سه عبارت را در این موضوع نقل و مختصرا شرح می کنم. این عبارات مهمترین بخش رساله است.

عبارت اول. «سپس [بازجو] پرسيد: “شما در اين چند ساله در هيچ يك از مجالس ما شركت نكرديد، نه در مجالس ختم شهيدان ونه در مجالس جشن، نه در نماز جمعه. انگيزه شما در شركت نكردن چه بود؟” [گفتم:] چون من با جمهورى اسلامى مخالف بودم، وشركت من در اين مجالس تأیيد از آن بود. لذا شركت نكردم. باور كنيد كه مخالفت خود را با جمهورى اسلامى پيش از رفراندم با آقاى خمينى در ميان نهادم و گفتم: حاج آقا، من با جمهورى اسلامى مخالفم. پرسيد: “مخالفى؟” گفتم: آرى. پرسيد: “چرا؟” گفتم: حكومت‏هاى جهان هر شكلى كه دارند، ديكتاتورى سياه يا سرخ، دموكراسى، تك حزبى ويا چند حزبى، نمي توانند همه افراد ملت را راضى نگه دارند، و فاقد چنين قدرتى هستند. جمهورى اسلامى به هر شكلى كه در آينده حكومت كند ناراضي بسيار خواهد داشت، و اينان از اسلام ناراضى خواهند شد پس جمهورى اسلامى به زیان اسلام است. پاكستان اين كار را كرد، حكومت سعودى ادعا مي كند حكومتش اسلامى است.

[آقای خمینی] پرسيد: “پس چه كنيم؟” گفتم: جمهورىِ تنها اعلام كنيد. وقتى جمهورىِ تنها اعلام شد، قوانين را اسلامى كنيد، آن وقت ناراضى‌هاى حكومت مي گويند جمهورى اسلامى نكردند چنين شد، اگر جمهورى اسلامى مي كردند چنين نمي شد. تاريخ نشان داده كه حكومتهائى كه بنام مذهب پايه‏گذارى شده به‌ سود مذهب نبوده است، و بغض مذهب را در دلها ايجاد كرده، تنها حكومتى كه به سود مذهب است حكومت “لائيك” مي باشد.»

بررسی: آقا رضا صدر در این عبارت کوتاه نکات مهم و بدیعی را به شرح زیر مطرح کرده است:

أولا وی قبل از همه پرسی جمهوری اسلامی مخالفت خود با جمهوری اسلامی را به استادش آقای خمینی تذکر می دهد. او دلیل مخالفت خود را زیان جمهوری اسلامی برای اسلام اعلام می کند. مردم نارضایتی خود از حکمت را که طبیعی است به پای اسلام می نویسند.

ثانیا وی به آقای خمینی می گوید: به جای جمهوری اسلامی «جمهورىِ تنها اعلام كنيد. … تاريخ نشان داده كه حكومتهائى كه بنام مذهب پايه‏گذارى شده به‌ سود مذهب نبوده است، و بغض مذهب را در دلها ايجاد كرده، تنها حكومتى كه به سود مذهب است حكومت “لائيك” مي باشد.» رضا صدر نخستین روحانی است که از حکومت سکولار (لائیک) آن هم أواخر ۵۷ یا نخستین روزهای ۵۸ دفاع کرده است. باید به بصیرت و آینده نگری او آفرین گفت.

عبارت دوم. «… واگر مقصود ناراضى بودن از حكومت وانتقاد بر آن است، من خود ضد انقلاب هستم و انتقاد مي كنم. و انتقاد من از كلاهي هاى اين حكومت نيست، چون تخصصى در اقتصاد و سياست ندارم؛ بلكه انتقاد من از دستار به سرها مى باشد، با آخوندهاى كميته‏چى و قضات دادگاههاى شرع مي باشد كه حكم اعدام ومصادره اموال و زندان كردن اشخاص را صادر كرده و مي كنند. در صورتي كه فقهاى شيعه در سه چيز اتقاق دارند كه مورد احتياط شرعى است، و در شبهات موضوعيه آنها اصل حِلّ جارى نيست وآن سه چيز دماء، نواميس و اموال است، و أعراض را هم بعضى بدانها ملحق كرده‏اند. البته پاره‏اى از كلاهي ها بى تقصير نيستند، چون شنيده‏ام هر كس مقلد آقاى خمينى نباشد استخدامش نمى كنند، و اگر كارمند دولت باشد اخراجش مي كنند. اين رفتارها با اسلام محمدى سازگار نيست. دين و عقيده زوركى نمى شود. دين گرايش دل است. گرايش دل با زور تحقق پذير نيست.»

بررسی: صدر در بازداشتگاه در پاسخ بازجو که از او پرسیده چرا با ضدانقلاب مرتبط است؟ می گوید من خودم ضدانقلابم! انتقاد می کنم و انتقادم هم از روحانیون حکومتی است که در کمیته و دادگاه انقلاب «حكم اعدام ومصادره اموال و زندان كردن اشخاص را صادر كرده و مي كنند.» او به صراحت می گوید «دین و عقیده زورکی نمی شود.» به فکر تسخیر دل مردم باشید.

عبارت سوم. «روزنامه‏اى در لبنان چنين نوشت وسخنورى در اجتماعى چنين گفت: “القذافى سَجَنَ الإمام موسى الصَّدر وَالايرانيون سَجَنُوا أخاه الاكبر”.»

قذافی رئیس جمهور مادام العمر لیبی سید موسی صدر را زندانی کرد و زمامداران ایران برادر بزرگش سید رضا صدر را. فاعتبروا یا اولی الابصار.

موضوع سوم. مخالفت با حجاب اجباری

«شنيدم كه گاه جوانى را كه پيراهن آستين كوتاه پوشيده ويا شلوار لى بر تن كرده دستگير مى كنند ويا تازيانه مى زنند. چرا؟ اسلام كه لباس ندارد. چنانكه شنيدم زناني كه زلفشان از روسرى بيرون آمده جريمه مى كنند. در حالى كه در زمان حكومت محمد (صلى الله عليه وآله) وعلى (عليه السلام) با هيچ زنى چنين نكردند. چرا با لباس پوشيدن مردم كار دارند؟ چرا اين نيروها را در اصلاحات به كار نمى برند؟! چرا بدين وسيله اسلام را مبغوض مى كنند؟! با آن كه پيشواى بزرگ اسلام فرموده: آنچه كه مردم از اسلام مى پذيرند بگوئيد … با آنكه لباس خاصى در اسلام براى هيچ زن و مردى تعيين نشده است.»

این اظهار نظر مجتهدی مسلم در بهار سال ۱۳۶۵ است. عبارت بی نیاز از شرح است و حاکی از روشن ضمیری و بصیرت دینی اوست.

 

نکاتی درباره تصحیح رساله

تاریخ نگارش رساله «در زندان ولایت فقیه» اوایل خرداد ۱۳۶۵ است. نویسنده در أواخر رساله از إفطار جماران یاد کرده است. ماه رمضان ۱۴۰۶ق مصادف با ۲۱ اردیبهشت تا ۱۸ خرداد ۱۳۶۵ بوده است. آقای منتظری در جلسه سران نظام در جماران در أواخر بهار ۱۳۶۵ به این رساله اشاره کرده است. ری شهری وزیر اطلاعات نیز در مهر ۱۳۶۶ از اداره اطلاعات قم درباره محتوای این رساله پرسیده است.

متن اصلی رساله «در زندان ولایت فقیه» با خط نویسنده به صورت دست نویس و توسط خود وی در قم و تهران پخش شده است. علیرغم کوشش فراوان به نسخه اصلی این رساله دست پیدا نکردم. این رساله تا کنون در داخل کشور امکان انتشار کاغذی نداشته است، هرچند در فضای اینترنت مکررا منتشر شده است، از جمله در یادنامه آقای شریعتمداری با عنوان مدار شریعت به اهتمام و تعلیقات محمدصادق هنرور شجاعی خویی و نیز فیس بوک مرجع فقید. متاسفانه نسخه های اینترنتی رساله خالی از غلط نیست. در این تصحیح دو نسخه مذکور را مبنا قرار داده تصحیح کردم، موارد مهم تصحیح را در پاورقی تذکر داده ام.

علاوه بر تصحیح متن کلماتی که غالبا اسم اشخاص یا تاریخ است داخل قلاب [ ] به متن اضافه شده است. متن رساله به هفت قسمت اضافه شده است. این قسمتها با شماره یک تا هفت داخل قلاب [ ] آورده شده است.

بخش اول. آخرین ملاقات نویسنده با آقای شریعتمداری در بیمارستان مهراد تهران

بخش دوم. سهل انگاری عمدی در بستری کردن بیمار سالمند مبتلا به سرطان در بیمارستان

بخش سوم. وقایع شامگاه پنجشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۶۵: درگذشت آقای شریعتمداری، جلوگیری از اجرای وصیت وی در أقامه نماز میت و محل دفن

بخش چهارم. وقایع جمعه ۱۵ فروردین ۱۳۶۵: عزای بازماندگان مرجع متوفی و مجلس ختم منزل رستگار

بخش پنجم. وقایع شنبه ۱۶ فروردین ۱۳۶۵، روز شهادت امام کاظم (ع): چگونگی بازداشت نویسنده

بخش ششم. مشروح گزارش بازجویی نویسنده در بازداشتگاه اداره اطلاعات قم

بخش هفتم. بازتاب بازداشت نویسنده

تحقیقات لازم را در تعلیقه آورده ام. این رساله را به مناسبت بیست و دومین سالگرد درگذشت عالم بصیر سید رضا صدر منتشر می کنم. امیدوارم در آینده توفیق تکمیل تصحیح، تحقیق و مقدمه را پیدا کنم. از انتقادات اهل نظر استقبال می کنم.

محسن کدیور

۱۲ آبان ۱۳۹۵

 b

*********

متن کامل رساله

در زندان ولایت فقیه

سید رضا صدر

 

بسمه تعالى

هفده ‏شب از چنته ماه رجب بيرون ريخته شده بود، و تعطيلات نوروزى پايان يافته بود، و شام شنبه هيجدهم رجب ۱۴۰۶ با شب يكشنبه دهم فروردين ۱۳۶۵ هم‏آغوش بودند، و من در اثر كسالت در تهران مانده به قم نرفته بودم، و از انجام برنامه‏ام كه بايد روزهاى تحصيلى را در حوزه علميه بگذرانم، محروم بودم، چون درسها از شنبه شروع مي شد، و از اين شروع بهره‏اى نداشتم، و لابد شاگردانم خوشحال بودند.

ساعت از ده گذشته بود كه زنگ در به صدا در آمد، در خانه باز شد و آقايان حاج سيد جلال (۱) امامى، حاج ميرجليل مُنيبى، حاج موسى شيخ‏زادگان، حاج مهدى‏ دواتگران، و حاج اكبر مراغه‏چى، پنج تن بودند كه درون خانه شدند؛ دو عدد پنج و هفت در ميان يكانهاى اعداد قابل بخش بر دو و سه و چهار نيستند، و نصف صحيح و ثلث صحيح و ربع صحيح ندارند.

اين پنج تن چنين گفتند: “آمده‏ايم كه وصيت شفاهى مرجعى عالى مقام را كه در بيمارستان بسترى است، و ما اصغاء كرده‏ايم شهادت دهيم: «مرا در قم در حسينيه‏ام غسل دهيد، آقاى [سید رضا] صدر بر من نماز بخواند، و مرا در حرم [حضرت معصومه] دفن كنيد، و اگر نگذاشتند در حسينيه‏ام دفن كنيد…»” و در ضمنِ سخن در باره نويسنده اظهار لطفى كرده سخنى گفته بودند كه به من‍زله دليل بر وصيتشان بود، كه از نوشتن خودداري مي‌شود.

آقاى [سید جلال] امامی داماد آن حضرت مي باشد و دانشورى است عالي‌مقام (۲)، آقاى [ميرجليل] مُنيبى عموزاده آن حضرت و برادر همسرشان و بازرگانى است امين، بقيه آقايان از دوستان نزديک آن حضرت ودر زمره بازرگانانند.

[۱]

دو شبى از اين قضيه گذشت [۱۲ فروردین ۱۳۶۵] كه به عيادت آن مرد بزرگ رفتم كه در بيمارستان مهراد (۳) در بخش سى سى يو (۴) بسترى بود. بالابر مرا به طبقه چهارم برد. آقاى [سید جواد] حائرى برادر بيمار معظم (۵) درب سالن سى سى يو را براى من گشود و به اتاق بيمار … (۶) راهنمائيم كرد. تخت بيمار را خم كرده بودند تا بتواند تكيه بدهد. وسيله‏اي براى راحتى تنفس بر بينى او گذارده بودند. تلويزيون بالاى سر از سلامتى قلب و زنده ‏دلى وى خبر ميداد ولى قلب سالم با وجود آن كه كليه راست را بيمارى فرا گرفته بود واز كبد گذشته به ريه سرايت كرده بود، چه مى تواند بكند؟ قلب فرمانده است، وقتى سربازان فرمانده بيمار وناتوان باشند، كارى از دستش ساخته نيست. سرطان كليه راست را تسخير كرده واز كبد گذشته سپاهيانش وارد ريه شده‏اند بطوري كه آسانى تنفس را از بيمار سلب كرده و بيمار را به سوى مرگ مى برند وقلب از دفاع ناتوان است. (۷)

ديدگان روشن‏بين ودورانديش بيمار روى هم بود ولى بخواب نرفته بود، شايد ديگر نمي خواست جهان وجهانيان را ببيند. آقاى [سید جواد] حائرى برادر را صدا زد وگفت: آقاى صدر آمده‏اند…. ديدگانش باز شد وبا لبخند شيرينى كه ويژه حضرتش بود سلام مرا پاسخ داد. مبلى كه در گوشه اتاق قرار داشت به كنار تخت كشيده شد، بر آن نشستم. از عيادت كردن من خشنود شد، چون غريب بود، و ارادتمندان ودوستانش از عيادتش ممنوع بودند با آن كه عيادت مريض در اسلام محمدى مستحب است و از سنن اكيده اين دين است. چرا چنين كردند؟ چرا عيادتش را ممنوع ساختند؟ اگر مردم از او عيادت مى كردند چه مي شد؟ او كه قدرت بر سخن نداشت. چرا نگذاشتند پسرش [سید حسن] (۸) در دقايق واپسين عمر پدر، چند كلمه‏اى با پدر سخن بگويد؟ اگر اين پسر با اين پدر سخن مى گفت چه مي شد؟ آيا اين عدل اسلامى است؟!

سخنم را با بيمار معظم چنين آغاز كردم: اجازه بدهيد هفت سوره حمد براى شفاى شما بخوانم وحمدها را خواندم؛ ولى از شفا اثرى نديدم، و معجزه‏اى لازم بود كه از دست من وامثال من ساخته نيست. سوره‏هاى حمد كه به پايان رسيد با چهره‏اى گشاده به من اظهار مهر كرد وفرمود: “خيلى ممنونم.” بدين بسنده نكرد و گفت: “خيلى مرحمت فرموديد.” آن‌گاه سخن از سفر درمانى به اروپا با نزديكان ايشان به ميان آمد، معلوم شد رهبر موافقت نكرده است. (۹) چرا؟ اگر مى رفت به اروپا چه مي شد؟ او ديگر تاب وتوان مصاحبه وملاقات نداشت.

از سنن اسلام محمدى است كه عيادت كننده نزد بيمار كمتر بماند، مگر آن‌كه بيمار خودش بخواهد ملاقات طول بكشد، ولى پزشكان اجازه نمى دهند كه كسى در سى سى يو از بيمار ملاقات كند، چون به سود بيمار نيست. پس با طولانى شدن ملاقات صد در صد موافقت نداشتند. بر سر دو راهى قرار داشتم، از نظرى بيمار معظم دوست مي داشت نزدش بمانم، ولى بيمارى او چنين اجازه‏اى نمي داد. به هر حال مصلحت را بر عواطف ترجيح دادم و برخاستم از نزد بيمار بيرون شدم وديگر براي هميشه او را نديدم.

[۲]

سالها بود كه حضرتش را نديده بودم. او در خانه‏اش زندانى شده بود (۱۰) و كسى حق ملاقات با وى نداشت و اگر از كوچه‏اش مي گذشت ديوارهايش سر مى شكست. او در زمان خود پناه بى پناهان بود، و اميد اميدواران، چه بسيار زندانى را از زندان نجات داد، چه تيره بختانى را سعيد ساخت. پس از زنداني شدن قائم مقامى نداشت وپناهى براى بى پناهان دركار نبود. گاه پناه خاندان و وابستگان من بودم، ومن قدرتى نداشتم تا پناه آنان بشوم، واى به حال مردمى كه بى پناهى پناه آنان بشود.

براى نجاتش از زندان بسيار كوشيدم. نخست بوسيله آقاى [سید عبدالکریم] موسوى اردبيلى [رئیس وقت دیوان عالی کشور] پيام دادم كه من آماده حل اين مشكل هستم، نظرتان را بگوئيد. سپس پيامهاى من بوسيله آقاى حاج سيد محمد صادق لواسانى (۱۱) بود. اين مرد شريف پيامهاى مرا با خوش‌روئى استقبال مي كرد و مي رسانيد وپاسخ مى آورد؛ ولى نتوانستم براى رهايى آن مرد بزرگ كارى كنم. تقدير با تدبير همآهنگ نبود وكوشش ثمر نداد.

يك سال پيش [۱۳۶۴] دكتر [غلامرضا] باهر بيمارى كليه‌ی راست را تشخيص داده بود، (۱۲) و اگر در همان موقع آوردن بيمار به تهران مجاز بود، ويا بردنش به خارج از كشور آزاد بود، از رشد و نمو بيمارى جلوگيرى مي شد وشايد چند سالي بر عمرش افزوده مى گشت، ولى نه تهرانش آوردند و نه به خارج از كشورش بردند. چرا؟!

پس از گذشت سال بيمارى سخت شد، و درد دل شديد، بيمار را آزار مي داد. با كوشش بسيار و التماسهاى بي‌شمار به تهران آورده شد ولى نوشدارو به وقت نرسيد. در اين هنگام پسرش خواست از آلمان با پدر صحبت كند و احوالى پرسد، نگذاشتند! چرا نگذاشتند؟! با آن‌كه طبق همه قوانين جهانى بستگان نزديك زندانى، حق ملاقات با وى دارند بويژه آن زندانى كه در راه مرگ باشد وبخواهد وصيت كند، چه مي‌شد پدرى گرانمايه در بستر مرگ كه آرزوى ديدار پسر را دارد بدين آرزو برسد؟ وبا گوش نواى دلرباى فرزند را بشنود؟! چه مي شد فرزند آواره و سرگردانى كه سالها دور از پدر ومادر در بلاد غربت بسر برده آهنگ پدر پير را در دم مرگ بشنود؟ اسلام محمدى چنين اجازه‏اى را نمي دهد؟

اويس قرنى براى آن كه از مادرش دور نشود از ديدار رسول خدا (ص) محروم گرديد. او براى زيارت پيامبر رحمت به مدينه آمد، ولى پيامبر در مدينه نبود، و از مادر اجازه توقف نداشت، و به زودي برگشت چون پيامبر به اطاعت از مادرش امر داده بود، آن هم مادرى كه كافر بود. گويند پيامبر كه به مدينه برگشت فرمود: بوى رحمان را مى شنوم چه كسى اينجا بود؟ عرض شد: جوانى ژنده پوش از يمن براى زيارت حضرتت آمده بود وموفق نشد… اويس تا مادرش زنده بود خدمت مادر كرد ودر هيچ‌يك از جهادهای رسول شركت نداشت. پس از مرگ مادر به خدمت على (عليه السلام) پيوست. مرگ مادرش پس از وفات رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) رخ داد. (۱۳)

ندانستم زيست بيمار گرانقدر در بيمارستان چقدر طول كشيد، حضرتش را كه به بيمارستان بردند دارندگان پاس (پاسدار) در حضور او تلفن را از اطاقش برداشته بيرون بردند! چرا؟ بيمار حق تلفن با كسى ندارد، زندانى نبايستى با كسى سخن گويد! آيا تصرف در مال كسى را بدون اجازه صاحبش جائز مي دانستند؟ اسلام محمدى چنين اجازه‏اى را نمي دهد.

بسترى شدن او در بيمارستان براى پزشكان سرافرازى وبراى پرستاران دلخوشى بود. همگى آرزو بهبودى او را داشتند، ولى كدام آرزومندى به او آرزوي خود رسيد؟ ارادتمندان مى‌رفتند در پشت ديوار بيمارستان ويا در كنار آسانسور مى نشستند شايد لحظه‏اى او را ببينند. او سازنده بود و آينده نگر و سازندگان در اجتماعهاى عقب افتاده در زمان حيات خيرى نمى بينند، و اين جهان از پاداش آنها ناتوان است و موفقيت از آنِ ويرانگران است. كسانى كه كمونيزم را براى كشورهاى عقب افتاده ارمغان مى برند ويرانگرند نه سازنده. از اين رو موقعيتى كسب مى كنند. چه‏گوارا كه بت آمريكاى مركزى بود ويرانگر بود، پس از پيروزى فيدل‏ كاسترو در كوبا نتوانست با او بسازد (۱۴)، آلنده در شيلى پس از آنكه حكومت را در دست گرفت نتوانست سازندگى كند، ضدكمونیست پينوشه را بر او مسلط ساخت. (۱۵)

[۳]

شام پنجشنبه ۲۳ رجب [۱۴ فروردین ۱۳۶۵] بود، مي خواستم براى نماز شام و خفتن وضو بسازم كه خبر آوردند آن مرد بزرگ اين جهان را بدرود كرده. وه چه مرگ مقدسى! در شب جمعه! در ماه رجب! پس از بيمارى دردناك! پس از زندانى طولانى! آن هم در ولايت غربت! ودر حال غربت!

نمازهاى دوگانه را بهر يگانه به جا آوردم و بسوى بيمارستان رهسپار شدم. بيمارستان مهراد در خيابان ميرعماد قرار دارد واز خيابانهاى فرعى جنوبى شمالى تهران مى باشد. كسانى را ديدم كه براى تشييع آمده بودند ولى درِ بيمارستان را به روى آنها بسته بودند، آنها هم اتوموبيل‏هاى خود را در كنار خيابان پارك كرده و خود در پياده‏رو با غمى آلوده به خاموشى در انتظار بسر مى بردند. چرا درِ بيمارستان را به روى تشييع كنندگان بسته بودند، مگر تشييع از مؤمنِ سيّدِ غريب در اسلام حرام است؟!

از نخستين درِ بيمارستان گذشتم، دومين در به روى من بسته شد. دردِ پاى من اجازه ايستادنِ پشتِ در را نمي‌داد، دوستان صندلى آوردند بر آن نشستم. نشستن من در آنجا انعكاس خوبى براى آنها نداشت، اصرار مردم هم براى باز كردن در بر آن افزوده شد، سرانجام در باز كردند و من به درون شدم.

سكوتى آميخته به اندوهْ پزشكان وپرستاران وكارمندان را فرا گرفته بود. در آن هنگام ضجه‏اى همگانى از خيابان بلند شد، و سكوت شكست. بانويى از اين خاندان آمده بود ومى گريست، و خانمها هم با او همآهنگى مى كردند، در را باز كردند و آن بانو به درون آمد. ديرى نپائيد كه خبرى يافتم مي خواهند جنازه را از درب مخفى بيمارستان بوسيله آمبولانس خارج كنند و مشايعين را در [برابر] عملى انجام شده قرار دهند، و چنين كردند!

چرا؟ مگر تشييع در اسلام گناه است!؟ آن هم جنازه عالِم! سيّد! پسر فاطمه! جنازه زندانيان و اعداميان را به بستگان تحويل مي دهند. ولى اين جنازه استثنائى بود! آمبولانس با سرعت شديد به سوى قم به راه افتاد ما هم در پى جنازه روان شديم ماشين ما سرعتى نداشت در نتيجه از آمبولانس عقب افتاديم و ندانستيم جنازه را كجا بردند.

نمي دانم اين فرمان هيجده ماده‏اى از سوى چه كسى صادر شده بود:

۱ـ جنازه شريعتمدارى به بازماندگانش تحويل نشود.

۲ـ از جنازه‏اش تشييع نشود.

۳ـ به وصيتش عمل نشود.

۴ـ در حسينيه‏اش غسل داده نشود.

۵ـ سيد رضا صدر بر او نماز نخواند.

۶ـ در حرم قم دفن نشود.

۷ـ در حسينيه‏اش دفن نشود.

۸ـ از اقامه مجالس ختم براى او ممانعت شود.

۹ـ اگر كسى براى او اقامه عزا كرد زندانى شود.

۱۰ـ كسى كه روز وفات امام هفتم پيراهن سياه بر تن داشت دستگير گردد.

۱۱ـ سيد رضا صدر كه براى تسليت مصيبت زدگان رفته بود زندانى شود.

۱۲ـ پسر شريعتمدارى در دم مرگ پدر حق سخن با پدر ندارد.

۱۳ـ تلگرافهاى تسليت به مخاطبين نرسد.

۱۴ـ كسى حق ندارد به خانه مصيبت زدگان برود.

۱۵ـ مجالس هفته و چهل نبايستى براى او تشكيل شود.

۱۶ـ صداى گريه نبايستى از خانه‏اش بلند شود.

۱۷ـ روضه‏خوانى نبايد براى مصيبت زدگان روضه بخواند.

۱۸ـ مصيبت زدگان اگر نزد كسى شكايت كنند ضد انقلاب خواهند بود.

آيا اين فرمان صد در صد مطابق اسلام است؟!

نيمه‏هاى شب بود كه به قم رسيديم. يكسره به خانه بى صاحب رفتيم. خبر دادند جنازه را آمبولانس به غسالخانه بهشت معصومه برده تا در آنجا غسل دهند، و گفته‏اند نبايد سيد رضا صدر بر آن نماز بخواند، آقاى [سید جلال] امامی كه از داماد گذشته فرزند به حق آن مرد بزرگ به حساب مى آمد پيشنهاد كرد: به آقاى [سید رضا موسوی] گلپايگانى (۱۶) تلفن كنيد تا وساطت كند وبه وصيتش عمل شود و شما بر جنازه نماز بخوانيد. گفتم كار صحيحى نيست اين كار ممكن است براى آقاى گلپایگانی ناراحتى ايجاد كند. بارى با كسانى كه از بستگان ونزديكان متوفى براى شركت در مراسم از تهران آمده بودند به سوى بهشت معصومه رهسپار شديم. باران بند آمده بود، و هوا كمى رطوبت داشت، و ماه تازه مي خواست نيم‏رخى از خود نشان دهد، و تماشاچى باشد؛ چون بيدار بود و كسانى كه صلاحيت براى تماشا داشتند همگى در خواب بودند.

بهشت معصومه در كنار راه تهران قم قرار دارد ومسافرى كه از قم به تهران مى رود، در دست راست خود آن را مى بيند. سر دو راهى رسيديم كه به سوى راست منحرف شده به بهشت معصومه وارد شويم. دارندگان پاس راه را بر ما سدّ كردند و نگذاشتند بدانجا برويم! چرا؟ اگر چند تن انگشت شمار در پشت ديوار غسال‌خانه در آن تاريكى شب به انتظار جنازه مى ايستادند چه مى شد؟ در اين هنگام ماشين بن‍ز ششصد بى نمره‏اى رسيد و به سوى بهشت معصومه دويد واز رفتن آن جلوگيرى نشد، ما بن‍ز نداشتيم!

اندکى گفتگو شد و مذاكراتى بوقوع پيوست و نتيجه نداد و ممانعت برداشته نشد، و سرانجام به ما چنين گفتند: ما جنازه را غسل داده به من‍زل مى آوريم؛ و ما رفتيم ولى آنان چنان نكردند. آيا در اسلام دروغ جايز است؟! آيا هتك مسلمان روا است؟!

جنازه غسل داده مي شود و به آقاى [سید جلال] امامی پيشنهاد مي شود كه بر جنازه نماز بخواند، او نمى پذيرد و مى گويد بر حسب وصيت آقا [مرجع متوفی]، [سید رضا] صدر بايستى نماز بخوانند. مي گويند: او نبايستى نماز بخواند، و اگر تو نماز نخوانى كس ديگر را مى گوئيم نماز بخواند. سر انجام آقاى [سید جلال] امامی نماز مي خواند. مصادره اموال را شنيده بوديم، مصادره نماز را نديده بوديم، مصادره وصيت را نيز نشنيده بوديم، ولى به چشم خود ديديم!! نماز ميّت در اسلام محمدى بايستى با اجازه ولىّ ميت باشد، اگر وصيتى در كار نباشد. در صورت وصيت بايستى بدان عمل شود، چون اجراى آن واجب است. جنازه را پس از غسل به قبرستان ابوحسين مى برند ودر غرفه‏اى كه دو روز پيش از مرگ تعيين شده به خاك مى سپارند، در كنار دستشوئي عمومى قرار دارد….

اگر جنازه را به بازماندگان در آن تاريكى شب تحويل مي دادند چه مي شد؟ جنازه شهيد ما مرحوم سيد محمد باقر صدر (۱۷) را صدّام پس از اعدام به بستگان تحويل داد. حضرت صادق (علیه السلام) بر جنازه عمويش زيد [بن علی بن الحسین] كه بر سر دار بود نماز خواند، و بنى اميه از نمازش جلوگيرى نكردند. در آن شب كه شب جمعه بود، مردم بسيارى نماز ليلة ‏الدفن خواندند، و در شب شنبه هم، از نظر احتياط كه شايد دفن پس از سپيده دم باشد.

[۴]

بامداد جمعه [۱۵ فروردین ۱۳۶۵] براى شركت در مصيبت به سوى بازمندگان رفتم، درب خانه بسته بود. چرا؟ زنگ را به‌صدا درآوردم. پاسخى نشنيدم، دگر بار زنگ را به‌صدا درآوردم، بازهم پاسخى نشنيدم ولى از كوبيدن در دست بر نداشتم تا عاقبت در باز شد وبدرون راه يافتم. سوته‏دلان را ديدم گرد هم نشسته وبه قرآن پناه بردند وشصت پاره قرآن را در ميان نهاده بودند. يكى قرآن مى خواند دگرى مى گريست سومى در سكوتى فرو رفته بود، آن يكى سر به زير انداخته به زمين نگاه مى كرد، هر كسى حالتى به خود گرفته بود ولى همگى در غم بسر مى بردند. آرى! نمودِ غم رنگها دارد.

گفتم: روضه خوانى خبر كنيد تا روضه بخواند وخانمها بگريند. گفتند: ممنوع است. فرمان صادر شده نبايستى صداى گريه از خانه بلند شود!!! آيا گريه كردن براى مصيبت زده در اسلام محمدى حرام است؟! اگر مصيبت زدگان ناله مى كردند و زارى مى زدند، چه زيانى به دستگاه مى رسيد؟ شايد هم به سود دستگاه بود. چون خوددارى از گريه ايجاد عقده مي كند وانفجار عقده، خطرناك خواهد بود.  برهه‏اى از زمان با مصيبت زدگان شركت كردم، نمي دانم توانستم دلى بدست بياورم ودل شكستگان را آرامشى بخشم؟ (۱۸) سراغ يكى از دوستان را گرفتم، گفتند به من‍زل آقاى [یعسوب الدین] رستگارى [جویباری] رفته است چون ايشان مجلس ختمى برقرار كرده، بنا شد ما هم برويم در آن مجلس شركت كنيم.

آقاى رستگارى (۱۹) از فضلاى مازندرانى حوزه علميه قم است وتفسيرى بر قرآن به زبان عربى نوشته است مشتمل بر شصت جلد كه بیست و یک جلد آن به چاپ رسيده است. نامبرده در مجلس آقاى شريعتمدارى حاضر مي شد، و نسبت به او عشق مى ورزيد، و پس از زندانى شدن آقا در تفسيرش از او ياد كرده و [از مسئولین] انتقاد كرده وهمين موجب شد كه چند ماه زندانى گردد. اكنون اقامه مجلس عزا كرده است وهمين سبب شد كه دگر باره براى مدتى نامحدود زندانى شود. (۲۰) آيا اقامه مجلس عزا در وفات مرجع تقليد گناه است؟! واستحقاق زندان نامحدود دارد؟! آيا اسلام چنين حكمى مي كند؟! اى اسلام به نام تو چه‏ها مى كنند؟!

در بيرون خانه آقاى رستگارى جمعيتى انبوه ديدم كه در دو كنار كوچه با ديده‏هاى اشكبار ايستاده بودند، چون در خانه جا نبود فضاى حياط از كثرت جمعيت پر بود. همگى ايستاده بودند و با صدا مى گريستند. در اثر كثرت مردم كسى نمي توانست بنشيند و يا عبور كند. قطره‏هاى اشك همچون باران مى باريد، ولى به زمين نمى رسيد وبر تن‏ها ولباسها مى ريخت. روضه‏خوانى در كار نبود، خود مردم نوحه‏گرى كرده وزارى مى كردند. ضجه و زارى از در و ديوار بلند بود، هر كسى براى خود آهنگى داشت و نوايى در كارش بود، ودر عين حال همه باهم هماهنگ بودند.

مردم راه دادند و كوچه‏اى باز كردند. كوچه‏اى كه ديوارهايش گوشتى بود، ديوارهايى كه چشم داشتند، زبان داشتند، سخن مى گفتند، مى فهميدند ومى دانستند چه شده، چه مى بينند، چه مى شنوند وچه بايد بكنند.

از فضاى حيات گذشتم از پله‏ها بالا شدم، به درون كتابخانه قدم نهادم، همه جا از سوگواران پر بود، پله‏ها پر، اطاقها پر، چشمها از اشك پر، قلبها از خون پر؛ شيون بلند بود. همگى مى گريستند ومى زاريدند. من هم با آنها هماهنگ شدم وخوددارى نتوانستم، گريستن آغاز كردم.

وه كه گريه چه چيز خوبى است، غم را تسكين مي دهد، آتش دل را خاموش مي كند، خون دل را از ديده برون مى ريزد، تا از انفجار جلوگيرى كند. نيروها اگر متراكم بشوند خطر انفجار دارند، اشك نمي گذارد نيروى دل زندانى گردد، راه را برايش باز كرده تا هركجا مي خواهد برود. گريه مقدارى آرامش براى جمعيت ارمغان آورد. آقاى [مصطفی] اعتمادى [تبریزی] (۲۱) از موقعيت استفاده کرده ودستور داد قرآن بياورند، اطاعت شد. سى پاره هاى قرآن را آوردند، همگى به قرآن پناه بردند. ناله وزارى به قرآن خواندن مبدل شد. قرآن براى زنده آرامش است وبراى مرده آمرزش و براى دوجهان آسايش.

قرآنها كه خوانده شد پيشنهاد كردند بدين مضمون: اجازه مي دهيد دستجمعى حركت كنيم وبه سوى من‍زل آقاى شريعتمدارى برويم؟ در شرق اسلامى از دير زمان رسم شده كه دسته‏هاى عزا راه مى اندازد ودر وفات علما ودانشوران از واجبات احترام مي باشد. اجازه ندادم، چون مي دانستم كه مامورين انتظامى دستور جلوگيرى دارند، ومن احساس خطر كردم، مبادا جمعيت مقاومت كنند كه مي كردند وقطره خونى ريخته شود ومن مسئول خون در برابر خدا باشم.

مردم بسيار داغ بودند، و به حد اعلا عصبانى وخشمناك و آماده هرگونه مقاومت، اگر اين پيشنهاد عملى ميشد نمي دانم چه مي شد. مسئوليت با كسى بود كه اجازه داده بود. آنها هم جواب پاداش مرا دادند! شايد سزاوار چنان پاداشى بودم! برخاستم از من‍زل آقاى رستگارى بيرون شدم. مشاراليه بيش از مقدار انتظار مراسم احترام را بجا آورد كه حُسن اخلاق را نشان مي داد. گروهى در پى من روان شدند، رفتيم تا به نخستين زنجير من‍زل آقاى شريعتمدارى رسيديم، در آنجا روى به مردم كردم گفتم: خواهش مي كنم آقايان در پى كار خود بروند وبدنبال من نيايند…. اطاعت كردند و پراكنده شدند و بدنبال كار خود رفتند. دگرباره نزد مصيبت زدگان شدم و در سوگ آنها شركت كردم. اندکى به ظهر مانده بود كه رخصت گرفته از آنجا بيرون شدم و نياز به استراحت داشتم.

در قم يكى دو ساعت به نماز شام مانده وقت پذيرائي من از آقايان است. در خانه باز است وصلاى عام برقرار. آن روز عصر بسيارى از آقايان آمدند كه سوگوار بودند ولى مسى نمى كردند. (۲۲) دلهاى ارادتمندان آن مرد بزرگ آكنده از غم بود و پر از اندوه. هركدام سوره حمدى قرائت مي كردند و پيامى براى جسمى كه تبديل به روح شده مى فرستادند. چه پيام لطيفى! براى زنده آرامش، و براى مرده آمرزش. لبخندى بر لبان كسى نديدم ولى اشكى بسيار در ديده‏ها مي درخشيد، از اقامه مجلس عزا جلوگيرى شد. اگر مجالس عزا اقامه مي شد چه مي شد. قرآنى خوانده مي شد و اشكى جارى و دلهايى از غم خالى مي گردد.

[۵]

روز ديگر شد. روز شنبه [۱۶ فروردین ۱۳۶۵]، روز شهادت حضرت موسى كاظم (علیه السلام) عجب تصادفى. آيا ميان اين كاظم و آن كاظم رابطه‏اى برقرار بود؟ آيا حياتشان به يكديگر شباهت داشت؟ آيا مماتشان همانند بود؟ حضرت كاظم را خليفه وقت [مهدی و هارون الرشید عباسی] بنام اسلام دستگير كرد و سالها به زندان انداخت وسرانجام كرد. (۲۳) حضرتش ششمين نواده پيامبر اسلام وهفتمين وصى آن حضرت و پيشواى بزرگ انسانها بود. پاكيزه‏ترين فرد زمان و دانشورترين مرد روزگار بود. آقاى شريعتمدارى هم نامش كاظم بود، از سلاله پيامبر اسلام، شايد حكومت وقت وجودش را براى اسلام زيان‌بخش مي ديد كه سالها وى را زندانى كرد وسرانجام چنان‌كه مي دانند به خاكش سپرد واز اقامه مجالس ترحيم وعزا براى او جلوگيرى شد.

در آن روز بسيارى از مردم از دگر شهرها به قم آمدند. چون شهر قم مزار دخت حضرت كاظم (عليه السلام) مي باشد تا سالروز شهادت آن حضرت را زنده بدارند واز روان پاك وروح مقدسش بهره‏اى برگيرند. مزار آن حضرت در شهر كاظمين در كنار بغداد قرار دارد ومزارى است عظيم. بامدادان آقاى حاج سيد صادق خلخالى (۲۴) كه از تهران آمده بود نزد من آمد، ايشان امام جماعت مسجد اعظم تهران هستند و پيش از آن در بغداد اقامه جماعت مى كردند. صداميان حضرتش را از بغداد رانده بودند.

پرسيدم: ميل داريد به من‍زل آقاى شريعتمدارى برويم؟ استقبال كرد ـ در خدمت ايشان بدان سو راهى شديم. سر كوچه كه رسيديم پاسدارى ترك زبان كه هنوز چهره‏اش به گرد آلوده نشده بود ونوجوانى كوتاه قد و فربه بود راه را بر ما سدّ كرد. من هم خواستم سدّ را بردارم و گفتم: بايستى بروم. بگومگو در گرفت مقاومت من و جلوگيرى او سبب شد كه در خيابان ارم جمعيتى جمع شوند وموجب هراس دستگاه حاكمه گرديد. پاسبانها دخالت كردند، و از مردم خواستند متفرق شوند، آنها هم متفرق شدند.

دگر باره جمعيت متراكم شد و پى در پى بر آن افزوده مى گشت وپاسبان‌ها دستور پراكنده شدن مي دادند. در اين هنگام به پاسدار جوان گفتم: چه شغل مقدسى دارى! مي خواهى عاقبت به خير بشوى! رنگ چهره‏اش قرمز شد و قرمزتر. سرانجام از پس كوچه كه مقر فرماندهى بود اجازه صادر شد و منع برداشته گرديد. با آقاى [سید صادق] خلخالى به درون خانه مصيبت زدگان شديم، و با سوگواران هماهنگ شديم. چرا از رفتن ما جلوگيرى كردند؟ مگر شركت در مصيبت مصيبت زدگان گناه است؟

مقدارى كه از نشستن ما در آنجا گذشت آقاى [احمد]عباسى (۲۵) پيامى از دارندگان پاس براى من آوردند! آيا ايشان در ابلاغ اين پيام مجبور بودند؟ آيا مي توانستند از ابلاغ پيام إبا كنند؟ پيام چنين بود: “ما با آقاى صدر وقتى از خانه بيرون شدند كارى داريم.” منظور از كار روشن بود كسى كه خربزه مي خورد بايد پاى لرز آن بنشيند!…

از خانه بيرون آمدم و بر پله در خانه نشستم و گفتم: كارتان را بگوئيد. گفتند: بدانجا بيائيد واطاقك چوبى مقرّ فرماندهى را نشان دادند. بدانجا رفتم ودر آنجا نشستم و گفتم: كارتان را بگوئيد. گفتند: فرمانده ما مي خواهد با شما ملاقات كند. گفتم: بيايد اينجا حرفش را بزند. گفتند: نمي شود شما بايد برويد. گفتم: نمى آيم، اگر ملاقات است اينجا بيايد واگر مى خواهيد به زندان ببريد سخنى است ديگر. گفتند: آرى چنين است؛ و پاسدارى چاق و تنومند سخن بى ادبانه گفت، و جسارتى كرد. پاسخى بدو ندادم.

اتوموبيل پيكانى آوردند و مرا در صندلى عقب سوار كردند. پاسدارى در جلو من نشست و پاسدارى در كنارم. راننده فرمانده اين دو تن بود، و آنها تحت فرمان وى. نامش را نپرسيدم و اگر مى پرسيدم شايد نمى گفت. پيكان سياه رنگ از خيابان ارم گذشت، به خيابان كنار رودخانه رسيد، خيابانى كه در زمان گذشته به نام پدرم [آیت الله العظمی سید صدرالدین صدر] ناميده مي شد، ولى پس از پيروزى انقلاب نام او را محو كردند، و بنام دگرى كردندش.

از پل رودخانه كه گذشتيم راننده گفت: آقا عمامه‏تان را برداريد… گفتم: چنين كارى نخواهد شد، و من اين كار را نمى كنم. شما اگر مي خواهيد برداريد….. آنان از مردم مى ترسيدند كه مرا مى بردند. من كه از كسى نمى ترسيدم. نافرمانى من در فرمانده عصبانيتى ايجاد كرد و خونسردى به خرج داد. مقدار ديگر كه راه رفتيم: گفت: به روى صندلى جلو خم شويد!! اين دستور هم اجرا نگرديد. كسانى كه مى گويند “ما در قلب ملت جا داريم” چرا از سوار كردن هم‌چو منى در ماشين خودشان شرم دارند؟!

اين همان كسانى هستند كه در چند سال پيش مورد استقبال ملت بودند و در دلها جاى داشتند و امروز از مردم بيم دارند.

پيكان به ميدان جلو ايستگاه راه آهن رسيد، جايي كه ساواك آريامهرى در آنجا قرار داشت، و اكنون جايگاه ساواك “ولايت فقيه” مى باشد. چه زمين مقدسى!… راننده پياده شد پنجره‏اى را كه پرده‏اى بر آن آويخته بود كوبيد، درب بزرگ باز شد و ماشين بدرون رفت و ايستاد. مرا پياده كردند، بزودي مردى دويد و با لُنگى چشمان مرا بست. گويا آقايان چشم بينا را خوش ندارند و نابينائى (۲۶) مطلوبشان مى باشد.

شاعرى گرانمايه كه او را نديده‏ام در اين باب شعرى سروده:

از بستن حق بين تو شد لُنگ خجل

با لُنگ كجا بسته شود ديده‌ی دل

جز اين دو سه تن كوردلِ مِهرگُسل

كس چشمه‌ی خورشيد نيندود به گِل

راننده دست مرا گرفت و كور كورانه مى برد به جايى كه خاطرخواهش بود. پس از برداشتن چند گام گفت اينجا صندلى است بنشينيد. لابد مى خواست احكام اسلام را پياده كنند… در آن فضاى باز و بارانى بر روى صندلى نشستم. هوا سرد بود و رطوبى، و تازه از بيمارى ريه برخواسته بودم. احساس سرما كردم و خطر سرما خودن را دگر باره با چشم مى ديدم با آن كه چشمانم را بسته بودند، چيزى نگفتم، زبان را نيز بستم. آنها چشم را بستند ومن زبان را. كسى را نمى ديدم كه با وى سخنى بگويم شايد سزاوار چنين شكنجه‏اى بودم چون در سوگ مصيبت زدگانى ارجمند شركت كرده بودم و بدانها تسليت داده بودم و انقلابى را بر ضد انقلاب خنثى ساخته بودم و نگذاشته بودم درگيرى ايجاد شود.

زمانى گذشت و دگرباره راننده به سراغم آمد و دست مرا گرفت و گفت بفرمائيد. كوركورانه گام بر مي داشتم و بسوئى مي رفتم تا بجائى رسيديم. گفت: اينجا پله است، پا بر پله نهادم، پله دوم را كه پيمودم بدرون اطاقى رهنمون شدم. گفت: اينجا صندلى است بنشينيد. بر صندلى نشستم اين دومين صندلى من بود.

دارنده پاس در آنجا بود، لُنگ را از چشم من باز كرد وبا چشم بندى سياه ديدگان مرا بست. سبب ترجيح چشم‏بند را بر لُنگ ندانستم. دومين بارى بود كه چشمم را مى بستند و بينائى را از من مى گرفتند. شايد مى خواست مرا مانند خود كنند و از حقيقت‏بينى محروم سازند، هرچه ديده حقيقت‏بين بستنى نيست. يا مى خواست كه آنها را نشناسم، چون از شناخته شدن مى گريزند. چرا؟ با آنكه بشرها آرزوى شناسائى همگانى دارند و در اين راه مي خواهند از رسانه‏هاى گروهى و فردى استفاده كنند. پس چرا نمي خواهند شناخته شوند؟

ديده من گناهى نكرده كه بستندش. خودم هم گناهى نداشتم كه در بند افتادم. سر را با ديدگان بسته بر دسته عصا نهادم تا عصا را تكيه‏گاه سر قرار دهم. عصا را در ايستادن كمك است، در راه رفتن كمك است، در نشستن كمك است ودر برخاستن كمك. با ديدگان بسته دور را مي ديدم، آينده را مي ديدم. آيا آنها چنين قدرتى دارند؟ با آنكه انواع واقسام قدرت را در اختيار دارند. اگر اندكى دوربينى داشتند به چنين مشكلاتى دچار نمي شدند. آيا گمان مي كنند كه هر مشكلى را با زور مى توان حل كرد. عجب اشتباهى! زور حلّال مشكلات نيست.

اندكى با دست چشم‏بند را بالا بردم چون دست راهنماى نابينايان است. سمت راست ميزى ديدم و سمت چپ ميزى ديگر و كسى در پشت آن نبود. جلو رو جفت پايى را ديدم كه در كنار در ايستاده بود، شايد همان كس بود كه دستش چشم مرا بسته بود. او چه فكر مي كرد ومن چه فكر مي كردم؟ او ايستاده ومن نشسته. او مأمور بود و خود را معذور مي دانست. شايد هم چنين مى پنداشت كه به اسلام خدمت مي كند. ولى من به اسلام چه كرده بودم؟ او مامور معذور و من محبوس نامعذور، او خودش با رضا  و رغبت آمده بود، مرا آوردند بدون رضا  و رغبت. آيا در اينجا اجتماع دو نقيض محقق شده بود؟ چون رضا  را بدون رضا آوردند. در اين سودا كدام سود مي بريم؟ آيا من يا او؟ يا فرمانده او؟! زمانى گذشت و من چشم بسته بودم. اگر چشمهاى من بسته بود ديده حق باز بود. حضرتش مرا مي ديد، دستگيركننده مرا مي ديد، در بنده كننده مرا مي ديد، فرمانده زندان كردن مرا مي ديد. حضرتش مي ديد كه بنام دين او چه كردند وچه مي كنند. ذات مقدسش نامتناهى است، عملش نامتناهى، صبرش نامتناهى.

زمانى گذشت، راننده به درون شد ودست مرا گرفت و بيرون برد و به اطاقى ديگر رسانيد وگفت: اكنون مي توانيد چشم‏بند را از چشم خود برداريد. سپس گفت: ناهار قرمه‏سبزى داريم، بياورم؟ نپذيرفتم و گفتم ميل ندارم  و واقعاً هم ميل نداشتم. از پيشنهاد آوردن ناهار روشن شد كه توقف بطول خواهد انجاميد. به نظارت اطاق پرداختم و سمت راست خود بر زمین نگريستم، چند قطره خون ريخته ديدم. شايد رنگ بود و خون نبود.

يك صندلى رو به گوشه اطاق قرار داشت كه اگر كسى بر آن مى نشست، پشتش به اطاق بود. در سمت چپ من، بر ديوار عكس مرحوم [محمدجواد] باهنر و آقاى خمينی را زده بودند، آقاى خمينى در لباس خانه بود. بار دگر احساس سرما كردم و نياز به پوشش پشمين داشتم. پتوى لهستانى كه روى نيمكت قرار داشت، برداشتم و به خود پيچيدم وبر زمين نشستم. اگر پتو از صوُف (۲۷) خالص بود، من صوفى شده بدون آن كه در حلقه درويشان داخل شوم.

ساعتى بدان حال ماندم. سپس قرآن را برداشته به قرآن خوانى پرداختم. نخست سوره مباركه يوسف را خواندم وبه حضرتش تقديم كردم، واز روح مقدسش يارى طلبيدم. آن حضرت هم مثل من بيگناه زندانى شده بود ومزه زندان را چشيده بود. تفاوت اين بود كه حضرتش در زندانِ كافر بود ومن در زندانِ مسلمان. رابطه اى ويژه نيز با آن حضرت داشتم، كتابى بود كه در شرح حال آن فرشته ملكوتى نوشته بودم. (۲۸)

سپس به خواندن سوره مباركه إسراء پرداختم. وقتى اين سوره را از بر داشتم ولى در آن روز از رو خواندم وبه حضرت امام موسى كاظم (عليه السلام) تقديم داشته از آن وجود مقدس كمك خواستم، چون آن حضرت نيز مزه زندان را چشيده بود و نام من در فهرستى قرار داشت كه نام حضرت سرلوحه آن بود و بنام اسلام حضرتش را زندانى كرده بودند؛ آن حضرت زندانى خلافت بود، من زندانى ولايت فقيه. آن روز بيست وپنجمين روز ماه رجب وروز شهادت آن حضرت بود، رابطه‏اى طبيعى نيز ميان من و حضرتش برقرار بود، چون سيد موسوى هستم و نسب من به آن حضرت مى رسد. (۲۹)

هارون خليفه وقت بر سر مزار جدش رسول خدا [ص] رفت وگفت: فرزندت [موسی بن جعفر (ع)] در ميان مسلمانها شايعه پراكنى مي كند، من براى حفظ وحدت اسلام او را زندانى مى كنم. آيا مقصودش از حفظ وحدت، حفظ حكومتش بود؟!

[۶]

ساعتها در زندان گذشت، و من جز استغاثه به درگاه حضرت احديت كارى نداشتم. من از بيرون زندان آگاه نبودم چنان كه كسى هم از حال من با خبر نبود. البته مأمورين انتظامى آگاه بودند. پنج ساعت از ظهر گذشته بود كه درب زندان قفلش باز شد وجوانى داخل گرديد، قلم خودكار بر دست داشت و دسته‏اى كاغذ يادداشت. نخست سلام كرد وجواب شنيد، همان كه ديد روى زمين نشسته‏ام، پرسيد: چرا؟ گفتم سرما بر من فشار آورد. خواستم خود را گرم كنم… گفت: مگر شوفاژ كار نمي كند؟ و دستش را به روى شوفاژ برد، ديد سرد است. سپس گفت: مناسب نيست من روى صندلى بنشينم شما روى زمين. گفتم: اجازه مي دهيم شما روى صندلى بنشينيد.

آن گاه پرسيد: به شما جسارتى نشد وكسى جسارتى نكرده است؟ گفتم: چرا. پاسدارى هنگام دستگيرى جسارتى كرد وسخنى بى ادبانه گفت. پرسيد: چه گفت؟ گفتم: يادم نيست چون نمي خواهم دروغ بگويم از نقلش ابا دارم، شايد خطا باشد. گويا اصل دستگيرى جسارت نبود! فرمان عمامه برداشتن جسارت نبود! فرمان خم شدن به روى صندلى جسارت نبود! لُنگ بستن بر چشم جسارت نبود! لُنگى كه در گرمابه بر جاى ديگر مي بندند! بستن چشم بند سياه جسارت نبود! زندانى كردن جسارت نبود! آيا اين كارها در اسلام محمدى گناه نيست؟

سپس به بازجوئي پرداخت وبا لحنى خشونت آميز پرسيد: “اين پى گيرى شما از جريان آقای شريعمتدارى در زمان حيات وممات ايشان چه ريشه‏اى داشته است؟” من داراى نقطه‏ضعفى هستم و آن اين است كه بى كسان وستم ديدگان وشكست خوردگان را يارى مى كنم، چنان‌چه در زمان شاه به آقاى خمينى كمك كردم. آقاى شريعتمدارى مرد بزرگى بود، مرجع تقليد بود، مقام شامخى در اجتماع داشت، از مردان خودساخته بود، پناه بى پناهان بود. وقتى او را در من‍زل زندانى كردند و در روزنامه به حضرتش اهانت كردند من به ياريش شتافتم وخواستم اين مشكل را حل كنم. پيغامهايى براى آقای خمينى دادم ولى نتيجه‏اى نگرفتم. اين بود پيگيرى من از جريان آقاى شريعتمدارى در زمان حيات، كه جز آقاى خمينى و يكى دو سه تن كسى از آن خبر نداشت؛ ولى پيگيرى من در زمان ممات ايشان اين بود كه بر حسب وصيت بايستى بر ايشان نماز بخوانم، همراه جنازه‌ی ايشان به قم آمدم ،در من‍زل ايشان رفته وبا مصيبت‏زدگان هماهنگى كردم. آيا اين دو كار در كدام قانون از قوانين جهان گناه است؟

سپس گفت: “يعنى شما مى گوئيد حكومت امروز مانند حكومت شاه است؟” (۳۰) گفتم: تفاوتى كه ميان حكومت امروز و حكومت شاه موجود است، آن است كه هر چه امروز مي شود بنام اسلام است، ولى آنچه در زمان شاه مي شد بنام اسلام نبود.

سپس پرسيد: “شما در اين چند ساله در هيچ يك از مجالس ما شركت نكرديد، نه در مجالس ختم شهيدان ونه در مجالس جشن، نه در نماز جمعه. انگيزه شما در شركت نكردن چه بود؟” [گفتم:] چون من با جمهورى اسلامى مخالف بودم، وشركت من در اين مجالس تأیيد از آن بود. لذا شركت نكردم. باور كنيد كه مخالفت خود را با جمهورى اسلامى پيش از رفراندم با آقاى خمينى در ميان نهادم و گفتم: حاج آقا، من با جمهورى اسلامى مخالفم. پرسيد: “مخالفى؟” گفتم: آرى. پرسيد: “چرا؟” گفتم: حكومت‏هاى جهان هر شكلى كه دارند، ديكتاتورى سياه يا سرخ، دموكراسى، تك حزبى ويا چند حزبى، نمي توانند همه افراد ملت را راضى نگه دارند، و فاقد چنين قدرتى هستند. جمهورى اسلامى به هر شكلى كه در آينده حكومت كند ناراضي بسيار خواهد داشت، و اينان از اسلام ناراضى خواهند شد پس جمهورى اسلامى به زیان اسلام است. پاكستان اين كار را كرد، حكومت سعودى ادعا مي كند حكومتش اسلامى است.

[آقای خمینی] پرسيد: “پس چه كنيم؟” گفتم: جمهورىِ تنها اعلام كنيد. وقتى جمهورىِ تنها اعلام شد، قوانين را اسلامى كنيد، آن وقت ناراضى‌هاى حكومت مي گويند جمهورى اسلامى نكردند چنين شد، اگر جمهورى اسلامى مي كردند چنين نمي شد. تاريخ نشان داده كه حكومتهائى كه بنام مذهب پايه‏گذارى شده به‌ سود مذهب نبوده است، و بغض مذهب را در دلها ايجاد كرده، تنها حكومتى كه به سود مذهب است حكومت “لائيك” مي باشد.

سپس [بازجو] پرسيد: “شركت فعال شما با ضد انقلاب چه منشأى دارد؟” [گفتم:] مقصود از ضد انقلاب چيست؟ اگر مقصود مجاهدين خلق يا فدائيان خلق ونظاير آنها است كه من خود با آنها مخالف هستم. آثار من، كتابهاى من، (۳۱) سخنرانيهاى من گواه است. اگر مقصود گروهى هستند كه خود را ولايتى مي نامند، پس مقصود شما از انقلاب چيست كه ولايتى ها با آن ضد هستند؟ چون ولايتى يعنى دوست على وآل على (عليه السلام). پس انقلاب شما چه حقيقتى است كه شما دوستان على وآل على را ضدّ آن مي ناميد؟

واگر مقصود ناراضى بودن از حكومت وانتقاد بر آن است، من خود ضد انقلاب هستم و انتقاد مي كنم. و انتقاد من از كلاهي هاى اين حكومت نيست، چون تخصصى در اقتصاد و سياست ندارم؛ بلكه انتقاد من از دستار به سرها مى باشد، با آخوندهاى كميته‏چى و قضات دادگاههاى شرع مي باشد كه حكم اعدام ومصادره اموال و زندان كردن اشخاص را صادر كرده و مي كنند. در صورتي كه فقهاى شيعه در سه چيز اتقاق دارند كه مورد احتياط شرعى است، و در شبهات موضوعيه آنها اصل حِلّ (۳۲) جارى نيست وآن سه چيز دماء، نواميس و اموال است، و أعراض را هم بعضى بدانها ملحق كرده‏اند. البته پاره‏اى از كلاهي ها بى تقصير نيستند، چون شنيده‏ام هر كس مقلد آقاى خمينى نباشد استخدامش نمى كنند، و اگر كارمند دولت باشد اخراجش مي كنند. اين رفتارها با اسلام محمدى سازگار نيست. دين و عقيده زوركى نمى شود. دين گرايش دل است. گرايش دل با زور تحقق پذير نيست.

پرسيد: “مگر شما نديديد زنها با حجاب شدند، شراب فروشي ها بسته شد، راديو نوارهاى مذهبى پخش مي كند…؟” در اين موضوع چيزى نگفتم، و سخن را به جاى ديگر بردم و گفتم: پيش از پيروزى انقلاب بسيارى از جوانهای اروپا و افريقا به اسلام عشق مى ورزيدند چون از مسيحى بودن چيزى نفهميده و از كمونيزم روگردان گشته بودند. افريقائي ها نيز از استعمار مسيحى به تنگ آمده، و گول مبشرّين را نمى خوردند و به سوى اسلام گرايش داشتند، ولى حكومت انقلابى‏هاى ما موجب شد كه از اسلام متنفر شدند. سپس اين دو داستان را حكايت كردم:

آقاى [محمد] محققى [رشتی] (۳۳) كه از سوى مرحوم آقاى [سید حسین طباطبائی] بروجردى امام جماعت مسجد هامبورگ آلمان شده بود، چنين گفت: به يكى از دانشگاههاى آلمان براى سخنرانى در باره اسلام دعوت شدم، پشت تريبون كه قرار گرفتم صف اول حاضرين از دخترهاى آلمانى نوجوان تشكيل مي شد كه همگى مسلمان شده بودند و روسرى داشتند. هنگام سخنرانى آن‌قدر براى من كف زدند واز سخنان من استقبال كردند كه رئيس دانشگاه كه مسيحى متعصبى بود، تصميم گرفت مرا بكوبد، و اسلام را، و دختران تازه مسلمان را. پس از خاتمه سخنرانى قرآن را روى ميز نهاد وآيه «إِضْرِبوُهُنَّ» (۳۴) را به من نشان داد. بدو گفتم: گويا زبان عربى را خوب نمي دانيد. “ضرب” تنها به معناى كتك زدن نيامده، معانى ديگرى نيز دارد، از جمله سفر كردن است و در قرآن نيز به همين معنا استعمال شده سپس آيه سفر را براى او تلاوت كردم. (۳۵) سپس گفتم: قرآن مى گويد “اگر با همسران خود نتوانستيد بسازيد، سفر كنيد و جدا شويد.” دختران به كف زدن پرداختند.

داستان دوم را براى وى چنين حكايت كردم: يكى از بستگان من تاجرى است بنام خوانسارى و در شهر بلفيلد آلمان (۳۶) سكونت دارد، و از حزب اللهى هاى شما مى باشد. چندى پيش به ايران آمده بود، به ديدارش رفتم، و از او پرسيدم: نظر آلماني ها نسبت به حكومت اسلامى ما چگونه است؟ وى با روشنى زيركانه چنين جواب داد: آنجا ملت تابع دولت است. امروز دولت مي خواهد يكى را محبوب كند، مى كند، فردا مي خواهد منفورش سازد، به مقصود خود مى رسد!!!… توجه كنيد يكى از پيشرفته‏ترين ملل جهان را فاقد شعور و تشخيص معرفى كرد، ودر ضمن اعتراف كرد، كه ملت آلمان از اسلام متنفر شده است، در صورتى كه دولت آلمان غربى روابطى حسنه با جمهورى اسلامى ايران دارد، واز تيرگى روابط ايران و فرانسه از نظر تجارى واقتصادى بهره‏بردارى مي كند؛ ولى تعصب موجب مي شود كه چنين سخنى بگويد.

آقاى بازجو پرسيد: “مگر شما مكه نرفتيد و راهپيمائيهايى كه به سود جمهورى اسلامى همه ملل در آنها شركت مى كنند نديديد؟” گفتم: درست است. منكر نيستم كه شما در هر كشورى ممكن است اقليتى طرفدار داشته باشيد، اقليتى كه خودتان خلق كرده‏ايد. سخن من از اكثريت است بيا با هم برويم آلمان وانگلستان تا معلوممان شود كه اكثريت ملت آنها چه نظرى به اسلام دارند… شما گمان مى كنيد كه اگر چند نفر را از كشورى دعوت كرديد وآنها به سود شما سخن گفتند وشعارى دادند موفق شده اید، (۳۷) در حالى كه خود ايشان قابل اطمينان نيستند. احتمال دارد دو گونه بازى مى كنند.

يكى از مقامات بلند پايه وزارت خارجه را شنيدم مى گفت: “سفير ما در سوريه (۳۸) موفق ترين سفير جمهورى اسلامى است”. بدو گفتم: يك مليارد وهشتصد میليون دلار پولِ نفتِ ارزانْ قيمت ما را سوريه نداده. اين آقاى سفير نتوانست يك شاهى آن را وصول كند. آيا چنين سفيرى موفق است؟ خاموش شد وچيزى نگفت. منظورش اين بود كه [این سفیر] توانسته بود حزب الله در لبنان ـ نه سوريه – تشكيل دهد.

آقاى بازجو از آقاى رستگارى [جویباری] و آقاى [سید جلال] امامى اظهار ناراحتى كرد. گفتم: چقدر شما ضعيف هستيد كه از اين دو آقا در آزاريد. اين آقايان چه قدرتى در برابر قدرت شما دارند؟ در حالى كه ساواك شما از ساواك شاه نيرومندتر است.

سپس آقاى بازجو نام پدرم را پرسيد، نام پدرم را گفتم (۳۹) … پدرم را مردم ايران، افغانستان، عراق، سوريه ولبنان، هند و پاكستان مى شناختند؛ ولى او نمى شناخت، در حالى كه در آغاز ملاقات از او پرسيدم: مرا مى شناسى؟ گفت: آرى. سپس التزام‌ نامه‏اى نوشت وتعهدنامه تنظيم كرد كه من امضا كنم، ولى امضا نكردم. او در زير تعهد نامه چنين نوشت: چون نامبرده تعهدى نسپرد والتزامى نداد، بنابراين اگر از طرف حزب‏الله در خانه و يا در كوچه و يا در مسجد به ايشان جسارتى شد ما مسئول نيستيم… من پذيرفتم.

آقاى بازجو پرسيد: “چرا من‍زل رستگارى [جویباری] رفتيد؟” [گفتم:] رفتن به من‍زل رستگارى ممنوع نبود. شيندم كه ايشان مجلس ترحيمى براى آقاى شريعتمدارى گرفته، من شركت كردم؛ و اين از سنن مسلمين است كه براى متوفى اقامه مجلس عزا و ترحيم مى كنند، بلكه از عادات ديرين ايرانيان كهن است، كه آنرا “پُرسه” مى گويند. سپس گفتم: جمعيت داغ وعصبانى را مي خواستند بنام دسته عزا حركت دهند و به من‍زل آقاى شريعتمدارى ببرند من جلوگيرى كردم و نگذاشتم. اين رفتار شما مزد من است؟!

سپس پرسيد: “شما در مسجد امام درس فلسفه مى گوئيد؟” گفتم: آرى؛ واين درس را آقاى خمينى گردن من گذارد. هنگامى كه در نجف به من‍زل ايشان رفتم، گفتند اگر درس فلسفه نگوئى، مى ترسم اين علم از ميان برود. وقتى كه به قم برگشتيم درس فلسفه را شروع كردم، با آن كه دو درس ديگر داشتم يكى فقه وديگر اصول… سپس پرسيد: “سير [تحصیل] در فلسفه چگونه است؟” گفتم: شما زبان عربى مي دانيد؟ گفت: “آرى من طلبه هستم. ” پرسيدم: نام شما چيست؟ گفت: “احمد”. [پرسیدم:] نام خانوادگى؟ گفت: “خزاعى”. [پرسیدم:] شغل؟ [گفت:] “رئيس اطلاعات قم هستم.” گفتم: كسى بخواهد فلسفه بخواند بايستى در آغاز شرح تجريد علامه [حلی] يا شرح هدايه ميبدى را بخواند، سپس شرح اشارات يا شوارق ويا شرح منظومه. (۴۰) آن گاه داخل اسفار شود. (۴۱)  فصوص فارابى را مرحوم [مهدی الهی] قمشه‏اى به فارسى ترجمه كرده است، (۴۲) آن هم از نظر مقدماتى به درد اینها (۴۳) مى خورد.

گفت: “شما نبايستى ديگر به من‍زل آقا شريعتمدارى برويد.” گفتم: مى روم. گفت: “ما نمى گذاريم برويد.”

ساعت حدود پنج بود كه مرا مرخص كردند. گفتم من پا ندارم، بگوئيد ماشينى براى من بگيرند. آواز داد: براى آقا ماشين بياوريد. جوانى آمد وگفت: شما بيائيد تا در اداره من براى شما ماشين مى آورم. از جايى كه چشم بسته گذشته بودم، چشم باز عبور كردم البته چشم بسته رفتن وچشم باز برگشتن خود موفقيتى است. از درِ بزرگ اداره بيرون شدم دركنار ميدانِ ايستگاه به انتظار ماشين ايستادم. وانتى زرد رنگ آورد. يك‌سر به خانه دخترم رفتم، چون ناهار را آنجا ميهمان بودم. آقاى شبيرى (۴۴) در آنجا بود. گفتم: برويد با آقايانى كه در بيرونى انتظار مرا مى كشند بگوئيد كه من خلاص شدم؛ وخود براى نماز شام به خانه برگشتم.

آن روز وفات حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) بود. بسيار از مردم پيراهن سياه بر تن داشتند. شنيدم هركس پيراهن سياه بر تن داشت دستگيرش مى كردند. چون سوگوار آقاى شريعتمداريش مى دانستند. چرا؟ مگر عزادارى براى شريعتمدارى در اسلام گناه است؟ مگر پيراهن سياه پوشيدن گناه است؟

شنيدم كه گاه جوانى را كه پيراهن آستين كوتاه پوشيده ويا شلوار لى (۴۵) بر تن كرده دستگير مى كنند ويا تازيانه مى زنند. چرا؟ اسلام كه لباس ندارد. چنانكه شنيدم زناني كه زلفشان از روسرى بيرون آمده جريمه مى كنند. در حالى كه در زمان حكومت محمد (صلى الله عليه وآله) وعلى (عليه السلام) با هيچ زنى چنين نكردند. چرا با لباس پوشيدن مردم كار دارند؟ چرا اين نيروها را در اصلاحات به كار نمى برند؟! چرا بدين وسيله اسلام را مبغوض مى كنند؟! با آن كه پيشواى بزرگ اسلام فرموده: آنچه كه مردم از اسلام مى پذيرند بگوئيد (۴۶)… با آنكه لباس خاصى در اسلام براى هيچ زن و مردى تعيين نشده است.

[۷]

خبر وصيت نماز خواندن من بر آن مرد بزرگ پخش شد، چنان‌چه خبر جلوگيرى از نماز من نيز بر ملا گرديد. خبر زندانى شدن من نيز انتشار يافت، وهمان شب راديوهاى خارج خبر دادند. از كجا اين خبر بدين زودي به آنها رسيد؟ آيا در ميان مامورين انتظامى ما خبرنگار و يا گزارشگر دارند؟

در همان شب تلفن‏هاى احوالپرسى دوستان و آشنايان از قم و غير قم شروع شد. روز ديگر آمد و رفت به خانه من بيشتر شد، ولى از سوى شبان حوزه علميه قم (۴۷) از اين مرد ربوده شده از گَله، اظهار مِهرى پديد نگشت و واكنشى هم از طرف مردم قم ديده نشد. شايد من لياقت چنين واكنشى نداشتم. روزنامه‏اى در لبنان چنين نوشت وسخنورى در اجتماعى چنين گفت: “القذافى سَجَنَ الإمام موسى الصَّدر وَالايرانيون سَجَنُوا أخاه الاكبر”. (۴۸) از طرف مردم تهران هم جنبشى ديده نشد. شايد من شايسته نبودم. بايد بگويم: خواهرانم افطارى جماران را نپذيرفتد و رد كردند، ولى پسرم (۴۹) در افطارى جماران شركت كرد. شايد در نظر او عواطف فرزندى با خدمت به اسلام سازگار نيست.

تلگرافهايى از داخل وخارج از كشور بدين جا مخابره شد، ولى هيچكدام بدست من نرسيد. چرا؟ مگر ايصال امانت در اسلام واجب نيست؟ مگر مزد گرفتن وكار را در برابر مزد انجام ندادن گناه نيست؟ حضرت آقاى [سید حسن طباطبائی] قمى (۵۰) از مشهد تلگرافى مخابره كردند كه بدست من نرسيد، ولى رونوشت آنرا براى من فرستادند بدين مضمون:

قم ـ حضرت آية الله [سید رضا] صدر دامت بركاته

پيش‌آمد سوء وبي‌شرمانه وظالمانه‏اى كه نسبت به جناب‌عالى انجام شد، فوق‏العاده موجب تاثر وتالم گرديد. عجبا در كشورى كه بنام جمهورى اسلامى نام گذارى شده، براى تشييع جنازه رهبر شوروى كافر [لئونید برژنف] (۵۱) – كه دشمن خدا ومنكر خدا بود – هيئتى فرستاده مى شود، ولى عالِمى دينى ومرجعى – كه عده زيادى در داخل وخارج از كشور مقلد و پيرو دارد – رحلت مى نمايد جنازه آن عالِم بدون تشريفات لازمه حمل مى شود، ومانع مى شوند از نماز خواندن جناب‌عالى بر آن مرحوم، كه بر طبق وصيت خود مرحوم لازم بود شما انجام دهيد، و مصداق “يَنْهَوْنَ عَن ‏المَعْرُوفِ” (۵۲) ظاهر مى شود. عجبا، عجبا، عجبا!! بالاتر آن كه بر طبق اداء وظيفه تسلّى دادن به مصيبت زدگان براى تسليت به بازماندگان در من‍زل آن مرحوم تشريف مى بَريد. با كمال بى‌شرمى جنابعالى را بازداشت نموده ومدتى در بازداشت نگاه مى دارند. درد بزرگ براى اهل دين آن است كه همه اين اعمال وكارهاى ديگر كه آنها هم خلاف شرع انور است، به اسم دين ومذهب انجام مى شود!!! “إِنّا لله وإِنّا إلَيْهِ رَاجِعُونَ”. (۵۳)”إلى الله المُشْتَكَى، ونسئل الله أن يُفرِّجَ عَن وليّه ويُصلِحَ بِهِ كلَّ فاسدٍ مِنْ أمورِ المسلمين وَأسئلُ اللهَ لكم النصرَ والعِزَّ والتأیيدَ.” (۵۴)

القمى (مُهر مبارك)

حضرت آقاى حاج ميرزا حسن سعيد (۵۵) از تهران تلگرافى مخابره كردند كه نرسيد. آقاى سيد على بن حسين باقرى مدير مجله پيام صلح كه در دهلى منتشر مى كنند تلگرافى مخابره كردند، و نرسيد، و مرجوع شد كه آدرس شناخته نشد! آقاى باقرى در سه زبان اردو، فارسى وانگليسى نويسنده مى باشد وچندى هم در درس فلسفه حضور يافته واكنون استاد دانشگاه اسلامى عليگر هندوستان (۵۶) مى باشد وكتاب «پيشواى شهيدان» (۵۷) را به زبان اردو ترجمه كرده است. وجود مقدس حضرت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به هنگام هجرت از مكه، امانتهاى كفار ومشركين قريش را بدانها پس داد، با آن كه كافر بودند ودشمن خونى آن حضرت. تنها يك تلگراف از هامبورگ آلمان بدست من رسيد، ولى امضاء نداشت. آيا از آلمان بي امضاء مخابره شده بود؟! يا تلگرافچى قم فراموش كرده بود امضاء را بنويسد؟!

سيد رضا صدر

[۱۳۶۵]

یادداشت‌ها:

۱. سید ذبیح الله امامی بیجاری مشهور به سید جلال امامی داماد آقای سید کاظم شریعتمداری است.

۲. از آقای امامی حداقل سه اثر در دست است، همگی تقریر دروس آقای شریعتمداری. اول کتاب القضاء، این کتاب به عنوان درس خصوصی تک نفره به درخواست وی از ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۴ توسط آقای شریعتمداری در حصر خانگی تدریس می شد و درس هر روز در روز بعد توسط استاد تصحیح می شد و چون امکان چاپ نبود توسط محمود اشرفی تبریزی خوش نویسی شد (۳۳۰ صفحه بعلاوه ۱۸ صفحه فهرست). تاریخ کتابت رجب ۱۴۰۶ (مصادف با ۲۱ اسفند ۱۳۶۴ تا ۲۰ فروردین ۱۳۶۵). کتاب املای ایشان و کتابت آقای امامی و در نهایت تصحیح خود آقای شریعتمداری است. دوم. مباحث حول القرآن الکریم [۱۳۶۴]، ۶۳ صفحه، با مقدمه مورخ ۲ رمضان ۱۴۱۴ق [۲۴ بهمن ۱۳۷۲] سید ذبیح الله امامی. سوم. مسائل منتخبه فقهی از قبیل صلوة، علم اجمالی، و …، ۱۷۰ صفحه، با املاء ذبیح الله امامی، خوش نویسی شده است. نسخه ای از دو اثر نخست را در دست دارم.

۳. بیمارستان مهراد واقع در خیابان استاد مطهری، خیابان میرعماد، نبش کوچه ششم، کد پستی ۱۵۸۷۹۶۳۱۱۱.

۴. بخش مراقبتهای ویژه بیماران قلبی CCU .

۵. سید حسن تبریزی سه پسر داشت: سید کاظم، سید صادق و سید جواد. فرزند اول نام خانوادگی شریعتمداری اختیار کرد و مرجع تقلید شد. فرزند دوم نام خانوادگی میلانی برگزید. وی که مجتهد بود امام جماعت مسجد سادات هندی واقع در خیابان مولوی تهران بود. فرزند سوم نام خانوادگی حائری را برگزید. وی بعد از تحصیلات حوزوی تاجرشد و در سال ۱۳۹۲ در تبریز از دنیا رفت. در زمان شناسنامه دارشدن مردم ایران وقتی برادران در شهرهای مختلف بودند به علت عدم امکان اطلاع فوری از یکدیگر انتخاب نامهای مختلف خانوادگی طبیعی بود. نام خانوادگی برادران آقای خمینی هم با ایشان متفاوت بود: پسندیده، هندی و مصطفوی.

۶. در تمام رساله نقطه چین‌ها در نسخه اصلی است و چیزی از متن کم نشده است.

۷. درباره بیماری منجر به فوت آقای شریعتمداری در این کتاب به تفصیل بحث کرده ام: اسنادی از شکسته شدن ناموس انقلاب: نگاهی به سالهای پایانی زندگی آیت الله سیدکاظم شریعتمداری، پائیز ۱۳۹۱، همراه با نقدها: دی ۱۳۹۲؛ ویرایش دوم: اردیبهشت ۱۳۹۴، ۴۴۷ صفحه؛ مجموعه‌ی مواجهه‌ی جمهوری اسلامی با علمای منتقد، دفتر اول.

۸. مهندس سید حسن شریعتمداری از تابستان ۱۳۵۸ مجبور به جلای وطن شد. وی از آن زمان ساکن هامبورگ آلمان است.

۹. درباره عدم موافقت مقامات جمهوری اسلامی با بستری شدن بیمار سالمند مبتلا به سرطان به بیمارستان های داخلی و خارجی در کتاب پیشین به تفصیل و مستندا بحث کرده ام.

۱۰. آقای شریعتمداری از ۲۷ فروردین ۱۳۶۱ تا آخر عمر در حصر خانگی بسر برد.

۱۱. از علمای تهران، از دوستان و وکلای تام الاختیار آقای خمینی از آغاز مبارزه، متوفی ۸ مهر ۱۳۸۹ در سن ۸۹ سالگی در تهران.

۱۲. زمان اطلاع مقامات از بیماری آقای شریعتمداری اواسط تابستان ۱۳۶۱ است: «ابتلای آقای شریعتمداری به بیماری سرطان، بیم شدید او از حضور در دادگاه و شرائط سنی او ایجاب می کرد که بیش از محدود کردن ملاقاتها – آن هم برای پیشگیری از سوء استفاده جریانهای ضدانقلاب از ایشان – اقدام دیگری درباره او از سوی دادگاه صورت نگیرد، لذا پس از حدود یک سال از این ماجرا اینجانب در تاریخ ۱۵ مرداد ۱۳۶۲ طی نامه ای خطاب به شورای عالی قضایی از ادامه رسیدگی به امور مربوط به بیت آقای شریعتمداری عذرخواهی کردم و از خود سلب مسئولیت نمودم، اما شورای عالی قضائی اعتذار مرا نپذیرفت و مجددا در تاریخ ۳ شهریور ۱۳۶۲ ابلاغ کرد که دادگاه انقلاب ارتش همچنان مسئول رسیدگی به امور مربوط به این پرونده است و بدین سان نظارت دادگاه بر امور مربوط به ایشان ادامه یافت.» (محمد محمدی ری شهری، کتاب خاطره ها، جلد ۱ صفحه  ۳۲۳) دادستان ارتش و مسئول رسیدگی به پرونده آقای شریعتمداری اقرار کرده که حدود یک سال قبل از نیمه مرداد ۱۳۶۲ یعنی از اواسط تابستان ۱۳۶۱ از ابتلای ایشان به بیماری سرطان خبر داشته است!

۱۳. رجوع کنید به اسدالغابة ج۱ ص۱۵۱، و سیر أعلام النبلاء ص۳۲-۱۶. اویس در سال ۳۷ در جنگ صفین در رکاب علی بن ابی طالب (ع) به فوز شهادت نایل آمد.  ابوسعید ابوالخیر درباره وی سروده است: گر در یمنی چو با منی پیش منی / گر پیش منی چو بی منی در یمنی. من با تو چنانم ای نگار یمنی / خود در عجبم که من توأم یا تو منی.

۱۴. ارنستو چه گوآرا (Ernesto Che Guevara) متولد ۱۹۲۸، متوفی۱۹۶۷، پزشک، چریک، سیاست‌مدار، نظریه‌پردازمارکسیست زادهٔ آرژانتین و یکی از شخصیت‌های اصلی انقلاب کوبا بود. پس از پیروزی انقلاب کوبا در سال ۱۹۵۹، او عهده دار نقش‌های کلیدی متعددی در دولت جدید شد. نهایتا در سال ۱۹۶۵ کوبا را به قصد صدور انقلاب ترک کرد، تلاش او ابتداً در کنگو-کینشازا و سپس در بولیوی ناکام ماند و در نهایت در همان‌جا توسط نیروهای نظامی بولیوی با کمک سازمان سیا دستگیر و به سرعت تیرباران شد. فیدل کاسترو (Fidel Castro) رهبر انقلاب مارکسیستی کوبا از ۱۹۶۵ نخست وزیر، از ۱۹۷۶ تا ۲۰۰۸ رئیس جمهور، از ۱۹۶۵ تا ۲۰۱۱ دبیر اول حزب کمونیست کوبا بوده است. وی هنوز در قید حیات است اما از ۲۰۰۸ برادرش رائول کاسترو کشور را اداره می کند.

۱۵. سالوادور آلنده (Salvador Allende)‏ (۱۹۰۸-۱۹۷۳) سیاست‌مدار مارکسیست از نوامبر ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۳ رئیس‌جمهور شیلی بود. از او به عنوان اولین رئیس‌جمهور مارکسیست که با رأی و دموکراسی به قدرت رسید نام می‌برند. دولت او در ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳ و با کودتای نظامی به رهبری ژنرال آگوستو پینوشه (Augusto Pinochet)، فرمانده ارتش، و با پشتیبانی تمام عیار آمریکا سرنگون شد.

۱۶. تلگراف آیت الله گلپایگانی: تهران ـ جماران، حضرت مستطاب آیت‌الله آقای خمینی دامت برکاته. با ابلاغ سلام، مزید توفیقات را مسئلت دارم. آنچه بین حضرت‌عالی و آیت‌الله شریعتمداری ـ طاب ثراه ـ واقع شده، حکومت واقعی با خداوند متعال و ظاهراً هم با تاریخ می‌باشد. امید است مصداق آیۀ کریمۀ «وَ نَزَعنا ما فی صُدُورِ هِم مِن غِلّ اِخواناً عَلی سُرُر مُتقابلین» [حجر ۴۷] بشوید. فعلاً که خبر تأسف‌انگیز رحلت ایشان منتشر شده است، لازم دانستم ضمن ابراز نگرانی و تسلیت، از جریان تجهیز که بدون تشییع و احترامات لازمه و تدفین مخفیانه در محل غیرِمناسب واقع شده، ابراز تأسف شدید بنمایم. انتظار دارم اکنون هم در حد ممکن، اهانت‌هایی را که به ایشان و مقام مرجعیّت شده، شخصاً تدارک فرمایید. اعلاءِ کلمۀ اسلام و مسلمین را از خداوند متعال مسئلت دارم. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته. ۲۴ رجب ۱۴۰۶ [۱۵ فروردین ۱۳۶۵، محمد رضا الموسوی] الگلپایگانی (پیوست ۷۲ کتاب خاطرات آیت الله منتظری ج۲ ص ۹۲۸). سرنوشت تلگراف آیت الله گلپایگانی از زبان وزیر وقت اطلاعات جمهوری اسلامی: «جمعی از هوادادن آقای شریعتمداری نزد آیت الله گلپایگانی (ره) رفتند و جوسازی کردند، ایشان نیز که از چگونگی امر اطلاع دقیقی نداشتند نامه ای اعتراض آمیز به حضرت امام (قدس سرّه) نوشتند که از ایشان انتظار نمی رفت. نمی دانم در آن هنگام با توجه به کسالت امام دفتر ایشان نامه ی مذکور را به ایشان داده یا نه، ولی به هر حال مرحوم حاج احمد آقا – ظاهرا – از قول امام به من گفتند: شما جواب نامه این نامه را بدهید. من پاسخی نوشتم و ارسال کردم که متاسفانه متن آن را در اسناد نیافتم، ولی مضمون آن تبیین ماوقع و تکذیب شایعات و جوسازی ها بود.» (محمد محمدی ری شهری، خاطره ها، ج ۱ ص ۳۲۵)

۱۷. سید محمد باقر صدر متولد ۱۳۱۳ش کاظمین، اعدام به همراه خواهرش بنت الهدی در تاریخ ۱۹ فروردین ۱۳۵۹ در بغداد به دستور صدام حسین. همسر آن شهید، فاطمه صدر خواهر آقا سید رضا صدر است.

۱۸. در اصل به‌جای برهه‌ای «بهره‌ائی» و به‌جای توانستم «تنوانستم» (با تقدم تاء بر نون) درج شده و جمله فاقد علامت تعجب است.

۱۹. متولد ۱۳۱۹ش شاگرد آقایان شریعتمداری، گلپایگانی، محقق داماد، و میرزا هاشم آملی. وی از سال ۱۳۵۶ شروع به انتشار تفسیر مفصل البصائر در قم نمود که تا سال ۱۳۶۹ پنجاه و هشت جلد آن از طبع خارج شده است. رستگاری برای نخستین بار در سال ۱۳۶۲ به دلیل انتشار مطالبی در انتقاد ولایت فقیه و حمایت از مراجع مظلوم تقلید بازداشت شد و به مدت شش ماه در زندان انفرادی بود.

۲۰. رستگاری برای بار دوم در سال ۱۳۶۵ به دلیل برگزاری مجلس ترحیم استادش مرجع فقید آقای شریعتمداری در زندان اوین بازداشت شد. او بار دیگر در سال ۱۳۸۳ به دلیل نگارش گتاب حقیقت وحدت دین زندانی شد.

۲۱. از اساتید مبرز سطوح عالی حوزه علمیه قم، متولد ۱۳۰۴ متوفی ۲۰ اسفند ۱۳۹۴. راقم این سطور دوره کامل فرائد الوصول شیخ انصاری را خدمت ایشان تلمذ کرده است. استاد اعتمادی بعد از صدور اطلاعیه مورخ ۸ اردیبهشت ۱۳۶۱ جامعه مدرسین حوزه علمیه قم مبنی بر خلع آقای شریعتمداری از مرجعیت با انتشار اطلاعیه ای بقاء بر تقلید ایشان را مشروع دانست و اطلاعیه جامعه مزبور را بی ارزش خواند. (مدار شریعت ص۸۵)

۲۲. کذا فی الاصل.

۲۳. سرانجام کردن یعنی به پایان رسانیدن، کنایه از خاتمه دان به حیات، کشتن.

۲۴. سید صادق بن سید علی خلخالی از فضلای حوزه علمیه نجف، ساکن تهران (مدار شریعت ص۸۵)

۲۵. داماد آقای شریعتمداری.

۲۶. در اصل: نابنیانی.

۲۷. صوف یعنی پشم.

۲۸. تفسیر سوره یوسف (حسن یوسف)، ۱۷۲ صفحه، چاپ چهارم، قم، ۱۳۸۶، بوستان کتاب قم.

۲۹. سید رضا صدر از طرف پدر سید موسوى و به امام موسى بن جعفر علیهماالسلام منتهى مى‏شوند و از طرف مادر سید طباطبائى و به امام حسین مجتبى علیه‏السلام متصل مى‏گردد.

۳۰. در اصل علامت سؤال نیست.

۳۱. عنوان یکی از کتابهای نویسنده در نقد کمونیسم: «سخنان سران کمونیزم درباره خدا». علاوه بر آن وی کتابی دو جلدی درباره خداشناسی نوشته است: «نشانه‌هایی از او».

۳۲. اصالت حلیّت، یا اباحه یا برائت: همه چیزی حلال و مباح است مگر دلیل معتبری بر حرمت آنها وارد شده باشد.

۳۳. مرحوم محمد محققی فرزند میرزا کاظم، متولد ۱۳۲۸ ق و متوفی در سال ۱۳۸۹ق مصادف با ۱۳۴۷ ش در سن ۶۱ سالگی.

۳۴. الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّـهُ بَعْضَهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ وَبِمَا أَنفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِّلْغَيْبِ بِمَا حَفِظَ اللَّـهُ وَاللَّاتِي تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلَا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلًاپإِنَّ اللَّـهَ كَانَ عَلِيًّا كَبِيرًا (نساء ۳۴)

مردان، سرپرست و نگهبان زنانند، بخاطر برتریهایی که خداوند برای بعضی نسبت به بعضی دیگر قرار داده است، و بخاطر انفاقهایی که از اموالشان (در مورد زنان) می‌کنند. و زنان صالح، زنانی هستند که متواضعند، و در غیاب (همسر خود،) اسرار و حقوق او را، در مقابل حقوقی که خدا برای آنان قرار داده، حفظ می‌کنند. و (امّا) آن دسته از زنان را که از سرکشی و مخالفتشان بیم دارید، پند و اندرز دهید! (و اگر مؤثر واقع نشد،) در بستر از آنها دوری نمایید! و (اگر هیچ راهی باقی نماند) به سفر بروید، و اگر از شما پیروی کردند، راهی برای تعدّی بر آنها نجویید! (بدانید) خداوند، بلندمرتبه و بزرگ است. (و قدرت او، بالاترین قدرتهاست.)

۳۵. یَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَقَالُوا لِإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِي الْأَرْضِ أَوْ كَانُوا غُزًّى لَّوْ كَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَمَا قُتِلُوا لِيَجْعَلَ اللَّـهُ ذَٰلِكَ حَسْرَةً فِي قُلُوبِهِمْ وَاللَّـهُ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَاللَّـهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (آل عمران ۱۵۶) ای کسانی که ایمان آورده‌اید! همانند کافران نباشید که چون برادرانشان به مسافرتی می‌روند، یا در جنگ شرکت می‌کنند (و از دنیا می‌روند و یا کشته می‌شوند)، می‌گویند: «اگر آنها نزد ما بودند، نمی‌مردند و کشته نمی‌شدند!» (شما از این گونه سخنان نگویید،) تا خدا این حسرت را بر دل آنها [کافران‌] بگذارد. خداوند، زنده می‌کند و می‌میراند؛ (و زندگی و مرگ، به دست اوست؛) و خدا به آنچه انجام می‌دهید، بیناست.

۳۶. بیله‌فلد Bielefeld  شهری در ایالت نوردراین-وستفالن آلمان.

۳۷. در اصل: وموفقيت مى باشيد.

۳۸. علی اکبر محتشمی پور در فاصله ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۴ سفیر ایران در سوریه بوده است.

۳۹. آقایان سید صدرالدین صدر، سید محمد تقی خوانساری و سید محمد حجت کوه کمری مراجع ثلاثه بعد از آقا شیخ عبدالکریم حائری یزدی و قبل از آقای سید حسین طباطبائی بروجردی بودند.آقای سید صدرالدین صدر متولد ۱۲۹۹ق در کاظمین و متوفی ۵ دی ۱۳۳۲ش و مدفون در حرم حضرت معصومه در قم است.

۴۰. کتب معرفی شده توسط این استاد فلسفه برای شروع تحصیل در این رشته: کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد: شرح علامه حلی بر محقق نصیرالدین طوسی؛ شرح میبدی بر هدایة الحکمة اثیرالدین ابهری (مشهور به هدایه اثیریه)؛ شرح نصرالدین طوسی بر الاشارات والتنبیهات ابن سینا؛ شوارق الالهام فیاض لاهیجی و شرح منظومه ملاهادی سبزواری.

۴۱. الحکمة المتعالیة فی الاسفار الاربعة العقلیة تالیف ملاصدرای شیرازی کتاب مرحله عالی فلسفه.

۴۲. کتاب حکمت الهی ۱-۲ در شرح فصوص الحکم فارابی.

۴۳. در اصل: دنیا.

۴۴. آقا سید موسی شبیری زنجانی از دوستان آقا سید رضا در دوران طلبگی و هم بحث آقا سید موسی صدر.

۴۵. جین به شلوارهایی گفته می‌شود که با پارچه دنیم و یا Dungaree دوخته شده باشند. دنیم نام نوعی پارچه کتان با بافت راه ‌راه و ضخیم است که اگرچه همه‌گونه لباس با آن دوخته می‌شود ولی این پارچه عمدتاً برای دوخت شلوار به کار می‌رود. در ایران در به «جین»، «لی» هم گفته می‌شود که در حقیقت لی نام یک نشان تجاری (برند) است؛ برند Lee . (ویکی پدیا)

۴۶. محتمل است که منظور نویسنده حدیث ذیل آیه زیر باشد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ لَا يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللَّـهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ‫(مائده  ۱۰۵) ای کسانی که ایمان آورده‌اید! مراقب خود باشید! اگر شما هدایت یافته‌اید، گمراهی کسانی که گمراه شده‌اند، به شما زیانی نمی‌رساند. بازگشت همه شما به سوی خداست؛ و شما را از آنچه عمل می‌کردید، آگاه می‌سازد. «وروى الترمذي عن أبي هريرة عن النبي صلى الله عليه وسلم قال: إنكم في زمان من ترك منكم عشر ما أمر به هلك ثم يأتي زمان من عمل منهم بعشر ما أمر به نجا. قال: هذا حديث غريب. وروى عن ابن مسعود أنه قال: ليس هذا بزمان هذه الآية، قولوا الحق ما قبل منكم، فإذا رد عليكم فعليكم أنفسكم.» (تفسیر القرطبی، ج۶ ص۳۴۳) ابن مسعود: از حق آنچه را از شما می پذیرند بگویید. البته ابن مسعود آن را به پیامبر (ص) نسبت نداده است.

۴۷. مراد از چوپان حوزه، زعیم حوزه است. زعمای حوزه علمیه قم آقایان خمینی و گلپایگانی بوده اند.

۴۸. «معمر القذافی امام موسی صدر را زندانی کرد، و ایرانی‌ها برادر بزرگش را به زندان انداختند.» سید رضا صدر برادر بزرگتر سید موسی صدر است. ّ(الشراع، اسبوعیة سیاسیة عربیة، بیروت، ۱۹۸۳م)

۴۹. سید محمد صدر در آن زمان معاون سیاسی وزیر کشور(علی اکبر محتشمی پور) و قبل از آن بین سالهای ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۴ مدیرکل اروپا و آمریکای وزارت امور خارجه بوده است. وی به لحاظ سیاسی مشی متفاوتی با پدرش داشته و دارد. دختر وی همسر یاسر پسر سید احمد خمینی است. مراد از افطاری جماران افطاری دفتر رهبری به مناسبت ماه مبارک رمضان (اردیبهشت-خرداد ۱۳۶۵) است.

۵۰. آقای سید حسن طباطبائی قمی (۱۲۹۶-۱۳۸۶) یکی از رهبران قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ که از سال ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۷ در دوران پهلوی در زاهدان، خاش و کرج حصر خانگی بود. در دوران بعد از انقلاب بعد از انتقاد از جمهوری اسلامی آقای قمی از اوایل ۱۳۶۰ در خانه خود در مشهد محصور می شود. بعد از حدود پانزده سال یعنی از اواسط دهه ۷۰ زمانی از وی رفع حصر می شود که او ویلچر نشین شده و قدرت تکلم را از دست داده است. آقای قمی این تلگراف را از حصرخانگی ارسال کرده است. آقا سید رضا صدر خواهرزاده آقا سید حسن قمی بوده است.

۵۱. لئونید ایلیچ برژنف (متولد ۱۹۰۶) دبیر کل کمیته مرکزی حزب کمونیست و صدر هیآت رئیسه اتحاد جماهیر شوروی از سال ۱۹۶۴ تا ۱۹۸۲ بود و در تاریخ ۱۰ نوامبر سال ۱۹۸۲ (۱۹ آبان ۱۳۶۱) در مسکو درگذشت.

۵۲. الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُم مِّن بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنكَرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَيَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُوا اللَّـهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (توبه ۶۷) مردان منافق و زنان منافق، همه از یک گروهند! آنها امر به منکر، و نهی از معروف می‌کنند؛ و دستهایشان را (از انفاق و بخشش) می‌بندند؛ خدا را فراموش کردند، و خدا (نیز) آنها را فراموش کرد (، و رحمتش را از آنها قطع نمود)؛ به یقین، منافقان همان فاسقانند!

۵۳. بقره ۱۵۶. ما از آنِ خدائیم؛ و به سوی او بازمی‌گردیم.

۵۴. به خدا شکایت می بریم، و از او می طلبیم که برای ولیّ خود گشایش ایجاد کند، و هر فاسدی را از عهده داری امور مسلمانان اصلاح فرماید، از خداوند برای شما پیروزی و عزت و تایید مسئلت دارم.

۵۵. شیخ حسن سعید تهرانی متولد ۱۲۹۸ق شاگرد آقایان حکیم، خوئی و حسین حلی، مؤسس کتابخانه چهل ستون مسجد جامع تهران متوفی ۲۰ دی ۱۳۷۴.

۵۶. دانشگاه اسلامی علیگر AMU، یکی از دانشگاه‌های پرسابقه کشور هند است که در شهر علیگر ایالت اوتار پرادش در شمال هندوستان قرار دارد.

۵۷. پیشوای شهیدان نوشته سید رضا صدر، چاپ سیزدهم، بوستان کتاب قم، ۱۳۷۹.