جلسه هفتم: پيامبری؛ گناه و خطا!

خلاصة جلسات گذشته:

قواعد قرآني حوزة پيامبري يا خصائص عمومي پيامبران عبارتند از:

اول: هيچ جامعه‌اي بدون پيامبر رها نشده است.

دوم: پيامبران انسانهايي هستند مثل ديگر انسانها

سوم: پيامبران به زبان مردمي كه در ميان ايشان مبعوث مي‌شوند سخن مي‌گويند.

چهارم: پيامبران توسط خداوند برگزيده و منصوب مي‌شوند.

پنجم: به پيامبران از جانب خداوند وحي مي‌شود.

ششم: پيامبران تحت تعليم الهي آموزش ديده‌اند.

هفتم: پيامبران به خدا دعوت مي‌كنند.

هشتم: پيامبران براي هدايت مردم آمده‌اند.

نهم: روش دعوت پيامبران بشارت و انذار است.

دهم: كار پيامبران تعليم و تربيت مردم است. تبيين، تذكر و نصيحت سه شيوة تعليم و تربيت پيامبرانه است.

يازدهم: دعوت پيامبران دعوت به زندگي واقعي است.

دوازدهم: پيامبران الگوي زندگي مؤمنانه‌اند.

سيزدهم: خداوند قبل از اتمام حجت پيامبران، مردم را عذاب نمي‌كند.

چهاردهم: پيامبران جز ابلاغ پيام به مردم وظيفه‌اي ندارند. پيامبران وكيل مردم نيستند. پيامبران حق ندارند با زور و اكراه مردم را به دين و ايمان بخوانند.

پانزدهم: پيامبران در تبليغ دين از مردم اجرت نمي‌خواهند.

شانزدهم: ايمان ديني ملازم با پيروي از پيامبران است.

هفدهم: مؤمنان در اختلافاتشان پيامبران را داور قرار مي‌دهند.

قاعدة هجدهم : پيامبران مرتكب گناه (حرام شرعي) نمي‌شوند و در تلقي، ابلاغ و تبيين پيام الهي خطا نمي‌كنند.

***

پيامبران انسانهايي هستند كه ابلاغ پيام الهي به مردم را برعهده دارند،‌و زندگي آنان الگوي زندگي مؤمنانه است. (قواعد دوم، دوازدهم و چهاردهم). اين سه قاعده، قاعدة ديگري در حوزة پيامبري را اقتضا مي‌كند كه از آن در ادبيات ديني به «عصمت» تعبير مي‌شود اگرچه در ضمن آيات متعددي به ابعاد مختلف مسئله عصمت اشاره شده، اما به صراحت و تفصيل آيه‌اي به آن اختصاص نيافته، لذا اگرچه اصل عصمت پيامبران في الجمله مورد پذيرش دينداران است اما در قلمرو و محدوده عصمت اختلاف جدي در ميان مذاهب و فرق ديني راه يافته است. بويژه اينكه ظاهر آيات فراواني برخلاف عصمت مطلق پيامبران است. بنابراين بحث از اين قاعده از اهميت، دقت و ظرافت خاصي برخوردار است.

۱- عصمت انساني پيامبران

پيامبران در درجه اول انسانهايي هستند مثل ديگر انسانها. انسان موجودي است اولا داراي اختيار و ثانيا جايزالخطاء و المعصيه. يعني همانند فرشتگان نيست. فرشته اراده‌اش همواره برخير تعلق مي‌گيرد و در تشخيص امور اشتباه نمي‌كند و به واسطه عدم برخورداري از شهوت مرتكب گناه و معصيت نمي‌شود، بلكه آنچه خداوند از او خواسته است انجام مي‌دهد.

يا ايهاد الذين آمنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا وقودها الناس و الحجاره عليها ملائكه غلاظ شداد لايعصون الله ما امرهم و يفعلون مايؤمرون. (تحريم ۶۶/ ۶)

«اي مؤمنان ، خود و خانواده‌تان را از آتشي حفظ كنيد كه هيزم آن مردم و سنگها هستند و فرشتگ‍ـاني درشتخو و سخت رو بر آن گمارده‌اند كه از خداوند در آنچه فرمانشان دهد سرپيچي نمي‌كنند و هرچه به ايشان فرمان داده مي‌شود، انجام دهند.»

در آية فوق اگرچه فرشتگان عذاب توصيف شده‌اند، اما صفت «لايعصون الله ما امرهم و يفعلون مايؤمرون» اختصاص به اين نوع فرشتگان ندارد و همة فرشتگان متصف به اين صفت هستند. يعني معصوم‌اند. ملائك اوامر الهي را امتثال مي‌كنند و معصيت نمي‌كنند، چراكه اينگونه سرشته شده‌اند و جز اين نمي‌توانند بكنند. آنان نمي‌توانند گناه كنند. آيا عصمت پيامبران همانند عصمت فرشتگان است؟ يعني آيا پبامبران نيز گناه نمي‌كنند چون نمي‌توانند گناه كنند و يا با اينكه همانند ديگر آدميان مي‌توانند گناه كنند، اما حرمت الهي نگاه مي‌دارند و گرد گناه نمي‌گردند؟

پيامبران بواسطه پيامبر شدنشان مسلوب الاختيار نشده‌اند، انسان مانده‌اند، و چون انسان اند، مختارند و در انتخاب راه آزاد. پس اينگونه نيست كه پيامبران چون نمي‌توانند گناه كنند، مرتكب گ‍ـناه نمي‌شوند، اينكه فضيلتي نيست. پيامبران اگرچه همانند ديگر آدميان از شهوت و غضب و اميال انساني برخوردارند،‌با قصد و اراده از گناه اجتناب مي‌كنند. عصمت پيامبران عصمتي انساني است نه عصمت ملكي.

۲- خطاناپذيري پيامبران در تلقي و ابلاغ

انسان جايز الخطا است. مراد از خطا، اشتباه در تشخيص امور است. در تحقيق خطا عمد و قصد لازم نيست. سهو و قصور و محدوديت قواي ادراكي كافي است تا خطا رخ دهد. نسيان و فراموشي نيز كه غيرعمدي و خارج از قصد و اراده انساني رخ مي‌دهد نيز هم رديف خطا است. حوزة خطا و نسيان انساني ادراكات حسي، ادراكات عقل نظري و عقل عملي، علوم اعتباري و نيز امور عرفي است. خطاي انساني ناشي از محدوديت علم آدمي است. آيا پيامبران از خطا و نسيان مطلقا بري هستند؟ يعني حتي در امور غيرمرتبط با پيامبري نيز خطا نمي‌كنند؟ لازمه چنين خطاناپذيري داشتن علم غيب مطلق است. بيشك خداوند نه خطا مي‌كند، نه در علم او نسيان راه مي‌يابد. ملائك نيز در محدوده‌اي كه علم دارند، بواسطه تجرد از امور مادي ادراكي بدون خطا و نسيان دارند،‌هرچند به همة امور عالم نيستند وهمة عالم غيب بر آنها آشكار نيست.

اولا: علم پيامبران از عالم غيب محدود و منحصر به قلمرويي است كه خداوند اطلاع از آن را در اختيار ايشان قرار داده است.

ثانيا: تفاوت پيامبران با ديگر آدميان تنها در «وحي» و لوازم آن است. خارج از حوزة وحي و لوازم آن، پيامبران انسانهايي عادي هستند، لذا خطا و نسيان در امور عادي زندگي ممكن است از آنها سر بزند. اينگونه اشتباهات سهوي يا فراموشي‌هاي عادي در امور غيرمرتبط با وحي، نه در پيامبري خللي ايجاد مي‌كند، نه دليلي بر عدم ابتلاي پيامبران به آنها در قرآن كريم اقامه شده، بلكه بر ارتكاب جزئي آنها نيز تصريح شده است.

ثالثا: پيامبران، پيام الهي «وحي» را بلاواسطه يا با واسطه جبرئيل از خداوند اخذ مي‌كنند و در اختيار مردم قرار مي‌دهند. در واقع پيامبري دو مرحله تلقي وحي از خداوند و ابلاغ وحي به مردم را شامل مي‌شود. پيامبران در دو مرحله تلقي وحي و ابلاغ آن به مردم نمي‌توانند خطا كنند. اگر در تلقي پيام اشتباه كنندو بجاي آنچه خدا فرموده، چيز ديگري به مردم تحويل دهند، يا آنچه را از خداوند اخذ گرده‌اند، فراموش كنند. و بجاي همة پيام، بخشي از آن رابه مردم ابلاغ كنند، يا اگر بين وساوس و تسويلات و القاءات شيطاني با وحي رحماني تمييز ندهند، و يكي را بجاي ديگري بپندارند، در اين صورت ديگر به متن دين يعني پيام الهي ابلاغ شده توسط پيامبران اطميناني نخواهد بود. بنابراين عصمت در دو ناحيه تلقي و ابلاغ وحي مقوم پيامبري است و بدون چنين عصمتي پيامبري اعتباري نخواهد داشت. پيام پيامبر و متن دين زماني «الهي» است كه از هرگونه دخل و تصرف بشري بدور باشد و پيامبر عينا همانگونه كه خدا القاء كرده است بدون كم و كاست آن را به مردم برساند.

واضح است كه راه نيافتن خطا و نسيان همانند خطا كردن و فراموش كردن خارج از اختيار و ارادة انساني است. انسان عمدا اشتباه نمي‌كند و از ياد نمي‌برد. خطاناپذيري پيامبران در دو حوزه تلقي وحي و ابلاغ وحي نيز خارج از اختيار و اراده پيامبران است. همانگونه به پيامبران وحي فرستاده، هم او اين وحي را از دستبرد خطا و نسيان حفظ مي‌كند و آن را به صورت كامل و تمام عيار بر زبان پيامبران جاري مي‌كند. خطاناپذيري و راه نيافتن نسيان در دو حزوه تلقي و ابلاغ وحي همانند اصل وحي امري الهي و فراانساني است. عدم كتمان و عدم تحريف پيام با خطاناپذيري و راه نيافتن نسيان متفاوت است و به مسئلة بعدي يعني عدم ارتكاب گناه ومعصيت از سوي پيامبران مربوط مي‌شود. مسئله فعلي، عصمت ادراكي پيامبر در تلقي و ابلاغ وحي است.

رابعا: پيامبران فارغ ازتلقي و ابلاغ وحي، وظيفة «تبيين» وحي را نيز بعهده دارند. تبيين پيامبران نيز از اعتباري همانند وحي برخوردار است. بنابراين تبيين پيامبرانه نيز مي‌بايد معصوم از خطا باشد. مطابق قاعده ششم: پيامبران تحت تعليم الهي آموزش ديده‌اند. و بيشك آنچه را به عنوان حكمت، فارغ از كتاب به مردم ارائه مي‌كنند، يا آنچه در مقام تبيين وحي به مؤمنان عرضه مي‌دارند،‌مي‌بايد مصون از خطا باشد. يعني در تلقي اين گونه امور و ابلاع آنها خطا و نسيان راه ندارد. واضح است كه اينگونه امور با كتاب متفاوت است. كتاب الهي – حداقل آخرين كتاب – وحي الهي است كه در بند سوم عصمت آن از خطا و نسيان خاطر نشان شد. اما متن دين به كتاب منحصر نيست، آنچه پيامبر در مقام تبيين كتاب به عنوان حكمت و سنت قطعيه عرضه مي‌كند نيز جزء متن دين است. واضح است كه آنچه پيامبر به اين عنوان عرضه نمي‌كند، همانند امور عادي و روزمرة زندگي او متن دين نيست و مشمول مصونيت از خطا و نسيان نخواهد بود. هرچند پيامبران در اينگونه اداركات [غيرديني] از سطح متعارف انساني پائين‌تر نيستند.

۱- قل لا اقول لكم عندي خزائن الله ولا اعلم الغيب و لا اقول لكم اني ملك ان اتبع الا مايوحي الي قل هل يستوي الاعمي و البصير افلا تتفكرون. (انعام ۶ / ۵۰)

«بگو من به شما نمي‌گويم كه خزائن الهي نزد من است، و غيب نيز نمي‌دانم، و به شما نمي‌گويم كه من فرشته‌اي هستم، من از هيچ چيز پيروي نمي‌كنم جز آنچه به من وحي مي‌شود، بگو آيا نابينا و بينا برابرند، آيا نمي‌انديشيد؟»

صدر اين آيه، در آيه ۳۱ سوره هود نيز به چشم مي‌خورد، براساس اين مضمون:

اولا: پيامبر از غيب مطلع نيست (جز آنچه خداوند لازم بداند)

ثانيا: پيامبر انسان است نه فرشته.

ثالثا: پيامبر در حوزه دين تابع وحي الهي است (نه اينكه وحي تابع پيامبر باشد)

۲- قل لا املك لنفسي نفعا و لاضرا الا ماشاء الله و لوكنت اعلم الغيب لاستكثرت من الخير و ما مسني السوء، ان انا الانذير و بشير لقوم يؤمنون. (اعراف ۷/ ۱۸۸)

«بگو كه من براي خود اختيار سود و زياني ندارم مگر آنچه خداوند بخواهد و اگر غيب مي‌دانستم خير فراروان كسب مي‌كردم و هيچ ناگواري به من نمي‌رسيد، من كسي جز هشداردهنده و مژده آور اهل ايمان نيستم.»

اولا: پيامبر نيز مانند ديگر مردم صاحب اختيار همه امور نافع يا مضر به حال خود نيست. بسياري از اين امور خارج از حوزه تسلط انساني است.

ثانيا: پيامبر غيب نمي‌داند (جز آنچه خدا لازم بداند)، اگر پيامبر غيب مي‌دانست، مي‌توانست از بسياري امور ناگوار طبيعي پيشگيري كند، حال آنكه او نيز همچون ديگر مردم مشمول اين امور است، همچنان كه اگر غيب مي‌دانست مي‌توانست از اين طريق از بسياري امور به نفع خود استفاده كند.

ثالثا: پيامبر در حوزة‌وحي الهي هشداردهنده و بشارت گر است ، نه بيشتر.

۳- عالم الغيب فلايظهر علي غيبه احدا الا من ارتضي من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا ليعمل ان قدابلغو رسالات ربهم و احاط بما لديهم و احصي كل شيء عددا (جن ۷۲/ ۲۸-۲۶)

«اوست مطلع از غيب، كه هيچكس را از غيب خويش آگ‍ـاه نمي‌سازد، مگر پيامبري كه بپسندد، كه پيشاپيش و پشت سر او نگهباناني راه دهد،‌تا معلوم بدارد، كه رسالت پروردگارشان را گزارده‌اند، و به آنچه نزد آنان است احاطه دارد، و هر چيز را به شماره مي‌شمارد.»

اين آيات از مهمترين دلايل قرآني عصمت پيامبران است، بر اساس آنها:

اولا: جز خداوند كسي بر غيب دانا نيست. خداوند به برخي پيامبران اجازه مي‌دهد كه به بعضي مراحل غيب مطلع شوند. علم استقلالي از غيب منحصر در خداوند است و علم تبعي از برخي مراحل غيب شامل پيامبران نيز مي‌شود.

ثانيا: خداوند، پيام خود را در سه مرحله از هرگونه تعرض احتمالي مصون و محفوظ نگاه مي‌دارد. اول : از مبدأ تا پيامبر (من خلفه)،‌دوم: در ذهن و ضمير پيامبر (من بين يديه) از اين دو مرحله به «تلقي وحي» تعبير كرديم. مرحله سوم: مرحله ابلاغ وحي (ليعلم ان قدابلغوا رسالات ربهم) ، بيشك اين مصونيت از سويي به اراده الهي است و از سويي ديگر اعم از خطا و نسيان و معصيت و نيز تعرض شياطين است. («احاط بما لديهم» اشاره به حفظ وحي الهي از زوال و تعرض شياطين دارد).

آيه زير نيز همين مضمون را افاده مي‌كند.

و ماتنزل الا بامر ربك له ما بين ايدينا و ما خلفنا و ما بين ذلك و ما كان ربك نسيا (مريم ۱۹ / ۶۴)

«[جبرئيل گفت] و ما جز به فرمان پروردگارت فرود نمي‌آئيم، او حاكم اينده و گذشته و حال ماست، پروردگارت فراموشكار نيست.»

۳- مصونيت پيامبر از گ‍ـناه (محرمات شرعي)

گناه يعني آنچه كه هتك حرمت عبوديت و مخالفت مولوي محسوب مي‌شود، قول يا فعلي كه با عبوديت و بندگ‍ـي انسان منافات دارد. گناه گفتار يا كردار ناشايستي است كه خداوند آن را نمي‌پسندد و به انجام آن راضي نيست. گناه چيزي است كه ارتكاب آن خدا را مي‌آزارد، چراكه به زوال و انحطاط انسان مي‌انجامد. زشتي برخي گناهان را عقل تشخيص مي‌دهد، حتي اگر دين و وحي نيز قبح آن را بيان نمي‌كردند، اما برخي ديگر از گناهان تنها با معرفي وحي و شرع قابل شناختن هستندو لزوما منفور طبع انساني نيستند. بنابراين گناه امري است كه فاعل آن استحقاق مذمت و تقبيح از جانب عقلا يا مجازات و عقوبت از جانب شارع دارد. اين مذمت عقلايي يا مجازات شرعي به فعلي تعلق مي‌گيرد كه با قصد و اراده از انسان سر زده باشد، عمدا آن را مرتكب شده باشد نه سهوا و از سر اشتباه و بدون نيت.

چيزي گناه محسوب مي‌شود كه انسان بداند زشت است و مورد رضايت خداوند نيست و با اين همه عليرغم علم به ممنوعيت ديني آن، آن را مرتكب شود. خداوند اموري را كه لازم مي‌داند، انسانها مرتكب نشوند، بطور مشخص و واضح به مردم معرفي مي‌كند و تصريح مي‌كند كه فاعل چنين اموري، اگر از كرده خود پشيمان نشود و توبه نكند، مجازات خواهد شد. اين مجازات قطعا اخروي خواهد بود و در قيامت رخ خواهد داد. اما برخي از گناهان علاوه برعقاب اخروي مشمول مجازات دنيوي نيز مي‌شوند. از مجازات دنيوي به حدود و تعزيرات تعبير مي شود. گناهاني كه مجازات دنيوي دارند، يعني جرم نيز محسوب مي‌شوند، معدود و مشخص‌اند و در قوانين جوامع به مردم معرفي شده‌اند.

چه كساني گناه مي‌كنند؟ آناني كه اختيار دارند (مجبور نيستند) و در وجودشان شهوت و هوي و هوس بر عقل و تقوي و پاكي غلبه مي‌كند، آنها كه لذت عاجل و زودگذر را بر سعادت آجل و دامي ترجيح مي‌دهند، آناني كه رضايت خداوند را و نيز غضب او را جدي نگرفته‌اند، آنان كه ايماني قوي و مستحكم ندارند. هرچه معرفت انساني به ساحت ربوبي بيشتر باشد و به لحاظ وجودي ارتقاء بيشتري يافته باشد كمتر گرد گناه مي‌گردد، كمتر وسوسه نفس اماره در او تأثير مي‌كند و كمتر از القاءات شياطين منفعل مي‌شود. هرچه عشق و محبت عميق تر باشد، و هرچه معرفت عاشق به معشوق بيشتر باشد، كمتر آنچه معشوق نمي‌پسندد، از عاشق سر مي‌زند. عاشقي كه برخلاف رضايت معشوق عمل مي‌كند؛ كجا عاشق است؟ لاف زني بيش نيست. مگر ممكن است مؤمني اعمالي انجام دهد كه خداوند را غضبناك كند؟ مگر مي‌توان مؤمن بود و مرتكب گناه شد؟ بيشك حداقل در لحظه ارتكاب گناه ايمان رخت بربسته والا با وجود ايمان به خداوند چگونه عصيان و نافرماني خداوند رخ داده است؟ ايمان اقتضاي بندگي و عصيان با بندگي نمي‌سازد. با اين همه اگر مؤمني معصيت كرد، اما از كرده خود پشيمان شد و به درگاه خداوند توبه كرد، خداوند غفار و توبه پذير است.

اگرچه انسان جايز المعصيه است اما آدمي مي‌تواند با تزكيه نفس و تطهير جان، از گناه فاصله بگيرد، بگونه‌اي كه هرگز از او گناه و معصيت خداوند صادر نشود. گناه نكردن و مرتكب معصيت و نافرماني خداوند نشدن اختصاص به پيامبران ندارد. هر مؤمني مي‌تواند با رعايت دقيق راهنمايي پيامبران به چنين موقعيتي دست يابد. اما پيامبران علاوه بر عدم ارتكاب معصيت به مرحله‌اي از قرب الهي دست يافته‌اند كه از آن به مصونيت از گناه و عصمت از معصيت تعبير مي‌شود، بي آنكه مسلوب الاختيار شده باشند. چنين مقامي لازمه پيامبري است.

از آنجا كه پيامبران توسط خداوند از ميان انسانها برگزيده مي‌شوند، طبيعي است كه افرادي انتخاب شوند كه از ديگر آدميان عصر خود پاكيزه‌تر و مهذب‌تر باشند واستعداد بيشتري براي رشد و تكامل داشته باشند. چنين افرادي طبعا از ارتكاب افعالي كه نزد عقلا مستحق مذمت و تقبيح شمرده ميشود اجتناب مي‌كرده‌اند، و در ميان مردم معاصر خود به پاكي و پرهيزكاري شناخته مي‌شده‌اند. اگ‍ـر چه لزوما معصوم اصطلاحي نباشند. اما بعد از مبعوث شدن به پيامبري، و به محض مواجهه اين اسنان عادي – اما پرهيزكار و مهذب – با عالم قدس و دريافت نخستين آيات وحي الهي، پيامبر به معرفتي شهودي و علمي حضوري از خداوند دست مي‌يابد كه قبل از آن در اين اوج و با اين عمق برايش سابقه نداشته، لذا باور و ايمان او به خداوند از سطح عادي و متعارف فراتر مي‌رود. آنكه به اين مرحله از معرفت رسيده، آنكه به علم اليقين و يا حتي بالاتر به عين اليقين واصل شده، قهقهه فردوس نشينان را مي‌شنود و ضجه سياهكاران دوزخ را نيز استماع مي‌كند و از همه مهمتر به اندازه وسع انساني جرعه‌نوش اقيانوس عظمت ربوبي بوده است هرگز ايمان مستحكم او اجازه نمي‌دهد، معصيت و نافرماني خداوند به مخيله او خطور كند. به بياني او مصون از گناه و معصوم از معصيت شده است، در عين اينكه همانند ديگر آدميان نفس اماره و ميل و شهوت نيز دارد. اما پيامبران شيطان نفس را به زنجير كشيده‌اند. انكه جمال يار ديد، شاهدان بازاري در نظرش از جلوه مي‌افتند. دلي كه در گروه عشق حق رفت، به هيچ غيراويي اجازه ورود نمي‌دهد. اصولا جز او نمي‌بيند تا بخواهد. مصونيت پيامبرانه قصة‌دلدادگي پيامبران به جمال بي مثال احديت و پرهيز جدي و مطلق از هر آنچه يار نمي‌پسندد است.

از زاويه‌اي ديگر پيامبران الگوي زندگي مؤمنانه و حيات طيبه‌اند. آنان مي‌بايد خود قبل از همه و بيشتر از همه به پيامي كه به مردم ابلاغ مي كنند پابند باشند. اگر به زبان چيزي بگويند و در عمل كاري ديگر كنند، كسي به آنها ايمان نخواهد آورد. اگر پيام از حقيقتي برخوردار بود. پيامبر مي‌بايد آن را جدي مي‌گرفت و اگر او خود باور نكرده باشد، چرا ديگران باور كنند؟ بنابراين بسيار طبيعي است كه بگوئيم پيامبران آنچه را در دينشان به عنوان «محرم شرعي» معرفي شده، مطلقا مرتكب نمي‌شوند، اما اينكه هيچ مكروه و ترك اولي نيز از پيامبران صادر نمي‌شود از لوازم عصمت نيست، اگرچه پيامبران مهذب‌ترين و پاكيزه‌ترين انسانها بوده‌اند. آنچه ادلة عقلي ونقلي عصمت بويژه آيات قرآني اقتضاي آن دارد، ‌عصمت از ارتكاب محرمات شرعي است. لذا اگر امري در شريعت اين پيامبر حرام شمرده نشده يا حرمت آن هنوز ابلاغ نشده، انجامش منافي عصمت نخواهد بود.

در قرآن كريم واژه‌هاي متعددي به معناي گناه استعمال شده است: معصيت، ذنب، خطيئة، سيئه ، ‌محرم، جناح، زله، حوب، فحشاء و خبيثه. برخي از اين واژه‌ها از جمله معصيت و ذنب در مورد بعضي پيامبران نيز استعمال شده است معصيت يعني نافرماني اما آن نافرماني كه تصريح به عقاب بر آن نشده و در دين محرم شرعي معرفي نشده باشد،‌از قبيل خوردن آدم و حوا از ميوه ممنوعه گناهي محسوب نمي‌شود كه با معصيت پيامبران منافات داشته باشد. هكذا اگر پيامبران متناسب با سطح وجوديشان حق عبوديت خداوند را بجا نياورده باشند مرتكب ذنب شده‌اند (ترك اولي) اما چنين ذنبي نه مستوجب عقاب است نه محرم شرعي. اينكه خداوند در قرآن پيامبرانش را اينگونه معرفي كرده و از نسبت گناه (به استثناي حرام شرعي) به آنها ابايي ندارد و آنان را مورد عتاب و سرزنش قرار مي‌دهد، همگي بر اين مطلب دلالت دارند كه پيامبران انسانهايي عادي هستند كه فارغ از وحي و عنايت الهي فرقي باديگران ندارند و در واقع اين بيان صميمانه و بي تكلف الهي اقتدا و تأسي به پيامبران را ممكن مي‌سازد. پيامبران اسوه‌هايي انساني و بشري هستند خداوند مي‌توانست با حذف اين عتاب‌ها و با سانسور انتساب گناهان غيرمحرم شرعي تصويري ديگر از نبوت و عصمت ارائه كند. اما بيشك عدم حذف اينگونه امور و بيان آنها در آيات متعدد دلالت بر تأكيد الهي بر ترسيم تصويري واقعي تر از پيامبران دارد. پيامبران با اينكه مطلقا مرتكب محرمات شرعي نشده‌اند، اما قرآن اصرار دارد كه بگ‍ـويد همه انتظارات خداوند را نيز برآورده نكرده‌اند، با اين همه خداوند از قصورهاي آنان كه لازمه طبيعت انساني شان است درمي‌گ‍ـذرد و به شرف نبوت نائلشان مي‌كند.

ادلة قرآني عصمت پيامبران از محرمات شرعي را مي‌توان به صورت ذيل دسته بندي كرد:

اول: هدايت پيامبران توسط خداوند

۱- اولئك الذين آتيناهم الكتاب و الحكم و النبوه فان يكفربها هؤلاء فقد وكلنا بها قوما ليسوابها بكافرين.

اولئك الذين هدي الله فبههديهم اقتده قل لا اسئلكم عليه اجرا ان هو الا ذكري للعالمين. (انعام ۶ / ۹۰ – ۸۹)

«آنان كساني بودند كه به ايشان كتاب و حكم و پيامبري داديم، اگر اين قوم به آنان كافر شوند، ما قومي كه هرگز كافر نشوند برگماريم. آنان كساني بودند كه خداوند هدايشان كرد، پس تو نيز به راهنمايي ايشان اقتدا كن و بگو من مزد رسالت از شما نمي‌خواهم [پيام الهي] جز تذكري براي جهانيان نيست.»

۲- اليس الله بكاف عبده و يخوفونك بالذين من دونه و من يضلل الله فما له من هاد

و من يهد الله فما له من مضل اليس الله بعزيز ذي انتقام (زمر ۳۹ / ۳۷-۳۶)

«آيا خداوند براي بنده‌اش كافي نيست؟ و ترا از كساني كه مادون او هستند مي‌ترسانند، هركه را خدا گمراه كند،‌ديگر او را هيچ راهنمايي نخواهد بود. و هركه را خدا هدايت كند،‌ديگر احدي او را گمراه نتواند كرد. آيا خداوند مقتدر و منتقم نيست؟

۳- … من يهد الله فهو المهتد و من يضلل فلن تجد له وليا مرشدا (كهف ۱۸/۱۷)

«هر كه را خدا هدايت كند او مهتدي (راه يافته) است و هركه را گمراه گرداند، ديگر براي او يار و راهنمايي نخواهي يافت.»

از آيات فوق كه نمونه‌اي از آيات مبحث هدايت در قرآن كريم است نتايج زير بدست مي‌آيد:

يك: (فارغ از هدايت تكوين موجودات و هدايت تشريعي عامه همه آدميان) پيامبران به هدايت خاصه الهي راه يافته‌اند.

دو:هركس مشمول چنين هدايتي شود، هيچ گمراه كننده‌اي توان گمراهي او را ندارد. (گناه اين هدايت را آلوده نمي‌كند)

سه: به چنين هدايت ضلالت ناپذيري مي‌بايد اقتدا كرد.

اين هدايت خاصه الهي كه شامل حال پيامبران است و ضلالت گناه (حرام شرعي) در آن راه ندارد، همان عصمت مورد نظر است. عصمت لطف ويژه الهي به پيامبرانش است. و بدون آن امر به اطاعت مطلقه از پيامبران، معني نداشت. (فبهديهم اقتده) چراكه با امر به اطاعت مطلقه از غيرمعصوم مأمور به انجام حرام شده‌ايم و اين قبيح است.

دوم: پيامبران سالكان صراط مستقيم

۱- و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا ذلك الفضل من الله وكفي بالله عليما. (نساء ۴/ ۷۰-۶۹)

«و آنان كه خدا و رسول را اطاعت كنند، ايشان با كساني كه خداوند به آنان نعمت داده يعني پيامبران، صديقان،‌شاهدان و نيكوكاران خواهند بود، و اينان چه نيكو رفيقاني هستند. اين بخشش الهي است و خدا در حالي كه [بر همه چيز] داناست كافي است.»

۲- اهدنا الصراط المستقيم، صراط الذين انعمت عليهم غيرالمغضوب عليهم و لالضالين. (حمد ۱./ ۷-۶)

[خداوند] ما را به راه راست هدايت كن، راه آنان كه به ايشان نعمت دادي،‌نه آنان كه مورد غضب تو واقع شده‌اند و نه گمراهان.

۳- اولئك الذين انعم الله عليهم من النبيين من ذريه آدم و ممن حملنا مع نوح و من ذريه ابراهيم و اسرائيل و ممن هدينا و اجتبينا اذا تتلي عليهم آيات الرحمن خروا سجدا و بكيا فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوه واتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيا. (مريم ۱۹/ ۵۹-۵۸)

«اينان همان كساني هستند كه خداوند به ايشان نعمت داد. [يعني] همان پيامبران از اولاد آدم و ازكساني كه با نوح [به كشتي] نشانديم و از فرزندان ابراهيم و يعقوب، و از آناني كه هدايتشان كرده، آنها را برگزيديم، هرگاه آيات [خداي] رحمان برايشان تلاوت مي‌شود، در حال سجده و گريه برخاك مي‌افتند. سپس جانشين آنان مردمي شدند كه نماز را ضايع گزارده از شهوات [نفساني] پيروي كردند، اينان بزودي كيفر گمراهي را خواهند يافت.»

از آيات فوق مي‌توان چنين نتيجه گرفت:

يك: پيامبران درصدر انسانهايي هستند كه مشمول نعمت خاص الهي واقع شده‌اند.

دو: مشمولان نعمت خاص و هدايت ويژه و گزينش الهي در زمره ضالين نيستند.

سه: اگر از پيامبران معصيتي صادر شده بود، بواسطه آن از جمله ضالين بودند.

چهار: در مقابل پيامبران، اصحاب غي و شهوترانان قرار دارند، به گزينه مقابله (بويژه در آيه اخير) پيامبران چنين نيستند، بلكه بري از غي و شهوت و معصيت‌اند.

سوم : پيروي از پيامبران هدف رسالت

و ما ارسلنا من رسول الاليطاع باذن الله و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاوؤك فاستغفروا الله و استغفرلهم الرسول لوجدوا و الله توابا رحيما. (نساء ۴/ ۶۴)

«و ما پيامبري نفرستاديم مگر اينكه به اجازه خداوند اطاعت شود و اگر ايشان زماني كه به خود ستم مي‌كردند، نزد تو مي‌آمدند و از خدا آمرزش مي‌خواستند و پيامبر نيز برايشان آمرزش مي‌خواست، خداوند را توبه پذير و مهربان مي‌يافتند.»

در آية فوق غايت ارسال پيامبر مطاع بودن، آنان ذكر شده است، اين امر با ملازمه بين‌ نشان مي‌دهد كه اراده خداوند به تمام آنچه از پيامبر مورد اطاعت واقع مي‌شود تعلق ميگيرد. يعني قول و فعل پيامبر معصوم است ، اگر از پيامبر در فهم و ابلاغ وحي يا در تبليغ قولي و فعلي خطايا معصيتي سرزند، معنايش اين است كه اراده خداوند به باطل تعلق گرفته، حال آنكه خداوند جز حق نمي‌خواهد. لازمه چنين تحليلي عصمت پيامبران است.

چهارم : پيامبران، اتمام حجت و قطع عذر

رسلا مبشرين و منذرين لئلايكون للناس علي الله حجه بعد الرسل و كان الله عزيزا حكيما (نساء ۴/ ۱۶۴)

«و پيامبران را بشارت دهنده و هشدار دهنده [فرستاد] تا آنكه بعد از پيامبران مردم را بر خدا حجتي نباشد و خداوند مقتدر و فرزانه است.»

يك: خداوند مي‌خواهد عذر مردم را در معصيت و مخالفت با اوامر و نواهي الهي قطع كند.

دو: كسي جز پيامبران قاطع عذر مردم نيست.

سه: اينكه پيامبران قاطع عذر مردم باشند، زماني صحيح است كه از پيامبران گفتار يا كرداري را كه خدا نمي‌خواهد و نمي‌پسندد، سر نزند. والا مردم به همان معصيت يا خطاي صادره از پيامبر تمسك كرده با آن برخدا احتجاج مي‌كردند و اين نقض غرض الهي محسوب مي‌شد بنابراين اتمام حجت پيامبران تنها با عصمت آنها سازگار است.

پنجم: پيامبران مخلصند

مخلص (به صيغه اسم مفعول) يعني كسي كه خالص شده باشد، خالص كننده خداست، و آنچه مخلصين از آن پاك شده‌اند، همانا معصيت و نافرماني و گناه است.

۱- قال فبعزتك لاغونيهم اجمعين / الا عبادك منهم المخلصين. (ص ۳۸/ ۸۳-۸۲)

«[ابليس به خداوند] گفت كه قسم به عزت تو كه همه آدميان را گمراه مي‌كنم، مگر بندگان مخلص تو.»

همين مضمون در موضع ديگر قرآن نيز مشروح تر بيان شده است.

قال رب بما اغويتني لازينن لهم في الارض و لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين

قال هذا صراط علي مستقيم ان عبادي ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين (حجر ۱۵ / ۴۲-۳۹)

«[ابليس] گفت: خدايا چنانكه مرا گمراه كردي، من نيز حتما در زمين [همه چيز را] براي ايشان جلوه مي‌دهم و همه آنان را گمراه خواهم كرد. مگر بندگان مخلص ترا، [خداوند] فرمود: همين [اخلاص] راه مستقيم به سوي من است، براي تو بر بندگان من تسلطي نيست، مگر گمراهاني كه پيرو تو شوند.»

اگر گناه با اغواي شيطان صورت مي‌گيرد، و اگر شيطان بر بندگان مخلص خداوند سلطه‌اي ندارد،‌لازمه آن اين است كه از مخلصان گناه سر نزند، يعني معصوم از معصيت و نافرماني‌اند، چون شيطان توان نفوذ به ايشان را ندارد.

بيشك قدر متيقن مخلصان پيامبران هستند،‌در آيات ذيل از پيامبران به عنوان مخلصين ياد شده است:

۲- و اذكر في الكتاب موسي ان كان مخلصا و كان رسولا نبيا(مريم ۱۹/۱۵)

«و ياد كن در كتاب خود موسي را كه او مخلص بود و پيامبري صاحب رسالت بود.»

۳- و لقد همت به و هم بها لولا ان رء أ برهان ربه كذلك لنصرف عندالسوء والفحشاء انه من عبادنا المخلصين (يوسف ۱۲/۲۴)

[زن عزيز مصر در وصل يوسف] اهتمام كرد و [يوسف] نيز به او اهتمام كرد اگر برهان پروردگارش را نديده بود، اينگونه از او زشتي و بدي را دور كرديم، او از بندگان مخلص ما بود.»

۳- واذكر عبادنا ابراهيم و اسحاق و يعقوب اولي الايدي و الابصار

انا اخلصنا هم بخالصه ذكري الدار و انهم عندنا لمن المصطفين الاخيار (ص ۳۸ / ۴۷/۴۵)

«و يادكن بندگان ما ابراهيم، اسحاق و يعقوب كه صاحب اقتدار و بصيرت بودند. ما آنان را با خلوص ياد سراي آخرت خالص كرديم ، و آنان نزد ما از برگزيدگان نيكويند.»

براساس آيات فوق دمي‌يابيم كه:

يك: پيامبران از مخلصين هستند.

دو : مخلصين از تعرض و سلطه شيطان در امانند، يعني مصون از معصيت هستند.

نتيجه: پيامبران معصوم از معصيت‌اند.

ششم : پيامبران مطهرند.

مطهران (به صيغه اسم مفهول، متطهران) يعني آنان كه طهارت را پذيرفته اند و از آلودگي و ناپاكي طاهرند.

۱- واذقالت اعلائكه يا مريم ان الله اصطفيك وطهرك و اصطفيك علي نساء‌العالمين (آل عمران ۳/۴۲)

«و آنگاه كه فرشتگان گفتند: اي مريم خداوند ترا برگزيد و پاكيزه كرد و برتر از زنان جهان برگزيد.»

۲- انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا (احزاب ۳۳/۳۳)

«تنها خداوند مي‌خواهد ناپاكي را از شما اهل بيت بزدايد و پاكيزه كند شما را پاكيزه كردني.»

۳- انه لقرآن كريم في كتاب مكنون، لايمسه الا المطهرون (واقعه ۵۶/ ۷۹-۷۷)

«براستي كه آن قرآن كريم است، در كتابي محفوظ و پنهان، كه به آن دسترسي ندارند جز پاكان.»

با تأمل در آيات فوق مي‌توان گفت:

يك: مطهر از رجس همان معصوم از معصيت است.

دو: قرآن كريم مريم و اهل بيت پيامبر را از جمله مطهران معرفي كرده است.

سه: جز مطهران قران را نمي‌توانند لمس كنند. مطهران ظاهري به مس خط كتاب نائل مي‌شوند و مطهران باطني (پاكان از گناه و معصيت به ميزان پاكيشان) به مس واقع قرآن و درك معناي كتاب نائل مي‌وشند.

چهار: اگر مادر عيسي و اهل بيت محمد مطهر از گناهند به طريق اولي عيسي و محمد نيز چنين اند. معصوم از معصيت.

پنج: از آنجا كه بين پيامبران از حيث پيامبري فرقي نيست، همه پيامبران معصوم از معصيت‌اند.

۴- پيامبران و گناهان غيرمحرم.

دانستيم كه اولا پيامبران در تلقي، ابلاغ و تبيين وحي خطا و نسيان نمي‌كنند، ثانيا پيامبران محرمات شرعي را مطلقا بجانمي‌آورند. با اين همه ظاهر بعضي آيات حكايت از آن دارد كه پيامبران مرتكب معصيت، ذنب،‌القاي شيطان و … و در مجموع گناه شده‌اند. بيشك بحث عصمت بدون مراجعه با اينگونه آيات كامل نخواهد بود. نمونه‌اي از مهمترين آيات دال بر ارتكاب گناه از سوي پيامبران را مطرح كرده، سپس به تدبرحول آنها مي‌پردازيم:

الف – تصرفات شيطان در پيامبران؟

۱- وما ارسلنا من قبلك من رسول و لانبي الا اذا تمني القي الشيطان في امنيته فينسخ الله مايلقي شيطان ثم يحكم الله آياته و الله عليم حكي.

ليجعل مايلقي الشيطان فتنه للذين في قلوبهم مرض و القاسيه قلوبهم و ان الظالمين لفي شقاق بعيد.

وليغلم الذين اوتوا العلم انه الحق من ربك فيؤمنوا به فتخبت له قلوبهم و ان الله لهادي الذين آمنوا الي صراط مستقيم (حج ۲۲ / ۵۴-۵۲)

«و پيش از تو هيچ رسول يا نبي نفرستاديم مگر آنكه چون قرائت [وحي] را آغاز كرد. شيطان در خواندن او اخلال مي‌كرد، آنگاه خداوند اثر القاي شيطان را مي‌زدايد و سپس آيات خويش را استوار مي‌دارد و خداوند داناي فرزانه است.

تا [بدين وسيله] خداوند القاي شيطان را ماية آزمون بيداردلان و سخت دلان بگرداند، و بيگمان ستمكاران در ستيزه‌اي دور و درازند.

تا دانش يافتگان [راستين] بدانند كه آن حق و از سوي پروردگار تو است و به آن ايمان آورند و دلهايشان در برابر آن خاشع شود، و بيگمان خداوند راهنماي مؤمنان به راه راست است.»

۲- يا بني آدم لايفتننكم الشيطان كما اخرج ابويكم من الجنه ينزع عنهما لباسهما يديهما سوء اتهما ………. هو و قبيله من حيث لاترونهم انا جعلنا الشياطين اولياء للذين لايؤمنون (اعراف ۷/۲۷)

«اي فرزندان آدم به شيطان شما را نفريبد، چنانكه پدر و مادر شما را از بهشت آواره كرد و لباسشان را از آنها بركند تا عورتشان را برايشان آشكار كند، او و همانندانش شما را از جايي كه شما آنان را نمي‌بيند، مي‌بينند، ما شياطين را سرور آنان كه ايمان نياورده‌اند گردانيده‌ايم.»

۳- واذكر عبدنا ايوب اذنادي ربه اني مسني الشيطان بنصب و عذاب (ص ۳۸/۴۱)

«و بنده ما ايوب را يادكن آنگاه كه پروردگارش را ندا داد كه شيطان به من رنج و عذاب رسانيده است.»

اشكال: مطابق آيه او هر پيامبري در معرض تصرف شيطان واقع مي‌شده است. مطابق آيه دوم شيطان در حضرت آدم تصرف كرده كه باعث اخراج از بهشت شده است. و مطابق آيه سوم شيطان در ايوب تصرف كرده است. كه منجر به آلودگي به گناه و ارتكاب محرمات شوند. اما معناي اين سخن آن نيست كه شيطان اقدام به تصرف در پيامبران نمي‌كند، او اقدام مي‌كند اما در اين يورش به پيامبران ناكام مي‌شود. در هيچيك از آيات فوق آلودگي به محرم شرعي اثبات نمي‌شود.

در آيه اول، پيامبران در مقام هدايت مردم، آرزو مي‌كردند كه همه مردم مؤمن شوند و اسباب مهياي دينداري ايشان شود و ………. در راه تدين مردم ايجاد نشود، اما شيطان كارشكني كرده مانع از ايمان آوردن مي‌شد، لذا آرزوي پيامبران تحقق نمي‌يافت. بنابراين شيطان اگرچه مانه هدايت مردم مي‌شد اما در ذهن و ضمير پيامبر كمترين تأثيري نداشته است.

در آيه دوم. شيطان از اسباب خارج شدن آدم و حوا از بهشت قبل از تكليف بود، خوردن ميوة ممنوعه و ترك امر الهي اثر وضعي عريان شدن و اخراج از مكان اوليه را داشت، اما بر اين ترك مجازات تكليفي تشريع نشده بود و اين مجازات نيز به آدم و حوا ابلاغ نشده بود تا گناه شرعي محسوب شود، لذا حضرت آدم محرم شرعي مرتكب نشده است.

در آية سوم نيز حشرت ايوب به گناه آلوده نشد، بلكه شيطان براي او توليد زحمت و عذاب دنيوي كرد مثلا اطرافيان او را وسوسه مي‌كرد، اما معنايش عقاب اخروي و عذاب در قيامت نيست تا به معصيت تعبير شود.

بنابراين اشكال وارد نيست و پيامبران كماكان معصومند يعني مرتكب محرمات شرعيه نشده‌اند.

ب – نافرماني حضرت آدم (ع)

فاكلا منها فبدت لهما سوء اتهما وطفق يخصفان عليهما من ورق الجنه و عصي آدم ربه فغوي

ثم اجتنبيه ربه فتاب عليه و هدي

قال اهبطا منها جميعا بعضكم لبعض عدو فاتايأتينكم مني هدي فمن اتبع هداي فلا يل و لايشفي (طه ۲۰ ۱۲۳-۱۲۱)

«آنگاه از آن [ميوة ممنوعه] خوردند و عورتهايشان بر آنان آشكار شد و بر آنها از برگ [درختان] بهشتي مي‌چسباندند [تا پوشيده شود] و بدينسان آدم از امر پروردگارش سرپيچي كرد و گمراه شد. سپس پروردگارش باز او را برگزيد و از او درگذشت و هدايتش كرد [و] فرمود همگي از آن [بهشت] پائين رويد – برخي دشمن برخي ديگر – و چون از سوي من رهنمودي برايتان آمد، هرگس كه رهنمود مرا پيروي كند، نه گمراه شود و نه به رنج افتد.»

اشكال: چگونه آدم كه هم عصيان كرده و هم گمراه شده معصوم محسوب مي‌شود؟

پاسخ: با اينكه آدم نافرماني كرده، اما حرام شرعي مرتكب نشده، زيرا نهي الهي از خوردن ميوه ممنوعه نهي ارشادي است، و ارشاد به آثار وضعي آن است . بر اين نهي هيچ عقاب تكليفي قرار داده نشده بود و به آدم نيز ابلاغ نشده بود، اصولا مطابق آيه اخير، تكليف با هبوط ادم به زمين آغاز شد. بر همين قياس.

قالا ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين (اعراف ۷/۲۳)

«[آدم و حوا] گفتند: پروردگارا بر خود ستم كرده‌ايم و اگر بر ما نبخشايي و رحمت نياوري بيشك از زيانكاران خواهيم بود.»

مراد از ظلم گرفتاري و سلب كمال و ترك اولي است نه حرام شرعي.

ج : گناهان پيامبر (ص)؟

انا فتحنا لك فتحا مبينا. ليغفرلك الله ما تقدم من ذنبك و ما تأخر و يتم نعمته عليك و يهديك صراطا مستقيما و ينصرك الله نصرا عزيزا (فتح ۴۸/۳-۱)

«همانا گشايشي آشكار در كار تو پديد آورديم و سرانجام خداوند گناه نخستين و اخير ترا براي تو بيامرزد و نعمتش را بر تو به كمال برساند و ترا به راهي راست هدايت فرمايد و خداوند ترا به نصرتي پيروزمندانه ياري دهد.»

اشكال: چگونه پيامبر معصوم است در حالي كه خداوند به صراحت از «ذنب» گذشته و آينده و بخشش آنان خبر مي‌دهد؟

پاسخ: ذنب لزوما مخالفت با تكليف مولوي نيست و مغفرت نيز لزوما ترك عقاب بر مخالفت مذكور نيست، بلكه معناي لغوي ذنب، عمل داراي پيامد سوء، و مغفرت پوشانيدن شيء‌ است. اگر مراد از ذنب و مغفرت معناي رايج آن باشد. رابطه‌اي بين فتح و مغفرت ذنب نيست. نمي‌توان گفت ما ترا پيروز كرديم تا گناهانت را ببخشيم.

مراد از ذنب در آيه، پيامدهاي سوء و مدت پيامبر (ص) نزد كفار و مشركين است. شبيه آنچه موسي كليم مي‌گويد:

و لهم علي ذنب فاخاف ان يقتلون (شعرا ۲۶/۱۴)

«و آنان را بر من [ادعاي] گناهي است، لذا مي‌ترسم كه مرا بكشند.»

«ما تقدم من ذنبه» پيامدهاي فعل نبوي در مكه قبل از هجرت است. «ما تأخر من ذنبه» پيامدهاي دعوت او بعد از هجرت است. و مغفرت خداوند نسبت به ذنوب او، پوشانيدن آنها و ابطال پيامدهاي منفي دعوت از طريق اسقاط شركت و قدرت دشمنان دين است. از آنجاكه در نسبت ادني مناسبت كفايت مي‌كند، آنچه را مردم ذنب مي‌پنداشتند، ذنب اطلاق شده است يعني گناه به حسب اعتقاد مردم، نه گناه تشريعي نزد خداوند. بر فرض محال اگر پيامبر مرتكب حرام شرعي شده بود و خدا هم قصد بخشش او را داشت، چگونه اعلام اين گناه مجاز بوده و با مقام رحمان و رحيمي و غفار الذنوب و ستار العيوبي خداوند سازگار است. ترديدي نداريم كه پيامبر هيچ حرام شرعي را چه قبل از هجرت و چه بعد از آن مرتكب نشده بود.

خلاصه: پيامبران در تلقي، ابلاغ و تبيين وحي خطا و نسيان نمي‌كنند و هرگز مرتكب محرمات شرعي (نقض تكاليف مولوي) نمي‌شوند، به اين معني معصومند.