بخش پنجم
وَهن اسلام
به نام علی به راه معاویه
آخرین اتهام جناب آقای خامنهای که در این نامه موردِ بحث قرار میگیرد، وهن اسلام است. در نخستین فصل، این عنوان تحلیل میشود و در فصل دوم برخی اصول قانون اساسی مرتبط با آن که توسط ایشان نقض شده است، تشریح میشود.
فصل یازدهم
به نام اسلام، علیه اسلام
ازآنجاکه این استبداد و ظلم و قانونشکنی بهنام اسلام و مذهب اهلبیت و بهعنوانِ جانشینی رسولالله و ائمه و در قالب حکومت اسلامی انجام شده، بزرگترین ضربه را به اسلام و تشیّع و خدا و پیامبر و ائمۀ اهلبیت وارد کرده است.
اگر حکومت عنوان اسلامی را یدک نمیکشید، و زمامداران مدّعی نمایندگیِ اولیاء دین نبودند، بازندۀ اصلی تنها خود فرد و حامیانش اعمّ از حزب و قبیلۀ وی بودند. اما حکومتی که برخاسته از یک انقلاب مردمی و با شعار الله اکبر یکی از مهمترین شواهد بازگشت دین به عرصۀ عمومی در قرن بیستم بود، اکنون به کجا رسیده است؟ انقلاب اسلامی که سه دهه قبل در کشورهای در حال توسعه و مسلمانان و شیعیان جهان امید آفریده بود، اینک با مدیریت آقای خامنهای با پرسشهائی ستبر مواجه شده است. دیکتاتوری، استبداد، ظلم و جور و قانونشکنی تحت لوای دین و مذهب انجام گرفته است.
منتقدان وضع موجود هر یک به فراخور پایگاه فکری و وابستگیهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگیِ خود به ریشهیابی بحران پیش آمده خواهند پرداخت. آنچنانکه در سقوط اتحاد جماهیر شوروی منتقدان کمونیسم ازجمله مرحوم آیتالله خمینی چنین کردند. امروز نیز سوءتدبیر حضرت آقای خامنهای در ادارۀ کشور و بحران پیشآمده و بیکفایتی مجلس خبرگان رهبری در سامان بحران به شیوههای زیر تحلیل میشود و خواهد شد:
یک. اشکال اصلی از دینی بودن حکومت بوده، و چارۀ کار جدائی کامل دین از سیاست و خصوصیشدن دین و کوتاه کردن دست ارباب دیانت از حوزۀ عمومی است.
دو. اشکال اصلی از اسلام و احکام عقبافتادۀ آن است. تنها چارۀ کار خلع ید از قوانین اسلامی در عرصه عمومی است.
سه. مشکل اساسی در ذات تشیّع است. جمهوری اسلامی آزمون کامل این مذهب بود. تا زمانی که دست از آن برداشته نشود، در بر همین پاشنه میچرخد.
چهار. ریشۀ اصلی مشکل “اسلام سیاسی” یا همان اسلامگرائی است، شیعه و سنی هم ندارد. آخرش بنیادگرائی و خشونت و نقض حقوق بشر و دموکراسی است. اسلام را از سیاست جدا کنید تا هر دو درست شوند.
پنج. امّالفساد “اسلام فقاهتی” است. فقه و شریعت عین واپسگرائی و تحجّر است. نتیجۀ قابلِانتظار اسلام فقاهتی در حوزۀ سیاست، استبداد و دیکتاتوری است. اسلامتان را از عرفا بگیرید تا مشکل مرتفع شود.
شش. عویصۀ اصلی روحانیت است. تا سیاست در انحصار آقایان روحانیون باشد، بهتر از این نمیشود. آقایان به منبر و محرابشان برسند، اهل فنِّ سیاست بلدند کار مملکت را به سامان آورند.
هفت. ریشۀ اصلی بحران “تئوری ولایت مطلقۀ فقیه” بوده است. به هر کسی چنین اختیارات بی در و پیکری داده شود کشور را به فساد میکشاند، آنچنانکه ملاحظه میفرمائید.
هشت. مقصر اصلی بحران پیشآمده، دین، اسلام، تشیّع، روحانیت و اصل ولایت مطلقۀ فقیه نیست. مقصر اصلی بد عمل کردن و سوءتدبیر مقام رهبری آقای خامنهای است. اگر جز این است چرا با وجود تمام عوامل مشترک فوق در زمان مرحوم آیتالله خمینی چنین بحرانی گریبان ملک و ملّت را نگرفت؟
اگر کسی همانند مقام رهبری سرش را همچون کبک زیر برف کند و از اساس منکر بحران شود، و خودفریبانه ایران را آزادترین کشور دنیا بداند و مردمسالاریاش را هم سرآمد دموکراسیهای دنیا اعلام کند و برای عالم و آدم نسخه بپیچد، با او کاری نیست. چنین فردی چونان کسی است که خود را به خواب زده است، بیدار شدنی نیست. اما اگر کسی همچون شما بحران را پذیرفت، آنگاه از وی میپرسیم از میان هشت گزینۀ محتملِ فوق کدامیک به واقع نزدیکتر است؟
اندیشه و مشی شما پاسخی جز گزینۀ هشتم نخواهد یافت. همینگونهاند پیروان راه بنیانگذار جمهوری اسلامی مشهور به خط امام. به نظر میرسد سران جنبش سبز نیز گزینهای جز گزینۀ هشتم انتخاب نخواهند کرد. تعداد قابلِتوجهی از شهروندان ایرانی نیز گزینۀ هشتم را انتخاب میکنند. دراینصورت معنای انتخاب این گزینه چیزی جز ضرورت استیضاح جناب آقای خامنهای نیست. و هو المطلوب!
اما واضح است که بسیاری دیگر از هموطنان ریشهیابیشان در این سطح باقی نمانده، علاوه بر انتخاب گزینۀ هشتم (لزوم استیضاح آقای خامنهای) حداقل یکی دیگر از گزینههای قبلی را نیز ازجمله ریشههای این بحران میدانند. حداقلیترین ریشهیابی به تجدیدنظر در “اصل ولایت مطلقۀ فقیه” منتهی میشود. مشکل تنها در سوءتدبیر و خودکامگی جناب آقای خامنهای نیست. اشکال ساختاری است. ساختار ولایت مطلقۀ فقیه معیوب و از بنیاد فسادزاست.
اگر این اشکالات و بحرانها در زمان رهبر فقید انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی بروز نکرد، بهخاطر آن است که وی به دلیل برخورداری از دانشهای فقه، حکمت و عرفان اسلامی ازیکسو و رهبری کاریزماتیک و موازنهای که همواره بین دوستداران جمهوری اسلامی برقرار میکرد، در طول زمامداریش حداقل از پشتیبانی بیش از سه چهارم ملّت برخوردار بود و هرگز مقابل ملّت قرار نگرفت. مرحوم آیتالله خمینی اعتبارش را از اصل ولایت فقیه کسب نکرد. اگر این اصل به صحن و سرای جمهوری اسلامی إذن ورود یافت، از صدقهسرِ اعتبار شخص آیتالله خمینی بود.
اما جناب آقای خامنهای نه عارف و حکیم است، نه در فقاهت اجتهادی صاحبنظر است، نه از آن نفوذ کاریزماتیک و اعتماد ملّی برخوردار است، نه آن موازنه را بین معتقدان جمهوری اسلامی برقرار کرده است. اگر اکثریت ملّت ایران مرحوم آیتالله خمینی را پدر ملّت میدانستند، امروز در خوشبینانهترین برداشتها اکثریت ملّت آقای خامنهای را مزاحم ملّت و در مقابل ارادۀ ملّی ارزیابی میکنند. آقای خامنهای با سوءتدبیر مفرط، خود را درحدِّ دبیرکل حزب مدافعِ دولت تنزّل داده است. مدیریت آقای خامنهای ملاک اعتبار اصل ولایت مطلقۀ فقیه است. چرا که وی جز خرج کردن از این اصل سرمایهای نداشته است.
به نظرم وقت آن رسیده است که همۀ پیروان صادق مرحوم آیتالله خمینی با ارزیابی مدیریت آقای خامنهای دربارۀ اعتبار اصل ولایت مطلقۀ فقیه دوباره بیندیشند. قصد آن ندارم که سخنان پانزده سال قبلم را در نقد این نظریه تکرار کنم. اما بیستویک سال مدیریت جناب آقای خامنهای که به گفته شما براساس وصیّت شخص آیتالله خمینی با پشتیبانی بیدریغ شما و بیعت خبرگان به رهبری انتخاب شد، بزرگترین قرینۀ عملی بر بیاعتباری این نظریه است. نتیجۀ اصل ولایت مطلقۀ فقیه چیزی جز استبداد و دیکتاتوری، ظلم و جور، قانونشکنی و براندازی جمهوری اسلامی، و در نهایت وهن اسلام نبوده است.
فردی که یک سال قبل از به قدرت رسیدن در خطبههای نمازجمعهاش منتقد ولایت مطلقه بود، چون قدرت مطلقه را چشید، به هیچ نظارتی تن نمیدهد، با اینکه قانوناً نزدیک هفتاد و پنج درصد قدرت کشور را در دست دارد، برای تصاحب آن بیستوپنج درصد باقیمانده از هیچ جرم و جنایتی فروگذار نمیکند، با اینکه قانون اساسی را اصلاح کردند تا شرط مرجعیّت را از رهبری بردارند، و برای قانونی کردن رهبری ایشان خبرگان پس از رفراندم بازنگری قانون اساسی دوباره بر انتخاب ایشان صحّه گذاشتند تا انتخاب ۱۴ خرداد ۶۸ را که به دلیل فقدان شرط مرجعیّت غیرقانونی بود، رُفو کنند، و امروز ایشان مدعّی مرجعیّت است آن هم نه فقط در خارج از کشور که اول رضا داده بود، بلکه در داخل هم، و تشکیلات تحت امر جامعۀ مدرّسین هم ایشان را در صدر مراجع مجاز به تقلید معرفی کرد، تا چوب حراج به اعتبار مرجعیّت شیعه بزند.
اگر زمانی فقهای شیعه به فقهای اشعریمسلکِ اهل سنت انتقاد میکردند که شیعه “عدالت محور” است و هرگز به بهانۀ حفظ امنیت، مردم را ملزم به اطاعت از حاکم ظالم نکرده است، جناب آقای خامنهای یکتَنه روی فقهای شیعه را کم کرد و به تبعیّت از فقیهان اشعریِ اهل سنت، او نیز یکسَره امنیت و نظم را بالاتر از عدالت نشاند و به روال ماوردی و فرّاء و غزالیّ و ابنجماعه و ابنخلدون و ابنتیمیه حکم کرد هر که با ولیّ امر مخالفت کند و از سیاستهایش انتقاد کند حداقل فتنهگر است، اگر محارب و مفسدفیالارض و باغی نباشد.
اگر عاشقان اهلبیت قرنها عدالت علوی را اسوۀ حکومتداری معرفی کرده بودند، اینکه علی مخالفانش را به زندان نیفکند، با منطق به آنان پاسخ داد، اینکه انتقاد از امیرالمؤمنین و خلیفۀ مسلمین در زمان امام علی آزاد بود؛ آقای خامنهای بارها به منبر رفت و خود را بهجای امیرالمؤمنین نشاند و منتقدان و مخالفانش را طلحه و زبیر، و به شیوۀ معاویه مخالفانش را به زندان انداخت و به رویّۀ یزید و عمروعاص به مردم دروغ گفت. او اهلبیت پیامبر را هم خرج حفظ قدرت دو روزۀ خود کرد.
مسلمانان سالها زحمت کشیده بودند تا پیامبرشان را رسول رحمت و پیامبر گفتوگو و منطق و مدارا معرفی کنند، و گوهر خشونتستیز قرآن و اسلام را عیان سازند، اما جناب آقای خامنهای و نظریهپرداز محبوبش جناب آقای مصباح یزدی عملاً و نظراً اثبات کردند که خشونت و ترور و ولایت مطلقه و تبعیّت محض حاق اسلامند و طالبان و القاعده در شناخت اسلام به خطا نرفتهاند و کوشش روشنفکران و عالمان نواندیش عبَث بوده است.
اگر مرحوم آیتالله خمینی برای احیای بخش مَنسیِّ فقه که همانا اجتماعیات و سیاسات باشد جُهد بلیغ کرد و اسلام سیاسی را در مقابل فقیهان ساکت و مسلمانان منفعل که تعالیم اجتماعی اسلام و قرآن را فراموش کرده بودند احیا کرد، جناب آقای خامنهای اسلام سیاسی را با استبداد دینی و دیکتاتوری منور معادل ساخت. فقاهتی که برای نخستینبار به ماهیّت دولت مدرن خوشآمد گفته بود، به چنان ابتذالی کشانیده شد که منتقدان حکومت فخر میفروشند که ما اسلاممان را از فقیهان نگرفتهایم. راستی اگر حضرت خامنهای نمایندۀ فقیهان شیعه باشد، باید خود را برای برگزاری مجلس فاتحۀ فقاهت آماده ساخت.
اگر عینیّت سیاست و دیانت را از آموزههای مدرسۀ مرحوم آیتالله خمینی بدانیم، حداقل در بیستویک سال حکومت دینی و عینیّت سیاست و دیانت در مدیریت جناب آقای خامنهای، این نظریه را با تأمّل جدّی مواجه کرده است. استبداد و ظلم و قانونشکنی و وهن اسلام اگر نتیجۀ منطقی حکومت دینی باشد، چرا نباید برای سلامت دین و تضمین بهداشت سیاست از میکرب استبداد و ظلم و قانونشکنی به تفکیک نهاد دین از دولت و نظام اندیشید؟ سوءتدبیر جناب آقای خامنهای و سقوط حکومت دینی به سبک وی، بزرگترین زمینۀ گسترش سکولاریسم در ایران بوده و هست.
اگر جناب آقای خامنهای واقعاً به اسلام و تشیّع عشق میورزید بالاترین خدمت وی کنارهگیری از قدرت و تسلیم ارادۀ ملّی شدن است. درغیراینصورت زمامداری ایشان وهن اسلام، شَین تشیّع، انحراف اسلام سیاسی و ابتذال فقاهت است. ضربهای که شیوۀ مدیریت حضرت ایشان به دین و آیین زده است، از دست هیچ دشمن و منتقدی بر نمیآمد.
ترویج خرافات، اشاعۀ قشریگری، سرکوب خردورزی و آزاداندیشی، اقتدار مدّاحان و متملّقان روی دیگر سکّۀ مدیریت جناب آقای خامنهای است. اگر مرحوم آیتالله خمینی حتی یکبار هم به زیارت جمکران نرفت، چراکه آنرا فاقد مستند معتبر میدانست، در زمان زمامداری جناب آقای خامنهای جمکران پایتخت دینی حکومت ولائی است. تعداد زائرانش با زائران حضرت معصومه در قم رقابت میکند و چاه آن قبلۀ امید ذوبشدگان در ولایت است.