شرح آثار عرفانی فارسی سهروردی
جلسه چهارم: شرح رسالهی روزی با جماعت صوفیان
۱۴ آذر ۱۳۹۳، ۵ دسامبر ۲۰۱۴، محفل فرهنگ و خرد، دانشگاه کارولینای شمالی، چپل هیل
[podcast]https://kadivar.com/wp-content/uploads/2014/12/20141206-A-day-with-the-community-of-Sufies-روزی-با-جماعت-صوفیان.mp3[/podcast]
(دقایق پایانی بحث صرفا در فایل صوتی قابل دسترسی است)
***
شرح رسالهی روزی با جماعت صوفیان
رسالهی «روزی با جماعت صوفیان» از آثار فارسی عرفانی شیخ اشراق شهابالدین سهروردی است که سه بار در تهران تصحیح و منتشر شده است. ترجمه انگلیسی این رساله (۱۹۸۲) در دست است. تقی پورنامداریان آن را به اختصار شرح کرده است: عقل سرخ: شرح و تاویل داستانهای رمزی سهروردی، سخن، تهران، ۱۳۹۰.
خلاصهی رساله
در این رساله بار دیگر سهروردی با صیغهی اول شخص مفرد «من» یکی از تجارب عرفانی خود را باز می گوید. در خانقاهی هر صوفی از شیخ خود سخن میگوید. گویندهی حکایت از قول شیخ خود به زبان تمثیل ساختمان جهان و ترتیب افلاک تسعه را بیان میکند و به پرسشهای وی درباره نجوم پاسخ میدهد. شیخ به این نوع پرسشها اعتراض میکند، به پرسشگر تعلیم میدهد مردم در نگاه به ستارگان سه گروهند: عوام که فقط با چشم سر امور را می بینند، منجمان که به ظواهر آسمانها و ستاره های آن عالمند، و محققان که به سرّ آسمانها دست یافتهاند. گویندهی حکایت از شیخ میخواهد که راهکاری جهت اطلاع از سرّ آسمانها در اختیار او بگذارد. شیخ وی را به ریاضت، خلوت و چلّه نشینی توصیه میکند تا چشم دلش به عالم غیب روشن شود.
رساله دو بخش دارد. بخش نخست بیان رمزی جهانشناسی قدیم و به طور مشخص طبیعیات و نجوم گذشته است. بخش دوم سلوک عرفانی سهروردی از زبان شیخ اوست. بخش نخست به اجمال و بخش دوم به تفصیل تشریح میشود.
پرسشهای سهروردی در بخش نخست حول موضوعات زیر است: حرکت سیارگان و افلاک، جهت و سرعت این دو حرکت، رنگ و نور افلاک تسعه و کرات هوا و آتش، فلکالافلاک، ستارگان فلک البروج، سیارگان هفت فلک، بزرگی و شدت نور خورشید، وسط بودن فلک خورشید، جنس افلاک، نداشتن ماه نور از خود و استناره از نور خورشید.
رمزهای بهکار برده در بخش نخست اینهاست: حکاک: شخصی که علاوه بر حک کردن نقشی بر انگشتر یا فلز جواهر را تراش داده و به اشکال مختلف درمیآورد. مراد از حکاک عقل مجرد یا فرشته است که فلک از مخلوقات اوست. حُقّه: صندوقچه یا محفظه کوچک؛ نُه حقه: نُه فلک یعنی فلک الافلاک (بیستاره)، فلک البروج (فلک ستارگان ثابت)، فلک زحل، فلک مشتری، فلک مریخ، فلک خورشید، فلک زهره، فلک عطارد و فلک ماه. جوهر: زمین و آب روی آن. دو جامه: کرهی آتش و کرهی هوا که زمین را احاطه کردهاند. نقش کردن ترنج و زر نهادن: با ستاره نورانی کردن.
اصناف سه گانه مردم در نگاه به آسمان
بخش دوم پنج قسمت دارد. قسمت اول ابراز نارضایتی شیخ از پرسشهای سالک است. شیخ که به قیاس دیگر رسائل عرفانی سهروردی فرشتهی راهنما، جبرئیل یا عقل دهم است همهی پرسشهای در میان گذاشتهشده را «ناوارد» میخواند. به نظر وی لازم نیست کسی پاسخ این پرسشها را بدهد، پرسشها ادامه مییابد و با کمترین تأملی قابل پاسخ است. به عبارت دیگر سالک را تعلیم میدهد که راه سعادت علوم طبیعی و ریاضی نیست. اشراق و سلوک عارفانه است.
سالک از شیخ میخواهد که به او راه درست پرسش کردن بیاموزد. شیخ سه رویکرد متفاوت به آسمانها و ستارگان را تشریح میکند. رویکرد اول نگاه حسی به آسمانها و ستارگان است. مردم عادی با چشم سر صحیفهای کبود با چند نقطهی سپید بالای سر خود میبینند.
رویکرد دوم محاسبات منجمانه است. برای منجمان آسمانشناسی یعنی علم به ستارگان و تعیین اینکه هر ستاره در این زمان در کدام برج است، و آثار این ستارگان بر اهالی زمین کدام است، به قِران یعنی مقارنه دو کوکب (بویژه زحل و مشتری) چشم دارند. بروج را بر اساس طبع به چهار گروه تقسیم میکنند: برجهای آتشی: حَمَل، اسد و قوس؛ برجهای خاکی: ثور، سنبله، و جَدی؛ برجهای هوایی: جوزا، میزان و دلو؛ برجهای آبی: سرطان، عقرب، حوت. بر این اساس طالعبینی میکنند، طالع شخص را به جزئی از منطقةالبروج که در وقت مفروض در افق شرقی باشد میخوانند. به هر ستاره در خانهی خود کدخدا میگویند. گرفتن ماه و خورشید را از ستاره دنباله داری به نام عقده ذَنَب یا گوزهر میدانستند.
رویکرد سوم از آن محققانی است که به دنبال سرّ آسمان و ستارهها هستند و از چشم سر و نگاه علمی نجوم یا تنجیم گذشتهاند و به دنبال مشاهدهی باطن امور جهان هستند. پرسشهای پیشگفتهی سالک از جنس رویکرد دوم بود. شیخ او را تنبه داد که خود را بالا بکشد و به رویکرد سوم ارتقا دهد.
موانع سلوک عارفانه
سالک به محضر شیخ می نالد که توان نگاه سوم به اسرار و باطن امور ندارد. چاره چیست؟ «شیخ گفت: تو را امتلاست، برو چهل روز احتراز کن بعد از آن مسهلی بخور تا استفراغ کنی مگر دیده باز شود.» سلوک عارفانه با دلبستگی به دنیا میسر نشود. قدم نخست قطع وابستگیهاست. سهروردی از این وابستگیها و دل بستگیها که مانع مشاهدهی اسرار امور است به امتلا تعبیر میکند. امتلا یعنی رودل، فراوانی خون و اخلاط. در طب قدیم اخلاط عبارت بود از دم، بلغم، صفراء و سوداء. سهروردی تخلیهی نفس از این اخلاط معنی یعنی رهانیدن جان از تعلقات دنیوی به مدت چهل روز ریاضت و محاسبه و مراقبت توصیه میکند. چهل در ادبیات دینی و عرفانی معنایی خاص دارد:
وَوَاعَدْنَا مُوسَىٰ ثَلَاثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً (اعراف ۱۴۲) «و ما با موسی، سی شب وعده گذاشتیم؛ سپس آن را با ده شب (دیگر) تکمیل نمودیم؛ به این ترتیب، میعاد پروردگارش (با او)، چهل شب تمام شد.»
چله ای در خم برآر و چله ای اندر سبو / همچو می صافی شو آنگه در دل مینا نشین (باقر کاشی)
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف / که در شیشه بماند اربعینی (حافظ)
همچنانکه برای معالجهی یبوست استعمال مُسهِل لازم است تا بیمار استفراغ کند و شکمش از خالی شود، برای معالجهی بیماری امتلاء معنوی نیز مسهل متناسب لازم است. سالک نسخهی مسهل از شیخ میپرسد. شیخ او را راهنمایی میکند که مسهل در درون اوست، باید خود را از اخلاط معنوی که دیدهات را بستهاند رها کی. سالک میپرسد «آن اخلاط چیست؟ گفت: هرچه به نزد تو عزیز است، از مال و ملک و اسباب و لذت نفسانی و شهوانی و مثل این، اخلاط این مسهل است.»
قرآن کریم مکررا مردم را از فریفته شدن به زینت حیات دنیا و غرق شدن در مشتهیات برحذر داشته است:
الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ أَمَلًا (کهف ۴۶) «مال و فرزند، زینت زندگی دنیاست؛ و باقیات صالحات [= ارزشهای پایدار و شایسته] ثوابش نزد پروردگارت بهتر و امیدبخشتر است!»
اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ (حدید ۲۰) «بدانید زندگی دنیا تنها بازی و سرگرمی و تجمّل پرستی و فخرفروشی در میان شما و افزون طلبی در اموال و فرزندان است.»
کسی که خود را به مشتیات و لذات دنیوی سرگرم کرده از توفیق رؤیت اسرار عالم و باطن امور محروم کرده است. شیخ سالک را اندرز می دهد: «برو چهل روز به اندک غذای موافق که از شبهت دور باشد و نظر کسی سوی آن نباشد قناعت کن. آنگه این اخلاط را در هاون توکل انداز، پس به دست رغبت آن را خُرد کن و از وی مسهلی بساز و به یک دم باز خور.»
در چلهی عارفانه سالک روز را روزه میدارد و در افطار به اندک غذای حلال که نظر کسی سوی آن نباشد قناعت میکند. با لقمه حرام یا شبههناک سلوک میسر نمیشود.
صوفی شهر بین که چون لقمهی شبهه میخورد / پاردمش دراز باد این حیوان خوش علف (حافظ)
لقمهحلال وقتی خویشاوندان یا همسایه یا یتیم یا مسکینی گرسنه باشد و نظر به لقمهی تو دارد باز ترا به جایی نمی رساند. سلوک با رها کردن مسؤولیتهای اجتماعی میسر نیست، که پیامبر فرمود: لارهبانیة فی الاسلام. «در اسلام انزوای راهبانه نیست.» میام مردم باش اما دلبستهی دنیا نباش، چه بسار معتکف غار باشی و دلت وابستهی تعلقات.
تعلقات و دلبستگیهای دنیوی را در هاون توکل با دست رغبت خُرد کن. هاون وسیله کوبیدن و از شکل اصلی بیرون آوردن است. سیدمیرشریف جرجانی در التعریفات توکل را اینگونه تعریف کرده است: «هو الثقة بما عندالله و الیأس عما فی ایدی الناس». توکل اعتماد به آنچه نزد خداوند است و یأس از آنچه در دست مردم است. در قرآن توکل اینگونه معرفی شده است:
وَمَن يَتَّقِ اللَّـهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ ۚ وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّـهِ فَهُوَ حَسْبُهُ (طلاق ۳-۲) «و هر کس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم میکند، و او را از جایی که گمان ندارد روزی میدهد؛ و هر کس بر خدا توکّل کند، کفایت امرش را میکند.»
بنابراین چهل روز از تعلقات دنیوی بریدن و با رغبت و اشتیاق به خدا توکل کردن مسهل معنی مطابق نسخهی شیخ است.
اگر نسخه «کارگر آمد دیده روشن شود و اگر [به مستراح] حاچت نیفتد دارو اثر نکرده بود. باز چهل روز دیگر همچنان احتراز کن و باز همان مسهل بخور» اگر بار دوم و سوم هم اثر نکردآدمی همچو «سگی است که به فضلهی خود مشغول باشد» این بیمار شیفتهی دنیا را «هیچ طبیب معالجه تنوان کردن». نُکس بازگشتن بیماری است.
الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْوًا وَلَعِبًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا ۚ فَالْيَوْمَ نَنسَاهُمْ كَمَا نَسُوا لِقَاءَ يَوْمِهِمْ هَـٰذَا (اعراف ۵۱) «همانها که دین و آیین خود را سرگرمی و بازیچه گرفتند؛ و زندگی دنیا آنان را مغرور ساخت؛ امروز ما آنها را فراموش میکنیم، همان گونه که لقای چنین روزی را فراموش کردند.»
نگاه عارفانه
قسمت سوم: «شیخ را گفتم: چون دیده گشاده شود بیننده چه بیند؟ شیخ گفت: چون دیدهی اندرونی گشاده شود، دیده ی ظاهر بر هم باید نهادن و لب بر هم باید بستن و این پنج حس ظاهر را دست کوتاه باید کردن، و حواس باطن را در کار باید انداختن تا این بیمار چیز اگر گیرد به دست باطن گیرد و اگر بیند به چشم باطن بیند و اگر شنود به گوش باطن شنود و اگر بوید به بینی باطن بوید و ذوق وی از حلاوت جان باشد، چون این معنی حاصل آمد پیوسته مطالعهی سرّ آسمانها کند و از عالم غیب هر زمان آگاهانیده شود. پس آن که پرسیده که چه بیند؟ خود بیند آنچه بیند و باید دیدن، از آن چیزها که در نظر وی آرند حکایت نتوان کرد الا به ذوق خود توان دانستن و این عالم کم کسی را میسر شود، زیرا ترک دنیا کردن بر نااهل مشکل است و اهل در جهان کم به دست میآید.»
برای باز شدن چشم دل باید چشم ظاهر بر هم نهاد و لب فرو بست. دو شرط سلوک خود را از بندگی حواس ظاهر رهانیدن و قفل بر لب نهادن و راز نگشودن بر نااهل است. پنج حس ظاهر واضح است. اما مراد از حواس باطن در اینجا معنای فلسفیش نیست. حواس باطن در فلسفه عبارتند از حس مشترک، خیال، واهمه، متخیله، حافظه. مراد از حواس باطن در اینجا مهیاشدن برای دیدن امور روحانی و حقایق اشیاء، و مشاهدهی عالم مثل معلقه است. چیزی از قبیل رؤیت ملکوت در قرآن:
وَكَذَٰلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ (انعام ۷۵) «و این چنین، ملکوت آسمانها و زمین (و حکومت مطلقه خداوند بر آنها) را به ابراهیم نشان دادیم؛ (تا به آن استدلال کند،) و اهل یقین گردد.»
وقتی این دیده باز شود آنگاه این غزل حافظ میشود:
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم / ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق / ثبت است بر جریده عالم دوام ما.
آن که خود را خالص کند به این مقام که پیامبر از قول خداوند نقل فرمود تشرف مییابد:
«مَا تَقَرَّبَ إلَيَّ عَبْدِي بِشَيْءٍ أَحَبَّ إلَيَّ مِنْ أَدَآءِ مَا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ، وَ لَايَزَالُ يَتَقَرَّبُ إلَيَّ بِالنَّوَافِلِ حَتَّي أُحِبَّهُ؛ فَإذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ ، وَبَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ ، وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ، وَ رِجْلَهُ الَّذِي يَمْشِي بِهَا»
بندهام به چیزی محبوب تر از ادای واجبات نزد من متقرب نمیشود، او دائما به انجام مستحبات به من نزدیک میشود تا اینکه او را دوست بدارم. آن گاه او را دوست داشتم کوش او میشوم که با آن میشنود؛ چشم او میشوم که با او می بیند، زبان او میشوم که با آن سخن میگوید، و پای او میشوم که با آن راه می رود.»
پس آدمی ممکن است به مقامی برسد که با چشم و گوش و زبان و پای الهی ببیند و بشنود و بگوید و راه برود. معنی کریمه «وما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی» (انفال ۱۷) «آن گاه که تو تیر میانداختی این تو نبودی که تیر میانداخت، این خدا بود که تیر می انداخت» چیزی جز این نیست.
چشم و گوش و بینی باطن همان حواس الهی در حدیث نبوی معتبر فوق است. یعنی رسیدن به مقام بصیرت. سالک در این مقام صاحب ذوق میشود. ذوق نوری که حق با تجلی خود در دل اولیاء میاندازد تا در پرتو آن معرفتی حاصل آید و بین حق و باطل فرق گذارد.
این معرفت حکایت کردنی نیست، هرکس باید خود آن را تجربه کند. گفتنی نیست، دیدنی است. با علم حصولی بدست نیاید، با علم حضوری مشاهده میشود. سالکان اندکند، چرا که ترک دنیا کردن بر ناهل بسیار دشوار است و در دنیا کم به دست آید. البته در آخرت برای همگان فراهم شود.
لذت خلوت
قسمت چهارم: سهروردی در اینجا سالکان واصل را فاسقان وابسته به دنیا با هم مقایسه میکند. فاسق مست دنیاست، همچون مستی که در حال خماری با خود عهد میکند که دیگر خمر ننوشد. دوباره شب سوی خرابات کشیده میشود و ترک عهد گوید. «ترک دنیا کردن همان صفت دارد. غفلت در پیش میآید و نمی گذارد که کس به راه راست رود و جانیان را از شراب غرور پیوسته مست می دارد. اگر کسی لذت خلوت بداند و هستی را به نیستی مبدل گرداند پس بر اسب فکرت سوار شود و در میدان علم غیب دواند، از مغیبات وی را آن لذت باشد که از غایت لذت حال خود باز تنواند گفتن و از حال انسانیت به در رود. دیوانگان وی را دیوانه خوانند. و هرچه کند به نزد تو کژ شود، اما او را از نظر تو فراغتی باشد که آنجا که او باشد به تو نپردازد.»
پیامبران آمده اند تا به آدمی حالی کنند که وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ (آل عمران ۱۸۵) «و زندگی دنیا، چیزی جز سرمایه فریب نیست!» لذت خلوت رسیدن به مقام قرب و کسب رضایت دوست است. هستی را به نیستی مبدل گرداند یعنی ترک ماسوی الله و رسیدن به مرتبه فنا. در این مقام صفات مذموم بشری از میان رفته شخص متخلق به صفات خدایی شده حق بر او غلبه کرده به حق میبیند و می شنود و سخن می گوید.
عشق آمد و شد چو خونم اندررگ و پوست / تا كرد مرا تهيّ و پر كرد ز دوست
اجزاي وجود من همه دوست گرفت / نامي است ز من بر من و باقي همه اوست.
فکر در فلسفه ترتیب معلومات برای رسیدن به مجهولات است. فکر در عرفان بر پایه هم و عقل و نقل و علم کسبی نیست. فکر عرفانی از راه ذکر و ریاضت و دل و شهود به دست میآید. عطار در مصیبت نامه فکر عرفانی را تشریح کرده است:
راهرو را سالک رهِ فکر اوست / فکرتی کان مستفاد از ذکر اوست
ذکر باید گفت تا فکر آورد / صد هزاران معنی بکر اورد
فکرتی کز وهم و عقل آید پدید / آن نه غیب است آن ز نقل آید پدید
فکرت عقلی بود کفار را / فکرت قلبیست مردِ کار را …
اهل دل را ذوق و فهمی دیگرست / کان زفهم هر دو عالم برتر است.
سالک در این مقام با اسب فکرت در میدان غیب تاخته از مغیبات لذت میبرد:
وَرِضْوَانٌ مِّنَ اللَّـهِ أَكْبَرُ ۚ ذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (توبه ۷۲) «و (خشنودی و) رضای خدا، (از همه اینها) برتر است؛ و پیروزی بزرگ، همین است!»
اینکه دیوانگان او را دیوانه خوانند: امیرالمؤمنین علی (ع) در توصیف پرهیزکاران میگوید: فَیَحْسَبُهُمْ مَرْضَى، وَمَا بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَضٍ، وَیَقُولُ: لَقَدْ خُولِطُوا!وَلَقَدْ خَالَطَهُمْ أَمْرٌ عَظِیمٌ! (خطبه ۱۹۳ نهج البلاغه) «بینندگان (ناآگاه) آنها را بیمار مى پندارند، در حالى که هیچ بیمارى در وجودشان نیست و گوینده (بى خبر وغافل) مى گوید: افکارشان به هم ریخته و بیمار دل اند، در حالى که اندیشه اى بس بزرگ با فکر آنان آمیخته است.» سالک در این مقام در نزد عوام فردی دیوانه مینماید، در حقیقت او به این امور دون التفات ندارد و مشغول امور بزرگتری است. او مشغول رصد امور معنوی است.
گر بگویم، ور نگویم
قسمت پنجم: «چون با آن جماعت از مقالات شیخ خویش این فصل فرو گفتم جماعت گفتند: بزرگوار شیخی داری و بر تو مشفق که هیچ سرّ از تو پنهان نمی دارد. گفتم او را از من هیچ پنهان نیست، اما او آنچه میگوید نمیتوانم گفتن.» سالک با فانی شدن در حق به اسرار ملکوت در حد سعهی وجودیش دست یافته است، اما او را یاری بیان یافتههای خود نیست. اسراری که شیخ می گوید سالک نمی تواند فاش کند چرا که مردم نمی توانند تحمل کنند و چه بسا با ظواهر شرع موافق نیست. بر این نکته در رساله صفیر سیمرغ هم تاکید شده است. ظاهرا در این لحظه سرنوشت غمبار حسین بن منصور حلاج پیش چشم سهروردی بوده است: «گر بگویم، تیغ باشد یا درخت / ور نگویم، عاجزم در کار سخت»
اگر اسرار الهی را بگویم تیغ و دار در انتظارم خواهد بود، و اگر نگویم کار سخت پنهان کردن راز عاجز و درماندهام میکند.
آن یار کزو گشت سر دار بلند / عیبش آن بود که اسرار هویدا میکرد.
حافظ این مقام را اینگونه سروده است:
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول / آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل
حلاج بر سر دار این نکته خوش سراید / از شافعی نپرسند امثال این مسائل
گفتم که کی ببخشی بر جان ناتوانم / گفت آن زمان که نبود جان در میانه حائل.
سهروردی اندکی از اسرار برلب راند و نااهلان تحمل نکردند و سرش بر دار شد. رحمةالله علیه.