سندی از عدالت قضائی جمهوری اسلامی

به مناسب ۷ تیر روز قوه قضائیه

هفتم تیر در تقویم جمهوری اسلامی روز قوه‌ ی قضائیه خوانده شده است. قوه ی قضائیه تنها قوه ای در ایران است که تار و پود آن انقلابی است و از صدر تا ذیل آن با سلیقه و صواب‌دید زمامداران جمهوری اسلامی تنظیم شده و با قوانینی که می پندارند مُرّ اسلام است و ترجمه کلمه به کلمه تحریر الوسیله آقای خمینی، اداره می شود. بیشترین تعداد روحانی در قوای سه گانه در قوه قضائیه مشغول به کار بوده و هستند. مسئولین اصلی آن از آغاز توسط رهبران جمهوری اسلامی نصب شده اند و قضات آن درس خوانده حوزه های علمیه هستند.

قرار بود قوه قضائیه وظیفه دادگستری را در ایران به عهده داشته باشد. قوه قضائیه از ابتدا تا کنون حیاط خلوت رهبران جمهوری اسلامی بوده است. رؤسای قوای قضائیه (با عنوان سابق رئیس دیوان عالی کشور) هیچگاه تحصیل کرده حقوق نبوده اند و هرگز حتی یک ثانیه کار قضائی نکرده بوده اند از دادیاری و بازپرسی و وکالت و دادستانی و قضاوت. در ایران پس از انقلاب دادگستری زائده نهادی غیرقانونی بنام دادگاه انقلاب شد. قضات دادگاههای انقلاب علی الاغلب بازجوهای سابق وزارت اطلاعات هستند. آنچه در دادگاههای انقلاب جاری نبوده و نیست قانون و آئین دادرسی است.

دادگاههای انقلاب در حوزه جرائم سیاسی که – الحمدلله تا کنون همگی امنیتی قلمداد شده است – یقینا از دادگستری قبل از انقلاب عقب تر است و حتی از دادگاه‌های نظامی تحت امر محمدرضا پهلوی شاه معدوم هم غیرقانونی‌تر عمل کرده و می کند. دادگاههای انقلاب در دوران زمامداری آقای خامنه‌ای به واحد تحت امر بازجوهای حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمده اند. قاضی مرتضوی، قاضی صلواتی، قاضی مقیسه و … یا محسنی اژه ای، ابراهیم رئیسی که ارتقا گرفت، و اخیرا محمدجعفر منتظری و نیز صادق لاریجانی پدیده هایی هستند که در افکار عمومی و خواص دورترین فاصله را با قانون، انصاف، عدالت و بی طرفی دارند، افرادی که جز اجرای منویات مافوق به هر قیمتی چیزی از ایشان مشاهده نشده است.

در مورد ویرانه ای بنام قوه قضائیه تحقیقی در دست دارم که هنوز به پایان نرسیده، اما به مناسبت روز قوه قضائیه بخشی از یادداشت تکان دهنده هنگامه شهیدی بانوی روزنامه نگار شناخته شده‌ای که دو هفته قبل در وبلاگش منتشر کرد را بازنشر می کنم. (سحام نیوز وبسایت خبری مهدی کروبی ۲۴ خرداد ۱۳۹۵) شهیدی معتمد مهدی کروبی و ساکن ایران است و وثاقت او بعد از تحقیق نزد این قلم مسلم است. این یادداشت روایت از شیوه ای است که اگر در زمان امام علی (ع) اتفاق افتاده بود آرزوی مرگ می کرد. روایت شهیدی متعلق به دیروز نیست، روایت هر روز ایران است. الآن هم هما هودفر در زندان زیر فشار است تا به جرم ناکرده اعتراف کند.

روز قوه قضائیه را خدمت مقام رهبری و معاون قضائیش صادق لاریجانی تبریک عرض کرده ایشان را به مطالعه سندی از عدالت جمهوری اسلامی دعوت می کنم. اگر نمی دانند در دادگاهها و زندانهایشان چه می گذرد که وای به حالشان و اگر می دانند وعلی الاسلام السلام.

محسن کدیور

۵ تیر۱۳۹۵

images

«هر سال در این روزها در فاصله ٢٢ خرداد تا ١٠ تیر شب‌ها تا صبح بیدارم و خاطرات دهشتناک ٨٨ به مانند فیلمی از جلوی نظرم می‌گذرد. بعضی وقت‌ها دوباره باز می‌گردم و فیلم را از ابتدا بازبینی می‌کنم، صحنه‌هایی را با دور تند و صحنه‌هایی را با دور کنُد مرور می‌کنم، برای تثبیت دموکراسی در این نظام تلاش کردیم اما ما را «وارداتی» خواندند. از انگلستان در فرصت مطالعاتی‌ام آمدم تا در کنار «مهدی کروبی» به عنوان مشاور و عضو ستادش به‌صورت قانونی فعالیت کنم تا احمدی‌نژاد رییس‌جمهور نشود، چرا که قابل پیش بینی بود استمرار دولت او زوال کشور را پیش رو دارد….

٩ تیر رسما در میدان هروی ربوده شدم و مرا خواباندند در صندلی پشت ماشین! دلهره شدید داشتم از انتقالم به بازداشتگاه‌های غیرقانونی، نفس راحت کشیدم با دیدن سر در «زندان اوین» و از اینکه لااقل به مکان امنی برده می‌شوم، به یاد می آورم ۴۵ روز بی‌خبری خانواده‌ام و تا مرز جستجو در پزشکی قانونی پیش رفته بودند، آمارم در اوین ثبت نبود، مرور می‌کنم دو ماه و نیم انفرادی و وحشت از چوبه دار، خروج‌های نیمه شبانه از انفرادی به قصد ارعاب و تهدید به اعدام.

مرور می‌کنم اولین شب بازداشت که مرا در اتاقی بردند که شیشه‌های بزرگی داشت و انگار یک شکار چموش را صید کرده بودند و بازجویان اوین از خوشحالی همه پشت شیشه آن اطاق جمع شده بود و رفتارهای تحقیر آمیز همکاران‌شان در داخل و الفاظ رکیکی که برایم به‌کار می‌بردند و تحقیر مرا رسما و با لذت تماشا می‌کردند، به واسطه رفتارهای بازجویان و ضرب‌وشتم از فاصله ساعت ۴ تا ده شب فشارم به زیر پنج رفت و نیمه هوشیار شدم. بازجویان، زندانبانان زن را صدا زدند که بلندم کنند، روی پا نمی‌توانستم بایستم، زیر بغلم را گرفتند و مانند پارچه روی زمین و پله کشیدند و از زیرزمین ٢٠٩ بالا بردند و تحویل بهداری دادند.

به یاد می‌آورم عدم پذیرشم را از سوی بهداری ٢٠٩ و انتقال به بهداری اصلی اوین، بیست پتوی سربازی به رویم انداختند تا لرزش بدنم و سرمایی که در چله تابستان به علت افت شدید فشار و کاهش ضربان قلب بر بدنم افتاده بود مرتفع شود. مرور می‌کنم پیچیدن صدای پزشک بهداری در گوشم در حالت نیمه هوشیاری که با تلفن بر سر رییس ٢٠٩ فریاد می‌کشید: «آقای رییس! برای من جنازه آورده‌اند و من مسئولیتی قبول نمی‌کنم».

مرور می‌کنم سوزش آمپول‌های مکرر برای بالا آوردن فشار و ضربان قلب، دکتر مدام فریاد می‌زد: آتروپین! آتروپین!

فراموش نمی‌کنم انسانیت رییس ٢٠٩ و آمدن نیمه شبش به سلول انفرادی برای بررسی وضعیتم را و تاکید بر این‌که به هیچ‌وجه اعتراف دروغ علیه خودت و دیگران نکن حتی اگر جانت را از دست بدهی!

بیاد می‌آورم تغییر رییس ٢٠٩ در همان روزها را به‌واسطه اعتراض به وضعیت بازجویی‌های بی وقفه من و ضرب‌وشتم. انگشتانم سر شده از هر روز و هر روز رونویسی از نامه امیرالمومنین به مالک اشتر در مورد توصیه به عدل زمام‌دار و ارسال آن برای رییس جدید ٢٠٩ و دادستان تهران. سرم دارد می‌ترکد. دست از سرم بردارید! یادم می‌آید از فشارها برای اقرار و اعترافات تلوزیونی و شرکت در دادگاه فرمایشی. فشارها برای اعترافات متنوع اعم از اخلاقی و جاسوسی علیه سران اصلاحات (کروبی و خاتمی)، فشارها برای اقرار به جاسوسی و پذیرش این‌که ابلاغ دستور «ام آی سیکس» از سوی من به ستادهای موسوی و کروبی در جهت هدایت مردم به خیابان‌ها داده شده، چرا که من ۴ سال در انگلستان به تحصیل دکترا مشغول بودم….

یادم آمد از صدور قرار بازداشت من در ٢٠ خرداد یعنی دو روز پیش از انتخابات از سوی سعید مرتضوی، از ٢١ روز بازجویی ١٨ ساعته تیم ضد جاسوسی وزارت اطلاعات که هر روز هفت نفر در یک سلول دو در یک، سرم می‌ریختند و سوال پیچم می‌کردند و جان و رمقی برایم باقی نمی‌گذاشتند….

یادم می‌آید از محدودیت در ممنوعیت رفتن به دستشویی در روز بیش از سه بار و امتناعم از رفتن به سالن ملاقات به نشانه اعتراض. درد در بدنم می‌پیچد هنوز و هنوز درمان نشدم وقتی یادم می افتد هر روز و هر روز کمردرد و گردن درد داشتم و بیمار بودم و در راه بهداری اوین در حال تردد بودم و دل‌مان خوش بود به احتمال یک درصد دیدن دوستان‌مان آنجا….

تنم یخ می‌زند از یادآوری سرمای سلول‌های سرد و یخی٢۴٠، دستم درد می‌گیرد از یادآوری مشت کوبیدن‌هایم بر در و دیوار ٢۴٠ و حنجره‌ام پاره می‌شود از فریادهایم بر سر بازجویی به نام دکتر ٢۴٠، منت گذاشته بود دکتر ٢۴٠ بر سر من که اگر در این سلول دو در یک در بسته که کسی غیر من و او آنجا نیست، به من تجاوز نمی‌کند از کرامت انسانی‌اش است و در حیطه اختیارش….

و حالا هفت سال گذشت از آن روزها؛ روزهایی که در فاصله بین خرداد تا مرداد ٨٨ برای من و دوستانی که فقط در آن روزها بازداشت شدند قابل درک است و با بقیه دوران‌های بازداشت سایر زندانیان سیاسی قابل قیاس نیست. به هر حال هفت سال گذشت و رو سیاهی ماند به ذغال و من می‌دانم خورشیدمان دوباره طلوع خواهد کرد، من خدای این آسمان را می‌شناسم.»