در تجلیل انتقادی از محمد رضا نیکفر
اگرچه اسم محمد رضا نیکفر را در مجله «نگاه» نو دیده بودم، اما مطلبی از او نخوانده بودم تا بهار سال ۱۳۷۹ أواخر دوران اوین. در میان کتابهایی که خانواده به دفتر زندان تحویل میدادند – و چند روز بعد در پی بازرسی ورق به ورق! بهدستم میرسید – کتابی کمحجم و چشمنواز با این مشخصات دیدم: محمدرضا نیکفر؛ خشونت، حقوق بشر، جامعه مدنی؛ تهران، طرح نو، ۱۳۷۸. شنیدم که تازه از چاپ بیرون آمده و دوست ناشرم – حسین پایا – برایم به خانه فرستاده بود.
در بین چند کتاب در صف مطالعه این کتاب نظرم را جلب کرد، شاید بهدلیل اینکه موضوعش «خشونت» بود و سخنرانیای که ظاهرا مرا در اوین محبوس کرده بود عنوانش «حرمت شرعی ترور» بود به مناسبت قتلهای زنجیرهای پائیز ۱۳۷۷ تهران. چند روز قبل از بازداشت هم در میزگرد مجله کیان با عنوان «دین، مدارا و خشونت» با دوست پیشکسوت محمد مجتهد شبستری شرکت کرده بودم. از فضا هم خشونت میبارید: دوستم سعید حجاریان تازه ترور شده بود، و حکم حکومتی توقیف فلهای مطبوعات هم همان روزها شرف صدور یافته بود! لذا شمع و گل و پروانه «خشونت» جمع جمع بود! در چنین شرایطی کتاب نیکفر خواندنی بود.
آن را با دقت خواندم. دو نکته در کتاب مرا عمیقا به فکر فرو برد. یکی ظاهرا در فصل «اخلاق و خشونت» آن، همان اوایل کتاب، اینکه در مواجهه با هر دین، ایدئولوژی، آئین و مرامی باید پرسید و سنجید چقدر از آن خشونت در میآید؟ چقدر قابلیت توجیه خشونت را دارد؟ به هر حال چقدر عامل اعمال خشونت بوده است؟
دیگری این پرسش بود در فصل «حقوق بشر و مسئله نسبیتباوری فرهنگی» که اگر زمانی ناچار شدی خارج از کشور زندگی کنی، ترجیح میدهی کجا باشی؟ فکر میکنی کجا ممکن است حقوق انسانی تو را پاس دارند، به عقاید تو احترام بگذارند و نگویند باید دست از عقایدت برداری وگرنه به صلابهات میکشیم: در بغداد، کابل، ریاض، خارطوم، دمشق یا واشنگتن؟
در آن زمان و مکان ویژه و آن شرایط خاص شخصی، این دو نکته برای من حامل معنایی بیش از آنکه در متن داشت، بود. در زندان فرصت فراوانی برای تفکر بود. هر دو پرسش دیگر متعلق به نویسنده نبود، پرسش خواننده شده بود بهنحوی که با آن میخوابید و بیدار میشد.
پرسش اول عمیقتر بود. آنرا بر اسلام و خصوصا تشیع منطبق کردم و از خود پرسیدم اگر عالم، مفتی یا فقیهی بخواهد بنام دین و خصوصا فقه اعمال خشونت کند ممکن است چه فتاوایی بدهد و به چه آیات و روایاتی استناد کند و چگونه استدلال فقهی خود را صورتبندی کند؟ با تحریرالوسیلة آقای خمینی که در کتابخانه بند ویژه روحانیت اوین یافت میشد، یک دور فقه فتوایی معاصر را از این منظر مطالعه کردم.
مواضعی از فقه را که در نظر ابتدایی چنین قابلیتی داشت مشخص کردم: کتاب جهاد، مرتبه اعلای امر بهمعروف و نهی از منکر، مجازات افراد مهدورالدم و مرتد در کتاب حدود. این مواضع را از قرن چهارم تا دوران معاصر در کتب فقه استدلالی مطالعه و فیشبرداری کردم. دفتر زندان هم نسبت به تحویل کتب عربی فقهی سختگیری کمتری داشت! کتابها توسط خانواده بتدریج بدستم میرسید و من با مطالعه و پیگیریِ آراءِ مشروحِ فقیهانْ روز را به شب میرساندم.
حالا به پاسخ پرسش نخست رسیده بودم و میتوانستم بگویم چه آموزههایی در تعالیم دینی یا آراء فقهی خشونتزاست. پرسش جدیدی برایم پیش آمده بود: آیا اجتهاد در فروع و فقه سنتی توان نفی خشونت و رفع تبعیض را دارد؟ دوران زندان تمام شده بود و ذهن من درگیر پرسش تازه شده بود شدیدتر از پرسش قبل. بقیه قضیه را در مصاحبه مکتوب مشروح «حقوق بشر و روشنفکری دینی» (مجله آفتاب، تابستان ۱۳۸۲، بعدا کتاب حق الناس، تهران، کویر، ۱۳۸۷) توضیح دادهام.
در همین حوالی بود که به دعوت حسین پایا مدیر انتشارات طرح نو محمد رضا نیکفر را برای نخستین بار در دفتر طرح نو در خیابان خرمشهر ملاقات کردم. ملاقاتی که حدود دو ساعت در فضائی صمیمانه بهطول انجامید. همانجا در حضور پایا خاطره فوق را از جرقهای که کتاب «خشونت، حقوق بشر، جامعه مدنی» در جان من زد تعریف کردم و از نویسنده و ناشر تشکر نمودم.
یکی از مولفههای تحول فکری من در آخر دهه هفتاد و اول دهه هشتاد کتاب نیکفر بوده است. اگرچه تنها مولفه نبوده، اما به هر حال در این دگرگونی پارایمی (paradigm shift) موثر بوده است. این سطور در شرایطی قلمی میشود که پاسخ پرسش دوم کتاب نیکفر هم به نحوی عملی داده شده است. من از تابستان سال ۱۳۸۷ از حوزه ممالک محروسه جمهوری اسلامی به خارج پرتاب شدهام و به تعبیر سهروردی در «غربت غربیه» بهسر میبرم!
بعد از جنبش سبز سال ۱۳۸۸ و قضیه «الهیات شکنجه» نیکفر (شهریور ۱۳۸۸) و «اسلام رحمانی» من (مرداد ۱۳۸۹)، ما به همان اندازه که به هم نزدیک شده بودیم از هم دور شدیم، و کمی هم بیشتر! نیکفر میپندارد دین و خشونت همزادند، و جهان وقتی گلستان میشود که از هیچ دین فعالی خصوصا اسلام عین و اثری نمانده باشد. مشکل بنیادی نیکفر این است که بجای اینکه ایدئولوژیک شدن قدرت سیاسی، آمیخته شدن دین و دولت و قرائتهای بنیادگرای دینی را علت العلل بروز خشونت معرفی کند، ذات دینداری را مقصر اصلی خشونت معرفی کرده است.
تلقی برخی نویسندگان عرفی از اسلام با تلقی أمثال ابوبکر بغدادی (داعش) و مصباح یزدی (جمهوری اسلامی) یکی است. اسلام چیزی جز تلقی سلف نیست. تفاوت این دو گروه در نتیجه است، یکی می گوید تلقی سلف صالح را باید بر زمان حال تحمیل کرد، دیگری میگوید دورهاش بهسر رسیده است، به موزه تاریخ تحویلش دهید! در منظومه فکری هر دو اسلام نوگرا جایی ندارد. نیکفر پنداشته اصلاح دینی یک مدل بیشتر نداشته، آن هم همان است که در غرب مسیحی اتفاق افتاده و اکنون هم دوران آن بسر آمده، لذا اسلام اصلاح پذیر نیست و نواندیشان دینی در ایران به درِ بسته میکوبند! در نسخه نیکفر راه رهایی یکی بیشتر نیست و آن سکولار ذهنی و فلسفی شدن تمام عیار است، مثل خودش. و هرکه مثل او نیندیشد، سکولار فلسفی نشود، و مشخصا مومن به خدا باشد (نیست خدایی جز خدای شکنجهگر!) مروج خشونت است!
منورالفکرهای اهل فلسفه ما وقتی بدون شواهد کافی مرتکب تعمیمهای خیالی شده، فرضیههای جهانشمول عرضه میکنند اول فاجعه است. نسخه واحد پیچیدن برای دین برای همیشه و همه جا و همه کس از اینگونه تعمیمهای غیرمستند است. در پیچ تند تعمیمهای کهکشانی، هم برخی نواندیشان دینی رادیکال شدهاند، و هم بعضی روشنفکران عرفی. نیکفر در دهه اخیر از نمونههای شاخص روشنفکران عرفی رادیکال در زبان فارسی است. برخلاف دهه قبل، من هرچه در نیکفر بیشتر نظر میکنم، کمتر قانع میشوم. به نظرم آراء متأخر نیکفر خام است. ای کاش او کتابی مدون در تشریح و تنقیح آرائش بنویسد و اثبات کند که در بینش او جایی برای کسانی هست که برخلاف وی به مبدأ و معاد باور دارند، اما همانند او از حقوق بشر و دموکراسی دفاع میکنند و به اندازه او – اگر نه بیشتر – از خشونت، تبعیض، سرکوب و خفقان بیزارند.
برای دوست محترم محمد رضا نیکفر در اوایل دههی ششم زندگی سلامتی و موفقیت آرزومندم.
۱ آبان ۱۳۹۶
این یادداشت به درخواست مجله اینترنتی قلمرو در بزرگداشت ششمین دهه زندگی محمدرضا نیکفر نوشته شده، و در شماره هفتم آن (آبان ۱۳۹۶، ص۷۰-۷۱) با ویرایش مختصری از سوی مجله با عنوان «از رواداری روشنگری تا سکولاریسم رادیکال» منتشر شده است. (۹ آذر ۱۳۹۶)