این بحث شامل نُه قسمت، پیشگفتاری در معرفی ملاصدرا، معرفی اجمالی رساله، شرح مقدمه و شرح شش فصل نخست رساله سه اصل ملاصدراست.
۱. پیشگفتار
صدرالدین محمد بن ابراهیم قوامی شیرازی مشهور به صدرالمتألهین و ملاصدرا (۹۷۹-۱۰۵۰) یکی از چهار حکیم موسس مکتب فلسفی در جهان اسلام است: حکمت متعالیه. مأخذ حکمت متعالیه: حکمت مشاء سینائی، حکمت اشراق سهروردی، عرفان ابن عربی، و اسلام نبوی-علوی است. ملاصدرا شاگرد شیخ بهایی در منقول و میرداماد در معقول در حوزه علمیه أصفهان بوده است. سه مرحله زندگی وی: تحصیل در اصفهان، ریاضت در کهک و تالیف و تدریس در شیراز. پس از تکمیل علوم صوری در اثر کشش درونی و فشار برخی علمای ظاهربین به کهک قم رفت و هفت تا پانزده سال به ریاضت و ذکر در غار و مسجد مشغول بود تا به مرحله شهود و کشف حقایق و علم حضوری رسید. الله وردی خان حاکم فارس (در زمان شاه عباس ثانی) او را به شیراز دعوت کرد تا در مدرسه ای مستقل که تازه ساخته بود تدریس کند. وی تا آخر عمر در شیراز در همین مدرسه خان به تدریس و تالیف مشفول بود. هفت بار با پای پیاده به خانه خدا رفت و دربازگشت از سفر هفتم در بصره درگذشت. دو شاگرد اصلی و دامادش: ملا محسن فیض کاشانی و ملا عبدالرزاق فیاض لاهیجی.
برخی ابداعات فلسفی او عبارتند از: اصالت، وحدت، و تشکیک وجود، حرکت جوهریه، اتحاد عاقل و معقول، تجرد قوه خیالیه. ملاصدرا آثار خود را به زبان عربی به رشته تحریر درآورده است، به استثنای سه اثر مختصر که به فارسی نوشته است: رساله سه اصل، دیوان اشعار، و چند نامه. سبک نگارش عربی او بسیار روان است. رساله سه اصل و کسر اصنام الجاهلیة، اشعار و مقدمه اسفار حاکی از وضع فکری ملاصدرا در قبال زمانه اوست. رساله سه اصل دو تصحیح دارد: الف. به تصحیح و اهتمام حسین نصر، دانشگاه تهران، دانشکده علوم معقول و منقول، ۱۳۴۰، ۱۶۴ص؛ تهران: مولی، ۱۳۶۵، ۱۹۲ صفحه؛ تهران: بنیاد حکمت اسلامی صدرا، ۱۳۸۱، ۲۶۳ ص؛ ویراست ۲: ۱۳۹۰. ب. تصحیح و مقدمه محمد خواجوی، تهران، مولی، ۱۳۸۴، هفتاد و شش+۱۴۷ص.
۲. معرفی اجمالی رساله
رساله سه اصل رساله ای انتقادی به فارسی در دفاع از عرفان و علم باطن و مکاشفه و نقد علوم ظاهری (معاملات اعم از عقلی و نقلی) با نیم نگاهی به عصر خود و انتقاد از علمای ظاهربین زمانه که در علم و عمل سنگ راه حقیقتند. به عبارت دیگر رساله در تبیین معرفت نفس و معاد و شناساندن موانع آن به زبانی انتقادی تند است.
سه اصلی که عنوان رساله است بنا به قول خود ملاصدرا، به اجمال عبارتند از:
اصل نخست: «جهل است به معرفت نفس که او حقیقت آدمی است».
اصل دوم: «حب جاه و مال و میل به شهوات و لذات و سایر تمتعات»
اصل سوم: «تسویلات نفس اماره است و تدلیسات شیطان مکار و لعین نابکار که بد را نیک و نیک را بد وامینماید.»
رساله شامل ۱۴ باب یا فصل و یک مقدمه است. شرح اجمالی أبواب: سه باب نخست در بیان سه اصل مذکور «جهل، حب جاه و مال و تسویلات نفس اماره» است و سه باب دوم به ترتیب، در بیان نتایج سه باب نخست است. در ابواب هفتم و هشتم، وی طریق خطا و صواب را از یکدیگر مشخص ساخته و چگونگی یافتن صراط مستقیم و شاهراه حقیقت را روشن کرده است و به طریق پند و اندرز به تبیین مباحث خویش پرداخته است. باب نهم مربوط به خاصه علم حقیقی و امتیاز آن از علوم ظاهری است و بابهای دهم و یازدهم درباره نور ایمان و لزوم تصفیه باطن و تزکیه نفس برای تجلی این نور نوشته شدهاند. ملاصدرا در باب دوازدهم، نتیجه کسب این معرفت را روشن میسازد و نشان میدهد که چگونه سالک گاهی حق را مرآت خلق و گاهی خلق را مرآت حق میبیند و در آفاق آیات او را مشاهده میکند. باب سیزدهم شامل مباحثی است درباره امراض نفسانی بهویژه غرور و کبر که نفس مرد عالم نما را مبتلی میسازد و او را از علم حقیقی باز میدارد. بالاخره باب چهاردهم درباره عمل صالح و علم نافع یعنی رابطه بین علم و عمل است.
۳. شرح مقدمه
[۱] خداوندا عجب رسمى نهادى كه ديوان را ببالا ره ندادى
كشيدى بهر ابليسان يكى سد كه كس ننهد برون گامى از آن حد
برين ياجوج طبعانِ بدآئين كشيدى از جهالتْ سدِّ روئين
برين دلهاى همچون آهن و سنگ بشد راه زمين و آسمان تنگ (ص۴)
ص۵: إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ… وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ.
دائم از سجين كند كسب علوم از حواس خود كه فجارند و شوم
لوح حس سوزد در آتش همچو خس از چنين لوحى چو خواهد علم كس
[۲] «بعضى از دانشمندنمايان پر شر و فساد و متكلمان خارج از منطقِ صواب و حساب و بيرون از دائره سداد و رشاد و متشرعان برى از شرع بندگى و انقياد منحرف از مسلك اعتقاد بمبدأ و معاد افسار تقليد در سر افكنده نفى درويشان شعار خود كردهاند، و دايما در مذهب حكمت و توحيد و علم راه خدا و تجريد كه مسلك انبياء و اولياست مىكوشند.» (ص۷)
[۳] در ايمانِ معاد مندرجست علم نفس، كه كليد همه علمهاست و ازين علم اصلا خبرى نزد علماى رسمى نيست، و بهم نمىرسد تا بديگران چه رسد كه از اكثر عقائد ايمانى و اركان دينى به اسمى و رسمى قناعت كردهاند و با وجود آن ديگران را هدف تير طعن مىنمايند و زهر قهر بر جراحت سينه مجروحان مىپاشند و در رد و انكار و سرزنش و اصرار هر دم مصرتر مىباشند. (ص۸)
[۴] «اى عزيز دانشمند و اى متكلم خود پسند تا كى و تا چند خال وحشت بر رخسار الفت نهى و خاك كدورت بر ديدار وفا از سر كلفت پاشى و در مقام رد و سرزنش و جفا با اهل صفا و اصحاب وفا باشى و لباس تلبيس و ريا و قباى حيله و دغا در پوشى و جام غرور از دست ديو رعنا بنوشى و در ابطال حق و ترويج باطل و تقبيح دانا و تحسين جاهل بكوشى …» (ص۸-۹)
«بلى تو هميشه بجهت دواعى نفس ضلال پيشه و وساوس وهم محال انديشه در آن شيوه و انديشه مىباشى كه طريقه هواپرستى بطلان نپذيرد و احكام اباحت لذات و استحسان تمتعات حيوانى و انسراح در مرعاى دنيا و مشتهيات طبيعت و هوا منسوخ نگردد.» (ص۹)
تو در آن فكرى هميشه با شتاب كه نباشد فرق از تو با دواب (ص۹)
همان بهتر كه چنين كسى بكسب دنيا مشغول شود (ص۹)
اگر كناس نبود در ممالك فتادى مردمان اندر مهالك (ص۱۰)
[۵] اكنون آماده باش اى دانشمند خودپسند كه رخصت خطاب آمد و مهر سكوت از درج دهان و حقه جواهر جان برخاست…. ص۱۰-۱۱
پس بدان اى دشمن دوست نماىِ راه خدا و اى منكرِ سالكان و همراهان با صفا، كه اعظم اسباب ترا و ديگر اهل شيد و ريا و علماى دنيا را بر مذمت حكمت و انكار حكماى بحق و صوفيه، عداوت اخوان صفا و تجريد و اصحاب وفا و تفريد مىدارد، و مدام تخم خصومت روندگان شاهراه يقين و دانندگان علم توحيد بىگزاف و تخمين در اندرون جان مىپاشيد و نهال عداوت وفاكيشان در زمين دل جاى مىدهيد. (ص۱۱)
[۶] سه اصل است كه فى الحقيقة نزد ارباب بصيرت، رؤساء شياطين كه مهلكات نفسند اينهایند و ديگر اصول و مبادى شرور كه رؤس ثعابين جور و شقاوت و سرهاى تِنّين [=اژدها] عذاب گور و قيامتاند كه رسول خدا (ص) در حديث عذاب قبر منافق از ان خبر داده از اين سه اصل منشعب ميگردد. و آن حديث اينست كه يسلط عليه تسعة وتسعون تِنّينا وهل تدرون ما التنين تسعة حية لكل حية تسعة رؤس ينهشونه وينفخون فى جسمه إلى يوم يبعثون.
اى خود رأى خودپسند بخدا سوگند كه خدا را بندگان هستند كه اكنون اين سرهاى ماران را در جوف تو مشاهده مىكنند و ترا بدان معذب در گور مىبينند و تو از ان غافلى (ص۱۲)
باش تا وقتى كه اين حجاب موهوم دنيا از پيش نظر مرتفع گردد و هنگام فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ در رسد و اندرونها آنگاه بيرون شود تا بر تو نيز احوال اندرون منكشف گردد و صورت آن ماران كه امروز ياران و قرينان تواند بر تو جلوه نمايند و آن زمان فرياد از نهاد خود بر آرى كه فَبِئْسَ الْقَرِينُ و از خود گريختن گيرى و با خود نداى يا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ در دهى. (ص۱۳)
هيهات هيهات از خود چگونه توان گريخت هر جا كه گريزى خود با خود باشى و كدام شقاوت و بدبختى از آن بيشتر كه كسى از خود ترسد و از خوى و عادت خود هراسد. سياه گليما در تو چندان رسوائى هست كه شرح آن بسالها نتوان كرد.
نفس را نهصد سراست و هر سرى از فراز چرخ تا تحت الثرى
نفس اژدرهاست او كى خفته است؟ از غم بى آلتى افسرده است
۴. شرح اصل اول
[۱] و آن جهلست به معرفت نفس كه او حقيقت آدميست و بناى ايمان باخرت و معرفت حشر و نشر ارواح و اجساد بمعرفت دلست و اكثر آدميان از آن غافلند. و اين معظمترين اسباب شقاوت و ناكامى عقباست كه اكثر خلق را فرو گرفته در دنيا چه هر كه معرفت نفس حاصل نكرده خداى را نشناسد كه من عرف نفسه فقد عرف ربه و هر كه خداى را نشناسد با دواب و انعام برابر باشد أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ. چنين كسان كوردل در روز آخر محشور گردند صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ و حق تعالى در حق ايشان گويد نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ. و اين بمنزله عكس نقيض من عرف نفسه فقد عرف ربه است چه هر گاه فراموشى خدا سبب فراموشى نفس است تذكر نفس موجب تذكر رب خواهد بود و تذكر رب خود موجب تذكر وى نفس راست كه فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ (ص۱۶-۱۷)
[۲] بسيارى از منتسبان بعلم و دانشمندى از احوال نفس و درجات و مقامات وى در روز قيامت غافلند و اعتقاد بمعاد چنانچه بايد ندارند، اگر چه بزبان اقرار بمعادى مىنمايند و بلفظ اظهار ايمان بنشاة باقى مىكنند لكن دائما در خدمت بدن و دواعى شهوت نفس مىكوشند و راه هوا و آرزوها مىپيمايند و پيروى مزاج و تقويت جسد و شاگردى جالينوس طبيعت مىكنند، و يك گام از خود بيرون نمىنهند و در طاعت قواى اماره نقد عمر عزيز را صرف نموده پير مىشوند و بزبان حال با خود مثل اين مقال مىگويند: آزادى هر دو كون مىخواست دلم در بندگى نفس و هوا پير شدم (ص۱۷)
[۳] و همچنين اكثر عالمان بى علم و ناسكان بى معنى آخرت را بعينه دنيا تصور كرده بطمع فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ اعمال بدنى و عبادات بى معنى بجاى آورده فى الحقيقة چون غافل و عاطل از ياد خدااند عبادت نفس و هوا مىكنند و ترك معرفت مبدأ و معاد نموده بمطالب خسيسه و مارب حسيه پرداختهاند عاجلة كانت او آجلة بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ. و از علوم الهيه كه عبارت از معرفت خدا و ملائكه مقربين و معرفت وحى و رسالت و نبوت و ولايتست و سر معاد اصلا چيزى ياد ناگرفته إعراض از آن نمودهاند و بغير از صورت پرستى كارى ديگر پيش نگرفتهاند.
چنان بعالم صورت دلش بر آشفته است كه گر بعالم معنى رسد صوَر يابد
[۴] …. ايشان فى الحقيقة از ناسيان حقند نه از ذاكران و از آن جماعت كه پروردگار عالم ترك صحبت ايشان را واجب گردانيده بر خاصان خود آنجا كه فرموده فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَياةَ الدُّنْيا ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ (ص۱۸-۱۹)
زيرا كه اين گروه از ياد خدا غافلانند كجا از اهل دلانند. اگر ذرهاى از نور معرفت در دل ايشان تابيده مىبودى كجا در خانه ظلمه و اهل دنيا را قبله خود ميساختند و هميشه با نفس و هوا نرد محبت مىباختند.
مكن طاعت نفس شهوتپرست كه هر ساعتش قبله ديگرست
مگر كز تنعم شكيبا شوى و گرنه ضرورت بدرها شوى
وگر خودپسندى شكم طبله كن در خانهِ اين و آن قبله كن (ص۱۹)
[۵] و همچنين است حال آنها كه خود را از علما مىشمارند و روى از جانب قدس و طلب يقين گردانيده متوجه محراب ابواب سلاطين شدهاند و ترك اخلاص و توكل كرده طلب روزى و توقع آن از ديگران مىنمايند لما تركوا الاخلاص والتوكل على الله ألجاهم الله إلى أبواب السلاطين وحوّل وجوههم عن طلب الحق واليقين إلى خدمة الهوى وطاعة المجرمين وصحبة الفاسقين.
چه گونه نام خود عالم و دانا نهد كسى را كه دثور و زوال دنيا و فنا و ارتحال آن را نداند و اخلاد بارض نموده روى دل با عمارت و زراعت نمايد و با اهل دنيا كه غافلانند از حال عاقبت ماوى، مساهم و مماثل گردد در تاسيس بناى زائل و تشييد سراى باطل عاجل.
عمارت با سراى ديگر انداز كه دنيا را اساسى نيست محكم
[۶] و چگونه دل زنده و بينا باشد كسى كه مدام با مرده دلان و تيره طبعان دنيا صحبت دارد؟ چراغ عقلش را بدمهاى سرد عوام و نفسهاى افسرده ايشان خاموش كند، ديگرى ازين چراغ بىنور چه حاصل نمايد؟
كسى از مرده علم آموخت هرگز؟ ز خاكستر چراغ افروخت هرگز؟ (ص۱۹-۲۰)
[۷] هر آن دلى كه درين خانه زنده نيست بعشق *** برو نمرده بفتواى من نماز كنيد (ص۲۰)
حكماى فلاسفه را با آنكه حظى وافر ازين مساله هست اما نسبت دانش ايشان با دانش علماى آخرت و اهل قرآن همچو نسبت دانش عوامست با متكلم. (ص۲۴)
۵. شرح اصل دوم
و آن حب جاه و مال و ميل بشهوات و لذات و ساير تمتعات نفس حيوانى كه جامع همه حب دنياست چنانكه حق سبحانه درين آيت مىفرمايد زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ. هر نفس كه امروز خود را بدين تمتعات حيوانى و مستلذات جسمانى و طيبات دنيا كه خبثات آخرتند عادت فرمود و متخلق بصفات بهيمى و سبعى شد در روز قيامت و بروز نشاه آخرت با بهائم و حشرات محشور ميگردد.
و هر كه عقل را مطيع و فرمان بردار و حكم پذير نفس اماره ساخت و در خدمت قواى بدنى كمر بندگى بر ميان جان بست و مَلَك را خادم شيطان هوا گردانيد و جنود ابليس پر تلبيس را بر سليمانِ عقلِ فرشتهنهاد سرورى داد لا جرم مالك دوزخ وي را سرنگون در سجن جحيم انداخته بچندين اغلال و سلاسل مقيد و محبوس و بعذابهاى گوناگون جهنم معذب و از نعيم ابد محروم و مايوس خواهد گشت. (ص۲۸-۲۹)
توان پاك كردن ززنگ آئينه و ليكن نيايد زسنگ آئينه (ص۲۹)
دل كه با مال و جاه دارد كار دل چو سگ دان و آن دو چون مردار (۳۰)
۶. شرح اصل سوم
[۱] و آن تسويلات نفس اماره است و تدليسات شيطان مكار و لعين نابكار كه بد را نيك و نيك را بد و مىنمايد و معروف را منكر و منكر را معروف مىشمارد و كارش ترويج سخنان باطل و تزيين عمل غير صالح و تلبيس و تمويه نمودن و بمكر و حيله و غرور گرائيدن و بزور خيالات فاسده و اوهام كاذبه انكار حق و ابطال براهين عقليه پيش گرفتن و بدروغ و وسواس و سفسطه اعتماد داشتن و بغرور و تلبيس ادراج شر در عداد خير و تصوير باطل بصورت حق نمودن و بتمويه و تدليس اعمال را لباس حسنه پوشانيدن. و حاصلش بجز خسران دنيا و آخرت چيزى نيست زيرا كه فعل شياطين بتمويه و تخييل است و وسواس بىحاصل و عمل اهل غرور چون عمل اهل سيميا بود بى بودست و بى بقاء و بغير از ناقصان و كودك طبعان از آن فريفته نمىشوند. (ص۳۲-۳۳)
[۲] زاهد! بنماز و روزه خورسند مباش كين پشه بروزگار عنقا نشود
زاهد ار راه به رندى نبرَد معذور است عشق كاريست كه موقوف هدايت باشد (ص۳۴)
نشوى بر نهاد خود سالار بنماز و بروزه بسيار
زانكه هر چند گِرد بر گَردى زين دو هر روز تيرهتر گَردى (ص۳۵)
اكنون بدان كه اين صفتهاى سه گانه را ثمرات و لوازم بسيارست و تبعات و لواحق بيشمار غير آنچه گفته شد از عداوت و خصومت با فقراى باب الله و جويندگان راه يقين و آن را در سه فصل ديگر بيان نمائيم.
۷. شرح نتيجه اعراض از معرفت نفس و علم معاد
و آن ظلمت دل و عماى بصيرتست. (ص۳۶)
چون جاهل بعلم نفس را گمان آنست كه اين چشم و گوش و حواس دنيا امر او را ثابتست و عاريتى نيست و خود را بدين چشم و گوش بينا و شنوا مىداند و در روز قيامت كه روز حقايقست و عاريتها مرتفع مىگردد و چشمى بجهت ديدن آخرت كسب نكرده گمانش آنكه او را چشمى بوده كه كورش كردهاند. پس مىگويد كه خدايا لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بَصِيراً و ندانسته كه او را هرگز چشمى نبوده جز چشم عاريتى و چشم عاريت بكار آخرت نمىآيد.
برو بفروش اين چشمى كه دارى كه در ديدن ندارد استوارى
يكى چشمى دگر بى غش و بى عيب بدست آور براى ديدن غيب
و همچنين گوش دنيا كه خر و گاو و همه جانوران را هست بكار شنيدن روز عقبى نمىآيد.
گوشِ خر بفروش و ديگر گوشْ خر كين سخنها را نيابد گوشِ خر (ص۳۷)
و بدان كه جميع عرفاء و كافه محققان حكماء بر آنند كه قوام نشاه آخرت بدل آدميست و حيات دل بمعرفتست. (ص۳۹)
۸. شرح نتیجه متابعت شهوت و آرزوهاى نفس و پيروى غرضهاى دنيا
[۱] و آن از فطرت اصلى منسلخ شدنست و كور و گنگ با بهائم و حشرات محشور شدن زيرا كه هر صفت كه در دنيا بر كسى غالب شود بسبب بسيارى افعال و اعمالى است كه صاحب آن صفت را مىباشد و در روز قيامت صاحبش بصورتى مناسب آن صفت محشور مىشود.
اگر صفت شهوت بر وى غالبست بصورت خرس و خوك محشور ميگردد و اگر صفت غضب و درندگى غالبست بصورت سگ و گرگ و اگر گزندگى و ايذا بصورت مار و عقرب و اگر دزدى و حيله بصورت موش و كلاغ و اگر تكبر بصورت شير و پلنگ و اگر رعنائى و خراميدن بصورت طاوس و كبك و اگر حرص و ذخيره كردن چيزها بصورت مورچه. (ص۴۴-۴۵)
[۲] و تناسخى كه آن حقست و باطل نيست همين است كه باطن در دنيا ممسوخ و مبدل مىگردد و خوى اصلى ديگرگون مىشود و در روز قيامت و رستاخيز بصورتى مناسب آن خلق از گور بر مىخيزد زيرا كه در آخرت اجساد بمنزله ضلال ارواحند و هر روحى را بدنى مكتسب لازم مىباشد كه هرگز از وى منفك نمىگردد.(ص۴۶)
[۳] و علم آخرت و كيفيت حشر اجساد را غير اهل بصيرت و شهود ندانند و ارباب علوم حكميه رسميه از كيفيت آن بىخبرانند تا بظاهر بينان چه رسد. اين نسخ باطن درين امت بسيارست بيننده بايد كه تماشا كند و چندين قرده و خنازير و عبده طاغوت در لباس زهد و صلاح و شيد و زرق بيند كه همه بجهت پيروى شهوت و غضب و گمراهى و متابعت شيطان چگونه از فطرت اصلى برگشته و با بهائم و سباع و شياطين برابر گشته و بدين صورتها در روز وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ مصور و مجسم خواهند گرديد بهيات اين جانوران بروز خواهند نمود. (ص۴۶-۴۷)
۹. شرح نتيجه رؤساى شياطين كه اسباب و دواعى شيطانىاند
[۱] نتيجه تسويلات نفس اماره و مكايد قوت شيطانيه نيز بسيارست از آن جمله عذاب ابدى و خسران سرمديست و سوختن بنار جحيم و مقيد گشتن بعذاب اليم. و اين آتشيست كه اكنون در درون متكبران و خودپسندان زبانه مىكشد چنانچه اهل بينش و صاحبان كشف بحسب وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَنْ يَرى امروز مشاهده آن ازيشان مىكنند و بعلم اليقين و عين اليقين آتشى را كه در روز آخرت در ايشان در مىگيرد و بدان سوخته مىشوند اليوم افروخته مىيابند. كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقِينِ (ص۵۰)
[۲] اين آتشيست كه امروزش باب توبه و قطرهاى چند اشك از روى ابتهال و تضرع مىتوان نشانيد و فردا كه شروع در شعله زدن و زبانه كشيدن كند بصد هزار دريا يك شرارهاش را نمىتوان پوشانيد. (ص۵۲)
[۳] چه شرط سالك آنست كه از راه دل تنها نه از راه زبان طلب حق كند و از راه باطن پيروى قرآن و اهل پيغمبر آخر الزمان (صلوات الله عليهم اجمعين) نمايد نه بمجرد نقل و داستان از راه زبان. (ص۵۳)
زانكه از قرآن بسى گمره شدند زان رسن قومى درون چَه شدند
مر رسن را نيست جرمى اى عنود چون ترا سوداى سر بالا نبود
هر كه را روىْ به بهبود نبود ديدن روى نبى سود نبود
هر گاه ديدن شخص نبى بى آگاهى ضمير و معرفت باطن مر كسى را سود نداشته باشد شنيدن حديث وى از راه روايت بىدرايت بطريق اولى فايده نخواهد داشت بلكه باعث چندين غرور و اعوجاج و ضلال ميگردد. (ص۵۳)
جلسه دوم به شرح فصول هفتم تا چهاردهم رساله و شرح گزیده اشعار ملاصدرا اختصاص خواهد داشت.
جمعه ۶ بهمن ۱۳۹۶، ۲۶ ژانویه ۲۰۱۸، دانشگاه کارولینای شمالی، چپلهیل