شیپور را از سر گشادش زدن!

شیپور را از سر گشادش زدن!

چالش اسلام و قدرت -۹

خلاصه جلسه هشتم:

خوف از خدا منهای محبت او در قرآن هرگز توصیه نشده است.

اینکه در قرآن استعمال خوف و تقوی چشمگیر است ادعای حقی است. اما خوف از خدا فضیلتی سازنده است که با محبت و امید به رحمت او همراه است.

خوف از معصیت و قیامت همان ترس از مجازات قانون عادلانه است که برای داشتن جامعه ای عاری از جرائم امروز هم دقیقا مورد توجه قانون‌گذاران است.

عرفان رویکردی نیکو برای اقلیتی بسیار محدود است، نه نسخه ای برای همگان.

از خوف از خدا «اقتدارگرایی الهی» نتیجه نمی شود. خدای اسلام قادر متعال است، اما «اقتدارگرا» نیست.

خدای اقتدارگرا (authoritarian) خدایی است که همانند یک زمامدار خودکامه به هیچ قانونی مقید نیست، اهل عدالت نیست، موجودی ترسناک، مخوف، و رعب آور است، که حقیقتا باید از او ترسید. ترسی از جنس ترس از حیوانی درنده که برای رهایی از شکنجه باید از او اطاعت کرد. این‌چنین خدایی با خدای اسلام و قرآن بیگانه است.

عذاب اخروی دردناک، بزرگ، شدید و خوارکننده است.

جمع بسامد عقاب، عذاب و جهنم در قرآن ۶۹۶ است، در حالی که جمع بسامد ثواب، رحمت و مغفرت، و بهشت به ۱۱۲۷ بالغ می شود. در هر صفحه قرآن تقریبا یک بار عذاب و جهنم و حدود دوبار ثواب، رحمت، مغفرت و بهشت به چشم می خورد.

جزئیات عذاب و جهنم انصافا ترسناک و رعب آور است، در حالی که جزئیات رحمت و بهشت هم حقیقتا جذاب است.

جزئیات عذاب و جهنم ادعای اقتدارگرایی خدا را تایید می کند به شرطی که این جزئیات را در «جو لیبرالی و حقوق بشری» معاصر در نظر بگیریم. چرا که در این جو انسان هر جرمی – به هر بزرگی – هم مرتکب شده باشد، مجازات بدنی وی خلاف کرامت انسانی محسوب می شود.

اما در چنین داوری خطاهای فراوانی نهفته است:

اولا بدون «ترجمه فرهنگی» متن قرن اول هجری برای مخاطب ثانویه عارضه «زمان پریشی» رخ می دهد.

ثانیا در دوران پیشامدرن مجازاتهایی که در شرق و غرب جاری بوده چیزی شبیه جزئیات تهدید به عذاب اخروی است.

ثالثا اگر ثوابهای مادی بهشت «نمادین» باشد، چرا عذابهای مادی جهنم «نمادین» نباشد؟!

رابعا معنای جهنم و عذاب این نیست که مجرم در گودال آتش بیرونی افکنده شود. این آتش درونی است که با ارتکاب گناه و حق ستیزی در درون مجرم روشن می شود، اما در آخرت حقیقت همه چیز بروز می کند و آتش درون بروز می کند و احساس می شود. چنین آتش درونی حقیقت و جزئیات آن تمثیلی و مجاز است.

بنا هر یک از این وجوه چهارگانه ادعای اقتدارگرایی خداوند فاقد پشتوانه و بی دلیل محسوب می شود.

***

در آخرین روزهای ماه مبارک رمضان برای برگزارکنندگان این جلسه معرفت و ذکر، شنوندگان، بینندگان و خوانندگان محترم این مباحث، خطیب محترمی که ادعاهای وی مورد بحث و نقد قرار می گیرد، و نیز خودم از درگاه خداوند متعال رحمت و مغفرت مسئلت می کنم. امیدوارم این مباحث گامی در راه ارتقای معارف اسلامی محسوب شود. هم‌چون گذشته از آراء انتقادی صاحب نظران استقبال می کنم. در این جلسه به پرسش‌های باقیمانده از جلسه قبل طی سه مبحث به شرح زیر پاسخ داده می شود: شکنجه به مثابه عذاب، خداوند سلطان عبوس، خشن و اقتدارگرا؟! و گفتمان سلطانی خوف نامه! (۱)

مبحث اول. شکنجه به مثابه عذاب

یکی از ابداعات ادعای «پیامبر اقتدارگرا» معنای جدیدی برای عذاب در قرآن است: شکنجه. در این صورت خدا شکنجه گر اعظم است! این مبحث شامل دو بحث است.

بحث اول. آیا معنای عذاب قرآنی «شکنجه» است؟

ادعا: «اینجا کلمه شکنجه را مخصوصا به کار بردم، زیرا ما در فارسی بعضی از کلمات را داریم که بار معنایی آن را خوب حس می‌کنیم، اما وقتی به زبان دیگر می‌بریم یا از زبان دیگر می‌آوریم مفهومش را به خوبی درک نمی‌کنیم. یکی از اینها کلمه عذاب است. ما در قرآن زیاد داریم که در روز قیامت خداوند بندگان را عذاب می‌کند، اما توجه نداریم که کلمه عذاب در فارسی معنای شکنجه می‌دهد. ما اگر از همان روز اول عذاب را شکنجه ترجمه می‌کردیم، اصلا تصویر و تصور دیگری برای ما پیدا می‌شد. «عذاب» امروزه یک واژه تلطیف شده‌ای‌ است که ما به کار می‌بریم. یعنی تصور کنید یک تنبیه دردناک. واقعا تنبیه دردناک خیلی لطیف است، ولی «شکنجه» داخلش مالامال از خشم و خشونت است و این تعبیرات سرتاسر قرآن را فرا گرفته است.»

عذاب در عربی «به چیزی گفته می شود که بر انسان مشقت داشته باشد و او را از مرادش بازدارد». به لحاظ لغوی معنای عذاب در زبان عربی شکنجه نیست، و قدیمی ترین ترجمه های قرآن نیز این واژه را چنین ترجمه نکرده اند! معاجم لغت عربی هم عذاب یا عقوبت را هر آنچه باعث درد و مشقت بدنی یا روحی می شود ترجمه کرده اند، که با «تعذیب» به معنی شکنجه متفاوت است. شکنجه در زبان فارسی در دوران گذشته (پیشامدرن) تفاوتی با عذاب نداشته است. دهخدا این معادلها را برای «شکنجه» ذکر کرده است: «آزار، ایذاء، رنج، عقوبت، تعذیب، سیاست، عذاب، رجز، رجس، عقاب، عقوبت، و نقمت.» در مقابل «عذاب» را هم اینگونه معنی کرده است:« آنچه دشوار باشد بر انسان و او را از قصدش باز دارد، نکال، و شکنجه». اما در دوران پیشامدرن معنای شکنجه در زبان فارسی معنای مورد نظر مدعی نیست!

در دوران مدرن البته شکنجه تعریف دقیقی دارد. شکنجه torture بر اساس ماده یکم کنوانسیون منع شکنجه سازمان ملل متحد (۱۹۸۴) این‌گونه تعریف شده است: «هر عملی که به واسطهٔ آن و تعمداً درد و رنجی شدید، خواه جسمی یا روحی، بر فرد اعمال شود، آن هم برای اهدافی چون کسب اطلاعات یا اعتراف‌ گیری از او یا از یک شخص ثالث، یا با هدف تنبیه او به دلیل انجام عملی که او یا شخص ثالثی مرتکب شده، یا مظنون به ارتکاب آن است، یا با هدف ارعاب و واداشتن او یا شخص ثالث به انجام کاری، و بنابر دلایل تبعیض‌آمیز از هر نوع [شکنجه محسوب می‌شود]، به ویژه هنگامی که چنین درد و رنجی از سوی یک مقام یا فرد دیگری برخوردار از سمتی رسمی یا به تحریک یا رضایت یا قبول وی اعمال شده باشد. شکنجه شامل درد و رنجی که صرفاً منبعث از احکام قانونی یا ذاتی این احکام یا بخشی از آن‌ها باشد، نمی شود.» (۲)

اگر قرار است بر اساس معیارها و موازین قرون بیستم و بیست و یکم عذاب الهی در قیامت سنجیده شود، البته عذاب قرآنی شکنجه است، و حق با مدعی است! اما به چنین تبیین زمان پریشانه ایanachronic  چهار اشکال وارد کردم که دیگر تکرار نمی کنم. اما علاوه بر آن اینجا وجه پنجمی هم برای بطلان این امر می توان اقامه کرد. ترجمه عذاب در سه آیه زیر یقینا به معنی شکنجه نادرست است، لذا تعمیم مطلق عذاب به «شکنجه» در قرآن بر همین منوال نادرست است:

الف. يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ مَن يَأْتِ مِنكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ وَكَانَ ذَٰلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا (احزاب ۳۰) «ای زنان پیامبر، هركس از شما كارِ زشتِ آشكاری انجام دهد، عذابِ او دوچندان خواهد شد، و این بر خدا آسان است.» واضح است که همسران پیامبر قرار نبوده به دلیل کار ناشایست شکنجه شوند!

ب. الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلَا تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ (نور ۲) «زن زناكار و مرد زناكار را به هركدام صد تازیانه بزنید، و اگر به خدا و روز واپسین ایمان دارید، نباید در دین خدا دلسوزی‌ای دربارۀ آن دو شما را تحت تأثیر قرار دهد، و باید گروهی از مؤمنان شاهد مجازات آن دو باشند.» مجازات مرتکبان عمل جنسی نامشروع شکنجه نیست، مجازات است، مگر اینکه هر مجازاتی با تازیانه شکنجه محسوب شود!

ج. وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ إِذْ نَادَىٰ رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ (ص ۴۱) «و بندۀ ما ایّوب را یاد كن، آنگاه كه پروردگارش را ندا داد: شیطان مرا رنج و عذابی [سخت] رسانده است.» شیطان ایوب را آزار می داد اما این آزار لزوما شکنجه نبوده است!

بحث دوم. «الهیات شکنجه» نقشه راه ادعای «پیامبر اقتدارگرا»

رویکرد «الهیات شکنجه» با ادعای «پیامبر اقتدارگرا» درباره خداوند چه نسبتی دارد؟ در شهریور ۱۳۸۸ بعد از عیان شدن شکنجه معترضان به تقلب در انتخابات ریاست جمهوری در زندانهای جمهوری اسلامی، محمدرضا نیکفر (م. ۱۳۳۵) روشنفکر خداناباور مقیم آلمان در مقاله «الهیات شکنجه» (۳) بحث را از زمین به آسمان سرایت داد: «خدای شکنجه گران قطعا شکنجه گر است»! به نظر وی «انسانها خدایان را به صورت خود می سازند، و آن خدایان چون ساخته شدند، آن گاه که در مرحله چیرگی دینهای منسجم نوبت به آنان رسد، انسانهایی را می سازند به صورت خود». وی آنگاه می نویسد: «و در این حال عبدالکریم سروش مشغول یافتن ذات نیک دین مسلط و جدا کردن آن از اعراض تاریخی اش بود.» نیکفر با پیش گرفتن «روش پدیدارشناسی» می پرسد: «چه کسی مسئول این خداست؟» و خود پاسخ می دهد: «خدای اسلام از یک طرف بسیار مقتدر است، از طرف دیگر به سادگی آلت دست قرار می گیرد. از احکام ثابت این خداست: با خود همبسته باشید و بر دیگران سخت بگیرید. آسیب شناسی این خدا و دین او طبعا آسیب شناسی فرهنگ و جامعه است. خدا در اسلام گاهی در نقش یک بازرگان حسابگر بی گذشت یا یک سلطان کینه جو و یا ترکیبی از این دو ظاهر می شود.»

دوازده سال بعد روشنفکر دینی در بحث «دین و قدرت» توصیه های همتای خداناباور خود را پذیرفت و رویکرد پیشین خود را به کناری نهاد و با اتخاذ روش پدیدارشناسانه تاریخی به همان راهی رفت که نویسنده «الهیات شکنجه» نقشه راهش را ترسیم کرده بود و به همان نتایجی رسید که او رسیده بود: خدا به مثابه سلطان اقتدارگرا و شکنجه گر. کافی است هر دو مطلب در کناره هم مطالعه شوند تا به شباهتهای روش شناختی و معرفت شناختی آنها اذعان شود، پدیدارشناسی تاریخی، تلازم جنایات برخی مسلمانان با تعالیم خدایشان، گفتمان بازرگانی، و گفتمان سلطانی به عنوان نمونه. «الهیات شکنجه» بدون تردید الگوی ادعای خدای اقتدارگراست، با این تفاوت که در نظریه مورد بحث پیامبر همه کاره، خدا صامت و قرآن هم تالیف پیامبر است و این روحیه اقتدارگرایی اوست که چنین خدای شکنجه گری را معرفی کرده است. این بحث را می توان مستدل شرح و بسط داد. به همین مقدار اکتفا می کنم، و فی الاشاره کفایة.

نتیجه مبحث اول: تنها در جو لیبرالی و حقوق بشری معاصر می توان از تعبیر عذاب به شکنجه دفاع کرد. این تعبیر به اشکال غیرقابل رفع زمان پریشی  anachronicمبتلاست. «الهیات شکنجه»ی روشنفکر خداناباور بدون تردید الگوی ادعای روشنفکر دینی تحت عنوان «پیامبر اقتدارگرا» درباره خداوند یعنی خدای اقتدارگرا بوده است.       

مبحث دوم. خداوند سلطان عبوس، خشن و اقتدارگرا؟!

در سال ۱۳۸۰ مدعی از «خدای بی صورت» داد سخن می داد. صفات سلطان عبوس، خشن و اقتدارگرا بیشک صورتی برای خداوند است که نمی تواند با خدای بی صورت سازگار باشد. اما در «ادعای پیامبر اقتدارگرا» بحث از این تناقضات فراتر رفته است. بعد از «بسط تجربه نبوی» (۱۳۷۸) که محمد بن عبدالله (ص) مؤلف قرآن معرفی شد، خدای قرآن تلقی پیامبر از خداوند است، و نه لزوما خدای واقعی. البته می توانند به من اشکال کنند که واقعی در کار نیست، هرچه است تلقی افراد است ولاغیر! به هر حال روحیه پیامبر اقتدارگرا در کتاب تألیف شده و خدای معرفی شده اش دمیده شده و خدای چنین پیامبری هم متصف به همان صفات است: سلطان عبوس، خشن و اقتدارگرا. در مباحث گذشته شواهد پیامبر اقتدارگرا یک به یک ابطال شد. قبلا هم که تبعیت وحی از پیامبر را ابطال کرده بودم، (۴) بنابراین جایی برای خدای اقتدارگرا باقی نمی ماند. اما فارغ از دو مبنای لرزانِ چنین خدایی بنا دارم در این جلسه شواهد آن را مستقلا نقد کنم و نشان دهم از چه اعتباری برخوردار است. این مبحث شامل چهار بحث است.

بحث اول. آیا استعمال ضمیر «ما» به جای «من» برای خداوند دلالتی بر اقتدارگرایی دارد؟

ادعا: «تمام مواردی که قرآن وقتی که خداوند دارد سخن می‌گوید با ضمیر ما، ما چنین می‌گوییم، ما قرآن را نازل کردیم، ما روزه را برشما واجب کردیم، (۹۷:۱) و (۷:۱۴۵). یکی یا دوجا که خیلی هم مشخص است درقرآن ضمیر متکلم وحده آمده درمورد خداوند، یکی دوجاست، خیلی استثناء است این، یکی در مسئله دعا کردن است (۲:۱۸۶) خیلی نادر است، توجه می‌کنید؟ دوجا شاید بیشتر نباشد، همه جا إِنَّا، این گفتمان سلطانی است.» پس ادعا این است: أولا قاعده در قرآن این است که خدا از خود با ضمیر متکلم مع الغیر استفاده می کند، مگر «استثنائا در دو جا» که با ضمیر متکلم وحده خود را خطاب کرده است. ثانیا استعمال ضمیر متکلم مع الغیر رویه سلاطین است و این نشانه اقتدارگرایی است.

خداوند در قرآن به طرق مختلف از خود سخن گفته است. گاهی به عنوان اسم عَلَم الله، زمانی با صفات و اسمای حسنی، و گاهی در قالب ضمیر خود را معرفی کرده است. ضمائر گاهی سوم شخص مفرد، دوم شخص مفرد (مخاطب مفرد)، گاهی اول شخص مفرد (متکلم وحده) و گاهی اول شخص جمع (متکلم مع الغیر) است. این ضمائر گاهی متصل و گاهی منفصل استعمال شده اند. در مورد تفاوت این قالبهای بیانی در کتب بلاغت و تفسیر به تفصیل بحث شده است. در ادعای مذکور سه اشکال به نظر می رسد.

اشکال اول. استعمال ضمیر متکلم وحده برای خدا در قرآن «استثنا و منحصر به دو مورد» نیست!

اجمالا به نظر می رسد در قرآن ضمیر متکلم مع الغیر در مورد خداوند بیش از ضمیر متکلم وحده استعمال شده است، اما اینکه موارد استعمال ضمیر متکلم مع الغیر قاعده، و استعمال ضمیر متکلم وحده به شکل «استثنا» و منحصر به دو مورد است بدون مطالعه و با تعجیل ابراز شده است و با توجه به قوه حافظه مدعی چنین ادعایی نشان از قلت مؤانست وی با قرآن دارد. مطابق یک تحقیق سرانگشتی (و نه استقصای کامل) مواردی که خداوند خود را در قالب ضمیر متکلم وحده اعم از منفصل و متصل معرفی کرده حداقل بیست و پنج برابر محاسبه مدعی است! یعنی حداقل پنجاه آیه. به هفت شاهد به عنوان نمونه توجه کنید.

شاهد اول. إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَيَّنُوا فَأُولَـٰئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ‎﴿البقرة: ١٦٠﴾‏ «(بی‏گمان، كسانی‏كه دلائل آشكار و هدایت‏ را كه فرو فرستاده ایم، پس از آنكه آنها را در كتاب برای مردم روشن ساخته‏ایم كتمان می‏كنند، خدا آنان را لعنت می‌کند و لعنت کنندگان [نیز] لعنتشان می‌کنند) مگر كسانی‏كه توبه كنند، و [آنچه را فاسد كرده‏اند] اصلاح نمایند، و [حقایق را] بیان كنند، كه توبه‏شان را می‏پذیرم، و من بسیار توبه‏پذیرِ مهربانم.» در این آیه با دو ضمیر متصل و منفصل توبه پذیری و رحمت خداوند در قالب ضمیر متکلم وحده تاکید شده است.

شاهد دوم. إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي ‎﴿طه: ١٤﴾‏ «بی‏گمان، من خودِ خدایم، هیچ خدایی جز من نیست، پس مرا پرستش كن و به یاد من نماز بر پا دار.» در این آیه خدا پنج بار در قالب ضمیر متکلم وحده (سه بار به شکل متصل و دو بار به شکل منفصل) با صمیمیت تمام با بندگانش سخن گفته و آنها را به پرستش خود دعوت کرده است.

شاهد سوم. نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ‏ وَأَنَّ عَذَابِي هُوَ الْعَذَابُ الْأَلِيمُ (حجر ۴۹-۵۰) «به بندگانم خبر ده كه بی‏گمان، من خود همان آمرزندۀ مهربانم. و اینكه عذابم [نیز] همان عذاب دردناك است.» در این آیه خداوند چهار بار در قالب ضمیر متکلم وحده (سه بار به شکل متصل و یک بار به شکل منفصل) هم از غفران و رحمت خود با مهربانی سخن گفته هم از عذاب دردناکش انذار داده است.

شاهد چهارم. إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى ‎﴿طه: ١٢﴾‏ «(ای موسی) من خود، پروردگار توام، بی‏درنگ كفش‏هایت را بكن، زیرا تو در وادی مقدّسِ طُوی هستی.» خدا با پیامبرش سه بار به صیغه مفرد سخن گفته دوبار در قالب ضمیر متکلم وحده متصل و منفصل و یک بار به صیغه مخاطب. این سخن دوست صمیمی است نه سلطانِ عبوس!

شاهد پنجم. وَإِنِّي لَغَفَّارٌ لِّمَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا ثُمَّ اهْتَدَىٰ ‎﴿طه: ٨٢﴾‏ «و بی‏گمان، من بسیار آمرزندۀ كسی هستم كه توبه كند و ایمان بیاورد و كاری شایسته انجام دهد سپس در راه راست بماند.» این هم پیام آمرزش بسیار برای مؤمنان درستکار: صیغه متکلم وحده متصل.

شاهد ششم. قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (زمر ۵۳) «بگو: ای بندگان من، كه به زیان خویش [در گناه] زیاده‏روی كرده‏اید، از رحمت خدا ناامید نشوید، زیرا خدا همۀ گناهان را می‏آمرزد. همانا او خود آمرزندۀ مهربان است.» اطلاق بندگان من (ضمیر متکلم وحده متصل) نهایت صمیمیت است، آیه هم در مقام مژده بخشش همه گناهان است.

شاهد هفتم. يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً‏ فَادْخُلِي فِي عِبَادِي‏ وَادْخُلِي جَنَّتِي‏ (فجر۲۷‫-۳۰) «ای جانِ آرمیده، خشنود و مورد رضایت [خدا] به سوی پروردگارت بازگرد، و در میان بندگان من درآی. و در بهشت من داخل شو.» فارغ اعلام رضایت خداوند از بندگان خوبش، دو بار استعمال ضمیر متکلم وحده متصل به معنای من (در عبادی و جنتی): بندگان من، بهشت من نهایت صمیمیت را می رساند.

واضح شد که استعمال ضمیر متکلم وحده در مورد خداوند نه استثناست و نه منحصر به دو مورد.

اشکال دوم. ضمیر متکلم مع الغیر در مورد خداوند در قرآن تلازمی با تعظیم و تفخیم مقام الهی ندارد

این اشکال دو قسمت دارد: ضمیر متکلم مع الغیر در مورد خداوند «منحصر» در تعظیم و تفخیم مقام الهی نیست، و «عدم تلازم» ضمیر متکلم مع الغیر در مورد خداوند با تعظیم و تفخیم مقام الهی.

قسمت اول اشکال: ضمیر متکلم مع الغیر در مورد خداوند منحصر در تعظیم و تفخیم مقام الهی نیست

مواردی که خداوند خود را با ضمیر متکلم مع الغیر یا «ما» معرفی کرده حداقل سه وجه دارد، نه یک وجه. این وجوه می توانند منفردا یا مجتمعا عامل استعمال باشند:

وجه اول: اشتراک عاملیت خداوند با فرشتگان یا عوامل طبیعی

گاهی فعل انجام شده از طریق اسباب تحت امر الهی از قبیل فرشتگان یا عوامل طبیعی صورت گرفته است، نه اینکه خداوند به تنهایی و بدون اسباب آن را انجام داده باشد. به این سه شاهد توجه کنید:

شاهد اول. وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ وَإِنَّا عَلَىٰ ذَهَابٍ بِهِ لَقَادِرُونَ ‎﴿المؤمنون: ١٨﴾‏ «و از آسمان، آبی به اندازه نازل كردیم، و آن را در زمین جای دادیم، و قطعاً ما بر بردن آن تواناییم.» سه بار ضمیر متکلم مع الغیر متصل، واضح است که باران از طریق عوامل طبیعی می بارد. عواملی که به عنوان سنن الهی در طبیعت جاری هستند.

 شاهد دوم. أَوَلَا يَذْكُرُ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئًا ‎﴿مريم: ٦٧﴾‏ «آیا انسان یاد نمی‏كند كه پیش از این در حالی‏كه چیزی نبود، او را آفریدیم؟!» خلقت انسان از طریق عوامل طبیعی به اراده الهی صورت می گیرد: دو بار ضمیر متکلم مع الغیر متصل.

شاهد سوم. يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَىٰ وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ ‎﴿الحجرات: ١٣﴾‏ «ای مردم، ما شما را از مرد و زنی آفریدیم و شما را شعبه شعبه و قبیله قبیله قرار دادیم تا یكدیگر را بشناسید. بی‏گمان، گرامی‏ترین شما نزد خدا با تقواترین شماست. همانا خدا دانای آگاه است.» خلقت انسان از مرد و زن و تقسیم آنها به شعبه ها و گروههای مختلف اجتماعی برنامه خداوند است که توسط عوامل طبیعی و اجتماعی صورت می گیرد. ذیل آیه نیز ارائه ملاک ارزیابی انسانهاست: تقوا با خدا را در هر کاری داور و ناظر دانستن. (سه بار ضمیر متکلم مع الغیر متصل)

وجه دوم: اهمیت موضوع

گاهی استعمال ضمیر متکلم مع الغیر به دلیل اهمیت موضوع است.

شاهد: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (حجر ۹) «همانا ما خود، این [ قرآن] را نازل كرده‏ایم، و قطعاً خود نگهبان آن خواهیم بود.» با توجه به اهمیت نزول قرآن و اهمیت حفظ آن خداوند در این آیه چهار بار با ضمیر متکلم مع الغیر سخن گفته (سه بار متصل و یک بار منفصل)

 وجه سوم: تعظیم و تفخیم

گاهی استعمال ضمیر متکلم مع الغیر برای ابراز عظمت و مقام کبریایی خداوند است. این وجه با اقتدار الهی (ونه اقتدارگرایی! به وجهی که خواهد آمد) مرتبط است، لذا شواهد بیشتری (پنج شاهد) برایش می آورم:

شاهد اول. إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي وَنُمِيتُ وَإِلَيْنَا الْمَصِيرُ ‎﴿ق: ٤٣﴾‏ «بی‏گمان، ماییم كه حیات می‏بخشیم و می‏میرانیم، و بازگشت [همگان] تنها به سوی ماست.» احیاء، اماته و بازگشت از آیه های عظمت و قدرت خداوند است، لذا پنج بار با ضمیر متکلم مع الغیر (چهار بار متصل و یک بار منفصل) به کار رفته است.

شاهد دوم. إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا ‎﴿الأحزاب: ٧٢﴾‏ «همانا ما بار امانت (تكلیف) را بر آسمان‏ها و زمین و كوه‏ها عرضه كردیم ولی آنها از برداشتن آن خودداری كردند و از آن بیمناك شدند، و انسان آن را برداشت. بی‏گمان، او بسیار ستمكار و جهالت‏پیشه است.» این آیه نمادین از بزرگترین آیات اقتدار خداوند، اختیار انسان و در عین حال مقام والای امانتداری انسان صالح است. دو ضمیر متکلم مع الغیر متصل آن هم با تاکید شاهد مثال ماست.

شاهد سوم. إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا ‎﴿الانسان: ٣﴾‏ «به راستی ما راه را به او نمایانده‏ایم، خواه سپاسگزار باشد و خواه كفران‏پیشه.» خدا در دنیا راهنمایی می کند و اختیار گزینش حق و باطل یا شاکر و کفران پیشگی با انسان است. دو ضمیر متکلم مع الغیر متصل دال بر عظمت چنین موضعی دارد. واضح است که چنین اختیاری با اقتدارگرایی خداوند نازسازگار است.

شاهد چهارم. إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا ‎﴿الكهف: ٣٠﴾‏ «بی‏گمان، كسانی‏كه ایمان آورده و كارهای شایسته كرده‏اند [پاداششان محفوظ است، زیرا] ما پاداش كسانی را كه كار نیكو كنند تباه نمی‏كنیم.» خداوند از موضع اقتدار (نه اقتدارگرایی!) نگهبان عدالت است. دو ضمیر متکلم مع الغیر متصل آن هم با تاکید اعلام داشته اند: ایمان و عمل صالح تباه نمی شود.

شاهد پنجم. إِنَّا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدَىٰ فَلِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَمَا أَنتَ عَلَيْهِم بِوَكِيلٍ ‎﴿الزمر: ٤١﴾‏ «همانا ما این كتاب را برای مردم به حقّ بر تو نازل كردیم؛ پس هركه هدایت یابد به سود خود اوست، و هركه گمراه شود فقط به زیان خود گمراه می‏شود، و تو هرگز بر آنان گمارده نشده‏ای [تا هدایت را بر آنها تحمیل كنی].» دو ضمیر متکلم مع الغیر متصل انزال قرآن را بر حق بر قلب پیامبر خاطرنشان کرده، ثانیا پذیرش پیام حق توسط مردم را هدایت پذیری و گمراهی آنها دانسته، کنایه از اختیار کامل دنیوی آدمی، و ثالثا به صراحت پیامبر را از هرگونه اکراه، اجبار و زور در مسلمان کردن و مؤمن گردانیدن آنان برحذر داشته است. چنین موضع مقتدرانه و در عین حال حکیمانه و عادلانه ای موضع عظمت و تفخیم است نه اقتدارگرایی.

در مجموع هر ضمیر متکلم مع الغیری که در مورد خداوند در قرآن استعمال شده است مبتنی بر وجه اخیر یعنی موضع تعظیم و اقتدار نیست، وجوه دیگری هم مطرح است یعنی این‌که فعل انجام شده از طریق اسباب تحت امر الهی از قبیل فرشتگان یا عوامل طبیعی صورت گرفته است و یا نشان از اهمیت مورد باشد.

قسمت دوم اشکال: عدم تلازم ضمیر متکلم مع الغیر در مورد با تعظیم و تفخیم مقام الهی

اما میان بیان عظمت مقام خداوند و ضمیر متکلم مع الغیر تلازمی نیست، یعنی در مواردی ابراز این مقام با صیغه متکلم وحده بیان شده، در موارد دیگری که خداوند در مقام بیان رحمت و مغفرت است از ضمیر متکلم مع الغیر استفاده کرده است! به شواهدی از هر دو مورد به اختصار اشاره می کنم.

الف. ابراز قرب و صمیمیت خداوند با بندگانش با ضمیر متکلم مع الغیر! 

شاهد اول. وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ (ق ۱۶) «و همانا ما انسان را آفریدیم و به آنچه نفسش او را وسوسه می‏كند، آگاهیم و ما از رگ گردن به او نزدیك‏تریم.»در این آیه  سه بار ضمیر متکلم مع الغیر بکار رفته است (دو بار متصل و یک بار منفصل) اما آیه از صمیمی ترین آیات ارتباط نزدیک خداوند با انسان است: از رگ گردن به آدمی نزدیک‌تر.

شاهد دوم. أَوَلَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ يُتْلَىٰ عَلَيْهِمْ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَرَحْمَةً وَذِكْرَىٰ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ‎﴿العنكبوت: ٥١﴾‏ «آیا [در قرآن كمبودی می‏بینند] و برای آنان كافی نبوده است كه ما این كتاب را كه پیوسته بر آنان خوانده می‏شود بر تو نازل كرده‏ایم؟ به راستی در این [كتاب] برای مردمی كه ایمان می‏آورند، رحمت و یاد و پندی است.» در این آیه دو بار ضمیر متکلم مع الغیر متصل استعمال شده است، آیه در مقام بیان وجه نزول قرآن در رحمت و پند مومنان است، نه اظهار عظمت و اقتدار.

می توان به سادگی نتیجه گرفت که هر ضمیر متکلم مع الغیری در مورد خداوند در مقام بیان اقتدار و عظمت ذات ربوبی نیست.

ب. ابراز مقام عظمت و تفخیم با ضمیر متکلم وحده!

شاهد اول. كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ ‎﴿المجادلة: ٢١﴾‏ «خدا مقرّر كرده است كه حتماً من و پیامبرانم پیروز خواهیم شد، همانا خدا توانمندِ پیروزمند است.» آیه از یکی از سنن لایتغیر الهی پرده برمی دارد و آن پیروزی خداوند و پیامبرانش در نبرد حق علیه باطل است. علاوه بر آن خداوند با صفات قوی و عزیز (توانمندِ پیروزمند) توصیف شده است. چنین بیان عظمت و تفخیمی با دو ضمیر متکلم وحده متصل و منفصل صورت گرفته است نه ضمیر متکلم مع الغیر! استعمال اسم عَلَم الله و بعد از آن ضمیر متکلم وحده صنعت التفات در زبان عربی است که به زیبایی و شفافیت موضع تفخیم می افزاید.

شاهد دوم. قَالَ اللَّهُ إِنِّي مُنَزِّلُهَا عَلَيْكُمْ فَمَن يَكْفُرْ بَعْدُ مِنكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذَابًا لَّا أُعَذِّبُهُ أَحَدًا مِّنَ الْعَالَمِينَ ‎﴿المائدة: ١١٥﴾‏ «خدا گفت: من آن را حتماً بر شما نازل خواهم كرد، ولی هركه از شما پس از آن كافر شود، بی‏گمان، وی را چنان عذاب كنم كه هیچ‏كس از جهانیان را آن‏گونه عذاب نكرده باشم.» این آیات از تهدیدآمیزترین آیات نسبت به حق ستیزان بعد از اتمام حجت است. آن که بعد از نزول کتاب حق و علم به آن حق را انکار کند به شدیدترین شکل ممکن عذاب می شود. چنین مقام تهدیدآمیزی با چهار ضمیر متکلم وحده بکار رفته است نه متکلم مع الغیر!

نتیجه: برخلاف ادعای مدعی، ضمیر متکلم مع الغیر در مورد خداوند در قرآن به تنهایی و بدون در نظر گرفتن زمینه هیچ دلالتی بر موضع تعظیم، تفخیم و اقتدار ندارد، همچنان‌که ضمیر متکلم وحده با زمینه بر چنین موضعی دلالت دارد!

اشکال سوم. ضمیر متکلم مع الغیر یا وحده در مقام تعظیم هیچ دلالتی بر اقتدارگرایی ندارد

هیچیک از ضمائر متکلم مع الغیر یا وحده در مورد خداوند در قرآن که در مقام ابراز اقتدار، تعظیم و تفخیم خداوند است کمترین دلالتی بر اقتدارگرایی خداوند ندارند. اقتدار خداوند که با صفاتی از قبیل قدیر، قادر، ذو قوة، قوی و عزیز یا واژه های هم معنی آنها افاده می شود و معادل powerful, authority, authoritative است دلالتی بر اقتدارگرایی و اقتدارطلبی (معادل خودکامگی و استبداد و دیکتاتورمابی) یا authoritarianism  ندارند. در ابتدای بخش دوم بحث به این فرق بسیار مهم به شکل مستند خواهم پرداخت. زمامدار اقتدارگرا فوق قانون و قانون ستیز است، در حالی که زمامدار مقتدر حکیم، عادل، منصف، قانون‌مدار و قابل پیش بینی است. به علاوه اقتدارگرایی با رحمت و مغفرت و محبت به مردم سازگار نیست. در حالی که اقتدار با صفات حسنه یادشده سازگار است. (به این مهم بازخواهم گشت)

ضمنا اینکه سلاطین دنیوی برای ابراز اقتدارشان از ضمیر متکلم مع الغیر استفاده می کنند، آنها پایشان را در کفش ربوبی کرده اند، نه برعکس! سلاطینی که به شکل موقت صاحب قدرت مجازی دنیوی هستند را باید در چنین استعمال متکبرانه ای شماتت کرد نه خداوند را که صاحب قدرت حقیقی دائمی است. مدعی شیپور را از سر گشادش می زند!

نتیجه: صیغه متکلم مع الغیر در مورد خداوند اگرچه به شکل موجبه جزئیه در قرآن در مقام بیان عظمت و اقتدار الهی به کار رفته اما اولا افاده چنین معنایی تنها با زمینه قابل دستیابی است و خود صیغه به چنین معنایی به تنهایی دلالت ندارد. ثانیا در مواردی که صیغه مذکور به کمک زمینه در مقام بیان عظمت و اقتدار الهی است، کمترین دلالتی به اقتدارگرایی ذات ربوبی ندارد. ثالثا این مقام تعظیم گاهی با متکلم وحده ابراز شده است، آن چنانکه ضمیر متکلم مع الغیر گاهی برای ابراز صمیمت و قرب خداوند به کار رفته است.

بحث دوم. آیا خداوند معرفی شده در قرآن «سلطانی عبوس، خشن و اقتدارگرا»ست که «باید از عذاب و غضب او ترسید، در مقابلش به سجده افتاد و او را تقدیس کرد تا به عذابش مبتلا نشد»؟

این پرسش که عبارات داخل گیومه آن عینا متعلق به مدعی است پرسش تاسف انگیزی است. برای پاسخ به چنین پرسشی حداقل سه روش می توان در پیش گرفت: اول: آزمون اسما و صفات خداوند در قرآن، دوم: تحلیل مباحث عذاب، غضب، خشونت، اقتدار و واژه های مشابه در قرآن، و بالاخره سوم: تعمیم هرگونه خشونت، عذاب و غضب جزئی استعمال شده در قرآن ولو به حق در مقابل حق ستیزان بعد از اتمام حجت در آخرت و انتساب چنین صفاتی به شکل مطلق به خداوند. من هر سه راه را به ایجاز و اختصار آزمون می کنم تا مشخص شود مدعی از کدام‌یک از این سه راه به چنین نتیجه شگرفی رسیده است.

راه اول: آزمون اسمای حسنای خداوند

الف. حداقل هفتاد و نُه اسم یا صفت برای خداوند بکار رفته است که خود قرآن آنها را اسمای حسنی خوانده است. مشهورترین آیه ای که حاوی بیشترین این اسماء به علاوه اصطلاح اسمای حسنی است این آیه است: هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (حشر ۲۲‫-۲۴) «اوست خدایی كه هیچ خدایی جز او نیست، دانای نهان و آشكار است؛ اوست كه مهرگستر مهربان است. اوست خدایی كه جز او خدایی نیست؛ فرمانروای بسیار پاكِ سالمِ ایمنی‏بخشِ مراقبِ پیروزمندِ مسلّطِ درخور كبریاست. خدا منزّه است از آنچه [به او] شرك ورزند. اوست خدای آفریدگارِ نوآفرینِ صورت‏بخش كه بهترین نام‏ها از آنِ اوست؛ آنچه در آسمان‏ها و زمین است او را تسبیح می‏كنند، و اوست كه پیروزمندِ حكیم است.»

توضیح برخی واژه های آیه: َمِلک مالک تدبیر امر مردم و حکم کردن درباره ایشان است. قدوس مبالغه در قدس یعنی نزاهت و طهارت؛ سلام: آنچه از سلامت و عافیت بدون شر و ضرر ما را ملاقات می کند. مؤمن: معطی امنیت؛ مُهَیْمِن فائق و مسیطر بر شیء؛ عزیز: غالبی که کسی بر او غلبه پیدا نمی کند، یا کسی که آنچه نزد اوست نزد غیر اونیست، بدون عکس، عزت از همین ریشه است: جبّار: مبالغه در شکسته بندی شکسته (یا جابر العظم الکسیر: ای ترمیم کننده استخوان شکسته)، یا کسی که اراده اش نافذ است و آنچه بخواهد می تواند الزام می کند، جبروت هم از این ریشه است. جبار در قرآن در مورد انسان مطلقا منفی استعمال شده است در مورد خداوند یک بار و آن هم مثبت به کار رفته است. متکبر: آنکه متلبس به کبریاء است و به آن شناخته است. متکبر یعنی صاحب کبریاء برای خداوند صفتی برازنده است، و برای انسان که فاقد کبریاء است صفتی کاملا منفی است. یازده اسم حسنای خداوند در این سه آیه آمده است.

این ۷۹ اسم همراه به ترتیب تعدا استعمالشان در قرآن به شرح زیر است: الله (۲۷۰۲ بار)، ربّ (۹۶۹ بار)، رحیم (۲۲۷ بار)، (رحمان (۱۶۹ بار)، علیم (۱۶۱ بار)، حکیم (۹۷)، عزیز (۹۵ بار)، غفور (۹۱ بار)، بصیر (۵۳ بار)، قدیر (۵۰ بار)، سمیع (۴۷ بار)، خبیر (۴۵ بار)، ولیّ (۳۳ بار)، نصیر (۲۴ بار)، واحد (۲۱ بار)؛ شهید (۱۹ بار)، غنی (۱۸ بار)، حمید (۱۷ بار)، قادر (۱۲ بار)، حلیم (۱۲ بار)، وکیل (۱۲ بار)، تواب (۱۱ بار)، رئوف (۱۰ بار)، عظیم (۱۰ بار)، علیّ (۹ بار)، قوی (۹ بار)، واسع ( ۹ بار)، کبیر (۸ بار)، لطیف (۷ بار)، ذو الفضل العظیم (۶ بار)، قهار (۶ بار)؛ (۵ بار): حیّ، رقیب، عفُوّ، غفار، مَلِک؛ (۴ بار): حقّ، ذو انتقام، شکور، مقتدر؛ (۳ بار): حسیب، حفیظ، ذو الرحمة، قیوم، کریم، مالک، منتقمون، وارث، وهاب؛ (۲ بار): بدیع، ذو الجلال والاکرام، قاهر، مجیب، محیی، قدّوس، ودود، فعال لما یُرید؛ (۱ بار): آخر، اول، بَرّ، باطن، جبار، حکَم، ذو القوة، رزاق، سلام، صمد، ظاهر، فتاح، مؤمن، متعال، متکبر، متین، مجید، مُقیت، مهیمن، نور، هادی، لا یُسأل عما یَفعل.

ب. این اسماء و صفات در ارتباط با بحث ما به دو دسته بزرگ تقسیم می شوند: دسته ای که ارتباطی با بحث ما ندارند از قبیل الله، علیم و حکیم) و دسته ای که مرتبط هستند. دسته اخیر به سه گروه تقسیم می شوند:

گروه اول: اسمایی که دال بر قدرت الهی هستند بدون هرگونه توهم اقتدارگرایی: صفات عزیز، قدیر، قادر، قوی، ملک، مقتدر، مالک، ذوالقوة، مهیمن. (۹ اسم، ۱۷۷ بار)

گروه دوم: اسمایی که احتمال ارتباط با بحث اقتدارگرایی دارند: صفات فعال لما یرید (۲)، لا یُسأل عما یَفعل (۱)، قهار (۶)، ذو انتقام (۴)، (منتقمون: ۳)، قاهر (۲)، جبار (۱)، متکبر (۱). (۷ اسم، ۲۰ بار)

گروه سوم: اسمایی که دال بر رحمت الهی هستند: صفات رحمان، رحیم، غفور، حلیم، تواب، رئوف، ذو الفضل العظیم، عفو، غفار، ذو الرحمة، کریم، وهاب، مجیب، ودود، برّ، رزاق، سلام، مؤمن، (مجموعا ۱۸ اسم و ۵۴۱ بار)

مجموع گروه اول و دوم ۱۶ اسم با ۱۹۷ بار استعمال هستند. نسبت گروه اول و دوم به گره سوم ۱۶ به ۱۸ اسم و ۱۹۷ به ۵۴۱ بار استعمال یا ۱ به ۷۵/۲ (دو هفتاد و پنجاه صدم) است یعنی اسماء جمال گروه سوم حدود سه برابر اسمای جلال گروه اول و دوم است، این به لحاظ بسامدی.

ج. اما به لحاظ محتوی آیات گروه اول صرفا بیانگر قدرت الهی هستند و هیچ بار منفی ندارند. اما گروه دوم نیاز به بررسی دارند. به ترتیب کثرت استعمال شاهدی می آورم و رفع ابهام می کنم.

شاهد اول. قُلْ إِنَّمَا أَنَا مُنذِرٌ وَمَا مِنْ إِلَٰهٍ إِلَّا اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ (ص۶۵) «بگو: من فقط اخطاركننده‏ام، و جز خدای یگانه قهّار هیچ خدایی نیست.» قهار صیغه مبالغه از قهر به معنای غلبه است. خداوند قاهر بر هر چیزی است و همه چیز در آنچه او اراده می کند مطیع او هستند، و در آنچه می خواهد در مقابلش خضوع تکوینی می کنند. اما به لحاظ تشریعی پیامبر خدا فقط بیم دهنده است و حق اجبار مردم ندارد. به صدر آیه دقت کنید.

  شاهد دوم. مِن قَبْلُ هُدًى لِّلنَّاسِ وَأَنزَلَ الْفُرْقَانَ إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَاللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انتِقَامٍ (آل عمران ۴) «پیش از آن، تا رهنمونی برای مردم باشند، و فرقان را [هم] فرو فرستاد. بی‏گمان، كسانی‏كه به آیات خدا كفر ورزیده‏اند، عذابی سخت خواهند داشت؛ و خدا پیروزمندِ صاحب انتقام است.» انتقام مجازات مجرم بر جرمش است، و لازمه آن تشفی قلبی مجازات کننده نیست، این لازمه در میان انسانهاست، اما خداوند که ناقص نیست تا به چنین تشفی محتاج باشد.

شاهد سوم. وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْهَا إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ (سجده ۲۲) «كیست ستمكارتر از آن كه به وسیله آیات پروردگارش به وی تذكّر داده شود، سپس از آنها روی بگرداند؟ بی‏گمان، ما از مجرمان انتقام خواهیم گرفت.» انتقام از مجرمین با عذاب قیامت که عذاب اکبر است صورت می گیرد.

شاهد چهارم. وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ (انعام ۱۸) «و اوست كه بر بندگان خود غالب است، و اوست آن حكیم آگاه» قاهر چیره و غالب است، البته خداوند در غیر اراده انسان از اقتدار تکوینی خود استفاده کرده است، اما در مورد انسان در ضمن ابراز اراده تشریعی خود (نشان دادن حق از باطل) انسان را در اختیار حق و باطل در دنیا آزاد گذاشته است، و در اخرت دادگرانه به داوری می نشیند.

معنای دقیق جبّار و متکبّر در ضمن بحث آیات ۲۲-۲۴ سوره حشر گذشت، تکرار نمی کنم.

شاهد پنجم. إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَدِيدٌ إِنَّهُ هُوَ يُبْدِئُ وَيُعِيدُ‏ وَهُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ‏ ذُو الْعَرْشِ الْمَجِيدُ فَعَّالٌ لِّمَا يُرِيدُ (بروج ۱۲‫-۱۶) «قطعاً مؤاخذۀ قهرآمیز پروردگارت بسیار سخت است. بی‏گمان، تنها اوست كه [آفرینش را] آغاز می‏كند و [دوباره] بازمی‏آورد. و اوست آمرزنده و دوستدار [مؤمنان]. صاحب عرشِ ارجمند، انجام‏دهندۀ هرچه اراده كند.» این عبارت در آیه ۱۰۷ سوره هود هم آمده است. در آنچه خدا اراده می کند هیچ مانع و رادعی نیست، اما خدا حکیم عادل، رئوف، رحمان و رحیم هم هست. برای خود سننی همانند رحمت را تعریف کرده است لذا قابل پیش بینی است و در آنچه به انسان وعده داده است همانند ضایع نکردن اجر صالحان یا عدالت صادق است و خود اجازه احتجاج بر این وعده ها داده است، پس این فعال لما یرید خودکامه و مقام غیرمسئول و اقتدارگرا نیست.

شاهد ششم. لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ (انبیاء ۲۳) «[خدا] از آنچه می‏كند بازخواست نمی‏شود ولی آنان بازخواست می‏شوند.» به سیاق آیات قبل و بعد مراد از کسانی که مورد سوال واقع می شوند آلهه یا شرکای توهمی خداوند است. اینکه چرا خداوند بازخواست نمی شود سه دلیل دارد: اول. بازخواست متعلق به کسی است که بالاتر از بازخواست شونده یا حداقل هم رتبه او باشد. کسی بالاتر از خداوند یا هم رتبه او نیست تا توان بازخواست از او را داشته باشد. دوم. حکمت بالغه. صاحب حکمت بالغه امور را به میزانی از صحت و اتقان انجام می دهد و تخلفی نکرده تا لزومی به بازخواست او باشد. سوم. مالک علی الاطلاق جهان. همه ما سوی الله در ید قدرت اوست. مملوک را نرسد که مالک را بازخواست کند. اما سوال در آیه مرادف سوال بشری از زمامدرانشان نیست! خدا چه در دنیا چه در آخرت به انسان اجازه داده تا از او درباره وعده هایی که داده بپرسند و چه کسی از خدا راستگوتر است. آیه را باید در زمینه و سیاقش معنی کرد.

د. از میان هفت اسم گروه دوم قهار، قاهر، جبار و متکبر به راحتی به چیزی بیش از اقتدار مشروع و مثبت دلالتی ندارند. مراد از دو اسم ذو انتقام و منتقمون مجازات مشروع عادلانه مجرمان در قیامت بعد از اتمام حجت دنیوی است که لازمه یک نظام عادلانه است. اما دو صفت مرکب فعال لما یرید و لا یُسأل عما یَفعل اگر تحت اللفظی و بدون ارتباط با آیات حکمت، عدالت و سنن الهی در نظر گرفته شوند نزدیکترین صفات به ادعای اقتدارگرایی هستند. این همان رویکرد اشعری به قدرت الهی است که مقید به عدالت ماقبل دینی نیست. اگر خداوند را مقید به هیچ سنت عقلی قابل ادراک بشری همانند عدالت ندانیم دفاع از چنین خداوندی کار آسانی نیست. مرادم خدایی است که قدرتش حتی به محالات عقلی هم تعلق می گیرد و دامنه اقتدارش مقید به اخلاق و عدالت (هر دو ماقبل دینی) نیست. با تلقی از چنین خدایی نه جایی برای اختیار انسان می ماند و نه جایی برای قانون‌مندی افعال او. اگر مدعی اخیرا از نومعتزلی بودن به الهیات اشعری سقوط کرده باشد (که لازم بیّن توجیهات و استدلالهایش دقیقا همین است، هر چند به زبان انکار می کند) در این صورت چنین خدایی می تواند تناسبی با اقتدارگرایی داشته باشد.

اما اگر این دو آیه و آیات مشابه را از نگاه الهیات معتزلی و شیعی یعنی در زمینه عدالت و سنت مندی خدا بفهمیم (که به نظر من حق همین است)، این دو آیه اقتدار مطلق خدا را در زمینه حکمت، عدالت و انصاف او ارائه می کنند و هیچ تناسبی با ادعای اقتدارگرایی ندارند.

خدای قرآن به شهادت اسمای حسنای هفتاد و نُه گانه نه عبوس است، نه خشن است، و نه سلطان اقتدارگرا. حق ستیزان و تبهکاران البته باید از عذاب و غضب او بترسند، اما مومنان صالح از این بابت مطلقا نگران نیستند و به رحمت و مغفرت او امیدوارند. برای رهایی از عذاب الهی ایمان به حق (خدا و آخرت) و عمل صالح که عبارت اخرای فعل اخلاقی است باید تدارک دید، نه اینکه تملق او را گفت و از سر استیصال بر خاک سجده او بیفتیم. این تعبیرات بازی با کلمات در جو لیبرالی معاصر است. چون حق مطلق است با سجده بر آستان او، حق برحق بودن او را بجا می آوریم، و با پرستش کسی که شایسته پرستش است به کمال می رسیم و بهشتی می شویم. بنابراین تحلیل اسمای حسنای خداوند به ادعای اقتدارگرایی خداوند مطلقا راه نمی دهد.

راه دوم: تحلیل مباحث عذاب، غضب، خشونت، اقتدار و واژه های مشابه در قرآن

در این راه واژه های غضب و اخواتش با رحمت و اخواتش سنجیده می شود. نتیجه تحقیق جلسه هفتم این شد که رحمت رحمانیه کلیه مخلوقات از جمله کلیه انسانها (فارغ از باور درست یا نادرستشان و عمل صالح یا ناصالحشان) را شامل می شود. در حالی که غضب تنها انسانهایی که عالمانه و عامدانه حق را زیر پا گذاشته اند دربرمی گیرد. رحمت رحمانیه عام، مطلق، واسعه، نقد و بالفعل است، در حالی که غضب الهی خاص، مقید به عدم توبه، نسیه و بالقوه است و در آخرت نقد و بالفعل می شود. آثار غضب الهی در آخرت بروز می کند والا در این دنیا علی الاغلب حتی همین گروه از بندگان ناسپاس و تبهکار هم همانند مومنان از کلیه مواهب الهی بهره مند هستند و مشمول رحمت رحمانیه الهی قرار دارند. غضب الهی نتیجه منطقی حق ستیزی و تبهکاری این افراد است. این غضب برآیند اخلاقی عدالت، قسط و انصاف در نظام الهی است. نسبت غضب و اخواتش به رحمت و اخواتش «یک به هفت» است.

در جلسه هشتم گذشت که خوف از خدا منهای محبت او در قرآن هرگز توصیه نشده است. خوف از خدا فضیلتی سازنده است که با محبت و امید به رحمت او همراه است. خوف از معصیت و قیامت همان ترس از مجازات قانون عادلانه است که برای داشتن جامعه ای عاری از جرائم امروز هم دقیقا مورد توجه قانون‌گذاران است. عذاب اخروی دردناک، بزرگ، شدید و خوارکننده است. در هر صفحه قرآن تقریبا یک بار عذاب و جهنم و حدود دوبار ثواب، رحمت، مغفرت و بهشت به چشم می خورد. جزئیات عذاب جهنم انصافا ترسناک و رعب آور است، هم‌چنان‌که جزئیات رحمت و بهشت هم حقیقتا جذاب است. جزئیات عذاب و جهنم ادعای اقتدارگرایی خدا را تایید می کند به شرطی که این جزئیات را در «جو لیبرالی و حقوق بشری» معاصر در نظر بگیریم. چرا که در این جو انسان هر جرمی – به هر بزرگی – هم مرتکب شده باشد، مجازات بدنی وی خلاف کرامت انسانی محسوب می شود. اما در چنین داوری خطاهای فراوانی نهفته است: اولا بدون «ترجمه فرهنگی» متن قرن اول هجری برای مخاطب ثانویه عارضه «زمان پریشی» رخ می دهد. ثانیا در دوران پیشامدرن مجازاتهایی که در شرق و غرب جاری بوده چیزی شبیه جزئیات تهدید به عذاب اخروی است. ثالثا اگر ثوابهای مادی بهشت «نمادین» باشد، چرا عذابهای مادی جهنم «نمادین» نباشد؟! رابعا معنای جهنم و عذاب این نیست که مجرم در گودال آتش بیرونی افکنده شود. این آتش درونی است که با ارتکاب گناه و حق ستیزی در درون مجرم روشن می شود، اما در آخرت حقیقت همه چیز بروز می کند و آتش درون بروز می کند و احساس می شود. چنین آتش درونی حقیقت و جزئیات آن تمثیلی و مجاز است.

بنابراین از راه دوم هم این ادعا که  خداوندِ معرفی شده در قرآن «سلطانی عبوس، خشن و اقتدارگرا»ست که «باید از عذاب و غضب او ترسید، در مقابلش به سجده افتاد و او را تقدیس کرد تا به عذابش مبتلا نشد» نه تنها اثبات نمی شود بلکه کاملا نفی می شود. می ماند راه سوم.

راه سوم: تعمیم هرگونه خشونت، عذاب و غضب جزئی استعمال شده در قرآن ولو به حق در مقابل حق ستیزان بعد از اتمام حجت در آخرت و انتساب چنین صفاتی به شکل مطلق به خداوند

معنی این راه این است که اگرچه اسمای حسنای خداوند و تحلیل مباحث غضب، عذاب، خوف، عقاب، و جهنم در قرآن در مقابل مباحث رحمت، مغفرت، رجا، ثواب و بهشت در قران نه تنها ادعای اقتدارگرایی خداوند را اثبات نمی کنند بلکه ابطال می کنند، با یک «میان بُر» از طریق تعمیم برخی آیات عذاب و جهنم و غضب چهره ای عبوس، خشن و سلطانی اقتدارگرا از خداوند ترسیم می شود که «باید از عذاب و غضب او ترسید، در مقابلش به سجده افتاد و او را تقدیس کرد تا به عذابش مبتلا نشد».

در حقیقت در این راه با مطلق عذاب اخروی و مجازات حق ستیزان و تبکاران ولو بعد از اتمام حجت در آخرت مخالفت و از اساس از چنین مبنایی انتقاد می شود، و کلا جهنم و مجازات اخروی و إعمال قدرت خداوند در اجرای عدالت را برنمی تابد. این تفکر لیبرال مآب خدا را زمامدار بشر زمینی فرض کرده و هرگونه إعمال قدرت عادلانه، مشروع و اخلاقی وی را اقتدارگرایی معنی می کند. در این تفکرِ لیبرال مآبِ انسان‌‌واره اصل انسان است. حق مطلقی وجود ندارد تا چیزی بر اساس آن سنجیده شود. انتخاب هرکسی ولو خلاف حق و متضاد با اراده الهی (که حق مطلق است) قابل احترام است، نه تنها در دنیا بلکه در آخرت. خدا مجاز نیست کسی را به دلیل عقیده باطل (علیرغم اطلاع کامل از حق و اتمام حجت) و ارتکاب افعال ضداخلاقی یا نقض حقوق مردم و تجاوز به حقوق خداوند مجازات کند. هر نوع مجازات روحی و بدنی در آخرت شکنجه محسوب می شود.

در راه سوم اطاعت از خدا چه فرقی با اطاعت از یک دیکتاتور خونخوار دارد؟! از هر دو باید اطاعت کرد تا از گزند مجازات و عذابشان در امان ماند. از هر دو باید تعریف کرد و آستان هر دو را متملقانه بوسید تا از امتیازات تقرب به قدرت بهره مند شد. پیش فرض این تبیینْ نفی حقانیتی بنام خداوند و تعالیم اوست. اگر حق مطلق و واقعی هم وجود داشته باشد چه کسی می تواند ادعا کند این حق و واقع را فراچنگ آورده است؟ هیچکس! به عبارت دیگر این رویکرد به نسبی گرایی معرفت شناختی و اخلاقی رسیده است، و از اعتراف به آن ابایی ندارد.

به علاوه با روش نادرستِ خواندن آیات خارج از زمینه آنها، مطلق و عام پنداشتن آیات مقید و خاص، تعمیم تهدید حق ستیزانِ بدکار به تهدید تمام انسانها، نفی مجازات اخرویِ مشروع به بهانه انکار مطلق مجازات به اسم خشونت، سیمایی کاملا منفی، زشت و دافعه برانگیز از اسلام و چهره ای کاملا عبوس، خشن و سلطانی اقتدارگرا از خداوند ارائه می کند. این تبیین هم به لحاظ مبانی معرفت شناختی و اخلاقی و هم مبادی روش شناختی معیوب و باطل است. به بیان دیگر ادعای پیامبر اقتدارگرا در مورد خداوند تعمیم افکار لیبرالیستی بشری به آخرت و خداوند است. البته بنا بر الهیات شکنجه که الگوی پیامبر اقتدارگراست این ادعا درست است: خداوند معرفی شده در قرآن «سلطانی عبوس، خشن و اقتدارگرا»ست که «باید از عذاب و غضب او ترسید، در مقابلش به سجده افتاد و او را تقدیس کرد تا به عذابش مبتلا نشد».  این دقیقا راهی است که مدعی در پیش گرفته است. در این زمینه در بخش دوم بحث به تفصیل سخن خواهم گفت.

بحث سوم. آیا رابطه خدا با بندگانش همان رابطه «ارباب/سلطان و برده/رعیت» است؟

به نظر می رسد از عوامل طرح چنین پرسشی استعمال دو گونه واژه در مورد خداوند و انسان باشد. در مورد خداوند این واژه‌ها ربّ (۹۶۹ بار)، ولیّ (۳۳ بار)، مَلِک (۵ بار)، مالک (۳ بار)؛ و در مورد انسان واژه های عبد و عبید (از این ریشه اسم۱۵۱ بار و فعل ۱۲۱ بار، مجموعا ۲۷۲ بار) است. عبد در قرآن دو معنی دارد: بنده که غالبا با اضافه به خداوند است و برده. قرآن در مورد کنیز واژه امة و اماء (مجموعا ۲ بار)، ملک یمین (۱۴ بار) و در مورد برده واژه‌های رقبة (جمع رقاب مجموعا ۹ بار) و مملوک (۱ بار) ملک یمین (۱ بار) به کار برده است. واژه عبد در قرآن به صورت اسم تنها سه بار به معنی برده استعمال شده است، و در دیگر موارد از واژه های رقبة، مملوک، ملک یمین و امة استفاده شده است.

ریشه عبَدَ به معنی غایت تذلل در قبال مولی همراه با اطاعت است، این معنی می تواند تکوینی، اختیاری یا با جعل (وضع و قرارداد) صورت بگیرد که با هم تفاوت ماهوی دارند.

یک. عبودیت تکوینی: بندگی تکوینی مقتضی تعقل و تفکر نیست و مخلوقات بدون اختیار به تسبیح و پرستش ذات حق مشغولند.

شاهد: إِنْ كُلُّ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمَـٰنِ عَبْدًا ‎﴿مريم: ٩٣﴾‏ «هیچ‏كس در آسمان‏ها و زمین نیست، مگر اینكه بنده‏وار به پیشگاه [خدای] مهرگستر خواهد آمد.»

دو. عبودیت یا بندگی اختیاری: تعبد و اطاعت مبتنی بر تعقل و تفکر. در این تعبد مخلوق با آگاهی و اختیار و بدون تقلید بندگی خدا را می پذیرد.

شاهد اول. إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ ‎﴿الفاتحة: ٥﴾ «‏[خدایا] تنها تو را می‏پرستیم و تنها از تو یاری می‏خواهیم.»

شاهد دوم. يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ‎﴿البقرة: ٢١﴾‏ «ای مردم، پروردگارتان را بپرستید كه شما و كسانی را ‏كه پیش از شما بوده‏اند آفریده است، باشد كه پروا پیشه كنید.» این امر تشریعی به پرستش است  که انسان می تواند بپذیرد یا نپذیرد.

شاهد سوم. اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلَـٰهًا وَاحِدًا لَّا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ ‎﴿التوبة: ٣١﴾‏ «آنان دانشمندان و راهبان (ترسایانِ تارکِ دنیا) خود و مسیح پسر مریم را خدایگانی به جای الله برگزیده‌اند در حالی‏كه مأمور بودند فقط خدای یگانه را كه هیچ خدایی جز او نیست بندگی كنند. منزّه است او از شركی كه می‏ورزند.» برخی اهل کتاب عالمان دینی یا پیامبرشان را پرستش کرده اند. خدا آنها را نهی کرده است، اما انها را تکوینا بازنداشته است. یعنی در دنیا آزاد بوده اند.

شاهد چهارم. قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِي شَكٍّ مِّن دِينِي فَلَا أَعْبُدُ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَلَـٰكِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ‎﴿يونس: ١٠٤﴾‏ «بگو: ای مردم، اگر از دین من در شكّ هستید، پس من كسانی را كه غیر از خدا می‏پرستید نمی‏پرستم، بلكه خدایی را می‏پرستم كه [جان] شما را می‏گیرد، و فرمان یافته‏ام كه از مؤمنان باشم.» پیامبر راه پرستش خدا را با شفافیت معرفی می کند.

شاهد پنجم. قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ وَلَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ‏ وَلَا أَنَا عَابِدٌ مَّا عَبَدتُّمْ وَلَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ‏ لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ‏ (الكافرون۱‫-۶ :۱۰۹) «بگو: ای كافران، من آنچه را شما می‏پرستید نمی‏پرستم. و شما هم پرستشگر آنچه من می‏پرستم نیستید. و من پرستشگر آنچه شما پرستیده‎اید نیستم. و شما هم پرستشگر آنچه من می‏پرستم نیستید. دینِ شما از آنِ خودتان، و دینِ من [نیز] از آنِ خودم.» تقابل پرستش خدا و پرستش غیرخدا در این آیه به زیبایی ترسیم شده است. در انتهای سوره بر خلاف ادعای اقتدارگرایی پیامبر و خدا، گفته شده دین حق من برای خودم، دین باطل شما هم برای خودتان. کسی به زور و اجبار مسلمان و مومن نشده است!

شاهد ششم. وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ ‎﴿البقرة: ١٨٦﴾ «و هرگاه بندگانم از تو دربارۀ من بپرسند [كه نزدیكم یا دور؟ بگو:] بی‏گمان، من نزدیكم، دعای دعاكننده را وقتی كه مرا بخواند اجابت می‏كنم. پس باید مرا اجابت كنند، و به من ایمان آورند، باشد كه به رشد خود برسند.»

سه. بندگی جعلی (وضعی و قراردادی) یا بردگی:

‏  شاهد اول. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصَاصُ فِي الْقَتْلَى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالْأُنثَىٰ بِالْأُنثَىٰ فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَأَدَاءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسَانٍ ذَٰلِكَ تَخْفِيفٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَرَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدَىٰ بَعْدَ ذَٰلِكَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ ‎﴿البقرة: ١٧٨﴾‏ «ای كسانی‏كه ایمان آورده‏اید، در مورد كشتگان بر شما قصاص مقرّر شده است؛ آزاد در برابر آزاد، و برده در برابر برده، و زن در برابر زن. پس كسی كه از طرف برادرش (ولیِّ مقتول) چیزی [از حقّ قصاص] به او بخشیده شود باید [پرداخت دیه را] به طور شایسته دنبال كند، و آن را با خوش‏رفتاری به او بپردازد. این تخفیف و رحمتی است از جانب پروردگارتان. پس هركه پس از این تعدّی كند برای او عذابی دردناك خواهد بود.» مراد از عبد برده است به قرینه حرّ قبل از آن نه بنده خدا.

شاهد دوم. وَلَا تَنكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ حَتَّىٰ يُؤْمِنَّ وَلَأَمَةٌ مُّؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِّن مُّشْرِكَةٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَلَا تُنكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتَّىٰ يُؤْمِنُوا وَلَعَبْدٌ مُّؤْمِنٌ خَيْرٌ مِّن مُّشْرِكٍ وَلَوْ أَعْجَبَكُمْ أُولَـٰئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَيُبَيِّنُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ‎﴿البقرة: ٢٢١﴾‏ «و با زنان مشرك تا ایمان نیاورده‏اند ازدواج نكنید. و قطعاً كنیزی مؤمن بهتر از زنی مشرك است، هرچند شما را شیفته خود كند. و به مردان مشرك تا ایمان نیاورده‏اند زن ندهید. و قطعاً برده‏ای مؤمن بهتر از مردی مشرك است، هرچند شما را شیفته خود كند. آنان به سوی آتش فرامی‏خوانند، و خدا به فرمان خود به بهشت و آمرزش فرامی‏خواند، و آیاتش را برای مردم بیان می‏كند، باشد كه آنان متذكّر شوند.» امّ و عبد به ترتیب به معنی کنیز و برده مذکر است.

شاهد سوم. ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْدًا مَّمْلُوكًا لَّا يَقْدِرُ عَلَىٰ شَيْءٍ وَمَن رَّزَقْنَاهُ مِنَّا رِزْقًا حَسَنًا فَهُوَ يُنفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَجَهْرًا هَلْ يَسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ ‎﴿النحل: ٧٥﴾‏ «خدا مَثَلی زده است: بندۀ زرخریدی كه بر هیچ چیزی توانا نیست، و كسی كه ما از جانب خود رزقی نیكو به او داده‏ایم، و او در نهان و آشكار از آن انفاق می‏كند. آیا [آنها] با هم برابرند؟ [هرگز! پس چرا بت‏های ناتوان را با خدای توانا برابر می‏كنید؟!] ستایش از آنِ خداست، ولی بیشترشان نمی‏دانند.» این واضح ترین آیه قرآن در مورد بردگی است: برده ای زرخرید كه بر هیچ چیزی توانا نیست، یعنی انسانی که مالک زمینی دارد و بدون اجازه او مجاز به هیچ کاری نیست و اگر کار کند هم مزدش به صاحبش می رسد.

شاهد چهارم. وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ إِلَّا عَلَىٰ أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ (مومنون ۵-۶) «و آنان كه شرمگاه‏های خود را حفظ می‏كنند، مگر [در كامجویی] از همسران یا كنیزانشان كه آنان مورد ملامت نیستند.» مِلکِ یمین یعنی کنیز.

شاهد پنجم. وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ ‎(شعراء ۲۲) «و [آیا] این نعمتی است كه منّتش را بر من می‏نهی‌كه بنی‏اسرائیل را بردۀ خود ساخته‏ای؟» این تنها جایی است که در قرآن عبودیت به معنی بردگی در قالب فعل استعمال شده است. این اعتراض موسی به فرعون است. راستی خدا فرعون صفت مخلوقاتش را به بردگی کشانیده است؟!

من در جای دیگر به تفصیل و با استدلال و مستندا نشان داده ام که اسلام و قرآن نه تنها بردگی را تاسیس نکرده، بلکه تعالیمش به سمت حذف برده داری بوده است و آیات قران در مقام عتق یا آزاد کردن بردگان یا لزوم برخورد انسانی و اخلاقی با ایشان بوده است. (۵)

درباره بندگی خداوند: عبودیت حقیقی تطابق تعبد اختیاری تشریعی با عبودیت تکوینی است، تا تشریع ملازم با تکوین شود و غرض از خلقت حاصل شود: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ ‎﴿الذاريات: ٥٦﴾‏ «و جنّ و انس را نیافریدم مگر برای اینكه مرا پرستش كنند.» این تطابق در صراط مستقیم صورت می گیرد: إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَٰذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ (آل عمران ۵۱) «همانا خدا، پروردگار من و پروردگار شماست، پس او را پرستش كنید. این راهی است راست.»

رکن پرستش و عبودیت اختیار آگاهانه است، در حالی که قوام بردگی به سلب اختیار است. برده اختیارش اختیار صاحب اوست، در حالی که اختیار انسان با خودش است، اگر به خدا ایمان آورد از او اطاعت می کند و اگر زیر بار حق نرفت اطاعت نمی کند. اینکه در آخرت توسط خدای حکیم عادل به حساب او رسیدگی می شود و اگر به حق رفته باشد پاداش می گیرد و اگر تخلف کرده باشد مجازات می شود مقتضای حقانیت نظام آفرینش و عدالت جاری در آن است.

آری لزوم اطاعت و تبعیت بنده از خداوند و برده از اربابش مشترک است، اما اطاعت و تبعیت برده از مولایش مسلوبیت اختیار اوست، در حالی که در اطاعت و تبعیت بنده از خداوند، عاشق از معشوق، و شهروند از دولت مدرن این تبعیت و اطاعت توأم با اختیار و آگاهی است. در مورد اطاعت عاشق از معشوق، محبّ از محبوب، و بنده از خدا علاوه بر اختیار آگاهانه این اطاعت و تبعیت توام با عشق، محبت، و رضایت است. اطلاق مالک یا مَلِک یا ربّ به خداوند نه خدا را تبدیل به سلطان اقتدارگرا می کند نه انسان را مبدل به برده می نماید. اختیار و آگاهی و رضایت سه شرط بندگی خداوند است. این بندگی مطلقا با بردگی تفاوت ماهوی دارد. همچنانکه این عبودیت یا تعبد کورکورانه نیست، مبتنی بر تعقل، خردمندی و بصیرت است. پرستش آگاهانه از سر اختیار و رضایت از دینداری جدایی ناپذیر است. اگر کسی می پندارد حذف پرستش خداوند از اسلام ممکن است خیال خامی بیش نیست. اگر توهم کرده با حذف پرستش خداوند به اتهام هم‌معنایی (خلاف واقع) با بردگی جایی برای عشق صوفیانه باز می کند، آن‌چنان‌که خواهد آمد در عرفان اسلامی عشق بدون پرستش غیرممکن است و طریقت منهای شریعت میسر نیست.

تشبیه بندگی خداوند به بردگی و تشبیه ارتباط ربّ و عبد به مولی و برده یا ارباب و رعیت یا سلطان و رعیت البته در جو غلیظ لیبرالی معاصر کاملا قابل درک است، اما فراموش نشود الهیات لیبرال مآب (با لیبرالیسم سیاسی اشتباه نشود) کلا با بندگی خدا سر سازش ندارد. چرا تعارف می کنیم؟! اگر قرار است به همه اصول و موازین تفکر لیبرال مآب پابند باشیم نه اوامر و نواهی دنیوی خداوند قابل قبول است نه ثواب و عقاب اخروی و خصوصا عذاب جهنم وی. خلاص! پرستش و بندگی خداوند بدون رضایت، محبت و عشق او در قرآن جایی ندارد. (۶)           ‎

بحث چهارم. چرا خدای ارحم الراحمین، رئوف رحیم، ودود و اقرب الیکم مِن حبل الوریدِ قرآن با «خدای عبوس خشن اقتدارگرا» در تناقض است؟

ادعا شده مگر سلطان اقتدارگرا گاهی نظر لطفی به رعایا نمی کند و زمانی مجرمی را نمی بخشد و اهل رحمت و عطوفت نیست؟ قطعا چرا. پس گفته شده تمسک به آیات رحمت و مغفرت مبطل ادعای اقتدارگرایی نیست. در نقد این رویکرد مختصرا معروض می دارد: بحث در پذیرش رحمت و مغفرت و رأفت خداوند به صورت قضیه موجبه جزئیه نیست. حتی بحث در این نیست که عذاب مجرم عنود مقتضای رحمت خداوند است، چرا که این عذاب به نفع و مصلحت همان مجرم و وفق نظام عادلانه جهان است. مدعی منکر هیچکدام از این امور نیست. بلکه بحث اولا در اصل انتساب صفاتی از قبیل اقتدارگرایی، خشونت، و عبوسیت به خداوند است. ثانیا بحث در این است که صفاتی از قبیل ارحم الراحمین، رئوف رحیم، ودود و اقرب الیکم من حبل الوریدِ به صورت موجبه کلیّه مانع صفات منفی اقتدارگرایی، خشونت، و عبوسیت به خداوند است.

الف. اما توضیح نکته اول: مکررا گفته شده است قدرت مطلق خداوند البته توأم با حکمت بالغه و رحمت واسعه و عدالت و فضل الهی از ضروریات مسلمانی است. اما این اقتدار ربوبی به معنای اجبار مردم به ایمان، سلب اختیار از ایشان و تحکم و زورگویی نیست. اینها همان اقتدارگرایی است که واژه ای کاملا منفی است و به دور از ساحت ربوبی است. اگر مراد از خشونت عذاب است، خصوصا عذاب اخروی، گفته شد که این عذاب تبلور و بروز واقعیت جرم و معصیت در آخرت است که با زبان نمادین در آیات جهنم توصیف شده است. حقیقت و باطن گناه و جرم یعنی تجاوز به حقوق مردم و زیرپاگذاشتن حقوق خداوند واقعا وحشتناک و دردناک است. این زشتی ذاتی معصیت و نقض اخلاق است. اگر از آن کراهت داریم (که باید کراهت داشته باشیم) آنرا مرتکب نشویم. شماتت کردن ظهور و بروز آن سودی ندارد. اسم این ظهور و بروز هم خشونت نیست. اگر کسی به دنبال حذف مطلق عذاب اخروی به بهانه خشونت زدایی است راه درست آن اشاعه گناه زدایی و ترویج عمل صالح و موازین اخلاقی است. در نتیجه خودبخود گناه و جرم ریشه کن می شود و در آخرت هم باطن وحشتناک آن بروز نخواهد کرد.

هم‌چنان‌که شرّ از دنیا زایل نشدنی است، عذاب به معنی بروز باطن جرم هم در آخرت حذف نشدنی است. حذف هر دو تخیل و رؤیایی بیشتر نیست، رؤیای خطیبانه! اگر منظور خلود در نار و جاودانگی در جهنم است، آن بحث دیگری است که با رحمت واسعه الهی و آیاتی از قبیل ان الله یغفر الذنوب جمیعا (زمر ۵۳) قابل حل است. اما اگر کسی فکر می کند با تجاوز به حقوق خلق و خالق (بدون توبه) گذارش به جهنم نخواهد افتاد خیال خامی بیشتر نیست. به هر حال انتساب خشونت به خداوند معرفی شده در قرآن غیرموجه است. و مثال آوردن آیات جهنم معرکه گرفتن در جو لیبرالی معاصر و یک طرفه به قاضی رفتن است. این آیات را باید در زمینه آیات رحمت و مغفرت تلاوت کرد.

اما خدایی که از رگ گردن به بندگانش نزدیکتر است، و صاحب حکمت بالغه و ارحم الراحمین است کجایش عبوس است؟! اگر منظور غضب به حق ستیزان و تبهکاران است، این عین عدالت و لازمه سلامت جامعه بشری است. اگر کسی توهم کرده به چنین افرادی باید لبخند زد، این نقضِ عدالت و انصاف و ظلم به انسانیت و نیکوکاری است. این بیانهای ذوقی و بازی با کلمات بیش از این ارزش پاسخ ندارد.

ب. بعد از اینکه مشخص شد خدای معرفی شده در قرآن اقتدارگرا، خشن و عبوس نیست واضح می شود نفی این صفات برخاسته از درک صحیح صفاتی از قبیل ارحم الراحمین، ودود، رئوف و غفار و اقرب الیکم من حبل الورید به صورت قضایای موجبه کلیه بوده است. در نتیجه خدایی با صفات جامع جمال و جلال با ادعای اقتدارگرایی، خشونت و عبوس بودن در تناقض است.

مبحث سوم. گفتمان سلطانی خوف نامه!

در این مبحث بحثهای باقیمانده درباره قرآن به ایجاز و اختصار مطرح می شود. این مبحث حاوی پنج بحث کوتاه است.

بحث اول آیا قرآن از تورات و انجیل در اقتدارگرایی «شدیدتر و مهیب‌تر» است؟

جزئیات حیات پس از مرگ در قرآن بسیار بیش از عهد جدید و عهد قدیم است. در عهد قدیم خصوصا تورات تصویر روشن و واضحی از قیامت، معاد، پاداش و مجازات اخروی ارائه نشده است. در عهد جدید نسبت به عهد قدیم آخر الزمان، رستاخیز، قیامت، روز جزا، بهشت و جهنم، ثواب و عذاب از وضوح و جزئیات بسیار بیشتری برخوردار است و با تفصیل فراوان تری به این مباحث پرداخته شده است. اینکه تصویر قرآن از پاداش و مجازات اخروی نسبت به عهد جدید و عهد قدیم به ترتیب جذاب‌تر و ترسناک‌تر است سخن درستی است، اما اینکه قرآن از تورات و انجیل در اقتدارگرایی «شدیدتر و مهیب‌تر» است قابل مناقشه است، أولا ما به تورات و انجیل معرفی شده در قرآن دسترسی نداریم، اطلاعات ما محدود به عهد قدیم و عهد جدید موجود است. ثانیا اینکه گفتمان قرآن اقتدارگرایی است تا از شدیدتر و مهیب تر آن سخن به میان آید، به شدت قابل مناقشه است و هم‌چنان‌که در سه جلسه اخیر نشان داده شد این ادعا فاقد دلیل معتبر است.

بحث دوم. آیا اقتدارگرایی قرآن امری بدیهی است؟

پاسخ به این پرسش منفی است. أولا واژه اقتدارگرایی authoritrianism در واژگان مدرن علوم سیاسی معنایی کاملا منفی دارد و با واژه های قدرت و اقتدار تفاوت ماهوی دارد. در هر صورت اگر چنین نسبتی برای مدعی روشن است، برای دیگران از جمله اینجانب نه تنها چنین نیست، بلکه ادله مختلف بر خلاف آن است که در این سه جلسه برخی از آنها أقامه شد. ادعای بداهت نیاز به أقامه دلیل و شاهد دارد. شواهدی که مدعی بر مدعای خود تا کنون ارائه کرده نهایتا مقتدر بودن خدا یا پیامبر اسلام را نشان می دهد و مطلقا ربطی به اقتدارگرایی خدا، پیامبر، قرآن و اسلام ندارد. یقینا ادعای بداهت اقتدارگرایی قرآن امری بدیهی نیست، و از جانب مدعی تا کنون بر چنین بداهتی دلیلی اقامه نشده است.

بحث سوم. آیا قرآن حاوی «گفتمان سلطانی» است؟

مراد از گفتمان سلطانی چیست؟ مدعی: «گفتمان سلطانی همان گفتمان قدرت است. همان گفتار اقتدارگرایانه است. شما اصلا قرآن را که باز می‌کنید با یک سلطان روبروهستید، هیچ شکی ندارد.» ادله مدعی عبارتند از:

دلیل اول. استعمال ضمیر متکلم مع الغیر در مورد خداوند است که نقد آن در همین جلسه گذشت. دلیل دوم: «این گفتمان سلطانی است. این گفتمان اقتدارگرایانه است، یک موجود مقتدری ازیک موضع مرتفعی با رعایای خود سخن می‌گوید، ازبالا این سخنان ریزش می‌کند.» این همان رابطه عبد و مولاست که که در مبحث قبل مفصل نقد شد. دلیل سوم وی زبان خشیت قرآن است. بحث خشیت و خوف هم در جلسه گذشته به تفصیل گذشت و نقد شد. دلیل چهارم شب قدر به معنی شب قدرت Night of Power است. نقد آن هم در بحث شب قدر انجام شد (۷) و مشخص شد که معنی قدر تقدیر و منزلت است نه لزوما قدرت. اگر هم قدرت باشد هیچ ربطی به اقتدارگرایی ندارد!

دلیل پنجم استعمال الفاظ تحقیر آمیز کالانعام بل هم اضل یا «كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُّسْتَنفِرَةٌ – فَرَّتْ مِن قَسْوَرَةٍ» (مدثر۵۱-۷۴:۵۰) «گویی آنان گورخرانی رمیده‏اند، كه از شیری ژیان گریخته‏اند.» برای مخالفان است. این هم در جلسه ششم نقد شد که در زبان عربی عصر نزول چنین توصیفاتی کاملا رایج بوده و چنین برداشت تحقیرآمیزی از آنها نمی شده است. البته به شیوه زمان پریشانه و در جو لیبرالی بله، اما مشکل در چنین مبنای تفسیری است. اگر این پنج دلیل ادله مدعی بر گفتمان سلطانی باشد نقد تک تک آنها گذشت. چنین گفتمانی به قرآن قابل انتساب نیست.

اگر مراد مدعی گفتمان قدرت خداوند باشد، أولا چنین گفتمانی در قرآن هست، هر چند قدرت الهی توأم با رحمت، مغفرت، وداد و صمیمیت با انسان است. این قدرت تهدیدی برای تبهکاران حق ستیز است نه برای نوع بشر که غالبا به نحوی از انحاء اهل ایمان و عمل صالح هستند. ثانیا چنان‌که مکررا گفته شد قدرت هیچ تلازمی با اقتدارگرایی ندارد. در هر حال گفتمانهای قرآن منحصر به تمثیلهای کاروان و تجارت و سلطانی نیست. گفتمانهای متعدد دیگری در ان قابل کشف است، اما گفتمان بدن و رخ معشوق (موجود در کتب صوفیان) در قرآن یافت نمی شود!

بحث چهارم. چرا «قرآن به مثابه خوف نامه» (مانیفست اقتدارگرایی) با قرآن (به معرفی قرآن و پیامبر) متعارض است؟

در ادعای اقتدارگرایی قرآن خوف نامه و مانیفست اقتدارگرایی معرفی شده البته با ادله ضعیفی که نقد آنها گذشت. این تبیین مبتنی بر دو پایه است.

پایه اول: درک نادرست از نسبت الفاظ کلیدی قرآن از قبیل خوف و رجا، ثواب و عقاب، غضب و رحمت، عذاب و مغفرت، جهنم و بهشت. به تفصیل گذشت که کفه رحمت و مغفرت و هم خانواده هایش بسیار سنگین تر ازعذاب و عقاب و هم خانواده‌های ایشان است. به علاوه خوف، خشیت، تقوی و ایمان قرآنی هرگز بدون محبت و عشق به خداوند معنی نمی دهد. متنزع کردن خوف و هم خانواده هایش از محبت و عشق الهی باعث سوء تفاهمهای سنگین و کژفهمی های عمیق شده است.

پایه دوم: این تبیین در جو غلیظ لیبرالی مطرح شده است هرچند مدعی منتقدانش را به متاثرشدن از چنین جوی متهم کرده است. اما اصولا طرح این مباحث خارج از چنین جوی شنونده نداشت و تنها در چنین جوی این نسبتها معنی می یابد. این جو را به مباحث الهیاتی کشاندن مشکلات جدی دارد که تذکر داده شد.

اما قرآن به معرفی قران رحمت نامه است نه خوف نامه. قرآن به معرفی سنت عملی پیامبر که از لابلای اقوال و مدارک معتبر بعد از نقد تاریخی به دست می آید همان رحمت نامه است نه خوف نامه و مانیفست اقتدارگرایی. به عبارت دیگر قرآن به معرفی خود قرآن و به معرفی پیامبر با تبیین خوف نامه و مانیفست اقتدارگرایی در تناقض است. مرادم از تناقض این است که پذیرش و باور یکی به نفی دیگری می انجامد. چرا که اقتدارگرایی بار کاملا منفی دارد و با قبول آن ایمان به چنین خدا، پیامبر و قرانی محال است. به علاوه به تفصیلی که گذشت آیات متعدد و قواعد مختلف قرآن و سنت معتبر منافی کامل اقتدارگرایی است.

بحث پنجم. آیا پیام پیامبر رعب آور و آکنده از تهدید است؟

پیام معتبر پیامبر پیام رحمت و البته توام با اقتدار بوده است که از راه قلوب معاصرانش را جذب کرد و امروز یک چهارم جمعیت کره زمین او را عاشقانه دوست دارند و اسوه خود می دانند. قرآن – یعنی کلام الله مجید که محمد بن عبدالله پیامبر آن بود و نه پیامساز و مولفش – نیز کتاب رحمت بود نه چیز دیگر. البته ادبیات تولید شده در زمان خلفای اموی و عباسی پیامبری متناسب با شیوه خود جعل کرده اند تا توجیه اقتدارطلبی و خودکامگی آنها باشد. پیام پیامبر بازتولید شده در ادبیات اموی و عباسی البته خالی از رگه های ارعاب و تهدید نیست. مدعی بدون نقد تاریخی و تحلیل انتقادی این میراث آن را روح دمیده شده پیامبر در پیروانش معرفی کرده و تبیین خود را مبتنی بر پدیدارشناسی تاریخی دانسته است. در مباحث مختلف این جلسات مشخص شد که تبیین مذکور از اساس بی پایه است.

این آخرین جلسه بخش اول این مباحث یعنی «نقد شواهد قرآنی و روایی» ادعای «اقتدارگرایی پیامبر« است و بعد از ارائه منضبط جمع بندی این نُه جلسه، بخش دوم این مباحث که «نقد مستقیم» ادعاست آغاز می شود. مباحث باقیمانده این جلسه «مثنوی و دیوان شمس به مثابه سنجه و شاقول قرآن؟! و به کجا چنین شتابان؟!» که متأسفانه وقت کفاف ارائه آن‌ها را نداد، در اوایل بخش دوم ارائه خواهد شد، انشاءالله. به امید خدا به کمک بخش اول (نقد شواهد)، بخش دوم (نقد ادعا) روان‌تر و سریع‌تر پیش خواهد رفت. از صبر و تحمل دنبال کنندگان این مباحث تشکر می کنم و در این اوقات متبرک ماه رمضان از همه التماس دعا دارم.

غفر الله لنا ولکم والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته

جمع بندی

«الهیات شکنجه» روشنفکر خداناباور الگوی ادعای «پیامبر اقتدارگرا»ی روشنفکر دینی بوده است.

استعمال ضمیر متکلم وحده برای خدا در قرآن «استثنا و منحصر به دو مورد» نیست، بیش از پنجاه مورد است!

ضمیر متکلم مع الغیر در مورد خداوند به تنهایی به عظمت و اقتدار الهی دلالت ندارد. در همین موارد هم کمترین دلالتی به «اقتدارگرایی» ذات ربوبی ندارد. این مقام تعظیم هم گاهی با متکلم وحده ابراز شده، آن چنانکه ضمیر متکلم مع الغیر گاهی برای ابراز صمیمت و قرب خداوند به کار رفته است!

اینکه سلاطین دنیوی برای ابراز اقتدارشان از ضمیر متکلم مع الغیر استفاده می‌کنند، آنها پایشان را در کفش ربوبی کرده اند، نه برعکس! آنها را باید برای چنین استعمال متکبرانه ای شماتت کرد نه خداوند صاحب قدرت حقیقی دائمی. مدعی شیپور را از سر گشادش می زند!

خدای قرآن به شهادت اسمای حسنای هفتاد و نُه گانه و تحلیل مباحث عذاب، غضب و جهنم در مقایسه با رحمت، مغفرت و بهشت در قرآن نه عبوس است، نه خشن و نه سلطان اقتدارگرا. برای رهایی از عذاب الهی ایمان به خدا و آخرت و عمل صالح یا فعل اخلاقی باید تدارک دید، نه اینکه تملق او را گفت و از سر استیصال بر خاک سجده او بیفتیم تا به عذابش مبتلا نشویم.

مدعی راه سومی برگزیده است: تعمیم هرگونه خشونت، عذاب و غضب جزئی استعمال شده در قرآن ولو به حق در مقابل حق ستیزان بعد از اتمام حجت در آخرت و انتساب چنین صفاتی به شکل مطلق به خداوند.

پیش فرض این تبیینْ نفی حقانیتی بنام خداوند و تعالیم او، و نسبی گرایی معرفت شناختی و اخلاقی است. اعای پیامبر اقتدارگرا در مورد خداوند تعمیم افکار لیبرالیستی به آخرت و خداوند است.

بندگی خداوند اختیاری است، اما رکن بردگی مسلوب الاختیار بودن است. پرستش آگاهانه خدا از سر اختیار و رضایت از دینداری جدایی ناپذیر است.

الهیات لیبرال مآب کلا با بندگی خدا سر سازش ندارد. اگر قرار است به همه اصول و موازین تفکر لیبرال مآب پابند باشیم نه اوامر و نواهی دنیوی خداوند قابل قبول است نه ثواب و عقاب اخروی و خصوصا عذاب جهنم وی.

هم‌چنان‌که شرّ از دنیا زایل نشدنی است، عذاب به معنی بروز باطن جرم هم در آخرت حذف نشدنی است.

ادعای اقتدارگرایی قرآن (خوف نامه) مبتنی بر دو پایه است: درک نادرست از نسبت الفاظ کلیدی قرآن از قبیل خوف و رجا، ثواب و عقاب، غضب و رحمت، عذاب و مغفرت، جهنم و بهشت.

این تبیین در جو غلیظ لیبرالی مطرح شده است. این جو را به مباحث الهیاتی کشاندن مشکلات جدی دارد.

با پایان بخش اول (نقد شواهد قرآنی و روایی) ادعای «اقتدارگرایی پیامبر» بخش دوم «نقد خود ادعا» آغاز خواهد شد.

یادداشت‌ها:

۱. در اعلان این جلسه پاسخ به پانزده پرسش پیش‌بینی شده بود، تنها فرصت ارائه پنج بحث فراهم شد (تا انتهای بحث سوم از مبحث دوم). شش بحث بعدی (از بحث چهارم مبحث دوم تا آخر بحث پنجم از مبحث سوم) که به علت اتمام وقت فرصت ارائه آن در جلسه نشد در این‌جا آوردم. اما دو مبحث باقیمانده یعنی «مثنوی و دیوان شمس به مثابه سنجه و شاقول قرآن؟! و به کجا چنین شتابان؟!» به علت اهمیت به جلسه بعد موکول شد. عنوان اعلام شده جلسه «ترجیح طرب صوفیانه بر خشیت قرآنی!» برگرفته از مبحث چهارم بود که به علت کمبود وقت فرصت ارائه آن در این جلسه فراهم نشد. لذا عنوان مطلب متناسب با بحث ارائه شده به «شیپور را از سر گشادش زدن!» تغییر داده شد.

  1. Convention against Torture and Other Cruel, Inhuman or Degrading Treatment or Punishment. United Nations Human Rights, Office of High Commissioners

۳. محمدرضا نیکفر، الهیات شکنجه، رادیو زمانه، ۱۱ شهریور ۱۳۸۸.

۴. وحی و تجربه دینی (۱۱ اسفند ۱۳۷۹) و تاملی درباره وحی (۴ اردیبهشت ۱۳۹۶).

۵. مسئله برده داری در اسلام معاصر (اردیبهشت ۱۳۸۲) در کتاب حق الناس (تهران: کویر، ۱۳۸۷)، ص ۳۴۱-۳۷۸.

۶. تا اینجا فرصت ارائه در جلسه بودو از این به بعد صرفا در این مکتوب آمده است.

۷. شب قدر در آینه قرآن و سنت معتبر (۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۰).

منابع:

  • تحقیقات واژه شناسانه مفاهیم قرآن: حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ده جلد.
  • تحقیقات بسامدی واژه های قران: محمد فؤاد عبد الباقی، المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم.
  • ترجمه آیات قرآن کریم: ترجمه قرآن نعمت الله صالحی نجف آبادی.
  • تفسیر آیات قرآن: المیزان فی تفسیر القرآن سیدمحمدحسین طباطبایی.
  • منبع آراء عبدالکریم سروش: گزارش جلسات «دین و قدرت» وی، وبسایت زیتون، زمستان ۱۳۹۹.

وبینار نواندیشی دینی سازمان پژوهشگران ایرانی سبزاندیش

یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۰، ۲۶ رمضان ۱۴۴۲، ۹ می ۲۰۲۱

شیپور را از سر گشادش زدن!

دریافت فایل صوتی سخنرانی

***

دریافت فایل صوتی پرسش و پاسخ