بار دیگر زندگی مؤمنانه

بار دیگر زندگی مؤمنانه

رفع برخی سوء تفاهم‌ها

چند ماهی است که به دلیل افزایش اشتغالات دانشگاهی فرصت فعالیت در شبکه های اجتماعی فارسی را نداشته ام. از این بابت عذرخواهی می کنم. از «جمعی از دانشگاهیان ایرانی مقیم آمریکای شمالی» که بانی این جلسه ایمانی و رمضانی هستند تشکر می کنم. دو سال قبل به دعوت همین جمع محترم دروس عمومی «زندگی مؤمنانه» را شروع کردم که بعد از برگزاری چهار جلسه از جمله به دلیل پیش گفته متاسفانه ناتمام ماند. امیدوارم توفیق ادامه آن نصیب شود. این جلسه در آغاز شبهای قدر به افق ایران برگزار می شود. طاعات و عبادات همه مؤمنان در ماه مبارک رمضان مقبول درگاه حق باشد.

می دانیم به نظر اهل معنی روزه سه مرحله دارد: روزه عموم که امساک از خوردن و آشامیدن است، روزه بطن و فرج. روزه خواص که امساک از گناه است، روزه چشم و گوش و زبان و دیگر اعضای بدن. روزه خواص الخواص روزه قلب است و اجتناب از یاد هرآنچه غیرخداست و دنیوی است. اولی روزه توده مردم است، دومی روزه صالحان است، سومی روزه اولیاء و مقربان. اگر برای گرفتن روزه مرحله اول عذر شرعی داریم، و نمی توانیم روزه بگیریم، روزه مرحله دوم که اجتناب از معاصی است شرط زندگی مؤمنانه است، و برای هر کسی در هر سنی و هر شرایطی لازم است، البته اگر قصد کمال و ارتقای معنوی دارد. واضح است برای کسی که سالم است و عذرشرعی ندارد روزه مرحله اول هم از شرایط زندگی مؤمنانه است. زندگی مؤمنانه بدون عبادت مخلصانه محقق نمی شود. امیدوارم به آنجا برسیم که توفیق روزه مرحله سوم هم نصیبمان شود، انشاءالله.

درباره ایام قدر دو سال قبل نکاتی عرض کردم: (شب قدر در آینه قرآن و سنت معتبر، ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۰) ادامه آن به فرصت مناسب موکول می شود. این ایام علاوه بر این به امام علی (ع) اختصاص دارد. هر چه می گذرد در مطالعات تطبیقی به اعتبار و اهمیت تعالیم امام علی (ع) در زندگی مؤمنانه، شناخت مبدء و معاد، و موازین اخلاقی نه تنها برای مسلمانان بلکه برای بشریت بیشتر پی می برم و حقیقتا به پیروی چنین امامی به خود می بالم. اخیرا در مقاله ای با عنوان «تحلیل تفکر سیاسی تشیع» در کنفرانسی بین المللی گوشه ای از تعالیم امام علی (ع) را برشمردم. متن انگلیسی آن زیر چاپ است. ترجمه عربی آن منتشر شده که به زودی در وبسایت عربی من درج می‌شود. امیدوارم امکان ترجمه فارسی آن فراهم شود.

وقایع متعددی در فضای سیاسی کشورمان اتفاق می افتد. احتمالا انتظار دارید که به آنها پرداخته شود. حقیقتش آنچه گفتنی بوده مکررا درباره نادرست بودن این شیوه زمامداری، درباره شیوه برخورد با مقوله حجاب، درباره محکوم بودن سرکوب و سانسور و اختناق سخن گفته ام. مکررا گفته ام برای نجات اسلام و تشیع، نه فقط نجات ایران، باید جمهوری اسلامی (که نه جمهوری است و نه اسلامی)، به خدمتش خاتمه داده شود. حکومت دینی عامل اصلی بی دینی است. به زودی بحثی کلی درباره سیاست خواهم داشت. اما این جلسه را صرفا به موضوعی که در خبر جلسه اعلام شده خواهم پرداخت.

موضوع سخن این جلسه تأملی دوباره درباره «سبک زندگی مؤمنانه از منظر اسلام نواندیش» است. این تأمل برای رفع برخی سوء تفاهمها در این باره است که از جمله اواخر سال گذشته در برخی جرائد کثیرالانتشار ایران منتشر شده است. مشخصا گفتگوی دانشمند محترم جناب آقای مصطفی ملکیان درباره اخلاق و روشنفکری دینی با عنوان «عقلانیت یک روش است نه یک فراورده» با سردبیر روزنامه شرق که در سالنامه شرق ضمیمه روزنامه ۲۱ اسفند ۱۴۰۱ منتشر شده، و حدود سه هفته بعد در وبسایت روزنامه قرار گرفته است. این اظهارات هیچکدام تازگی ندارد و مکررا توسط دانشمند محترم بر زبان رانده شده است. به دلیل پرسشهای مکرر تصمیم گرفتم این بار نکاتی را در نقد این اظهارات عرض کنم. این گفتگوی طولانی از ابعاد مختلف قابل نقد است، اما من صرفا به مباحث مرتبط با زندگی مؤمنانه و اسلام نواندیش در آن می پردازم. البته دانشمند محترم به اسم هیچیک از روشنفکران دینی اشاره نکرده که ای کاش می کرد و حکم کلی صادر نمی شد. اخلاق اقتضا می کند رسانه مذکور فرصت مشابهی برای جریانی که مورد نقد قرار گرفته است ایجاد کند و از تبلیغ جریانی خاص بپرهیزد.

استبداد دینی فضایی را در ایران ایجاد کرده است که هر متاعی به میزان فاصله گرفتن از دینداری و ترویج سبکهای زندگی غیرمؤمنانه مشتری پیدا می کند. تحلیل انتقادی من هم احتمالا در این جو احساسی و هیجانی شنا کردن بر خلاف جریان آب باشد، اما امیدوارم برای طالبان حقیقت مفید افتد. روشن است که از گفتگو با دوست محترم جناب آقای ملکیان و نقد اهل نظر استقبال می کنم.

قوام این اشکالات کهنه «امتناع» سبک زندگی مؤمنانه از منظر اسلام نواندیش است. بنای این گفتار اقامه دلیل بر «امکان» این سبک زندگی، از طریق ایضاح نسبت دینداری با تعبد و تعقل است. این بحث ضرورت دارد، چرا که زندگی مؤمنانه نادرست معرفی شده است. نویسنده هم به دلیل ممنوع القلمی مطلق امکان انتشار آرائش را در ایران ندارد. لذا با استفاده از شبکه های اجتماعی می کوشم سوء تفاهمهای ابراز شده درباره زندگی مؤمنانه از منظر اسلام نواندیش را رفع کنم. خوش بینانه این اشتباهات را سوء تفاهم می نامم، با این امید که بعد از ارائه این مباحث اگر خیری در آنها یافت شد اشکالات اصلاح شود. اگر هم در بیانات من نارسایی بود، کاستی آن تذکر داده شود تا رفع شود. در هر حال این نکات فرضی نیست، آینه تفکر در ایران معاصر است. این گفتار شامل هفت سوء تفاهم می شود.

سوء تفاهم‌های اول و دوم. دین‌داری، تعبد و تعقل  

رفع این سوء تفاهم طولانی ترین بحث این گفتار و مادر سوء تفاهمهای بعدی است. گفته شده: قوام زندگی مؤمنانه (بلکه قوام دین، دین ورزی، و دینداری) به «تعبد» است. تعبد هم اینگونه معنی شده است: «پذیرش بی چون و چرا از خدا، پیامبر یا ائمه». مؤمن کسی است که سخن پیامبر را بدون چون‌و‌چرا بپذیرد و در خود سخن پیامبر چون‌و‌چرا و مناقشه نکند، بلکه همه مناقشه‌ها و نزاع‌ها و چون‌وچراهای دیگر را با ارجاع به سخن پیامبر فیصله دهد. این یعنی تعبد. در مقابلِ تعبد «تعقل عقلانیت و استدلال گرایی» است، یعنی پذیرش گزاره به دلیل اعتبارش، بدون اعتنا به قائل متعالی. اینکه الف ب است اگر کسی به اعتبار قائلش پذیرفت می شود متعبد و مؤمن، اما اگر بدون اعتنا به قائل، خودش استدلال کرد و به صحت اینکه الف ب است پی برد می شود متعقل و محقق. (پایان نقل به مضمون)

در مرحله نخست فرض می کنیم که مراد دانشمند محترم از تعبد و تعقل دقیق باشد، آیا مؤمن در کلیه باورهای خود اعم از دینی و غیردینی متعبد است؟ یا حتی آیا مؤمن در «کلیه گزاره های دینی» خود متعبد است؟ آیا همه گزاره های دینی تعبدی هستند؟ آیا در سبک زندگی مؤمنانه (بلکه در دین، دین ورزی، و دینداری) «تعقل، عقلانیت و استدلال گرایی» راه ندارد؟  آیا در اسلام هیچ گزاره «غیرتعبدی» وجود ندارد؟

اموری که مؤمن با آنها سر و کار دارد دو گونه هستند: گونه اول امور دینی، گونه دوم امور غیردینی. امور دینی سه دسته هستند: امور ایمانی و اعتقادی، امور اخلاقی، و امور عملی و به اصطلاح فقهی. اهم امور ایمانی و اعتقادی اینهاست: معنی بخشی به زندگی، مبدء، معاد، عالم غیب، و نبوت. حوزه معنی بخشی به زندگی تعبدی نیست، استدلالی است. ما استدلال می کنیم که الف به زندگی معنی می دهد یا نه. اصل مبدء، معاد و نبوت استدلالی است. اصول اعتقادی تعبدی و تقلیدی نیستند. اینکه خدا وجود دارد و صفاتش چیست، عقلی است. وجود قیامت، حساب، ثواب و عقاب عقلی است. اصل وجود عالم غیب نیز عقلی است. ضرورت نبوت عقلی است. اصلا تعبد به وجود خدا ممتنع است. اگر در وجود خدا به قول خود خداوند استناد شود دوْر صریح است. اگر هم به قول پیامبر خدا یا ائمه استناد شود باز دوْر با واسطه است. برای پذیرش نبوت پیامبر غیر از قول خود وی دلیل لازم است. پس در این موارد تعبد ممتنع است.

در پذیرش دیگر اصول اعتقادی از قبیل معاد و غیب اگر چه اشکال دوْر وارد نمی شود، اما در آنها یقین لازم است. یقین در اینجا از طریق استدلال عقلی و مشاهده عرفانی حاصل می شود. اصول اعتقادی در متن وحی و سنت پیامبر هم آمده اند. اینها «ارشاد به حکم عقل» هستند. در حقیقت قول خدا، پیامبر و ائمه مؤمن را به استدلال عقلی در این زمینه راهنمایی می کند. اعتبار الف ب است به آن استدلال عقلی است که در پس قول است و برای همگان میسر است، نه تعبد به گفته خدا، پیامبر و امام. این استدلالهای عقلیِ قابل فهم همگان در قرآن و سنت برای توحید، نبوت، معاد، قیامت و حشر به وفور یافت می شود.

راه یابی به جزئیات اعتقادی در مورد قیامت و غیب جز از طریق کتاب، سنت و اولیاء دین میسر نیست. اینکه حساب و صراط چگونه است، یا فرشتگان چند نفر هستند و کارشان چیست، هیچکدام از این جزئیات عقلا قابل اثبات یا نفی نیستند. اما نکته مهم اینکه پذیرش این جزئیات شرط دینداری نیست. اگر مؤمن بر اساس متون دینی به وجود آنها اطمینان پیدا کرد باور می کند و ایمان می آورد، اگر هم به اطمینان نرسید، این جزئیات را نمی پذیرد، و خللی به ایمانش وارد نمی شود. اگر صرف اینکه فلان جزئیات اعتقادی در کتاب و سنت آمده مؤمن موظف به اعتقاد بود، معنایش تعبد بود. من در مقاله مستقلی حدود دو دهه قبل در ابعاد این قضیه اقامه برهان کرده ام: طبقه بندی اعتقادات دینی (بهمن ۱۳۸۵).

نتیجه امور اعتقادی: در اصول اعتقادی یقین لازم است. یقین برخاسته از استدلال عقلی یا شهود عرفانی است. در بخشی از اصول اعتقادی تعبد و تقلید ممتنع است. در بخش دیگر از اصول اعتقادی اشاره به آنها در متن دینی ارشاد به حکم عقل است و مومن موظف است با راهنمایی متن دینی به مفاد آن استدلال استناد کند. در کلیه اصول اعتقادی یقین برخاسته از دلیل، استدلال و برهان به میزانی که مؤمن را قانع می کند لازم است. در فروع، جزئیات و تفاصیل اعتقادی تحقیق و کشف واقع بر همگان ضروری نیست. برای محققین تحصیل یقین یا حداقل اطمینان لازم است. اگر مؤمن غیرمحققی با اتکا به تحقیق علما یا اقوال اولیاء دین در یکی از فروع اعتقادی به جزم رسید او متعبدانه یا مقلدانه باور کرده است. اما اگر مؤمن دیگری در همان فرع اعتقادی به چنین اطمینانی نرسید عدم اعتقاد به آن خللی به ایمانش نمی زند. به عبارت دیگر تعبد در هیچ امر اعتقادی از اصلی و فرعی شرط تدین نیست.

جزء دوم امور دینی احکام اخلاقی است. دین بزرگترین ضامن اخلاق است، اما حکم اخلاقی در شیعه جعفری عقلی است نه نقلی. یعنی ما به لحاظ فلسفه اخلاق قائل به اخلاق عینی (Ethical Objectivism) هستیم به این معنی امر اخلاقی امر ماقبل دینی است و صحت و سقم آن متوقف بر وحی یا متن دینی نیست. در مقابل اشاعره که قائل به اخلاق ذهنی (Ethical Subjectivism) هستند و فرمان الهی (Divine Command Theory) را تنها دلیل اعتبار امر اخلاقی می دانند. واضح است که در اخلاق عینی اعتبار امر اخلاقی به فرمان الهی یا قول پیامبر نیست. یعنی در مذهب ما تعبد در اخلاق راه ندارد.

جزء سوم امور دینی امور عملی است که از آنها به احکام فقهی تعبیر می شود. احکام فقهی به چند دسته قابل تقسیم هستند: مناسک یا عبادات، شبه مناسک یا امور توقیفی غیرعبادی (خوردنی‌ها، آشامیدنی‌ها و روابط جنسی)، و معاملات (روابط غیرتوقیفی بین انسانها). مناسک و شبه مناسک امور توقیفی هستند یعنی صحت و اعتبار آنها متوقف بر امر شارع یا خدا و رسول است، به این معنی تعبدی محسوب می شوند. معاملات فقهی شامل قواعد و احکام معاملات است. قواعد معاملات عقلایی هستند و تعبدی محسوب نمی شوند. احکام معاملات در فقه نواندیش کلا عقلایی هستند، یعنی تعبدی محسوب نمی شوند.

نتیجه در گزاره های دینی فقط مناسک و شبه مناسک توقیفی و به اصطلاح تعبدی هستند، در حالی که امور اعتقادی، اخلاقی و فقه معاملات تعبدی نیستند.

اما مؤمن در خارج امور دینی که حوزه بسیار گسترده ای را شامل می شود چه می کند؟ آیا تعبدی عمل می کند؟ در اکثر موارد غیر دینی از قبیل امور فلسفی، ریاضی، علوم تجربی، و علوم انسانی حکمی از اولیاء دین نرسیده است. پس تعبد در آنها منتفی است. در موارد غیردینی که احیانا حکمی دینی در دست است، اگر این دو حکم متعارض باشند مؤمن سنتی و در بحث ما شیعه اصولی چه می کند؟ عبدالرزاق لاهیجی در گوهر مراد اگر تعارض بین گزاره عقل قطعی و دلیل دینی باشد، تقدم را به حکم عقلی می دهد و دلیل نقلی را به نفع حکم عقل قطعی تأویل می کند. مؤمن نواندیش در تعارض ظواهر دینی با احکام عقلی و عقلایی در تقدم حکم عقلی و عقلایی تردید نمی کند. یعنی در اسلام نواندیش در تعارض مذکور تعبد مطلقا راه ندارد.

نتیجه مرحله اول سوء تفاهم نخست: با تحلیل ارائه شده مشخص شد این ادعا که «قوام دین، دینداری، دین ورزی و زندگی مؤمنانه به تعبد است»، ادعایی بی دلیل است، بلکه دلیل برخلاف آن است. از امور دینی تنها مناسک و شبه مناسک (یعنی توقیفیات) تعبدی هستند، و امور اعتقادی، اخلاقی و معاملات فقهی از منظر اسلام نواندیش تعبدی نیستند. علاوه بر آن در امور غیردینی که بخش اعظم زندگی روزمره را تشکیل می دهد از قبیل امور ریاضی، فلسفی، علوم تجربی و علوم انسانی در صورت تعارض با ظواهر شرعی مؤمن نواندیش هرگز متعبدانه برخورد نمی کند. این ادعا که «قوام دین و دینداری به تعبد است» حتی در اسلام سنتی حداقل شیعه اصولی سنتی هم نادرست است، چه برسد به اسلام نواندیش که با شدت و دامنه گسترده تری باطل است. لذا اینکه ادعا شده «مؤمن همه مناقشه‌ها و نزاع‌ها و چون‌وچراهای دیگر را با ارجاع به قول اولیاء دین رفع می کند»، گزارشی خلاف واقع از اسلام سنتی و به طریق اولی از اسلام نواندیش است.

در مرحله دوم نوبت به آزمون تلقی مذکور از تعبد و تعقل می رسد. آیا تلقی دانشمند محترم از تعبد و تعقل موجه است؟ تعبد را وی به معنی پذیرش بی چون و چرا معنی کرده است. آیا مؤمنان سنتی یا نواندیش تعبدی را اینگونه معنی می کنند؟ خیر. تعبدی در عرف متشرعه به معنی فعلی است که شرط صحت آن «قصد قربت» است، تعبدی همان مناسک عبادی است. برای اموری که صحت آنها صرفا متوقف بر قول شارع است واژه «توقیفی» به کار می رود که شامل توقیفیات تعبدی (مناسک عبادی) و توقیفیات غیرعبادی (شبه مناسک) می شود. به نظر می رسد تعبدی مورد نظر دانشمند محترم «توقیفی» باشد. اما این تعبدی گاهی مسامحتا به جای توقیفی به کار رفته است. در هر حال حتی در اسلام سنتی (شیعه جعفری اصولی) اعتقادات و اخلاقیات و بسیاری از احکام معاملات توقیفی محسوب نمی شوند. در اسلام نواندیش هم تنها مناسک و شبه مناسک توقیفی محسوب می شوند. بنابراین آنچه وی به عنوان تعبدی پنداشته مؤمنان اعم از سنتی یا نواندیش با نظر دقّی باور ندارند.

اما عقلانیت به «روش استدلال گرایی قدما یا مجاب کردن مخاطب به مدد نیروی استدلال و نیروی اقناع بدون نیروی انگیزاننده و وادارنده» تعبیر شده است. بهترین روش استدلالی قدمایی روش فلسفی منطقی و مشابه آن استدلالهای ریاضیاتی است. به این عبارت ایشان توجه کنید: «عقلانیت یعنی اگر من به شما گفتم «الف، ب است» و شما از من مطالبه دلیل کردید، بتوانم نشان دهم «الف، ج است»، «ج، ب است»، پس «الف، ب است». (پایان نقل قول) این تلقی کلاسیک از عقلانیت و استدلال مدتهاست مورد مناقشه قرار گرفته است، از جمله از سوی جریان «عقلانیت انتقادی» یعنی حدس و نقادی و جست و جوی تقرب کورمال کورمال به حقیقت درون چارچوبی از صدقهای موقت. از منظر عقلانیت انتقادی توجیه باورمآبانه از استدلال و عقلانیت اموری روانی هستند نه معرفتی، لذا چنین توجیهاتی در «صدق» گزاره به معنای «واقع نمایی» مفید فایده نیست.

دانشمند محترم مستحضر است در حوزه های تخصصیِ هر علمی امروز عقلانیت به معانی متفاوتی به کار می رود، کافی است سری به مدخلهای عقلگرایی قاره ای (Continental Rationalism) و عقلگرایی و تجربه گرایی (Rationalism and Empiricism) در دائرة المعارف فلسفی استنفورد (The Stanford Encyclopedia of Philosophy) زده شود تا مشخص شود سطح بحث عقلانیت در ایران چقدر نازل است. لازم است ابتدا درباره عقلانیت معرفت شناختی و عقلانیت متافیزیکی بحث شود و سپس از تلقی های متفاوت عقلانیت نزد فلاسفه ای از قبیل دکارت، مالبرانش و کاوندیش، اسپینوزا، کانت، لایبنیتز و کانِویْ، تا فیلسوفان معاصر پرده برداری شود. خوشبختانه نارسایی بیانات دانشمند محترم در مورد عقلانیت بعد از این مصاحبه مورد نقد دو پژوهشگر دیگر هم قرار گرفته است (محمدمهدی مجاهدی و کیومرث اشتریان). البته ایشان می تواند بین عقلگرایی (Rationalism) و عقلانیت (Reasonability) تفاوت قائل شود. امیدوارم دانشمند محترم مقصود خود از عقلانیت و نوع آن را با دقت بیشتری توضیح دهد.

نه قوام دینداری به تعبد است نه قوام روشنفکری به عقلانیت غیرانتقادی کلاسیک. قوام دینداری به تسلیم حقیقت شدن است، حقیقتی که جز امر ربوبی نیست. این تسلیم شدن تعبد نیست. تعبد در قاموس دانشمند محترم پذیرش بی چون و چرا در فضای خردپذیر است، فضایی که عقل توان تشخیص دارد و حکم دیگری داده است. لذا تعبد در چنین چارچوبی منفی است. حال آن که تسلیم حقیقت شدن تسلیمی خردمندانه است، آن که به نیروی خرد خداداد حقیقت را درمی یابد اگر به حقیقت سرتسلیم فرونیاورد باید در خرد او تردید کرد. به خدا یعنی حقیقت هستی تسلیم خردمندانه شدن قوام دینداری است نه تعبد بیخردانه. فاصله بین تسلیم خردمندانه با تعبد بیخردانه فاصله اندکی نیست. از آن سو قوام روشنفکری در دنیای معاصر به عقلانیت انتقادی است نه عقلانیت استدلالی کلاسیک قدمایی غیرانتقادی.

سوء تفاهم سوم. ناسازگاری روشنفکری و دین‌ورزی

ادعا شده قوام روشنفکری به عقلانیت و قوام دینداری به تعبد است. در این صورت روشنفکری دینی می شود عقلانیت متعبد که ترجمه می شود به عقلانیت عقلانیت ستیز، یعنی تناقض صریح. این ادعا از هر دو سو مخدوش است، قوام روشنفکری به عقلانیت استدلالی غیرانتقادی نیست، و از آن مهمتر قوام دینداری به تعبد عقلانیت ستیزانه نیست. بلکه به تسلیم خردمندانه به حقیقت شدن است که مقتضای خردمندی است. بنابراین ادعای آشتی ناپذیری دینداری و روشنفکری بی پایه است. جمع دینداری و روشنفکری امری ممکن است، مهمترین دلیل آن وقوع این جمع شدن در قرن اخیر است. آثار نیکوی نواندیشی دینی را نمی توان نادیده گرفت. من برعکس، نواندیشی دینی را در مجموع پروژه نسبتا موفقی می دانم. البته هیچ امر انسانی بدون کاستی نیست. در جای دیگر خللهای روشنفکری دینی را متذکر شده ام: تاملاتی درباره نواندیشی دینی در ایران معاصر (آبان ۱۳۹۴).

دانشمند محترم با ادعای امتناع دینداری روشنفکرانه عملا دینداری را منحصر در دینداری سنتی و بنیادگرایانه کرده است. ایشان کوششهای روشنفکران و نواندیشان دینی را یکسره ناموفق ارزیابی کرده است. این ارزیابی کلی فاقد دقت علمی و غیرقابل قبول است. رویکرد منصفانه و اخلاقی این است که بعد از استقرا مشخص شود کدام دستاورد نواندیشان دینی قابل مناقشه و مخدوش است و کدام دستاورد نواندیشان مسلمان موفق و مقبول است. روشی که من در نقد روشنفکران دینی متمایل به تجدیدنظرطلبی دینی به کار بردم، در دو جا: یکی در مباحث چالش اسلام و قدرت (دی ۱۳۹۹- مرداد ۱۴۰۰) مشخصا در قسمت چهاردهم و پانزدهم این مباحث، و دیگری در مقدمه ویرایش دوم حق الناس (دی ۱۴۰۱) مشخصا صفحات ۳۸ تا ۵۲. علیرغم نقد جدی به آراء تجدیدنظرطلبانه آنها ارزش آراء نواندیشانه آقایان شبستری و سروش را هرگز نفی نکرده ام، بلکه به ارزش و اهمیت اهم این آراء نواندیشانه تصریح کرده ام.

سوء تفاهم چهارم: سودای مؤمن ناب و راستین!

به این عبارت توجه کنید: «از مجموع مساعی روشنفکران دینی، نه مؤمنان راستین راضی‌اند و نه مدرن‌های راستین. نه دل این به دست آمد، نه دل آن. یک انسان مدرن امروزی می‌خواهد ارجاع همه چیز به استدلال باشد و می‌بیند در آثار روشنفکران دینی چنین چیزی نیست. بنابراین، راضی نیست. یک مؤمن راستین دلش می‌خواهد سخن خدا، رسول خدا، ائمه دین و پیشوایان دینی را بدون اینکه بخواهیم در آن چون‌وچرا کنیم، بپذیریم، اما روشنفکر دینی به دلیل عقلانیتی که می‌خواهد به آن التزام داشته باشد، چون‌وچراهایی می‌کند. ازاین‌رو، روشنفکر دینی نمی‌تواند هیچ‌کدام را راضی کند.» پس «مؤمن ناب و راستین» کسی است که همه گزاره های دینی را «متعبدانه» (بدون استدلال عقلی) پذیرفته باشد. این ادعا بر کدام مبنی استوار است؟

ظاهرا دانشمند محترم مؤمن ناب و راستین را دیندار سنتی فرض کرده است، دینداری که احتمالا تنها در اهل سنت فرقه ظاهریه و در شیعه فرقه اخباریه قابل تصور باشد، بعد هم با چنین فرض مخدوشی نتیجه دلخواه خود را گرفته است که روشنفکری دینی بر خلاف اسلام سنتی، دنبال «دخل و تصرف‌ در عقلانیت ناب و متن مقدس» (کتاب و سنت) است. این عقلانیت ناب هم ادعایی از سنخ مؤمن ناب است! در عالم واقع نه از آن خبری است نه از این. اگر مراد دانشمند محترم روشنفکران مسلمان تجدید نظر طلب نیست و دقیقا مرادش نواندیشان مسلمان است، اینها کارشان اصلاح معرفت دینی است نه اصلاح دین. راستی دانشمند محترم این دلسوزی برای اسلام سنتی را از کدام موضع انجام داده است؟ متاسفانه این روایت هم فاقد دقت است.

پرسیدنی است نواندیشان مسلمان کدام امر خردستیز را پذیرفته اند؟ کدام امر خردپذیر را انکار کرده اند؟ کدام امر خردگریز را توجیه عقلی یا بی دلیل انکار کرده اند؟ اگر به جای بیانات کلی به این سه پرسش با دقت پاسخ داده شود معلوم خواهد شد که ادعای اینکه نواندیشان مسلمان حق عقلانیت را به جا نیاورده اند از چه اعتباری برخوردار است.

سوء تفاهم پنجم. ناسازگاری درونی سبک زندگی مؤمنانه به روایت اسلام نواندیش!  

ادعا شده دیگر سبکهای زندگی (از قبیل سبک زندگی فیلسوفانه، سبک زندگی عارفانه، و سبک زندگی دینداری سنتی) «سازگاری درونی» دارند، برخلاف سبک زندگی مؤمنانه به روایت اسلام نواندیش که به «ناسازگاری درونی» مبتلاست  همان ناسازگاری رفع ناشدنی تعبد با عقلانیت. با تحلیل انتقادی معانی تعبد و عقلانیت مشخص شد که هر دو سوی ادعای اخیر قابل مناقشه است دیگر سبکهای زندگی البته قابل احترامند، اما اگر نوبت به نقد هریک برسد معلوم می شود هر یک از چه مشکلات عمیقی رنج می برند. سبک زندگی فیلسوفانه و سبک زندگی عارفانه سبک زندگی اقلیتی اندک از خواص است و با زندگی واقعی و چند ساحتی مردم فاصله فراوان دارد. برای ارزیابی میزان سازگاری هر یک کافی است به نقدهای مکاتب رقیب فلسفی و عرفانی و نقدهای متقابل اهل فلسفه و عرفان به یکدیگر مراجعه کنیم. برای مثال در فرهنگ اسلامی نقد سهروردی بر ابن سینا، نقد ابن رشد بر ابن سینا، نقد مشاء متاخر (از قبیل جلوه) بر ملاصدرا، و نقد عرفان زهدی بر عرفان عشقی و عرفان عشقی بر عرفان زهدی. بعید می دانم بعد از ملاحظه این نقدها چیزی برای ادعای سازگاری درونی باقی بماند. مشابه همین نقدها را در فلاسفه غربی می تواند مشاهده کرد. سبک زندگی دینداری سنتی برای دوران گذشته البته قابل دفاع بوده است، اما امروز این سبک از زندگی با مشکلات متعددی مخصوصا در ناحیه حقوق بشر و ناتوانی از پاسخگویی به بسیاری مشکلات معاصر رنج می برد. بنا ندارم در این گفتار از ناسازگاری درونی سبک‌ زندگی موسوم به عقلانیت و معنویت سخن بگویم.

سوء تفاهم ششم. اخلاق و ایمان     

آیا با رعایت «اخلاق جهانی» نیازی به دینداری و زندگی مؤمنانه باقی می ماند؟ زندگی مؤمنانه چه نسبتی با اخلاق خصوصا اخلاق اجتماعی دارد؟ اینها دو پرسش بسیار مهم هستند. اخلاق جهانی محصول سیره عقلای معاصر درباره اخلاق و دستاوردی ارزشمند است. اخلاق جهانی را باید پاس داشت و به رعایت آن اهتمام کرد. مسلمانان نیز در عمل از رعایت اخلاق جهانی بی نیاز نیستند، هرچند اغلب این موازین را در موازین اسلامی می توانند پیدا کنند. از منظر اسلام نواندیش رعایت عقلانیت، اخلاق جهانی و حقوق بشر یک ضرورت است. من در کتاب «حق الناس: اسلام نواندیش و حقوق بشر» خصوصا ویرایش دوم درباره هر سه اصل بحث کرده ام. کتاب اصالتا درباره لزوم رعایت «قانون جهانی حقوق بشر» برای مسلمانان است. چهار معیار عقلانیت، عدالت، اخلاق و کارآمدی نسبت به نظامهای فکری رقیب شرایط اعتبار آزمون هر گزاره دینی در دوران معاصر دانسته شده است. معیار اخلاق می تواند به سادگی بر اخلاق جهانی تطبیق شود. درباره مراد از عقلانیت و رسیدن به مبنای مشترک هنوز نیاز به کار بیشتری است.

اما درباره پرسش اصلی این بحث اخلاق جهانی، قانون جهانی حقوق بشر و عقلانیت «شرط لازم» سبک زندگی مؤمنانه از منظر اسلام نواندیش هستند نه «شرط کافی» آن. برای مؤمنانه زیستن اخلاقی زیستن، عقلانی زیستن و رعایت حقوق بشر هرگز کافی نیست. غیرمؤمن هم ممکن است هر سه شرط را رعایت کند. مؤمن کسی است که علاوه بر این سه شرط ایمان دینی هم دارد، مشخصا به خدا و آخرت در چهارچوب ادیان ابراهیمی ایمان داشته باشد. برای یک مسلمان ایمان به خدا و آخرت از منظر پیامبر اسلام (ص) محقق می شود، و برای یک شیعه جعفری ایمان به خدا، آخرت و نبوت خاصه از منظر تعالیم اهل بیت (ع) تعریف می شود. بدون ایمان به خدا، بدون ایمان به آخرت، بدون ایمان به نبوت خاتم الانبیاء (ص) سبک زندگی مؤمنانه بی معنی است. این سه عنصر اساسی ایمان در چهارچوب تلقی اسلامی به تعریف قرآن کریم، سنت معتبر نبوی، و سیره معتبر ائمه اهل بیت (ع) تبیین می شوند.

تلقی نواندیشانه از اسلام با تلقی سنتی در اصل این سه عنصر بنیادی ایمان اسلامی اشتراک نظر دارد، اما در برخی جزئیات البته تفاوت نظرهایی هست. این تفاوتهای جزئی در مباحث اعتقادی تفصیلی به یاری خدا مطرح خواهد شد. یکی از مثالهای آن در بحث امامت از فروع اصل نبوت است، تلقی جزم اندیشانه امامت فرابشری در مقابل تلقی تاریخی انتقادی علمای ابرار. تلقی نواندیشانه از اسلام با تلقی تجدیدنظرطلبانه از اسلام در توحید، معاد و خصوصا وحی و پیامبری تفاوت اساسی دارد. اسلام نواندیش وحی را کلام الله می داند که بر قلب محمد بن عبدالله نازل شده است، نه رؤیای رسولانه و تفسیر نبوی از جهان. اینکه عرفا و صوفیه تلقی وحدت وجودی از خدا دارند، قابل احترام است، اما در اسلام نواندیش ایمان به خدای متشخص به معرفی قرآن مطرح است. هر قائل به تلقی وحدت وجودی از خداوند اگر خود را مسلمان معرفی می کند، بدون تردید مسلمان است. بحث در ایمان و کفر نیست، بحث در معرفی سبک زندگی مؤمنانه از منظر اسلام نواندیش است.

مؤمن علاوه بر ایمان به خدا، آخرت و نبوت از منظر قرآن، سنت معتبر نبوی، و تعالیم معتبر ائمه اهل بیت به موازین اخلاقی اسلامی پای‌بند است، و مناسک و شبه مناسک را مطابق موازین فقه اهل بیت به جا می آورد. اگر کسی به هر دلیلی از اسلام عبور کرده است و می پندارد معنویت مشترک بین ادیان ابراهیمی و غیرابراهیمی و مکاتب بشری کافی است، سبک زندگی او معنوی و عقلانی به تعریف خود وی است. این سبک زندگی البته قابل احترام است و بر سبک زندگی ماتریالیستی شرف دارد، اما این سبک زندگی مؤمنانه نیست. صداقت (اصل اول اخلاق جهانی و اخلاق اسلامی) اقتضا می کند تفکیک و تمایز سبک زندگی مؤمنانه و سبک زندگی موسوم به معنویت عقلانی به روشنی تبیین شود و یکی جای دیگری معرفی نشود. اسلام نواندیش از آزادی و تکثر سبکهای زندگی دفاع می کند.

در هر حال زندگی مؤمنانه با اخلاق خصوصا اخلاق اجتماعی عموم و خصوص مطلق است، دایره ای در دل دایره بزرگتر. دایره کوچک‌تر زندگی مومنانه است و دایره بزرگتر زندگی اخلاقی. می توان اخلاقی زیست اما غیرمؤمن بود، مثلا ناخداباور یا معنویت گرا یا لاادری بود. می توان مؤمنانه زیست که لزوما اخلاق رکن آن است. حال اگر مؤمنی موازین اخلاقی را رعایت نکرد، او مؤمن صالحی نیست، اما با نقض موازین الزامی اخلاقی کافر نمی شود. او سبک زندگی مؤمنانه را نقض کرده است. بدون اخلاق سبک زندگی مؤمنانه ترک شده است. بدون رعایت موازین اخلاق، بدون رعایت حقوق دیگران (حق الناس)،  بدون رعایت عقلانیت، بدون عمل به مناسک و شبه مناسک، فرد مؤمن اسمی و شناسنامه ای است، اما عملا موازین زیست مؤمنانه را ترک کرده است، مؤمن غیرصالح یا مؤمن فاسق.

سوء تفاهم هفتم. زندگی مؤمنانه و اجبار دیگران؟                    

زندگی مؤمنانه چه نسبتی با «وادار کردن دیگران» به رعایت این سبک زندگی دارد؟ آیا اصولا زندگی مؤمنانه با «اجبار» ممکن است؟ مؤمن در درجه اول موظف به رعایت شخصی موازین ایمانی است. او باید در پایان روز قبل از خواب به محاسبه عملکرد خود بپردازد. آیا حقوق نفس خود، خداوند، خانواده، همسایگان، دیگر مردم، محیط زیست و حیوانات را رعایت کرده است یا نه؟ اگر موردی را کوتاهی کرده است، بکوشد جبران کند. اگر نفسش سرکشی کرده و حریم ایمان و اخلاق و انصاف را درنوردیده است خود را تنبیه کند.

اما درباره دیگران چه وظیفه ای داریم؟ این همان امر به معروف و نهی از منکر است. مراد از این وظیفه دینی این است که مؤمن نسبت به ترویج خیر و معروف، و گسترش شر و منکر بی تفاوت و بی خیال نباشد. در حد مقدور برای آن برنامه ریزی داشته باشد و اگر احتمال تاثیر می دهد این وظیفه را زمین نگذارد. اجرای این وظیفه دینی در مورد خانواده درجه اول (همسر و فرزندان) ضرورت بیشتری دارد. در درجات بعدی دیگر مراتب خانواده، همسایگان، دوستان، همکاران، هم‌شهری‌ها، هم‌وطنان، و بشریت. هرچه دایره گسترده تر می شود درجه مقدوریت و احتمال تاثیر کاهش می یابد. اگر کسی خودش اهل رعایت موازین دینی و اخلاقی نیست خودش بیش از همگان به امر به معروف و نهی از منکر احتیاج دارد. تا اطلاع ثانوی یعنی تا زمانی که خودش موازین دینی و اخلاقی را رعایت نکرده است مجاز نیست به ارشاد دیگران بپردازد. رطب خورده منع رطب چون کند.

اما در اجرای امر به معروف و نهی از منکر حتی نسبت به خانواده آیا مجازیم از زور استفاده کنیم و دیگران را به آنچه خود معروف و خیر می دانیم وادار کنیم؟ پاسخ اسلام نواندیش صریحا منفی است. این یکی از تفاوتهای اسلام سنتی و اسلام نواندیش است. اجبار حتی در خانواده هم جواب نمی دهد. فرزند تا بزرگ و مستقل شد آنچه به اجبار در خانه پدری انجام می داده ترک می کند. هنر پدر و مادر باید این باشد که فرزندشان را مؤمن تربیت کرده باشند که خودش به ضرورت رعایت موازین ایمانی و اخلاقی حتی در خلوت پای بند باشد. ضعف تربیت را با اجبار و زور پر نکنیم. زندگی مؤمنانه از منظر اسلام نواندیش احدی را مجاز به وادار کردن دیگران به رعایت این سبک زندگی نمی داند، چه پدر، چه برادر، چه زمامدار، چه حکومت. وقتی دیگران را مجبور به انجام یکی از وظایف دینی یا اخلاقی می کنیم، مطمئن باشیم با آمدن اجبار از در، ایمان از در دیگر خارج می شود. آنچه با اجبار ممکن است رعایت شود پوسته ظواهر شرعی منهای ایمان قلبی است. این پوسته پوک چه ارزشی دارد؟ باور کنید هیچ. من درباره حجاب اجباری مکررا بحث کرده ام و آن را حقیقتا غیراسلامی و غیرشرعی بلکه خلاف شرع می دانم. در فرصتی دیگر هم در این زمینه صحبت خواهم کرد. اطمینان دارم موج جدید اجبار به حجاب بدون کمترین تردیدی به شکست کامل می انجامد. مردم را در رعایت سبک پوشش آزاد بگذاریم. دیر یا زود زنان ایرانی آزادی سبک پوشش را به حاکمیت تحمیل خواهند کرد.

در پایان برای خود، دانشمند محترمی که در این گفتار نقد شد، و برای همه بینندگان حاضر و دوستانی که این گفتار را بعدا خواهند دید یا خواهند خواند آرزوی مغفرت و توفیق دارم.

سخنرانی زنده همراه با پرسش و پاسخ، یکشنبه ۱۸ ماه رمضان ۱۴۴۴، ۲۰ فروردین ۱۴۰۲، ۹ آوریل ۲۰۲۳

به دعوت جمعی از دانشگاهیان ایرانی مقیم آمریکای شمالی

پ.ن.: مسدود شدن دوباره لایو اینستاگرام کدیور (۲۰ فروردنین ۱۴۰۲)

بار دیگر زندگی مؤمنانه 

دریافت فایل صوتی