آشوری، انقلابی عدالتخواه
توحید آشوری، ارتداد و اعدام – بخش اول
تاریخچۀ احکام ارتداد و تکفیر در جمهوری اسلامی ایران –۲
قسمت اول: مراجع تقلید و حکم ارتداد (۱۱ خرداد ۱۴۰۳)
چکیدۀ قسمت اول:
در دوران زعامت آقای خمینی، هیچ مرجع تقلیدی غیر از ایشان حکم ارتداد و تکفیر صادر نکرده است. با توجه به عدم باور دیگر مراجع آن زمان به ولایت مطلقۀ فقیه، آنها صدور حکم ارتداد و تکفیر را مختص ولی امر نمیدانستند. گزارۀ (الف۱): «بنیانگذار جمهوری اسلامی به مراجع تقلید اجازۀ صدور حکم ارتداد و تکفیر نداده بود» ادعایی باطل است.
از دومین رهبر جمهوری اسلامی دربارۀ حکم ارتداد نه فتوایی منتشر شده، نه بحثی استدلالی.
«سیاست إعلامی» مقام رهبری نفی تکفیر، و تشویق نقد علمی بوده است.
نوری همدانی، مظاهری، و مکارم شیرازی در مهر ۱۳۷۸ نمایشنامۀ «کنکور در وقت ظهور» در نشریۀ دانشجویی موج را مصداق توهین به مقدسات و اهانت به امام زمان تشخیص دادند.
حکم ارتداد (منجر به قتل فجیع رافق تقی در تاریخ ۲ آذر ۱۳۹۰ در باکو) از سوی فاضل لنکرانی (آذر ۱۳۸۵) صادر شد. به دلیل وامداری سنگین مقام رهبری به فاضل لنکرانی در اخذ گواهی اجتهاد مطلق (۱۳۶۹) و معرفی به عنوان مرجع جایز التقلید (۱۳۷۳)، هیچ عکسالعملی از سوی مقام رهبری نسبت به حکم موهون ارتداد رافق تقی ابراز نشد.
مکارم شیرازی، صافی گلپایگانی و علوی گرگانی در اسفند ۱۳۸۹ در پاسخ برخی نهادهای امنیتی، حکم ارتداد مؤسس عرفان حلقه را صادر کردند، اما در استفتای مجدد، در شهریور ۱۳۹۴، حکم ارتداد تکذیب شد!
در پاسخ برخی نهادهای حکومتی، در بهار ۱۳۹۱، سبحانی، صافی گلپایگانی، علوی گرگانی، مکارم شیرازی، ملکوتی و نوری همدانی حکم به ارتداد یا سابّ النبی بودن خوانندۀ ترانه نقی دادند.
کلیه موارد تکفیر (در مورد شهروندان ایرانی) در این مقطع در پی استفتای نهادهای امنیتی از مراجع تقلید صورت گرفته است.
از مراجع تقلید صادرکنندۀ حکم ارتداد، یکی با صدور سه حکم ارتداد در ردیف اول است: مکارم شیرازی؛ سه نفر با صدور دو حکم ارتداد در ردیف دوم هستند: نوری همدانی، صافی گلپایگانی و علوی گرگانی؛ و چهار نفر با صدور یک حکم ارتداد در رتبۀ سوم قرار میگیرند: سبحانی، مظاهری، ملکوتی و فاضل لنکرانی. البته فاضل لنکرانی با صادر کردن حکم ارتداد منجر به قتلْ فوق ستاره است.
دومین رهبر جمهوری اسلامی عملاً صدور حکم ارتداد و تکفیر را به مراجع تقلید واگذار کرده است، چرا که به قبح چنین احکامی واقف است.
در دوران زعامت خامنهای حداقل دوازده حکم به ارتداد از سوی دوازده مرجع تقلید صادر شده است. بنابراین گزارۀ (الف۲): «دومین رهبر جمهوری اسلامی ایران به مراجع تقلید اجازۀ صدور حکم تکفیر نداده است» ادعایی باطل است.
***
مقدمه
قسمت دوم تحقیق در مقام راستآزمایی گزارۀ (ب) است: «دادگاههای جمهوری اسلامی ایران در محاکمۀ حضوری هرگز کسی را به ارتداد محکوم نکردهاند، و این حکم هرگز دربارۀ احدی در این دوران اجرا نشده است.» این گزاره به دو گزارۀ ذیل قابل تقسیم است:
(ب۱). دادگاههای جمهوری اسلامی ایران (اعم از دادگاه بدوی و تجدیدنظر و اعم از دادگاههای دادگستری، دادگاههای نظامی، دادگاههای انقلاب، و دادگاه ویژه روحانیت) در زمان بنیانگذار در محاکمۀ حضوری هرگز کسی را به ارتداد محکوم نکردهاند. حکم علنی ارتداد دادگاهها در این دوران هرگز دربارۀ احدی اجرا نشده است.
(ب۲). دادگاههای جمهوری اسلامی ایران (اعم از دادگاه بدوی و تجدیدنظر و اعم از دادگاههای دادگستری، دادگاههای نظامی، دادگاههای انقلاب، و دادگاه ویژه روحانیت) در زمان رهبر فعلی در محاکمۀ حضوری هرگز کسی را به ارتداد محکوم نکردهاند. حکم علنی ارتداد دادگاهها در این دوران هرگز دربارۀ احدی اجرا نشده است.
این قسمت (و قسمت بعد) اولاً محدود به «محاکمۀ حضوری» متهمان به ارتداد است، و شامل «محاکمۀ غیابی» نمیشود. ثانیاً محدود به «اجرای علنی» احکام دادگاهها در این زمینه است، و شامل «اجرای پنهانی» احکام یادشده نمیشود. به عبارت دیگر، هم صدور حکم و هم اجرای آن – حداقل به لحاظ صوری – مطابق «موازین قضایی و حقوقی» است و شامل صدور حکم و اجرای آن به شیوههای «فراقضایی» نمیشود. شیوههای فراقضایی در صدور احکام قتل و اجرای آنها در قسمتهای بعد مورد بحث قرار میگیرد.
قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران دو دادگاه را به رسمیت شناخته است: دادگاههای عمومی دادگستری [۱] و یک دادگاه اختصاصی به نام دادگاه نظامی. [۲] اما اکثر قریب به اتفاق دعاوی در دو دادگاه دیگر رسیدگی میشود: دادگاه انقلاب و دادگاه ویژه روحانیت. به همین دلیل در این قسمت (و قسمت بعد) احکام هر چهار دادگاه مد نظر است. احکام دادگاه اعم از دادگاه بدوی و دادگاه تجدید نظر میباشد. احکام دیوان عالی کشور در قسمت بعدی مورد بررسی قرار میگیرد. در این قسمت تنها گزارۀ (ب۱) بررسی میشود و بررسی گزارۀ (ب۲) به قسمت بعد موکول میگردد.
در دوران زمامداری بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، حبیبالله آشوری به اتهام ارتداد توسط دادگاه انقلاب اسلامی تهران اعدام شده است. این قسمت منحصراً به بررسی این قضیه اختصاص دارد. در مورد آشوری اطلاعاتی اندک و ضداطلاعاتی توسط مدافعان و مخالفان جمهوری اسلامی منتشر شده است. تحلیلهای متعددی هم که دربارۀ وی منتشر شده غالباً به منابع دست اول دسترسی نداشته و غالباً تکراری است و اطلاعات را از ضداطلاعات تفکیک نکردهاند. گفته شده که آشوری به دلیل کتاب توحید مرتد شناخته شده است. این کتاب کمتر تحلیل محتوا شده است. آثار دیگر آشوری هم کمتر شناخته شده است.
سوابق خانوادگی، تحصیلات حوزوی و دانشگاهی، فعالیتهای دینی و سیاسی قبل و بعد از انقلاب، ارتباط یا عدم ارتباط با گروه فرقان، میزان ارتباط با سازمان مجاهدین خلق ایران، مناقشاتی دربارۀ مالکیت معنوی کتاب توحید بین آشوری و دومین رهبر جمهوری اسلامی، میزان ارتباط خامنهای و آشوری، نقدهای کتاب توحید، دلایل بازداشت و محاکمه، متن کیفرخواست، بازجویی و حکم اعدام، مفتی ارتداد، قاضی و دادستان دادگاه صادرکنندۀ حکم اعدام آشوری از جمله اموری است که در این قسمت مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. به جای برخورد گزینشی با منابع، کلیۀ منابع در حد مقدور مورد مراجعه، تحلیل انتقادی و راستآزمایی واقع شده است. در این تحقیق، آشوری آنچنان که بوده معرفی میشود، با امتیازات و کاستیهایش. او نه دیو بوده نه فرشته، نویسندهای مبارز بوده که همفکران متعددی داشته، که خوشبختانه هیچیک اعدام نشدهاند. به دنبال این پرسشم: چرا قرعۀ فال به نام آشوری و نه کس دیگری خورد؟
به دلایل پیشگفته، این قسمت با جزئیات مستند بیشتری ارائه شده و در نتیجه مفصلتر است، در حد یک کتاب! سرگذشت آشوری و کتابش بخشی از تاریخ معاصر ایران، بخشی از تاریخ اندیشه در اسلام و تشیع معاصر، و پردهای از نارواداری مذهبی و خشونت دینی است. در این زمینه صرف وقت شد تا این فاجعه دیگر تکرار نشود. در انتهای بخش چهارم به درسها و عبرتهای این قضیۀ مولمه اشاره خواهد شد.
این قسمت (توحید آشوری، ارتداد و اعدام) از دوازده مبحث ضمن چهار بخش به شرح ذیل تشکیل شده است: آشوری قبل از انقلاب (روحانی انقلابی عدالتخواه)؛ کتاب توحید، آشوری و خامنهای؛ توحید آشوری در بوتۀ نقد؛ و آشوری بعد از انقلاب (ارتداد و اعدام). این قسمت، به دلیل طولانی بودن، بخش بخش (در ضمن چهار بخش) با فواصل زمانی کوتاهی منتشر میشود. در نوبت اول «آشوری قبل از انقلاب» با عنوان «آشوری، انقلابی عدالتخواه» عرضه میشود. این قسمت در حکم مقدمۀ سه بخش بعدی است. پیشاپیش از پیشنهادات و انتقادات استقبال میکنم. [۳]
***
اگرچه کتاب توحید حبیبالله آشوری را در کتابخانۀ مرحوم پدرم در ردیف کتابهای جیبی، کنار کتابهای علی گلزاده غفوری (۱۳۸۸-۱۳۰۲) دیده بودم، اما آن را تا همین ایام دقیق نخوانده بودم. خبر اعدام آشوری را هم سالها بعد از وقوع شنیدم، – نمیدانم کی – و دانستم او نویسندۀ همان کتابی است که طرح جلدش دقیقاً در خاطرۀ دوران نوجوانیام نقش بسته بود. وقتی داشتم طرح تحقیق تاریخچۀ احکام ارتداد و تکفیر را در جمهوری اسلامی تنظیم میکردم، فکر نمیکردم قضیۀ اعدام آشوری اینقدر پیچیدگی داشته باشد. در هر حال، آنچه از آب درآمد بیش از آشوری و کتابش است، بازخوانی فضای فکری دهۀ پنجاه است، که زوایای مبهم فراوانی دارد. امیدوارم این تحقیق برخی از این ابعاد تاریک را روشن کرده باشد. بخش اول این تحقیق شامل هشت بحث در ضمن دو مبحث به شرح زیر است: آشوری روحانی مبارز، و آشوری نویسندۀ عدالتخواه.
مبحث اول. آشوری روحانی مبارز
این مبحث شامل پنج بحث به شرح زیر است: سوابق خانوادگی، سوابق تحصیل و تدریس حوزوی، سوابق تحصیل دانشگاهی، سبک زندگی، و سوابق مبارزاتی. بحث اخیر طولانیترین بحث این مبحث است، به دو دلیل، زیاد بودن اطلاعات در این محور و اینکه برجستهترین بُعد زندگی آشوری مبارز بودن او بوده است.
بحث اول. سوابق خانوادگی
حبیبالله آشوری [۴] فرزند معصومه (متوفای ۱۳۵۵) و محمدعلی (متوفای ۱۳۲۸) در ۲۶ اسفند ۱۳۱۴ در روستای نوکر گناباد در خراسان رضوی متولد شد. پدرش چوپان بود. حبیبالله به همراه برادرش حسن (مشهور به کربلایی میرزا) (۱۳۸۵-۱۳۰۳) وقتی شش ساله بود به مشهد رفت. حسن، مقنّی (چاهکن) و نانآور خانواده بعد از پدر بود. برادر کوچکتر حبیبالله، اسدالله (متولد ۱۳۲۲) کاشیکار (و بعداً کاسب جزء) بود. حبیبالله – پنج سال بعد از ازدواجی ناموفق [۵] – در سال ۱۳۴۳ با صدیقه شعرباف عیدگاهی (متولد ۱۳۲۳) فرزند جواهر و محمود ازدواج کرد. محصول این ازدواج پنج فرزند بود. [۶] صدیقه در اردیبهشت ۱۳۸۴ در سن شصت و یک سالگی بیمار شد و از دنیا رفت و در بهشت رضا مدفون شد.
بحث دوم. سوابق تحصیل و تدریس حوزوی
الف. آشوری نخستین روحانی خانواده بوده است. از جزئیات تحصیلات حوزوی وی و اساتیدش اطلاعی در دست نیست، جز اینکه در حوزۀ علمیۀ مشهد (مدرسۀ نواب) مقدمات و سطح مقدماتی را تحصیل کرده است. [۷] در مورد تحصیلات آشوری در مرحلۀ سطح عالی و خارج از فضلای خراسانی که او را به خوبی میشناختند پرسیدم. پاسخ اینها بود: اولی: من آشوری را در هیچیک از دروس سطح عالی و خارج حوزۀ علمیۀ مشهد ندیدم و نشنیدم. دومی: فکر نمیکنم آشوری درس خارج خوانده باشد. سومی: در حد اطلاع من، آشوری تحصیلات بالای حوزوی نداشت. [۸] آشوری در کارگاه ترجمۀ عربی به فارسی سید علی خامنهای (متولد ۱۳۱۸) شرکت میکرده است. [۹] به نوشتۀ خامنهای: [آشوری] در جلسهای که برای چند نفر از طلاب همردیف او به عنوان تمرین نویسندگی تشکیل دادم، شرکت میکرد. گاهی هم به درس تفسیر که از سال ۱۳۴۷ برای طلاب میگفتم میآمد. [۱۰]
ب. آشوری تدریس رسمی متعارف حوزوی در هیچیک از مدارس حوزۀ علمیۀ مشهد نداشت، [۱۱] اما تدریس دروس جنبی به شکل خصوصی داشته است. به روایت برخی از کسانی که در درسهایش شرکت میکردهاند: در حوزۀ علمیۀ مشهد اعتقادات (توحید)، نهج البلاغة، و اقتصاد تدریس میکرد. یک بار در دهۀ فاطمیه شرح مفصلی از خطبۀ حضرت فاطمه (س) ارائه کرد. [۱۲] «آشوری اقتصادنای [سید محمدباقر] صدر را در مسجد کوچکی نزدیک مسجد فیل پائین خیابان تدریس میکرد، ساعت ۲ بعد از ظهر، برای آشنایی عربی جدید، من در آن شرکت میکردم. خوب ترجمه میکرد، خوب مقصود را میرساند، و از پس مطلب بر میآمد.» [۱۳] «به اتفاق — پای درسهای توحید آشوری میرفتیم. ما طلاب مدرسۀ [سید محمد] موسوینژاد بودیم. با حرفهای آشوری بر ایمان خود میلرزیدیم.» [۱۴] یادداشت برخی دروس نهج البلاغۀ خود را در اوایل انقلاب در قالب کتاب منتشر کرد که مشخصات آن در بحث بعدی خواهد آمد. مثل بسیاری از درسآموختگان حوزۀ علمیۀ مشهد به ادبیات عربی مسلط بود. «آشوری زبانی تیز و تند داشت.» [۱۵] آشوری فردی خودساخته، پرمطالعه، باهوش، و بااستعداد بوده و در مقایسه با دیگر روحانیون، اطلاعات عمومی خوبی داشته است.
بحث سوم. سوابق تحصیل دانشگاهی
از تحصیلات ابتدایی آشوری هیچ اطلاعی در دست نیست. از اینکه به مدارس آموزش و پرورش رفته باشد مدرکی به دست نیامد. «بعید میدانم دیپلم هم داشته باشد. احتمالاً با تصدیق حوزوی دانشگاه رفته باشد.» [۱۶] البته نداشتن تحصیل کلاسیک آموزش و پرورش در میان طلاب آن دوره رایج بوده است. آشوری علاوه بر تحصیلات حوزوی، در دانشکدۀ الهیات و معارف اسلامی دانشگاه مشهد در مقطع کارشناسی تحصیل کرده (که متأسفانه از جزئیات آن مطلقاً اطلاعی در دست نیست) و در تاریخ ۲۰ فروردین ۱۳۴۹ از پایاننامۀ تحصیلی خود با عنوان «تصحیح و مقدمۀ رسالهای در کلی و اقسام آن و رسالهای در وحدت وجود» دفاع کرده است. رسالۀ نخست به قلم شیخ حسین تنکابنی (متوفای ۱۱۰۱ یا ۱۱۰۵ ق) و رسالۀ دوم به قلم میرزا ابوالحسن جلوه (۱۳۱۴-۱۲۳۸ ق) بوده است. استاد راهنمای وی سید جلالالدین آشتیانی (۱۳۸۴-۱۳۰۴) بوده و به او نمرۀ الف داده است. اینکه آشوری در مشهد که تحت سیطرۀ فلسفهستیزان تفکیکی است، یک فیلسوف را به عنوان استاد راهنما انتخاب کرده و تصحیح دو رساله در فلسفۀ نظری، یکی در فلسفۀ اولی و دیگری در وحدت وجود، را به عنوان پایاننامۀ تحصیلی انتخاب کرده، قابل تأمل است.
او در ابتدای سال ۱۳۴۹ «فلسفۀ صحیح مبتنی بر ایمان به مبدء و معاد» را «راه اصلاح بشریت» میدانسته است. بر من مشخص نیست او فلسفۀ اسلامی و فلسفۀ غرب را چقدر و نزد چه اساتیدی تحصیل کرده است. حتی نمی دانم آیا غیر از این پایاننامه درسی با سید جلالالدین آشتیانی داشته است یا نه. از آثارش شاهدی بر این امر یافت نشد. حتی همین پایاننامه هم دلالت روشنی بر میزان اطلاع وی از فلسفه اسلامی نمیکند. برای آشنایی با دیدگاه آشوری در آن زمان، توجه به این عبارات وی در پایاننامهاش مفید است: «خطر فقدان فلسفۀ صحیح: دنیایی که فلسفۀ اخلاقی، تربیتی، الهی و انسانی در آن رسوخ نکرده باشد، و به جای آن فلسفههای غلط مادی، نژادی، ناسیونالیستی و غیره بر آن حکومت کند، مانند دنیای عصر ما خواهد بود که در ظرف کمتر از سی سال دو جنگ خانمانسوز جهانی در آن رخ میدهد.» [۱۷]
آشوری بعد از تشریح جنایات و زشتیهای دو جنگ جهانی به تفصیل، نتیجه میگیرد: «آری، فقدان فلسفهای صحیح و انسانی موجب میشود که دنیا به صورت بیشه درآید که وحشیان و درندگان در آن تاخت و تاز کنند و تنها چیزی که بر وجود آنان حکومت کند، اندیشۀ شکار غیر باشد، و هیچیک از طرف برگزیده کیفری و پلیسی موجود نتوانند جلو چنین اندیشهای را مسدود کنند. در صورتی که اگر این فلسفه را بر افکار حکومت دهند و مخصوصاً از قبیل مبدأ و معاد آن را در ذهن دنیا و سرنشینان آن جایگزین نمایند، مشکلات خودبهخود حل خواهد شد، اندیشۀ شکارِ غیر مبدل به طرز فکری انساندوستانه خواهد شد، امنیت در جامعۀ انسانی و آرامش در افکار انسانها به وجود خواهد آمد، اندیشۀ تجاوز چه در سطح داخلی و مملکتی و چه در سطح خارجی و منطقهای و چه در سطح جهانی و بینالمللی تغییر ماهیت خواهد داد، جرائم از صحنۀ داخلی و جنگها از عرصۀ بینالمللی رخت برخواهد بست.» [۱۸] مقدمۀ آشوری با این عبارات پایان مییابد: «و روی همین جهت بود که ما نیز در این زمینه رسالۀ خود را انتخاب کردیم. باشد که موجب تذکری گردد و هم دو تا از آثار گذشتگان بدینوسیله احیا شود.» [۱۹]
مدیر وقت کتابخانۀ دانشکدۀ الهیات دانشگاه فردوسی به یاد میآورد که آشوری را مکرراً به عنوان یک روحانی اهل مطالعه و مراجعه کننده برای امانت گرفتن کتب اسلامی دیده است. [۲۰] کار آشوری منبر، وعظ و کلاسهایش بود. منبر گرم و جذابی خصوصاً برای جوانان داشت. در مسجد کرامت مشهد [امیر] مجد امام جماعت راتب بود، در درجۀ بعد [سید علی] خامنهای. هر زمان این دو نمیرسیدند، [حبیبالله] آشوری اقامۀ جماعت میکرد. [۲۱] به لحاظ فکری، به طیف اسلام سیاسی و انقلابی مشهد تعلق داشت. به کانون نشر حقایق اسلامی مشهد با محوریت محمدتقی شریعتی (۱۳۶۶-۱۲۸۶) رفت و آمد زیادی داشت. [۲۲] به افکار علی شریعتی تعلق خاطر فراوان داشت. [۲۳] به نوشتۀ سید علی خامنهای: «[آشوری] از حدود سال ۴۶ با من مرتبط شد … رفت و آمد داشت، و در بسیاری از محافلی که با طلاب و دانشجویان داشتم حاضر میشد.» [۲۴]
از یکی از دانشجویان خراسانی که او را قبل از انقلاب برای سخنرانی به دانشگاه دعوت کرده بود، و بارها به خانۀ آشوری رفته بود، شنیدم: «زندگی بسیار زاهدانهای داشت. در خانهاش کتاب کاپیتال مارکس [۲۵] کنار قرآن و نهج البلاغة چشمگیر بود. میگفت: من به عنوان علم اقتصاد به کاپیتال نگاه میکنم. اشرافیت روحانیت را به شدت نقد میکرد. با دوستی نشریات چپ را برایش مرتب میبردیم، و میخواند.» [۲۶]
بحث چهارم. سبک زندگی
«به لحاظ سبک زندگی بسیار سادهزیست بود. لباس مندرس میپوشید و با دوچرخه رفت و آمد میکرد.» [۲۷] «بسیار زاهد و فقیر بود.» [۲۸] «نحوۀ زیستش چهرههای شاخص مبارزه را به چالش کشیده بود. خانهاش را با دست خودش ساخت (یعنی شخصاً عملگی کرد). محاسنش بلند نبود، به ظاهر خودش نمیرسید.» [۲۹] «در اواسط دهۀ پنجاه، دو نفر بر سادهزیستی تأکید فراون داشتند و خود نیز با شدت فراوان به آن عمل میکردند؛ یکی رضا اصفهانی (۱۳۸۱-۱۳۱۴) و دیگری حبیبالله آشوری.» [۳۰] در هر حال، آشوری زاهدانه زندگی میکرد. منتقدانش این را حمل بر تظاهر کردهاند، اما او واقعاً این سبک زندگی را سبک زندگی مؤمنانه میپنداشت، هرچند تلقی او از تلقی رایج بسیار سختگیرانهتر بود. «یک بار خانۀ آشوری رفتم، خیلی شلخته بود!» [۳۱]
بحث پنجم. سوابق مبارزاتی
از میان اسناد منتشرشدۀ ساواک بیست سند انتخاب کردهام که سوابق مبارزاتی وی را نشان میدهد:
یک. سند ۲۸ خرداد ۱۳۴۹ ساواک: روز ۲ خرداد ۱۳۴۹ عدهای از طرفداران خمینی وارد مدرسۀ میرزا جعفر شده، ابتداء درس میرزا جواد آقای تهرانی مدرس را تعطیل مینمایند، سپس به مدارس علمیه رفته و طلاب را تحریک مینمایند و از طلاب و مدرسین میخواهند که درس خود را تعطیل کنند. این عده عبارتند از شیخ عباس طبسی، سید علی خامنهای، شیخ محمدرضا محامی، شیخ علی آقا تهرانی، شیخ احمد کافی، سید محمود مجتهدی [سیستانی]، شیخ عبدالله شکوری که به تحریک آنها عدهای از طلاب از جمله سید حبیب وحیدی، [حبیبالله] آشوری، شیخ محمدتقی شریفی، [احمد] ملازاده، و [ابراهیم] معدنی طلبۀ مدرسۀ دو درب اطاق ۲۳ فوقانی، جابری و غفاری دنبال نامبردگان حرکت کرده و طلاب را تشویق به تعطیل درس [سید محمدهادی] میلانی [کردند]. [۳۲]
دو. از ساواک خراسان به تیمسار ریاست شهربانی خراسان، مورخ ۲۵ خرداد ۱۳۴۹، موضوع فعالیت مضرۀ طرفداران خمینی. برابر اطلاع رسیده روز ۲۴ خرداد ۴۹ افراد مشروحه زیر ضمن اشاعۀ [خبر] کشته شدن [سید] محمدرضا سعیدی [۱۳۴۹-۱۳۰۸] مدرسین را وادار به تعطیل درس حوزۀ علمیه نموده و بر له سعیدی تبلیغات سوء مینمایند. خواهشمند است دستور فرمایید در صورت صحت فوراً نامبردگان را دستگیر و به این سازمان تحویل گردند. چنانچه فرد یا افرادی به نحوی از انحاء مبادرت به تبلیغ بر له خمینی و محمدرضا سعیدی نمایند بلادرنگ و به این سازمان اعزام دارند. … ۱. شیخ عباس واعظ طبسی واعظ، ۲. محمدرضا محامی واعظ، ۳. سید علی خامنهای، ۴. میرزا علی آقا تهرانی [ارنگه] مدرس، ۵. شیخ احمد ملازاده طلبۀ مدرسۀ خیرات خان، ۶. شیخ غفاری طلبۀ مدرسۀ میرزا جعفر، ۷. [حبیبالله] آشوری طلبۀ مدرسۀ نواب.» [۳۳] این دو سند قدیمیترین مدارک مبارزاتی آشوری است. او از طلاب طرفدار آقای خمینی در حوزۀ علمیۀ مشهد بوده است.
سه. به روایت سند ساواک مورخ ۴ تیر ۱۳۴۹ او در زمرۀ طلاب انقلابی بوده که در اعتراض به کشته شدن سید محمدرضا سعیدی در زندان، در اواخر بهار ۱۳۴۹ به زندان افتاد: طلبه حبیبالله آشوری که به نفع خمینی تبلیغ و در اثر تحریک [عباس واعظ] طبسی، [محمدرضا] محامی و [سید علی] خامنهای بر له روحانیون مخالف و علیه دولت فعالیت داشته دستگیر، در بازجویی که از وی به عمل آمده است خود را علاقهمند به خمینی معرفی و اظهار مینماید: خمینی اعلم فی الارض است و اگر برای خمینی تبلیغ کرده و او را مرجع معرفی نموده روی عقیده و ایمانی است که به وی دارد و از عامل توزیع و تهیۀ اعلامیه اظهار عدم اطلاع مینماید. … ضمناً وسیلۀ مأمورین شهربانی از منزل وی بازرسی در نتیجه یک جلد کتاب وضع بین المللی اتحاد جماهیر شوروی، [۳۴] یک برگ گفتار خمینی، یک قطعه گراور خمینی، و یک جلد کتاب تاریخچۀ جبهۀ ملی [۳۵] به دست آمد. [۳۶] و در پی سخنرانیهای انتقادی به رژیم شاه، در سال ۱۳۴۹ به مدت سه سال به ایرانشهر تبعید شد. [۳۷]
این سند از چند حیث اهمیت دارد: یکی میزان ارادت آشوری به آقای خمینی (من ایشان را اعلم من فی الارض میدانم) آن هم در برگۀ بازجویی ساواک! دیگری عکس و اعلامیۀ آقای خمینی از ادلۀ بازداشت وی بوده است. سوم اینکه در مقایسه با دیگر طلاب، فرد بامطالعهای بوده است: مطالعه کتابهای تاریخ شوروی و تاریخ جبهۀ ملی.
چهار. به گزارش مورخ ۶ مهر ۱۳۴۹ ساواک، چهار نفر از موزعین اعلامیۀ تعطیل دروس مدارس حوزۀ علمیه به نامهای شیخ علی آقا تهرانی، احمد ملازاده، حبیبالله آشوری، و ابراهیم معدنی دستگیر و با صدور رأی کمیسیون حفظ امنیت اجتماعی به ایرانشهر تبعید [شدند]. [۳۸]
پنج. به گزارش سند مورخ ۱۶ خرداد ۱۳۵۱ ساواک فرد سابقهداری بهنام محمدتقی شاهپوری پاشنهطلا و دوستانش قصد داشته کارخانهای که متعلق به یهودیان است به آتش بکشند، اما آقایان [حبیبالله] آشوری و [سید علی] خامنهای به آنها اجازه نداده، منصرف شدهاند. [۳۹] این هم سند مهمی است. اینکه مبارزان آن زمان در مبارزه دغدغۀ دین و اخلاق داشتهاند، و به نظرات دینی آشوری و خامنهای عمل میکردهاند، و اینکه این دو روحانی مانع تندروی مبارزان بودهاند.
شش. روز ۲۷ تیر ۱۳۵۱ مجلس روضه در منزل صفاریان واقع در خیابان کوهسنگی فلکه الندشت برگزار و در حدود ۲۰۰ نفر از طبقات مختلف شرکت داشتند. افراد شناختهشده پسر کوچک خامنهای، … در این مجلس [حبیبالله] آشوری به منبر رفت و دربارۀ آیۀ «وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلۡعَالَمِينَ» [انبیاء: ۱۰۷] بحث نمود و گفت رحمت باید به جهانیان حمل شود، باید ظلم و بیدادگری در جهان رفع شود، بیدادیهای سیاسی، اقتصادی و نظامی باید از بین برود و ممکن است شما حضار این رفع ظلم که در دست باقدرتترین افراد است، سهلانگاری بشمارید ولی آسان است، انسان میتواند با دست خالی با فردی که درفش در دست دارد مبارزه کند و درفش را بگیرد و در قلب طرف فروکند، چنانکه افراد اول اسلام با دست خالی با دشمن حمله کردند و آنها را که مسلح بودند و عدۀ آنها زیاد بود، کوبیدند. وی گفت حکومت بنیامیه حضرت حسین را یک فرد مخرب و آشوبگر و امنیتبههمزن از دین برگشته معرفی کرد. با اینکه امام صادق حسین را وارث آدم، وارث نوح، وارث ابراهیم بتشکن، وارث موسی فرعونشکن، و وارث محمد بتشکن معرفی کرد. نامبرده افزود از متهم کردن حکومت اموی حسین را به اخلالگری پند بگیرید. در طول تاریخ، در مقابل ستمپیشگان، فغان، حماسه و داد و فریاد و جهش نمایید و مانند موش در آبافتاده بیحرکت نمانید. نظریۀ شنبه: نامبرده با نهایت داغی و حمله، جوانان را به قیام وادار کرد. نظریۀ یکشنبه: آشوری از وعاظ ناراحت میباشد که در فرصتهای مناسب سخنانی ایراد مینماید. به دستور ریاست ساواک روز ۹ مرداد ۱۳۵۱ آشوری احضار و به وی تذکرات لازم داده شد و در صورتی که در رویۀ خود تجدیدنظر نکند ممنوع المنبر خواهد شد. [۴۰] این سند نمونهای از ادبیات اسلام سیاسی و منبرهای انقلابی آشوری در آن زمان است.
هفت. روز ۱۸ اسفند ۱۳۵۱ جلسۀ تفسیر سید علی خامنهای در مسجد امام حسن واقع در پل فردوسی تشکیل گردید و افراد شناخته شده عبارت بودند از حسن خامنهای، [حبیبالله] آشوری، احمد روبین، و رفیعی. ابتدا خامنهای آیۀ ۶۲ سورۀ بقره را قرائت و ترجمه نمود. … خامنهای در مورد صابئین گفت از آنها اطلاع دقیقی نداریم، عدهای آنها را آتشپرست میدانند، ولی چنانچه از نامشان پیداست جمعیتی سری بودهاند و لازمۀ سرّی بودن انقلابی بودن است. از پیروان یحیی بن زکریا بودهاند. … نظریۀ چهارشنبه: سعی خواهد شد که مدارک مستند بر علیه سید علی خامنهای و شیخ حبیبالله آشوری جمعآوری شود تا به موقع تحت تعقیب قانونی قرار گیرند. [۴۱] آشوری از مستمعان تفاسیر انقلابی خامنهای بوده است.
هشت. به گزارش مورخ ۲۷ خرداد ۱۳۵۲ ساواک، [عباس واعظ] طبسی، [محمدرضا] محامی و [حبیبالله] آشوری طبق قرار قبلی در منزل سید علی خامنهای حضور داشتند. در بین افراد مذکور، پس از مذاکراتی [دربارۀ وظیفۀ طلاب در مدارس اوقافی] تصمیم گرفته شد. نظریۀ شنبه: آشوری از آمدن افراد مذکور به منزل خامنهای اطلاعی نداشت. [۴۲] آشوری و خامنهای در مبارزه همکاری داشتهاند.
نه. در تاریخ ۱۸ تیر ۱۳۵۲ مستغنی که شغل وی نقاش و محل کارش در خیابان پهلوی … از سخنرانیهای [سید علی] خامنهای و [حبیبالله] آشوری و [عبدالکریم] هاشمینژاد تعریف و اظهار داشت که من در جلسات تفسیر خامنهای و آشوری شرکت کردم و به مطالب و نوشتههای هاشمینژاد علاقهمندم و با ایشان معاشرت دارم. [۴۳] آشوری، در کنار خامنهای و هاشمینژاد از منبریهای پرمستمع انقلابیون مشهد بوده است.
ده. حبیبالله آشوری در تاریخ ۵ اردیبهشت ۱۳۵۳ در مورد خطبۀ سوم نهج البلاغة … حضرت علی سعی داشت حق محرومان را از ظالمان بگیرد و نظام خدایی در جامعه مستقر شود ولی این سه گروه حاضر نبودند به عدالت علی تسلیم شوند، چون عثمان آنها را اینطور تربیت کرده بود که تمام بیتالمال و ثروتهای عمومی جامعۀ اسلامی را از خود میدانستند و حضرت علی با این منطق مخالف بود و همین عدالتخواهی حضرت باعث قتل ایشان شد. توضیح یکشنبه: حبیبالله آشوری از وعاظ ممنوع المنبر [۴۴] میباشد. نامبرده از دوستان سید علی خامنهای است و از طرفداران خمینی نیز میباشد. [۴۵] آشوری ممنوع المنبر از دوستان خامنهای و از طرفداران آقای خمینی معرفی شده است.
یازده. در گزارش مورخ ۱۰ اردیبهشت ۱۳۵۳ ساواک آمده است: [حبیبالله] آشوری به [امیر] مجد اظهار داشت در کتاب وافی [فیض کاشانی] روایتی است که امام قیام مسلحانۀ زید بن علی بن الحسین را رهبری میکردهاند. [۴۶] آشوری قدری صحبت نمود، سپس [عباس واعظ] طبسی از شیخ [میرزا] علی [آقا] فلسفی [۱۳۸۴-۱۲۹۹] سؤال کرد که قیام مسلحانۀ [زید بن] علی بن الحسین مورد تأیید ائمه بوده یا خیر؟ وی [فلسفی] پاسخ داد شما چه نتیجهای میخواهید بگیرید؟ بالأخره مسلّم است که امر به معروف و نهی از منکر واجب است و اگر این جهت منجر به قتل نفس شود، احتیاج به اذن حاکم شرع دارد و معلوم است و ائمه یا علما اگر قیامی نداشتهاند از باب این بوده که این وظیفه را واجب نمیدانستهاند. بلکه گاهی میشود که ضرر قیام به کاری سنگینتر است، لذا صلاح نمیدانند، نه اینکه با اصل وظیفه مخالف باشند. توضیح یکشنبه: حبیبالله آشوری، شیخ [عباس] واعظ طبسی، امیر مجد، و شیخ محمدرضا محامی دارای سابقه میباشند. … با توجه به توضیح یکشنبه، بهرهبرداری، و سوابق این افراد تکمیل و مراقبت شوند.» [۴۷] آشوری و واعظ طبسی باعث این بحث مفید میرزا علی آقا فلسفی بودهاند.
دوازده. سند ۱۲ تیر ۱۳۵۳ ساواک: شخصی به نام آشوری ساکن مشهد که از شاگردان خمینی بوده، در مسجد میرزاجعفر آقایی در بین طلاب به نفع روحانیون افراطی و علیه حکومت تبلیغ مینماید. مشارإلیه اکثراً اوراق و کتب مضره را توزیع مینماید. بهعلاوه بعضاً در منزل نامبرده جلساتی تشکیل میشود که در آن علاوه بر طلاب تعدادی از دانشجویان شرکت دارند. [۴۸] آشوری مروج افکار انقلابی آقای خمینی در بین طلاب و دانشجویان بوده است.
سیزده. مطابق سند مورخ ۱ تیر ۱۳۵۴ ساواک، حبیبالله آشوری یکی از شرکتکنندگان جلسۀ وفات حضرت فاطمه زهرا در منزل سید عبدالکریم هاشمینژاد بوده است. [۴۹]
چهارده. سند ۲۷ شهریور ۱۳۵۴ از ساواک خراسان به شهربانی خراسان لیست وعاظ ممنوع المنبر شامل ۹۸ نفر واعظ، ردیف ۳۴. حبیبالله آشوری. [۵۰] و نیز سند مورخ ۱۶ دی ۱۳۵۴ نامۀ ساواک استان ایلام به ساواک دهلران: اسامی ۱۲۴ وعاظ ممنوع المنبر در ماههای محرم و صفر: ردیف ۹۹. حبیبالله آشوری. [۵۱] آشوری از سال ۱۳۵۳ در زمرۀ روحانیون ممنوع المنبر بوده است.
پانزده. سند ۲۶ مهر ۱۳۵۴: محمدباقر فرزانه از سید علی خامنهای، حبیبالله آشوری، علی عجم (عجمی)، و شیخ محمدرضا محامی دعوت نموده بود در مجلسی که در منزلش واقع در کوی طلاب تشکیل میگردد شرکت نمایند. در این مجلس، آشوری اظهار داشته از اینکه ظهور امام زمان در وقتی خواهد بود که ظلم عالم را فرا گرفته باشد و این زمانی خواهد بود که تمام مردم یا اکثریت چریک شده باشند تا ظلم ظالم بر آنها بیشتر شده باشد تا امام زمان بیاید. بنابراین مردم باید تحرک خود را داشته باشند و سعی کنند که چریک بشوند. نظریۀ شنبه: خامنهای به منزل فرزانه نیامده بود. [۵۲] نمونهای از تلقی انقلابی آشوری در تبلیغات مذهبیاش.
شانزده. سند ۲۲ مرداد ۱۳۵۶: به مناسبت چهلمین روز درگذشت دکتر شریعتی، مجلس یادبودی در منزل محمدتقی شریعتی منعقد گردیده بود. جهت شرکت در جلسۀ مزبور، جمعی از تهران آمده بودند، از قبیل مهندس مهدی بازرگان … و جمع زیادی از طبقات مختلف مردم مشهد از قبیل … علی خامنهای و برادرش … و شیخ [حبیبالله] آشوری. [۵۳] آشوری از سال ۵۶ در زمرۀ شخصیتهایی بوده که ساواک او را از قلم نمیانداخته است. آشوری از طرفداران پر و پاقرص شریعتی بوده است.
هفده. سند مورخ ۸ آبان ۱۳۵۶: از ساواک خراسان به ساواک مازندران: با توجه به اینکه سید علی خامنهای و شیخ [حبیبالله] آشوری دارای پروندۀ مظنونیت در این سازمان هستند، خواهشمند است دستور فرمایید در صورت تردد به آن مناطق اعمال و رفتار نامبردگان تحت مراقبت قرار گرفته، نتیجه را به این سازمان اعلام دارند. [۵۴] خامنهای و آشوری در سال ۵۶ مشترکاً تحت نظر بودهاند.
هجده. سند مورخ ۲ اسفند ۱۳۵۶: صورت اسامی وعاظ ممنوع الوعظ در ماههای محرم و صفر ۱۳۹۱ق: ۱۸. حبیبالله آشوری، ساکن مشهد، ۱۹. شیخ علی آقا تهرانی، ساکن مشهد، ۲۰. سید علی خامنهای، ساکن مشهد، ۲۱. شیخ محمدرضا محامی، ساکن مشهد. [۵۵]سند مورخ ۱۳ اردیبهشت ۱۳۵۷: از تولیت عظمی و استاندار خراسان به ریاست ساواک خراسان: فتوکپی ریاست شهربانی خراسان متضمن لیست مشخصات ۲۰ نفر از علما و روحانیون افراطی مشهد جهت اطلاع ارسال میگردد: … ۱۰. آیتالله سید حسن نجفآبادی میردامادی، ۱۱. آیتالله سیدعبدالکریم هاشمینژاد، ۱۲. شیخ عباس [واعظ] طبسی، ۱۳. شیخ محمدرضا محامی، ۱۴. شیخ علی فلسفی تنکابنی، ۱۵. سید علی خامنهای، ۱۶. شیخ علی النگهای [ارنگهای] ۱۷. حبیبالله آشوری … [۵۶] آشوری و خامنهای در زمرۀ روحانیون ممنوع المنبر در سال ۱۳۵۷.
نوزده. در سند مورخ ۳۰ اردیبهشت ۱۳۵۷ ساواک، صورت اسامی وعاظی که بعد از اعطای آزادیهای سیاسی همچنان ممنوع المنبر هستند به کلیۀ سازمانهای اطلاعات و امنیت کشور اعلام شده است. این صورت شامل هجده نفر است. واعظ ممنوع المنبر شمارۀ یک حبیبالله آشوری است. [۵۷] سند بیتاریخ [آبان ۱۳۵۷] لیست آیات و روحانیون و وعاظ محرک اغتشاشات شهرستان مشهد: ۴. سید عبدالکریم هاشمینژاد، روحانی و مدرس، ۵. شیخ علی مرادخانی ارنگهای، روحانی و مدرس، ۶. سید علی خامنهای، روحانی و مدرس، ۷. شیخ عباس واعظ طبسی، روحانی و مدرس، ۸. شیخ محمدرضا محامی، روحانی و مدرس، … ۲۱. محمد عبداللهیان، واعظ، ۲۲. سید رضا کامیاب، واعظ، ۲۳. حبیبالله آشوری، واعظ …. [۵۸] آشوری و خامنهای حتی بعد از اعطای به اصطلاح آزادیهای سیاسی، در زمرۀ روحانیون ممنوع المنبر در سال ۱۳۵۷ باقی ماندهاند.
بیست. در سند مورخ ۲۶ مرداد ۱۳۵۷ ساواک، آشوری یکی از متحصنین منزل آقای سید عبدالله شیرازی در اعتراض به دستگیری خانم صدیقه مقدسی شیرازی دختر شیخ ابوالحسن مقدسی شیرازی و همسر سید حسین موسوی خراسانی بوده است. [۵۹]
جمع بندی سوابق مبارزاتی در اسناد ساواک [۶۰]: حبیبالله آشوری از سال ۱۳۴۹ از طلاب مروج آقای خمینی بوده است. در اوراق بازجویی صریحاً ایشان را اعلم في الأرض و مرجع تقلید انقلابی خود معرفی کرده، به دلیل داشتن اعلامیه و عکس ایشان بازداشت شده است. به واسطۀ اعتراض به شهادت سید محمدرضا سعیدی، سه سال به ایرانشهر تبعید شده است. در بسیاری از اسناد ساواک با سید علی خامنهای دوست و همپرونده معرفی شده است. از سال ۱۳۵۳ همراه با خامنهای در زمرۀ روحانیون ممنوع المنبر از او نام برده شده است. ساواک شرح منابر انقلابیاش را گزارش کرده است. منابر انقلابیاش در بین طلاب و دانشجویان علاقهمندان فراوانی داشته است.
خاتمۀ بحث پنجم: عباسعلی عمید زنجانی (۱۳۹۰-۱۳۱۶) امام جماعت مسجد لرزاده که از مساجد انقلابی جنوب تهران در دهۀ پنجاه بود، توضیحاتی دربارۀ دعوت از روحانیون انقلابی به مسجد لرزاده داده است: «[۱] آقای آشوری را من نمیپسندیدم و یکی دوبار با وی راجع به نظریات امام [خمینی] صحبت کردم و دیدم که اصلاً به امام توجهی ندارد و خودش را صاحبنظر در برابر امام میداند. به دوستان منتقل کردم که ایشان درست است انقلابی است، اما در مسیر امام نیست و خودش داعیه دارد، ولی خوب شرایطش شرایط عادی بود. [۲] من یادم است که آن زمان، یعنی سالهای ۱۳۵۱ یا ۱۳۵۲، آقای آشوری آنجا منبر میرفت، جمعیت بسیاری با ضبط صوت دستشان میآمدند و نوارهای صحبت ایشان پخش میشد. [از طرف انقلابیون] دو نفر برای تهران معرفی شدند، یکی آقای آشوری و دیگری آقای [محسن] دعاگو [۱۳۹۳-۱۳۳۱] بود … آقای آشوری انصافاً منبرهای گیرایی داشت. [۳] منتها همۀ مسائل را تحلیل مادی و انقلابی میکرد، اصلاً چیزی به عنوان عبودیت، عبادت و معنویت بهجا نمیگذاشت.» [۶۱]
نکتۀ اول عمید زنجانی با اسناد ساواک که نقل شد و نامۀ آشوری به آقای خمینی در اردیبهشت ۱۳۵۸ ظاهرا ناسازگار است، مگر اینکه گفته شود آشوری در این وسط تغییر عقیده داده بود، یا بر فرض صحت نقل، تلقی آشوری از آقای خمینی با تلقی عمید زنجانی از ایشان متفاوت بوده است، که محتمل می باشد. آشوری حداقل تا سال ۱۳۵۸ از علاقهمندان آقای خمینی بوده است. نکتۀ دوم وی شهادت حسی و از مدارک سوابق مبارزاتی و محبوبیت آشوری بین نسل جوان در آن دوران است. نکتۀ سوم وی در آن زمان امری بعید است، البته بعد از انتشار کتاب توحید یعنی سالهای ۵۵ به بعد چنین نسبتی پذیرفتنی است، اما بحث راوی درباره سه چهار سال قبل از آن است. ظاهراً ایشان نظر رایج نیمه دوم دهه پنجاه برخی روحانیون را با منبر اوایل دهۀ پنجاه وی خلط کرده است. این ادعا با نظر خامنهای که بیش از همه با آشوری دمخور بوده و وی را از نزدیک میشناخته و در بخش بعدی خواهد آمد، متعارض است.
مبحث دوم. آشوری نویسندۀ عدالتخواه
شاید بهترین معرف فرد آثار قلمی او باشد. مشهورترین کتاب حبیبالله آشوری کتاب توحید اوست که در سال ۱۳۵۵ منتشر شده است. به علت اهمیت آن و نزاعی که در مورد «مالکیت معنوی» محتوای آن مطرح شده، بخش مستقلی را به آن اختصاص دادهام که خواهد آمد. اما دیگر آثار آشوری در این مبحث در ضمن سه بحث بهطور اجمالی معرفی میشود:ترجمۀ کتاب «علل گسترش اسلام»، مقالۀ «از دیدن درد خلق احساس رنج میکرد»، و کتاب «نگرشی به نهج البلاغة و تاریخ».
بحث ششم. ترجمۀ کتاب «علل گسترش اسلام»
سر توماس واکر آرنولد (۱۹۳۹-۱۸۶۴) مستشرق بریتانیایی و مورخ تاریخ هنر اسلامی بوده که در کالج استشراقی انگلو محمدان، دانشگاه اسلامی علیگره، دانشگاه دولتی لاهور، و دانشگاه لندن تدریس میکرده است. به عربی، فارسی، اردو و هشت زبان اروپائی مسلط بوده است. آرنولد نخستین ویراستار انگلیسی ویرایش اول دائرة المعارف اسلام لیدن بود. [۶۲] او از دوستان سر سید احمد خان (۱۸۹۸-۱۸۱۷) بود که کتاب مورد بحث را به تشویق او نوشت. از دیگر دوستان و همکارانش شبلی نعمان (۱۹۱۴-۱۸۵۷) در دانشگاه علیگره قابل ذکر است. سید سلیمان ندوی (۱۹۵۳-۱۸۸۴) و محمد اقبال لاهوری (۱۹۳۸-۱۸۷۷) از شاگردان او بودهاند. [۶۳] یکی از مشهورترین کتابهایش «تبلیغ اسلام: تاریخ تبلیغ ایمان مسلمان» بود که در سال ۱۸۹۶ برای نخستین بار منتشر شد. [۶۴]
ترجمۀ عربی کتاب آرنولد با عنوان «الدعوة إلی الإسلام: بحث في تاریخ نشر العقیدة الإسلامیة» توسط حسن ابراهیم حسن، عبدالمجید عابدین و اسماعیل النحراوی در سال ۱۹۴۷ در قاهره منتشر شد. [۶۵] علاوه بر عربی، کتاب به اردو و ترکی هم ترجمه و منتشر شده است. این کتاب دو بار به فارسی ترجمه شده است؛ بار نخست نُه فصل اول آن توسط آشوری در سال ۱۳۵۷، [۶۶] و بار دوم تمام آن در سال ۱۳۵۸ توسط ابوالفضل عزتی. [۶۷] ترجمۀ عزتی از متن اصلی انگلیسی است. آشوری ترجمۀ عربی را به فارسی برگردانده است. [۶۸] از اینکه آیا آشوری باقیماندۀ کتاب را هم ترجمه کرده است اطلاعی در دست نیست. من دو ترجمه را هم با یکدیگر مقابله نکردهام.
آنچه برای این تحقیق اهمیت دارد دیدگاههای مترجم دربارۀ اسلام در مقدمۀ کتاب است که به شمهای از آن اشاره میکنم. آشوری در معرفی کتاب نوشته است: «کتاب حاضر که [ترجمۀ آن] از نظر خوانندگان میگذرد، به وضوح هرچه تمامتر روشنگر این است که نبردهای اسلامی، سیاسی-نظامی بوده و شمشیر جنگجویان اسلامی برای تحمیل اسلام بر مردم نبوده و اسلام از راه زور و تحمیل انتشار نیافته است، بلکه مهمترین عاملی که موجب انتشار اسلام در جهان و گرایش ملل گیتی بدان بوده است، افشاگریهای روشنگرانۀ آگاهیبخش و تبلیغات و مناظرات منطقی اسلامی بوده است.» [۶۹]
«اینان [غربیها] درک کردند که اسلام دین پویش و انقلاب است، دین مبارزه و جهاد است، دین نبرد و پیکار است، دینی است که به آهنگ تکاملْ فرزندان آن به چهرۀ مرگ لبخند میزنند، دین زنده و سازندهای است که پیروان خود را زنده میخواهد، دین برینی است که فرزند خود را برتر میخواهد، دین جهانیئی است که ملت خود را حاکم بر جهان میخواهد، دینی است که ذلت، توسریخوری، جهل، دنبالهروی از این و آن، تحت نفوذ این و آن بودن، عقبافتادگی علمی، صنعتی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، اخلاقی، مذهبی، و بالأخره تحت سلطۀ دیگران بودن را به ملت خود اجازه نمیدهد، دینی است که برای پیروان خود شکوه و قدرت و استقلال و عزت و ترقی و پیشرفت همهجانبه در همۀ جنبههای زندگی میخواهد.» [۷۰]
غرب برای سیطره بر مسلمانان به این نتیجه رسید که: «باید میان این آئین و این ملت جدایی افتد! باید حقیقت این آئین از دید این ملت رخ نهد، باید بهجای روح و حقیقت آنْ پوست و قشرهایی بماند که کار دریچۀ احتیاط را انجام دهد، باید آنقدر خرافات و موهومات و قشریات و بدآموزیها روی چهرۀ فعال و پرتپش آن ریخت که دیگر سرچشمۀ روحبخش و جنبشخیز آن بخشکد. باید تا آنجا که جزئیات و امور فردی آن را بزرگ و مهم جلوه داد و کاه را کوه کرد که کوههای آن به خودی خود کاه گردد و بر باد رود. باید مراسم و برنامههایی که در این دین جز وسیله نمیباشند آنسان هدف وانمود کرد که دیگر خود هدفها به کلی از نظرها محو شوند. باید این دین از سیاست جدا گردد، باید این دین در نظر پیروان آن بیارتباط به امور سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، صنعتی، و… خلاصه تمام جنبههای مثبت زندگی وانمود شود. …» [۷۱]
«باید کار به جایی رسد که جهاد این دین بدون تشریح اصل و انواع و موارد لزوم و سایر مباحث مربوط به آن، مطلقاً بسته به وجود امام قلمداد شود، تا آن روح انقلابییی که در اثر این واجب دینی پیروان این دین را قرنهای پیاپی به جبهههای نبرد میکشاند و دمار از روزگار ما برمیآورد دیگر به جمود و سستی و میرندگی دچار شود و پیروان این دین اصلاً جهاد و مبارزه در غیبت امام را از دین خود ندانند. و بالأخره باید پیروان این دین را از عالم و جاهل گرفته تا عالی و دانی بهجای توجه به حقیقت آزادگیبخش و چهرۀ تپشآفرین این دین، به چیزهایی که سمت نقش و نگار را دارند و نه اساس و زیربنا، توجه داد که سرشان به آنها بند باشد و دیگر توجه آنان به حقیقت این دین نرسد تا دیگر موجودیت ما در خطر نباشد و وضعی که قرنها ما را در معرض تهدید داشته است برطرف گردد و حتی تا آنجا باید پیش رفت که قضیه برعکس شود!» [۷۲]
به نظر آشوری، ریشههای اصلی و ثمربخش اسلام که غرب استعمارگر شروع به زدن آنها کرد اینهاست: جهاد، تفکیک دین از سیاست، حج، و تقیه. [۷۳] در تفسیر اصل اول عبارتی از کتاب «مسلمانان در نهضت آزادی هندوستان» در پاسخ به یک استفتاء را نقل میکند: «جهاد در صورت عدم توازن میان نیروهای مسلمانها و نیروی استعمارگر کاری بیهوده و مایۀ اتلاف جان و مال است. و تا وقتی که دشمنان از اقامۀ نماز و ادای فرایض جلوگیری نکردهاند مملکت نباید محیط جنگ و آشوب گردد.» [۷۴] کتاب مذکور ترجمه و تألیف سید علی خامنهای است که البته نام مؤلف و مترجم در کتاب آشوری نیامده است. در زمان نگارش این مقدمه (اواخر سال ۱۳۵۶) آشوری و خامنهای همفکر بودهاند.
آشوری این پرسش مهم را مطرح میکند: «آیا اسلام با شمشیر بر مردم تحمیل گشته است؟!» او «کسانی که اسلام را دین شمشیر، دین خونریزی، دین تحمیل، دین بدنهاد و زشتبنیاد و بالأخره دین ضدانسانی قلمداد کردهاند» به شدت مورد انتقاد قرار میدهد و این تلقی را «تهمت ناجوانمردانه به اسلام» معرفی میکند. با این همه مینویسد: «این ادعای غربیها که اسلام به زور شمشیر بر مردم تحمیل گشته است، با کتاب حاضر که تألیف یکی دیگر از خود غربیهاست – و طبق معمول راجع به موضوعات دیگری تزریقاتی دارد که در جای خود روشن شده است – نه تنها به خوبی رد میشود که مغرضانه و یا جاهلانه بودن آن نیز روشن میشود.» [۷۵]
به نظر وی «جنگهای اسلامی نیز که نوعاً مستند این ادعای غربیهاست در جای خود روشن شده که به منظور پیروزیهای نظامی و سیاسی و در همکوبیدن حکومتها و آزادساختن ملتها بوده است و نه برای تحمیل دین بر ملتها.» [۷۶] «اسلام میگوید صلح و آزادی باید تام با عدالت همه جانبه اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، نظامی، صنعتی، بهداشتی، علمی و غیره باشد آنسان که در بین خانوادۀ بشری و یا بخشی از آن آکل و مأکول، بیدادگر و بیداکش، زورگو و زورشنو، غارتگر و غارتشده، کاخنشین و کوخنشین، آسمانخراش و زاغه[نشین] و به طور کلی تبعیضات ضدانسانی وجود نداشته باشد، دنیا دنیای بیعدالتی نباشد.» [۷۷]
مقدمۀ کتاب علل گسترش اسلام بهترین شاهد بر این است که آشوری در اواخر سال ۱۳۵۶ مسلمانی پاکنهاد بوده که دغدغۀ دین داشته، نواندیش، خرافهستیز، آزادیخواه، عدالتطلب، مبارز و انقلابی بوده، با ترفندهای استعمار آشنائی داشته، و از کیان اسلام دفاع کرده است. آیا مفتیان ارتداد و قاضی دادگاه او این کتاب را خوانده بودند؟ آیا اصلاً میدانستند او چنین کتابی را ترجمه کرده است؟ جوی که علیه آشوری ساخته شده هنوز به قدری سنگین است که مؤلف کتاب «جریانها و سازمانهای مذهبی-سیاسی ایران» در انتساب این ترجمه به صاحب کتاب توحید تردید کرده است! [۷۸]
بحث هفتم. مقاله «از دیدن درد خلق احساس رنج میکرد»
محمدمهدی جعفری (متولد ۱۳۱۸): «در اولین سالگرد شهادت دکتر [علی] شریعتی نیز بنده اولین یادواره در ایران و خارج از ایران را در همان انتشارات قلم به چاپ رساندم که در آن افرادی مانند خودم (با نام مستعار ج – جهانشیر)، پروفسور [عبدالجواد] فلاطوری، حبیبالله آشوری (بدون نام)، دکتر علی شریعتمداری، شیخ علی تهرانی، [کاظم سامی، علیاصغر حاج سیدجوادی، حسین رزمجو، احسان شریعتی]، [۷۹] و خانم طاهره صفارزاده (که شعر ایشان هنگام چاپ ناقص چاپ شد که از ما گلهمند هم شد) [امیری فیروزکوهی، غلامرضا قدسی، سید علی محمودی، علی موسوی گرمارودی، سید سخاوتعلیخان هراتی، و ع.م.گ] [۸۰] مطلب دادند.» [۸۱] «در اولین سالگرد شهادت دکتر [علی] شریعتی که ما یادنامهای تحت عنوان «ابوذر زمان» منتشر کردیم، آقای [حبیبالله] آشوری هم مقالهای به ما دادند با عنوان «از دیدن درد خلق رنج میبرد» که متأسفانه موقع چاپ کلمۀ «درد» افتاده بود و مقاله با عنوان «از دیدن خلق رنج میبرد» به چاپ رسید. ایشان از همین بابت از ما گله کردند که حق داشتند. در آن مقاله او نظرش را دربارۀ دکتر [علی] شریعتی گفته است.» [۸۲]
عنوان کامل کتاب «یادنامۀ سالگرد هجرت و شهادت ابوذر زمان دکتر شریعتی» است. [۸۳] البته علی شریعتی به مرگ طبیعی از دنیا رفت و کشته نشد. نگاهی به فهرست اسامی نویسندگان این مجموعه نشان میدهد که حبیبالله آشوری در بهار ۱۳۵۷ یکی از رجال فرهنگی کشور بوده است. نخستین مقالۀ این مجموعه به قلم وی است [۸۴] که ترجیح داده در فضای پرتلاطم اوایل سال ۵۷ نامش درج نشود. برخی عبارات کلیدی این مقاله را نقل میکنم. مقاله اینگونه شروع میشود: «بسمه تعالی. او [علی شریعتی] در شرایط تاریخی خاصی به صحنه آمد که جامعهاش دچار سیهروزیها و تبهروزگاریهای فراوانی بود. از خارج دستخوش دیو استعمار و امپریالیسم بود و در داخل دچار اژدهای استبداد و فساد و فشار وابسته به استعمار: در داخل شیطان سرمایهداری کمپرادور موریانه ارکان حیات طبقۀ زحمتکش رنجدیدۀ تحت ستم بود و پایههای هستی و تعالی او را مورد هجوم داشت، و از خارج اهریمن کارتل و تراست پتک ویرانگر بنای تکامل وی بود و روند تکامل تاریخی وی را کند و یا متوقف و یا حتی دچار قهقهرا میساخت.» [۸۵] او در ادامه در جامعه دو طبقۀ معارض و رو در روی ظالم و مظلوم یا حاکم و محکوم را مییابد، «اقلیت ممتازی که بی آن که تولید کند مصرف می کند و لذت می برد، و اکثریتی که کار میکند، و رنج میبرد، و این یعنی تبعیض.» [۸۶]
«او [علی شریعتی] از یک طرف واقعیت موجود را آنسان که بود و نباید میبود، میدید و از طرف دیگر آنچه را دین و وجدان او میخواست و نبود و باید میبود، میفهمید. او میفهمید که خدا خدای همه است پس دادههای خدا نیز باید برای همه باشد، لیکن میدید تیول طبقۀ خاصی از عزیزان بیجهت است. به اندیشه فرو میرفت: چه باید کرد؟ چگونه باید کرد؟ چه کسی باید بکند؟ روحانیون؟ روشنفکران؟ توده؟ توده و دهقان و کارگر هرچند قطار انقلاب است، لیکن در این مرحله شرایط ذهنیاش فراهم نیست، هنوز آگاهی و شناخت ندارد، هنوز پیشاهنگ ندارد. بورژوازی کمپرادور که خود وابسته است. بورژوازی ملی محافظهکار است. خرده بورژوازی در نوسان است. روشنفکران نیز اکثراً سرشان به کافه تریاها و بزمها و محافل پر دم و دود روشنفکری بند بود.» [۸۷]
«روحانیون و دینیاران نیز با تفسیرات ایدهآلیستی و توجیهات ذهنیای که اکثراً از مذهب داشتند، با تعبیرات آخوندی و برداشتهای جاهلانه و مغرضانه و ارتجاعیای که از دین و از مبانی تئوریک اسلام – که تمام دینامیک و پویا و انقلابی و خلقی است – و از قرآن، سنت، از تاریخ، امانت [ظاهراً امامت!]، از نبوت، از توحید، از شرک، از ایمان، از کفر و… داشتند، اکثرشان سطحی، ناآگاه، ذهنگرای دگم جزماندیش ارتجاعی خودمحور پرمدعای ازخودراضی خودبزرگبین به فکر خویش بیتوجه به مسائل و مقتضیات و شرایط تاریخی اجتماعی و… بودند و نیز سالها پرت از اصل قضیه: قضیه رنج محرومان و گنج غارتگران، قضیه گنج بیرنج و رنج بیگنج (عکس شعر معروف نابرده رنج گنج میسر نمیشود) … برخی هم تا حدودی میفهمیدند خود را به نافهمی میزدند، بهانه میتراشیدند، توجیه میکردند، تأویل میکردند، صلاح نیست، نتیجه ندارد، مشت و درفش نمیشود و … در هر صورت حقیقت و حقیقتها را میپوشیدند.» [۸۸]
«او [علی شریعتی] فهمید که با … کارهای موقتی و سطحی و محافظهکارانه و فرصتطلبانه نمیتوان به مقصد رسید و حل معما را چارۀ دیگر ضرور است: جهاد، جهاد قاطع و همه جانبه، جهاد همگانی و خلقشمول. … اما چه جهادی؟ … آیا جهاد صرفاً فکری؟ فرهنگی؟ اجتماعی؟ اقتصادی؟ سیاسی؟ … بدیهی است که لا یُصلِحُ النّاسَ إلاّ السَیف … جز انقلاب انسانها را نمیسازد و استثمار را نمیزداید و استعمار را نمیشکند و استبداد را نمیکوبد و امپریالیسم را نمیتاراند، آنسان که بازگشت نتواند.» [۸۹]
آشوری مقالهاش را اینگونه به پایان میبرد: «او [علی شریعتی] نخستین گام را برداشت و بر تعقیبکنندگان هدف اوست که دومین گام را بردارند: چگونه باید کرد کار را طرح و تدوین کنند، فن مبارزه، دانش جهاد، علم انقلاب، تجربیات برخاسته از بستر رزم، سازماندهی، تاکتیکها و کشف قانونمندیهای حاکم بر هر حرکت پیروزمند را – که جز در بستر عمل میسر نیست – در اختیار نهند، تا جنبش ظفرنمون رهاییبخش خلق روی ریلهای قانونمندی خود قرار گیرد، پیش رود و به مقصد رسد که إن تَنصرُوا الله یَنْصُرْکُم [محمد: ۷] اگر بر مبنای قانونمندیهای او کار کنید پیش میروید، و إلّا لا.» [۹۰]
یادنامۀ ابوذر زمان اگرچه دو ماه زودتر از ترجمۀ علل گسترش اسلام منتشر شده است، اما به احتمال قوی مقالۀ آشوری در آن بعد از مقدمۀ کتاب ترجمه شده نوشته شده است. مقالۀ «از دیدن درد خلق رنج میبرد» به احتمال فراوان آخرین نوشتۀ منتشرشدۀ قبل از انقلاب آشوری است. این مقاله برای آشنایی با افکار متأخر وی ضروری است. شریعتی ترسیم شده در این مقاله به سیمای شریعتی نزد برخی پیروان انقلابی وی از قبیل آرمان مستضعفین بسیار نزدیک است. تحلیل آشوری در این مقاله از اسلام عدالتخواهانه و تا حدود زیادی سوسیالیستی است. مواضع او در این مقاله به مواضع ایدئولوژیک و سیاسی سازمان مجاهدین خلق ایران در آن ایام بسیار نزدیک است، و این نکتۀ مهمی است.
بحث هشتم. کتاب «نگرشی به نهج البلاغة و تاریخ»
کتاب «نگرشی به نهج البلاغة و تاریخ» فاقد اسم نویسنده، تاریخ انتشار و فهرست است. [۹۱] اما دلیل صحت انتساب آن به حبیبالله آشوری سه امر میتواند باشد: یکی تأیید آن از سوی فرزندان آشوری به عنوان یکی از کتابهای منتشرشدۀ پدرشان، دیگری سازگاری محتوا و شکل کتاب با دیگر آثار آشوری، سوم یادداشت اول کتاب که با کلاس نهج البلاغۀ وی در مشهد کاملاً سازگار است. تاریخ انتشار آن یقیناً بعد از پیروزی انقلاب، سال ۱۳۵۸ یا ۱۳۵۹ است. یادداشت اول کتاب این است: «بسمه تعالی. روزی توفیقی رفیق بود و بحث مختصری روی نهج البلاغة نصیب. پس از سلب توفیق و قطع نصیب که مینوتهای شلم شورواگونهای از آن به جا مانده بود، تذکراتی باعث شد که – به مفاد آیۀ [!] کاچی به از هیچی – پارهای از آن (به امید تعقیب بقیه) بدین صورت بیصورت و معنا به هم بافته شود و دلی خوش سازد. امید است که – مثل برخی نوشتههای دیگر – تنها بخشی از بیتالمال خلق را نبلعیده باشد.» [۹۲] بنابراین کتاب قسمتی از یادداشتهای پراکندۀ درس نهج البلاغۀ آشوری در مشهد در دهۀ چهل و پنجاه است (نه تمام آن) که با تذکر کسی – که معرفی نشده – تنظیم و چاپ شده است. قرار است در آن منتظر فلسفۀ تاریخ از منظر نهج البلاغة باشیم.
کتاب هفت فصل دارد: ۱. زمینهسازی، ۲. گذرگاه تاریخ، ۳. پیمان فطرت، ۴. انتخاب، ۵. انسان بین دو جاذبۀ خدا و شیطان، ۶. هدف بعثت، و ۷. جهانشمولی رسالت. فصل اول در مقام معرفی تاریخ از یکسو و نهج البلاغة و تاریخ از سوی دیگر است. در مقام اول آمده است: «علم تاریخ نشان میدهد که چه شده است، و فلسفۀ تاریخ نشان میدهد که چرا شده است. علم تاریخ وسیله محسوب میشود، و فلسفۀ تاریخ به عنوان قلمرو کشف عامل محرک تاریخ، هدف. ورود به این فلمرو است که انسان را به کشف قوانین تکامل از ضد تکامل، عوامل پیشرفت از سقوط، موجبات عزت از ذلت، آزادی از اسارت، حرکت از سکون و… رهنمون میگردد و با پژوهش در این قلمرو است که گذرگاه تاریخ و موتور محرک آن و ایستگاه جامعه و قوانین حرکات آن و موقعیت انسان و سرنوشت آیندۀ آن و راه شناخت جهان و بازافرینی آن و چشمانداز آینده و بازسازی آن و… به رویمان چهره میگشاید.» [۹۳]
در مقام دوم آمده است: «نهج البلاغة هم حاوی علم تاریخ است و هم حاوی فلسفۀ آن، – فلسفۀ هستی، فلسفۀ اجتمماع، فلسفۀ انسان، فلسفۀ بودن او و فلسفۀ شدن او – هم رویدادها را مطرح میکند، و هم فلسفۀ آنها را، هم پدیدهها را پیش میکشد و هم موجبات آنها را، هم مثلاً از جامعۀ طبقاتی حرف میزند هم از علت آن، هم صعود و سقوط جوامع را مطرح میکند و هم عامل آن را. خطبۀ اول نهج البلاغة نموداری از تاریخ است، آن هم نه تاریخی محدود و جزئی که نامحدود و عام، تاریخ هستی در هر سه حوزهاش: طبیعت، جامعه، و انسان.» [۹۴]
عبارت پشت جلد برگرفته از این مقام است: «نهج البلاغة در عین اینکه نهج البلاغة (روش بلاغت) هست، نهج السیاسة نیز هست، نهج المبارزة نیز هست، نهج الحکومة نیز هست، نهج العدالة، نهج العلم، نهج التقوی، نهج الحکمة، نهج الإنسانیة و … و از جمله نهج التاریخ نیز هست: زمانی که تاریخ از دیدگاه دیگران عبارت از تنها نقل و ردیف کردن رویدادها بود، نهج البلاغة تاریخگرایی علمی را نشان میزد، و آنجا که تاریخ تکبعدی بوده و تنها جنبۀ نقالی آن را نمودار بود، نهج البلاغة ابعاد تازهای بدان میبخشید و جنبۀ نقادی آن را جان میداد و آنجا که تاریخ داستانسرایی شبانه را میمانست، نهج البلاغة فلسفۀ تاریخ را مورد تحلیل علمی قرار میداد.» [۹۵]
فصل دوم با عنوان گذرگاه تاریخ شامل سه زیرعنوان است: پیامآوران، دیکتاتوران و مردمان. این فصل، متن و ترجمۀ بخشی از خطبۀ اول نهج البلاغة است. ترجمه و تفسیر کوتاه هر جمله کاملاً نمادین و انقلابی است. به چند نمونه توجه کنید: أخذ علی الوحي میثاقهم: و پیام (آگاهی و آزادی انسان) را بدانان سپرد (و بر پاسداری این پیام از آنان پیمان گرفت). [۹۶] فبعث فیهم رسله: پس خدا به پرچمداران رسالت تعالیبخش خویش بیامان فرمان انقلاب داد. [!] [۹۷] ویثیروا لهم دفائن العقول: و گنجینههای بینش و آگاهی را (در جهت رهائی انسانها) برانگیزند (مایهها و استعدادات ذاتی و فطری را که سردمداران نظامهای طاغوتی در گور استبداد خود مدفون ساخته و نابود میکنند با منفجر ساختن آن گور زنده و توفنده نمایند.» [۹۸] ترجمهها با تفاسیر انقلابی و نمادین مخلوط شدهاند.
فصل سوم با عنوان پیمان فطرت چهار حلقه دارد: معنای پیمان، شکست پیمان، ضربۀ شکست، و راه حل آن. میثاق فطرت پذیرش حاکمیت خداوند، نفی حاکمیت انسان بر انسان، بندگی و عبودیت خداوند، و آزادی از هر قید و بند عبودیت دیگران است. [۹۹] فصل چهارم با عنوان انتخاب چهار حلقه دارد: بین جبر و تفویض، استنتاج، تعهد انبیاء، و تعهد پذیرندگان انبیاء. به نظر آشوری، گویی پیامبر (انسان زبده و برین) موجودی جداساخته نیست، بلکه به دلیل مِن وُلدِه عصاره و چکیده و صفوهئی از بستر پالایش انسان است: فرایند و برآیندی از شرائط ذهنی و عینی بستر جوشان و خروشان حیات در حرکت و تحول انقلاب همین آدمیزادگان. [۱۰۰] این فهم آشوری از امر بین الأمرین در قضیۀ جبر و تفویض است: نسبت دادن قانون به واضع آن [خدا] همانسان بجاست که به مجری آن انسان در حوزۀ فرد و جامعه و تاریخ، که هر سکهای دو رو دارد: زایش قانون دو فاصله دارد: واضع و مجری، امر بین الأمرین. [۱۰۱]
فصل پنجم انسان بین دو جاذبۀ خدا و شیطان، چهار حلقه دارد: شیطانشناسی، خداشناسی، بندگی الله، و بردگی شیطان. به روایت آشوری «هر جهلی تاریکی است، اما جهل به حق ویژه و انحصاری پروردگار (حق حاکمیت، فرمانروایی و…) فاجعه است، فاجعۀ تاریخ، فاجعۀ انسانیت و… ضربۀ این جهل عمیق و دامنهاش تعیینناشدنی است، ضربهای که روز بشر را سیاه و هستی انسان را تباه کرد: برای خدا رقیب و شریک گرفتند، شیاطین و طواغیت را بهجایگاه خدا پذیرفتند (واتخذ الأنداد معه). [۱۰۲] همانسان که خداشناسی – در چهرۀ راستین و تپشآفرین آن – زیربنای انقلاب توحیدی و نشانیدن نظام الهی بر ویرانههای نظام طاغوتی و مستقر ساختن جبهۀ حق با اورنگ فرمانروایی بر انسان است، شیطانشناسی نیز زیربنای رستاخیز ضدطاغوتی و سرنگونسازی قطبهای باطل از اریکۀ قدرت است. شیطان در فرهنگ مذهب اسم عام جباران است و سمبل قدرتهای شرآفرین و مظهر طغیان و سرکشی علیه خدا و خلق. برای دیو – دیو استعمار – و اهریمن – اهریمن استبداد – نیز که نامهای سمبلیک مستبدان ددمنش خونخوارند علم میباشد. [۱۰۳]
شناخت موضعگیری طبقاتی و جهتگیری اجتماعی او [خداوند]، در این جهت ثمر میبخشد که ما نیز در برابر رویدادها چونان او موضع گیریم و در مسیر زندگی جهتگیری او را انتخاب کنیم. اگر موضع او خلقی بود ما نیز همانسان باشیم. اگر او در برابر طاغوتان، بدکاران، زشتیها، بیدادها، استثمار، استبداد، تضادهای طبقاتی، تناقضات اجتماعی و… موضعی قهار و مخالف داشت ما نیز همانسان موضع گیریم و اگر بهسوی علم، عدالت، حریت، آگاهی، آزادی، و… سمت گرفت ما نیز همانسان جهت گیریم. [۱۰۴]
فصل ششم هدف بعثت، شامل دوازده حلقه است: بعثت، انبیاء و رسل، هدف، نعمت و نعمتیافتگان، حجت، بینشهای به گور شده، آیه و سنت، سقفی بر فراز و بستری زیر پا، حیات و آنچه حیات میآفریند، نابودی و موجبات آن، فرسودگی و امراض فرساینده، و ضرورت رفع کمبود. به نظر آشوری، بعث و بعثت یعنی برانگیختن، برشوراندن، فرمان رستاخیز دادن، و دستور انقلابی شکننده و متلاشیگر و اقدامی بههمریزنده و زیر و روگر و حرکتی توفنده و دگرگونساز علیه نظام شرک و وضع جاهلی موجود صادر نمودن. ظهور دین (بعثت) آغاز این حرکت است و بهثمر رسیدن آن پاگرفتن این حرکت و تداوم و بقاء و اصالت آن، تداوم و بقاء و اصالت این حرکت. [۱۰۵]
ترجمه و تفسیر این آیه از آشوری قابل توجه است: وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَىٰ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ (اعراف: ۹۶) اگر سرنشینان زمین (به نظام خالق هستی که همساز با مشی تکاملی آفرینش است) ایمان بیاورند – و برای به کرسی نشاندن آن نظام – رایت انقلاب را برافرازند (بر اورنگ فرمانروایی بر هستی تکیه میزنند و) ما – با عملکرد قوانین حاکم بر هستی – درهای برکات آسمان و زمین را به رویشان باز میکنیم. این احتمال نیز هست که منظور از سقف و مهاد مقصودی سمبلیک باشد: سقفی از خیمه و خرگاه عدالت اجتماعی اسلامی، از بنیانهای فکری و عملی بی آن که تحقق آن را میسر میسازد. از قوانین و مقرراتی که تار و پود نظام انسانساز خدایی را تشکیل میدهد، از آموزشها و تعالیمی که فرشتهخوئی انسان را ثمر میبخشد، و مهادی که همان بستر تکامل انسانهاست، بستر تعالی انسانهاست، بستر تپشهای انقلابی خلقهاست، بستر رزمندگی و توفندگی انسانهاست. [۱۰۶]
فصل هفتم جهانشمولی رسالت چهار حلقه دارد: گسترش جغرافیایی تاریخ، شمول معنای رسل، پایداری پرچمداران، و استنتاج. کتاب با این عبارات پایان مییابد: و اینجاست که اصل انتخابگری انسان تبلور مییابد که کدام رویه این تضاد را انتخاب کند: رویۀ رشد یابنده و تکاملیاب آن را، و یا رویۀ رنگ بازنده و غروبیاب آن را. این دو صفی که همواره رو به آیندهها بازو کشیده داشته و زمینۀ انتخاب را برای انسانهای انتخابگر فراهم، که راه سومی وجود ندارد که مَنْ لَمْ یَکُنْ مَعَنا فَهُوَ عَلَیْنا (آن که با ما نبود بر ماست).» [۱۰۷]
کتاب نگرشی به نهج البلاغة و تاریخ بر همان مدار کتاب توحید میچرخد. تفسیر انقلابی و نمادین از همۀ تعالیم اسلامی از جمله نهج البلاغة. همچنانکه در یادداشت ابتدای کتاب آمده، کتاب نظم چندانی ندارد، و به لحاظ سبک نگارش و تفکر بسیار متأثر و وامدار شریعتی است.
خاتمه: دو جزوۀ «از کارتر تا تبریز» و «رفرم یا انقلاب» به صورت پلیکپی پخش شده و در قالب کتاب منتشر نشده بودند. از زمان نگارش یا حجم این دو جزوه اطلاعی ندارم. فرزندان آشوری این دو جزوه را دیدهاند و انتساب آنها را به پدرشان تأیید میکنند. [۱۰۸] انتساب کتابچۀ «منافق کیست؟» به آشوری احراز نشد. [۱۰۹]
جمعبندی بخش اول
حبیبالله آشوری نویسندۀ کتاب توحید توسط دادگاه انقلاب اسلامی تهران در شهریور ۱۳۶۰ به اتهام ارتداد اعدام شده است.
آشوری از پدری چوپان در سال ۱۳۱۴ در یکی از روستاهای گناباد متولد شده است.
در مدرسۀ نواب در حوزۀ علمیۀ مشهد مقدمات و سطح مقدماتی را تحصیل کرده است. در هیچیک از دروس سطح عالی و خارج حوزۀ علمیۀ مشهد دیده نشده است.
به تصریح سید علی خامنهای، آشوری از حدود سال ۱۳۴۶ با ایشان مرتبط شده، در کارگاه ترجمۀ عربی به فارسی وی شرکت میکرده، گاهی نیز به درس تفسیر او حاضر میشده است.
در دانشکدۀ الهیات دانشگاه مشهد در مقطع کارشناسی تحصیل کرده، در فروردین ۱۳۴۹ از پایاننامۀ تحصیلی خود با عنوان «تصحیح و مقدمۀ رسالهای در کلی و اقسام آن و رسالهای در وحدت وجود» با راهنمایی سید جلالالدین آشتیانی دفاع کرده و «فلسفۀ صحیح مبتنی بر ایمان به مبدء و معاد» را «راه اصلاح بشریت» دانسته است.
آشوری در حوزۀ علمیۀ مشهد توحید، نهج البلاغه، و اقتصادنای صدر تدریس میکرده است.
بسیار سادهزیست بود، و از تلقی رایج بسیار سختگیرانهتر. فقیرانه و زاهدانه زندگی میکرد.
به شهادت اسناد ساواک، آشوری از سال ۱۳۴۹ از طلاب مروج آقای خمینی بوده است. در اوراق بازجویی صریحاً ایشان را «اعلم في الأرض» و مرجع تقلید انقلابی خود معرفی کرده است. در اعتراض به شهادت سید محمدرضا سعیدی، سه سال به ایرانشهر تبعید شده است. با خامنهای دوست و همپرونده، و از سال ۱۳۵۳ همراه با وی در زمرۀ روحانیون ممنوع المنبر بوده است. ساواک شرح منابر انقلابیاش را که در بین طلاب و دانشجویان علاقهمندان فراوانی داشته، گزارش کرده است.
عمید زنجانی امام جماعت مسجد لرزاده تهران نقل کرده که حوالی سال ۱۳۵۲ جمعیت بسیاری ضبط صوت به دست برای استماع سخنرانیهای انقلابی آشوری به مسجد میآمدند و نوارهای صحبت وی پخش میشد.
او در سال ۱۳۵۷ ترجمۀ عربی کتاب آرنولد را با عنوان «علل گسترش اسلام» به فارسی ترجمه و منتشر کرد. مقدمۀ این کتاب بهترین شاهد بر این است که آشوری مسلمانی پاکنهاد، نواندیش، خرافهستیز، آزادیخواه، عدالتطلب، مبارز و انقلابی بوده، با ترفندهای استعمار آشنائی داشته، و از کیان اسلام دفاع کرده است.
آشوری در مقالۀ «از دیدن درد خلق احساس رنج میکرد» در «یادنامۀ سالگرد هجرت و شهادت ابوذر زمان دکتر شریعتی» در خرداد ۵۷ تحلیلی عدالتخواهانه و تا حدود زیادی سوسیالیستی از اسلام داشته است.
او در کتاب «نگرشی به نهج البلاغه و تاریخ» در اواخر دهۀ ۵۰، متأثر از شریعتی، از همۀ تعالیم اسلامی تفسیری انقلابی و نمادین ارائه کرده است.
۳ مرداد ۱۴۰۳
بخش دوم: توحید آشوری و خامنه ای (بزودی)
[۱] اصل شصت و یکم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران: «اعمال قوۀ قضائیه به وسیلۀ دادگاههای دادگستری است که باید طبق موازین اسلامی تشکیل شود و به حل و فصل دعاوی و حفظ حقوق عمومی و گسترش و اجرای عدالت و اقامۀ حدود الهی بپردازد.»اصل یکصد و پنجاه و نهم: «مرجع رسمی تظلمات و شکایات، دادگستری است. تشکیل دادگاهها و تعیین صلاحیت آنها منوط به حکم قانون است.»
[۲] اصل یکصد و هفتاد و دوم: «برای رسیدگی به جرایم مربوط به وظایف خاص نظامی یا انتظامی اعضاء ارتش، ژاندارمری، شهربانی و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، محاکم نظامی مطابق قانون تشکیل میگردد، ولی به جرایم عمومی آنان یا جرایمی که در مقام ضابط دادگستری مرتکب شوند در محاکم عمومی رسیدگی میشود. دادستانی و دادگاههای نظامی، بخشی از قوۀ قضائیه کشور و مشمول اصول مربوط به این قوه هستند.»
[۳] خانوادۀ حبیبالله آشوری، خصوصاً حمید آشوری، در کلیۀ مراحل این تحقیق اطلاعات لازم را در اختیارم قرار دادهاند. از ایشان صمیمانه تشکر میکنم. با پنج نفر از اهالی خراسان از کسانی که آشوری را می شناختند، او را ملاقات کرده بودند، (از جمله سه نفر از فضلای حوزه علمیه) و مورد توثیق نگارنده هستند، گفتگو کرده ام. ترجیح دادند که از آنها نام نبرم. از آنها با علامات اختصاری (الف)، (ب)، (ج)، (د)، و(ل) یاد کرده ام. از همگی سپاسگزارم. مسئولیت این تحقیق کلاً با نگارنده است.
[۴] دو منبع اصلی دربارۀ آشوری عبارتند از: رسول جعفریان، جریانها و سازمانهای مذهبی-سیاسی ایران (از روی کارآمدن محمدرضاشاه تا پیروزی انقلاب اسلامی) سالهای ۱۳۵۷-۱۳۲۰، تهران: نشر علم، ۱۳۹۶، ص ۹۳۹-۹۳۲؛ و محمدحسن روزیطلب، ترکیب التقاط و ترور (بررسی عملکرد و اسناد گروه فرقان)، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۹۲، ص ۱۸۹-۱۶۹. از منبع اول اخیراً ویرایش جدیدی با این مشخصات منتشر شده است: رسول جعفریان و جعفر شیرعلینیا، [تاریخ مصور] جریانهای سیاسی-مذهبی دورۀ پهلوی دوم، تهران: نشر سایان، ۱۴۰۲، ۵۳۶ صفحه. این ویرایش در مورد آشوری و کتابش (صفحات ۲۹۸، ۴۲۸، و ۴۶۵-۴۶۴) افزودهای بر ویرایش قبلی جز چند عکس و عنوان ندارد. در این ویرایش، مطالب ویرایش قبلی با چینش جدیدی آمده که در القای تفکر رسمی دربارۀ آشوری پررنگتر است. منبع دوم روایت نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی دربارۀ آشوری است.
[۵] حبیبالله آشوری در آذر ۱۳۳۷ با فضّه — (متولد ۱۳۲۲) ازدواج کرده که کمتر از یک سال بعد (آبان ۱۳۳۸) به طلاق انجامید، و فرزندی هم نداشته است. فضه به همراه مادرش از حبیبالله به دادگاه شکایت میکند. به روایت خانوادۀ آشوری، فضه نمیتوانست سبک زندگی یک خانوادۀ مذهبی بلکه طلبگی را تحمل کند. بعد از این شکایت، حبیبالله او را طلاق میدهد. برادرش حسن هم همزمان، مادر فضه را طلاق میدهد. اگرچه مادر و دختر از شکایت اظهار پشیمانی میکنند، اما دو برادر از تصمیم خود برنمیگردند، با این استدلال که زنی که پایش به دادگاه باز شود، زن زندگی نیست. فضه بعد از طلاق، پرستار یکی از بیمارستانهای مشهد میشود و نزدیک بیست سال قبل از دنیا رفته است.
[۶] به نامهای حسن، حسین، محسن، حمید و حمیده (به ترتیب متولد سالهای ۱۳۴۵، ۱۳۴۶، ۱۳۴۹، ۱۳۵۲، و ۱۳۵۸).
[۷] سید محمدعلی ایازی از برادرش سید احمد ایازی (۱۴۰۰-۱۳۲۰) شنیده است که آشوری در درس شرح لمعۀ وی در حوزۀ علمیۀ مشهد شرکت میکرده است.
[۸] این سه جمله اظهار نظر (ب)، (ج) و (د) از فضلای خراسانی به ترتیب دربارۀ سوابق تحصیل حوزوی آشوری در گفتگو با نگارنده است.
[۹] دیگر شرکتکنندگان این کارگاه: سیدهادی خامنه ای (متولد ۱۳۲۶)، سید رضا کامیاب (۱۳۶۰-۱۳۲۹)، محمدباقر داودی، و سید علیاصغر امینی. بنگرید به هدایتالله بهبودی، شرح اسم: زندگینامۀ آیتالله سید علی حسینی خامنهای (۱۳۵۷-۱۳۱۸)، تهران: مؤسسۀ مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۹۱، ص ۳۱۷-۳۱۶؛ و مهدویراد در جعفریان، جریانها و سازمانهای سیاسی مذهبی ایران، ۱۳۹۶، ص ۹۳۴-۹۳۳.
[۱۰] خامنه ای در جعفریان، جریانها و سازمانهای سیاسی مذهبی ایران، ۱۳۸۵، پاورقی ص ۵۵۵؛ ۱۳۹۶، پاورقی ص ۹۳۳. «یک بار در رمضان ۱۳۵۳ که من به مسجد امام حسن (ع) رفتم، سید علی آقا [خامنه ای] صحبت میکرد، آشوری هم آمد و نشست. ((ب) از فضلای خراسانی در گفتگو با نگارنده).
[۱۱] (د) از فضلای خراسانی در گفتگو با نگارنده.
[۱۲] «دوست دانشمند من آقای محمدعلی مهدویراد که طلبۀ پیش از انقلاب مشهد بوده و گاه در درسهای آشوری شرکت کرده به بنده گفتند …» (جعفریان، جریانها و سازمانهای سیاسی مذهبی ایران، ۱۳۹۶، ص ۹۳۴-۹۳۳).
[۱۳] (ب) از فضلای خراسانی در گفتگو با نگارنده.
[۱۴] (د) از فضلای خراسانی در گفتگو با نگارنده. نام شاگردان درس توحید آشوری نزد نگارنده محفوظ است.
[۱۵] (ج) از فضلای خراسانی در گفتگو با نگارنده.
[۱۶] (ج) از فضلای خراسانی در گفتگو با نگارنده.
[۱۷] حبیبالله آشوری، «تصحیح و مقدمۀ رسالهای در کلی و اقسام آن و رسالهای در وحدت وجود»، پایان نامۀ کارشناسی دانشکدۀ الهیات و معارف اسلامی دانشگاه مشهد، سال تحصیلی ۱۳۴۹-۱۳۴۸، ص ده.
[۱۸] آشوری، پایاننامه، ص نوزده – بیست.
[۱۹] آشوری، پایاننامه، ص بیست و پنج. تاریخ نگارش مقدمه: ۱۰ اسفند ۱۳۴۸. بخش دوم مقدمه به سرگذشت دو فیلسوف اختصاص دارد (صفحۀ بیست و شش تا پنجاه و چهار) و متن اصلی پایاننامه تصحیح دو رسالۀ فلسفی به زبان عربی است. (صفحات ۱ تا ۴۹)
[۲۰] (الف) در گفتگو با نگارنده..
[۲۱] (د) از فضلای خراسانی در گفتگو با نگارنده.
[۲۲] مهدویراد در جعفریان، جریانها و سازمانهای سیاسی مذهبی ایران، ۱۳۹۶، ص ۹۳۴-۹۳۳.
[۲۳] بنگرید به همگام با آزادی، خاطرات شفاهی دکتر سید محمدمهدی جعفری، جلد دوم: از آزادی تا انقلاب، مصاحبه و تدوین سید قاسم یاحسینی، قم: صحیفۀ خرد، ۱۳۸۹، ص ۲۵۴-۲۵۲.
[۲۴] خامنهای در جعفریان، جریانها و سازمانهای سیاسی مذهبی ایران، ۱۳۸۵، پاورقی ص۵۵۵؛ ۱۳۹۶، پاورقی ص ۹۳۴.
[۲۵] کارل مارکس، سرمایۀ «کاپیتال»، جلد اول، ترجمۀ ایرج اسکندری، تهران: انتشارات حزب تودۀ ایران، ۱۳۵۲، ۳۴۸ صفحه.
[۲۶] (ل) در گفتگو با نگارنده، به درخواست خودش اسمش نزد من محفوظ است.
[۲۷] مهدویراد در جعفریان، جریانها و سازمانهای سیاسی مذهبی ایران، ۱۳۹۶، ص ۹۳۴-۹۳۳.
[۲۸] (د) از فضلای خراسانی در گفتگو با نگارنده.
[۲۹] (ب) از فضلای خراسانی در گفتگو با نگارنده.
[۳۰] جعفری، همگام با آزادی، ج ۲، ص ۲۱۷.
[۳۱] (ج) از فضلای خراسانی در گفتگو با نگارنده.
[۳۲] آیتاللهالعظمی سید محمدهادی میلانی به روایت اسناد ساواک، به کوشش تقی خادم، تهران: مرکز بررسی اسناد تاریخی، ۱۳۸۱، ج ۳، ص ۴۲۳؛ و شهید آیتالله سید محمدرضا سعیدی به روایت اسناد ساواک، تهران: مرکز بررسی اسناد تاریخی، ۱۳۷۶، ص ۵۳۲.
[۳۳] یاران امام به روایت اسناد ساواک – ۵۵، آیتالله حاج شیخ عباس واعظ طبسی، تهران: مرکز بررسی اسناد تاریخی، ۱۳۹۴، ص ۲۶۶. در پاورقی ص ۲۶۷ در معرفی آشوری نوشته شده: «وی به جرم ارتداد از مبانی دین مبین اسلام اعدام شد.» در سند مورخ ۲۸ خرداد ۱۳۴۹ نیز حبیبالله آشوری از جمله طلاب طرفدار خمینی و سعیدی که مدارس علمیه را تحریک به تعطیلی دروس میکنند ذکر شده است. (ص ۲۷۲-۲۷۰) در سند مورخ ۴ تیر ۱۳۴۹ نام آشوری در ضمن طلابی که در مورد سعیدی اعلامیه پخش میکردند آمده است. (ص ۲۷۹)
[۳۴] نیکیتا سرگییویچ خروشچف، وضعیت بینالمللی و داخلی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، تهران: ادارۀ مطبوعات سفارت کبرای اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، ۱۳۳۵، ۱۴۲ صفحه.
[۳۵] احمد ملکی، تاریخچۀ جبهۀ ملی: چرا جبهۀ ملی تشکیل شد؟ چگونه جبهۀ ملی منحل گردید؟ تهران: ۱۳۳۲، ۱۲۲ صفحه. مشخصات تجدید چاپ: خاطرات احمد ملکی مدیر روزنامۀ ستاره (تاریخچۀ جبهۀ ملی)، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۶، ۲۳۰ صفحه.
[۳۶] واعظ طبسی به روایت اسناد ساواک، ص ۲۸۱.
[۳۷] واعظ طبسی به روایت اسناد ساواک، ص ۲۶۷؛ و محمدرضا سعیدی به روایت اسناد ساواک، ص ۵۵۸. نیز بنگرید به بهبودی، شرح اسم، ص ۳۴۷.
[۳۸] واعظ طبسی به روایت اسناد ساواک، ص ۳۰۷. شیخ علی تهرانی و حبیبالله آشوری بعد از تبعید، تقاضای پژوهشخواهی میکنند. (سند مورخ ۳۰ دی ۱۳۴۹ ساواک، کتاب انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان خراسان رضوی، کتاب ششم، تهران: مرکز بررسی اسناد تاریخی، ۱۴۰۰، ص ۴۴۶). شیخ علی تهرانی در خاطرات خود دو بار از «مرحوم آشوری» در زمان تبعید به ایرانشهر و تقاضای پژوهشخواهی ذکر خیر کرده است. (علی تهرانی، خاطرات من از سال ۱۳۰۵ تا سال ۱۳۸۱، به همت محمود مرادخانی، کتاب مجازی، فرانسه، ۲۰۱۸، ص ۴۷)
[۳۹] انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان خراسان رضوی، کتاب هفتم، تهران: مرکز بررسی اسناد تاریخی، ۱۴۰۰، ص ۲۵۰. در سند مورخ ۱۷ اردیبهشت ۱۳۵۲ آمده است که شاهپوری در پی تهیۀ خانۀ امن، اسلحه جهت ترور روحانیون موافق و مأمورین پلیس بوده است که به او مجال فعالیت داده نشده است. (انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان خراسان رضوی، کتاب هفتم، ص ۳۹۳)
[۴۰] انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان خراسان رضوی، کتاب هفتم، ص ۲۷۲. در سند مورخ ۱۷ اردیبهشت ۱۳۵۲ آمده که شیخ حبیبالله آشوری واعظ جلسۀ مذهبی شبکۀ شیخ محمدرضا محامی بوده که در آن مطالب تحریکآمیزی بیان کرده است. این گروه از طرفداران سید روحالله خمینی و مجاهدین خلق معرفی شده است. (انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان خراسان رضوی، کتاب هفتم، ص ۳۹۳)
[۴۱] انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان خراسان رضوی، کتاب هفتم، ص ۳۶۰. و نیز بنگرید به شرح اسم، ص ۴۷۲.
[۴۲] واعظ طبسی به روایت اسناد ساواک، ص ۳۳۱. «در مورد واعظ طبسی، آشوری و هاشمینژاد همانطور که بارها گفتم شدیداً مراقبت گردد که مدارک مستندی از آنان کشف که تحت پیگرد قرار گیرند.» (پاورقی ص ۳۳۲)
[۴۳] انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان خراسان رضوی، کتاب هفتم، ص ۴۳۸.
[۴۴] «صورت اسامی وعاظ ممنوع المنبر ماه رمضان سال ۱۳۹۳ق [مهر ۱۳۵۲]: ۶۰ نفر، ۳۱. حبیبالله آشوری، فرزند محمدعلی، مشهد.» (آیتاللهالعظمی محمد فاضل لنکرانی به روایت اسناد ساواک، دفتر ۴۸، تهران: مرکز بررسیهای تاریخی، ۱۳۹۳، ص ۱۳۸) فاقد سربرگ و فاقد شمارۀ نامۀ ساواک، اما تایپ شده.
[۴۵] انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان خراسان رضوی، کتاب هشتم، ، تهران: مرکز بررسی های تاریخی، ۱۴۰۰، ص ۱۱۳. مأموران وزارت اطلاعات در اینجا و چندین جای دیگر، آشوری که لیسانس الهیات داشته، دارندۀ لیسانس جامعهشناسی معرفی کردهاند؛ احتمالاً با حکم ارتداد تناسب بیشتری داشته است!
[۴۶] احتمالا مراد این روایت است: محمدمحسن فیض کاشانی، الوافي، (اصفهان: کتابخانه امام امیرالمؤمنین (ع)، ۱۴۰۶ق)، کتاب الحجة، باب انّ زید بن علی مرضیّ، بیان ذیل روایت ۵، ج ۲، ص ۲۲۶، منقول از شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا (ع)، باب ما جاء عن الرضا (ع) في زيد بن على (ع)، حدیث ۱، (تحقیق مؤسسة آل البیت (ع) لاحیاء التراث، قم: ۱۳۸۹)، ج ۱، ص ۳۳۴-۳۳۳. با تشکر از دوست جوانی که در یافتن این روایت مرا یاری کرد.
[۴۷] واعظ طبسی به روایت اسناد ساواک، ص ۳۴۷. اسم آشوری به اشتباه عاشوری نوشته شده است.
[۴۸] انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان خراسان رضوی، کتاب هشتم، ص ۱۴۸.
[۴۹] یاران امام به روایت اسناد ساواک – ۵، شهید حجت الاسلام والمسلمین سید عبدالکریم هاشمینژاد، تهران: دفتر بررسیهای تاریخی، ۱۳۷۷، ص ۶۲۴؛ انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان خراسان رضوی، کتاب هشتم، ص ۳۶۷. دیگر شرکتکنندگان در مجلس: «مهندس مهدی بازرگان، شیخ محمدرضا محامی، شیخ عباس واعظ طبسی، محمود مروی پیشنماز مسجد کرامت و مجتهدی که اکثراً جزء مخالفین هستند.»
[۵۰] انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان خراسان شمالی، دفتر اول، تهران: دفتر بررسیهای تاریخی، ۱۴۰۱، ص ۲۸۴. دیگر وعاظ ممنوع المنبر مربوط به استان خراسان: ۲۱. حسین غزالی (کمالی)، ۲۳. سید عباس موسوی قوچانی، ۳۰. [سید] عبدالکریم هاشمینژاد، ۳۱. [سید] هادی خامنهای، ۳۲. حسین عمادی، ۳۳. محمدرضا زجاجی.
[۵۱] فاضل لنکرانی به روایت اسناد ساواک، ص ۲۱۶.
[۵۲] انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان خراسان رضوی، کتاب هشتم، ص ۴۰۵.
[۵۳] انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان خراسان رضوی، کتاب هشتم، ص ۳۰۸.
[۵۴] انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان خراسان رضوی، کتاب دهم، تهران: دفتر بررسیهای تاریخی، ۱۴۰۰، ص ۱۷.
[۵۵] انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان خراسان رضوی، کتاب دهم، ص ۳۳۲.
[۵۶] انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان خراسان رضوی، کتاب دوازدهم، تهران: دفتر بررسیهای تاریخی، ۱۴۰۰، ص ۷۰.
[۵۷] انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، جلد پنجم، تهران: دفتر بررسیهای تاریخی، ۱۳۷۸، ص۵۱۱؛ هاشمینژاد به روایت اسناد ساواک، ص ۷۵۴؛ شهید حجت الاسلام فضلالله مهدیزاده محلاتی به روایت اسناد ساواک، کتاب دوم، تهران: دفتر بررسیهای تاریخی، ۱۳۸۲، ص ۴۷۴؛ زبان گویای اسلام: حجت الاسلام محمدتقی فلسفی به روایت اسناد ساواک، تهران: دفتر بررسیهای تاریخی، ۱۳۷۸، ص ۶۵۲؛ و یاران امام به روایت اسناد ساواک (جلد۴۰): آیتالله حاج میرزا علیاکبر فیض مشکینی اردبیلی، تهران: دفتر بررسیهای تاریخی، ۱۳۹۳، ص ۳۹۹. دیگر افراد ممنوع المنبر به ترتیب: «۲. محمدرضا بیک یزدی (فاکر)، ۳. حبیباله پیمان، ۴. شیخ جعفر جوادی شجونی، ۵. فخرالدین حجازی، ۶. هادی خامنهای، ۷. عبدالرحیم ربانی شیرازی، ۸. محمدصادق صادقی گیوی (خلخالی)، ۹. حسین عمادی، ۱۰. محمدتقی فلسفی، ۱۱. سید محمد کیاوش، ۱۲. علیاصغر مروارید، ۱۳. عبدالمجید معادیخواه، ۱۴. فضلاله مهدیزاده محلاتی، ۱۵. محمد واعظ عبائی، ۱۶. عبدالکریم هاشمینژاد، ۱۷. علیاکبر فیض مشکینی، ۱۸. ناصر مکارم شیرازی.»
[۵۸] انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان خراسان رضوی، کتاب شانزدهم، تهران: دفتر بررسیهای تاریخی، ۱۴۰۰، ص ۳۰۱. دستنویس، در کاغذ آرمدار نیست.
[۵۹] فلسفی به روایت اسناد ساواک، ص ۲۱۶، عبدالکریم هاشمینژاد به روایت اسناد ساواک، ص ۷۶۴؛ عباس واعظ طبسی به روایت اسناد ساواک، ص ۴۸۸؛ و انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان خراسان رضوی، دفتر سیزدهم، تهران: دفتر بررسیهای تاریخی، ۱۴۰۰، ص ۳۷۸.
[۶۰] اداره کل مرکز اسناد و بررسیهای تاریخی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در پروژۀ پرخرجی از سال ۱۳۷۵ دهها جلد کتاب در مجموعههایی با عنوان «یاران امام به روایت اسناد ساواک» (فعلا ۶۸ کتاب، برخی کتابها چند جلد)، «انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک» (۲۵ جلد)، و «انقلاب اسلامی در فلان استان به روایت اسناد ساواک» (یک قلم در استان خراسان رضوی: ۲۱ جلد) منتشر کرده است. مطالعۀ دقیق این کتابها نشان میدهد که اسناد کاملاً در راستای ترویج اهداف نظام به قرائت رهبر فعلی گزینش شدهاند و به جای «روایت بیطرفانۀ تاریخ»، با «روایتی کاملا هدایت شده از تاریخ» مواجه هستیم. به چند کاستی جدی اشاره میکنم: یک. از این ناشر کتابهایی دربارۀ این شخصیتها به روایت استاد ساواک منتشر نشده است: سید کاظم شریعتمداری، سید حسن قمی، حسینعلی منتظری نجفآبادی، مهدی بازرگان، یدالله سحابی، ابوالحسن بنیصدر، ابراهیم یزدی، صادق قطبزاده، کاظم سامی، داریوش فروهر، علیاصغر حاج سیدجوادی، و…. به عبارت دیگر، مجموعههای منتشرشده به شدت یک طرفه هستند. دو. در مجموعۀ یاران امام به روایت اسناد ساواک، جای «سید علی خامنهای به روایت اسناد ساواک» خالی است. ایشان ترجیح داده اسناد مرتبط را دستچین کرده، با شرح و تفسیر خاص در کتاب متفاوتی با عنون «شرح اسم» منتشر کند. امکانی که برای دیگران فراهم نشده است. سوم. در تدقیق در برخی مجلدات مشخص شد که برخی اسناد وقایع مهم نیامده است، از جمله در کتاب بهشتی به روایت اسناد ساواک. چهار. در مورد اسنادی که کلیشۀ سند درج نشده است باید احتیاط کرد! مجموعه موازی دیگری است با این مشخصات: سیر مبارزات امام خمینی در آینه اسناد به روایت ساواک، ۲۲ جلد، تهران: دفتر تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، دهه هشتاد. فرصت بررسی این مجموعه و مقایسه آن با مجموعه های قبلی را نداشته ام.
[۶۱] روایتی از انقلاب اسلامی ایران: خاطرات حجت الاسلام والمسلمین عباسعلی عمید زنجانی، تدوین محمدعلی حاجی بیگی کندی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۰، ص ۱۵۵-۱۵۴. ویراستار (راوی) کتاب آشوری را «محمد آشوری» معرفی کرده که به دلیل پیوستن به گروه فرقان محکوم به اعدام شده است!
[۶۲] Sir Thomas Walker Arnold. B. W. Robinson, “ARNOLD, THOMAS WALKER,” Encyclopaedia Iranica, II/5, pp. 517-518.
[۶۳] The Preaching of Islam. With an Introduction and a Note on the Life and Work of Sir Thomas Arnold by. J. A. Saiyid, Lahore, 1956.
[۶۴] Thomas W. Arnold, The Preaching of Islam; a History of the Propagation of the Muslim Faith (London, 1896, 1913, 1935), Retrieved 2011, 325 pages.
[۶۵] سر توماس و. آرنولد، الدعوة إلی الإسلام: بحث في تاریخ نشر العقیدة الإسلامیة، ترجمه إلی العربیة وعلق علیه حسن ابراهیم حسن، عبدالمجید عابدین واسماعیل النحراوي، ۱۹۴۷، ۱۹۵۷، قاهرة: مکتبة النهضة المصریة، ۱۹۷۱، ۵۱۸ صفحة.
[۶۶] سر توماس آرنولد، علل گسترش اسلام، ترجمۀ حبیبالله آشوری، تهران: انتشارات سلمان، شمارۀ ثبت کتابخانۀ ملی ۱۴۳۱ مورخ ۱۸ مرداد ۱۳۵۷، ۶۲۲ صفحه. انتهای کتاب: «پایان جلد اول. جلد دوم از انتشار در چین آغاز میشود.»
[۶۷] سیر توماس آرنولد، تاریخ گسترش اسلام، ترجمۀ ابوالفضل عزتی، تهران: مؤسسۀ انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، دی ۱۳۵۸، ۳۳۶+۱۱۶ صفحه. کتاب سیزده فصل و پنج ضمیمه دارد. ترجمۀ کتاب در بهمن ۱۳۵۳ به پایان رسیده است.
[۶۸] آشوری، مقدمۀ کتاب علل گسترش اسلام، ص ۲۶.
[۶۹] آشوری، مقدمۀ کتاب علل گسترش اسلام، ص ۲۳.
[۷۰] آشوری، مقدمۀ کتاب علل گسترش اسلام، ص ۵-۴. آشوری برای تک تک ادعاهای خود آیهای از قرآن را در پاورقی شاهد آورده است.
[۷۱] آشوری، مقدمۀ کتاب علل گسترش اسلام، ص ۸-۷.
[۷۲] آشوری، مقدمه کتاب علل گسترش اسلام، ص ۹.
[۷۳] آشوری، مقدمه کتاب علل گسترش اسلام، ص ۱۷-۱۱.
[۷۴] آشوری، مقدمه کتاب علل گسترش اسلام، ص ۱۲-۱۱.
[۷۵] آشوری، مقدمه کتاب علل گسترش اسلام، ص ۲۰-۱۷.
[۷۶] آشوری، مقدمه کتاب علل گسترش اسلام، ص ۲۰.
[۷۷] آشوری، مقدمه کتاب علل گسترش اسلام، ص ۲۲-۲۱.
[۷۸] «مترجم آن [کتاب «چگونگی گسترش اسلام»] از توماس آرنولد … حبیبالله آشوری معرفی شده که نباید آشوری نویسندۀ [کتاب] توحید باشد.» (جعفریان، جریانها و سازمانهای مذهبی-سیاسی ایران، ۱۳۹۶، ص ۵۱۷) در چاپ جدید جریانها هیچ اشارهای به ترجمۀ کتاب آرنولد نشده است. (جعفریان و شیرعلینیا، جریانهای سیاسی-مذهبی دورۀ پهلوی دوم، ۱۴۰۲) «مترجم کتاب حبیبالله آشوری (۱۳۶۰ـ ۱۳۱۵) است که بیش از هر چیز به کتاب «توحید» خود شهرت دارد، کتابی که سبب شد موجی از مخالفت علیه وی در جامعۀ مذهبی سالهای ۱۳۵۵ تا ۱۳۶۰ پدید آید و در نهایت، سبب دستگیری وی و اعدام در ۲۸ شهریورماه ۱۳۶۰ شد. دربارۀ او و کتابش، در کتاب جریانها، مطالبی آوردهام.» (جعفریان، مقالۀ «گزارشی از ترجمۀ الدعوة إلی الإسلام / علل گسترش اسلام، از حبیبالله آشوری»، وبسایت کتابخانۀ تخصصی اسلام و ایران، ۲۸ شهریور ۱۴۰۲) جعفریان در این مقاله هیچ اشارهای به تردید در انتساب ترجمۀ کتاب آرنولد به آشوری در کتاب جریانهای خود، دلیل آن و اینکه چگونه این تردید مرتفع شده، نکرده است.
[۷۹] در بخش نوشتهها مقالۀ این نُه نفر آمده است.
[۸۰] در بخش سرودهها اشعار این هفت شاعر آمده است. (ص ۲۰۰-۱۴۳) قبل از آن، سه اثر علی شریعتی درج شده است. (ص ۱۷۸-۱۴۳)
[۸۱] شریعتی آنگونه که من شناختم: ناگفتههای دکتر محمدمهدی جعفری، به کوشش سید قاسم یاحسینی، تهران: نگاه امروز، ۱۳۸۰، ص ۹۸؛ و جعفری، همگام با آزادی، ج ۲، ص ۲۴۲.
[۸۲] جعفری، همگام با آزادی، ج ۲، ص ۲۵۶.
[۸۳] یادنامۀ سالگرد هجرت و شهادت ابوذر زمان دکتر شریعتی، توسط جمعی از دوستداران دکتر علی شریعتی، تهران، انتشارات قلم، شمارۀ ثبت [در کتابخانۀ ملی]: ۸۵۱ مورخ ۳ مهر ۱۳۹۸ ق [۱۹ خرداد ۱۳۵۷]، ۲۰۵ صفحه.
[۸۴] [حبیبالله آشوری]، «از دیدن [درد] خلق رنج میبرد»، یادنامۀ سالگرد هجرت و شهادت ابوذر زمان دکتر شریعتی، ص ۳۰-۱۹.
[۸۵] [آشوری]، «از دیدن [درد] خلق رنج میبرد»، ص ۱۹.
[۸۶] [آشوری]، «از دیدن [درد] خلق رنج میبرد»، ص ۲۰-۱۹ با تلخیص.
[۸۷] [آشوری]، «از دیدن [درد] خلق رنج میبرد»، ص ۲۶-۲۴ با تلخیص.
[۸۸] [آشوری]، «از دیدن [درد] خلق رنج میبرد»، ص ۲۷-۲۶.
[۸۹] [آشوری]، «از دیدن [درد] خلق رنج میبرد»، ص ۳۰-۲۹.
[۹۰] [آشوری]، «از دیدن [درد] خلق رنج میبرد»، ص ۳۰.
[۹۱] [حبیبالله آشوری]، نگرشی به نهج البلاغه و تاریخ، تهران: انتشارات بدر، بیتا [۱۳۵۸ یا ۱۳۵۹]، ۱۴۰ صفحه، ۶۰ ریال.
[۹۲] [آشوری]، نگرشی به نهج البلاغه و تاریخ، ص ۱.
[۹۳] [آشوری]، نگرشی به نهج البلاغه و تاریخ، ص ۸ با تلخیص.
[۹۴] [آشوری]، نگرشی به نهج البلاغه و تاریخ، ص ۱۰-۹ با تلخیص.
[۹۵] [آشوری]، نگرشی به نهج البلاغه و تاریخ، ص ۹.
[۹۶] [آشوری]، نگرشی به نهج البلاغه و تاریخ، ص ۱۳.
[۹۷] [آشوری]، نگرشی به نهج البلاغه و تاریخ، ص ۱۴.
[۹۸] [آشوری]، نگرشی به نهج البلاغه و تاریخ، ص ۱۵.
[۹۹] [آشوری]، نگرشی به نهج البلاغه و تاریخ، ص ۲۰.
[۱۰۰] [آشوری]، نگرشی به نهج البلاغه و تاریخ، ص ۲۸.
[۱۰۱] [آشوری]، نگرشی به نهج البلاغه و تاریخ، ص ۳۲-۳۰.
[۱۰۲] [آشوری]، نگرشی به نهج البلاغه و تاریخ، ص ۴۷.
[۱۰۳] [آشوری]، نگرشی به نهج البلاغه و تاریخ، ص ۴۸.
[۱۰۴] [آشوری]، نگرشی به نهج البلاغه و تاریخ، ص ۶۰.
[۱۰۵] [آشوری]، نگرشی به نهج البلاغه و تاریخ، ص ۶۹.
[۱۰۶] [آشوری]، نگرشی به نهج البلاغه و تاریخ، ص ۹۷-۹۶.
[۱۰۷] [آشوری]، نگرشی به نهج البلاغه و تاریخ، ص ۱۴۰.
[۱۰۸] «پدرم در آغاز یکی از سلسله نوشتههایش با عنوان “از کارتر تا تبریز” گفته بود: اگر در باک ماشین به جای بنزین شن بریزید موتورش چطور کار میکند؟! مغز ما آخوندها هم چنین کار میکند!» (حمید آشوری، پرده دوم، اینستاگرام)
[۱۰۹] «گفته میشود انتشار مقالۀ آشوری با عنوان «منافق کیست» (در یک کتابچه، با نام خودش و آرم سازمان) بدون اجازۀ وی صورت گرفته است. مقالۀ مزبور پیشتر در صفحات شورا در نشریۀ مجاهد چاپ شده بود.» (همنشین بهار، حبیبالله آشوری و رنجهایش: شهر خالی است ز عشاق، ۱۳۹۶) در صفحات شورای نشریۀ مجاهد مطلبی با عنوان فوق یافت نشد. دو کتابچه با عنوان «منافق کیست؟» در دست است: اولی: منافق کیست؟ بررسی واژههای قرآنی از دیدگاه آیتالله طالقانی و دکتر شریعتی، مؤلف حمیدرضا اسماعیلی، با مقدمۀ حسن توانائیانفرد، تاریخ تألیف و چاپ: ۱۰ شهریور ۱۳۵۹، تهران، انتشارات میلاد، ۳۸ صفحه. دومی: منافق کیست؟! ح.ا.، تهران: انتشارات قدس، تاریخ انتهای کتاب ۱۰ شهریور ۱۳۵۹، ۲۳ صفحه. این دو کتابچه یکی است، البته نسخۀ دوم مقدمهاش کوتاهتر و در انتها هم چند صفحه از متن اولی را فاقد است، اسم مقدمهنویس را ندارد، اسم مؤلف هم با حروف اختصار آورده شده است. احتمالاً این حروف اختصاری که با حروف اختصاری حبیبالله آشوری مشترک است باعث انتساب کتابچه به آشوری شده است. در این کتابچه چند جا به تبیین جهان (ج ۸)، دیالکتیک توحیدی (ج ۶)، و دفاعیات مهدی رضایی ارجاع داده شده است. در هیچیک از آثار آشوری ارجاعی به کتابهای مجاهدین خلق داده نشده است. در هر حال، کتابچۀ «منافق کیست؟» متعلق به حمیدرضا اسماعیلی است، نه حبیبالله آشوری.