اوين و دین *
زندان اوين مهمترين و مشهورترين زندان ايران است. اگرچه در ايران و حتي در تهران زندانهاي متعدد و بزرگي است، اما هيچکدام به اهميت و شهرت اوين نميرسد. اوين شهرت خود را در رژيم شاه مديون زندانيان سياسي بوده است. اکنون زندان اوين نهتنها شهرت پيشين خود را حفظ کرده، بلکه بهتدريج و بهويژه اخيراً به تنها محل نگهداري زندانيان سياسي در پايتخت تبديل شده است. بافت اصلي اوين همان است که در رژيم پيشين سازماندهي شده است: ديوارهاي بلند، خيابانهاي کج و معوج، سلولهاي خفه، و در يک کلمه گورستان زندگان. زندانباناني که بعد از انقلاب خدمت خود را آغاز کردهاند غالباً دوکارهاند، بيست و چهار ساعت زندان بانند و بيستوچهار ساعت ديگر در خارج از زندان به کار ديگري اشتغال دارند. غالباً از شغل خود ناراضياند و حتي به خانواده خود نگفتهاند کجا کار ميکنند. با اين همه و عليرغم همه کنترلها مأموران زندان نيز اجمالاً مثل بقيه مردمند باهمان گرايشها و سلايق.
نسيم اصلاحات در اوين هم وزيده است. بخشي از انتظامات زندان توسط سربازان وظيفه انجام ميشود. صداي رژه آنها روزي دوبار سکوت تلخ اوين را ميشکند. اين سربازان وظيفه به حکم جوانيشان بيش از مأموران به مردم و اصلاحات تعلق خاطر دارند. هرچند به معنايي چه مأموران و چه سربازان خود نيز زندانياند دشوارترين زمان زندان قبل از صدور حکم است، يعني زمان بازداشت موقت که متاسفأنه بيشترين ظلمها در حق زنداني اعمال ميشود. زنداني در اين مرحله نوعاً بازندان وحقوق خود ناآشناست و سرگرداني قبل از صدور حکم نيز مزيد بر علت است. زنداني زندان موقت را يا در سلول انفرادي طي ميکند يا در سلول جمعي بسته. در اوين بازداشت موقت بيش از يک سال نيز چندان عجيب نيست. زمان هواخوري بين يک ساعت در هفته تا يک ساعت در روز متغير است. زنداني پس از صدور حکم معمولا به بندهاي نيمبسته منتقل ميشود يعني حق استفاده از حياط بند در طول روز.
پس از دو جلسه باز جوئي طولاني در دادسراي ويژه روحانيت به حکم دادستان ويژه روحانيت تهران ساعت ۶ عصر روز ۸ اسفند ۱۳۷۷ وارد اوين شدم. اين دومين تجربه زندان بود. بيست سال قبل از آن در آخرين سال سلطنت شاه زمان کوتاهي را در زندان عادل آباد شيراز گذرانيده بودم. کامپيوتر سازمان زندانها نيز مرا «سابقه دار» معرفي کرد با سوء پيشينه اخلال در نظم و اقدام عليه امنيت ملي. آن بار تا زمان تشکيل دادگاه وثيقه پدرم را پذيرفتند و آزاد شدم؛ اما عدالت آقايان مقتضاي پذيرش وثيقه و کفالت نبود. لذا نزديک دو ماه تا تشکيل دادگاه و صدور حکم اوين را تجربه کردم و شانزده ماه پس از آن نيز.
در زندان اول قبل از انگشت نگاري و عکس، سرم را از ته تراشيدند، اما در اوين چنين نکردند. در تجربه عادلآباد درهمان مدت کوتاه مرا به ميان زندانيان سياسي بردند، اما در تجربه اوين اصولاً بندي بهعنوان بند زندانيان سياسي بهرسميت شناخته نشده بود. بهنظر اينان بين زنداني سياسي و قاتل و کلاهبردار و مرتکب فحشاء و قاچاقچی مواد مخدر تفاوتي نيست، لذا چه در زندان موقت چه بعد از صدور حکم در ميان متهمان و مجرمان غيرسياسي بودم. تنها تفکيک پذيرفتهشده آقايان تفکيک روحاني و مرتبطين روحاني از غيرروحاني بود که نه مبناي قانوني داشت و نه مبناي شرعي. لذا چه دربند ۲۴۰ و چه دربند ۳۲۵ ديگر زندانيان را متهمان مالي، مواد مخدر و جرائم اخلاقي تشکيل ميدادند. بزرگترين شکنجه رواني يک زنداني سياسي همنشيني و همبندي او با اينگونه مجرمان است که در اوين يک قاعده است. اينکه زنداني سياسي همزباني نداشته باشد و بهشدت احساس غربت کند هرچند که غالباً احترام زنداني سياسي را رعايت ميکردند خود تجربهاي فراموشنشدني است. در اين ۱۸ ماه تنها دو زنداني سياسي به بند ۳۲۵ آوردند: يکي از شاگردان آيتالله منتظر ي به اتهام ترويج ايشان و ديگري جناب آقاي عبدالله نوري . نيمه اول دوران اوين که بدون زندانيان هم افق بود بسيار کندتر از نيمه دوم گذشت. البته در قسمتهاي ديگر بند ۳۲۵ ابتدا آقاي کرباسچي و در اين اواخر آقايان شمس ، صفري ، باقي و سحابي را نيز آورده بودند. اما از ملاقات ما با ايشان بهشدت ممانعت ميکردند.
يکي از حقوق زنداني، امکان استفاده از روزنامه، کتاب و راديو است، سازمان زندانها تنها روزنامههاي کيهان و اطلاعات را بهعنوان روزنامه ميشناسد. نسبت به روزنامه جمهوري اسلامي نيز مشکلي ندارد. اما در نيمه اول زندان تقريباً به من اجازه مطالعه ديگر روزنامهها داده نشد. نسبت به دراختيار قرارگرفتن کتاب نيز در نه ماه اول با مشکلاتی مواجه بودم. از ماه سوم امکان استفاده از يک راديوي يک موج را يافتم. دو ماه اول امکان تلفن فراهم نشد. از ماه سوم يک روز درميان پنج دقيقه، و از ماه هفتم هر روز پنج دقيقه مثل بقيه زندانيان. با اينکه زندانبانان نسبت به ورود کتاب و روزنامه بسيار حساس بودند و برای هر نسخه کتاب يا روزنامه چندجا صورت جلسه ميشد و اثر انگشت اخذ ميشد (در زندان امضاء معني ندارد)، اما برعکس ترياک و ديگر مواد مخدر در زندان نسبتاً فراوان بود و شبها غالباً بساط منقل پهن. مقايسه کتاب و روزنامه با ترياک در اوين خبر از يک واقعيت فرهنگي ميدهد: منع اندیشه و رواج تخدير.
پس از صدور حکم، اوين ميتواند يک فرصت مطالعاتي باشد. خواندن و نوشتن و انديشيدن. انديشه در اينکه چرا آزادي و مردمسالاري در اين مملکت به چنين سرنوشتي دچار است؟ انديشه در اينکه چرا ريشه ديرپاي استبداد اينگونه ستبر و استوار مانده است و در هر عصري به مقتضيات آن عصر خود را ميآرايد. در مروجالذهب مسعودي خواندم که از علي بن جهم شاعر تواناي عهد متوکل عباسي که به زندان افتاده بود پرسيدند که زندان را چگونه يافتي؟ ترجمه پاسخ او چنين است:
«گفتند به من که زنداني شدي؟ گفتم کدام شمشير تيزی است که به زندان غلاف نميرود؟ آيا نميبيني که شير از فرط عظمت و بياعتنائي گوشهاي را ميگيرد و درندگان پست همهجا پرسه ميزنند؟ آتشي در دل سنگ پنهان است و نمیجهد مگر آنکه با آهن تصادم کند. زندان مادام که به خاطر جرم و جنايت نباشد بسيار جاي خوبي است».
اوين زندانيان سياسي فراواني را به خود ديده است، ميبيند و ظاهراً خواهد ديد. اوين آينه تمامنماي سيماي سياسي ايران معاصر است. در پيامي در زندان نوشتم که «گستره آزادي در ايران به اندازه سلول من در زندان اوين است. سلول من در بند ۳۲۵ سه متر طول و دو متر عرض داشت. اين جمله گهربار رئيس قوه قضائيه که «در ايران زنداني سياسي وجود ندارد» را من بهعنوان «شاقول صداقت مسئولان نظام» انتخاب کرده بودم. مرا به اتهام يک سخنراني و يک مصاحبه به اوين برده بودند. شيرينترين ايام زندان زماني بود که من متن آن سخنراني و مصاحبه را مرور ميکردم. امروز نيز معتقدم که «ترور شرعاًَ حرام است» و درمورد «کارنامه جمهوري اسلامي در مبحث آزادي» بر همان نظر سابقم. اگر آن «نشر اکاذيب» است و اين «تبليغ عليه نظام مقدس»، پس در اوين حبسبودن يعني اثبات عملي نظريههاي سياسيام. من نخستين کسي بودم که به اعتراض به ترور دگرانديشان به زندان افتادم. توجيهگران قتلها هنوز آزادند و تناقض در اطلاعيههاي رسمي در اينباره کم نيست. چند ماه پس از اتمام زندان من در اوين، تازه دادگاه چهار قتل آخر، آن هم بهطور غيرعلني آغاز شده است، و به دستور قاضيالقضات هر نوع نظريهپردازي درباره قتلها جرم محسوب ميشود.
اوين را آزمايشگاه صحت آراء سياسي خود يافتم. به زندان افتادن من اين نتيجه را داشت که مشخص کند ميزان آزادي در ايران چقدر است و چه کسانی از اثبات حرام شرعیبودن ترور متضرر ميشوند. شش ماه پس از اتمام دوران حبسم بر اين باورم که آنچه گفته بودم و جرم بهحسابش آوردند، همچنان عقيده من است و اوين مرا در اعتقاداتم راسختر کرد. معتقدم راه دراز اصلاحات در ايران از عقبه اوين ميگذرد. روي ديوار اوين به خط درشت نوشته بودند «اوين دانشگاه است»؛ راست گفتهاند، اما دانشگاهي که به شيوه حضرت لقمان حکيم در آن ادب تدريس ميشود. همشهري شيرينسخنم سعدي در بوستان در باب اوّل چه زيبا سروده است:
شنيـدم که از نيک مردي فقير دلآزرده شــد پادشاهي کبيــر
مگـر بر زبــانش حقي رفته بود ز گـردنکشي بر وي آشفتـه بود
ز ياران کسي گفتش اندر نهفت مصالحنبود اينسخنگفت،گفت:
رسانيــدن امـر حـق طاعتست ز زندان نترسمکه يک ساعتست
و جدّاً اين هجدهماه در عمر دراز اين ملت رشيد، نه يک ساعت که يک دقيقه بود. از اوين نبايد ترسيد. از آن بايد استقبال کرد.
انگار که اصلاحات، مردمسالاري و حقخواهي چارهاي ندارد جز اينکه اوين را پشت سر بگذارد. يک روز نويد روزي را ميدادند که هر ايراني يک «پيکان» داشته باشد، ميتوان از روزي سخن گفت که هر ايراني يک «پرونده» داشته باشد. اما بايد به اميد روزي بود که اراده ملي اوين را تبديل به يک تفرجگاه عمومي يا زمين بازي بچهها کند، آن روز دور نيست. ضمناً فراموش نکنيم يکي از موازين سنجش سلامت يک نظام سياسي کمّ و کيف زندان و زندانيان سياسي آن است و بيشک اوين و مسافرانش سندهاي زنده اين ارزيابي خواهند بود.