معناي ادعای الوهیت در ادبيات ديني
یکهسالاری دینی و ادعای الوهیت
احکام بشری پیامبر در قضاوت و سیاست
اطاعت مطلقه، شعبهای از الوهیت
نقد ادله لزوم اطاعت مطلقه از ولایت فقیه
لوازم اولویت مصلحت نظام بر احکام شرع
ولي فقيه را ميزان اسلام دانستن از مصاديق ادعاي الوهيت است
معناي ادعاي الوهيت در ادبيات ديني
۱. یکهسالاری دینی و ادعای الوهیت
يكي از آفات جدي حكومتهاي ديني يكهسالار «ادعاي الوهيت» است. تمركز قدرت مطلقه غير مسئول نظارتناپذير مادامالعمر اگر پشتوانه و توجيه ديني پيدا كند رداي كبريايي ميپوشد، يكهسالاران ديني خود را جانشين خداوند بر زمين معرفي ميكنند و از مردم اطاعت مطلقه و تبعيت محض ميطلبند. در چنين حكومتي نظر ولي امر ميزان شريعت بلكه معيار تشخيص حق از باطل است، فرامين چنين حاكمي حكم شرعي بلكه مؤكّدتر از نماز و روزه است. نه تنها التزام عملي، بلكه التزام نظري و قلبي و رهبري ضابطه صلاحيت شناخته ميشود. سرپيچي و مخالفت با چنين حاكمي به منزله شرك به خداوند است، هيچ انتقادي به عملكرد چنين رهبري تحمل نميشود و از انتقاد به حاكميت به اهانت به مقدسات تعبير ميشود. طبيعي است كه صاحب چنين مقامي مقدس محسوب شود. چنين حاكماني خدايان زمينياند. اينگونه تبليغ ميشود كه متصل به غيب و امام غايب و پيامبر و خداوند هستند. رضاي آنها رضايت خداوند قلمداد ميشود و عدول از نظر آنها به قطع ارتباط فرد با خداوند تعبير ميشود.
راستي اگر خداوند خود تنزّل كرده زمامدار زمين يا بخشي از آن ميشد چه ميكرد كه اين نمايندگان خود خوانده نكردهاند؟ يا چه ميتوانست بكند كه اين خدايگان نميتوانند؟ با اين تفاوت كه او حكيم و عادل عليالاطلاق است و اينان بهاقتضاي محدوديت بشريشان اگرچه خواستهاند در اموري تصرف كنند كه تنها زيبنده ذات ربوبي بوده است، اما آنچه حاصل ميشود ناخواسته ايفاي نقش شيطان است. تبليغ ميكنند بهشت آخرت را در دنياي تحت امرشان به ارمغان آوردهاند، اما جز از جهنم نساختهاند. سوداي متدينكردن عموم داشتهاند، اما با سوء عملكرد خود مردم را از دين دور ساختهاند. اينگونه است كه حكومتهاي ديني يكهسالار بهتدريج مدعي الوهيت ميشوند و هرچه بيشتر تكبر كنند و از دين براي دنيايشان بيشتر هزينه كنند، از خدا دورتر ميشوند. خدايي تنها خداوند را سزاست و آدمياني كه رداي كبريايي به تن ميكنند شيطان ميشوند، از اينرو استبداد ديني خطرناكترين نوع استبداد است و يكهسالاران ديني بدترين ديكتاتورها. در اين مجال درپي بررسي ابعاد مختلف «ادعاي الوهيت» چنين حكومتهايي هستيم.
غالباً وقتي از الوهيت و خدايي بحث ميشود. اذهان متوجه خالقيت ميشود. بيشك مراد از ادعاي الوهيت حكام يكهسالار اين نيست كه همانند خداوند توان ايجاد آسمانها و زمين را دارند. بهعبارت ديگر حوزه تكوين را اراده نكردهاند. فارغ از حوزه تكوين و خلقت، تدبير حوزه تشريع نيز دراختيار خداوند است. اگر حوزه تكوين همه كائنات را شامل ميشود، حوزه تشريع حيات انساني را دربرميگيرد. خداوند براي هدايت آدميان دين تشريع ميكند و از آنها ميخواهد اگر به رستگاري ميانديشند از دين تبعيت كنند. آنچه به خداوند اجازه تشريع را ميدهد مجموعهاي از صفات كمال است. بهعبارت ديگر واجد اين صفات كماليه خداوند است.
صفت اول، علم مطلق و حكمت بالغه است. خداوند از همهچيز آگاه است، از گذشته همانگونه مطلع است كه از آينده، از ظاهر حال همانقدر ميداند كه از ضمير باطن.
صفت دوم، غناي مطلق است. همه چيز دارد و از همه بي نياز است. فاقد چيزي نيست تا شهوت ميل به آن را داشته باشد. بزرگتر از او كسي نيست تا خوف او را داشته باشد.
صفت سوم، حق مطلق است. در او باطل راه ندارد و او به باطل تمايلي ندارد. و چون حق مطلق است مخالف او باطل است.
صفت چهارم، مالكيت مطلق ماسوي است. جز او ملك اوست و او حق تصرف و دخالت را در تمام آنها داراست. براين اساس خداوند ميتواند در حيات فردي و اجتماعي انسان امر و نهي كند.
صفت پنجم، عدالت است او نيازي به ظلم ندارد. نه جاهل است تا به خطا ستم كند، نه فاقد چيزي است تا با تمايل به آن حق را زير پا نهد. حق را به حقدار ميدهد، و آدميان را بهگونهاي سرشته است كه حق و عدل را تشخيص دهند.
صفت ششم شارعيت است. وضع دين در دست اوست. اوست كه احكام ديني را جعل ميكند. خداوند بهعنوان شارع بالذات در مقام تبيين وحي الهي و تفصيل احكام و تعليم قواعد دين، پيامبر را شارع بالعرض قرار داده است. هيچكس ديگر حق وضع و نسخ حكم ديني را ندارد. آنچه خدا و رسول بهعنوان حكم ثابت وضع كردهاند، اليالابد معتبر است و احدي را حق آن نيست كه آن را تعطيل كند يا حكمي را كه خود وضع كرده است حكم شرعي بنامد.
صفت هفتم، رحمت بالغه الهي است. خداوند عليرغم قادريت عليالاطلاق نسبت به بندگان رحمان و رحيم است. رحمتي عمومي براي همه آدميان و رحمتي خاص مؤمنان. از رگ گردن به آدميان نزديكتر است و از هر معشوقي دوست داشتنيتر.
صفت هشتم، او ستّارالعيوب است. با آنكه حتي از خطور ذهن آدميان مطلع است، به مجرد توبه از گناهان ميگذرد، بيآنكه بهواسطه اين گناهپوشي منتي بنهد. «خواجه ميبيند و ميپوشد همسايه نميداند و ميخروشد» بر گناهكرده پرده مينهد نه اينكه به گناهنكرده به اقرار و افشا وادارد.
نكته نهم، تقرب به او شرط رستگاري و سعادت است. از آنجا كه او حق مطلق است، هرچه به او نزديكتر شويم، به حق بيشتر نائل شدهايم. كسب رضاي او وصول به فلاح است و تحصيل غضب او نشانه شقاوت و خباثت.
نكته دهم، اطاعت مطلقه او را سزاست. او نه جاهل است كه به باطل ندانسته فرمان دهد، نه فقير و فاقد است تا به شهوت چيزي را بطلبد يا به غضب حقي را نفي كند. از حق مطلق جز حق صادر نميشود لذا به اين درگاه ميتوان بيهيچ دغدغهاي سر سپرد و دل باخت. از او ميتوان تبعيت محض كرد بيآنكه نگران خطا و باطل باشيم.
خداوند در حوزه دين پيامبرش را از خطا و معصيت مصون داشته، لذا با تضمين الهي ميتوان از پيامبر نيز همينگونه اطاعت كرد. به اعتقاد مشهور شیعه ائمه يعني اولياء معصوم نيز در گزارههاي ديني چنيناند. از هيچ غير معصومي نميتوان اطاعت مطلقه كرد، و خداوند هرگز از آدميان نخواسته است كه از افراد غير معصوم تبعيت محض و اطاعت مطلقه كنند.
و بالاخره نكته آخر اينكه اگرچه خداوند صراط مستقيم را به آدميان نموده است و آنان را از ضلالت و گمراهي بهشدت برحذر داشته، اما در دنيا مخالفان خود را آزاد نهاده و آنها را به حق و اسلام مكره نكرده است. عليرغم اينكه كافران و مشركان و ظالمان و ملحدان و منافقان را وعده عذاب اليم در آخرت داده اما بهواسطه كفر و شرك و ظلم و الحاد و نفاق آنها را از نعمت زندگي دنيوي محروم نكرده حتي آزادي و مواهب و امتيازات طبيعي حيات را نيز از آنها سلب نكرده است. دنيا را دار ابتلا و سراي آزمايش قرار داده، و آخرت را روز قضاوت و ارزيابي. با آنكه كافر عنود و مشرك لجوج را بهتر از خودشان ميشناسد در دنيا تحملشان ميكند و به جرم مخالفت با خدا آنها را سر به نيست نميكند، با آنكه بر هر چيزي تواناست. مهم آن است كه آدميان به اختيار راه حق و دين برگزينند. اگرچه در حقالله محاسبه را به آخرت وانهاده است، در تجاوز به حقالناس يا آنچه امنيت و اخلاق عمومي را جريحهدار كند مجازات دنيوي وضع كرده است و مؤمنان را به اقامه آن موظف كرده است.
3. احکام بشری پیامبر در قضاوت و سیاست
خداوند پس از اطاعت خود، اطاعت از پيامبر را مطلقاً لازم دانسته است و او را از مؤمنان بر خودشان برتر دانسته است. «النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم» (احزاب/ ۶). مخالفت با اوامر نبوي جايز نيست و در آخرت به عذاب دردناك وعده داده شده است. «فليحذر الذين يخالفون عن امره ان تصيبهم فتنة او يصيبهم عذاب اليم» (نور/۶۳). قرآن كريم شرط ايمان را اين دانسته كه مؤمنان مرافعات خود را به پيامبر ارجاع دهند و پس از حكم قضايي نبوي حتي در دل خود نيز با پيامبر مشكلي نداشته باشند: «فلا وربك لا يؤمنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا في انفسهم حرجاً مما قضيت و يسلموا تسليما» ( نساء/ ۶۵) يعني مؤمنان التزام قلبي به احكام قضايي پيامبر ميبايست داشته باشند.
اما پيامبر در مرافعات مردم براساس علم عادي قضاوت ميكرده نه براساس علم غيب. (انما اقضي بينكم بالبينات والايمان) لذا اگر فردي براساس شهادت كذب ديگري به حكم قضايي پيامبر صاحب خانهاي شناخته شد كه قطعاً به او تعلق ندارد، حرام است در آن خانه تصرف نمايد.
همينگونه پيامبر در حوزه سياسي موظف به مشورت با مردم بوده و براساس اطلاعات دريافتي از مردم و نه براساس علم غيب تصميمگيري كرده است. واضح است كه نتيجه تابع اخس مقدمتين است و صحت حكم سياسي همانند حكم قضايي متوقف بر صحت مقدمات انساني آن است و لزوماً حكم الهي محسوب نميشده است، آري پيامبر براساس اطلاعات صحيح، خطا نميكرده و صحيح تصميم ميگرفته است. مؤمنان عصر نبي هرگاه سخني از وي ميشنيدند نخست ميپرسيدند كه آيا آنچه گفته بود وحي الهي بود يا نظر وي بود، در مورد وحي تابع محض بودند، اما در آراء پيامبر در سياست با وي بحث ميكردند و احياناً با نظر وي مخالفت ميكردند و پيامبر هرگز آنان را از نقد و مخالفت بازنميداشت و هرگز شأن وحي و نبوت را به شأن زمامداري و حكومت خلط نميكرد. شأن اول با نصب الهي بود و مردم به اقتضاي ايمانشان موظف به اطاعت مطلقه بودند، حال آنكه دومي حقالناس بود و حوزه مشورت و بحث.
4. سیاستورزی آزادیخواهانه ائمه
به اعتقاد رایج شيعيان امامان معصوم پس از پيامبر وظيفه تبيين معصومانه وحي و تعاليم نبوي را به عهده دارند. ايشان شارع نيستند، اما راوي بخش عظيمي از تعاليم پيامبر(ص) براي مؤمنان هستند. منصب امامت بهعنوان كارشناسي معصومانه دين منصبي الهي است. دو نفر از ائمه بهمدت كوتاهي با اقبال عمومي مردم زمام تدبير عمومي را بهدست گرفتند در اين دوران پنج ساله حكومت امام علي(ع) و امام مجتبي(ع) همواره از نصيحت مردم به حكومت حمايت كردند.
در عصر علوي كه مخالفان وي سه جنگ مسلحانه را به جامعه تحميل كردند. امام هرگز آزادي بيان را محدود نكرد و كسي را به جرم مخالفت با خود به زندان نيفكند و احدي را به بيعت با خود مجبور نكرد. امام علي(ع ) هرگز مخالفان خود را مشرك و منافق نناميد، هرگاه از آن محاربين ياد ميكرد ميفرمود: آنان برادراني بودند كه بر ما ستم كردند، باغي غير از مشرك و كافر و منافق است. (ان عليا لم يكن ينسب احدا من اهل حربه الي الشرك و لا الي اهل النفاق و لكنه كان يقول هم اخواننا بغوا علينا. وسايل الشيعه، ابواب جهاد العدو، باب ۲۶ ، حديث ۱۰).
5. اطاعت مطلقه، شعبهای از الوهیت
يكي از اقسام توحيد، توحيد ربوبي است. توحيد ربوبي يعني ايمان به رب واحد و عدم اتكا به ارباب متعدد. رب عهدهدار حوزه تشريع است. موحد كسي است كه دين خود را از ربالعالمين بگيرد و لا غير. قرآن كريم از يكسو شرك را گناه غيرقابل بخشش معرفي كرده است: «انالله لايغفر ان يشرك به ويغفر مادون ذلك لمن يشاء و من يشرك بالله فقدا فتري اثما عظيما»، (نساء / ۴۸) خداوند اينكه به او شرك ورزيده شود را نميبخشد و مادون شرك را از آنان كه بخواهد ميبخشد و آنكه به خداوند شرك بورزد گناه بزرگي مرتكب شده است. شرك يعني به غير خدا در يكي از شئون الهي اعتقاد داشتن. آنكه در ربوبيت و تشريع به غير خدا متكي است مشرك است.
از سوي ديگر بهشدت موحدان را از اينكه انسانهايي را به مرتبه ربوبي ارتقاء دهند برحذر داشته است. «قل يا اهل الكتاب تعالوا الي كلمه سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دونالله» (آل عمران /۶۴) اي پيامبر بگو اي اهل كتاب بيائيد در كلمهاي كه بين ما و شما مشترك است (جمع شويم) كه جز خدا نپرستيم و چيزي را شريك او قرار ندهيم و برخي از ما برخي ديگر را ارباب بجاي خداوند نگيرند.
قرآن كريم در گزارش تكاندهندهاي از علماي يهود و نصاري به شدت انتقاد ميكند كه بسياري از آنان در اموال عمومي به حرام تصرف كردند و بهجاي هدايت مردم بهسوي خداوند، مانع وصول مردم به خدا هستند: «يا ايها الذين آمنوا ان كثيرا منالاحبار والرهبان ليأكلون اموالالناس بالباطل و يصدون عن سبيلالله» (توبه /۳۴) قرآن يهوديان و مسيحيان را مذمت ميكند كه چرا علماي خود را بهجاي خدا عبادت كردهاند: «اتخذوا احبارههم و رهبانهم اربابا من دونالله والمسيح بن مريم و ما امروا الا ليعبدوا الها واحدا لا اله الا هو سبحانه عما يشركون» (توبه / ۳۱) «اهل كتاب روحانيون خود را بهجاي خداوند رب گرفتند و مسيح بن مريم را نيز، حال آنكه مأمور بودند كه جز خداي واحد را عبادت نكنند، جز او خدايي نيست، پاك و منزه است از آنچه به او شرك ميورزند.»
بهراستي آيا يهوديان و مسيحيان روحانيون خود را در كنار خدا ميپرستيدهاند؟ آيا بهجاي قبله به آنها سجده ميكردند؟ آيا به قصد تقرب به ايشان روزه و نماز برگزار ميكردهاند؟ مراجعه به متون تاريخي نشان ميدهد كه يهود و نصاري هرگز به اين امور دست نيازيدند. پس قرآن چه ميگويد؟ مراد از «اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دونالله» در آيه ۳۱ سوره توبه و همين مضمون به شكل عام در آيه ۶۴ سوره آل عمران چيست؟ از امام باقر(ع) در اين مورد ميپرسند، امام(ع) ميفرمايد: «والله ما صلوا لهم و لا صاموا و لكن اطاعوهم في معصيةالله» به خدا قسم يهود و نصاري نه به قبله احبار و رهبان نماز خواندند و نه بر ايشان روزه گرفتند، بلكه آنان از علمايشان در معصيت خداوند اطاعت كردند.
اطاعت مرتبهاي از عبادت است، بيشك اطاعت از علما در اوامر الهي حق است. اما مردمي كه از علمايشان مطلقاً اطاعت ميكنند و اعتبار فعل را به قائل ميدانند و هرچه گفتند بدون سنجش با ضوابط الهي تبعيت ميكنند، چنين مردمي در حقيقت علمايشان را عبادت كردهاند. ما موظفيم به فرامين الهي عمل كنيم، چون خدا فرموده است. اين اطاعت مطلقه است. اطاعت مطلقه يعني عبادت. يعني چون او ميگويد درست است. مرجع صدق چنين سخني قائل آن است. پذيرش تعبدي يعني همين. چون اين قائل ميگويد حتماً درست است و بايد پذيرفت. اما اگر گوينده غير معصوم باشد يعني همه آدميان متعارف، كه علماي دين نيز بدون استثناء از احبار و رهبان و… همگي از اين قبيلاند. نميتوان سخن آنها را تعبدي و بدون دليل يا بدون سنجش با ضوابط الهي پذيرفت.
لذا در حوزه عمل انسانهاي عادي همه اطاعتها مقيده است، و اطاعت مطلقه سر از عبادت مشركانه درميآورد. آنان كه مردم را به اطاعت مطلقه و تبعيت محض و بيچون و چرا از خود فرا ميخوانند درواقع ادعاي الوهيت ميكنند و مصداق آيه ياد شده ميشوند. نسبت به انسانهاي غير معصوم (ازجمله علماي دين) همه اطاعتها مقيد به اين قاعده پراهميت نبوي است: «لا طاعه لمخلوق في معصية الخالق» از مخلوق در معصيت خالق نميتوان اطاعت كرد. قرآن كريم از اهالي جهنم نقل ميكند كه اطاعت از بزرگان ما را به اين وادي كشانيد: «وقالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و كبرائنا فاضلونا السبيلا» (احزاب/۶۷) عاقبت اطاعت مطلقه از غير معصوم جهنم است.
بيشك قرآن در بحث فوق تنها در مقام نقل تاريخي نيست، بلكه در مقام گوشزدكردن حقيقتي مهم به مسلمانان است. شما نيز اگر از علماي خود تبعيت محض كنيد حتي اگر آنان به معصيت فرمان دادند باز اطاعت كنيد، شما آنها را عبادت كردهايد. در فرهنگ اسلامي اطاعت مطلقه، تبعيت محض و پيروي بي چون و چرا از غير معصوم، بوي شرك ميدهد.
6. نقد ادله لزوم اطاعت مطلقه از ولایت فقیه
اخيراً سوء برداشت از برخي آيات و روايات باعث توجيه شرعي اطاعت مطلقه از غيرمعصوم و ادعاي الوهيت شده است. در اين مجال به سه مورد اشاره ميكنم.
اول: آيه شريفه ۵۹ سوره نساء «يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول واولي الامر منكم» اي مؤمنان ا زخدا اطاعت كنيد و از رسول و از اوليالامرتان اطاعت كنيد. اطاعت از خدا و رسول مطلقه است، با توجه به اينكه اطاعت از پيامبر و اوليالامر وحدت سياق دارند، اطاعت از اوليالامر نيز مطلقه خواهد بود. آنگاه اخيراً اينگونه تبليغ شده كه اولوالامر همان ولايت مطلقه فقيه يا حاكم شرع يا فرمانرواي عادل است. و در حقيقت خداوند امر به اطاعت مطلقه از خدا و پيامبر و حاكم عادل مشروع يا ولايت فقيه كرده است.
در اينكه اطاعت مورد نظر آيه اطاعت مطلقه است بحثي نيست، بهويژه اينكه قرآن اطاعت از والدين را به عدم امر به شرك مقيد كرده چگونه اطاعت از فرمانروايان را به عدم معصيت مقيد نكرده است؟ با اينكه اكثر قريب به اتفاق حكام در طول تاريخ ظالم و متجاوز به حقوق مردم بودهاند. به اجماع مفسران شيعه اولوالامر مورد بحث آيه منحصر در ائمه معصومين(ع) است و هرگز شامل حاكم عادل يا ولي فقيه نميشود. (براي نمونه رجوع كنيد به تبيان شيخ طوسي ، مجمعالبيان امينالاسلام طبرس ي و الميزان علامه طباطبايي ).
دوم: ميدانيم كه در برخي روايات فقها امين پيامبران، وارث انبياء، خلفاي پيامبر ناميده شدهاند. (الفقهاء امناء الرسل، العلماء ورثه الانبياء، اللهم ارحم خلفايي) باتوجه به اينكه (النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم) پيامبر ولايت مطلقه بر مؤمنان دارد پس وارثان و خلفاي وي يعني فقها نيز اولي بالمؤمنين من انفسهم يعني داراي ولايت مطلقه بر مردم هستند.
اين استدلال نيز به غايت ضعيف است. آنكه از مومنان از جانشان بر آنها برتر است پيامبر است. عصمت و علم لدني لازمه اين اولويت و ولايت مطلقه است. چگونه ميتوان نبي را عنوان مشير به حاكم گرفت؟ بهعلاوه فقها جانشين و وارث پيامبر در تبليغ و تعليم دين هستند كه متناسب با تخصصشان نيز هست. در اين باره در كتاب حكومت ولايي به تفصيل بحث كردهام، تكرار نميكنم.
سوم: در خبر عمر بن حنظله آمده است كه: (فاذا حكم بحكمنا فلم يقبله منه فانما استخف بحكم الله و علينا رد والراد علينا الراد عليالله و هو علي حد الشرك بالله) «پس زماني كه فقيه در قضاوت به حكم ما اهل بيت(ع) حكم كرد و يكي از مترافعين از او نپذيرفت پس حكم خدا را كوچك شمرده است و ما را رد كرده است و آنكه ما را رد كند خدا را رد كرده است و اين در حد شرك به خداوند است.» بنابراين ولايت مطلقه فقيه واجبالاطاعه است و هركه از ايشان اطاعت مطلقه نكند و با ايشان مخالفت كند مشرك است. يكي از شرايط توحيد تبعيت محض از ولايت مطلقه فقيه است.
فارغ از اشكال سندي و عدم دلالت روايت به غير قضاوت، توبيخهاي شديد ذيل روايت درمورد كسي است كه حكم صادره از فقيه را عليرغم علم به انطباق كامل آن بر ضوابط اهل بيت(ع) نپذيرد. واضح است اگر فرد يقين داشته باشد كه فقيه دقيقاً همان حكم شرعي ائمه معصومين(ع) را صادر كرده، عدم قبول آن بهمعناي عدم قبول مرجعيت ديني ائمه(ع) است.
اما از دو ناحيه ممكن است (اذا حكم بحكمنا) احراز نشود، و درنتيجه رد حكم ولي فقيه به رد ائمه(ع) منجر نشود. يكي در موارد اختلافي، اگر در موردي فقها اختلاف نظر دارند و فتواي متعدد صادر كردهاند و حكم صادره از سوي فقيه مطابق نظر اجتهادي فرد يا نظر مرجع تقليد وي صحيح نيست، عدم پذيرش آن به اتكاي فهم ديگري از نصوص ديني هرگز بهمعناي رد ائمه و شرك به خداوند نيست.
دوم در ناحيه تطبيق حكم بر موضوع، اگر با فقيه در اصل حكم وحدت نظر داريم، اما در اينكه آيا اين موضوع مصداق اين حكم است، يقين داريم كه وي در تطبيق خطا كرده است مثلا پس از وحدت نظر در حرمت شرب فقاع، يقين داريم كه مايع مورد بحث آب است نه آبجو و حاكم آن را آبجو پنداشته تبعيت از وي قطعاً واجب نيست و رد وي نيز رد ائمه محسوب نميشود.
بنابراين با يقين به وقوع خطا در مستند حكم حاكم تبعيت از وي واجب نخواهد بود. واضح است كه الزام به تبعيت در مورد ديگر شهروندان جامعه، از قبيل غير مسلمانان، مسلمانان اهل سنت، شيعيان منكر اصل ولايت فقيه، شيعيان قائل به ولايت فقيه اما منكر واجد شرايط بودن حاكم، جاري نمي شود. ازسوي ديگر حتي مقلدان خود ولي فقيه نيز شرعاً حق اطاعت مطلقه از وي را ندارند، در غير اين صورت مشمول آيه ۳۱ سوره توبه و قاعده نبوي «لاطاعة للمخلوق في معصيه الخالق» ميشوند. و بالاخره اگر امام علي(ع) مخالفين مسلح خود را (يعني بغات) مشرك نناميد چگونه انكار مسالمتآميز حكم ولي فقيه درحد شرك است؟ آيا همين امر از قرائن ضعف اين روايت نيست؟ به هرحال اطاعت مطلقه از ولايت فقيه هيچ مستند معتبري ندارد، بلكه ادله يقيني يادشده برخلاف آن است.
7. لوازم اولویت مصلحت نظام بر احکام شرع
وضع و نسخ حكم شرعي در انحصار شارع است، يعني خدا و رسول. ائمه نيز راويان احكام شريعت نبوي هستند نه شارع. مجتهدان و فقيهان هرگز نه حق تشريع دارند نه حق نسخ. آنها احكام شرعي را از منابع ديني استنباط ميكنند. بيشك اداره جامعه نياز به احكام الزامي فراوان دارد كه اختصاصي به جامعه اسلامي هم ندارد. در يك جامعه اسلامي احكام حكومتي نميتواند خلاف شرع باشد، يعني نميتواند در غير اضطرار حلالي را حرام كند يا حرامي را حلال نمايد. لذا نماز كه حتي درحال غرقشدن نيز ساقط نميشود (نماز غرقَي) هرگز توسط حكومت قابل تعطيلشدن نيست.
راستي اگر مصالح نظام سياسي را بالاتر از احكام شرع بدانيم. از شريعت چه ميماند؟ آيا ميتوان احكام حكومتي و فرامين ولايي صادره از حكام را احكام شرعي دانست و حتي آنها را مقدّم بر نماز و روزه و حج شمرد؟ اگر چنين است آيا ولايت مطلقه فقيه شارع شدهاست؟ (زيرا توانسته همانند خدا و پيامبر حكم شرعي صادر كند.) آيا قول به ولايت مطلقه و جواز صدور احكام حكومتي و ولايي به اتکاء مصلحت نظام، ولو مخالف با احكام اوليه، و آنها را حكم شرعي ناميدن ورود در حيطه شارع نيست؟
8. ولي فقيه را ميزان اسلام دانستن از مصاديق ادعاي الوهيت است
بيشك در يك جامعه اسلامي قوانين آن نبايد مخالف با «موازين اسلام» باشند. در قانون اساسي ايران (مصوب ۵۸ با اصلاح ۶۸) در دو اصل چهارم و نود و چهارم به لزوم انطباق كليه قوانين و مقررات بر موازين اسلامي تصريح شده است. در دو اصل نودويكم و نود و ششم مرجع «تشخيص عدم مغايرت مصوبات مجلس با احكام اسلام» فقهاي شوراي نگهبان شناخته شده است. بيشك موازين اسلام را بايد در كتاب و سنت و اجماع و عقل، يعني ادله اربعه فقه جست. اگر قانوني با ضروري دين، يا با فتواي اجماعي يا حتي با نظر مشهور فقها مخالف باشد، مخالف موازين اسلام يا مخالف احكام اسلام است.
اما اگر قانوني مورد تأييد مشهور فقها باشد، يا به استناد فتواي برخي فقهاي معتبر تنظيم شده باشد، نميتوان آن را خلاف موازين اسلام، يا خلاف احكام اسلام دانست. مشروعيت يك قانون نيازي به سازگاري با فتواي ولي فقيه ندارد. حتي شوراي نگهبان نميتواند با استناد به مخالفت يك قانون با حكم حكومتي يا فرمان ولايي يا دستور ولي فقيه، آن قانون را خلاف شرع اعلام كند. زيرا لازمه چنين كاري اين است كه دستور ولي فقيه را از «موازين اسلامي» قلمداد نمائيم، يا فرمان حكومتي وي را حكم شرعي بدانيم. ولي فقيه را ميزان اسلام دانستن از مصاديق ادعاي الوهيت است. استناد به احكام حكومتي ولي فقيه از اختيارات مجمع تشخيص مصلحت نظام است نه شوراي نگهبان. اگر شاقول شوراي نگهبان براي تشخيص عدم مخالفت قوانين با موازين اسلام يا احكام اسلام فرامين مصلحتي ولي فقيه باشد چه نيازي به تشكيلات عريض و طويل مجمع تشخيص مصلحت نظام؟
ولي فقيه هرگز ميزان اسلام نيست و مخالفت يك قانون مستند به فتواي معتبر با حكم حكومتي ولي فقيه هرگز بهمعناي مخالفت با احكام اسلام نيست، چه برسد مخالفت يك قانون با مصوبات منصوبان ولي فقيه (از قبيل شوراي عالي انقلاب فرهنگي يا مجمع تشخيص مصلحت نظام). ادعاي الوهيت شاخ و دم ندارد. نگاهي به مستندات شوراي محترم نگهبان در خلاف شرع دانستن قوانين منع شكنجه و لزوم هيأت منصفه در اتهامات سياسي و مطبوعاتي، نشان از آغاز فصل تازهاي در «موازين اسلام » است.
به عبارات زير توجه كنيم: «معيار تشخيص حق و باطل براي ما مشخص شده است و آن مقام ولايت است و همه بايد توجه كنند كلام و سخن و مشي مقام ولايت به كدام سمت است و كدام سخن و موضع را تأييد ميكند.» (نمازي ، دادستان كل كشور ۲۷/۵/۸۱ ايسنا) «دستور رهبر براي دولت، وزرا، وكلا و مردم مثل نماز و روزه واجب است و مؤكدتر از نماز دستور ايشان واجب است» (قرهباغ ي، نماينده مجلس خبرگان رهبري، ۱۲/۵/۸۱، آفتاب يزد) «شوراي نگهبان، مجلس و دولت متصل به رهبري است، او متصل به امامت است، و او هم متصل به خداست. شوراي نگهبان و ناظران اين شورا از طريق رهبري به سرچشمه وحي متصلاند. تكذيب و تهمت به شوراي نگهبان و ناظران آن تكذيب رهبري و خداوند است.» (حائري شيرازي امام جمعه و نماينده ولي فقيه در شيراز، ۲۴/۵/۸۱، آفتاب يزد).
اين عبارات همگي در يك هفته اخير ابراز شده است. آيا آنان كه رهبران ديني را ميزان اسلام ، ميزان تشخيص حق از باطل، متصل به وحي و امام زمان ، و دستوراتش را واجبتر از نماز اعلام ميكنند، ايشان را تا حد الوهيت بالا نبردهاند؟ آيا رهبران اين فرمايشات منصوبان خود را تكذيب نميكنند؟ اگر همه مستندات شبيه اين سه مورد را در ساليان اخير برشماريم مثنوي هفتاد من كاغذ ميشود. بالاتر از اينها هم مسائلي است، مزاحمت نميكنم. والسلام.
- سخنرانی در جمع دانشجویان ایرانی دانشگاه ام آی تی، 1/۶/۱۳۸۱.