پرسشهايي در باب دينداري و پرسشگري
جامعه امروز ما بيش از هر زمان ديگري به مباحث بنيادين ديني و مسائل اساسي مذهبي نياز دارد، سؤالهاي جديدي در انديشه ديني مطرح شده است، سؤالهايي كه براي گذشتگان ما كمتر مطرح بوده است كافي است به كتب بزرگان و عالمان ديروز مراجعه كنيم. براي نمونه به آثار مرحوم علامه طباطبايي و استاد شهيد مطهري مراجعه كنيم و ببينيم آيا اين پرسشهاييكه امروز براي ما مطرح است، براي آن عزيزان مطرح بوده يا نه، و آيا براي آنها پاسخي درنظر گرفتهاند يا نه؟ پرسش زمانمند است. هر عصري سؤالات خاص خود را اقتضا دارد. انتظار نيست عالم ديروز به سؤالات امروز پاسخ دهد. مسأله اين است كه ما بايد فرزند زمان خودمان باشيم. بايد بسنجيم كه آيا ميتوانيم به سؤالات عصر خود پاسخ دهيم يا نه، وگرنه گذشتگان پاسداران خوبي براي حريم ديانت بودند. آيا عالمان زمان ما توان پاسداري، مراقبت، ارتقاء و رشد انديشه ديني را دارند يانه؟
يكي از ويژگيهاي اصلي دينپژوهي در دو دهۀ اخير نگاه نقادانه، تنقيحي و تاحدودي تكيه بر وجهۀ سلبي در مطالعات ديني بوده است. به عبارت ديگر متفكران ما بيشتر به نقد، پالايش، تنقيح و اصلاح انديشه ديني اقدام كرده اند، لذا با مطالبه ايجابي و اثباتي در انديشه ديني در دو دهه اخير كمتر مواجه بودهايم. يكي از ضعفهاي جدي دينپژوهي بعد از انقلاب سهم اندك مباحث ايجابي و اثباتي است. فراوان گفتهاند و شنيدهايم كه در دينداري چه مواردي نبايد باشد، از دين چه انتظاراتي نبايد داشت، چه بارهايي را نبايد به دوش دين نهاد با چه زباني نبايد از دين پرسيد، اما كمتر شنيدهايم و كمتر بحث كردهايم كه ديندر مباحث جديد چه ميگويد؟ از دين چه انتظاراتي بايد داشت؟ جزئيات و لوازم دين چيست؟ و دينداري چه اقتضاهايي دارد؟
جاي آن دارد كه اينگونه مباحث در دانشكدههاي الهيات و رشتههاي فلسفه و بهطور كلي دانشكدههاي علوم انساني ما مورد عنايت جديتر قرار بگيرد. اين نياز ايجابي و اثباتي بهشدت احساس ميشود. «دينداري و پرسشگري» مقدمهاي است بر اين نياز و زاويه پيشگفته از دينپژوهي. ميخواهم در بحث امروز پرسشهايي را مطرح كنم، به برخي از آنها پاسخ دهم وپاسخ برخي ديگر را به ذهن جوّال مخاطبان جوانم بسپارم، تا همگان به اين پرسشها بينديشيم. به اين اميد كه فتح بابي باشد براي پاسخگويي و ارتقاء انديشه ديني در سطح جامعه.
1. پرسشهايي درباب دينداري و پرسشگري
بحث را با پرسش آغاز ميكنم. پرسشها به بحث جهت ميدهد. يك بحث منضبط، پاسخگويي به پرسشهايي مشخصاست. پرسشهايي طبقهبندي شده از اصلي به فرعي، پرسشهايي كه در زمينه پرسشگري ميتوان مطرح كرد عبارتند از: آيا دينداري پرسشگري را برميتابد؟ آيا جامعه ديني به شهروندان خود اجازه پرسيدن و سؤالكردن را ميدهد؟ اين سؤال ازاين جهت طرح ميشود كه حداقل اين توهّم جدّي است كه اگر جامعهاي ديني نباشد، پرسشكردن و سؤالكردن راحتتر وكمهزينهتر است. آيا در محيطهاي مذهبي امكان سؤال بيشتر است يا محيطهاي غيرمذهبي؟ آيا هرچه ديندارتر شديم بيشتر ميپرسيم يا تسليمتر، مطيعتر و قانعتر ميشويم و در نتيجه كمتر ميپرسيم؟
اگر به اين نتيجه رسيديم كه دينداري با پرسشگري نسبت معكوس دارد، اجازه دهيد كه بگوييم بدا به حال يكچنين دينداري! آيا تسليم و اسلام و دينداري به اين معناست كه از مسائل ديني، از خدا، از پيامبر، از امام، از عالمان دين، از كارگزاران جامعه ديني و… نپرسيم؟ اين سؤال، سؤال مهمّي است. از حيث ديگر آيا بهلحاظ ديني براي پرسش خط قرمزي وجود دارد؟ آيا اموري هست كه دينداران نبايد از آنها بپرسند، و ندانسته و نپرسيده بپذيرند و باور كنند و عمل نمايند؟ اين نپرسيدنيها چيست؟ و چه كسي تعيين ميكند؟ آيا امور ثابتي است و از جانب دين به ما توصيه شده كه چيزهايي را نپرسيم و انتظار جواب نداشته باشيم؟ آيا اگر چنين است در حوزه اعتقادات است و اخلاقيات يا در حوزه احكام است؟ آيا اگر در حوزه احكام است فقط در حوزه عباديات و تعبديات است يا همه حوزههاي احكام را چه معاملات و چه عبادات شامل ميشود؟
بهطور كلي آيا امري داريم كه «لايُسئَل» باشد و نتوانيم ازآن بپرسيم؟ آيا جايي داريم كه سؤالكردن حرام باشد و شرعاً حق پرسيدن نداشته باشيم؟ اگر در قرآن كريم به آياتي برميخوريم كه احياناً ما را از سؤالكردن در بعضي از امور نهي كردهاند، از قبيل «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاتَسئَلُوا عَن أَشيَاءَ إِن تُبدَ لَكُم تَسُؤكُم» (مائده/۱۰۱) مراد از اين آيه و آيات مشابهش چيست؟ «از چيزهايي سؤال نكنيد كه اگر براي شما آشكار گردد شما را ناخوش ميآيد». آيا از آيه نهي شرعي بدست ميآيد كه ما از بعضي چيزها نبايد سؤال كنيم؟ چرا حضرت خضر ، حضرت موسي را از پرسش منع كرد و بهواسطه پرسيدن او را از مصاحبت خود محروم كرد؟
از زاويه ديگر پرسشگري را مورد بحث قرار دهيم: با چه روشي بايد بپرسيم؟ روش پرسشگري چيست؟ آيا با هر لحني ميتوان پرسيد؟ يا پرسشگريِ مطلوب لحن خاص ديني و اخلاقي دارد؟ اين لحن اگر هست چيست و چه ضوابطي دارد؟ از چه كسي بپرسيم، آيا از هر كسي ميتوان پرسيد؟ دين مسئولعنهها را چه كساني معرفي كرده است؟ بهويژه درمورد پرسشهاي ديني آيا اگر از كساني كه وظيفهشان پاسخگويي به پرسشهاي ديني است، پرسيدند و قانع نشدند چه بايد كرد؟ خداوند از كساني كه وظيفه پاسخگويي بهپرسشهاي ديني را دارند چه انتظاري دارد؟
و از همه مهمتر از چه بپرسيم؟ پيامبر(ص) فرمودهاند: «حُسنُ السُّؤَالِ نِصفُ العِلمِ» (ادبالدنيا والدين/۷۹؛ بحارالانوار،۱/ ۲۲۴، حديث ۱۴) درست پرسيدن نصف دانش است و نيمه ديگرش ظاهراً همان پاسخ درست است. بايد بررسي كنيم كه آيا ما توان پرسيدن را داريم؟ حتي اگر با عالم بزرگي برخورد كنيم از چه اموري از او خواهيم پرسيد؟ بسياري به اين نتيجه ميرسند كه سؤالي براي پرسيدن ندارند. حالا ميخواهيم بپرسيم كه از چه بپرسيم؟ و اين محتواي سؤال آيا حد و مرزي دارد يا نه؟ پرسشگري به چه شرايطي نياز دارد؟ آيا در هر شرايطي ميتوان سؤال كرد؟ اگر جامعه بهلحاظ فرهنگي جوّ سالم و بهداشتي نداشته باشد، آيا نهال پرسش در اذهان جوانان و مستعدان جامعه خواهد روييد؟ البته ميتوان بخشنامه صادر كرد و دستور داد كه بپرسيد. اما اگر براي سؤالكردن امنيت كافي نباشد پرسشها در اذهان ميماسد و به زبان نميآيد. ميبايد جوّي در جامعه ايجاد كنيم كه جامعه شجاعت پرسيدن را داشته باشد، زيرا اگر سؤال مطرح نشود به اين معني نيست كه سؤال مرده است، بلكه سؤالها از فضاي علني و آشكار به زيرزمين غيرعلني و پنهان منتقل ميشود. نجوا ميشود، گوشبهگوش و دهان به دهان پخش ميشود و تنها از ظاهر جامعه مخفي ميشود.
آري سؤالها در اذهان بهويژه جوانان جامعه فراوان است، آن هم سؤالهاي بسيار جدي و انديشهسوز يعني سؤالهايي كه اگر گوينده از طرح آن نترسد و مطرح شود، ميبينيم كه در كمتر مسالهای است كه شبههاي وجود نداشته باشد، و اگر اين شبههها و شكها مطرح نشود بهتدريج به عقده تبديل ميشود، و آنوقت يك شكّ ابتدايي و گذرا به شكّ مستقر تبديل ميشود و يك «شاكّ» ابتدايي در يك مسأله ديني به «شكّاك» تبديل ميشود. و آن وقت بايد ببينيم كه شكّاكيت با دينداري سازگار است يا خير؟ پس ميبايد شرايطي ايجاد كنيم كه جامعه آزادانه بپرسد، و پرسشگري جرم محسوب نشود و پرسشگر مجازات نشود.
سؤال ديگر اينكه غالباً شنيدهايم كه دينداري از ما اطاعت محض و بيچون و چرا ميخواهد، اطاعت بيچون و چرا يعني اطاعت بدون سؤال، و ميبايد اين مساله را تحقيق كنيم كه آيا دين ما چنين تبعيت و اطاعتي را از دينداران حتي نسبت به اولياء مطّهر خودشخواسته است؟ چه برسد به دیگران و انسانهاي عادي؟ آيا اطاعت بيچون و چرا ارزش است يا ضدارزش؟ آيا درجامعه ديني شخصيتهايي داريم كه غيرقابل سؤال، يا مافوق و فراتر از پرسش باشند؟ آيا در بين شخصيتهاي ديني بهطور مطلق از خدا و رسول و ائمه و علما و آحاد جامعه چه كسي مقام «لايُسئَلُ عَمَّا يَفعَل» (انبیاء/۲۳) است و نميتوان از او پرسيد و لازم نيست كه او به پرسشگر پاسخ دهد؟ و ديگر اينكه آيا بين مسئوليت و سؤال تناسبي هست يا نه؟ چه كساني در جامعه ديني و بين دينداران مسئولند؟ آيا اگر كسي مسئول است ممكن است نتوان از او سؤال كرد؟
اينها بخشي از پرسشهايي است كه ما با آنها مواجه هستيم و ممكن است در اين مجال اندك نتوانيم به همه آنها پاسخ دهيم، اما اگر به همين پرسش نخستين كه «دينداري با پرسشگري چه نسبتي دارد؟» پاسخ دهيم ميتواند حلّال بسياري ازمشكلات باشد.
اجازه دهيد بحث را در ابتدا با معناي پرسش يا اقسام پرسش شروع كنيم: آيا پرسش معنايش واضح است؟ سؤال چه اقسامي دارد يا به زبان سادهتر پرسشگر چرا ميپرسد؟ آيا همواره انگيزه واحدي براي پرسيدن دارد؟ واضح است كه نه.
كداميك از اين انگيزهها و اهداف پرسش بهلحاظ ديني پذيرفته و مقبول است و كداميك نهي شده و مردود شمرده شده است. اخلاق ديني هر سؤالي را نه از حيث محتوا بلكه از حيث هدف پرسشگر تجويز نميكند. آيا حقوق ديني ( فقه) نيز چنين تقسيمي را در پرسشهاي ديني پذيرفته است؟
قبل از پرداختن به محتواي پرسش به اين مسئله ميپردازيم كه پرسش چه اقسامي دارد؟ اولين پرسش، پرسش مبتني بر استفهام حقيقي است، يعني وقتي كه جاهليم، نميدانيم، نميشناسيم و ميدانيم كه بايد بپرسيم، واقعاً ميخواهيم بدانيم. جهل و استفهام جاهلان عيب نيست، جهل مركب عيب است. اگر انسان نداند، اما بداند كه نداند و بپرسد كه بداند، او در طريق فلاح و رستگاري است بنا براين اينكه نميدانيم و ميپرسيم، اينگونه پرسش از جانب اولياي دين بهشدّت تشويق شده است. «بپرسيم»! اولياي دين ما دينداران را به پرسيدن آنچه نميدانند. تشويق كردهاند و براي پرسشها در اين زمينه هيچ حد و مرزي قرار ندادهاند. شما ميتوانيد از خدا بپرسيد، از آخرت بپرسيد، از وحي و نبوت، از قرآن، ملائك و جنّ بپرسيد.
به سؤالات قرآن در ادامه اشاره خواهيم كرد و هرگز اين نوع سؤال نهي نشده است، البته تبصرهاي دارد، مثلاً اينكه بپرسم من درچه زماني ميميرم؟ اجل من كي فرا ميرسد؟ آيا اين سؤال هم جز سؤالهاي ممدوح ديني است؟ يا جزئياتي كه خداوند انسان را به آنها مكلّف نكرده و آدمي را نسبت به آنها آزاد گذاشته، درخواست مشخصكردن آنها نيز صحيح شمرده نشده است ازقبيل سؤالات مشهور به سؤالات بنياسرائيلي. همچنين سؤال از زندگي خصوصي اشخاص و به اصطلاح شرعي «تجسّس» حرام است چراكه اضرار و آزار ديگران محسوب ميشود. اين سه نوع سؤال مورد نهي واقع شده است. به اين استثناها دوباره باز خواهم گشت.
قسم دوم پرسش مبتني بر استفهامهاي مجازي است يعني فرد ميداند اما از پرسش هدف ديگري دارد. ميپرسد تا وجدان طرف مقابل را بيدار كند، ميپرسد تا شنوندگان را از خواب غفلت برخيزاند. پس استفهامهاي مجازي هم داريم كه فرد براي دانستن نميپرسد. او بهتر از شنونده مطلب را ميشناسد و ميپرسد تا نكتهاي را اثبات كند، تا مطلبي را در جامعه احياء كند. سؤال حضرت ابراهيم(ع) از مردم عصر خود دائر بر جوياشدن از بت بزرگ، ناظر به اين نوع پرسش است، كه جداگانه به آن خواهم پرداخت. اين نوع سؤال نيز مورد تأييد اولياء دين قرار گرفته است.
قسم سوم سؤال نه استفهام حقيقي است و نه استفهام مجازي، بلكه سؤالهاي تعنّتي و ايذائي است به اصطلاح سؤالهاي بنياسرائيلي يعني پرسش از مسائلي كه هيچ نفعي به حال انسان ندارد و صرفاً براي آزاردادن طرف مقابل است، به قصد رفع جهل از خودشان نميپرسند، قصد بيداركردن جامعه را هم ندارند صرفاً قصد پيچاندن طرف مقابل را دارند. شهيد ثاني دركتاب ارزنده «مُنيَه المُريد في آدابالمُفيد والمُستَفيد» كه ازجمله متون آداب تعليم و تعلم در اسلام است، سؤال را به تفقّهي وتعنّتي تقسيم ميكند. اين واژه از حديث شريفي از نهجالبلاغه اخذ شده است: «سَل تَفَقُّهَاً وَ لاتَسئَل تَعَنُّتَاً» (نهجالبلاغه، حكمت ۳۲۰) براي دانستن بپرس نه براي آزار و ايذاء.
سؤال تفقهي آن دو قسم اول است، يعني استفهامهاي حقيقي و مجازي، بهويژه قسم اول. سؤال تعنّتي يعني سؤال ايذايي، سؤال براي آزاردادن و فرار از انجام وظيفه است، نوعي بهانهجويي است. اولياء دين چگونه با اين سؤالات برخورد كردهاند؟ سؤالاتي كه بنياسرائيل از حضرت موسي پرسيدند از اين قبيل است: اي موسي از خدايت بپرس كه اين گاوي كه بايد ذبح كنيم چگونه گاوي است؟ چه رنگي دارد؟ نر است يا ماده؟ سنّش چقدر است؟ «قَالُوا ادعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لَنَا مَا هِيَ»(بقره/۶۸). اگر از آغاز قصد انجام وظيفه داشتند و دنبال بهانهجويي و ايرادگيري و ايذاء رسولشان نبودند، تكليف موَسّع بود و ذبح هرگاوي ميتوانست مصداق امتثال امر باشد، اما آنقدر ايراد گرفتند و از جزئيات پرسيدند، كه مصداق گاو مورد نظر منحصر به يك مورد شد، و يافتن آن مصداق انحصاري هزينه و مشكلات فراوان برايشان آفريد.
از نوع چهارمي از سؤال نيز ميتوان دم زد: گاهي وقتها هم عنوان «سؤال» در متون ديني و غيرديني بهكار ميرود و اصلاً بحث درخواست است، سائل يعني درخواستكننده، يكي از اطلاقات و معاني واژه سائل در عربي فقير و گداست، و بهاصطلاح كسي كه چيزي ندارد و آن را ميطلبد، سائل در ادبيات فقهي ما نوعاً به مسكين و فقير اطلاق ميشود اين معني ازبحث ما بيرون است، يعني ما امروزه در مورد سائل به معني درخواستكننده سخن نميگوييم از سائل بهمعناي پرسشگر سخن ميگوييم، به اعتباري سائلي را بحث ميكنيم كه از مطلبي نظري ميپرسد، نه درخواستكنندهاي كه ميخواهد چيزي مادّی به دست بياورد، درخواستي عملي دارد نه نظري اين از بحث ما بيرون خواهد بود.
ميكوشم تا بحث پرسشگري را از دو منبع ديني مطرح كنم، يكي پرسشگري و قرآن، و ديگري پرسشگري و نهجالبلاغه، يعني ببينيم خداي تعالي به اينگونه سؤالاتي كه ذكر كرديم چگونه پرداخته است و يكي از بندگان مقرّب درگاهش يعني امامعلي(ع) به پرسشگري چگونه نگريسته است.
اولين مطلبي را كه ميشود از قرآن در اين زمينه مطرح كرد اين است كه قرآن گزارشگر كدام سؤالات ديني مردم است؟ تفحصي بكنيد و ببينيد كه مردم از پيامبرشان به گزارش قرآن كريم چه اموري را سؤال كردند؟ اين امور راهنماي ما خواهد بود، كه نتيجه بگيريم ما از چه اموري ميتوانيم بپرسيم، و آيا اين امور حدّ يقفي دارد يا ندارد؟ نزديك به چهارده عنوان، عناوينياست كه به گزارش قرآن مردم عصر پيامبر(ص) از ايشان سؤال كردند و قرآن يك يك اينها را بيان كرده، بعضي از موارد تكرار شده، و بعضي هم فقط يكبار در قرآن كريم به كار رفته است. توجه به پرسشهاي قرآني ميتواند در بحث دينداري و پرسشگري مفيدباشد:
اول: سؤال از قيامت. بيشترين سؤالاتي كه در قرآن كريم مطرح شده بحث از ساعت و قيامت است «يَسئَلُ أَيَّانَ يَومُالقِيَامَه»(قيامت/۶) «يَسأَلُونَ أَيَّانَ يَومُ الدِّينِ»(ذاريات/۱۲) ميپرسند كي قيامت اتفاق خواهد افتاد؟ هفت آيه اين مضمون را مطرحكرده است، يا ميپرسند «عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ عَنِالنَّبَاءِ العَظِيمِالَّذِي هُم فِيهِ مُختَلِفُونَ كَلَاّ سَيَعلَمُونَ» (نباء/۴ـ۱). از چه چيزي سؤال ميكنند؟ تسائل است. از سؤال هم بالاتر است، کثیراً سؤال ميكنند. مهمترين مساله براي يك ديندار بحث قيامت است. «عَنِ النَّبَاءِ العَظِيمِ» يك خبر بسيار بزرگ و يك سؤال بسيار جدّي است، و در قرآن از سؤالات جدي بحث شده است. اين مضمون«يَسأَلُونَكَ عَنِ السَّاعَهِ أَيَّانَ مُرسَاهَا»(اعراف/۱۷۸، نازعات/۴۲). اين كشتي كي لنگر مياندازد و قيامت كي محقق خواهد شد؟
تكرار يك مطلب در قرآن كنايه از اهميت آن است. اين را بهعنوان يك اصل قرآني بهخاطر داشته باشيد. سؤال ازقيامت سؤالي معتبر، مهم و همگاني است. اما پرسش از زمان قيامت اگرچه نهي نميشود، اما پاسخ داده نميشود: «يَسئَلُكَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَهِ قُل إِنَّمَا عِلمُهَا عِندَ اللّهِ» (احزاب/۶۳). از تو درمورد ساعت (قيامت) سؤال ميكنند، بگو علمش نزدخداست. پس اولين سؤال مردم سؤال از قيامت است. سؤالكردنش بد نيست، اما پاسخش اين است كه علمش نزد خداست، پيامبر تو خبر نداري و چه ميداني كي قيامت خواهد شد. مشخص نبودن زمان وقوع قيامت از لوازم آزمون دنيوي آدميان است. لذا قرآن كريم ضمن گزارش سؤال مردم و تأييد اين پرسش عمومي، پاسخ آن را به علم الهي موكول ميكند.
دوم: پرسش از روح. «يَسأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِن أَمرِ رُبِّي وَ مَا أُوتِيتُم مِنَ العِلمِ إِلَّا قَليِلاًَََ»(اسراء/۸۵). از تو درمورد روح انساني سؤال ميكنند، اما پاسخ قرآن اين است: روح امر الهي است، اما ماهيت روح را بيش از اين باز نميكند و به علم اندك انساني اشاره ميكند. پرسش از روح همانند پرسش از زمان قيامت به علم الهي و امر خداوند ارجاع داده ميشود، اما خود پرسش نهتنها نهي نميشود، بلكه گزارش ميشود.
سوم: پرسش از منازل مختلف ماه. «يَسأَلُونَكَ عَنِ الأَهِلَّهِ قُل هِيَ مَواقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الحَجِّ»(بقره/۱۸۹). مردم از پيامبر درمورد هلال ماه سؤال ميكنند اي پيامبر بگو براي شناخت زمان و موقع حج است. برخي امور شرعي از قبيل روزه و حج بهمنازل مختلف ماه و به بيان ديگر به ماههاي قمري مرتبط است، از سوي ديگر حركت ماه يكي از اسباب تقدير و اندازهگيري زمان است. اشاره به فلسفه حركات ماه كه مسأله تقدير زمان و موسم حج است پاسخ به سؤال از اهلّه است.
چهارم: پرسش از انفاق. «يَسأَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ» ميپرسند از چه انفاق كنيم؟ اين موضوع دو بار در قرآن آمده است. يكجا ميفرمايد: «يَسئَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ قُلِالعَفوُ كَذَلِكَ يُبَيِّنُاللهُ لَكُمُ الآيَاتِ لَعَلَّكُم تَتَفَكّرُوَن»(بقره/۲۱۹). «از تو ميپرسند كه چهچيزي ببخشند، بگو آنچه افزون بر نياز است، اينگونه خداوند آيات خود را برايتان روشن ميسازد، باشد كه انديشه كنيد.» درجاي ديگر ميفرمايد: «يَسئَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ قُل مَا أَنفَقتُم مِن خَيرٍ فَلِلوَالِدَينِ وَ الأَقرَبِينَ وَ اليَتَامَي وَ المَسَاكِينَ وَ ابنِ السَّبِيلِ وَ مَاتَفعَلوُا مِن خَيرٍ فَإِنَّ اللهَ بِهِ عَلِيمٌ»(بقره/۲۱۵). «از تو ميپرسند چه ببخشند، بگو هر مالي كه ميبخشيد ]خوب است[ به پدر و مادر و خويشاوندان و يتيمان و بينوايان و در راهماندگان ببخشيد و هر خيري كه بهجا ميآوريد خداوند از آن آگاه است.» بااينكه سؤال از اين است كه از چه مالي انفاق كنيم؟ در آيه نخست تنها به انفاق از زيادي مال اكتفا ميشود و در آيه دوم به جاي پاسخ به اين سؤال، به سؤال همخانواده آن پاسخ داده ميشود، يعني بهجاي از چه انفاق كنيم؟ به سؤال «به كه انفاق كنيم؟» پاسخ داده ميشود. انگار پاسخ پرسش اول از فرط وضوح و بداهت رها ميشود و تذكر داده ميشود بهتر ست به گونه دوم بپرسيد.
پنجم: پرسش از ماههاي حرام. «يَسأَلُونَكَ عَنِ الشَّهرِ الحَرامِ قِتَالٍ فِيهِ قُل قِتَالٌ فِيهِ كَبيِرٌ» (بقره/۲۱۷). «از تو درباره كارزار در ماههاي حرام ميپرسند، بگو كارزار در آن نارواست.» ماههاي حرم چه ماههايي هستند؟ در چهار ماه آغاز به جنگ جايز نيست. در عصري كه جنگ و خونريزي بيداد ميكند، تعيين ثلث سال بهعنوان زمان متاركه و منع جنگي قدمي است براياستقرار آرامش و صلح.
ششم: پرسش از شراب و قمار. «يَسأَلُونَكَ عَنِ الخَمرِ وَ المَيسَرِ قُل فِيهِمَا إِثمٌ كَبيِرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثمُهُمَا أَكبَرُ مِن نَفعِهِمَا»(بقره/۲۱۹). «از تو اي پيامبر در مورد شراب و قمار سؤال ميكنند بگو در آنها گناهي بزرگ و نيز سودهايي براي مردم است، ولي گناه آنها بر سودشان ميچربد.» پرسش از حكم شرعي بادهگساري و قماربازي است. قرآن ضمن اشاره به منافع احتمالي اين امور از آنجا كه ضرر حتمي آنها بيشتر است، حكم به حرمت خمر و قمار ميدهد. نحوۀ پاسخگويي قرآن نشان ميدهد كهاحكام الهي بدون ضابطه نيست و مبتني بر مصالح و منافع واقعي انسانها وضع شده است.
هفتم: پرسش از يتيمان. «يَسأَلُونَكَ عَنِ اليَتَمَي قُل إِصلَاحٌ لَهُم خَيرٌ وَ إِن تُخَالِطُوهُم فَإِخوَانُكُم وَ اللهُ يَعلَمُ المُفسِدَ مِنَ المُصلِحِ»(بقره/۲۲۰). «پيامبر از تو در مورد يتيمان سؤال ميكنند، بگو پرداختن به اصلاح كار آنان بهتر است و اگر با آنان همزيستي كنيد برادران ]ديني[ آنها هستيد و خداوند تبهكار را از درستكار ميشناسد». بحث در مورد ذات كه نميتواند باشد بحث در مورد حكم است. يعني حكم يتيمان چيست؟ اگر آنها مالي دارند ما چگونه مال آنها را حفظ كنيم آيا ميتوانيم آنها را داخل خانواده خود كنيم و مالشان را با مال خود مخلوط كنيم يا حق نداريم؟ تذكر اميرالمؤمنين(ع) در نهجالبلاغه را بهياد داشته باشيم: «اللّه اللّه فِي اليَتَمَي». متوجه باشيم كه اگر سفرهاي پهن ميكنيم هستند كساني در جامعه ما كه سايه گرم پدر بالا سرشان نيست، اعم از اينكه شهيد شدهاند، يا در سوانح طبيعي پدرشان را ازدست دادهاند. يكي از نمودهاي دينداري كه در جامعه سنّتي ما رواجداشته، رسيدگي به كار ايتام بوده است. اميدواريم اين رسوم خوب گذشتگان خودمان را فراموش نكنيم.
هشتم: پرسش از احكام زنان. «يَسأَلُونَكَ عَنِ المَحيِضِ قُل هُوَ أَذَيً فَاعتَزِلُوا الِنسَاءَ فِي المَحِيضِ وَ لاتَقرَبُوهُنَّ حَتَّي يَطهُرنَ»(بقره/۲۲۲). «از تو درباره حيض ميپرسند، بگو آن مايه رنج است، پس در مدت حيض از زنان كناره بگيريد و با آنان نزديكي نكنيد تا پاك شوند». ممنوعيت عمل زناشويي در زمان عادت، پاسخ الهي به اين سؤال بشري است.
نهم: پرسش از امور حلال. «يَسأَلُونَكَ مَاذَا أُحِلَّ لَهُم قُل أُحِلَّّ لَكُم الطَّیِبَاتِ» (مائده/۴). «ميپرسند چه چيزي براي ما حلال است، بگو كه همه امور پاك و پاكيزه را براي شما حلال كرديم». بحث «اصاله الحلّيّه» كه از ضوابط مهم فقهي است و در كنار اصل اصيل «اصاله البرائه» دو عمود از عمودهاي خيمه حقوق اجتماعي هستند، مستفاد از اين آيه است. پس سؤال از حرام وحلال سؤالي جدي است. اين سؤال را بايد پرسيد، مردم هم پرسيدند، پيامبر هم پاسخ دادند، رابطهاي بين تشريعيات و تكوينيات. حلّيّت يك بحث تشريعي است، اما طيّببودن يك بحث تكويني است، يعني اگر چيزي در شريعت مقدّسه حرام شده يك نكته تكويني حتماً داشته است، امور خوب، مطهّر و طيّب ممكن نيست حرام باشد، حرمت تشريعي گزارشگر خبايث و ناپاكي تكويني است.
دهم: پرسش از اموال عمومي. «يَسأَلُونَكَ عَنِ الأَنفَالِ قُل الأَنفَالُ للهِ وَ الرََّسُولِ» (انفال/۱). «از تو پيامبر درمورد انفال سؤال ميكنند، بگو انفال مختص خدا و پيامبر اوست». مراد از انفال غنائم جنگي، جنگلها، دشتها، زمينهاي موات و مانند آن است. اين اموال عمومي ديني مال چه كسي است؟ در چه اموري بايد مصرف شود؟ آيا همه اقسام اموال در جامعه ميتواند خصوصي باشد؟ اموال بر سه قسم است: اموال دولتي، اموال عمومي غيردولتي و اموال خصوصي. به زبان دیگر اموال امامالمسلمين، اموال عمومالمسلمين و اموال آحادالمسلمين. آيا انفال از قسم اول است يا قسم دوّم؟ اين پرسش جدي در حوزه اقتصاد است.
يازدهم: پرسش از ذوالقرنين. «يَسأَلُونَكَ عَن ذِيالقَرنَينِ قُل سَأَتلُوا عَلَيكُم مِنهُ ذِكرَاً» (كهف/۸۳). «از تو پيامبر در مورد ذی القرنین (يك شخصيت تاريخي) سؤال ميكنند بگو هماكنون يادي از او براي شما ميخوانم». ذيالقرنين كيست؟ امروز هم بحثش جدياست. آيا ذيالقرنين پيامبر بوده، آيا همان كوروش هخامنشي است يا اسكندر مقدوني است يا كس ديگري است؟ اطلاعات و توصيفاتي در قرآن كريم آمده و چند آيه به اين مساله اختصاص يافته است.
دوازدهم: پرسش از كوهها. «يَسأَلُونَكَ عَنِ الجِبَالِ فَقُل يَنسِفُهَا رَبِّي نَسفَاً»(طه/۱۰۵). «اي پيامبر از تو درمورد كوهها سؤال ميكنند، بگو پروردگارم آن را پخش و پريشان ميكند». پراكندهشدن كوهي با اين عظمت دلالت بر قدرت مطلقه خداي تعاليدارد. پرسش قبلي از امور تاريخي بود و اين پرسش از امور طبيعي است كه پاسخي ماوراء طبيعي دريافت ميكند.
سيزدهم: پرسش از من (خدا). نمونههاي دوازدهگانه همگي با سبك و سياق واحدي بود: «يسئلونك». سؤال مردم ازپيامبر، همه «يسالونك» بود. يك مورد هم داريم كه به صيغه و شكل جدايي است و از زيباترين آيات قرآن كريم است: «إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعوَهَ الدّاعِ إِذَا دَعَانِ فَليَستَجِيبُوا لِي وَ ليُؤمِنُوا بِي لَعَلَّهُم يَرشُدُونَ» (بقره/۱۸۶). «چون بندگانم از تو پرسش كنند، ]بگو[ من نزديكم، و چون بخواندم دعاي دعاكننده را اجابت ميكنم، پس به فرمان من گردن نهند و به من ايمان آورند، باشد كه راه يابند». سؤالاتي كه تا به حال مطرح كرديم، سؤال از جبال بود، سؤال از روح، از ذيالقرنين، از انفال و از انفاق بود؛ اما اين سؤال از همه سؤالها بالاتر است: «إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي». چقدر صميمانه است.
وقتي خدا صميميّت وقرب را ميخواهد برساند، ضمير متكلّم وحده را به كار ميبرد. اي پيامبر وقتي از تو درمورد من ميپرسند، ميگويند خدا كجاست؟ به آنها بگو من نزديكم، من پيش شما هستم، من دعاي شما را اجابت ميكنم، هر كسي كه دعا بكند مطمئنّ باشد كه من به او پاسخ خواهم داد. اين يكي از صميمانهترين سؤالهاي قرآني است. «دعا» نوعي پرسشگري است، درخواست انسان نيازمند از خداي بينياز است، و خداوند اين نحوه پرسشگري را شديداً دوست ميدارد و فراوان انسان را به اين نحو پرسشگري تشويق كرده است. تا پرسش نباشد دعا شكل نميگيرد. دعا پرسش انسان پرسشگر است. از پرسشگري تا پرستشگري و از پرستشگري تا رهايي و كمال.
چهاردهم: پرسش از خالق. قرآن كريم فارغ از گزارش اين سيزده سؤال مردم، دستهاي سؤال مفروض نيز مطرح كرده است و خود به آنها پاسخ داده است. اين سؤالات مفروض از منكران و مخالفان پرسيده شده است: «وَ لَئِن سَئَلتَهُم مَن خَلَقَالسَّمَوَاتِ وَالأَرضَ وَ سَخَّرَالشَّمسَ وَ القَمَرَ لَيَقُولُنَّاللهُ فَأَنَّي يُؤفَكُونَ»(عنكبوت/۶۱). «اگر از ايشان بپرسي كه چه كسي آسمانها و زمين را آفريده است و خورشيد و ماه را رام كرده است، گويند خداوند. پس چگونه به بيراهه ميروند»؛ و «اگر از ايشان بپرسي كه چه كسي از آسمان باران فرو فرستاد و با آن زمين را پس از پژمردنش زنده كرد، خواهند گفت خداوند، بگو حمد خدا را، ولي اكثرشان تعقّل نميكنند»(عنكبوت/۶۳). اين سؤالات سؤال از خالق است، سؤال از خداوند است، خالق آسمانو زمين و باران و انسان كيست؟
چهارده سؤال قرآني را ميتوان به چهار دسته تقسيم كرد:
دسته اول. پرسشهاي بنيادين و اعتقادي: پرسش از مبدأ، پرسشاز معاد و پرسش از روح.
دسته دوم. پرسشهايي از پديدههاي طبيعي: پرسش از منازل ماه و پرسش از كوه.
دسته سوم. پرسش ازاحكام شرعي و مسائل فقهي: پرسش از انفاق، ماههاي حرام، شراب و قمار، يتيمان، احكام زنان، امور حلال و انفال.
دسته چهارم. پرسش از امور تاريخي: پرسش از ذوالقرنين.
اكنون پرسيدني است: آيا تنها از همين چهارده مورد ميتوان پرسيد؟ آيا پرسشهاي مجاز قرآني منحصر در همين چهاردسته سؤال است: اعتقادات، احكام، امور طبيعي و تاريخي؟ پاسخ منفي است. يعني اين چهارده مورد يا اين چهار دسته، نمونه و الگوي پرسشهاي ديني است، نه اينكه به انحصار پرسشهاي ديني دلالت كند. پرسش ديني توقيفي و تعبدّي نيست. اين پرسشهاي قرآني تنها اشارهاي به مهمترين پرسشهاي انساني است، از كجا آمدهام؟ به كجا ميروم؟ چه هستم؟ چه بايد بكنم؟ چه نبايد بكنم؟ اما با توجه به ابعاد بيكرانه ذهن و فكر انساني، پرسشهاي او نيز بيكرانه است. قرآن با ذكر اين نمونهها تنها به ابعاد مختلف پرسشهاي ممكن تذكّر داده و پرسشگري را تشويق كرده است. ديندار قرآني پرسشگر است، ميپرسد تا بداند و بيشتر بداند و دانش بيشتر پرسشهاي بيشتري را برميانگيزد.
بحث پرسشگري و قرآن بدون اشاره به برخي آيات كه بعضي پرسشها را نهي كردهاند كامل نخواهد بود. در اين زمينه به سه دسته از آيات اشاره ميكنم:
دستۀ اول: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاتَسئَلُوا عَن أَشيَاءَ إِن تُبدَ لَكُم تَسُؤكُم وَ إِن تَسئَلُوا عَنهَا حِينَ يُنَزَّلُ القُرآنُ تُبدَ لَكُم عَفَا اللهُ عَنهَا وَ اللّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ؛ قَد سَأَلَهَا قَومٌ مِن قَبلِكُم ثُمَّ أَصبَحُوا بِهَا كافِرِينَ»(مائده/۱۰۱ و ۱۰۲). «اي مؤمنين، از چيزهايي پرسوجو نكنيد كه چون بر شما آشكار شود، شما را اندوهگين سازد و اگر در زماني كه قرآن بر شما نازل ميشود، پرسوجو كنيد، ]حكم وتكليف شاقّ آن[ بر شما آشكار ميگردد، خداوند از گذشتهها گذشته است و خداوند آمرزگار مهربان است. قومي كه پيش از شما بودند، نظير آن ]مسألهها[ را پرسيدند و سپس بههمان سبب كافر شدند.» همچنانكه علّامه طباطباي ي در الميزان (ج ۶، ص۱۵۶ـ۱۵۰) متذكّر شده است خداوند از پرسش از اموري كه در شرايط عادي از انسان پوشيده و مخفي است نهي كرده است، و اطلاع از اينگونه امور را به ضرر انسان دانسته است، سؤالاتي كه كلّاً علم آن در اختيار بشر نيست.
از محضر پيامبرميپرسيدند كه يا رسولالله به ما بگو كي ميميريم؟ به ما بگو عاقبت ما چه صورت خواهد داشت؟ به ما بگو رستگاريم يا نيستيم؟ عزيزان ما تا كي زنده خواهند بود؟ سلطنت و عزّت ما تا كي دوام خواهد آورد؟ به اصطلاح سؤال از مغيبات و پرسش از امور غيبي. اطّلاع از اينگونه امور با نظام ابتلا و آزمايش دنيوي سازگار نيست. اگر معرفت امور غيبي به مصلحت انسان بود، قطعاً انسان نيز همانند خداوند از آن مطّلع ميشد، اما حيات انساني با غفلت و جهل نسبت به اينگونه امور ملازم است. اكنون پرسيدني است آيا حوزه مسائل ديني اعم از اعتقادات، اخلاق و احكام مشمول اين آيه قرار ميگيرد؟ آيا هيچيك از مسائلديني مورد اين نهي واقع ميشود؟ پاسخ منفي است.
به اصطلاح مباحث ديني از ذيل اين آيه تخصّصاً بيرون است. تخصيص هم نميخواهد. اين آيه از مسائلي نهي كرده استكه اصلاً پرسيدني نيستند. اينكه اگر قرار بود من بدانم پايان كارم چه هست اصلاً قضيه ابتلا و آزمايش از بين ميرفت. بنابراين من نبايد بدانم و اين از اموري است كه دانستنش براي انسان تجويز نشده، مطلق غيب فقط نزد خداست. بعلاوه از اموري كه مشمول نهي اين آيه ميشود قيود و شرايطي است كه در متعلقات احكام شرعي ذكر شده و خداوند از باب تخفيف و تسهيل از تعيين و تقييد آنها گذشت كرده است، اين سكوت الهي از باب غفلت نيست، بلكه ارفاقي است كه به انسان شده است. سؤال از اينگونه قيود و به اصطلاح تضييق و تنگكردن حوزه احكام به ضرر انسان است و به آزردگي خاطر نوع آدمي منجر ميشود، لذا خداوند از پرسش از اين امور نهي كرده است. به زبان دقيقتر خداوند اموري را بهعنوان مباح رها كرده است. بهانسان متذكر ميشود كه دنبال اين نباشيد كه حوزه مباحات را با پرسشهاي خود محدود كرده به امور الزامي، واجب يا حرام ملحق كنيد. اقوام گذشته همانند يهود چنين كردند و با بهانهجوييهاي خود احكام مضيق را دريافت كردند، آنگاه نتوانستند اين احكام دشوار را عمل كنند و كافر شدند، شما چنين نكنيد.
امام علي(ع ) در نهجالبلاغه (حكمت ۱۰۵) به اين مهم اشاره کرده است: «إِنَّاللهَ افتَرَضَ عَلَيكُمُ الفَرَائِضَ فَلاتُضَيِّعُوهَا وَ حَدَّ لَكُم حُدُودَاً فَلاتَعتَدُوهَا وَ نَهَاكُم عَن أَشيَاءَ فَلاتَنتَهِكُوهَا وَ سَكَتَ لَكُم عَن أَشيَاءَ وَ لَم يَدَعهَا نِسيَانَاً فَلا تَتَكَلَّفُوهَا». «خداوند واجبهايي برعهده شما نهاده است، آنها را ضايع نكنيد، و حدودي برايتان نهاده از آن مگذريد، و از چيزهايي شما را بازداشته است، حرمت آنها را نشكنيد و چيزهايي را براي شما نگفته است و آنها را از روي فراموشي وانگذارده، پس خود را درباره آن به رنج ميفكنيد».
پس اينكه خداوند به برخي امور اشاره نكرده و سكوت كرده است، نه اينكه نميدانسته، بلكه مصلحت نديده كه آن را بيان كند. از اين امور سؤال نكنيد كه تكليف خود را دشوارتر بكنيد. سؤال از خصوصيات قصّه گاو بنياسرائيل مشمول نهي اين آيه ميشود. اي بنياسرائيل «لاتَسئَلُوا عَن أَشيَاءَ إِن تُبدَ لَكُم تَسُؤكُم«. اگر اول عمل ميكرديد و هر گاوي ميكشتيد مصداق امتثال امر محسوب ميشد. حالا كه اينقدر سؤالات نابجا مطرح كرديد كه در يك گاو در دنيا منحصر شد، كه بايد چه مال انبوهي را بپردازيد، تا در اختيار شما قرار بگيرد.
اگر نكتهاي در احكام فقهي ما از جانب اولياء دين ساكت گذاشته شده آن نكته منطقهالفراغ است، يعني مؤمنين در آن منطقه و در آن حوزه فارغالبالند، لازم نيست كه در اين موارد خود را مضيّق كنيد، و دايرهاختيارات خود را تنگ كنيد، به هرحال سؤال از مسائل ديني، فرهنگي، سياسي، اقتصادي و اجتماعي هيچيك مشمول نهي اين آيه شريفه نميشود. نهي تنها پرسش از امور غيبي كه اطّلاعش باعث ناخوشي انسان ميشود و پرسش از متعلّقات و قيود احكام مطلق را در برميگيرد، و واضح است كه پرسش از مسائل ديني و غيرديني تخصّصاً از شمول نهي آيه بيرون است.
دسته دوم آيات، قصه موسي و خضر است. خضر از موسي ميخواهد كه از او درباره كارهايش سؤال نكند. «فَإنِ اتَّبَعتَنِي فَلاتَسئَلنِي عَن شَيءٍ حَتَّي أُحدِثَ لَكَ مِنهُ ذِكرَاً» (كهف/۷۰). «گفت اگر از من پيروي ميكني از هيچ چيز از منسؤال مكن تا آنكه درباره آن با تو سخن بگويم.» امّا موسي طاقت نياورد و پرسيد: چرا كشتي را سوراخ ميكني؟ چرا پسر بچّه را ميكشي؟ خضر به او متذكّر ميشود كه با تو شرط كرده بودم كه صبر كني و تا توضيح ندادهام نپرسي. موسي قول ميدهدكه اگر دوباره پرسيد از مصاحبت با خضر محروم شود: «قَالَ إِن سَئَلتُكَ عَن شَيءٍ بَعدَهَا فَلاتُصَاحِبنِي قَد بَلَغتَ مِن لَدُنِّي عَذرَاً»(كهف/۷۶). «اگر بعد از اين درباره چيزي پرسوجو كردم، با من همراهي مكن، و ديگر ]در تركم[ معذور خواهي بود». پس ازآن موسي و خضر به قريهاي وارد ميشوند اهالي قريه از پذيرايي آنان سرباز ميزنند، خضر به برپاداشتن و بازسازي ديواري از آن قريه اقدام ميكند كه در حال فروريختن است. موسي ميپرسد مهمانمان نكردند، ديوارشان ميسازي؟ حداقل كاشبراي اين كار مزدی ميگرفتي. خضر اعلام ميكند: «هَذَا فِرَاقٌ بَيِني وَ بَينَكَ» (كهف/۷۸). «اينك لحظه جدايي من و تو فرارسيده است». حالا بنشين تا راز كارهايم را برايت بگويم و به پرسشهايت پاسخ دهم.
اكنون سؤال اين است آيا ميتوان از روش حضرت خضر قاعدهاي كلي مبني بر ممنوعيّت پرسش را استخراج كرد و تعميم داد؟ به نظر ميرسد فارغ از ظرائف اين حكايت قرآني، كار موسي كاري انساني بود، او ميبايد ميپرسيد و پرسيد، شيوه خضر شيوهاي فراانساني بود، لذا هيچكس حقّ ندارد با علم به اينكه فردي در آينده كافر و طاغي ميشود او را بكشد و قصاص قبل از جنايت بنمايد. افعال خضر براي انسان عادي و متوسّط قابل اقتدا نيست، هكذا دستورنپرسيدن او، برعكس روش و منش موسي كاملاً انساني است، موسي انساني پرسشگر است و همو است كه به هدايت خلائق مأمور ميشود و به پيامبري مبعوث ميگردد. لذا از اين دسته آيات هيچ منعي و هيچ حدّي براي پرسشگري انساني بهدست نميآيد.
دسته سوم آيات، نهي تجسّس از احوال شخصيّه افراد است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجتَنِبُوا كَثِيرَاً مِنَالظَّنِّ إِنَّ بَعضَالظَّنِّ إِثمٌ وَلا تَجَسّسُوا وَلا يَغتَب بَعضُكُم بَعضَاً» (حجرات/۱۲). «اي مؤمنين از بسياري گمانها پرهيز كنيد، چراكه بعضي از گمانها گناه است،]در كار ديگران[ تجسّس نكنيد و از يكديگر غيبت نكنيد». تجسّس جستجوكردن و پرسوجو نمودن و پرسيدن است، پرسش از امور خصوصي و احوال شخصي، قرآن كريم اين گونه پرسيدنها را نهي كرده است. اين نهي ديني كاملاً با ارزشهاي معقول انساني سازگار است. سپهر زندگي خصوصي افراد به خود آنها مربوط است و اطّلاع از اين امور بدون اذن و رضايت آنها جدّاً ممنوع است. اينگونه پرسيدنها ورود در زندگي خصوصي و از مصاديق بارز إضرار به غير است. واضح است كه مباحث ديني و سياسي و اجتماعي از شمول نهي اين آيه بيرون است.
درنتيجه اين سه دسته از آيات خط قرمزي را در پرسشگري در مباحث ديني بهدست نميدهد. واضح است كه از امور غيبي، يا قيود رهاشده تكاليف مطلق، يا زندگي خصوصي افراد نبايد پرسيد، اما پرسش در جميع مسائل ديني و مباحث عمومي سياسي و اجتماعي آزاد است و هيچ نهي شرعي در اين زمينه نداريم.
قرآن كريم دو نفر را بهعنوان أُسوه معرفي كرده است: يكي وجود مبارك حضرت ختمي مرتبت(ص) است و يكي هم حضرت ابراهيم خليلالرحمان(ع). «قَد كَانَت لَكُم أُسوَهٌ حَسَنَهٌ فِي إِبرَاه ِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ»(ممتحنه/۴). «براي شما در ابراهيم و همراهان او سرمشقي نيكو است». حال ببينيم حضرت ابراهيم چه شيوه پرسشگري را در آياتي كه تلاوت خواهم كرد مطرح كرده است. به پرسشهاي حقيقي و تفقّهي و پرسشهاي ايذايي و تعنّتي قبلاً اشاره كرديم. يك نوع سومّي از پرسش هم هست و آن پرسشهايي كه براي بيداركردن جامعه صورت ميگيرد.
حضرت ابراهيم وقتي ميبيند مردم با حجت و برهان به صراط مستقيم هدايت نميشوند، تصميم ميگيرد وجدانهاي خفته آنها را به شيوهاي ديگر بيدار كند. قسم ميخورد كه «تَاللّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصنَامَكُم بَعدَ أَن تُوَلُّوا مُدبِرِينَ»(انبياء/۵۷). «بهخدا پس از اينكه بروي برتافتيد فكري به حال بتهايتان خواهم كرد». بعد بتها را ميشكند و وقتي بتها را ميشكند تبر را به دوش بت بزرگ ميگذارد. وقتي كه صبح مردم اين صحنه را ميبينند، ميپرسند كه چه كسي اينها را شكسته است؟ «قَالُوا أَ أَنتَ فَعَلتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبرَاه ِيمَ»(انبياء/۶۲). «اي ابراهيم تو بودي كه با بتهاي ما چنين كردي؟» ابراهيم بتها را شكسته اما اينجا پاسخي ميدهد كه درسي بسيار جدّي براي مردم است. «قَالَ بَل فَعَلَهُ كَبِيرُهُم هَذَا فَاسئَلُوهُم إِن كَانُوا يَنطِقُونَ»(انبياء/۶۳). «گفت: نه، بلكه همين بزرگترشان چنين كاري كرده است، اگر سخن ميگويند از آنها بپرسيد».
شاهد مثال ما اينجاست: بپرسيد، سؤال كنيد. ابراهيم ميخواهد قوم زمان خودش را با سؤال بيدار كند. بتشكني ابراهيم دو مرحله دارد: مرحله اول، بتشكني فيزيكي و خارجي است. تبر برداشت و اصنام را شكست. به قول قرآن پارهپارهشان كرد: «فَجَعَلَهُم جُذَاذَاً»(انبیاء/۵۸). مرحله دوم بتشكني ابراهيم بتشكني ذهني است. بايد بتهاي ذهن بتپرستان شكسته شود، كافي نيست كه بت خارجي شكسته شود، بلكه بايد بتشكني ذهني كنيم. اين بتشكني كي صورت خواهدگرفت؟ با پرسيدن يا سؤالكردن. سؤال همچون تبر ميماند.
ابراهيم دو وسيله براي بتشكني ارائه ميكند يكي تبر در بتشكني فيزيكي و يكي سؤال در بتشكني ذهني؛ و قرآن هر دو را گزارش ميدهد: «فَاسئَلُوهُم إِن كَانُوا يَنطِقُونَ» از خودشان سؤال كنيد اگر سخن ميگويند. «فَرَجَعُوا إِلَي أََنفُسِهِم فَقَالُوا أِنَّكُم أَنتُمُ الظَّالِمُونَ»(انبياء/۶۴). «به خود آمدند و گفتند شما خود ستمگريد». كاري كه ابراهيم ميخواست بكند، به فكر انداختن مردم بود، آنان به وجدان خودشان برگشتند: «ثُمَّ نَكَسُوا عَلَي رُؤُسِهِم لَقَد عَلِمتَ مَا هَؤُلَاءِ يَنطِقُونَ»(انبياء/۶۵). «با گردنهاي كج و خم شده برگشتند و گفتند تو كه ميداني اينها سخن نميگويند». چرا ما راآزار ميكني؟ راستی چيزي كه نميتواند سخن بگويد چهطور ممكن است براي شما نفع و ضرري داشته باشد؟ «أَفَتَعبُدُونَ مِن دُونِ اللهِ مَا لاتَنفَعُكُم شَيئَاً وَ لايَضُرُّكُم»(انبياء/۶۶). «داريد چيزي را عبادت ميكنيد كه نه نفعي براي شما دارد و نه ضرري«. خجالت بكشيد! چنين چيزي كه جاي پرستيدن ندارد.
ابراهيم بت ذهني را شكست، وجدان جامعه غافل و خواب بود، و ابراهيم نهيب زد و آن را بيدار كرد. ابراهيم وقتي گفت «فَاسئَلُوهُم»، به گونهاي نبود كه استفهامش حقيقي باشد، بلكه پاسخ را بهتر از همه ميدانست، امّا ميخواست جامعه را بيدار كند. بنابراين يكي از ويژگيهاي احياگران، پرسشگري براي بيداركردن است، ايجاد سؤال در ذهن جامعه تا جامعه برخيزد. ايجاد پرسش در ذهنهاي خفته نه تنها ضدارزش نيست بلكه توسط قرآن تشويق شده است. ابراهيم خليل نتيجه ميگيرد «أُفٍّ لَكُم وَ لِمَا تَعبُدُونَ مِن دُونِاللهِ أَفَلا تَعقِلُونَ»(انبياء/۶۷). «أُفّ بر شما و آنچه ميپرستيد آيا شما تعقل نميكنيد؟» پس پرسش ميكنيم تا بينديشيم.
سؤال براي ايجاد انديشه است. تا سؤال نباشد انديشه به حركت نميافتد. جامعه بيسؤال مرداب راكد است. در مرداب راكد انتظار صيد مرواريد نداشته باشيد. در تاريخ اسلام و ايران دو تاسه قرن است كه ما بهلحاظ علمي بيشترين پيشرفت را داشتهايم. هرگز هم تكرار نشده است. اين حدود قرن سوم تا پنجم هجري است و به آن «دوران طلايي فرهنگ و تمدن اسلامي» ميگويند. چه ويژگي در آن سالها بوده؟ آن سالها زماني است كه ما ابوعلي سينا داريم، ابوريحان داريم، محمدبن زكرياي راز ي داريم، شيخالطائفه طوسي داريم، شيخ مفيد داريم، سيّد مرتضي داريم، جابربن حيّان داريم، سيبويه داريم، در همه رشتهها از ادبيات گرفته تا تفسير و فقه و كلام و حديث تا فلسفه. يك دفعه هم مثل اينكه خاك مرگ روي جامعه ريختهاند، با يك سير كاملاً نزولي مواجه ميشويم. دو قرن هست كه ما با ترافيك علما مواجه هستيم و بعد بايد چراغ برداريم و دنبال عالم بگرديم. چه اتفاقي در جامعه اسلامي افتاد كه در همه رشتهها اعم ازنقلي، عقلي و تجربي در همه اينها ما شاخصترين علما را داشتيم؟
آن زمان وقتي حالات شيخ مفيد را بررسي ميكنيم ميبينيمكه شيخ مفيد در بغدادي زندگي ميكند كه شبيه بيروت امروزي است ارباب نحلههاي مختلف و اديان متفاوت همه با هم آزادانه گفتوگو ميكنند. در آن سالها كسي به جرم سؤال مرتد اعلام نميشد. سؤالكردن آزاد بود، دقيقترين سؤالات و بيرحمانهترين پرسشها مطرح بوده، سؤال در مورد نبوّت، سؤال در مورد امامت. قويترين كتابهاي كلامي ما متعلق به آن زمان است. كلام ما در آن زمان تكوين پيدا كرده است. شيخ مفيد با تمام ارباب اديان مختلف بحث ميكرده و به سؤالات آنها پاسخ ميداده است. كتاب أعلامالنبوّه گزارش مناظره دو همشهري است ابوحاتم رازي و محمّدبنزكرياي رازي. بحث در مورد نبوّت است و محمّدبن زكرياي را زي در مورد نبوّت شك دارد. جالب است كه در رسالههايي كه در اين زمانها منتشر شده ما رسالههايي عليه نبوّت و امامت ميبينيم. عالمان عصر به اين رسالهها به شكل فني و علمي پاسخ دادهاند و خود كِندي چندين رساله در ردّ كساني كه عليه نبوّت و امامت رساله نوشتند، به رشته تحرير درآورده است، يعني زماني بود كه شخص مينوشت و جوابهاي منطقي ميگرفت.
با دو راه ميشود با سؤالها برخورد كرد و مواجه شد يكي اينكه به شيوه علماي سَلَف ما كه وقتي مسألهاي مطرح ميشد، عالم ديگر عالمانه و محققانه پاسخ دهد و لازمه اين شيوه، جامعه آزاد و امن است. واضح است كه پرسشهاي بيارزش و سست آبروي پرسشگر را ميبرد. در جامعه دانشوران ميبايد با قاعده و ضابطه پرسيد. راه دوم هم اينكه بلافاصله تا كسي سؤال كرد، او را سركوب كنيم، به او انگ بزنيم و به زندانش بيفكنيم تا ديگر جرات سؤال نكند. ببينيم با ابراهيم چگونه برخورد ميشو: «قَالُوا حَرِّقُوهُ وَ انصُرُوا آلِهَتِكُم أِن کُنتُم فَاعِلِينَ»(انبياء/۶۸). «بسوزانيدش و اگر ميتوانيد خدايانتان را ياري كنيد». منجنيق آوردند و ابراهيم را در آتش انداختند. ابراهيم چه كرده بود كه مستحق زنده زنده در آتشسوختن شده بود؟ ابراهيم دو بتشكني كرد، بهلحاظ فيزيكي بتها را شكست و به لحاظ ذهني سؤال در جامعه ايجاد كرد.
راه مواجهه مستكبران به گزارش قرآن كريم اين است كه سؤال را سركوب ميكنند. پرسشگر را به آتش ميافكنند و راه مواجهۀ ديني كه علماي سلف ما نشان دادند اين است كه سؤال مطرح ميكردند و پاسخ ميدادند. قويترين سؤالات و اشكالات و انتقادات متعلق به شيخ مفيد است در نقد استادش شيخ صدوق. هر دو از اعاظم علماي ما هستند رساله تصحیح الاعتقاد شيخ مفي د را برداريد شيخ مفيد صد سؤال و اشكال به استادش گرفته است. دو كتاب هم آزادانه منتشر شده همشأن شيخ صدوق بهجاي خود باقيمانده بهعنوان يك محدّث بزرگوار اخباري، و همشأن شيخ مفيد بهعنوان يك متكلم عقلاني جامع و تمام عيار.
جامعه امروز ما به امثال شيخ مفيد نياز دارد. ما براي ارتقاي سطح انديشه ديني به شرايطي شبيه شرايط جامعه شيخ مفيد احتياج داريم. دوران شيخ مفيد عصر آزادي فرهنگي بدون هيچ مرز و مانعي براي پرسشگري بود. براي ارتقاي فرهنگي جامعه چارهاي جز ايجاد جامعه باز نداريم. جامعه باز و رشيد پرسشگر است. نگران پرسشها نباشيد. دهانها را نبنديد، افكاررا سركوب نكنيد، خود را مهيّاي جواب كنيد. سؤالها جواب ميطلبند. جاهلان و بيسوادان بهجاي پاسخگويي، سؤالكردن را محكوم ميكنند و پرسشگر را به بند ميكشند. اما با بند و زندان پرسش نميميرد.
شهيد مطهري استاد فقيد همين دانشکده ذكر ميكند «من هرگز از پيدايش افراد شكّاك در اجتماع كه عليه اسلام سخنرانيكنند و مقاله بنويسند متأثر كه نميشوم هيچ، از يك نظر خوشحال هم ميشوم چون ميدانم پيدايش اينها سبب ميشود كه چهره اسلام بيشتر نمايان شود. وجود افراد شكّاك و افرادي كه عليه دين سخنراني ميكنند، وقتي خطرناك است كه حامياندين آن قدر سرد و بيروح باشند كه در مقام جواب برنيايند يعني عكسالعمل نشان ندهند.» (پيرامون جمهوري اسلامي، ص۱۳۴). با مباحث فكري و علمي و به اصطلاح امور مستحدثه فني دو گونه ميتوان برخورد كرد يكي بگوييم منتشر نشود، گفته نشود، سؤال نشود تا جامعه محفوظ بماند. آيا در زمان ما با اين شرايط و گسترش ارتباطات چنين كاري ممكن است يا نه؟ راه دوم اينكه جامعه علمي را تقويت كنيم تا بتواند به اين سؤالات و شبهات پاسخ بگويد.
مرحوم آیتالله خميني(ره) تذكر ميدادند: «حوزهها بايد نبض تفكر حال و آينده جامعه را بهدست داشته باشند» (صحيفه نور، ج ۲۱). كدام عالم ميتواند نبض تفكر حال و آينده را در دست داشته باشد؟ و آيا امروز علماي دين ما نبض تفكر حال به دستشان است، (از نبض تفكر آينده هم صرفنظرميكنيم!) يا بهدست ديگران است؟ ميتوان زمام سياسي جامعه را در دست داشت، اما نبض تفكر را در دست نداشت. سيطره بر قواي قهريه و توپ و تانك يك مسأله است، و حاكميت بر وجدان بيدار جامعه و بهدست داشتن نبض تفكر علمي مسأله ديگر. برخي پنداشتهاند به بهدست گرفتن حاكميت و با زير امر داشتن قواي قهريه، مرجع فكري و علمي و ديني جامعه نيز خواهند بود. وجدان ديني و حوزه علمي و مسائل فني را نميتوان با امر حكومتي و بخشنامه دولتي اداره كرد. قلمرو دين وعلم تابع منطق خاص خود است و از ولايت ارباب قدرت بيرون است.
ايجاد قدرت علمي با رواج پرسشگري و تقويت روح علمي و ازدياد توان پاسخگويي تحصيل ميشود. با زور و تهديد وسركوب نميتوان جلوي موج روزافزون پرسشها را گرفت. هرچه پرسش قويتر باشد پاسخ قويتري ميطلبد. مرحوم علامه طباطباي ي نقل ميكردند وقتي آقاي مطهري در كلاس من حاضر بود من از وجد انگار به رقص ميآمدم، كه چنين شنوندهاي دارم كه تيز ميپرسد و خوب ميفهمد و درس را هدر نميدهد. مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد. اگر پرسش درست در جامعه مطرح شود خود به خود باعث رشد و تقويت نهادهاي علمي هم خواهد شد. ابراهيموار بپرسيم و با پرسشهاي ابراهيمي خود وجدان جامعه را بيدار كنيم. بكوشيم تا ميتوانيم از شيوههاي مواجهه نمرودي با پرسشهاي ابراهيمي پرهيز كنيم. نمروديان ابراهيميان پرسشگر را در آتش ميسوزانند و سركوب ميكنند. اما پرسش با اين شيوهها نميميرد. پرسش پاسخ ميخواهد.
آيا آدمياني سراغ داريم كه نتوان از آنها سؤال كرد و به اصطلاح مافوق سؤال باشند، غيرمسئول باشند، مقامي مقدس و عالي كه بالاتر از مستواي افراد عادي قرار داشته باشند؟ كساني كه تنها بايد اطاعتشان كرد، نه اينكه از آنها پرسيد. قرآن كريم به اين نكته پرداخته است: «لايُسئَلُ عَمَّا يَفعَلُ وَ هُم يُسئَلُونَ»(انبياء/۲۳). «از او از آنچه انجام ميدهد پرسيده نميشود حال آنكه ايشان پرسيده ميشوند». اين نكته را قرآن ميآموزد كه مقام غيرقابل سؤال فقط مقام ربوبي است، حتي از پيامبر هم ميتوان سؤال كرد، كما اينكه مردم پرسيدند.
پيامبر تا لب به سخن ميگشود ميپرسيدند اينكه ميفرمايي وحي است يا سخن خودت است؟ اگر پيامبر ميفرمود وحي است، مردم ميگفتند: سمعاً و طاعتاً، و اگر ميفرمود سخن خودم است، بحث و قيل وقال و مشورت شروع ميشد. اين همان حوزهاي بود كه پيامبر به دستور خدا «وَ شَاوُِرهُم فِي الأَمرِ»(آل عمران/۱۵۹) موظف بود با مردم زمان خودش مشورت كند. پس مقام «لايُسئَلُ عَمَّا يَفعَلُ» مافوق مافوق سؤال، مقام غيرمسئول تنها مقام ربوبي است و به لحاظ دينيهيچ دومي هم ندارد. حتي از پيامبر هم ميتوان سؤال كرد، از ائمه هم ميتوان سؤال كرد، و پرسيدهاند.
در بين پيروان ائمه(ع) بالاترين صحابي زُراره بن أَعيَن است، يك خانواده داريم ابناعينها، اینها بيشترين پرسشها را از امام باقر(ع ) وامام صادق(ع) كردهاند. اگر شما به مجموعه رواياتي كه جناب زراره نقل كرده مراجعه كنيد ميبينيد كه در بيشتر مسائل از ائمه بهويژه از امام صادق(ع) سؤال كرده، بحث كرده احتجاج كرده و از جانب ائمه نيز اينگونه پرسشها همواره با تشويق مواجه شدهاست. از بسياري پرسشهاي زراره قواعد و ابواب فقهي گشوده شده است به نحوي كه اگر نميپرسيد، قطعاً ما از بسياري ازمعارف اهل بيت(ع) دستمان كوتاه بود. بنابراين بهلحاظ ديني هيچ انساني مافوق سؤال نيست، تمامي مقامات ديني اعم از عالمان، فقيهان، متكلّمان، مراجع و رهبراني ديني همگي مقام مسئول و قابل پرسش هستند و حق ندارند از زير بار پرسش و پاسخ بگريزند.
از نهجالبلاغه و غررالحكم و دررالكلم نكاتي را در ارتباط با پرسشگري ميتوان استفاده كرد كه بسيار آموزنده است.كسي ميتواند در مسير علوي حركت كند كه با تعاليم اميرالمؤمنين(ع) آشنا باشد. اولين مطلب را از نهجالبلاغه نقل ميكنم: «لَيسَ كُلُّ أَصحَابِ رَسُولِاللهِ(ص) مَن كانَ يَسئَلُهُ وَ يَستَفهِمُهُ». «همه ياران پيامبر(ص) چنان نبودند كه از او چيزي بپرسند و دانستن معني آن را بخواهند»، سؤال كنند و اگر هم ميپرسند بفهمند يعني اقلّي بودند كه سؤال ميكردند و از ميان اقلّ پرسشگرها اقلّي بودند كه بهدنبال فهم بودند، يا به بيان دقيقتر اندكي بودند كه ميپرسيدند ولي فهميدند. «حَتَّي إِن كانُوا لَيُحِبُّونَ أَن يَجِيَء الأَعرَابِيُّ وَ الطَّارِيءُ فَيَسئَلُهُ عليهالسلام حَتَّي يَسمَعُوا». «تا آنجا كه دوست داشتند عربي بياباني كه از راه رسيده، از او چيزي بپرسد و آنان بشنوند». خودشان جرأت و توان سؤال نداشتند. «وَ كانَ لايَمُرُّ بِي مِن ذَلِكَ شَيءٌ إِلّا سَأَلتُهُ عَنهُ وَحَفِظتُهُ»(نهج البلاغه، آخر خطبه ۲۱۰) «و از اينگونه چيزي بر من نگذشت جز آنكه معني آنرا از او پرسيدم و به خاطر سپردم.» اما من كه علي باشم هرگاه كه پيامبر بر من ميگذشت يعني نسيم رحمت نبوي بر من ميگذشت از او سؤال ميكردم و سؤالاتم را هم حفظ ميكردم.
يكي از صفات عليبن ابيطالب به نص روايات ما «سَئوول» بودن است، سَئوول صيغه مبالغه از سؤال است، بسيار پرسشگر، علي(ع) بسيار ميپرسيد. اين مطلب را از علامه طباطبايي نقل ميكنم ميفرمود اگر سؤالات علي(ع) را در يك كفه ترازو بگذاريم و سؤالات تمامي صحابي ديگر را در كفه ديگر ترازو بگذاريم يك تنه سؤالات علي از سؤالات ديگر صحابي سنگينتر است. نه فقط امام علي بيشتر پرسيده، بلكه دقيقتر نيز پرسيده، لذا نقلهاي علي(ع) از پيامبر(ص) هم به لحاظ كميّت و هم از حيث كيفيت چشمگيرتر است. كسي كه ميخواهد باب علم نبي باشد، اين باب ويژگياش سَئوول بودن است. چراكه به فرموده پيامبر(ص) «أَنَا مَدِينَهُ العِلمِ وَ عَليٌ بَابُهَا». به راه علي رفتن با پرسشگري آغاز ميشود. «فَاسئَلُوا أَهلَ الذِّكرِ إِن كُنتُم لاتَعلَمُونَ (نحل/۴۳) «از اهل ذكر سؤال كنيد اگر نميدانيد.» اهل ذكر در درجه اول نبي مكرّم(ص) و ائمه(ع) هستند و در درجه بعدي علما و متخصصين در هر رشتهاي اهل ذكر محسوب ميشوند. پس كسي كه ميخواهد پا جاي علي(ع) بگذارد و پيرو اميرالمؤمنين و شيعه علي(ع) باشد يكي از ويژگيهايش پرسشگري است. علي خود بسيار ميپرسيد و اين سؤالاتش براي ما راهگشا بوده است.
امام علي(ع ) در نهجالبلاغه وقتي ميخواهد زمان نامطلوب و عصر بدي و پلشتي را تصوير كند آن را به زمانه خالي ازسؤال و عصر فاقد پرسش تصوير ميكند. اين دو تعبير را از خود نهجالبلاغه در نظر بگيريد. يك جا ميفرمايد كه «سَائِلُهُم مُتِعَنِّتٌ وَ مُجِيبُهُم مُتِكَلِّفٌ» (نهجالبلاغه، حكمت ۲۴۳) پرسندهشان مردمآزار و پاسخدهندهشان به تكلّف در گفتار گرفتار». در چنین زماني سائل تعنّتي و ايذايي سؤال ميكند نه براي فهميدن (استفهامهاي حقيقي) و نه براي بيداركردن جامعه، بلكه براي آزار ميپرسند، و در اينجا كسي كه پاسخ ميدهد با تكلّف پاسخ ميدهد يعني جواب درست نميدهد، اگر به سؤالات جامعه جواب درست داده نشود كمكم مردم از عالمش برميگردند و به سراغ ديگران ميروند. درجاي ديگري ميفرمايد:
«يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا قَد أَصبَحنَا فِي دَهرٍ عَنُودٍ وَ زَمَنٍ كَنُودِ يُعَدُّ فِيهِالمُحسِنُ مُسِيئَاً وَ يَزدَادُ الظَّالِمُ فِيه عُتُوَّاً لاتَنتَفِعُ بِمَا عَلِمنَا وَ لانَسئَلُ عَمَّا جَهِلنَا» (خطبه ۳۲، نهجالبلاغه) مردم ما در روزگاري به سر ميبريم ستيزنده و ستمكار و زمانهاي ناسپاس، نيكوكار در آن بدكار بهشمار ميآيد و ستمكار در آن سركشي ميافزايد از آنچه دانستيم سود نميبريم و آنچه را نميدانيم نميپرسيم.» اين شاهد مثال بحث ما است. در اين عصر علممان بيبركت است، مثل كاسب كه مالش را به جريان مياندازد، ولي بركت از دامنش رفته است. ممكن است علم برخي عالمان، بعضي حوزهها و برخي دانشگاهها بيبركت بشود. چنين زماني، زمان ادبار است. لذا حضرت ميفرمايد: « لاتَنتَفِعُ بِمَا عَلِمنَا وَ لانَسئَلُ عَمَّا جَهِلنَا» از آنچه ميدانيم سود نميبريم و ازآنچه نميدانيم، نميپرسيم.
جامعهاي كه در آن دانشجويي بترسد از اينكه اگر سؤال كرد در گزينش مردود شود، جامعهاي كه جوان بترسد از اينكه اگر پرسيد در استخدامش اشكالي ايجاد خواهد شد، متفكري كه بترسد اگر پرسش كند از حقوق و امتيازات اجتماعي محروم ميشود، اين جامعه امنيّت سؤال نخواهد داشت و مصداق فرمايش امام علي قرار ميگيرد. بايد كوشش كنيم كه براي پرسشگران امنيّت برقرار كنيم. سؤال هرچه ميخواهد باشد، حتي قرآن كريم به سؤالات تعنّتي بنياسرائيل پاسخ داد و آنها را سركوب نكرد، در تمام موارد قرآن پاسخ گفته و هيچ كجا نگفته سؤالكردن ممنوع است. برخي قشريّون در قرون اوليه اسلام مدعي شدند كه «السُّؤَالُ بِدعَهٌ» سؤالكردن بدعت است. بعضي از نحلههاي ديني اعم از سلفي يا اخباري در فريقين اين مشكل را پيدا كردند و پرسشگري را برنتابيدند و بزرگترين ضربه را به انديشه ديني وارد كردند.
اميرالمؤمنين(ع) مكرراً ميفرمايند: «سَلُونِي قَبلَ أَن تَفقِدُونِي» (نهجالبلاغه، خطبه ۱۸۹). «از من بپرسيد قبل از اينكه مرا ازدست بدهيد». امام(ع) علاوه بر سَئوول بودنش چون از منبع نبوت كسب علم كرده وقتي درميان مردم قرارگرفته مردم را به سؤالكردن فراميخواند و آنها را به پرسشگري و فراگيري دعوت ميكند. حتّي در صحنه جنگ صفّين از امام(ع) درمورد توحيد سؤال ميكنند و اصحاب ميخواهند پرسشگر را كنار بزنند، حضرت ميفرمايد من شمشير ميزنم تا كلمةُالله را درجامعه عليا كنيم حالا كه از من ميپرسند چه چيزي بهتر از اين. لذا « سَلُونِي قَبلَ أَن تَفقِدُونِي» و در جاي ديگر «فَاسأَلُونِي قَبلَ أَن تَفقِدُونِي» (نهجالبلاغه، خطبه ۹۳) «از من بپرسيد قبل از اينكه مرا از دست بدهيد.»
در غررالحكم و دررالكلم چند حديث كوتاه از امام علي(ع ) روشنگر ابعاد ديگري از پرسشگري است. ازجمله «القُلُوبُ أَقفَالٌ مِفتَاحُهَا السُّؤَال» (غررالحكم و دررالكلم، ۱/۳۷۴، شماره ۱۴۲۶) «بر دلها قفل زده شده است، كليدش پرسشاست»، یا «ِاسئَل تَعلَم» (غررالحكم، ۲/۲۶۸، شماره ۲۲۱) «بپرس تا بداني»، یا «إِذَا سَأَلتَ فَاسئَل تَفَقُّهَاً وَ لاتَسئَل تَعَنُّتَاً»(غررالحكم، ۳/۱۸۰، شماره ۴۱۴۷) «وقتي ميپرسي متفقّهانه بپرس نه متعنّتانه» براي فهميدن بپرس نه براي آزار وايذاء، بپرس تا بداني يا اينكه بيدار كني اما نه براي اينكه آزار دهي يا خودت را نشان دهي، مراء و جدال نكن. آن چيزيكه در اين زمينه ممنوع است فقط خودنمايي و مراء و جدال است وگرنه پرسيدن براي اهداف عقلايي مجاز شمرده شدهاست
«سَل مَا لابُدَّ لَكَ مِن عِلمِهِ» (غررالحكم، ۴/۱۳۶، شماره ۵۵۹۵) از چيزهايي كه ناچاري بداني حتماً بپرس. چيزهايي كه لازم است ما بدانيم مسائل اصول دينمان، مسائل حلال و حراممان است. امروز اين سؤالها در متن جامعه مطرح است. ميزان سؤالاتي كه در جامعه ما مطرح است با تبليغات رسمي ما تفاوت بسيار دارد. يعني بين اين سؤالها و بين آن جو و فضا يك فاصله بسيار زيادي ايجاد شده و اين فاصله، فاصله مطلوبي نيست و بايد آن را با پاسخهاي قانعكننده پر كرد.«مَن أَحسَنَ السُّؤَالَ عَلِمَ» (غررالحكم، ۵/۱۹۱، شماره ۷۹۳۴) «كسي كه خوب بپرسد ميداند»، «مَن عَلِمَ أَحسَنَ السُّؤَالَ» (غررالحكم، ۵/۱۴۱، شماره ۱۶۷۴) كسي هم كه بداند خوب سؤال ميكند.»
اكنون ببينيم كه كداميك از سؤالاتي كه در ابتداي بحث مطرح شد باتوجه به بيانات گذشته پاسخ داده شد. پرسيديم آيا دينداري پرسشگري را برميتابد؟ و پاسخ ميدهيم بله ما متديّن به ديني هستيم كه نه تنها پرسشگري را برميتابد بلكه پرسشگري را تشويق ميكند.
آيا جامعه ديني به شهروندان خود اجازه پرسشگري ميدهد؟ بله از هر چيزي ميتوانند بپرسند، نه تنها دين ما بلكه اگر جامعهاي با ضوابط حقيقي ديني ميخواهد اداره شود هرگز سؤالكردن در آن جامعه ممنوع نيست، و هرگز پرسشگري جرم شمرده نميشود. اگر در جامعهاي پرسشگران به بند كشيده ميشوند، معلوم ميشود ضوابط ديني در آن جامعه زير پا گذاشته ميشود.
آيا بهلحاظ ديني براي پرسش خط قرمزي وجود دارد؟ ذكر كرديم كه تنها از سؤالاتي نهي شدهايم كه يا جزء امور غيبياست يا قيودي است كه شارع مقدس بهواسطه مصلحت در آن سكوت كرده و حكم را مطلق وضع كرده و منطقه الفراغ محسوب ميشود، يا در زمره تجسس در امور شخصيه و احوال خصوصي مردم است. در غير اين موارد ما از هر چيزي ميتوانيم سؤال كنيم. لذا هيچ نكته ديني غيرقابل سؤال نداريم. مسائل اعتقادي همه قابل سؤالاند، از وجود خود خدا بگيريد، تا معاد همه قابل سؤالاند.
به يك نمونه اشاره ميكنم: «وَ إِذ قَالَ إّبرَاه ِيمَ رَبِّ أَرِنِي كَيفَ تُحيِي المَوتَي قَالَ أَوَ لَم تُؤمِن قَالَ بَلَي وَ لَكِن لِيَطمَئِنَّ قَلبِي» (بقره/۲۶۰) «و آنگاه كه ابراهيم گفت پروردگارا به من بنما كه چگونه مردگان را زنده ميكني، فرمود مگر ايمان نداري؟ گفت چرا ولي براي آنكه دلم آرام گيرد». ابراهيم خليلالرحمان بحث معاد را از خداوند ميپرسد حداقل يكي از جزئيات معاد راسؤال ميكند، بنابراين هيچ مطلب اعتقادي نداريم كه سؤالكردني نباشد. مطالب اخلاقي هم هكذا، مطالب فقهي هم در غير تعبديات قطعاً قابل سؤالاند، چون اين حوزه مستند به سيره عقلاست. اما در تعبديات هم سؤالكردن ممنوع نيست. آري پاسخ به پرسشهاي اين حوزه كار آساني نيست، چراكه بسياري از مصالح عبادات بر ما مخفي است، عقل نيز، به اين نكته اذعان دارد. پاسخ به اينگونه پرسشها را در كتبي از قبيل عللالشرايع ميتوان يافت. در اينگونه كتب و روايات هرگز از پرسش منع نشده است. پس از تعبديّات هم ميشود سؤال كرد.
كدام مسأله ديني را سراغ داريد كه از آن نتوان سؤال كرد؟ و كدام مسأله است كه از آن سؤال نشده باشد؟ و كدام مسأله است كه بر سر آن در بين علما اختلاف نظر نباشد؟ خوب در هر مسألهاي بحث كردهاند حتي در مسأله توحيد فهم علماء با يكديگر تفاوت جدي دارد. فهم يك عالم حكيم با فهم يك عالم محدّث تفاوت دارد. اما اينها هيچ مشكلي هم براي ما ايجاد نميكند.
از كه بپرسيم؟ ذكر كرديم كه بيشكّ بايد از كسي بپرسيم كه در آن رشته توانايي دارد. لباس پرسشگر مهم نيست، مهم دانش و توانايي علمي او است نه چيز ديگري.
چگونه بپرسيم؟ ادب ديني اقتضا ميكند كه تفقّهانه سؤال كنيم نه تعنّتانه.
از چه بپرسيم؟ هرچه ميخواهد دل تنگت بپرس. دين هيچ خط قرمزي براي پرسش در مباحث ديني و عمومي قرار نداده است.
پرسشگري به چه شرايطي نياز دارد؟ گفتيم كه پرسشگري بيش از همه به دو امر نياز دارد آزادي و امنيت. اگر آزادي وامنيت در جامعه باشد آن جامعه به لحاظ فرهنگ ديني رشد جدي خواهد كرد و اگر ما شرايطي ايجاد نكنيم كه پرسشها آزادانه مطرح شوند و بعد براي پرسشگر و پاسخگو امنيت كافي نباشد پرسش در جامعه رشد نخواهد كرد، و علم و آگاهي راكد خواهند ماند، و جامعه از كمال و رشد باز خواهد ايستاد.
از خداوند عليم و حكيم متضرّعانه ميخواهيم كه به ما نعمت پرسشگري، ادب پرسيدن، سعۀ صدر براي تحمّل پاسخهاي متفاوت، و بصيرت براي انتخاب بهترين پاسخ را عنايت فرمايد. خداوندا به پرسشهاي ما بيفزا و به ما توفيق عمل به دانستههايمان را عنايت فرما. آمين يا ربّالعالمين.
* سخنراني در دانشكده الهيات دانشگاه تهران، رمضان ۱۴۲۱، ۱۴ آذر ۱۳۷۹؛ فصلنامه نامه ميبد، شماره ۲، تابستان ۱۳۸۰.