اهمّ پرسشهای بحث زندان در قرآن
الف: زندان حربه مستبدان عليه مصلحان
اول: حربه كهنه تهديد صالحان به زندان
سوم: حبس شهود تا وقت نماز عصر
ج: زندان اخروي، سِجّين و حَصير
ازجمله حربههايي كه در طول تاريخ، به شكل گستردهاي عليه منتقدان و مخالفان بهكار گرفته شده، حربه كهنه زندان است. از آنجا كه در توجيه و تجويز زندان از دين فراوان هزينه ميشود، مناسب ديدم از زاويه نگاه قرآن كريم ــ بهعنوان نخستين منبع انديشه ديني ــ پديده زندان را مورد بررسي قرار دهم.
پديده زندان را از چند ناحيه ميتوان مورد مطالعه و پژوهش قرار داد: مطالعۀ تاريخي، مطالعۀ حقوقي، مطالعۀ جامعهشناختي و روانشناختي و بالاخره مطالعۀ ديني. در مطالعۀ ديني پديدۀ زندان، اين مباحث شايسته تحقيق است: اوّل، زندان در قرآن؛ دوّم، زندان در روايات؛ سوّم، زندان در فقه و احكام ديني؛ چهارم، زندان در سيره متشرّعه و تاريخ دينداران. نخستين بحث از مباحث چهارگانۀ زندان در اسلام، «زندان در قرآن» است. بحث «زندان در قرآن» بحثي تفسيري است، از سنخ «تفسير موضوعي» كه پايه دو بحث زندان در روايات و زندان در فقه را تشكيل ميدهد.
اهمّ پرسشهای بحث زندان در قرآن
مهمترين سوالاتي كه در بحث «زندان در قرآن» مطرح ميشوند، عبارتند از: كلام الهي از چه منظري به پديده زندان نگريستهاست؟ آيا قرآن مجيد مجازات زندان را تجويز و تأييد كرده است يا اينكه آن را مورد مذمّت و تقبيح قرار داده يا اصولاٌ به ارزشگذاري آن نپرداخته است؟ كلامالله مجيد سرگذشت كدام زندانيان را بازگفته، گناه اين زندانيان چه بوده و چه كساني آنان را به زندان افكندهاند يا تهديد به زندان كردهاند؟ هدف قرآن مجيد از بيان قصه زندان چه بوده و چه عبرتهايي در آن نهفته است؟ آيا در قصص قرآني، زندان و تهديد به حبس، حربه مستبدان و مستكبران عليه مصلحان و پاكان است يا مجازات مجرمان و بدكاران توسط صالحان و اخيار؟ در قرآن كريم براي چه جرايمي مجازات زندان تعيين شده است؟ به بيان ديگر دليل شرعي كدام مجازات زندان، آيات قرآن است؟ آيا در مجازاتهاي اخروي، زندان جايي دارد؟ قرآن كريم در بحث زندان از چه واژهها و تعابيري استفاده كرده است؟ مراد از زندان مطرح در قرآن چيست؟ محل متعارفي كه حكومتها به اين منظور بنا ميكنند، يا محصوركردن فرد در خانه خود يا ممنوعيت فرد از برخي تصرفات و محدودكردن آزاديهاي شخص بدون محبوسكردن وي در محل خاص؟ در مجموع از قرآن كريم درباب زندان و زنداني چه اصول، قواعد، ضوابط و احكامي قابل استخراج است؟
در بحث زندان در قرآن بهترتيب از چند واژه استفاده شده است: سجن، حبس، حصر، امساك و احيانا نفي (۱). مهمترين و پراستعمالترين واژه قرآني زندان سجن است. سَجن (به فتح سين) مصدر و بهمعناي حبسكردن در زندان است، سِجن (به كسر سين) بهمعناي مَحبَس و زندان است. سِجّين يكي از اسامي جهنّم به ازاي علّيين است، كه دوبار در قرآن بهكار رفته است. (۲) واژه سِجن (زندان) ششبار در قرآن كريم استعمال شده كه همگي در قصّه حضرت يوسف(ع) و در سورهاي به همين نام است.(۳) از مشتقات اين ماده سه بار در قالب فعل در همين قصّه بهكار رفته (۴) و يكبار نيز درقالب اسم مفعول مسجون در سوره شعرا در قصه موسي(ع) و فرعون به چشم ميخورد.(۵)
دومين واژه قرآني زندان، حبس است كه دو بار در قالب فعل در قرآن كريم بهكار رفته است. (۶) حبس بهمعناي جلوگيري و ممانعت از برخاستن (المنع منالانبعاث) است كه اخيراً بهمعناي زندان متعارف نيز استعمال ميشود. (۷)
سومين واژه قرآني زندان حصر است، حصر بهمعناي تضييق و تنگگرفتن و احاطه و استيعاب است. از اين ماده چهار بار در قالب فعل (۸) و دو بار در هيأت اسم در قرآن استعمال شدهاست. حصر و احصار بهمعناي منع از تشرف به حج بهكار رفته، احصار در منع ظاهر مثل دشمن و راهزن، و منع باطن مانند مرض، و حصر فقط در منع باطن گفته ميشود. (۹) حصور به مردي گفته ميشد كه براي رياضت خود را از زنان بازميدارد، و نيز از صفات حضرت يحيي(ع) است. (۱۰) حصير كه يكبار بيشتر در قرآن بهكار نرفته بهمعناي سجن و محبس و از صفات جهنم است. (۱۱)
چهارمين واژه امساك فرد بهمعناي حفظ و نگهداري و حبس است، كه يكبار در قرآن بهكار رفته است (فامسكوهن فيالبيوت) (۱۲). و بالاخره آخرين واژه «نفي منالارض» كه بهمعناي تبعيد از سرزمين است و برخي آن را بهمعناي حبس در زندان دانستهاند (او ينفوا من الارض). (۱۳)
از پنج واژه يادشده سجن و مشتقات آن دقيقاً در زندان متعارف ظهور دارد، اما واژههاي حبس، حصر، امساك و نفي اگرچه دلالت به نوعي محدوديت، تضييق و تنگگرفتن دارند، در زندان متعارف متعيّن نيستند و اعم از آن هستند و با عنايت به قراين موجود در آيات مربوطه، برخي از آيات مشتمل بر واژههاي چهار ماده اخير هيچ دلالتي به زندان يا ديگر انواع تضييق مورد بحث ندارد.
بحث زندان در قرآن در آيات ذيل محدود ميشود: كليه مشتقات سجن (سوره يوسف و شعراء/۲۹)، حبس (مائده/۱۰۶)، حصر (توبه/۵ و بقره/۲۷۳ و اسراء/۸)، امساك(نساء/۱۵)، نفي (مائده/۳۳). فارغ از ۱۸ آيه يادشده در مباحث تفسيري، روايي و فقهي به هيچ آيه ديگري در بحث زندان استناد يا استشهاد نشده است و از هيچ آيه ديگري چنين استظهاري به نظر نميرسد.
مجموعه آيات يادشده را ميتوان در سه دسته موضوعي تنظيم كرد: دسته اول، زندان حربه مستبدان عليه مصلحان؛ دسته دوم، زندان، مجازات مجرمان؛ دسته سوم، زندان اخروي، سجين و حصير. با توجه به دستههاي سهگانه آيات مرتبط با زندان، بحث را در سه مقام برگزار ميكنيم.
الف: زندان حربه مستبدان عليه مصلحان
قرآن كريم در مباحث اخباري و قصص عبرتآميز پيامبران الهي به دو مورد مرتبط با زندان اشاره كرده است: حضرت موسي(ع) كه از جانب فرعون به زندان تهديد ميشود؛ و حضرت يوسف (ع) كه ابتدا به زندان تهديد ميشود و بالاخره حدود ده سال از جواني خود را در زندان سپري ميكند و سمبل زنداني قرآني است و بيشترين حجم آيات مربوط به زندان را به خود اختصاص داده است (۹ آيه). ابتدا به حربه تهديد به زندان پرداخته، سپس ابعاد مختلف زنداني اسوه قرآني را مورد مطالعه قرار ميدهيم.
اول: حربه كهنه تهديد صالحان به زندان
شيوه رايج همه ناصالحان در طول تاريخ در مواجهه با صالحان و مصلحان تهديد و ارعاب بوده است. ناصالحان كه با زور و به ناحق قدرت سياسي را به چنگ آوردهاند و با استبداد و فشار بر مردم حكومت ميكنند، هيچ صداي مخالفي را برنميتابند و بهويژه از آنانكه پايههاي نظري سلطه شيطانيشان را مخدوش ميكنند، و در خانه ذهن مردم گُل سؤال غرس ميكنند، و در مردابِ راكدِ جامعه موجِ چرا ايجاد ميكنند، به شدت واهمه دارند. پيامبران الهي مصلحاني هستند كه مردم را از اطاعت طاغوتها به عبادت خداوند دعوت ميكنند، و لذا همواره از سوي طاغوتها و مستبدان با انواع فشارها، محدوديتها و تهديدها مواجه ميشوند. پيامبران و مصلحان همواره بين يك دوراهي دشوار قرار داده ميشوند، يا اينكه دست از دعوت به رهايي و آزادي و خداخواهي بردارند و همرنگ زمانه شوند، و يا خود را براي تحمل تبعيد از شهر و ديار، سنگسارشدن، به صليب كشيدهشدن و بريدهشدن دست و پا برخلاف هم، سوزاندهشدن در آتش، به زندان افكندهشدن و بالاخره قتل آماده كنند.
قرآن كريم در عبرتهاي نافذ خود به كرّات اين تهديدها را به دقّت ترسيم كرده است. حضرت شعيب(ع) و بهطور كلي پيامبران به تبعيد تهديد ميشوند (اعراف/۸۸ و ابراهيم / ۱۳). نوح(ع)، ابراهيم(ع)، شعيب(ع) و كلّاً همه پيامبران به سنگسارشدن و رجم ترسانيده ميشوند (شعراء/۱۱۶، مريم/۴۶، هود/۹۱ و يس/ ۱۸). ساحراني كه به آيين موسي(ع) ايمان آوردند به صليب كشيدهشدن و قطع دست و پا برخلاف هم تهديد شدند (اعراف/۱۲۴، طه/۷۱، شعراء/۴۹). حضرت ابراهيم(ع) به در آتش سوختن و كشتهشدن تهديد شد (عنكبوت/۲۴، انبياء/۶۸). حضرت هابيل(ع) و حضرت موسي(ع) به قتل تهديد ميشوند (مائده/۲۷ و غافر/۲۶). اما فقط دو پيامبرند كه به زندان تهديد ميشوند يوسف(ع) و موسي(ع).
همسر عزيز مصر پس از اينكه خبر ناكامياش در اظهار عشق به يوسف (ع) در شهر منتشر شد، زنان شهر را دعوت ميكند و جمال بيمثال يوسف را در مقابل ديدگان شيفته آنان به نمايش ميگذارد و وقتي كه آنان رأي همسر عزيز مصر را تاييد ميكنند، خطاب به آنان ميگويد: اين همان است كه مرا به خاطر او سرزنش كرديد، من از او كام دل خواستم، اما او خودداري كرد و اگر به آنچه به او فرمان دادهام عمل نكند، حتماً او را به زندان خواهم افكند تا ازجمله زبونان گردد. «قالَت فَذلِكُنَّ الّذي لُمتُنّنَي فيهِ وَ لَقَد راوَدتُّهُ عَن نَفسِه فَاستَعصَمَ وَ لَئِن لَم يَفعَل ما آمُرُهُ لَيُسجَنَنَّ وَ لَيَكُونَن مِنَ الصّاغِرينَ« (يوسف/۳۲). يوسف بر سر دو راهي قرار داده ميشود يا به خواهش نفساني ملكه تن ميدهد و دامان خود را ميآلايد يا اينكه زنداني ميشود؛ يا به ناپاكي فروغلتيدن يا به كنج زندان افتادن. فارغ از ظرايف اخلاقي احسنالقصص، اين آيه حاوي چندين نكته سياسي است:
نكته اول: ملكه مصر ابايي ندارد كه خواسته پليد خود را علناً اعلام كند. به زندان افتادن انسان صالحي همچون يوسف(ع) زنگ خطر فروريختن همه ارزشهاي اخلاقي در چنين جامعهاي است. زندانها ميزان الحراره جامعهاند. براي اينكه بداني جامعهاي بيمار است يا سالم، به زندانهاي آن بنگر، اگر صالحي چونان يوسف(ع) در بند است، معنايش اين است كه در آن جامعه پاكدامني جايي ندارد. اگر آزاديخواهي به زنجير كشيده ميشود، معنايش اين است كه در آن جامعه آزاديخواهي جرم است نه ارزش، و بر همين منوال قياس كن. زندانها دروغ نميگويند، زندانها آينه صادق جامعه و نظام سياسي خود هستند. براي آزمودن سلامت يك نظام سياسي قبل از هر چيز بايد ديد آن نظام چه كسي را زنداني ميكند.
نكته دوم: ملكه مصر به يك قاعده كلي اشاره ميكند، قاعدهاي كه در همه نظامهاي استبدادي و طاغوتي جاري است. اگر آنچه او را امر كردهام انجام ندهد، حتما به زندانش ميافكنم و خوارش ميكنم؛ يا اطاعت محض از حاكميت يا به زندان افتادن. حاكميتي كه مردم را نسبت به اوامر خود بر سر چنين دوراهي قرار ميدهد و ضمانت اجراي فرامين خود را زور و ارعاب قرار ميدهد، مطلوب دين نيست. ملكه مصر با دو تاكيد مجازات سرپيچي از فرمان خود را زندان اعلام ميكند (لام تأكيد و نون تاكيد ثقيله در لَيُسجَنََّنَ). در يك جامعه ناسالم زندان سرنوشت محتوم كساني است كه به اوامر ناصواب حاكميت تسليم نميشوند، از خود اراده دارند و براي درهم شكستن چنين ارادههاي مستقلي بايد به زندان افكنده شوند. صالحان بايد صاغِر، خوار و ذليل شوند، بايد تحقير شوند، بايد خُرد شوند، تا ديگر كسي هوس سرپيچي از اوامر جهان مطاع حاكميت را در سر نپروراند.
موسي كليمالله (ع) نيز از سوي فرعون به زندان تهديد ميشود. موسي(ع) فرعون را به پرستش پروردگار جهانيان دعوت ميكند، فرعون رسول خدا را ديوانه ميخواند، موسي (ع) با براهين خود عقل حاضران را به چالش ميطلبد، فرعون عاجز از پاسخ به ادله موسي (ع) او را تهديد ميكند: اگر خدايي جز من اتخاذ كني، حتما از زندانيان خواهي بود. منطق فرعون بسيار ساده است: اگر از مناطاعت محض نكني جاي تو زندان خواهد بود. فردي را خدا دانستن، در اين خلاصه نميشود كه رو بهسوي او نماز بخوانيم و برايش روزه بگيريم.
پيامبر اسلام (ص) در فهم صحيح اينگونه آيات قاعدهاي كلي بهدست داده است: «مَن أطاعَ مَخلُوقَاً في غَيرِطاعَهِ اللهِ جَلَّ وَ عَزَّ فَقَد كَفَرَ وَ اتَّخَذَ إلهاً مِن دُونِاللهِ». (۱۴) هركس مخلوقي را در غير طاعت خداوند اطاعت كند، كافر شده و غير خداوند را خدا گرفته است. براساس اين قاعده عميق نبوي اطاعت از آدميان در باطن كفر است و از آنسو مردم را به اطاعت محض فراخواندن خداييكردن است. براين اساس همه حكومتهاي استبدادي و طاغوتي به شيوه فرعون سلوك ميكنند و هر كس اوامر آنها را نپذيرد و خدايگاني آنان را با ترديد مواجه كند، جزايش زندان است. فرعون نيز همانند ملكه مصر با دو تأكيد (لام تأكيد و نون تاكيد ثقيله) تهديد خود را غليظتر ميكند: «لَأجعَلَنَّكَ مِنَ المَسجُونينَ» و شنونده آگاه است كه مسجونين چه قصه دردناك و ترسآوري دارند.
نحوه مواجهه فرعون با موسي (ع) به ما ميآموزد كه حاكميتي به زندان تهديد ميكند كه در آوردگاه برهان و استدلال وامانده باشد (۱۵) و ضعف نظري خود را با داغ و درفش و غل و زنجير جبران ميكند. وقتي موسي(ع) به زندان تهديد ميشود، يعني حاكميت در دليل و منطق كم آورده و اگر موسي (ع) آزاد بماند و سخن بگويد خانه عنكبوت اقتدار فرعوني فروميريزد. وقتي فردي به زندان افكنده ميشود يعني وجود او تهديدي براي جامعه است. اگر زنداني از مصلحان باشد، يعني نظام سياسي آن جامعه از اصلاحطلبي احساس خطر ميكند. حاكميتي كه مصلحان را به زندان ميافكند به فساد خود اعتراف ميكند. به ياد داشته باشيم در هر جامعهاي زنداني و نظام سياسي با هم نسبت عكس دارند. اگر در جامعهاي مصلحان و پاكان و حقطلبان زندانياند، در سلامت نظام سياسي آن جامعه بايد بهشدت ترديد كرد. تهديد به زندان حربهاي كهنه و قديمي است. قرآن كريم چنين تهديدي را شيوه فراعنه و طواغيت معرفي ميكند.
قرآن كريم خود قصه يوسف (ع) را احسنالقصص خوانده است(يوسف/۳). اين سوره آكنده از ظرايف فراوان اخلاقي و تربيتي است. در اين مجال تنها به امور مرتبط به مسأله زندان حضرت يوسف (ع) در ضمن ده نكته ميپردازيم:
نكته اول: پس از اينكه همسر عزيز مصر خود را بر يوسف صديق(ع) عرضه كرد و يوسف (ع) درنهايت پاكدامني از ملكه گريخت و در آستانۀ در، با عزيز مصر مواجه شد، زليخا به همسرش ميگويد جزاي كسي كه به همسرت اراده سوء كرده باشد چيست؟ جز اينكه زنداني شود يا شكنجه دردناك (را متحمل شود)؟ «قالَت ما جَزاءُ مَن أرادَ بِأهلِك سُوءاً إلّا أن يُسجَنَ أَو عَذابٌ أليمٌ» (يوسف/۲۵). يوسف(ع) گناهي مرتكب نشده جز اينكه از بستر هوس گريخته است. ملكه مصر به دروغ يوسف(ع) را به سوء اراده و ناپاكي متهم ميكند. بحث زندان يوسف (ع) با دروغ آغاز ميشود، دروغي آشكار از جانب ملكه. يوسف(ع) انكار ميكند و شاهدي با تمسك به پارهشدن عقب پيراهن يوسف (ع) به صداقت او شهادت ميدهد. عزيز مصر از يوسف (ع) ميخواهد كه از اين مساله درگذرد.
نكته دوم: قصه خواهشهاي نفساني ملكه مصر از يوسف (ع) در چارچوب قصر باقي نميماند و در شهر شايع ميشود. ملكه زنان شهر را به قصر دعوت ميكند آنان چون يوسف را ميبينند تصديق ميكنند كه ملكه در دلباختن به چنين جمالي مُحقّ بوده است. آنچنان كه گذشت، ملكه به زنان گفت اين همان است كه مرا به خاطرش سرزنش كرديد. من از او كام دل خواستم، او خودداري كرد که اگر به آنچه او را امر كردهام عمل نكند حتما او را به زندان ميافكنم و از زبونان خواهد بود. «لَئِن لَم يَفعَل ما آمُرُهُ لَيُسجَنَّنَ وَ لَيَكُونَن مِنَ الصّاغِرينَ» (يوسف/۳۲). يوسف (ع) به زندان تهديد ميشود، اگر از اوامر ملكه اطاعت نكند زنداني ميشود.
نكته سوم: يوسف (ع) چون تهديد به زندان را ميشنود با خدايش نجوا ميكند: خدايا زندان، نزد من محبوبتر از آن است كه مرا به آن ميخوانند. «رَبِّ السِّجنُ أَحَبُّ إلَيَّ مِمّا يَدعُونَني إلَيه» (يوسف/۳۳). يوسف (ع) در دو راهي آلودن دامن به گناه و زندان آگاهانه و مختارانه زندان را برميگزيند. نكته سوم همين عنصر آگاهي و اختيار يوسف است. يوسف ندانسته و نخواسته به زندان نميرود، بلكه در شرايط نامطلوبي كه در آن قرارگرفته عالمانه و مختارانه زندان را برميگزيند. اين سرنوشت محتوم همه صالحان است كه آگاهانه و آزادانه زندان را بر اطاعت از منويّات حاكميت ناصالح ترجيح ميدهند. بهعبارت ديگر در يك جامعه ناسالم، مصلح پيشبيني ميكند كه پاكبودن و دعوت ديگران به پاكي، عاقبتي جز زندان ندارد.
جامعهاي كه در آن يوسف (ع) براي پاكماندن از خدا ميطلبد كه زندان نصيبش كند، جامعهاي ناپاك و منحطّ است. وقتي اصلاحطلبي احساس ميكند چارهاي جز زندان رفتن ندارد، در واقع عملا به جامعه اعلام ميكند كه حاكميت از مشروعيّت ساقط شده است. حاكميتي كه دربرابر مخالف خود غير از اطاعت تنها گزينه را زندان نهاده، به فقدان صلاحيّت خود رأي داده است. خداوند دعاي حق يوسف (ع) را به خلعت اجابت ميآرايد و با زندان افكندن او، يوسف (ع) را از كيد مكاران ميرهاند. زندان اولياي الهي فارغ از آگاهانه و مختارانهبودن، خدايي است، عبادت است، مقبول درگاه خداوند است، انجام وظيفه و تكليف ديني است. مصلح با اختياركردن زندان، آگاهانه و آزادانه عبادتي دشوار را آغاز كرده است. تحمل زندان در چشم مصلحان عبادت است.
نكته چهارم: دربار مصر با اينكه بيگناهي يوسف (ع) برايش اثبات شده بود، بر آن شد تا زماني كه آبها از آسياب بيفتد و ياد پاكي يوسف (ع) و ناپاكي اهل دربار از خاطرهها برود او را به زندان افكند. و بر اين تصميم قسم ياد كرد. «ثُمَّ بَدا لَهُم مِن بَعدِ ما رَأَوا الآياتِ لَیَسجُنُّنَهُ حَتَّي حين» (يوسف/۳۵). يوسف (ع) زماني به زندان افكنده ميشود كه حقانيت و بيگناهي او بر حاكميت روشن است. حاكميتي كه براي جبران اقتدار مخدوششدهاش مصلحان را به زنجير ميكشد، پيش از هر چيز به ضعف مفرط خود اعتراف كرده است.
نكته پنجم: قرآن كريم از ميان همبندان يوسف (ع) تنها به دو نفر اشاره ميكند؛ دو جوان از كارگزاران عزيز مصر، يكي ساقي دربار و ديگري كارگر آشپزخانه كه به تقصير به زندان افتادهاند. يوسف اوّلا با تعبير خوابشان آن دو را بهسوي خود جذب ميكند، و ثانيا آنان را به خداپرستي و توحيد دعوت ميكند، «يا صاحِبَي السِّجن ءَأربابٌ مُتِفَرِقُونَ خَيرً أمِ الله الواحِدُ القَهّارُ» (يوسف/۳۹). يوسف (ع) در زندان بيكار نيست، او به تبليغ دين حق در ميان زندانيان مشغول است. از دو همبند يوسف (ع) كارگر آشپزخانه اعدام ميشود، اما ساقي دربار پس از چندي آزاد ميگردد.
نكته ششم: حضرت يوسف( ع) به يكي از دو كارگزار همبندش گفت: آنگاه كه آزاد شدي نزد عزيز مصر از من ياد كن، باشد كه اين يادآوري باعث شود او مرا از زندان آزاد كند. اما شيطان، همبند آزادشدهاش را به فراموشي انداخت و از ياد برد كه نزد عزيز مصر زنداني بودن يوسف را تذكّر دهد. درنتيجه حضرت يوسف(ع) چند سال ديگر (كمتر از ده سال) در زندان باقي ماند. «وَ قالَ لِلَّذي ظَنَّ أنََّهُ ناجٍ مِنهُما اذكُرنِي عِندَ رَبِّكَ فَأَنسَيهُ الشَّيطانُ ذِكرَ رَبّهِ فَلَبِثَ في السِّجنِ بِضعَ سِنينَ» (يوسف، ۴۲). حضرت يوسف (ع) عليرغم يقين به بيگناهي خود و با اينكه خود، بين معصيت و زندان، آگاهانه و با اختيار زندان را برگزيد و خدا را خواند كه به زندانش افكند اما از طرق و وسايل مشروع براي رهايي از زندان غافل نيست. لذا از همبندي كه در شرف آزادي است ميخواهد كه به مَلِك تذكر دهد كه يوسف (ع) در زندان است.
يوسف هرگز از عزيز مصر تقاضاي عفو نميكند، آنچه او خواست صرفاً يك يادآوري بود «أُذكُرنِي عِندَ رَبِّك». درعين اينكه يوسف صديق (ع) ترديدي نداشت كه خلاص و نجات به دست خداست، اما توسّل به اسباب مباح هيچ منافاتي با اخلاص ندارد. اينكه شيطان، همبند آزاد شده يوسف(ع) را به فراموشي انداخت، نشان از آن دارد كه تذكّر در زندانبودن يوسف(ع) به عزيز مصر مورد رضايت شيطان نبوده است. در تفاسير روايي فريقين در ذيل اين آيه روايات متعددي نقل شده به اين مضمون كه چون يوسف (ع) بهجاي اينكه آزادياش را از خدا بخواهد با بيان «أُذكُرنِي عِندَ رَبِّك»، آزادياش را از غيرخدا خواست لذا خداوند او را چند سال بيشتر در زندان نگاهداشت.
مطابق اين روايات خداوند به يوسف (ع) پيغام ميفرستد كه چه كسي آن رؤياي صادقه را به دلت انداخت؟ چه كسي تو را محبوب پدر كرد؟ چه كسي آنگاه كه در چاه افتاده بودي كاروان را بهسويت روانه كرد و از چاه سالم بدر آوردت؟ چه كسي تو را از مكر زنان حفظ كرد؟ چه كسي در فتنه عزيز مصر به زبان شاهد آورد تا به نفع تو شهادت دهد؟ چه كسي تأويل خواب به تو آموخت؟ و يوسف در پاسخ همه اين سؤالات عرض كرد كه خدايا تو اين نعمتها را به من ارزاني داشتي. مطابق اين روايات خداوند ميفرمايد: اي يوسف پس چگونه بهجاي اينكه به من استغاثه كني و از من بخواهي از زندان نجاتت دهم به دامان بندهاي از بندگان من متوسّل شدي، تا تو را نزد مخلوقي از مخلوقان من ياد كند؟ پس بهواسطة اين گناه كه بندهاي را بهسوي بنده ديگر فرستادي چند سال ديگر در زندان بمان. (۱۶)
مطابق يكي ديگر از همين روايات جبرئيل در زندان بر يوسف وارد ميشود و مورچه يا كرمي را درون خاك به او نشان ميدهد و ميگويد: بنگر من روزي اين موجود ريز را در قعر خاك از ياد نبردهام، پنداشتي تو را فراموش كردهام؟ اين چه كاري بود كه بهجاي اينكه از من بخواهي پيغام ميفرستي «أُذكُرنِي عِندَ رَبّك». يوسف ميگريد به آن حد كه زندانيان از گريستن او آزرده ميشوند. (۱۷) علامه طباطبايي اينگونه روايات را مخالف نصّ كتاب و منافي عصمت و نزاهت يوسف (ع) ميشمارد. (۱۸) حق با الميزان است. يوسف صديق (ع) در تقاضاي «أذكرني عند ربّك» تنها از وسيلهاي مباح براي رهايي از زندان سود جست و خداوند در قرآن كريم هرگز فعل يوسف (ع) را تقبيح نكرده است.
دربار مصر با به زندان انداختن يوسف (ع) ميخواست يوسف (ع) از خاطرهها محو شود. يوسف (ع) با اين تذكّر دقيقاً برخلاف نظر عزيز مصر عمل ميكند. اين وظيفه همه صالحان خارج از زندان است كه براي رهايي مصلحان از غلّ و زنجير با رعايت عزّت زنداني اقدام كنند و كمترين خدمت، زنده نگاهداشتن ياد اوست. يوسف (ع) به همبند از زندان رسته و به حق پيوسته خود، اين وظيفه شرعي و اخلاقي را متذكّر ميشود. يوسف(ع) نميگويد نزد ملك از جانب من چنين بگو، ميگويد از من ياد كن، نگذار خاطره من فراموش شود و اين درست برخلاف نظر ارباب قدرت است. زنده نگاهداشتن ياد مصلحان زنداني ادامه راه آنان است. واضح است كه اين تذكّر يوسف (ع) نه با عزّت نبوي منافي است نه با اخلاص اولياي الهي. صاحب مجمعالبيان نيز بر همين باور است. (۱۹)
نكته هفتم: ملك خوابي عجيب ميبيند، هفت گاو فربه توسط هفت گاو لاغر خورده ميشوند، هفت خوشه سبز گندم در كنار هفت خوشه خشك گندم. بزرگان دربار از تعبير خواب ملك درميمانند. همبند آزادشدۀ يوسف (ع )، تذكر يوسف (ع) را پس از چند سال به ياد ميآورد و از عزيز مصر درخواست ميكند براي تعبير خواب او را به زندان نزد يوسف (ع) بفرستند. يوسف (ع) استادانه خواب را تعبير ميكند و خبر از هفت سال قحطي و خشكسالي از پس هفت سال فراواني ميدهد و توصيه ميكند كه هفت سال زراعت كنيد و محصولات خود را براي هفت سال قحطي بعدي ذخيره كنيد (آيات ۴۳ تا ۴۹ سوره يوسف).
يوسف (ع) ميتوانست علم خود را دريغ كند و آن را تنها به شرط رهايي از زندان دراختيار فرستاده ملك قرار دهد. درحاليكه يوسف صبر كرد و بيمزد و منّت و بدون هيچ قيد و شرطي خواب ملك را تعبير كرد، چرا؟ اولاً فاجعه قحطي در راه بود و شفقت يوسف صديق(ع) بر مردم اقتضا ميكرد تا بهسرعت به مصلحت آنان اقدام كند. مصلحان درخواست حكومتهاي جائر را تنها در اموري كه مصلحت عمومي و خير عامّه در آن است ميپذيرند. ثانياً يوسف(ع) منتظر بود تا برائت خود را به ارباب قدرت اثبات كند و با اعتراف حاكميت به بيگناهي او، از زندان آزاد شود.
نكته هشتم: عزيز مصر با شنيدن تعبير صادقانه رؤيايش بلافاصله دستور احضار و آزادي يوسف را صادر ميكند. «وَ قالَ المَلِكُ ائتُونِي بِه». يوسف (ع) بهجاي اينكه خوشحال شود و بدون فوت وقت از زندان خارج شود، درنگ ميكند و به فرستاده ملك ميگويد به نزد اربابت برگرد از او سؤال كن چرا زنان مصر در مواجهه با وي انگشتان خود را بريدند؟ «فَلَمّا جاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارجِع إلي رَبِّك فَسئَلهُ مَا بَالُ النِسوَهِ الّاتي قَطَََّعنَ أيديهُنَّ» (يوسف/۵۰) بعد از اينكه ملك مصر از زنان حقيقت ماجرا را جويا شد، آنان بر پاكي يوسف(ع) شهادت دادند و ملكه نيز به گناه خود اعتراف كرد، يوسف (ع) پس از اثبات برائت خود با عزّت از زندان بيرون ميآيد. يوسف(ع) با اختيار زندان را بر ارتكاب معصيت برگزيد و باز با اختيار پس از اعتراف حاكميت بر برائت وي از زندان بدرآمد.
نكته نهم: يوسف (ع) آزادي خود از زندان را از جانب خدا ميداند: «قَد أحسنَ بِي إذ أخرَجَني مِنَ السِّجنِ» (يوسف/۱۰۰). اين خداست كه بايد اسباب رهايي را فراهم آورد و آنگاه كه صلاح بداند حقجويان و اولياي خود را از زندان بدر ميآورد. متذكر شديم كه اين اخلاصلله منافاتي با كوششهاي بندگان از طرق مشروع براي رهايي ندارد. اما همواره بايد به خاطر داشته باشيم آنان كه براي رضاي خدا رنج زندان را به جان خريدند رهاييشان از زندان را نيز تنها از او ميطلبند و از خداي خود خواستهاند تا زماني كه در زندان بودن آنان در استمرار دين و ادامه روند اصلاحات مؤثر است، در زندان بمانند.
در تفسير مجمعالبيان روايت زيبايي است از آنچه يوسف(ع) در ابتداي آزادي از زندان بر زبان رانده است. يوسف(ع) چون از زندان آزاد شد براي زندانيان دعا كرد و فرمود: «أللهمّ اعطِف عَلَيهِم بِقُلُوبِ الأخيَارِ وَ لا تَعُمّ عَليهِم الأخبار». خداوندا دلهاي نيكان را بهسوي آنان متمايل بگردان و خبرها را از ايشان مپوشان. «فَلِذلِك يَكُونُ أصحابُ السِّجنِ أعرفَ النّاسِ بِالأخبارِ فِي كُلِّ بَلَدٍ». از اينرو زندانيان در هر شهري بيش از ديگر مردم در جريان اخبارند. «و كَتَبَ عَلي بابِ السِّجنِ»، يوسف(ع) بر در زندان نوشت: «هذَا قُبُورُالأحياء وَ بَيتُالأحزانِ وَ تَجرُّبُ الأصدِقاءِ وَ شَماتُ الأعداءِ» (۲۰) اينجا (زندان) قبر زندگان، خانه اندوهها، آزمون دوستان و سرزنش دشمنان است.
ازجمله محدوديتهايي كه زنداني بهشدت از آن رنج ميبرد محروميت از اطلاعات و اخبار است. با اين همه غالباً خبرها در زندان زود ميپيچد. نبض زندگي در يك جامعه ناسالم در بند زندانيان سياسي تندتر ميتپد. محروميت زنداني از جريان آزاد اطلاعات و اخبار (در عرف زمان ما از روزنامه، مجله، راديو، اينترنت، تلفن و…) كمتر از دوري از اهل و عيال نيست. تعابير چهارگانه حضرت يوسف (ع) از زندان، سخت جذاب است: زندان قبرستان زندگان است. ما دوگونه قبرستان داريم: قبرستان مردهها و قبرستان زندهها. خارج از زندان همگان ميكوشند تا زمان ديرتر بگذرد. اما زندانيان همه درپي آنند تا زمان زودتر سپري شود. آزادي و اختيار ملازم زندگي است. هرجا آزادي آدمي سلب شود آنجا قبرستان است و زندان قبرستان زندگان است.
در يك جامعه ناسالم، سالمترين افراد را بايد در زندان سراغ گرفت. نظام سياسي ناصالح، مخالفان خود را به زندان ميافكند تا از شرّ آنان در امان بماند. اگر ميتوانست آنها را ميكشت. چون افكار عمومي اجازه قتل مخالفان حكومت را نميدهد با سلب آزادي مصلحان، حذف فيزيكي از جامعه، خاموشكردن نام و ياد آنان، تبعيد به قبرستان زندگان، مرگ تدريجي را برايشان تجويز ميكنند. يوسف (ع) كه خود رنج زندان را چشيده است، زندان را «بيتالاحزان» مينامد، حزن از بابت سلب آزادي. دوستان زنداني تجربه مياندوزند، زندان آينه عبرت است، و بدخواهان زنداني زبان به شماتت و طعن ميگشايند، «تجرّب الاصدقاء و شمات الاعداء».
نكته دهم: خداوند بلاي زندان يوسف (ع) را وسيله نيل او به عزت و اقتدار قرار ميدهد. بدخواهان با به زندان افكندن يوسف(ع) بناي آن داشتند كه ياد يوسف (ع) را از دلها بزدايند و او را از سراچه دل مردم بيرون كنند و او را از چشم مردم بيندازند. اما خداوند بر يوسف( ع) منّت نهاد و زندان را طريق رسيدن به اريكه عزّت و اقتدار كرد. (۲۱) «وَ كَذلِكَ مَكَنّا لِيُوسُفَ فِيالأرضِ يَتَبَوءُا مِنها حيثُ يَشَاءُ نُصيِبُ بِرَحمَتِنَا مَن نَشَاءُ وَ لانُضيعُ أجرَالمُحسِنينَ وَ لَأجرُ الآخِرَهِ خَيرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتقُّونَ» (يوسف/۵۶ و ۵۷). بدينسان يوسف(ع) را بر زمين سيطره داديم، او هر آنجا كه ميخواهد برگزيند، رحمت خود را شامل هر كه بخواهيم ميكنيم و پاداش نيكوكاران را تباه نميكنيم، هرچند پاداش آخرت براي مؤمنان و پرهيزكاران بهتر است.
آيا قرآن كريم، زندان را بهعنوان يكي از مجازاتهاي شرعي به رسميت شناخته است؟ اگر پاسخ مثبت است، كلامالله مجيد براي كداميك از جرايم مجازات زندان را تجويز كرده است؟ تفحص در آيات قرآن و تفاسير و همچنين كتب فقهي نشان ميدهد كه از جانب برخي مفسران و فقيهان حداكثر از چهار آيه مجازات شرعي زندان استظهار شده است. اين چهار آيه را از دو زاويه تفسيري و فقهي مورد بررسي قرار ميدهيم تا مشخص شود اولاً كدام يك از عالمان از اين آيات چنين استظهاري كردهاند؟ ثانياً قول اين دسته از عالمان در مقايسه با قول مشهور و رايج چه محلي از اعتبار دارد؟ ثالثاً آيا با حدس اين دسته از عالمان ميتوان موافق بود و به راي آنان فتوا به زندان داد؟
«إنَّما جَزاؤُا الَّذينَ يُحارِبوُنَاللهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسعَونَ فِيالأرضِ فَسَاداً أن يُقَتَّلُوا أو يُصَلَّبُوا أو تُقَطَّعَ أَيديهِم وَ أَرجُلُهُم مِن خِلافٍ أو يُنفَوا مِنَ الأرضِ ذلِكَ لَهُم خِزيٌ فِيالدُنيا وَ لَهُم فِي الآخِرهِ عَذابٌ عَظيمٌ« (مائده، ۳۳). جزاي كساني كه با خدا و رسولش محاربه ميكنند و به فساد در زمين ميكوشند به اين است كه كشته شوند يا به صليب كشيده شوند يا دستها و پاهايشان برخلاف هم قطع شود يا از زمين رانده شوند، اين خواريشان در دنياست و بر ايشان در آخرت عذابي سنگين خواهد بود. محارب كسي است كه مسلحانه در جامعه ارعاب ميكند و مُخلّ امنيت عمومي و مفسد فيالارض است.
چهار مجازات براي محارب پيشبيني شده است. آيه از اين حيث كه مراد از «أَو» در آيه تخيير است يا به حسب درجات افساد و محاربه ترتيب، مبهم است و برخي روايات ذيل آيه قول دوم را تاييد ميكنند يعني نفي تخيير و اثبات ترتيب به حسب درجات محاربه. اگر محارب مرتكب قتل شده باشد مجازات اول يعني قتل شامل حال وي ميشود. اگر محارب علاوه بر قتل سرقت نيز كرده باشد، مجازات دوم يعني قتل از طريق دار، مجازات وي خواهد بود و اگر سرقت مسلحانه بدون قتل مرتكب شده باشد مجازات سوم، قطع دستها و پاهاي مقابل نصيب وي خواهد شد و اگر در اخلال مسلحانه در امنيت عمومي مرتكب قتل و سرقت نشده باشد، نفي از ارض ميشود. «يعني يُنفَي مِنَ المِصرِ الّذي فَعَلَ فيه ما فَعَلَ إلي مِصرٍ غيره سَنَه» يعني بهمدت يك سال از شهري كه در آن مرتكب جرم شد، تبعيد ميشود و به اهالي تبعيدگاه ابلاغ ميشود كه او محارب است تا از همنشيني با وي بپرهيزند (۲۲) برخي از روايات نيز انتخاب هريك از مجازاتهاي چهارگانه را به اختيار امام ميگذارد. (۲۳)
درباره مجازات چهارم «يُنفَوا مِنَالأرضِ» دو قول است: قول اول، مراد از آن تبعيد به شهر ديگر به مدت حداكثر يك سال. روايات معتبر متعدد ازجمله دو روايت ياد شده از كافي، همين تفسير را از آيه ارائه كردهاند. ظاهر آيه نيز همين را اقتضا ميكند و مشهور نيز بر همين قول فتوا داده است. (۲۴) قول دوم،: مراد از نفي از ارض، زندانيكردن محارب است تا اينكه توبه كند يا بميرد.
مستند اين قول دو روايت است، يكي در تفسير عياشي: اگر محاربان فقط اخلال در امنيت و ايجاد ترس كرده باشند اما كسي را نكشته باشند و مالي را نبرده باشند، محبوس ميشوند، اين معناي نفي از ارض است. (أُمِرَ بِإيداعِهِم الحَبس، قال ذلك معني نَفهيم مِن الأرض بِإخافَتِهِم السَّبيل). (۲۵) روايات دوم در مُسند زيد از امام علي(ع) است: راهزنان مسلحي كه كسي را نكشته و مالي را نبرده باشند، بگيريد و حبس كنيد تا بميرند. (إحبِسُوا حَتَّي يَمُوتُوا وَ ذلِكَ نَفیُهُم مِنَالأرضِ). (۲۶)
از فقهاي اماميه شيخ الطائفه طوسي در المبسوط مجازات تعزيري نوع چهارم از محاربان را اينگونه تعيين كرده است: «يُنفَي عَن بَلَدِه وَ يُحبَسُ فِي غَيرِهِ وَ فِيهِم مَن قالَ لايُحبَس في غيره وَ هَذَا مَذهبِنَا غير أنّ اصحابَنا رَوَوا أنّه لايِقَرَّ في بَلَدِه» (۲۷). محارب از شهرش تبعيد ميشود و در شهر ديگر زنداني ميشود، برخي اصحاب قائلند كه در شهر ديگر زندان نميشود و مذهب ما نيز همين است، الّا اينكه اصحاب ما روايت كردهاند كه در شهرش باقي گذاشته نميشود.
ابوالصلاح حلبي مجازات اينگونه از محارب «ان ينفيهم من الارض بالحبس او النفي من مصر الي مصر حتي يومنوا او يري الصفح عنهم» (۲۸) يعني مجازات چهارم را تخيير بين حبس و تبعيد دانسته است. سيدبن زهره نيز همين نظر را تأييد كرده است «نفوا منالارض بالحبس او النفي من مصر الي مصر، كل ذلك بالاجماع منالطائفه عليه» (۲۹) اما يحيي بن سعید در مجازات محاربه قسم چهارم تخيير بين سه امر قائل شده است: «فان اخاف و لم يجن نفي من الارض بان يغرق ــ علي قول ــ او يحبس علي آخر، او ينفي من بلاد اسلام سن حتي يتوب» (۳۰) يعني يا غرقش ميكنند يا به زندانش ميافكنند يا تبعيدش ميكنند. دو مورد اول را وي دو قول در مسأله دانسته و ظاهراً فتواي خود وي نيست. اما علاءالدين حلبي تبعيد بهعلاوه زندان را تا توبه يا مرگ جزاي اين قسم از محاربان دانسته است «و ان لم يحدث منهم سوي الاخافه و الارجاف نفوا من بلد الي بلد و اودعوا السجن الي ان يتوبوا او يموتوا». (۳۱)
در مجموع قائلان به مجازات حبس درباره محاربي كه مرتكب قتل و سرقت نشده باشد، چهارگونه نظر دادهاند:
اول، حبس در شهر خودش (ظاهر شيخ در مبسوط).
دوم، حبس در تبعيد (علاءالدين حلبي).
سوم، تخيير بين تبعيد و حبس (ابوالصلاح و سيّد بن زهره).
چهارم، تخيير بين غرق، حبس و تبعيد (يحييبن سعيد).
اما شيخالطائفه در ديگر كتبش بهويژه كتاب فتوايي النهایه برخلاف ظاهر مبسوط به رأي مشهور يعني به تبعيد فتوا داده است. (۳۲) به هرحال مستند مجازات حبس در قسم چهارم محارب ضعيف است، و درمقابل مستندات معتبر قوي ديگر توان ايستادگي ندارد. در مجموع مجازات حبس (اعم از تخييري و تعييني، در شهر خودش يا در تبعيد) قولي ضعيف در مسأله است و نظر مشهور علماي اماميه برخلاف آن است.
«وَ الَّاتِي يَأتِينَ الفَاحَِشهَ مِن نِسائِكُم فَاستَشهِدُوا عَلَيهِنَّ أَربَعَهً مِنكُم فَإِن شَهِدُوا فَأَمسِكُوهُنَّ فِيالبُيُوتِ حَتَّي يَتَوَفَّيهُنَّ المَوتُ أَو يَجعَلَ اللهُ لَهُنَّ سَبِيلاً» (نساء/۱۵). زناني از شما كه مرتكب فاحشه ميشوند، بر آنان چهار شاهد بگيريد، اگر شهادت دادند، در خانهها حبسشان كنيد تا مرگشان برسد يا خدا راهي براي آنان بگشايد.
درباره اين آيه چند بحث است:
یک. مراد از فاحشه در اين آيه چيست؟ زنا يا مساحقه يا اعم از زنا و مساحقه؟
دو. آيا مجازات امساك در بيوت حد شرعي بهعنوان مجازات ارتكاب فاحشه است يا از قبيل دفع منكر است؟
سه. آيا مراد از سبيل در ذيل آيه، تازيانه (سوره نور آيه ۲) است يا اينكه مراد از آن توبه صادقه يا سقوط زن از قابليت ارتكاب فاحشه به واسطه كبر سن و مانند آن يا ميل به ازدواج مشروع يا ديگر اسباب ايمني از ارتكاب فاحشه است؟
چهار. آيا حكم امساك در بيت از احكام دائمي و غيرمنسوخ قرآن كريم است و يا باتوجه به نزول آيه ۲ سوره نور، سبيل ذيل آيه سوره نساء محقّق شده و اين آيه از منسوخات قرآن كريم محسوب ميشود؟
در پاسخ به سوالات چهارگانه فوق اكثر قريب به اتفاق علماي اماميه معتقدند كه: اوّلا، مراد از فاحشه در آيه مورد بحث زنا است. ثانياً، در زمان نزول آيه و در صدر اسلام مجازات امساك در بيوت از حدود امضايي (و نه تأسيسي) شرع محسوب ميشده است. ثالثاً، بنابر تصريح روايات معتبري از رسول اكرم(ص) و ائمه هدي(ع) آيه جَلد (نور/۲، مجازات تازيانه براي زاني و زانيه) همان سبيل معهود در ذيل آيه ۱۵ سوره نساء است. رابعاً، با نزول دومين آيه سوره نور، آيه ۱۵ سوره نساء نسخ شده است يا مدت آن پايان گرفته است و در هرصورت ديگر به آيه يادشده عمل نميشود:
«الزَّانِيَهُ وَ الزَّانِي فَاجلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِنهُمَا مِأَءََه جَلدَهٍ وَ لَاتَأخُذكُم بِهِمَا رَأفَهٌ فِي دِينِ اللهِ إِن كُنتُم تُؤمِنُونَ بِاللهِ وَ اليَومِ الآخِرِ وَ ليَشهَد عَذابَهُمَا طَائِفهٌ مِنَ المُؤمِنِينَ» (نور/۲) زن و مرد زناكار را صد ضربه تازيانه بزنيد، مبادا به آنها در دين خدا ترحّم كنيد، اگر به خدا و قيامت ايمان داريد، ميبايد گروهي از مؤمنين شاهد اجراي حد باشند. واضح است كه در زمان اعتبار آيه (قبل از نزول آيه جَلد) مراد از امساك در بيت، حبس در خانه براي جلوگيري از ادامه ارتكاب فحشاست، اين حبس توسط خويشاوندان و اقربا بهصورت خانوادگي انجام ميشده و بههيچ وجه مراد زندانيشدن در زندان متعارف (سِجن) زيرنظر حاكم شرع و اولياي حكومت نبوده است، كه از آن امروز به حصر در خانه تعبير ميشود.
امام صادق(ع) از اميرالمومنين(ع) در حديث ناسخ و منسوخ روايت كرده است كه در شريعت جاهلي زن اگر مرتكب زنا ميشد، در خانهاش محبوس ميشد تا بميرد، و اگر مرد مرتكب زنا ميشد او را از مجالسشان طرد ميكردند و او را دشنام داده، آزارش ميكردند، و جز اين حكمي نبود تا اين دو آيه (نساء/۱۵ و ۱۶) نازل شد، پس چون مسلمانان فراوان شدند و اسلام قوي شد و مسلمين از امور جاهلي استيحاش پيدا كردند، خداوند آيه جلد را نازل فرمود (نور/۲)، پس آيات حبس و ايذا منسوخ شد. (۳۳) عليبن ابراهيم و عياشي، نيز نسخ آيه را در تفاسير خودشان گزارش كردهاند. (۳۴) بههرحال از مسلّمات است كه حكمي كه در اواخر عهد نبوي بر زنان زانيه جاري ميكردهاند تازيانه بوده نه حبس در خانهها. (۳۵)
اما درمورد اين آيه مرحوم آيتالله خويي در تفسير البيان نظر ديگري دارد. بهنظر وي: اولاً، مراد از فاحشه در آيه صرفاً زنا نيست، يا سحق است يا اعم از سحق و زناست. ثانياً، ظاهر آيه در اين است كه امساك زن در خانهاش بهواسطه تعجيزش از ادامه ارتكاب فاحشه است كه از قبيل دفع منكر محسوب ميشود، دفع منكر در امور مهم (أعراض و نفوس) بدون ترديد واجب است، نه حدّ شرعي. ثالثاً، مراد از جعلِ سبيل در ذيل آيه، جعل طريقي براي وي جهت رهايي از عذاب است، لذا نميتوان مراد از سبيل جَلد و رَجم باشد، اگر «سبيل لها» جَلد و رجم است پس «سبيل عليها» چه خواهد بود؟ بنابراين سبيل يا توبه يا سقوط از قابليت ارتكاب فحشا يا ازدواج يا غير آن است. رابعاً، حكم آيه امساك مستمراً باقي است. اما حكم جلد و رجم حكمي ديگر براي تأديب مرتكبان فحشاست و ناسخ آيه امساك محسوب نميشود. بهعبارت ديگر حكم امساك براي تحفظ از وقوع در فاحشه ديگري است و حكم دوم (جَلد و رجم) براي تأديب بر جريمه اول و صيانت باقي زنان از ارتكاب امثال اين اعمال ناپسند تشريع شده است. (۳۶)
نظر مرحوم آيتالله خويي مبتني بر قول مضيّق ايشان در بحث ناسخ و منسوخ در علوم قرآني است و ظاهراً حتي خود ايشان نيز در كتب استدلالي و فتوايي خود به قول مشهور فتوا داده است. (۳۷) به هرحال مجازات موضوع آيه مورد بحث به نظر اكثر قريب به اتفاق علماي اماميه منتفي است.
سوم: حبس شهود تا وقت نماز عصر
«يَا أَيُّهَاالَّذِينَ آمَنُوا شَهَادَهُ بَينَكُم إذَا حَضَر أَحَدَكُمُ المَوتُ حِينَ الوَصِيَهِ إِثنَانِ ذَوَا عَدلٍ مِنكُم أَو آخَرَانِ مِن غَيرِكُم إِن أَنتُم ضَرَبتُم فِيالأَرضِ فَأَصَابَتكُم مُصِيبَهُ المَوتِ تَحبِسُونَهُمَا مِن بَعدِ الصَّلَوةِ فَيُقسِمَانِ بِاللهِ إِنِ ارتَبتُم لَانَشتَرِي بِه ثَمَنَاً وَ لَو كَان ذَاقُربَي وَ لَانَكتُمُ شَهَادهَ اللهِ إِنَّا إِذَاً لَمِنَ الآثِمِينَ» (مائده/ ۱۰۶) اي مومنان آن هنگام كه مرگ يكي از شما فرا رسد، درموقع وصيت ميبايد دو نفر عادل را از ميان خودتان به شهادت بطلبد يا اگر مسافرت كرديد و مرگ شما فرا رسد [و در راه مسلماني نيافتند] دو نفر از غير شما، و اگر بههنگام اداي شهادت در صدق آنها شك كرديد آنها را بعد از نماز نگاه داريد تا سوگند ياد كنند كه حاضر نيستيم حق را به چيزي بفروشيم اگرچه درمورد خويشاوندان ما باشد و شهادت الهي را كتمان نميكنيم كه از گناهكاران خواهيم بود.
مضمون مورد بحث در اين آيه «تَحبِسُونَهُمَا مِن بَعدِ الصَّلَوهِ» است، آيه دستور ميدهد كه به هنگام اداي شهادت اگر شك و ترديدي در شهادت باشد، شاهدان را وادار كنند كه به نام خدا سوگند ياد كنند، چه مسلمان و چه غيرمسلمان و اين حكم براي احتياط بيشتر و محكمكاري در حفظ مال مردم است. انتخاب وقت نماز بهخاطر خداترسي بيشتر در آن زمان است. همچنان كه واضح است حبس در اين آيه بهمعناي به زندان افكندن نيست، بلكه بهمعناي نگاه داشتن براي قسم يادكردن است و هيچ ارتباطي به بحث زندان متعارف ندارد.
«فَإِذَا انسَلَخَ الأشهُرُ الحُرُمُ فَاقتُلُوُا المُشرِكِينَ حَيثُ وَجَدتُمُوهُم وَ خُذُوهُم وَ احصُرُوهُم وَ اقعُدُوا لَهُم كُلَّ مَرصَدٍ، فَإِن تَابُوا وَ أَقَامُوُا الصَّلَوةَ وَ آتُوا الزَّكَوهَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُم إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»(توبه، ۵) هنگامي كه ماههاي حرام پايان گرفت، مشركان را هركجا بيابيد به قتل برسانيد و آنها را اسير سازيد و محاصره كنيد و در هر كمينگاه بر سر راه آنان بنشينيد، پس هرگاه توبه كنند و نماز را بهپا دارند و زكات را بپردازند، آنها را رها كنيد، زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است.
بحث در «خُذُوهُم وَ احصُرُوهُم» است، آيا مراد از اين دو دستور به زندان انداختن آنان است؟ پاسخ منفي است. مراد آيه اين است كه در ميدان جنگ با شرايط شرعي اگر بر آنان پيروز شديد و قتلشان ممكن بود ميكشيدشان و اگر ممكن نبود اسيرشان ميكنيد و اگر اسارت نيز ميسر نشد، محاصرهشان ميكنيد و از خروجشان بهسوي مردم و پراكندهشدنشان بين مردم جلوگيري ميكنيد و اگر از محلّشان مطلع نيستيد در هر جايي در كمينشان بنشينيد. (۳۸) به هرحال آيه مربوط به احكام جهاد است و «خُذُوهُم» دالّ بر لزوم اسارت است و حكم اسارت در عرف حقوقي و شرعي با حكم زندان تفاوت دارد. «اُحصُرُوهُم» هم هيچ دلالتي بر به زندانافكندن ندارد و دالّ بر محاصره در جهاد ابتدايي است، و در مجموع آيه از بحث زندان اجنبي است.
ج: زندان اخروي، سِجّين و حَصير
جهنم جزاي اخروي مجرمان است. خداوند در دو موضع از قرآن كريم از جهنم به حصير و سِجّين تعبير كرده است. حصير از ماده حَصر بهمعناي حبس است، به هر نقطهاي كه راه خروج ندارد، حصير گفته ميشود. «وَ جَعَلنَا جَهَنَّمَ لِلكَافِرِينَ حَصِيراً» (الإسراء/۸) ما جهنّم را براي كافران زندان سختي قرار دادهايم.
«كَلَّا إِنَّ كِتَابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجّيِنَ وَ مَا أَدرَيكَ مَا سِجّيِنَ كِتَابٌ مَرقُومٌ وَيلٌ يَومَئِذِ لِلمُكَذَّبِينَ» (مُطفّفين/۷ تا ۱۰) چنين نيست، كتاب فاجران در سجين است و توچه ميداني سجين چيست؟ سرنوشتي است محتوم، واي در آن روز بر تكذيبكنندگان. سِجّين مقابل عِلّيين است، عِليين علوّ مضاعف است و در سِجّين دو معناي پستي و حبس (سفل و انحباس) مضمر است. سِجّين مبالغه از سِجن است بهمعناي حبس. سِجّين چيزي است كه هر كه داخل آن ميشود جاودانه يا بسيار طولاني در آن محبوس ميشود. كتاب مورد اشاره آيه قضاي محتوم است. اين مقتضاي تدبر در آيات چهارگانه با مقايسه با ديگر آيات است. (۳۹)
هرچند اقوال ديگري نيز در مورد آيات مورد بحث در كتب تفسير ديده ميشود ازجمله: سِجّين كتاب جامعي است كه نامه عمل بدكاران در آن گرد آمده و محتويات آن سبب زندانيشدن فاجران در جهنم ميشود، ديگر اينكه مراد از سِجّين طبقه هفتم زمين و محلّي در جهنّم است. (۴۰) از بهشت اخروي كسي نميگريزد، ابواب بهشت براي اين است كه غير مستحقين به آن داخل نشوند. اما جهنم زنداني است كه جزاي اعمال بدكاران در آخرت است.
اكنون با توجه به بررسي فوق ميتوان سؤالات آغاز مقاله را به اجمال چنين پاسخ گفت:
1. زندان بهعنوان مجازات شرعي مستند قرآني ندارد. جرايمي كه بهلحاظ ديني مجازاتشان زندان تعيين شده است، مستفاد از روايات است (كه خارج از بحث اين مقاله و موضوع مقالهاي مستقل است).از چهار آيهاي كه به بحث زندان مرتبط است، مجازات محاربي كه مرتكب قتل و سرقت نشدهاست به نظر مشهور تبعيد است نه حبس، حبس زانيه در خانه به آيه جَلد منسوخ شده است، مراد از حبس شهود تا وقت نماز عصر به زندانافكندن نيست، نگهداشتن است، ازجمله مجازاتهاي كافر حربي اسارت است كه با زندان بهلحاظ حقوقي و شرعي متفاوت است.
2. قرآن كريم تنها در دو موضع بحث زندان در دنيا را مطرح كرده است: يكي تهديد موسي(ع) از جانب فرعون، و ديگري قصه حضرت يوسف(ع). يوسف صديق زنداني اسوه قرآني است.
3. در قرآن، زندان حربه مستبدان و طواغيت عليه مصلحان معرفي شده است. زندانيان و تهديدشدههاي به زندان در قرآن دو پيامبرند و هر دو در مصر، آنكه به زندان تهديد ميكند فرعون است و آن كه به زندان ميافكند عزيز مصر است.
4. زنداني اسوه قرآني بيگناه است و با آگاهي و اختيار زندان را بر ارتكاب معصيت و اطاعت از حاكميت منحرف برگزيده است. او بهخاطر دين خدا و احياي حقّ رنج زندان را به جان خريد و آزادياش از بند را نيز احسان الهي ميداند.
5. يوسف(ع) زندان را «قبرستان زندگان» ميخواند. بدخواهان، با به زندانافكندن يوسف خواستند كه نام او از يادها برود و راه او فراموش شود، اما خداوند بلاي زندان را وسيلۀ نيل او به عزّت و اقتدار در دنيا و اجر و ثواب در آخرت قرار داد.
6. زندان جزاي بدكارانِ بدخواه در آخرت است.
اميدوارم در مجالي ديگر توفيق ارائه مباحث زندان در روايات، زندان در فقه و احكام، و زندان در تاريخ دينداران و سيره متشرعه را بيابم. بحث «زندان در اسلام» حاصل اين چهار بحث خواهد بود. از دوستداران بافضيلت قرآن كريم انتظار است كه با تذكّرات و انتقادات خود اين قلم را ياري فرمايند.
زندان اوين، ۱۴ بهمن ۱۳۷۸
يادداشتها
* ماهنامۀ كيان، تهران، سال دهم، شمارۀ سوم (شماره مسلسل ۵۳)، شهريور ۱۳۷۹، ص ۱۰-۲.
1. رجوع كنيد به راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن و ابن منظور، لسانالعرب.
2. مطفّفين/ ۷ و ۸.
3. يوسف/ ۳۳، ۳۶، ۳۸، ۴۱، ۴۲ و ۱۰۰.
4. يوسف، ۲۵، ۳۲، ۳۵.
5. شعراء/ ۲۹:«قَالَ لَئِن اتّخَذتَ إِلَهاً غَيرِي َلأَجعَلَنَّكَ مِنَ المَسجُونِينَ»
6. مائده/ ۱۰۶ و هود، ۸.
7. رجوع كنيد به المنجد، ماده حبس، حَبَسه: سَجَنه.
8. نساء/۹۰ ؛ توبه/۵ ؛ بقره/ ۱۹۶ و۲۷۳.
9. اصفهاني، پيشين.
10. آلعمران/ ۳۹.
11. اسراء/ ۸.
12. نساء/ ۱۵.
13. مائده/۳۳.
14. تحفالعقول، كلمات امام رض ا(ع) و امام جواد(ع) به مامون در جوامعالشرايع.
15. رجوع كنيد به الميزان، ج ۱۵، ص ۲۷۲.
16. رجوع كنيد به تفسير عيّاشي، تفسير عليبن ابراهيم قمي، تفسيرمجمعالبيان طبرسي و تفسير الدرالمنثور ذيل آيه ۴۲ سوره يوسف(ع).
17. تفسير عليبن ابراهيم قمي و تفسير نورالثّقلين و تفسير البرهان ذيل آيه ۴۲ سوره يوسف(ع ).
18. الميزان في تفسير القرآن، ج ۱۱، ص۱۸۳.
19. مجمع البيان، ج ۵، ص ۳۶۹.
20. مجمع البيان، ج ۵، ص ۳۷۰، ذيل آيه ۵۵ سوره يوسف(ع ).
21. الميزان، ج ۱۱، ص ۲۵۸، كلام في قصّه يوسف(ع ).
۲۲. روايت عبيدالله مدائني از امام رض ا(ع) در كافي، ج ۷، ص ۲۴۶، حديث ۸ و تهذيب، ج ۱۰، ص ۱۴۳ و ۱۳۲; وسايلالشيعه، ج ۱۸، ص ۵۳۴، الميزان، ج ۵، ص۳۳۲، روايات در اين معني مستفيض است.
23. روايت جميل بن دراج از امام صادق(ع) در كافي، ج ۷، ص ۲۴۵، حديث ۳ وسايلالشيعه، ابواب حدّالمحارب، باب ۱، حديث 3.
24. ازجمله آیتاللهخمینی، تحريرالوسيله، كتابالحدود، الفصلالسادس في حدالمحارب، مسأله ۱۰، ج ۲، ص ۴۹۳.
25. تفسيرالعيّاشي، ج۱، ص ۳۱۴، ج ۹۱، وسايلالشيعه، ابواب حد المحارب، باب ۱، ج۱۸، ص ۵۳۶.
26. مسند زيد، ص ۳۳۳.
27. مبسوط، ج ۸، ص ۴۷: «و فيهم من قال: يحبس في غيره و هذا مذهبنا.» مطلب را براساس نقل صاحب جواهر از مبسوط ذکر كردم (جواهر الكلام،ج ۴۱، ص ۵۹۳).
28. الكافي في الفقه، ص ۲۵۲.
29. غنيه النزوع (الجوامع الفقهيه)، ص ۵۲۲.
30. الجامع للشرائع، ص۲۴۲.
31. اشاره السبق (الجوامع الفقهيه)، ص۱۳۲.
32. شيخ طوسي، نهاية الاحكام، ص ۷۲۰.
33. رساله المحكم و المتشابه، ص ۸ ; وسايل الشّيعه، ابواب حدالزنا، باب 1، حديث ۱۹، ج ۱۸، ص ۳۵۱.
34. تفسير علي بن ابراهيم قمي، ج ۱، ص ۱۳۳، تفسير العيّاشي، ج ۱، ص ۲۲۸، حديث ۱۱.
35. تفسيرالميزان، ج ۴، ص ۲۵.
36. آیة الله سيد ابوالقاسم موسويخويي، البيان، ص ۲۳۱ (با تلخيص).
37. آيه الله خويي، مباني تكمله المنهاج، ج ۱، ص ۱۹۸، مساله ۱۵۵.
38. رجوع كنيد به مجمعالبيان، ج ۵، ص ۱۲ و الميزان، ج ۹ ص ۱۵۲.
39. تلخيص راي الميزان، ج ۲۰، ص ۲۳۲ و ۲۳۱.
40. رجوع كنيد به مجمعالبيان، ذيل آيات ۸ و ۷ مطفّفين.