جلسه چهارم: ابلاغ پيام تنها وظيفه پيامبران

خلاصة جلسات گذشته:

قرآن كريم در مورد پيامبري گزاره‌هايي كلي و ضوابطي اساسي ارائه كرده كه مي‌توان از آنها به قواعد قرآني حوزه پيامبري يا خصائص عمومي پيامبران تعبير كرد:

قاعده اول: هر امتي رسولي دارد و هيچ جامعه‌اي بدون پيامبر رها نشده است.

قاعده دوم: پيامبران انسانهايي هستند مثل ديگر انسانها

قاعده سوم: پيامبران به زبان مردمي كه در ميان ايشان مبعوث مي‌شوند سخن مي‌گويند.

قاعده چهارم: پيامبران توسط خداوند برگزيده مي‌شوند.

قاعده پنجم: به پيامبران از جانب خداوند وحي مي‌شود.

قاعده ششم: پيامبران تحت تعليم الهي آموزش ديده‌اند.

قاعده هفتم: پيامبران به خدا دعوت مي‌كنند

قاعده هشتم: روش دعوت پيامبران بشارت و انذار است

قاعده نهم: پيامبري تعليم و تربيت مردم است

شيوه‌هاي تعليم وتربيت پيامبرانه

۱/۹: تبيين

پيامبران تنها آيات الهي را بري مردم تلاوت نمي‌كنند، بلكه دينداري را به مردم مي‌آموزند و جان مردم را پالايش مي‌كنند. تعليمات پيامبران منحصر در تعليم كتاب الهي نيست، تبيين، توضيح، تشريح و تفضيل تعاليم نيز به عهده پيامبران است. خطوط كلي ديانت در كتاب خدا آمده است، پيامبران براي آموزش اين خطوط كلي مي بايد متناسب با سطح فهم و فرهنگ مخاطبان خود مطالب فراواني را با آنان در ميان بگذارند. اين توضيحات پيامبرانه تبيين خوانده مي‌شود. و دينداران از آن به سنت نبوي ياد مي‌كنند. تبيين در ذيل عنوان كلي تعليم كتاب و حكمت جاي مي‌گيرد و همسو و سازگار با تعاليم كتاب پيش رود، تبيين غالباً مفصل‌تر و مشروح‌تر از متن كتاب است. و در حكم شرح و بسط كتاب به شمار مي‌ايد. اگر مؤمنان در دين يا فهم كتاب دچار اختلاف نظر شوند پيامبر با تبيين خود راهگشا و رافع اختلاف خواهد بود.

۱- و ما ارسلنا من رسول الابلسان قومه ليبين لهم فيضل الله من يشاء و هو العزيز الحكيم(ابراهيم ۱۴/۴)

«و هيچ پيامبري نفرستاديم مگر[با پيامي] به زبان قومش، تا [مطالب را] براي آنان روشن بدارد، آنگاه خداوند هر كس را بخواهد بيراه مي‌گذارد، و هر كس را بخواهد هدايت مي‌كند و او پيروزمند فرزانه است»

۲- و ما ارسلنا من قبلك الارجاراً نوحي اليهم فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون

بالبينات و الزبر و انزلنا اليك الذكر لتبيين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكرون (نحل ۱۶/۴۴-۴۳)

«و ما پيش از تو جز مرداني كه به آنان وحي مي‌كرديم، نفرستاديم، پس اگر نمي‌دانيد از پژوهندگان كتابهاي آسماني بپرسيد.[و آنان را] همراه با پديده‌هاي شگرف و كتابهاي آسماني [فرستاديم] و بر تو قرآن را نازل كرديم، تا براي مردم آنچه برايشان نازل شده است، روشن كني و باشد كه انديشه كنند.»

۳- و ما انزلنا عليك الكتاب الا لتبين لهم الذي اختلفوا فيه و هدي و رحمه لقوم يؤمنون(نحل ۱۶/۶۴)

«و قرآن را جز براي اين بر تو نفرستاديم كه [حقيقت] آنچه را اختلاف دارند، برايشان روشن كني، و براي آنكه براي اهل ايمان رهنمود و رحمت باشد.»

از تأمل در آيات سه تا فوق نمونه‌اي از آيات بحث تبيين است بدست مي‌آيد كه:

يك: در آية نخست مشخص مي شود كه هيچ پيامبري بدون تبيين مسائل به زبان مردم مبعوث نشده است. همه رسولان مبين هستند.

دو: اگرچه متعلق تبيين در آيه ذكر نشده اما در آيه دوم «ما انزل» يا كتاب مورد تبيين معرفي شده و در آيه سوم امور اختلافي مورد تبيين قرار گرفته است.

سه: در آيه دوم و سوم مشخص مي‌شود كه پيامبر بر اساس كتاب امور اختلافي يا «ما انزل» را براي مردم تبيين مي‌كند، يعني كتاب ريشه تبيين شمرده شده است.

۲/۹: تذكر

تعليم تنها به اموري كه مخاطب به آنها باهل است تعلق نمي‌گيرد: بلكه اموري كه مخاطب از آنها مطلع است اما به هر دليلي به آنها عمل نمي‌كند يا از آنها غفلت كرده، نيز شامل مي‌شود. امور قسم دوم از سري معلم مورد تذكر قرار مي‌گيرد، يعني معلم اين امور را بياد مخاطب مي‌آورد. تأكيد و تكرار مسائل مهم از سوي معلم بخش مهمي از درسهاي عمومي است. پيامبران از روش تذكر فراوان استفاده كرده‌اند. قرآن كريم بر شأن مذكر بودن پيامبران تأكيد كرده است.

۱) و ذكر فان الذكري تنفع المؤمنين (ذاريات ۵۱/۵۵)

«و پند بده، كه اندرز مومنان را سود دهد.»

۲) فذكر ان نفعت الذكري، سيذكر من يخشي (اعلي ۸۷/۱۰-۹)

«پس اندرز ده، اگر اندرز دهي سود دهد، و زود كسي كه خشيت پيشه كرده است، پند گيرد.»

۳) فذكر انما انت مذكر، لست عليهم بمصيطر(غايشه ۸۸/ ۲۲-۲۱)

«پس اندرز ده كه همانا تو اندرزگويي، [و] بر آنان مسلط [و حكمفرما] نيستي.»

پيامبر جز تذكر وظيفه‌اي ندارد، او زماني موظف به تذكرات كه تذكر دادن را مفيد و نافع بيابيد، تذكر همواره براي مومنان و اهل خشيت مفيد و نافذ است

۳/۹: نصيحت

پيامبران خيرخواه، مردمند اين خيرخواهي با واژه نصيحت بيان شده است. ناصح امور خير را تأييد مي‌كند و امور نادرست و را با نقد و مذمت انذار مي‌دهد. پيامبري با انتقاد و ارزيابي راه و روشهاي موجود آغاز نمي‌شود و با ارائه طريق و راهنمايي ادامه مي‌يابد. مردم در برابر اين ناصحان مشفق دو گروه مي‌شوند، برخي نصيحت پيامبران را مي‌پذيرند و راه مي‌يابند و برخي به اين نصايح و خيرخواهي ما وقعي نمي‌نهند و بر گمراهي باقي مي‌مانند. گروه اخير در برخي مقاطع براي عبرت ديگر مورد عذاب الهي واقع شده‌اند. در سوره اعراف پيامبران مختلف بر ناصح بودن خود تأكيد ورزيده‌اند:

۱- ابلغكم رسالات ربي و افصح لكم و اعلم من الله مالاتعلمون

او عجبتكم ان جائكم ذكر من ربكم علي رجل منكم لينذركم و تتقوا و لعلكم ترحمون (اعراف ۷/ ۶۳- ۶۲)

«[نوح گفت] پيامهاي پروردگارم را به شما مي رسانم و خير و صلاح شما را مي‌جويم، و من از جانب خداوند چيزهايي مي‌دانم كه شما نمي‌دانيد، آيا تعجب كرده‌ايد كه از سوي پروردگارتان پندي بر مردي از قوم خودتان براي شما نازل شده باشد تا شما را هشدار دهد و پروا و پرهيز پيشه كنيد، باشد كه مشمول رحمت خداوند شويد.»

۲- قال يا قوم ليس بي‌سفاهه ولكني رسول من رب العالمين ابلغكم رسالات ربي و انا لكم ناصح امين (اعراف ۷/۶۸-۶۷)

«[هود ] گفت اي قوم من، در من هيچ بي‌خردي نيست، بلكه من پيامبري از سوي پروردگار جهانيان هستيم كه پيامهاي پروردگارم را به شما مي رسانم و من براي شما خيرخواه امينم.»

۳- فتولي عنهم و قال يا قوم لقد ابلغتكم رساله ربي و نصحت لكم و لكن لاتحبون الناصحين (اعراف ۷/۷۹)

«[صالح] از آنان روگردان شد و گفت اي قوم من، به راستي كه پيام پروردگارم را به شمار رساندم و خير شما را خواستم، ولي شما خيرخواهان را دوست نداريد.»

۴- فتولي عنهم و قال يا قوم لقد ابلغتكم رسالات ربي و نصحت لكم فكيف آسي علي قوم كافرين (اعراف ۷/۹۳)

[شعيب] از آنان رويگردان شد و گفت اي قوم من، به راستي كه پيامهاي پروردگارم را به شما رساندم و خير شما را خواستم، پس چگونه بر قوم كافر دريغ بخورم.

در اين آيات كه نمونه‌اي از آيات بحث نصيحت است نصيحت ملازم با ابلاغ رسالت خداوند آمده است، هر پيامبري ناصح امين است، و پيامبري با نصيحت و خيرخواهي همراه است.

قاعده دهم: دعوت پيامبران دعوت به زندگي است

هر انساني دو گونه زندگي مي‌تواند داشته باشد به گونه‌ اول كه همه انسانهاي زنده از آن برخورد دارند، زندگي عادي و رايج است كه در شناسنامه‌ها ثبت مي‌شود، روزي متولد مي‌شود و روزي مي‌ميرد و در اين فاصله، مي‌خورد، مي‌آشامد، توليد مثل مي‌كند، مي‌گويد و مي‌شنود و … گونه‌دوم زندگي كه همه انسانها از آن برخوردار نيستند، هر چند مي‌توانند برخوردار باشند، زندگي واقعي است كه در قرآن از آن به «حيات طيبه» تعبير شده است.

اين حيات، حياتي معنوي و فرهنگي است. زنده بودن در اين گونه دوم بر حق بودن است حق را يافتن و به حق پيوستن است. اين زندگي نوراني است. حياتش به نور است و مرگش به ظلمت نور اين زندگي به ايمان است و مرگش به كفر و بي‌ايماني. زندگي بدون ايمان بي‌معني، تاريك و ظلماني است و انسان با ايمان آوردن از تاريكي به نور و از مرگ به زندگي واقعي دست مي يابد. واضح است كه حيات طبيه با تظاهر به ايمان يا لقلقله زبان حاصل نمي‌شود. اين زندگي با رسوخ ايمان درجات آدمي آغاز مي‌شود. بسياري از آدميان در اين سطح دوم هنوز متولد نشده‌اند، و چه بسيارند آدمي كه پير مي‌شوند و مي‌ميرند بي‌آنكه لحظه‌اي زندگي دوم را چشيده باشند. با كور سوي ايمان در قلب آدمي به لحاظ معنوي و فرهنگي او متولد مي‌شود، اما بالغ شدن در حيات طيبه كار آساني نيست، هستند و فروانند آنها كه در دوران كودكي معنوي درجا مي‌زنند اگر چه به سن و سال ظاهري كهنسال‌اند. در شناسنامه معنوي و فرهنگي ما در كدام مرحله‌ايم؟

پيامبران آمده‌اند تا مردم را احيا كنند، كار پيامبري احياگري است، مرده را زنده كردن است جانهاي مرده را به نور ايمان زنده كردن، قلبهاي تهي از معني را به نور خدا گرم كردن،در يك كلمه به زندگي معني بخشيدن.

در مواجهه با دعوت پيامبران آنها زنده مي‌شوند كه بخواهند، زنده شدن معنوي بدست خود ماست. خدا هيچ كس را بي‌آنكه خودش نخواهند تغيير نخواند داد، پيامبران نمي‌توانند آدمياني كه چشم و گوششان را بسته‌اند و بر دلهايشان قفل زده‌اند هدايت كنند. هر كه نخواهد مي‌تواند با رعايت پيشنهادهاي پيامبران زنده شود.

۱- ان الله لايغير ما بقوم حتي يغيروا ما با نفسهم و اذا اراد الله بقوم سوء فلامردله و ما لهم من دونه من وال (رعد ۱۳/۱۱)

«خدا مردمي را دگرگون نكند مگر ‌آنكه مردم خود دگرگون شوند چون خدا براي مردمي بدي خواهد، هيچ چيز مانع او نتواند شد و ايشان را جز خدا هيچ كار سازي نيست.»

اين آيه يكي از سنن لايتغير و قواعد انساني اشاره دارد. تا آدميان خود را تغيير ندهند، خداوند چيزي را تغيير نخواهد داد. تحولات اجتماعي از انسانها آغاز مي‌شود، هيچ تحولي بدون تحول منش و روش و بينش آدميان تحول محسوب نمي‌شود. تغييرات شگرف و پايدار از وجدان آدميان آغاز مي‌شود. و پيامبران كه در كار تغيير و بهبودي آدميان‌اند، چاره‌اي ندارند جز اينكه دعوت خود را به متوجه وجدان و نفس انسانها كنند.

۲- يا ايها الذين آمنوا استجيبوا للله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم و اعلموا ان الله يحول بين‌ المرء و قبله و انه اليه تحشرون (انفال ۸/۲۴)

«اي كساني كه ايمان آورده‌ايد چون خدا و پيامبر شما را به چيزي فرا خوانند كه زندگيتان مي‌بخشد دعوتشان را اجابت كنيد و بدانيد كه خدا ميان آدمي و قلبش حائل است و همه به پيشگاه او گردآورده شويد.»

خداوند و پيامبرش مومنان را به احياء و زندگي واقعي دعوت مي‌كنند. دين برنامه اين احياء است. خدا از خود انسان به او نزديك‌تر است.

۳- ما عندكم ينفد و ما عندالله باق و لنجزين الذين صبروا اجرهم با حسن ما كانوا يعملون من عمل صالحاً من ذكرا اوانثي و هو مومن فلنحينيه حيوه طيبه و لنجز ينهم اجر هم با حسن ما كانوا يعلمون (نحل ۱۶/۹۷-۹۶)

«آنچه نزد شماست فنا مي‌شود و آنچه نزد خداست باقي مي‌ماند و آنان را كه شكيبايي ورزيدند پاداش بهتر از كردارشان خواهيم داد. هر زن و مردي كه كاري نيكو انجام دهد، اگر ايمان آورده باشد، زندگي خوش و پاكيزه‌اي به او خواهيم داد و پاداشي بهتر از كردارشان عطا خواهيم كرد.»

امر الهي جاودانه‌ است و امر بشري زوال پذير. حيات طيبه دو شرط دارد: ايمان و عمل صالح. جنسيت براي وصول به چنين مرحله‌اي از زندگاني معنوي شرط نيست.

۴- يا اهل الكتاب قد جائكم رسولنا يبين لكم كثيراً مماكنتم تخفون من الكتاب و يعفوا عن كثير قدجائكم من الله نور و كتاب مبين يهدي به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم ما الظلمات الي‌ النور با انه و يهديهم الي صراط مستقيم. (مائده ۵/۱۶-۱۵)

اي اهل كتاب پيامبر ما نزد شما آمد تا بسياري از كتاب خدا را كه پنهان مي‌داشتيد برايتان بيان كند و از بسياري در گذرد، و از جانب خدا نوري و كتابي صريح و آشكار بر شما نازل شده است. تا خداوند هر كس را كه در پي خشنودي اوست به آن به راههاي سلامت هدايت كند و به فرمان خود از تاريكي به روشنانيشان ببرد و آنان را به راه راست هدايت كند.»

اولا: پيامبر آنچه را عالميان دين و پيروان اديان پيشين از كتابهاي آسمان پنهان كرده بودند آشكار مي‌كند.

ثانيا: پيامبر از جانب خداوند با نور و كتاب آمده تا مردم را به امنيت و سلامت كامل (حيات طيبه) هدايت كند و به صراط مستقيم برساند.

ثالثاً: پيامبري خارج كردن مردم از ظلمات و تاريكيها و رساندن انسان به نور است. (احياء)

۱- الر، كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الي النور باذن ربهم الي صراط العزيز الحميد (ابراهيم ۱۴/۱)

«الف، لام. رأد، كتابي است كه بر تو نازل كرديم تا مردم را به فرمان پروردگارشان از تاريكي به روشنايي ببري و به راه خداي پيروزمند ستودني راه نمايي غايت انزال كتاب و بعث انبياء مردم را از ظلمت به نور بردن است. احياء چيزي جز اين نيست.

قاعده يازدهم: خداوند قبل از اتمام حجت پيامبران عذاب نمي‌كند

پيامبران مردم را به حق دعوت مي كنند، با مردم سخن مي‌گويند براي مردم استدلال مي‌كنند، گروهي راه مي‌يابند و به حق مي‌پيوندند و جمعي بر باطل مقاومت مي‌كنند و از قبول حق امتناع مي‌كنند.پيامبران با مردم سرانجام پذيرش حق و غرق در باطل شدن را باز مي‌نمايند. آنان به عاقبت نيكوي مومنان بشارت مي‌دهند و از پايان زشت كافران انذار مي‌كنند پيامبران قصه امم و جوامع گذشته را باز مي‌گويند ومخاطبان خود را به عبرت فرا مي‌خوانند و با آنان اتمام حجت مي‌كنند خداوند قبل از اتمام حجت پيامبرانش بر جامعه‌اي عذاب نمي‌فرستند. هكذا قبل از فرستادن پيامبر و بشارت و انذار كسي را در عاقبت هم عذاب نمي‌كند. خداوند پس از ارسال و اتمام حجت پيامبران با مردم بي تفاوت نمي‌ماند و كافران را به حال خود رها نمي‌كند. مجازات گروندگان به باطل و زير پا گذارندگان حق دو گونه است: يكي عذاب اخروي كه دامان همه كافران و معاندان حق را خواهد گرفت. و ديگري عذاب دنيوي كه متوجه برخي جوامع منحرف و حق ستيز مي‌شود. اعمال هر دو عذاب توسط خداوند و وسائط طبيعي و ملائك عذاب صورت مي‌گيرد و اين عذاب چه در دنيا چه در آخرت از طرييق انسان صورت نمي‌گيرد. به عبارت ديگر كار پيامبر و ديگر مؤمنان تنها دعوت و نصيحت و تذكر و بشارت و انذار است، حال آنكه عذاب از سنخ مجازات است و از حوزه اختيارات انساني بيرون است. پيامبران تنها مي‌توانند از خداوند براي عبرت ديگران يا مجازات بدكاران تقاضاي عذاب نمايند، نه اينكه خود به تعديب بدكاران بپردازند. (تفاوت بحث جهاد را با بحث عذاب الهي در جاي خود باز خواهيم گفت.)

۱- و رسلاً قد قصصنا هم عليك من قبل و رسلاً لم نقصصهم عليك و كلم الله موسي تكليما

رسلاً مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس حجه بعد الرسل و كان الله عزيزاً حكيماً (نساء ۴/۱۶۵-۱۶۴)

و پيامبراني كه داستانهايشان را پيش از اين براي تو گفته‌ايم و آنان كه داستانهايشان را براي تو نگفته‌ايم. و خدا با موسي سخن گفت چه سخن گفتني [ بي‌ميانجي]. پيامبراني مژده دهنده و بيم دهنده، تا از آن پس مردم را بر خدا حجتي نباشد و خدا پيروزمند و حكيم است.

۲- من اهتدي فانما يهتدي لنقسه و من فعل فانما يفعل عليها و لاتزر و ازره و زر اخري و ماكنا معذبين حتي نبعث رسولاً.

(امراء ۱۷/۱۵)

«هر كه هدايت شود به سود خود هدايت شده و هر كه گمراه شود به زيان خود گمراه شده است و هيچكس بار ديگري را برندارد، و ما هيچ قومي را عذاب نمي‌كنيم تا آنگاه كه پيامبري بفرستيم.»

۳- سيقول الذين اشركوا لوشاءلله ما اشركنا و لا آباؤنا و لا حرمنا من شي كذلك الذين من قبلهم حتي ذاقوا باسنا قل هل عندكم من علم فتخرجوه لنا ان تتبعون الا الظن و ان انتم لا تخرصون.

قل فلله الحجه البالغه فلوشاءلله لهدايكم اجمعين (انعام ۶/۱۴۹-۱۴۸)

« مشركان خواهند گفت: اگر خدا مي‌خواست ما و پدرانمان مشرك نمي‌شديم، و چيزي را حرام نمي‌كرديم، همچنين كساني كه پيش از آنها بودند پيامبران را تكذيب كردند و خشم و عذاب ما را چشيدند. بگو اگر شما را دانشي هست آنرا براي ما آشكار سازيد، ولي شما تنها از گمان خويش پيروي مي‌كنيد و گزافه‌گوياني بيش نيستند، بگو حجت رسا [و محكم] خاص خداوند است، اگر مي‌خواست همه شما را هدايت مي‌كرد.»

اولاً: آدميان در پذيرش يا انكار دين آزادند هركسي آنان را بر پذيرش دين مجبور نمي‌كند.

ثانياً پيامبران بر پذيرش دين بشارت مي‌دهند و از خطرات انكار دين انذار داده، اعلام خطر مي‌كنند.

ثالثاً: بشارت و انذار پيامبران حق است و واقع مي‌شود. هم مؤمنان به عاقبت نيكو دست مي‌يابند و هم كافران مورد عذاب واقع مي‌شوند.

رابعاً: قبل از ارسال پيامبران و اتمام حجت ايشان خداوند كسي را عذاب نمي‌كند.

خامساً: عذاب تحقق انذار پيامبران است و تنها از سوي خداوند اعمال مي‌شود. هيچكس حتي پيامبران بدون اذن الهي حق ندارند در دنيا كافران را عذاب كنند.

سادساً: از سوي خداوند اذن عام عذاب كافران به مؤمنان داده نشده است.

سابعاً: عذاب دنيوي كافران از سوي خداوند مجازات آنان و مايه عبرت ديگران است.

ثامناً: اينگونه عذابهاي دنيوي غالباً بلافاصله پس از انكار و عناد اقوام در زمان حيات رسولان نازل شده است. (رجوع كنيد به سوره اعراف)

تاسعاً: اگرچه عذاب اخروي شامل همه بدكاران و كافران مي‌شود، اما عذاب دنيوي از چنين عموميت و شمولي برخوردار نيست.

قاعده دوازدهم: پيامبران جز ابلاغ پيام به مردم وظيفه‌اي ندارند.

پيامبري با دعوت به سوي خدا آغاز مي‌شود. در اين بحثي نيست. اما پيامبري تا كجا امتداد مي‌يابد و به عبارت ديگر وظيفه پيامبر در كجا پايان مي‌يابد؟ بيشك رساندن پيام الهي يا ابلاغ دين به مردم جزء لاينفك پيامبري است. آنچه به عنوان بشارت و انذار، تلاوت و تعليم و تزكيه، تبيين و نصيحت و تذكر گفتيم همه به نحوي از انحاء ابلاغ پيام را محقق مي‌كند. اكنون سؤال اين است: آيا ابلاغ پيام پايان پيامبري است، يا پس از آن پيام موظف است دين را در جاي تك تك مردم محقق كند و علاوه بر آن در جامعه نيز دين را اقامه نمايد و اگر كسي يا جامعه‌اي با زبان خوش دين را نپذيرفت، و حق را انكار كرد، او موظف است به هر نحو كه صلاح مي‌داند، ولو با زور – او را يا آن جامعه را ديندار كند؟ البته اگر مردم – يا اكثر آنان – با طيب خاطر و رضايت كامل پيامبر را ياري كردند تا پس از ابلاغ پيام، اجراي دين را نيز محقق كند، مشكلي نيست و ترديدي در امكان، جواز و رجحان آن نيست. اما بحث در اين است كه آيا فراتر از ابلاغ پيام، اقامه دين و اجراي پيام نيز جزء پيامبري است؟ به اين معني كه بدون اقامه دين و اجراي پيام دين كامل نباشد؟

بيشك اگر پيامبري اقامه دين در جامعه و اجراي پيام (و لو بلغ مابلغ) را نيز در بر داشته باشد. مقدمات و لوازمي را مي‌طلبد كه با پايان يافتن پيامبري با ابلاغ پيام به هيچ وجه سازگار نيست. آيا غير از پيامبر، ديگر مؤمنان و متدينان تنها موظف به دعوت فرهنگي به دين هستند يا بالاتر از آن موظفند. به هر دو طريق ركن دين را در جهان مسلط نمايند ولو با كراهت و عدم رضايت مردم؟ اين سؤال سؤالي به غايت مهم است و پاسخ به آن پرده از دو نوع دينداري بر‌مي‌دارد. آن دينداري كه با ابلاغ پيام ديگر وظيفه‌اي نسبت به ديگران ندارد. آن دينداري كه موظف است ديگران را متدين كند و جهان را ديني كند ولو با زور و فشار ولو مردم دين را نخواهند. براستي خداوند كدام شيوه را تجويز كرده است و به كدام روش پيامبرش را موظف كرده است؟

از تدبر در آيات بدست مي‌آيد كه پيامبران جز ابلاغ پيام به مردم وظيفه‌اي ندارد. اين سنتي الهي و قاعده‌‌اي عمومي است. چه بسا از برخي آيات مدني بويژه در آيات سوره‌هاي انفال، توبه و نساء نتيجه‌اي متفاوت در بد و نظر بدست آيد، اما آنچنانكه در بحث جهاد خواهد آمد قاعده فوق‌الذكر سنتي الهي و قضيه‌اي حقيقي است و قضاياي خارجيه نمي‌توانند قضاياي حقيقي را نقض كنند و اصولاً جهاد رفع مانع نسبت به ابلاغ پيام است نه اعمال زور براي پذيرش دين. و بين اين دو فاصله فراوان است.

۱- وقال الذين اشركوا لوشاءلله ما عبدنا من دونه من شي نحن ولا آباؤنا و لا حرمنا من دونه من شي كذلك فعل الذين من قبلهم فهل علي الرسل الا البلاغ المبين.

و لقد بعثنا في كل امه رسولاً ان اعبدوا لله و اجتنبوا الطاغوت فمنهم من هدي لله و منهم من حقت عليه الضلاله فسيروا في الارض فانظر و كيف كان عاقبه المكذبين

ان تحرص علي هديهم فان لله لايهدي من يضل و مالهم من ناصرين. (نحل ۱۶/۳۷-۳۵)

« و مشركان گفتند اگر خدا مي‌خواست نه ما و نه پدرانمان چيزي را جز او نمي‌پرستيديم و چيزي را جز به امر او حرام نمي‌كرديم، پيشينيان آنان هم به همين شيوه رفتار كردند، و آيا جز پيام‌رساني آشكار چيزي بر عهده پيامبران است؟»

و به راستي كه در ميان هر امتي پيامبري برانگيختيم [تا بگويند] خدا را بپرستيد و از طاغوت پرهيز كنيد، و از ايشان كساني هستند كه خداوند هدايتشان كرده و از ايشان كشاني هستند كه سزاوار گمراهي‌اند، پس در روي زمين سير و سفر كنيد و بنگريد، كه سرانجام دروغ گويان چگونه بوده است!

اگر بر هدايت ايشان حريص باشي [بدان] كه خداوند كسي را كه بيراه گذارد، به راه نمي‌آورد، و ايشان ياوري ندارند.“

يك: يكي از سنن الهي اين است كه بر پيامبران جز ابلاغ روشن پيام وظيفه‌اي نيست.

دو: مردم در برابر دعوت الهي پيامبران بر دو دسته تقسيم مي‌شدند: گروهي مي‌پذيرند و هدايت مي‌شوند و گروهي انكار مي‌كنند و پيامبران را تكذيب مي‌كنند پيام ندارد.

سه: پيامبر اگرچه بر هدايت مردم تمايل دارد و از ايمان نياوردن كافران نگران است، در برابر انحراف ايشان وظيفه‌اي بيشتر از ابلاغ پيام ندارد. او نمي‌تواند ملحدان را بر ايمان مجبور كند و نمي‌تواند آنان را نابود كند. مجازات بر كفر كاري الهي است نه بشري.

چهار: پيامبر نسبت به مؤمنان نيز پس از ابلاغ پيام، به عنوان پيامبر وظيفه ديگري ندارد. حصر پيامبري در ابلاغ پيام جز اين معنايي ندارد.

ما علي الرسول الي البلاغ و لله يعلم ما تبدون و ما تكتمون (مائده ۵/۹۹)

“ جز پيام‌رساني چيزي بر عهده پيامبر نيست، و خداوند آنچه آشكار مي‌داريد و آنچه پنهان مي‌داريد مي‌داند.“

قل اطيعوا لله و اطيعوا الرسول فان تولوا فانما عليه ما حمل و عليكم ما حملتم و ان تطيعوا تهتدوا و ما علي الرسول الا البلاغ المبين. (نور ۲۴/۵۴)

« بگو از خداوند اطاعت كنيد و از پيامبر [هم] اطاعت كنيد، و اگر روي بگردانيد، بر عهده او [پيامبر] تكليف خود اوست، و بر شما تكليف خود شماست، و اگر از او اطاعت كنيد هدايت مي‌يابيد، و بر پيامبر جز پيام‌‌رساني آشكار نيست.»

وظيفه آدميان اطاعت از خدا و رسول است. اگر مردم از پيامبر اطاعت كردند هدايت مي‌شدند و اگر پيامبر را انكار كردند، و به تعاليم الهي پشت كردند، پيامبر وظيفه‌اي جز ابلاغ دين ندارد، گمراهي كافران را بپاي او نمي‌نويسند، از او تنها از تكاليفش مي‌پرسند، آنچنانچه از كافران نيز از تكاليف خودشان سؤال مي‌كنند. پس از ابلاغ پيام پيامبر ؟؟ به مؤمن كردن كافران به هر قيمتي نيست.

همين مضمون سوره تغابن ۶۴/۱۲ و سوره مائده ۵/۹۲ نيز با سياق “ فانما علي رسولنا البلاغ المبين“ تكرار شده است.

و ان تكذبوا فقد كذب اسم من قبلكم و ما علي الرسول ان البلاغ المبين (عنكبوت ۲۹/۱۸)

« و اگر [پيامبر را] دروغگو انگاريد بدانيد كه امتهاي پيش از شما هم تكذيب كردند، و بر عهده پيامبر جز پيام‌رساني آشكار نيست.»

اگر جمعي از مردم پيام پيامبر را باور نمي‌كنند و ايمان نمي‌آورند، پيامبر جز ابلاغ پيام وظيفه‌اي ندارد. او موظف نيست مردم را به هر قيمتي مؤمن كند.

… فان اسلموا فقد اهتدوا و ان تولوا فانما عليك البلاغ و لله بصير بالعباد (آل عمران ۳/۲۰)

“ اگر اسلام آوردند، به راستي راهياب شده‌اند و اگر رويگردان شدند، همين رساندن پيام بر تو است و خداوند بر احوال بندگانش بيناست.“

فانما عليك البلاغ المبين“ در سوره نحل ۱۶/۸۲ و ؟؟ “ و ما علينا الا البلاغ المبين“ در سوره يس ۳۶/۱۷ نيز آمده است.

و ان ما ؟؟ بعض الذي تعدهم اونتوفينك فانما عليك البلاغ و علينا الحساب. (رعد ۱۳/۴۰)

« و اگر بخشي از آنچه به تو وعده داديم به تو بنمايانيم و يا روح تو را [پيش از آن] بگيريم. جز اين نيست كه پيام‌رساني بر تو و حساب رسي برماست.»

حساب رسي و مجازات بندگان كار خداوند است و ابلاغ پيام وظيفه پيامبر. پيامبر جز رساندن پيغام الهي تكليفي ندارد، او نمي‌تواند بجاي خداوند كافران و ملحدان را در دنيا مجازات كند و به جرم ايمان نياوردن عذابشان كند.

استجيبوا لربكم من قبل ان يأتي يوم لامردله من لله مالكم من ملجأ يومئذ و مالكم من نكير

فان امرضوا فما ارسلناك عليهم حفيظاً ان عليك ان البلاغ. (شوري ۴۲/۴۸-۴۷)

«و نداي پروردگار، آن را، پيش از آنكه روزي بيايد كه برابر امر الهي بازگشتي نداشته باشد بپذيريد، در چنين روزي شما را پناهگاهي نيست، و شما را مجال انكاري نيست. پس اگر رويگردان شدند، بدان كه تو را نگهبان ايشان نفرستاده‌ايم، بر تو جز پيام‌رساني نيست….»

پيامبران پاسدار و محافظ و ژاندارم ايمان مردم نيستند، پيامبران تنها پيغام‌رسان هستند، اگر مردم پذيرفتند هدايت شده‌اند و اگر اعراض كردند گناهي بر پيامبران نيست و موظف نيستند به هر قيمتي مردم را مؤمن كنند.

۱/۱۲: پيامبران وكيل مردم نيستند .

توكيل يعني اعتماد بر غير و او را نايب و قائم مقام خود قراردادن. آيا پيامبران وكيل مردم‌اند و مي‌توانند بجاي مردم يا از بابت مردم تصميم بگيرند؟ آيا پيامبران حداقل در حوزه دين و ايمان وكيل مردم‌اند و مي‌توانند به وكالت از جانب مردم ايمان بياورند و براي حفظ ايمان مردم و پاسداري از دين ايشان به هر قيمتي بكوشند؟ پاسخ قران منفي است. پيامبر وكيل مردم نيست، پيامبر محافظ و پاسدار دين مردم نيست، اگر مردم مشرك بمانند يا گمراه شوند، بعد از ابلاغ پيام و انذار پيامبر هيچ وظيفه‌اي ندارد. پيامبر بواسطه عدم وكالت از جانب مردم حق ندارد كسي را بر دين و ايمان مجبور كند، حق ندارد كسي را بواسطه ايمان نياوردن مجازات كند. جز خداوند هيچكس وكيل مخلوقات نيست و او چه وكيل خوبي است.

انما انت نذير و لله كل شي وكيل. (هود ۱۱/۱۲)

« تو فقط هشدار دهنده‌اي و خداست كه كارساز هر چيزي است.»

ربكم اعلم بكم ان يشا يرحمكم او ان يشأ يعذبكم و ما ارسلناك عليهم وكيلاً (امراء ۱۷/۵۴)

پروردگار، ؟؟ [احوال] شما داناتر است، اگر بخواهد به شما رحمت مي‌آورد يا اگر بخواهد شما را عذاب مي‌كند و ما تو را نگهبان آنها نفرستاديم.“

۳- انا انزلنا الكتاب للناس بالحق فمن اهتدي ؟؟ و من فعل فانما يفعل عليها و ما انت عليهم بوكيل. (زمر ۳۹/۴۱)

« ما كتاب را به حق براي مردم بر تو فرستاديم، پس هر كس كه رهياب شود، همانا به سود خويش رهياب شده است و هر كس بيراه مي‌رود، همانا به زيان خويش بيراه رفته است، و تو نگهبان آنان نيستي.»

۴- اتبع ما اوحي اليك من ربك، لا اله الهو و اعرض من المشركين.

و لو شاءلله ما اشركوا و ما جعلناك عليهم حفيظاً و ما انت عليهم بوكيل.

و لاتبوا الذين يدعون من دون لل فيسبوا لله عدوا بغير علم كذلك زينا لكل امه عملهم ثم الي ربهم مرجعهم فينبهم بما كانوا يعلملون. (انعام ۶/۱۰۸-۱۰۶)

« از آنچه از پروردگارت به تو وحي مي‌شود پيروي كن، خدايي جز او نيست، و از مشركان روي بگردان.

و اگر خدا مي‌خواست شرك نمي‌ورزيدند، ولي تو را نگهبان آنان نگماشته‌ايم و تو كارساز آنان نيستي.

و كساني را كه بجاي خداوند مي‌پرستند، دشنام ندهيد، چرا كه از سر دشمني و ناداني خداوند را دشنام مي‌دهند، بدينسان عمل هر امتي را در چشمشان آراستيم، سپس بازگشتشان به سوي پروردگارشان است و او ايشان را از [حقيقت] كارشان آگاه مي‌سازد.»

پيامبر وظيفه‌اي جز پيروي از وحي الهي ندارد. اگر مردم پيام خداوند را باور نكردند و شرك ورزيدند، پيامبر مي‌بايد از ايشان اعراض كند.

پيامبر حافظ و وكيل، پاسدار ايمان مردم نيست، وظيفه او ابلاغ است و بس. او نه تنها حق ندارد مشركان را به جرم ؟؟ را عذاب كند. يا آنها را به ايمان مجبور كند، بلكه حتي حق ندارد به مقدمات مشركان و كافران توهين كند و دشنام دهد. واضح است پيامبر و مؤمنان حق ندارند با شكار مرگ بر … “ با مشركان و كافران مقابله كند، چرا كه آنان نيز با توهين و دشنام به خداوند ؟؟ ادب خواهد كرد. ادب ديني و قرآني اين است.

۵- فذكر انما انت مذكر است عليهم بمصيطر (غاشيه ۸۸/۲۲-۲۱)

پس ؟؟ كه تو همانا اندرزگويي، [و] بر آنان مسلط و [حكم ما] نيستي.

مقام پيامبر مقام تذكر است نه مقام سيطره و تسلط. مردم مي‌بايد با آرادي و ميل و اختيار ايمان بياورند و هدايت شوند.

سيطره و سلطه كار زمامداران و سياست مداران است. پيامبري با رحمت و تحول وجدان آدميان سر و كار دارد، و سيطره و سلطه با قدرت و زور و خشونت، اين كجا و آن كجا؟

۲/۱۲ پيامبران حق ندارند با زور و اكراه مردم را به دين و ايمان بخوانند

ايمان فعلي اختياري است، كسي با زور ايمان نمي‌آورد. پيامبران چز قانع كردن مردم راهي ندارند. آنان با وجدان آدميان وارد گفتگو مي‌‌شوند.

تا آنان را مجاب كنند، اگر پس از ابلاغ پيام كسي ايمان نياورد، پيامبران حق ندارند اولاً مردم را بر دين و ايمان مجبور كنند.

ثانياً: حق ندارند مردم را بر بي‌ايماني و كز مجازات كنند، حساب بدست خداست و عذاب و ثواب نيز فعلي الهي است نه بشري..

و لو شاء ربك (آمن في الارض كهم جميعاً افانت تكره الناس حتي يكوفوا مؤمنين (يونس ۱۰/۹۹)

و اگر پروردگارت مي‌خواست، تمامي اهل زمين ايمان مي‌آوردند، پس آيا تو مردم را به اكراه وا مي‌داري كه مؤمن شوند!“

استفهام ذيل آيه انكاري است، يعني تو مردم را بر ايمان اكراه و اجبار نمي‌كني. اراده خداوند بر ايمان همگان تعلق نگرفته است. تو نيز نمي‌تواني همگان را مؤمن كني، حتي بعد از ابلاغ پيام تو گروهي ايمان نمي‌آورند.

۲- قال يا قوم ان كنت علي بينه من ربي و آتاني رحمه من عنده فعميت عليكم انلزمكموها و انتم لها كارهون

(هود ۱۱/۲۸)

گفت اي قوم من بينديشيد كه اگر من از سوي پروردگارم حجت آشكاري داشته باشم و او از سوي خويش رحمتي بر من بخشيده باشد. و [اين حقيقت] از ديد شما پنهان مانده باشد، پس آيا مي‌توانيم در حالي كه شما ناخوش داريد، شما را به آن ملزم كنيم؟

با اينكه نوح خود را برحق مي‌داند و يقين دارد كه منكران و كافران از توجه به حقانيت او غفلت مي‌كنند، به خود اجازه نمي‌دهد كه با توجه به عدم تمايل منكران به دين و ايمان آنان را بر پذيرش دين و ايمان ملزم و مجبور كند. مهم اين است كه مردم با رضا و رغبت حق و ايمان و دين را بپذيرند، پذيرش مكرهانه و با اجبار كه ارزش ندارد.

۳- قال الملا الذين استكبروا من قومه لنحر جنك يا شعيب و الذين آمنوا معك من قريتنا او لتعود ؟؟ ملتنا قال اولوكنا كارهين (اعراف ۷/۸۸)

«بزرگان قوم‌آور استكبار ورزيد بودند كفتند: اي شعيب تو و كساني كه همراه تو ايمان آورده‌اند از شهرمان بيرون مي‌‌كنيم مگر آنكه به آئين ما باز گرديد، گفت حتي اگر دلمان نخواهد؟»

شعيب در مقابل يك دو راهي قرار داده شده يا تبعيد يا دست برداشتن ا زدين. شعيب اعتراض مي‌كند كه چگونه با زور و اكراه و ناخوشايندي مي‌توان دين را تغيير داد؟ براستي آيا مؤمنان و پيامبران مجازند ديگران را با چنين شيوه‌اي به دين حق در آورند؟ تدين به دين حق با شيوه ناحق ممنوع است. و شيوه زور و اكراه شيو‌ه‌اي ناحق و مذموم است.

۴- لااكراه في الدين قد تبين الرشد من الغي … (بقره ۲/۲۵۶)

« در كار دين اكراه روا نيست، چرا كه راه از بيراهه به روشني آشكار شده است.»

اگر دين زوربردار نيست، پيامبران براي دعوت الهيشان جز ابلاغ پيام و ارائه طريق كاري ندارند، هر كه راه يافت، نجات يافته است و آنكه نپذيرفت، گمراه شده، در هرحال پيامبر حق ندارد گمراهان را به زور هدايت كند و به راه آورد و نيز حق ندارد آنان را بواسطه انحرافشان مجازات كند. حساب رسي و مجازات بر كفر و انحراف اعتقادي تنها در دست خداوند است و بس.