امام: پیشوای سیاسی یا الگوی ایمانی؟[۱]
سیدعلیاصغر غروی
برای ما که باور داریم پیامبر اسلام، خاتم انبیاء الهی است؛ رحلت او معنایی مییابد، ورای رنجها و تأثرهای عاطفی فقدانش. زیرا بستهشدن لبهای او، یعنی خاموششدن آخرین نداهای آسمان در هدایت بشر. گرچه خداوند، پیوسته بندگانش را به صراط مستقیم رهنمون است؛ اما نزول اینچنینحقایق هستی و تبیین رموز سعادت انسانی، پایان یافته است. بااینوصف روشن است که آخرین کلمات چنین پیامبری، اهمیتی صد چندان مییابند. پس باید آخرین وصایای او در ماجرای غدیر، بهعنوان بخشی از آخرین سخنانش، کاوشی جدی و عمیق را در پی داشته باشد. و بیخود نیست که اینها همه بحث و نظر را بهدنبال کشانده است. این هم نظری است در میان نظرها.
یکی از مهمترین مسائلی که قرآن بر آن تاکید داشته و اقدام برای به انجامرساندنش را از همۀ انبیاء و پیروانشان طلب کرده، امامت و پیشوایی از یکسو و تشکیل امت است از دیگر سو؛ بهمنزلۀ گروهی که از نظر تفکر در زندگی متحدند و از یک امام و پیشوا تبعیت میکنند. در فرهنگ قرآنیِ ما، ابراهیم اولین پیامبری است که به توحید فراخوانده و سپس تشکیل امت داده؛ یعنی توانسته است گروهی از انسانها را که دارای یک ملت (اندیشه) هستند گرد هم آورد و صاحبان آن اندیشه بهجهت طرز فکر و ملتِ واحدی که دارند، در اخلاق، منش و کنش، متمایل، منسجم، متماسک، متحد، متعاون، همراه، هممقصد، هماهنگ و همپیمان هستند. «وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُک لِلنَّاسِ إِمَاما»[۲] ای پیامبر، بهخاطر داشتهباش که خداوند ابراهیم را برگزید و برای او کلمات خودش را به اتمام رسانید و گفت ای ابراهیم (اکنون که کلمات بر تو تمام شده است) من تو را پیشوای مردم قرار میدهم» از مضون آیه چنین برمیآید که با اتمام کلمات بر ابراهیم، هرآنچه را که او در راستای هدایت جامعه بهسوی دعوتِ الهی نیازمندش بوده است، خداوند در اختیارش قرار داده و اکنون میتواند نقش امام و پیشوا را ایفا کند. آیا مراد از این امامت، پیشوایی سیاسی جامعه است؟ برای پاسخ به این سؤال، آیۀ فوق را در کنار آیۀ سوم از سورۀ مائده مینشانیم که از آن، موضوع معرفی علی(ع) برای جانشینی سیاسی پیامبر(ص) استخراج شده است: «الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکمُ الْإِسْلَامَ دِینا»[۳]
آیا برداشت مذکور از آیۀ فوق، پذیرفتنی است؟ از چشماندازهای گوناگونی میتوان پاسخ این پرسش را جستوجو کرد:
۱. آیات قبل و بعد از آیۀ فوق، مؤید این معنی است که خداوند پیامبر را موظف میکند هرآنچه بر او نازل میشود، بیکموکاست ابلاغ کند و در این میان، هیچ پیشامد و گزندی وی را از انجام رسالت باز ندارد و بر طغیان و مخالفت و سرکشی کافران، اندوهگین نباشد. پس، از سیاق آیات چنین بهنظر میرسد نعمتی که تمام شده است، همان وحی خداوندی (قرآن) و تحقق عینی آن (اسلام) باشد. یعنی اکنون که وحی بدون هیچ نقص و گزندی به مردم ابلاغ شده است، نعمت بر ایشان تمام است.
۲. اگر موضوع «بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیک» معرفی علی(ع) به خلافت میبود، باید بلافاصله در همینجا آنرا ذکر میفرمود؛ زیرا خداوند، حکیم است و تأخیر بیان از وقت حاجت از حکیم، قبیح.
۳. تخصیص آیات کتاب به یک موضوع، باید همراه با دلایل بسیار روشن صورتپذیرد؛ در غیراینصورت موجب بروز ناهماهنگی در آیات میشود. در اینجا نیز اگر مضمون آیۀ فوق را همان «نصب سیاسی» بپنداریم، با آیاتی ناسازگار میشود که به پیامبر دستور میدهد در ادارۀ دنیای مردم (یعنی همان «امر») با آنان مشورت کند: «وَ شَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْر» و «وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَینَهُمْ»
۴. علی(ع) خود در جایجای نهجالبلاغه بر این نکته تأکید مینهد که حکومت سیاسی ازطریق بیعت و رأی در اختیار قرار میگیرد. بهعنوان نمونه، امیرالمؤمنین در نامۀ ششم نهجالبلاغه خطاب به معاویه مینویسد:
«مردمی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند، هم بدانسان بیعت با مرا پذیرفتند. پس کسی که حاضر است، نتواند دیگری را خلیفه گیرد و آنکه غایب است نتواند کردۀ حاضران را نپذیرد. شورا از آنِ مهاجرین و انصار است. پس اگر اینان بر امامت کسی گرد آمدند و او را امام خود نامیدند، خشنودی خدا هم در آن است… .»
کلمات مولا آشکارا بیانگر این حقیقت است که خلافت، امری انتصابی از جانب خداوند نیست و جانشینِ سیاسیِ رسول خدا باید توسط مردم انتخاب شود.
۵. علی(ع) هرگز از حقی در امر خلافت و حکومت که ازجانب خدا برای او درنظر گرفته شده و توسط پیامبر ابلاغ شده باشد، حرفی بهمیان نمیآورد. حتی آنجا که میخواهد از حق خود برای خلافت دفاع کند، بر ارزشها و شایستگیهای خودش تأکید میکند و مردم را بر این نکته «آگاه» میسازد که مبادا در «انتخابِ» خود دچار اشتباه شوند. در تمام خطبههای نهجالبلاغه، نسبت بین «آگاهی و انتخاب» چنان آشکار است که جای هیچ تردیدی باقی نمیگذارد که نگرش علی(ع) به مقولۀ حکومت، چگونه و چیست! علاوه بر این، نگاهی به گفتار، منش و کنش وی در طول ۲۵ سال کنارهگیری و ۵ سال حکومت، مؤید این مطلب است.
۶. رفتار علی(ع) با هر سه خلیفۀ پیش از خود و بهویژه ابوبکر و عمر، که در بسیاری از کتب تاریخی مکتوب شده، بهروشنی نشان میدهد که وی آنها را کسانی نمیپندارد که سخن پیامبر را بر زمین زده و حکومت را غصب کرده باشند! همکاریهای شگفتانگیز علی(ع) با خلفا، که بارها از جانب خودشان مورد تأکید قرار گرفته، آنچنان مشفقانه است که جای هیچ شائبهای باقی نمیگذارد. بهعنوان نمونه، در کتاب الغارات ثقفی شیعی از قول امیرالمؤمنین علی(ع) آورده است که: «چون رسول خدا(ص) فرائضی را که برعهدۀ اوست به انجام رسانید، خداوند عزوجل او را از این جهان فانی به دیار باقی برد، صلوات خدا و رحمت و برکاتش بر او باد؛ سپس مسلمین دو نفر امیر شایسته را جانشین او کردند و آن دو امیر، به کتاب و سنت عمل کرده و سیرۀ خود را نیکو کرده و از سنت و روش رسول خدا(ص) تجاوز نکردند؛ آنگاه خدای عزوجل ایشان را قبضروح کرد. خداوند ایشان را مورد مرحمت قرار دهد.»
۷. اگر امیرالمؤمنین فرمان خدا را بر خلافت خود بعد از رسول اکرم(ص) مییافت، آیا شجاعت و شهامت و عدالت او اقتضا نمیکرد که یکتنه شمشیر برکشد و فرمان و عدل خدا را جاری سازد؟! و آیا از دروازۀ حکمت و شهر علم نبوی بعید نبود که بیان این حق را از وقت حاجت به تأخیر اندازد؟!
۸. مروری بر مجموعۀ دغدغههای علی(ع) در باب «حکومت» در آن دوران، که در کتب تاریخی و نیز نهجالبلاغه مندرج است، نشان میدهد که تمام اعتراض وی معطوف به نگرش حذفی بوده است. یعنی اینکه خلیفه یا هرکس دیگری دامنۀ اختیار مردم را تنگ کند. مثلاً اینکه خلیفه، خلیفۀ بعد از خود را نصب کند، یا بهگونهای عمل کند که نتیجۀ برآیند آرا، انتخاب فرد خاصی باشد. اعتراض علی(ع) معطوف به چنین فرآیندی است. همان چیزی که ما امروز انتخاب مدیریتشده یا هدایتیافته مینامیم. او به عدم انتخاب خود در شورای سقیفه هیچ اعتراضی ندارد؛ بلکه واکنشِ وی، به محدودشدن عرصۀ انتخاب بود و نیز اینکه نتوانست خود را در معرض انتخاب مردم قرار دهد. نگرانی علی(ع) تنها محدودشدنِ وسعتِ گزینش مردم بود و از کلماتش این امر بهآسانی قابل استنباط است. بندهای هشتگانۀ فوق، هرچند بسیار مجمل و مختصر طرح شد، اما آشکار میسازد که مراد از «اتمام نعمت» در آیۀ مذکور، نه حکومت و پیشوایی دنیوی؛ بلکه اتمام بعثت نبی، نزول، دریافت و ابلاغِ بدون کاستی و نقصان قرآن است. همین قرآن کامل و تمام است که قادر است امام و پیشوای امت واقع شود. این درست همان چیزی است که دربارۀ ابراهیم، واقع شد. ابراهیم به مقام امامت نائل شده و اسوۀ ملت شد، چون نعمت بر او تمام شد. برای مسلمانان نیز به همینسان، ازطریق بعثت رسول و با ابلاغ وحی و شکلگیری کامل قرآن، نعمت، تمام شده است و اکنون باید مسلمانان به کتاب خدا و عمل رسولشان اقتدا کنند تا در اندیشه و عمل، شاهد و الگوی سایر امم باشند.
پس در راستای عمل به همین آیه است که علی(ع) تمام همت خود را مصروف تأمل و تدقیق در قرآن و اجراییکردن آن میسازد؛ تا آنجا که شیخ محمد عبده در بیان اندیشه و رفتار علی، وی را قرآن مجسم مینامد. ولی متأسفانه، بنا به فرمودۀ مولا(ع)، شیعیان «بهجای آنکه کتاب را امامِ خود بدانند، خود را امامِ کتاب میدانند» و برخلاف خواست او، بندۀ جهالت خود شدهاند و مدام بر حقِ ضایعشدۀ علی(ع) در حکومت چندروزۀ دنیوی، میگریند! حکومتی که طبق فرمودۀ مولا، ارزش آن از «عطسۀ بز» نزد وی کمتر بود. آیا میشود چیزی که از منظر امیرمؤمنان(ع) قدر و منزلتش از عطسۀ بز کمتر است، ازطرف خدا باشد و تازه از این فراتر، اتمام نعمت و اکمال دین نیز باشد؟! مولا علیهالسلام چه عالمانه از چنین روزهایی خبر داده و میفرماید:
«و بعد از من، بر شما زمانی خواهد آمد که هیچ چیز در آنزمان پوشیدهتر از حق و هیچ چیز هم پیداتر از باطل و هیچ چیز هم شایعتر از دروغ بر خدا و رسول نیست! در نزد اهلِ آن زمان، هیچ کالایی کسادتر و بیمشتریتر از کتاب خدا نیست؛ البته اگر در جایگاه خود باشد! اما بسیار پرمشتری میشود، اگر از جایگاه خود تحریف گردد… کتاب و اهل کتاب، دو نفر تبعیدیِ مطرود هستند که در راه، حرکت میکنند و هیچ صاحبِ پناهی، آنها را پناه نمیدهد… مردم در آن زمان، اجتماعشان بر تفرقه است؛ از جماعت گریزانند، گویا که این مردم، پیشوایان کتابند و گویا که پیشوای آنان قرآن نیست. آنگاه از قرآن جز نامی نزد آنان باقی نماند و آنان جز خطی از قرآن نشناسند… .»
…در باور چهکسی میگنجد که شیعیان این علی، رسم وی و موعظۀ او را، که چنگیازیدن به حبل متین الهی (قرآن) و اتحاد مسلمانان است، کنار نهادهاند و بهجای تدقیق و تفقّه در آیات قرآن و عمل به آنچه خداوند در کتاب از آنان خواسته، اسم علی را با فهم ناقص و ناصحیح خود از آیات کتاب و روایات مجعوله در هم میآمیزند و بر آتش تفرقه و اختلاف مسلمین هیزم میریزند و آتشبیار معرکه میشوند و در قالب حُبّ و ولایت امیرالمؤمنین، بزرگترین مظالم را در حق اهداف عالیه، الهی و انسانیِ شریفترین و زبدهترین گوهر جهان بشریت مرتکب میشوند و بیآنکه کوچکترین سنخیتی در بینش، منش و کنش ایشان با علی(ع) وجود داشته باشد، مفتخرند که شیعۀ او هستند و منتظر شفاعت و دستگیری وی در آخرت!
البته این امرِ جدیدی نیست. از همانزمان نیز رسم و سنت علوی را کسی نمیپسندید. خطبهها و نامههای آنحضرت در روزگار خلافتش، مبیّن این است که وقتی او به انتخاب و بیعت مردم، بر مسند حکومت نشست، بهخوبی میدانست که مردم تاب تحمل عدالت او را ندارند. ازاینرو پیوسته از پیروان و شیعیان خود گلهمند و آزردهخاطر بود، که اسم علی را میخواهند اما رسمش را برنمیتابند. چگونه میتوان تصور کرد که اندیشۀ علی(ع) معطوف به کسب و حفظ قدرت بوده است؟! و چگونه میشود گزارۀ معطوف به کسب و حفظ قدرت را با این حقیقت تاریخی وفق داد که او میدانست ابنملجم مرادی، بهدستور خوارج، که اتفاقاً همه، خود را شیعه و پیرو علی مینامیدند، قصد کشتنش را کرده، ولی محافظی بر خود اختیار نکرد و مجرم را قبل از ارتکاب جرم مجازات نکرد؟! علی(ع) امام است و مهمترین نقش او، همین امامت و پیشوایی امت است تا قیام قیامت. او حاکم سیاسی مردم برای چند روز گذرا و ناپایدار دنیا نیست. یعنی علی(ع) بیش از آنکه حاکم مسلمین باشد، امام و الگوی بشریت است. او زعامت کبرا دارد. امر خلافت دربرابر این نقش یگانۀ امامت تا قیامت، آنقدر ناچیز است که علی(ع) آنرا بهسادگی فرو مینهد، تا با ریختهشدن خونش، الگویی بسازد برای رهبران و حاکمان در طول تاریخ. او بیش و پیش از هرکس و هرچیز، یک امام است. امام اخلاق و شرف و کرامت و آزادی و آزادگی و عدالت و انسانیت. امامی که یگانه دغدغهاش تبیین راهی است که خداوند در کتابش، بهوسیلۀ کلام رسولش به او آموخته است؛ اما ذهنش هرگز مشغول خلافت و حکومت دنیایی نیست. حکومتی که تأکید فرموده است «زمام شترش را بر گردنش میافکند و رهایش میسازد». او که خود را تجسم کامل پیام وحی میدانست، آرزو داشت، امامِ امتی باشد که نعمت هدایت ازطریق همین کلام بر آنها تمام شده است.
چنین عملکردی است که علی(ع) را به شخصیتی مبدل ساخته که مسلمان و غیرمسلمان و شیعه و سنی در وصفش قلمها رانده و سخنها گفتهاند. پس علی(ع) نقش امامتش را به تمامی ایفا کرده و بهراستی امام و الگوی امتها شده است. مرحوم حکیم علامه غروی، در خطبۀ نماز جمعۀ ۱۸ آبان ۱۳۵۸، باتوجه به عرصههای گوناگون حیات امام علی(ع) و نقش انکارناپذیر و بیمثال او در تبیین و ابقای مفاهیم بنیادین اسلام، امیرالمؤمنین را «جزء اخیر علت تامۀ دین اسلام» مینامد و میگوید:
«چنان مساوات و برابری را بهمعنای واقعی و صحیح کلمه میان امت جاری کرد، چنان آزادی افکار و اندیشه را به مردم شناساند و به اینها عمل کرد، بهطوریکه حتی از حق خودش هم صرفنظر کرد تا آراء مردم محترم باشد و این قانون اسلام باقی بماند و حکومت مردم بر مردم و سرنوشت مردم بهدست مردم بودن، برای همیشه الگو باشد و این از مختصات و امتیازات دین اسلام است. پس همۀ مطالب و همۀ احکام را امیرالمؤمنین اجرا کرد، برنامهها و کارهای امیرالمؤمنین هم همه نوشته شده است، بیاناتش همه نوشته شده است… این است که مطلب تمام است و امیرالمؤمنین جزء اخیر علت تامۀ دین اسلام است.»
این انسانِ کامل، طبیعتاً شایستۀ این وصف نبی میشود که: «مَنْ کنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاه»[۴] «هر که من دوست اویم علی هم دوست اوست. خداوندا هر که او را دوست دارد دوستش بدار و با هر که وی را دشمن میدارد دشمن باش.»
اکنون اگر به آیۀ ابتدای بحث دربارۀ امامت ابراهیم بازگردیم، خواهیم دید که ابراهیم(ع) نیز با اتمام کلمات الهی، امام میشود. یعنی امامت امت آنگاه میسر است، که انسان پیام هدایت الهی را در خود مجسم و تمام سازد و به مقام خلیفۀ اللهی نائل شود. علی(ع) نیز چون تمامی کلمات خالق را در خود محقق و صفات جمال او را در خود متجلّی ساخته، به امامت امت نائل شده است، نه فقط در حیاتش و نه تنها برای پنجسال، که تا قیام قیامت و برای همۀ دورانها و برای همۀ انسانها؛ و این همان زعامت کُبراست. البته هر آنکس که امامش قرآن باشد و به کتاب و کلام الهی دل بسپارد، بهمثابۀ الگو و امام برای تمام جهانیان است. «هُوَ سَمَّاکمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَ فِی هَذَا لِیکونَ الرَّسُولُ شَهِیدا عَلَیکمْ وَ تَکونُوا شُهَدَاءَ عَلَی النَّاسِ»[۵] آیا معنای «زعامت کبرا» که تا قیامِ قیامت ادامه خواهد داشت، جز این است؟ آیا میان این زعامت و امامت، که علی(ع) مصداق أتَمّ آن است، با خلافت و زعامت سیاسی، هیچ سنخیت و شباهتی وجود دارد؟ یا تنها اشتراک لفظی سادهای است که انحرافهای شگفت بهبار آورده؟![۶]
نتیجه آنکه جزو وظایف رسولان الهی، ازجمله پیامبر اسلام، تعیین جانشین یا خلیفه، که اصطلاحاً «نصب» میگویند، برای تشکیل حکومت و ادارۀ امور دنیای مردم نبوده است. پیامبران و بهویژه پیامبر اعظم برای رهایی بشر از همۀ قیود و بندهای جهل و بردگی و اسارت مبعوث شدهاند.[۷] نصب یا تعیین، در خود، مفهوم سلب آزادی و نوعی از بندگی و بردگی را دارد. ازاینرو ناقض هدف بعثت رسول اسلام، مذکور در آیۀ ۱۵۷ اعراف است. بر این پایه، حتماً رسول اسلام، خود ناقض پیامی که آورده است نمیشود. برهمیناساس است که شیعه با نصب عمر توسط ابیبکر و نصب عثمان توسط عمر، شدیداً مخالف است و آنرا مغایر با کتاب و سنت و متضاد با اصل آزادی انسان قلمداد کرده است. وقتی خدای تعالی در کتاب مجیدش انسان را در قبول دین، ماندن در آن یا خروج از آن آزاد و مخیر گذاشته است، چگونه اذن داده است حاکمان بر این مردم، منتخب و برگزیدۀ آنها نباشند و در این امر با این اهمیت مسلوبالاختیار باشند؟! پس پیام غدیر ازسوی رسول آزادی و رهایی و عدل، معرفی ولیّ و امام مردم است تا قیام قیامت، نه تعیین و نصب حاکم سیاسی برای مدتی کوتاه. بارخدایا! در پرتو تعالیم کتابت از ظلمات، کژیها و تباهیها رهایمان ساز و به نور ایمان و آگاهی داخلمان گردان، تا وعدۀ تو را محقق ساخته باشیم و بهسان پیشوایمان علی، الگو برای همۀ مردم باشیم. خداوندا! درود همیشگیات را بر او فرست که چه نیکو امامی است برای ما و چه صالح بندهای است برای تو.
[۱]. روزنامۀ بهار، ۱ آبان ۱۳۹۲. روزنامه بهدلیل انتشار این مطلب توقیف شد.
[۲]. بقره ۱۲۴.
[۳]. مائده ۳.
[۴]. کافی، ج۱، ص۲۹۳، باب الاشاره و النص علی امیرالمؤمنین.
[۵]. حج ۷۸.
[۶]. رجوع کنید به: کتاب چند گفتار، اثر آیتالله سیدمحمدجواد موسوی غروی.
[۷]. اعراف ۱۵۷.