پدرم به رحمت خدا رفت
إنّا لله وإنّا إلیه راجعون
پدرم منوچهر کدیور (۱۴۰۲-۱۳۰۸) دار فانی را وداع گفت، و به سرای باقی شتافت. با عزت و شرافت زیست و با سکینه و طمأنینه به محضر حق شتافت. در اول کتاب دفتر عقل (۱۳۷۷) نوشته بودم: «تقدیم به پدرم، معلم متواضع خردورزی، دینداری و آزادگی». معلم بود، و آنچه به دانش آموزان در فسا و شیراز تعلیم می داد، خود عمل می کرد، متواضع و فروتن بود. او حقیقتا معلم من در سه ارزش بنیادین خردورزی، دینداری و آزادگی بود و من هر چه دارم از او دارم.
در دفاع از محمد مصدق زندان رفته بود و مصدقی بود. دینداریش از جنس طالقانی، بازرگان و سحابی بود. از تندرویهای اول انقلاب از قبیل جفایی که بر آقای شریعتمداری رفت، اعدامهای خلخالی و انقلاب فرهنگی آزرده بود. با حوزه رفتن و معمم شدن پسرش مخالف بود، اما عقیده خود را تحمیل نکرد. در هر دو زندان قبل و بعد از انقلاب او بزرگترین پشتیبان پسرش بود. چهارده ساعت در اتوبوس می نشست و از شیراز به تهران می آمد تا دو هفته یک بار در نوبت مردانه بیست دقیقه از پشت شیشه با تلفنی که کنترل می شد با پسرش صحبت کند و این هجده ماه ادامه داشت. و این بیست دقیقه چقدر به من انرژی می داد.
به زادگاهش فسا و پدرش غلامحسین کدیور عشق می ورزید. چند دهه آخر نویسندگی پیشه کرده بود. نُه کتاب از او به یادگار مانده است. کتابهایش به سه دسته قابل تقسیم است. دسته اول دو کتابی که تعلقات سیاسی او را نشان می دهد: «اصلاح طلبان ناکام» (۱۳۸۰) «همه مردان مصدق» (۱۳۹۳) کتاب نخست مروری بر خدمات قائم مقام فراهانی، امیرکبیر، مدرس، مصدق، و فاطمی است. کتاب دوم سرگذشت بیست نفر از یاران مصدق است.
دسته دوم تدوین سرگذشتهای خانواده کدیور است. نخست «دفتر ایام حاج غلامحسین کدیور فسایی (۱۳۲۲-۱۲۵۸)» (۱۳۸۴) که سرگذشت پدربزرگ من و مؤسس باغ کدیوری است. دوم «بدرقه یک مسافر: یادنامه محمدعلی غلامحسین زاده فسائی (کدیور)» (۱۴۰۰) زندگینامه برادر ناکامش است. سوم «از روزگار گذشته حکایت، جلد اول (۱۳۵۸-۱۳۰۸)» (۱۳۹۶)، و «از روزگار گذشته حکایت، جلد دوم (۱۴۰۰-۱۳۵۸)» (۱۴۰۱) سرگذشت خودنوشت پدرم در دو جلد است. چهارم «نامه ها و چامهها: یکصد و بیست و یک مکتوب از بعضی نفرات (۱۳۹۹-۱۳۱۴) (۱۳۹۹) که نامه هایی است که به او نوشته شده و با دقت آنها را در این مجموعه گردآوری کرده است.
دسته سوم تصحیحات اوست. نخست «دیوان رهنما، سروده سید احمد رهنما» (۱۳۸۶). کتاب دیگری از مرحوم سید احمد رهنما را تصحیح کرده که به امید خدا بزودی منتشر خواهد شد. اینکه چاقوی سانسور بر سر کتابهای پدرم از جمله جلد دوم خاطراتش چه آورده است به وقت دیگر موکول است.
از سال ۱۳۸۷ که به غربت غربیه مبتلا گشتم، تنها دو نوبت موفق به ملاقات حضوری با پدر و مادرم شدم. نوبت اول در تیر ۱۳۹۰ در لندن در منزل خواهرم توفیق ملاقات حضوری آنها دست داد. نوبت دوم در تیر ۱۳۹۲ سه هفته ای همگی به استانبول رفتیم و روزهای خوشی در خدمت پدر و مادر بودم. بعد از آن علیرغم تمایل شدید دوجانبه دیگر این توفیق نصیب نشد. سن و سال ایشان کمتر اجازه سفر می داد. دوران کرونا هم بر مشکلات افزود. به هر حال یازده سال از آخرین دیدار حضوری با پدر و مادر گذشته است. خداوند به مادرم سلامتی و طول عمر دهد و تشکر از خواهرانم بابت مراقبتهای ماههای آخر از پدر.
پدر به سفر آخرت رفت و حسرت دیدار بر دل پسر ماند. و حسرت حضور در مراسم تشییع، تدفین، و ترحیم پدر و فاتحه ای بر مزارش. خدایش رحمت کند و در کنف مغفرت و رضوان خود مأوایش دهد.
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق / ثبت است بر جریده عالم دوام ما