
دستگیری غیرقانونی در مجلس قانونگذاری
توحید آشوری، ارتداد و اعدام، بخش پنجم
تاریخچۀ احکام ارتداد و تکفیر در جمهوری اسلامی ایران –۲
قسمت اول: مراجع تقلید و حکم ارتداد (۱۱ خرداد ۱۴۰۳)
قسمت دوم، بخش اول: آشوری، انقلابی عدالتخواه (۳ مرداد ۱۴۰۳)
بخش دوم: توحید آشوری و خامنهای (۲۸ مرداد ۱۴۰۳)
بخش سوم: من و آقای «خ» – روایت آشوری (۲۸ شهریور ۱۴۰۳)
بخش چهارم: توحید آشوری و منتقدانش (۱۵ آبان ۱۴۰۳)
چکیدۀ بخش چهارم:
مهمترین منتقدان توحید آشوری بهشتی، مطهری، مفتح، سبحانی، مکارم شیرازی، و مصباح یزدی بوده، و تنها تکفیرگر او خزعلی.
منتقدان علیالاغلب با آشوری جلسات متعددی گفتگو کردهاند. آشوری هیچ نقدی را نپذیرفته، و غالب منتقدانش را به اشرافیگری که مطابق تعریف وی معادل شرک بوده متهم کرده است.
انتقادات بهشتی در حاشیۀ انتقادی بر کتاب آشوری تفسیر بهرأی و ترجمههای بیپایهٔ آیات، فروکاهش اسلام بهعدالت اجتماعی و اقتصادی، و غفلت از دیگر ابعاد اسلام بوده است.
آشوری حداقل پنج بار با مطهری دیدار داشته است. مطهری و مفتح برای گفتگو با آشوری به قم میروند، اما آشوری در جلسهٔ گفتگو حاضر نمیشود. در ایستگاه اتوبوس او را میبینند. میپرسند چرا نیامدی؟ گفت تا مطهری دست از اشرافیگری برندارد قابل صحبت نیست. برهان قاطع بر اشرافیگری آنها هم ترددشان با ماشین سواری بوده است!
اهم نقدهای منقول از مطهری: حرفهای مارکسیستی در لفافهٔ دین میزند و از مصادیق «مارکسیست اسلامی» است. امکان اتحاد ما با مارکسیستها وجود ندارد. او نمیفهمد دارد چه میگوید. شنیدهام گروههای الحادی از حماقت او سوءاستفاده میکنند. از جلسهاش با مطهری گزارش دروغ به هوادارانش داده است.
مطهری، بهشتی و همفکرانشان آنچه در توان داشتند در زمینهٔ جدال احسن، گفتگوی علمی، اقامهٔ دلیل و خیرخواهی نسبت به آشوری کوتاهی نکردند. آنکه در این زمینه بهشدت مقصر است، شخص آشوری است نه منتقدانش.
سبحانی و مکارم در پاسخهای جداگانه به نامۀ ناشر نوشتند: این کتاب یک اشکال دارد و آن اینکه سراپا اشکال و برداشت غلط است.
اهم اشکالات مصباح یزدی: تفسیر مادی قرآن، بیاشکال دانستن ماتریالیسم فلسفی، تظاهر شدید به زهد، افترای جواز ازدواج دستهجمعی در خانهٔ تیمی، انتقاد از دستگاه روحانیت سنتی و حتی شیخ انصاری.
مصباح علیرغم نقد بسیار تند، آشوری را تکفیر نکرده است. در حکم دادگاه انقلاب هم نام مصباح نیامده است.
خزعلی نیمهٔ دوم سال ۱۳۵۵ آشوری را کمونیست اعلام کرد. آشوری با کمونیسم اقتصادی مشکلی نداشت، اما خود را کمونیست اعتقادی نمیدانسته است.
متأسفانه آشوری همۀ منتقدان خود را همسنخ خزعلی معرفی کرده است.
بازرگان در سال ۱۳۶۳ شریعتی و آشوری – که دین را وسیلهای برای تغییرات اجتماعی، سیاسی میدیدند – نقد کرده است.
عین صاد در ۱۳۶۹ سه نقد به آشوری دارد: مارکسیستزدگی، احساساتی بودن، و عدم تفکیک خطوط.
از تاریخ عبرت بگیریم، تا نه کسی واقعاً تکفیر شود، و نه کسی هر انتقادی ولو حق را به تکفیر تعبیر کند و عملاً باب انتقاد را مسدود نماید.
***
این بخش با تأخیر منتشر میشود. [۱] دلیل تأخیر یکی اشتغالات دانشگاهی نویسنده بوده و دیگری صرف وقت برای گشودن چند گره در دو سال آخر حیات آشوری، از جمله منشأ افترای پرهزینۀ فرقانی بودن وی و کشیده شدن آن به روزنامۀ کیهان، افترایی که در کتابهای منتشرشده توسط نهادهای امنیتی نظام به آن بال و پر داده شده است. همچنین چگونگی ناپدیدشدن وی در صحن علنی مجلس شورای اسلامی در آبان ۱۳۵۹؛ بازداشتی که منجر به اعدام وی میشود. ابهامات دوران زندان و اعدام وی را به بخش بعد موکول میکنم. برای گشودن این گرهها با افراد فراوانی گفتوگو، [۲] و از روش تاریخ شفاهی مدد گرفته شد.
مطابق وعدۀ قبلی قرار بود بخش پنجم دوران زندان و اعدام وی را هم در بربگیرد و عنوان «اعدام آشوری، صاحب توحید» هم برای بخش پنجم انتخاب شده بود، اما طولانی شدن این بخش باعث شد آن را به دو قسمت تقسیم کنم، و مباحث زندان و اعدام وی به بخش ششم موکول شود، با همان عنوان قبلی. بخش پنجم گزارش احوال آشوری از بهمن ۱۳۵۷ تا ۱۱ آبان ۱۳۵۹ است. از این بیست ماه، ده هفتۀ آخر آن وی ساکن تهران بوده است و قبل از آن مقیم مشهد. از این دوران اطلاعات اندکی در دست است. مهمترین وقایع آن دو بازداشت است، یکی در اردیبهشت ۵۸ و دیگری آبان ۵۹. این بخش با بازداشت دوم تمام میشود، و احوال زندان منجر به اعدام در بخش بعدی میآید.
هر دو بازداشت آشوری غیرقانونی بوده است. آشوری در شکایتنامهاش به رهبر جمهوری اسلامی از عدم حکومت قانون نالیده است. حکایت همچنان باقی است، همان «یک کلمه» مستشارالدوله. [۳] اگر با افکار کسی مخالفیم، نمیتوان در مقابله با او قانون را زیرپاگذاشت و خودسرانه او را بدون مجوز قانونی دستگیر کرد. این تحقیق از جنس «تاریخ اندیشه در ایران معاصر» است، که با دقت فراوان صورت گرفته است. مطالعۀ آن به روشن شدن برخی از ضعفهای نهادینۀ جامعۀ ما کمک میکند. از تاریخ اندیشه میآموزیم که امور سیاسی در طول تاریخ به چه میزان در تکوین و تحقق امور دینی دخالت داشتهاند و چگونه سیاست جامۀ دین پوشیده است. غفلت از این نکتۀ مهم به تحلیلهای بیپایه، سطحی و گاه تجدیدنظرطلبانه در بنیادهای دین و مذهب میانجامد و متأسفانه انجامیده است.
خواننده با مطالعۀ این تحقیق، تفاوت نوشتههای سرسری مسمی به تحقیق یا مکتوبات فرمایشی برای تحریف تاریخ را با یک تحقیق منصفانۀ روشمند درخواهد یافت. تحقیقی که البته وقتگیر است. اهل نظر با تذکر کاستیهای این تحقیق بر نویسنده منت خواهند گذاشت. امیدوارم فرصت کنم بخش بعدی را زودتر منتشر کنم. این بخش شامل هفت بحث ضمن سه مبحث به این شرح است: از گذشتهها، افترای پرهزینه، و دستگیری غیرقانونی در مجلس قانونگذاری. عنوان بخش برگرفته از مبحث سوم است.
مبحث اول. از گذشتهها
بعد از انتشار بخشهای سوم و چهارم این سلسله مقالات، به اطلاعات تازه یا توضیحات تکمیلی دست پیدا کردم. آنها را در ضمن دو بحث به شرح زیر ارائه میکنم: آشوری به روایت چهار دوست، و توضیحات تکمیلی مختصر.
بحث اول. آشوری به روایت چهار دوست
در این بحث روایات امیر مجد، علی حکمت، هادی خانیکی، و مهدی طارمی سِردانی از دوستشان حبیبالله آشوری ارائه میشود.
الف. روایت امیر مجد از توحید آشوری و خامنهای: در «رسالۀ من و آقای خ» آشوری نوشته بود: «بر این مبنا مقداری [از کتاب توحید منتشرشده] را که پس از چندی نگاه کرده و مشخّص ساخته بود (تا حدود ۱۲۰ صفحه) با هم – که در یک جلسهاش (باغ [جعفر] رضازاده) [امیر] مجد و هادیشان [سید هادی خامنهای] هم بود – مورد بحث قرار داده […] با اینکه نیش میزدم و میگفتم اینها کجا، و دلایل انحرافی بودن کتاب کجا؟ (حالیکه شما خود میدانید که اخصّ بودن دلیل از مدّعا یعنی چه).» [۴]
امیر مجد (متولد ۱۳۲۴ در زابل) از طلاب مبارز مشهد در دهههای چهل و پنجاه بوده و در زمرۀ نزدیکترین اطرافیان خامنهای محسوب میشده است. در اسناد ساواک مکرراً از او یاد شده است. [۵] بهدنبال امیر مجد بودم تا در مورد جزئیات قضیۀ فوق و دیگر خاطراتش با آشوری از او جویا شوم. بهکمک حمید آشوری توانستم با او گفتگو کنم. آنچه از این قضیه بهخاطر داشت این بود: «بعد از انتشار کتاب توحید آشوری، بین آقایان [سید علی] خامنهای و [حبیبالله] آشوری در مورد برداشت از قرآن و اسلام (نه مالکیت معنوی کتاب!) اختلاف بود. بهار سال ۱۳۵۷ طرفین مرا به عنوان حَکم انتخاب کردند. در باغ جعفر رضازاده جمع شدیم و بعد از شنیدن سخنان طرفین، من حق را به آشوری دادم.» [۶] او بهخاطر نیاورد که در آن جلسه سید هادی خامنهای حضور داشته است. دربارۀ دیگر امور مرا به زندگینامۀ خودنوشتش که در سال ۱۳۷۶ نوشته و هنوز منتشر نشده است [۷] ارجاع داد. در زندگینامۀ مذکور به قضیۀ فوق اشارهای نشده بود. نکات ذیل در ارتباط با موضوع این تحقیق از آن قابل نقل است:
قبل از انقلاب «بار اصلی مبارزه در استان خراسان در آغاز و در بین روحانیت بر دوش عدهای معدود از طلاب جوان بود: آقایان [محمدباقر] فرزانه (رئیس دانشگاه رضوی در مشهد)، [سید رضا] کامیاب (شهید گردید)، [سید عباس] موسوی قوچانی (شهید گردید)، [علی اصغر] صادقی کاشمری (رئیس دفتر آقای [عباس واعظ] طبسی)، [حسن] صادقی گنابادی (امام جمعۀ گناباد)، [علی] عجم [گنابادی] (نمایندۀ امام در هیأت هفت نفرۀ واگذاری زمین)، حبیبالله آشوری (پس از پیروزی انقلاب به اتهام انحراف فکری اعدام گردید)، [سید مصباح] عاملی (رئیس نهضت سوادآموزی استان خراسان)، [غلامرضا] اسدی (اخیراً رئیس بازرسی آستان قدس)، هاشمی (نمایندۀ امام در جهاد سازندگی استان [خراسان]، داودی، و من [امیر مجد]. در رأس این جمع آیتالله [سید علی] خامنهای، آقای [عباس واعظ] طبسی، آقای [محمدرضا] محامی، و شهید [سید عبدالکریم] هاشمینژاد قرار داشتند. نقش این جمع در آن مرحله از تاریخ (علاوه بر دروس حوزوی) اقامۀ نماز جماعت در سنگر مسجد، سخنرانی، تدریس، تفسیر نوین و برداشتهای جدید و سنتشکن آیات و روایات، تشکیل کلاسهای آشکار و پنهان آموزشی مبارزاتی، تکثیر و پخش اعلامیه و به عبارتی تهییج افکار عمومی علیه نظام و جنگ و گریز با ساواک بود. بزرگترین پایگاه تبلیغاتی و مبارزاتی در مشهد مسجد کرامت واقع در چهارراه مشهد و مسجد امام حسن در خیابان دانش بود که جمعیتهای عظیمی از قشر جوان و تحصیلکرده و بازاریان مبارز و غیره در آنجا گرد آمده و تبدیل به کانونی آتشفشان علیه رژیم گردیده بود.» [۸]
مجد در سال ۱۳۵۱ همراه با محمدرضا محامی «نمایندۀ مالی امام [خمینی] در استان خراسان و یکی از چهار نفر فوق الذکر هستۀ مرکزی مبارزه» همراه با حدود سی نفر توسط ساواک دستگیر و زندانی میشود. «آخرین نفری بودم که پروندۀ دستگیریها به وسیلۀ او ختم گردید.» «از جمله اتفاقات شگفتانگیزی که پس از انقلاب در رابطه با این جمع رخ داد، یکی اعدام حبیبالله آشوری و دیگری قربانیشدن آقای [محمدرضا] محامی (که خود یکی از پیشتازان قبل از انقلاب در استان خراسان بود) میباشد.» او سپس به اختصار قضیۀ دوم را شرح میدهد [۹] که پرداختن به آن به مجال دیگر موکول است.
«در تقسیم کاری که پیش آمد، هفتهای شش روز از هفته را آقای خامنهای در مسجد کرامت اقامۀ نماز و برنامه اجرا میکرد، و همین مدت اقامۀ نماز و اجرای برنامهها و سخنرانی و غیره در مسجد امام حسن بهعهدۀ من بود و شبهای شنبه جایمان عوض میگردید، تا قبل از دستگیری و زندانی [شدن] آقای خامنهای توسط ساواک در سال ۵۳ این برنامهها ادامه داشت و پس از آن مسئولیتهای مستقیم ایشان در رابطه با اقامۀ نماز جماعت و سخنرانی و ادامۀ برنامهها در مسجد امام حسن بهگردن من افتاد. در طول مدت اجرای برنامه توسط من و سایر همرزمان، چندین بار از سوی ساواک احضار و به من هشدار داده میشد، اما هر باره این هشدارها را به بازیچه گرفته و با تغییر تاکتیکها و مکانهای فعالیت، روزبهروز دامنۀ فعالیتهای مبارزاتی وسیعتر میگشت، تا بالأخره پس از قایم موشک بازیکردنهای زیاد، در سال ۵۳ مجدداً دستگیر و با احتساب بار اول، مجموعاً به سه سال محکوم و تا پایان مدت محکومیت در بند یک زندان وکیلآباد (در آن زمان مخصوص زندانیان سیاسی بود) به همراه چندین نفر از روحانیون از جمله آقایان طبسی، هاشمینژاد، موسوی قوچانی و غیره در همان جا زندانی بودم.» [۱۰] در معرفی شرایط زندان: «کمون مجاهدین (که پس انقلاب منافقین نام گرفت) قبل از انقلاب دارای رابطۀ حسنه و مبارزاتی با روحانیت از جمله آقایان خامنهای، طبسی و هاشمینژاد و سایرین بود.» [۱۱]
امیر مجد از جمله به دلیل «علاقهمندی و داشتن احساسات عاطفی شدید نسبت به آقای خامنهای (که علاوه بر سمت استادی، حق پدری نیز به گردن من داشت)» عازم تهران و بسیاری از فعالیتهای اجرائی را (در آغاز در ستاد مشترک ارتش و زیر نظر آقای خامنهای تحت عناوین زیر آغاز و تا سال حدود ۶۰ در پستهای مختلف انجام وظیفه نمودهام: ۱. عضویت عملی در کمیسیون پنج نفری که مسئولیت تعیین سرنوشت ارتش را به عهده داشت. اعضای کمیسیون آقای خامنهای (نمایندۀ امام در وزارت دفاع)، شهید دکتر [مصطفی] چمران (وزیر دفاع)، مهندس [مهدی] بازرگان، سرهنگ [محمد] سلیمی و من. ۲. معاونت امور انقلاب در شهربانی و ژاندارمری کل کشور، ۳. ریاست بسیج کل کشور یا سرپرست سازمان بسیج مستضعفین (که معادل معاونت ریاست جمهور بوده) قبل از ادغام در سپاه پاسداران: پس از سخنرانی معروف امام در رابطه با بسیج نیروها و تشکیل ارتش بیست میلیونی مسئولیت اجرای آن به من واگذار گردید.» [۱۲] مجد بعد از یک سخنرانی در سمنان در سال ۱۳۶۰ دستگیر و دو بار زندانی و شکنجه میشود. او بعد از آزادی از زندان دوم در سال ۱۳۶۱ گوشهنشین میشود. [۱۳] آنچه در خاطرات قبل از انقلاب خامنهای آمده است مؤید روایت فوق امیر مجد است. [۱۴]
نتیجه: امیر مجد از سال ۱۳۴۹ تا اوایل سال ۱۳۶۰ از نزدیکترین یاران و معتمد خامنهای بوده است. او در سال ۱۳۵۳ تا پیروزی انقلاب نایب خامنهای در منبر و محراب محسوب میشده است. به توصیف وی، نقش جمع ایشان که خامنهای در حلقۀ مرکزی و آشوری یکی از اعضای حلقۀ ثانوی آن بوده «تفسیر نوین و برداشتهای جدید و سنتشکن آیات و روایات» بوده است. او در بهار ۱۳۵۷ بعد از انتشار توحید آشوری، حَکم بین خامنهای و آشوری در مورد اختلافاتشان در مورد برداشت از قرآن و اسلام (نه مالکیت معنوی کتاب!) بوده است. او حق را به آشوری داده است. به عبارت دیگر، در آن تاریخ تفکر آشوری نزد معتمد و نایب خامنهای انحرافی محسوب نمیشده است. متأسفانه از جزئیات گفتگوی خامنهای و آشوری در باغ رضازاده و چارچوب فکری مجد اطلاعی ندارم. حداقل میتوان گفت در بهار ۱۳۵۷ بین تفکر خامنهای و توحید آشوری تفاوت چندانی نبوده است، و این مؤید نتایج این تحقیق است. مجد که در سال ۱۳۵۱ با آشوری همبند بوده «اعدام حبیبالله آشوری به اتهام انحراف فکری را از جمله اتفاقات شگفتانگیز پس از انقلاب» ذکر میکند.
ب. علی حکمت (متولد ۱۳۲۹ گناباد) [۱۵]: «حوالی سال ۱۳۴۲ در مشهد با آشوری به عنوان یک طلبۀ همشهری از نزدیک آشنا شدم. او را از بچگی میشناختم. بسیار با پشتکار، خوشحافظه، و روشنفکر بود. انگلیسی را اگرچه حرف نمیزد، اما میفهمید. با عربی مدرن آشنا بود. در سال ۱۳۵۳ به آلمان رفتم. سر و صدای کتاب توحیدش را شنیدم. حوالی سالهای ۵۵-۵۶ فخرالدین حجازی [۱۳۸۶-۱۳۰۸] به هامبورگ آمد، «توحید و ابعاد گوناگون آن» فرقان را آورده بود! آشوری خودش کتاب «توحید»ش را بعد از چاپ برایم به آلمان فرستاد و خواست نظرم را برایش بفرستم. در هشت صفحه نظرم را نوشتم و فرستادم. از جمله دربارۀ «والعصر» به قانون فشار ترجمه و تفسیر کرده بود، نوشتم که دنبال کردن راه طنطاوی [۱۶] در تطبیق قرآن بر علوم روز درست نیست. اوایل اسفند ۵۷ به ایران برگشتم. مکرر با آشوری جلسه داشتم. داشت «الدعوة إلی الإسلام» [۱۷]را به فارسی ترجمه میکرد. گفت میخواهم «في ظلال القرآن» سید قطب [۱۹۶۶-۱۹۰۶] را هم به فارسی ترجمه کنم. گفتم احمد آرام [۱۳۷۷-۱۲۸۱] ترجمه کرده است. گفت ترجمۀ او ترجمۀ مختصری از في ظلال است نه ترجمۀ کامل. یادم نیست با همکاری یا تحت نظر آقای خامنهای میخواست چنین کند. [۱۸]
بسیار آدم متعبد و متشرعی بود. افکارش در امور سیاسی و اقتصادی تند و رادیکال بود. میخواست این امور را از قرآن و سنت استخراج کند. فرد سالمی بود. باسواد بود و مخالف آخوندیسم و دکانداری بهنام دین. سادهزیست بود. با حقالتألیف کتابهایش با قناعت زندگی میکرد. کتاب توحیدش مکرر تجدید چاپ شد. کار فکری میکرد. به او میگفتم تو پیرو ابوذری و من پیرو سلمان! تا آنجا که من اطلاع دارم عضو هیچ دسته و گروهی نبود و ارتباط ارگانیکی با مجاهدین خلق نداشت. آرمانگرای رادیکال افراطی، اما محبوب بود.» [۱۹]
ج. هادی خانیکی (متولد ۱۳۳۰، روستای خانیک گناباد) [۲۰]: «حبیبالله آشوری همشهری من و از روحانیون انقلابی دهۀ پنجاه بود. او را به سبب همین فعالیتهایش در مشهد میشناختم. یک بار هم در سال ۱۳۵۴ به خانۀ او رفتم. بسیار سادهزیست بود و اندیشههای دینیاش به نحو آشکاری متأثر از مارکسیسم بود. عقیدۀ او در این زمینه راسخ بود و نقد را چندان برنمیتابید. تغییر ایدئولوژیک سازمان مجاهدین را بیشتر امری فکری میدانست و از جنبههای دیگر این تغییر به سادگی عبور میکرد. مبنای باورش این بود که اگر خدا به مارکسیسم اضافه شود میشود اسلام، و اگر خدا از اسلام کم شود میشود مارکسیسم. این چیزی بود که من آن را نمیپذیرفتم. منتقد اشرافیت بود و با همین ملاک، دیگر روحانیون را میسنجید. برای امور دینی پول نمیگرفت. زندگیاش را با اجارۀ یک طبقه خانهاش به زوار میگذراند. وقتی هم در امرار معاش کم میآورد، عملگی میکرد. از نظر مبارزاتی اگرچه با مجاهدین و فدائیان و گروههای معتقد به مبارزۀ مسلحانه همسو و همنظر بود، اما ارتباط تشکیلاتی با این گروهها نداشت. این مسئله را همۀ کسانی که او را از نزدیک میشناختند، میدانستند. آقای خامنهای هم در جاهای مختلف از اینکه او عضو فرقان نبوده، صحبت کرده بودند. ایشان میگفت اگر او میخواست عضو گروهی شود، عضو گروه بزرگتری میشد. خود من هم حوالی زمستان ۱۳۵۶ اگرچه مخفی بودم، به ملاقات با آقای خامنهای رفتم. در این ملاقات که دو سه ساعتی طول کشید، قصد من بیان وضعیت اعضای مذهبی سازمان و گفتوگو در باب شیوههای مختلف مبارزه در آن ایام بود. نظر ایشان این بود که هیچ شیوۀ مبارزاتی اعم از مسلحانه یا سیاسی نباید دیگری را تضعیف کند. در این میان، صحبت از کتاب توحید و ابعاد گوناگون آن شد که تازه منتشر شده بود و منتسب به گروه فرقان بود. از من پرسیدند آیا نویسنده را میشناسم؟ گفتم آن را [اکبر] گودرزی نوشته است. بحث به کتاب توحید آشوری نیز رسید که ایشان به تندی به این اثر انتقاد کردند.» [۲۱]
د. مهدی (محمد) طارمی سِردانی [۲۲](متولد ۱۳۲۱): با آشوری دوست بودم. آدمی نجیب، باهوش، مرتاض، و قانع بود. معلومات عمیقی نداشت. شعارهای تند چپی میداد. فهمش از توحید عدالتخواهانه بود. اهل تحقیق و تفحص فقهی، و بحث علمی و نظری نبود. دنیاگریز بود و از دین ریاضت و سختی فهمیده بود. به زن و بچههایش سختی میداد. با پشتیبانی آقای خامنهای کتابش [توحید] مطرح شد. [۲۳]
بحث دوم. توضیحات تکمیلی مختصر
این بحث شامل سه نکتۀ تکمیلی مختصر به شرح زیر است: آشوری و مسجد قبا، سخنان بازرگان در چهلم شریعتی در مشهد، و آشوری در اسناد ساواک شریعتی.
الف. آشوری و مسجد قبا
در بخش قبل، علی دوانی از مرتضی مطهری نقل کرده بود: «[حبیبالله آشوری] چند وقت پيش هم در مسجد قبا بعد از نماز آقای [محمد] مفتح منبر میرفت.» محمدهادی مفتح (متولد ۱۳۴۶) میگوید: «به نظر میرسد نقل [علی] دوانی دربارۀ سخنرانی آشوری در مسجد قبا صحیح نباشد. برادرم محمدصادق مفتح (متولد ۱۳۳۷) که در آن زمان مسئول کتابخانۀ مسجد قبا بوده است، میگوید: پدرم در سالهای ۱۳۵۵ و ۱۳۵۶ در طبقۀ بالای کتابخانه که اتاق پدرم بود چند باری با حبیبالله آشوری ملاقات داشت. نمیدانم چه میگفتند. اما اطمینان دارم که [حبیبالله] آشوری هرگز در مسجد قبا سخنرانی نکرد و هرگز در این مسجد منبر نرفت.» [۲۴]
محمد مفتح از منتقدان شناختهشدۀ آشوری بوده، طبیعی است که چند بار با او در دفتر خود در مسجد قبا گفتوگوی انتقادی کرده باشد، اما اینکه آشوری در مسجد قبا منبر رفته یا سخنرانی کرده باشد [۲۵] خبر واحد دوانی از مطهری است که فرزندان مفتح صریحاً و قویاً تکذیب میکنند. همچنانکه در بخش قبل مستنداً گذشت، متأسفانه نقل دوانی در این زمینه فاقد دقت است و کاستیهای فراوان دارد.
ب. سخنان بازرگان در چهلم شریعتی در مشهد
در بخش قبل، روایت عبدالمجید معادیخواه و محمدمهدی جعفری از سخنرانی کوتاه مهدی بازرگان در مراسم چهلم علی شریعتی را نقل کردم. [۲۶] به نقل معادیخواه، حبیبالله آشوری از آن سخنرانی به خشم آمده بود و با تعبیرهای بسیار تند و گزندهای از آن یاد میکرد. [۲۷] نوشته بودم: «زمان مراسم چهلم شریعتی در مشهد باید مرداد ۱۳۵۶ بوده باشد. متأسفانه به فایل صوتی یا متن پیادهشدهٔ سخنان مهدی بازرگان در این مراسم دسترسی حاصل نشد. در مجموعه آثار وی هم این سخنان درج نشده است». بالأخره تاریخ دقیق این سخنرانی در اسناد ساواک علی شریعتی به دست آمد.
چهلم دکتر علی شریعتی در تاریخهای چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۵۶ در خیابان تهران شهر مشهد و پنجشنبه ۶ مرداد در منزل پدرش محمدتقی شریعتی برگزار شده و مهندس مهدی بازرگان در هر دو جلسه سخنرانی کرده است؛ در جلسۀ اول بهطور مختصر و در جلسۀ دوم به طور مفصل حدود یک ساعت. جلسۀ اول به دلیل مشکلات امنیتی پنهانی برگزار شده است. [۲۸] آنچه در گزارش معادیخواه و جعفری آمده مربوط به جلسۀ اول است که در حوضخانۀ زیرزمین منزل امیرپور برگزار شده بود. خبرچینان ساواک از جزئیات این جلسه مطلع نشدهاند و صرفاً برگزاری آن را چند روز بعد از وقوع خبر دادهاند. آنچه در اسناد ساواک آمده غالباً مربوط به جلسۀ دوم است.
مرضیه (مینو) مرتاضی لنگرودی (ظاهراً متولد ۱۳۳۰) که خود به همراه همسرش حبیبالله پیمان (متولد ۱۳۱۴) در این جلسه شرکت داشته است، گفته: «ما تعداد زیادی بودیم که آقای احمدعلی بابایی بلیط برای ما گرفت و ما برای مراسم چهلم دکتر شریعتی به مشهد رفتیم. ظهر – فکر میکنم – منزل آقای حکیمزاده ناهار خوردیم. [علی] اصغر صدر حاج سیدجوادی، [مهدی] بازرگان، [حبیبالله] پیمان و [احمد]علی بابایی بعد از ناهار جلسه گذاشتند، مهندس بازرگان صحبت کردند و گفت: [علی] شریعتی را اینقدر بزرگ نکنید. اینقدر نگویید علی بزرگه. بگویید علی کوچکه. البته قصد تحقیر نداشت. مقصودش این بود که از او بت نسازید. خوب برای ما شریعتی خیلی بزرگ شده بود. بهطوری که حتی بچههای انقلابی با لهجۀ مشهدی حرف میزدند. این بعد از اطلاعیۀ مشترک بازرگان و [مرتضی] مطهری بود. [۲۹] موقعی که اطلاعیۀ زردی در خانۀ ما انداخته بودند که گروه فرقان منتشر کرده بود و برخورد با مخالفان شریعتی را مطرح کرده بود. [۳۰] بازرگان میگفت وقتی بتش کنید نمیتوانید او را نقد کنید. وقتی صحبت بازرگان تمام شد، من با شوری که داشتم و آن وقت که دکتر شریعتی خیلی معصومانه از دنیا رفته بود، به بازرگان گفتم که پس رسالت روشنفکر چه میشود؟ اگر بناست روشنفکر چند سال بعد را ببیند ما باید چه کنیم؟ چرا ما باید آقای شریعتی را اینجور کنیم؟ که اشاره به کار آقای مطهری برای نوشتن آن نامه [اطلاعیۀ مشترک با بازرگان] داشتیم. آقای بازرگان گفت حالا میگویید آقای مطهری را بکُشیم! من گفتم: مردم هرچه بخواهند میکنند. من صحبتم بر سر اصل رسالت روشنفکری است. هادی غفاری این جملۀ مرا که مردم هر کاری با مطهری بخواهند میکنند حمل بر کینهتوزی کرده است. [۳۱] دم غروب رفتیم منزل استاد شریعتی.» [۳۲]
اگرچه سخنان منقول از بازرگان در این جلسۀ خصوصی با دو نقل دیگر سازگار و حاوی جزئیات بیشتری است، اما به لحاظ تاریخی دیگر نکات ذکر شده در آن مشوش است. اولاً در این جلسه که در تاریخ ۵ مرداد ۵۶ برگزار شده، چگونه ممکن است دربارۀ نامه مشترک مطهری و بازرگان که «شش ماه بعد» در تاریخ ۲۳ آذر ۱۳۵۶ صادر شده است بحث شود و بر اساس آن، از بازرگان آن پرسشها پرسیده شود؟! نیمی از نقل مذکور خلط با واقعۀ دیگری است. ثانیاً به گفتۀ ابراهیم یزدی به نقل از مهدی بازرگان: «برخلاف آن چیزی که گفته میشود که متن اعلامیۀ مشترک را مطهری تهیه کرده بود و بازرگان در حالت رودربایستی آن را امضا کرده، آن را بازرگان تهیه و مطهری هم امضا کرده بود! بازرگان متعمداً از مطهری به عنوان شخصیت شناخته شدۀ روحانی خواسته بود اعلامیه را امضا کند که جو فوقالعاده ملتهبی را که علیه شریعتی به وجود آورده بودند، تخفیف بدهد.» [۳۳] ثالثاً اطلاعیۀ «فاجعۀ مرگبار شهادت شریعتی» مورد اشاره در این نقل قول (اعلامیۀ زرد فرقان) تیرماه ۵۶ صادر شده، «پنج ماه قبل» از اعلامیۀ مشترک بازرگان و مطهری! جالب اینجاست که اعلامیۀ مشترک بازرگان و مطهری دربارۀ کتابهای شریعتی و نامۀ توضیحی مورخ بهمن ۱۳۵۶ بازرگان در مجموعۀ سی و پنج جلدی «مجموعه آثار مهندس مهدی بازرگان» درج نشده است!
مطهری در نامهای که (بین نیمۀ مرداد و آخر مهر) ۱۳۵۶ به آقای خمینی نوشته است، اشارهای به مراسم چهلم شریعتی در مشهد کرده است: «اخیراً میبینم گروهی که عقیده و علاقۀ درستی به اسلام ندارند و گرایشهای انحرافی دارند، با دستهبندیهای وسیعی در صدد این هستند که از او بتی بسازند که هیچ مقام روحانی جرأت اظهار نظر در گفتههای او را نداشته باشد. این برنامه در مراسم چهلم او در مشهد – متأسفانه با حضور برخی از دوستان خوب ما – و بیشتر در ماه مبارک رمضان در مسجد قبا اجرا شد.» [۳۴]
ج. آشوری در اسناد ساواک شریعتی
در اسناد ساواک مرتبط با شریعتی سه گزارش در مورد آشوری به شرح زیر یافت شد:
گزارش اول. قاسم اسلامی واعظ [۱۳۵۹-۱۳۰۳] در تاریخ ۱ تیر ۱۳۵۶ به فردی که از سوی ساواک برای خبرچینی در قضیۀ درگذشت علی شریعتی نزد او رفته بود، گفته: «اخیراً شخصی به نام حبیبالله آشوری که از روحانیون مشهد است کتابی نوشته بهنام توحید که پس از مطالعۀ آن دیدم که در این کتاب از مرام کمونیستی تعریف بسیار نموده و مرام کمونیستی را منطبق با موازین اسلامی کرده و کتاب مزبور وسیلۀ پسر شیخ عباسعلی اسلامی سبزواری [حمید اسلامی] چاپ و منتشر شده و دولت هم اجازۀ چاپ و انتشار آن را داده است.» [۳۵] ظاهراً این واعظ در مورد آشوری همفکر با ابوالقاسم خزعلی بوده است. آشوری با کمونیسم اقتصادی مشکلی نداشت، اگرچه در اتحاد سیاسی با کمونیستهای فلسفی هم ایرادی نمیدید، اما هرگز منکر وجود خدا نبود و عبادات شرعی را نیز بهجا میآورد. لذا به لحاظ اعتقادی یقیناً کمونیست نبوده و کتابش هم در مقام چنین تطبیقی نبوده، اگرچه تلقی او از توحید مشکلات ساختاری و اساسی دارد. در بخش قبل سند مشابهی دربارۀ تلقی وعاظ تهران دربارۀ توحید آشوری ارائه شد.
گزارش دوم. سازمان اطلاعات و امنیت خراسان در تاریخ ۲ مهر ۱۳۵۶ مشخصات سه نفر از شرکتکنندگان در مجلس چهلمین روز درگذشت شریعتی در مشهد را در پاسخ به نامۀ مورخ ۲ شهریور ۵۶ اداره سوم اینگونه گزارش میکند: «۲- شیخ حبیبالله آشوری فرزند محمدعلی [دارای] شناسنامه ۱۶۹ محل صدور گناباد، متولد ۱۳۱۴ گناباد» [۳۶] این سند نشان میدهد که آشوری در چهلم شریعتی نه تنها شرکت کرده، بلکه فعال هم بوده است، به میزانی که ساواک به دنبال شناسایی او بوده است.
گزارش سوم. به گزارش ساواک قم مورخ ۸ آذر ۱۳۵۶ از اختلافات طلاب حوزۀ علمیۀ قم دربارۀ علی شریعتی: شدیدترین وضع اختلافات بین طرفداران شریعتی و مخالفین وی فعلاً در مدرسۀ حقانی است، زیرا یکی از مدرسین آن مدرسه بهنام [محمدتقی] مصباح یزدی که از مؤسسین [مؤسسه] در راه حق نیز میباشد، از مخالفین سرسخت شریعتی است، لذا طرفداران شریعتی در جلسات درس وی شرکت نکرده و مقالاتی را که بر رد شریعتی مینویسد پاره میکنند. با اینکه از جانب خمینی اعلامیهای بر رد شریعتی داده شده، ولی طرفداران شریعتی میگویند منظور خمینی شریعتی نبود، بلکه [حبیبالله] آشوری و سید ابوالفضل برقعی [۱۳۷۲-۱۲۸۷] بوده است و عدهای از آنان اظهار عقیده میکنند که آقا شهابالدین اشراقی داماد خمینی که با کلیۀ طلبههای انقلابی مخالف است، این اعلامیه را از جانب خمینی جعل کرده و مربوط به خمینی نمیباشد. علامه طباطبایی را تمام حوزۀ علمیه قبول داشتند ولی اخیراً کتابی بر رد شریعتی نوشته لذا طرفداران شریعتی در حال حاضر به او بد میگویند. شیخ عباس صالحی یزدی میگفت: قرار است برای چهلم مصطفی خمینی مرتضی حائری [یزدی] به اتفاق شهابالدین اشراقی به عراق مسافرت کنند و شهابالدین اشراقی در این مسافرت نامهای از خمینی بگیرد که صراحتاً در آن بنویسد شریعتی از ما نیست و او را نفی کند. نظریه یکشنبه: بهطوری که من تحقیق کردم موضوع مسافرت حائری و اشراقی به عراق صحت ندارد.» [۳۷]
دربارۀ این سند چند نکته مرتبط با این تحقیق قابل ذکر است: یکی اینکه در آذر ۵۶ اعلامیهای منسوب به آقای خمینی علیه شریعتی پخش شده بود. این اعلامیه یقیناً مجعول بوده است، [۳۸] چرا که آقای خمینی علیرغم اینکه با افکار شریعتی موافق نبود، بر خلاف دیگر مراجع کلمهای علیه وی ننوشت، و معتقد بود دامن زدن به رد شریعتی یا شهید جاوید کاری انحرافی است و باید منحصراً بر اعتراض به استبداد و استعمار متمرکز بود. سخنرانی منتقدانۀ ایشان که بر افکار امثال شریعتی منطبق بود در بخش قبل گذشت. دیگر اینکه طلاب طرفدار شریعتی اعلامیۀ منسوب به خمینی علیه شریعتی را متوجه آشوری و برقعی دانستهاند نشان میدهد که افکار این دو نفر در قم بعد از شریعتی شناخته شده اما نامساعد تلقی میشده است.
مبحث دوم. افترای پرهزینه

در این مبحث، احوال حبیبالله آشوری از بهمن ۵۷ تا شهریور ۵۸ ارائه میشود.این مقطع هشت ماهه آخرین ماههای اقامت آشوری در مشهد است. این مبحث سه بحث بهشرح زیر را در بر میگیرد: افترای پرهزینه، اولین بازداشت بعد از انقلاب، و آشوری و فرقان.
بحث سوم. افترای پرهزینه
شش سند مرتبط با احوال آشوری از اول انقلاب تا ۹ اردیبهشت ۱۳۵۸ بهدست آمده است که در این بحث نقل و بررسی میشوند.
الف. آشوری در سال ۵۷ در مدرسۀ علوی تهران به دیدار آقای خمینی رفته است. فتحالله ربانی (متولد ۱۳۳۳) فرزند محمدمهدی ربانی املشی او را در آنجا دیده است: «من مرحوم آشوری را یکبار، در فردوس، دیدم [تابستان سال ۵۴ یا ۵۵ در زمان تبعید پدرم]؛ و برای دومین و آخرین بار، در روزهای اول پس از پیروزی انقلاب، در مدرسۀ علوی دیدم.» [۳۹] خاطرۀ وی از دیدار اول در بخش قبل نقل شد. زمان دیدار دوم باید دهۀ سوم بهمن یا دهۀ اول اسفند ۱۳۵۷ در تهران باشد. [۴۰] قاعدتاً آشوری مانند دیگر مردم در دیداری عمومی برای دیدن رهبر انقلاب آمده بود.
ب. پس از ترور سرلشکر [سید محمدولی] قرنی در ۳ اردیبهشت ۱۳۵۸، روزنامۀ کیهان در معرفی عناصر ترور از قول “یک منبع مطلع” نوشته بود: «به احتمال قوی یک گروه تندرو ارتجاعی در ترور سرلشکر قرنی دست داشته است.» در ادامۀ گزارش آمده است: «گروه فرقان نیز طی صدور اعلامیهای مسئولیت ترور سرلشکر قرنی را بهعهده گرفته این ترور را اعدام انقلابی قلمداد کرده است.» کیهان با مرور اعلامیههای پیشین گروه یادآور شده «اعلامیهها با آیاتی از قرآن و جملاتی از دکتر علی شریعتی به همۀ جناحهای روحانیت حمله شده، گروههای چپ نیز از حمله بینصیب نگذاشته است. از این گروه کتابی زیرعنوان “توحید” چاپ شده است که در آن از تز “اسلام منهای روحانیت” دفاع شده است. این گروه با اعتقاد به اینکه گروه پیشتاز انقلاب از مسیر اصلی منحرف شده است، پرداختن به کار سیاسی-نظامی را توصیه میکند. … از اعضای برجستۀ این گروه شخصی بهنام [حبیبالله] آشوری است که کتاب توحید را نوشته است. در نشریات این گروه از نهضت [انقلاب] اسلامی ایران انتقادهای شدیدی شده و برخلاف نظر تمام گروهها، سازمانها و افکار عمومی، جنبش [انقلاب] را ملهم از خارج میداند.» [۴۱]
این نخستین بار است که نام آشوری در یکی از مطبوعات کشور برده شده، آن هم بهعنوان عضو برجستۀ گروه تروریستی “فرقان”! شورای سردبیری روزنامه کیهان در آن زمان عبارت بوده است از رحمان هاتفی (حیدر مهرگان) (۱۳۶۲-۱۳۲۰)، محمد بلوری (متولد ۱۳۱۵)، هوشنگ اسدی (متولد ۱۳۲۸)، مهدی سحابی (۱۳۸۸-۱۳۲۲)، و مجتبی راجی. [۴۲] مشخص نیست که خبر توسط کدام عضو تحریریه تنظیم شده است. [۴۳]
پ. آشوری در این روز با برادر کوچکترش اسدالله مشغول دیوارکشی خانهشان در حاشیۀ مشهد بود، که از این افترا باخبر میشود و بلافاصله تکذیبیهای به شرح زیر نوشته، به دفتر مشهد روزنامۀ کیهان میبرد: [۴۴] «در توضیحی که دربارهی گروهی بنام گروه فرقان در شمارهی ۱۰۶۹۱ این روزنامه – سهشنبه چهارم اردیبهشت ۵۸ (دیروز) درج گردیده بود نام اینجانب را بعنوان عضو برجستهی این گروه ذکر کرده بودید. ادّعای فوق، نه تنها بهعنوان عضو برجسته که در اصل ارتباط و حتی شناخت نیز مورد تکذیب شدید اینجانب است که طبق قانون مطبوعات باید در همان صفحهی ادّعای روز قبل این روزنامه درج شود. ضمناً منشأ این ادّعا که مدّعیان آن سزا است تحت تعقیب قانونی قرار گیرند، باید مشخص گردد تا جلو اظهارنظرهای بیاساس و یا احیاناً مغرضانه، بهخصوص در مرحلهای که امپریالیسم و ارتجاع نیز از شایعهسازیها و توطئهگریها سود میبرند گرفته شود، چه در غیراینصورت هر کسی خواهد توانست هر انگی را به هر کسی بچسباند و راه سوءاستفادهی بیشتر امپریالیسم و ارتجاع را بازتر و هموارتر کند». [۴۵]
ت. روزنامۀ کیهان در شمارۀ بعدی تکذیبیه آشوری را در همان صفحه روزنامه با عنوان «آشوری: من عضو فرقان نیستم» درج کرد. «حبیبالله آشوری از مشهد توضیح میدهد: اینجانب نه تنها عضو برجسته گروه فرقان نیستم، بلکه شناختی از این گروه ندارم. باید ترتیبی داده شود تا جلوی اظهارنظرهای بیاساس و احیاناً مغرضانه بهخصوص در مرحلهای که امپریالیسم و عاملان امپریالیسم نیز از شایعهسازیها و توطئهگریها سود میبرند گرفته شود. در غیر اینصورت هر کسی خواهد توانست هر انگی را به هر کسی بچسباند و راه سوء استفاده بیشتر امپریالیسم و ارتجاع را بازتر و هموارتر کند.» کیهان در انتهای تکذیبیه اضافه کرده: «خبرنگار ما گزارش میدهد که کتاب گروه فرقان تحت عنوان “توحید در ابعاد گوناگون” به امضای جمعی منتشر شده است، در حالی کتاب آشوری “توحید” نام دارد.» [۴۶] این دومین بار ذکر نام آشوری در مطبوعات کشور است، و اولین اظهارات خود او. آشوری صریحاً میگوید شناختی از فرقان ندارد، چه برسد به اینکه عضو برجستۀ آن باشد.
در کتاب “ترکیب التقاط و ترور” منتشرشده از سوی “مرکز اسناد انقلاب اسلامی” آمده است: «آشوری در این جوابیه [به کیهان] کتابهای نوشتهشدهاش مانند توحید، رفرم یا انقلاب، از کارتر تا تبریز و… تماماً مربوط به گروه آرمان مستضعفین دانست.» [۴۷] حال آنکه در جوابیۀ مذکور آشوری به هیچیک از کتابهایش اشاره نکرده و در هیچیک از آثارش کتابهایش را متعلق به آرمان مستضعفین ندانسته است! در انتهای جوابیۀ مذکور، روزنامۀ کیهان توحید را از آن آشوری دانسته که با توحید در ابعاد گوناگون فرقان اشتباه شده بود. تنظیمکنندۀ کتاب مرکز اسناد انقلاب اسلامی ظاهراً شکایتنامۀ آشوری به دادستان کل انقلاب – متن کامل آن در انتهای همین بحث میآید – که اسم کتابهای آشوری در آن آمده بوده را در اختیار داشته، چون به مصلحت نبوده به آن اشاره کند، آن را به جوابیه به کیهان نسبت داده، اما مشخص نیست افترای انتساب این کتابها به آرمان مستضعفین از کجا درآمده است؟! این مثال خوبی برای اطلاع از میزان دقت نهادهای انقلابی امنیتی است.
ث. به نوشتۀ صاحب کتاب “ترکیب التقاط و ترور: بررسی عملکرد و اسناد گروه فرقان” که از سوی “مرکز اسناد انقلاب اسلامی” منتشر شده «این گزارش که از سوی “کمیته انقلاب اسلامی” در اختیار روزنامۀ کیهان قرار داده شده بود، با واکنش شدید حبیبالله آشوری روبرو شد و او در جوابیهای ارتباطش با گروه فرقان را بهشدت تکذیب کرد.» [۴۸] در کتاب مذکور، تکذیبنامۀ آشوری درج نشده است! اما “منبع مطلع” خبر روزنامۀ کیهان معرفی شده است: “کمیته انقلاب اسلامی” و این نکتۀ مهمی است.
ج. آشوری در نامۀ مورخ ۹ اردیبهشت ۱۳۵۸ به مهدی هادوی (۱۴۰۰-۱۳۰۵) نخستین دادستان کل انقلاب اسلامی رسماً علیه مفتریان در روزنامۀ کیهان بهشرح زیر اعلام جرم میکند. متن کامل آن بهاین شرح است:
«جناب آقای دادستان دادگاه انقلاب، با اینکه قریب سه ماه از پیروزی مرحلهی نخست انقلاب خلق مسلمان مستضعف ما میگذرد و در این مدت دربارۀ توطئهها و دسیسههای سازمان امنیت رژیم طاغوتی مطالب آموزندۀ بسیاری انتشار یافته است، مع هذا خبر منتشرشدهای در کیهان شمارۀ سهشنبه چهارم اردیبهشت ماه ۵۸ در جهت مربوط ساختن من به گروه ترور سرلشکر [سید محمدولی] قرنی نشان داد که وارثان سازمان امنیت طاغوتی، شیوههای دیگر و یا حتی بدتری از توطئه علیه جان و حیثیت مخالفان را همچنان ابداع و اعمال میکنند. شیوههائیکه در سازمان امنیت پیشین، واقعاً کمتر اعمال میشده است: سازمان امنیت شاه سابق مخالفان خود را بازداشت میکرد تبعید و زندان و شکنجه میکرد، میکشت و… لکن تمامی اینگونه کارها را رأساً خودش و نوعاً خودش میکرد، و این در مقایسه با وضع جدید لااقل این فضیلت اخلاقی را داشت که مسئولیت کارهایش را مستقیماً خودش بهعهده میگرفت، نه که غیرمستقیم برای مخالفین پاپوش بسازد و سپس با عوامفریبی و از راه تحریک احساسات پاک مردم ناآگاه بهحساب آنان برسد.
جناب آقای دادستان! کیهان سهشنبه چهارم اردیبهشت ماه ۵۸، درست ۲۴ ساعت پس از ترور تیمسار قرنی، ضمن خبری در مورد تروریستها، از قول “منابع مطلع” دربارۀ گروهی بنام فرقان بعنوان عامل این ترور مینویسد: “از اعضاء برجستۀ این گروه شخصی بنام آشوری است که کتاب توحید را نوشته است”! ملاحظه میفرمائید که پس از انقلاب نیز باز هم “منابع مطلع”، “منابع موثق”، “مقام امنیتی” و… وجود دارند! و حتی با این تکامل که اینک “منابع مطلع” و “موثق” اجازۀ آن را نیز بهخود میدهند که بدون مشخص کردن نام منبع حتی انگ شرکت در قتلهای سیاسی را نیز به هر کس که دلشان خواست بزنند. اینجانب آشوریام، کتابهائی هم در زمینۀ خط فکری و مواضع سیاسی ایدئولوژیکم نوشتهام، از قبیل توحید، چگونگی گسترش اسلام، پارهای از نهجالبلاغه [نگرشی به نهج البلاغه و تاریخ]، الفبای مبارزه، رفورم یا انقلاب، امپریالیسم چیست؟ از کارتر تا تبریز، و …اما آیا این، به “منابع مطلع” و “آقای موثق” و… اجازۀ چسباندن چنین انگی را هم میدهد؟!
مهم این نیست که پرمدعیان انحصارطلب و مرتجعی برای این و آن پاپوش بسازند و به این و آن انگ زنند، بلکه مهم سرمنشأ آنست و نیز مهم این است که نیروی نامرئی فاشیستی که سیطرۀ خود را مخوفتر از ساواک شاه بر روزنامهها اعمال میکند، شناخته شود. چه کسی، چه مرجعی، کدام [مقام] موثق و مسئولی این خبر را به کیهان داده است! از کجا “کسب اطلاع شده است”؟! که من عضو برجستۀ گروه فرقان هستم؟! آیا اسلام هم همینگونه اظهار نظر میکند؟ آیا اصولاً اسلام اینگونه اظهارنظر را تحمل میکند؟ آیا “وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ” [۴۹] ملاک و معیار نیست؟
علی هذا، با اتکاء به قانون عدل اسلامی و با اتکاء به اطلاعیه دوم اردیبهشت [۱۳۵۸] وزیر اطلاعات [۵۰] [ناصر میناچی] مبنی بر اجازۀ تعقیب قانونی مفتریان، و بدین آهنگ که تقوای نظام اسلامی و نظم امر آن نباید مخدوش شود، ضمن تکذیب مجدد این خبر، بدینوسیله علیه این دسیسه و دسیسهچینان اعلام جرم میکنم، و از پیشگاه نظام عدل اسلامی خواستارم که این قضیه روشن گردد. و این “منابع مطلع”!! مشخص گردند و قانون عدل اسلامی دربارهشان اجرا شود تا مفسدین في الأرض نوع جدید نیز کیفر کار خود را دریافت کنند». آشوری رونوشت شکایتنامهاش را به روزنامههای کیهان، اطلاعات، و آیندگان، و نیز دفتر آقای [سید محمود] طالقانی میفرستد، و در نهایت «کیهان و اطلاعات با همۀ کوششی که بهعمل آمد از چاپ رونوشت این (رونوشت این اعلام جرم) خودداری کردند لذا از خوانندگان محترم تقاضا میشود برای جبران این سانسور غیرموجه از تکثیر و پخش آن دریغ نورزند.» [۵۱]
دربارۀ این نامه نکات زیر قابل ذکر است:
یک. اشکال آشوری به روزنامۀ کیهان وارد است. وقتی پای حقوق شهروندان مطرح است، منبع خبر باید مشخص باشد و به روال سابق مقام امنیتی غیرمسئولانه خود را پنهان نکند. آشوری حق داشته شکایت کند.
دو. آشوری از منبع خبر کیهان بیاطلاع بوده است، هر چند حدس میزده لذا بعد از مراجعه به دادستانی برای طرح شکایت به کمیتۀ انقلاب رفته است.
سه. او گروه فرقان را صریحاً “تروریست” معرفی کرده است.
چهار. این نامه منبع منحصربهفردی است که آشوری هفت اثر خود را معرفی کرده است. تنها دو اثر نخست یعنی توحید و علل گسترش اسلام (ترجمه از عربی) با نام حبیبالله آشوری منتشر شده بود. کتاب سوم فاقد نام نویسنده انتشار یافته بود. این سه کتاب در بخش اول معرفی شدند. جزوات چهارم تا هفتم اگرچه در سالهای ۵۶ و ۵۷ خوشنویسی، تایپ، تکثیر و توزیع شدند، اما هرگز بهصورت کتاب چاپ نشدند. این چهار جزوه فاقد نام نویسنده بودند. چهار جزوۀ مذکور در بخش سوم به همراه جزوۀ مهم «الفبای انقلاب» معرفی شدند. [۵۲]
بحث چهارم. اولین بازداشت بعد از انقلاب
در این بحث شش سند دربارۀ آشوری بین ۱۰ اردیبهشت تا ۲ شهریور ۱۳۵۸ نقل و بررسی میشود. او در این مقطع ساکن مشهد است و گهگاه به تهران سفر میکرده است.
الف. در کتاب “ترکیب التقاط و ترور” منتشرشده از سوی “مرکز اسناد انقلاب اسلامی” آمده است: “اولین بار [پس از انقلاب] حبیبالله آشوری پس از شهادت استاد [مرتضی] مطهری دستگیر شد. آشوری که برای تقدیم اعلام جرمش علیه روزنامۀ کیهان به کمیتۀ مرکزی انقلاب [اسلامی] در میدان بهارستان رفته بود، بلافاصله بعد از شناسایی به جرم عضویت در گروه فرقان دستگیر شد! اما پس از مدتی بازجویی آزاد گردید. آشوری دربارۀ این دوره بازداشت میگوید: «پس از این که کیهان از قول یک منبع مطلع مرا عضو برجستۀ گروه فرقان نوشت، خود تکذیبنامه را نوشتم، سپس حضوراً به کیهان رفتم که منشأ این حرف مشخص شود و مجازات شود، و چون این حرف در ذهنیت جامعه و افکار عمومی جامعه مرا عضو گروهی قلمداد میکند که محبوبشان را ترور کرده و مخالف رهبر و امامشان میباشد، طبعاً احساسات پاکشان به هیجان ممکن است بیاید و یا لااقل حیثیت مرا نابود کند، لکن کیهان از افشای نام طرف خودداری کرد و لذا من مجبور شدم به دادگاه انقلاب مراجعه کنم و اعلام جرمی خدمت آقای [مهدی] هادوی [دادستان کل انقلاب اسلامی] بدهم، و در جریان بردن رونوشت همین اعلام جرم به کمیتۀ مرکزی [انقلاب اسلامی] بود که آنجا بدون آن که بفهمم اینها کیاند و از کجا دستور گرفتهاند، چون خود آقای [محمدرضا] مهدوی کنی [۱۳۹۳-۱۳۱۰] را ندیدم، [مرا] بازداشت کردند.»” [۵۳]
دربارۀ این سند نکات ذیل قابل ذکر است:
یک. این اطلاعات در مقایسه با دیگر اسناد آشوری دقیق است. بهنظر می رسد این مطلب برگرفته از بازجویی کتبی آشوری در زمان بازداشت در کمیتۀ انقلاب اسلامی باشد.
دو. قاعدتاً آشوری باید به دادستانی انقلاب اسلامی تهران مراجعه میکرده و اگر به شکایت او ترتیب اثر داده نمیشد، متوسل به دادستان انقلاب اسلامی کل کشور میشده است. دادستان انقلاب اسلامی تهران در آن زمان سید رضا زوارهای (۱۳۸۴-۱۳۱۷) بوده است.
سه. در آن زمان کمیتۀ انقلاب اسلامی واقع در میدان بهارستان توسط طیفی از روحانیت مبارز، حزب جمهوری اسلامی، هیئتهای مؤتلفه اسلامی، و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی تأسیس و اداره میشد. [۵۴] سه شخصیت اصلی آن عبارت بودند از: محمدرضا مهدوی کنی (رئیس)، علیاکبر ناطق نوری (قائم مقام اجرائی)، و بهزاد نبوی (مسئول روابط عمومی). با توجه به بینظمی مفرط ماههای اول انقلاب مشخص نیست اولاً خبر نادرست عضویت آشوری در فرقان را کدامیک از اعضای کمیتۀ انقلاب اسلامی به کیهان داده، ثانیاً در مراجعۀ آشوری به دفتر مرکزی کمیته چه کسی دستور دستگیری او را به اتهام عضویت فرقان صادر کرده، و ثالثاً چه کسی از او بازجویی کرده است. اما میتوان نتیجه گرفت که آشوری از سوی حاکمیت نظام نوپا متهم به عضویت بلندپایۀ گروه فرقان شده بود.
ب. اسدالله آشوری (متولد ۱۳۲۲) برادر کوچکتر حبیبالله و کاشیکار، برای پیگیری کار برادرش از مشهد روانۀ تهران میشود. به دفتر حزب جمهوری اسلامی برای ملاقات با سید علی خامنهای از مؤسسان و عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی میرود. خامنهای نه تنها با برادرش، بلکه با خانوادۀ آشوری ارتباط بسیار نزدیکی داشته و اسدالله را نیز میشناخته است. به او اجازۀ ملاقات نمیدهند. زمانی که درِ اتاق خامنهای باز میشود و یکی از ارباب رجوع از اتاق خارج میشود، اسدالله سرزده وارد اتاق میشود. آبدارچی به اسدالله اعتراض میکند که چرا بدون اجازه وارد اتاق شده است. خامنهای او را آرام میکند و میگوید از خودمان است! و با اسدالله آشوری احوالپرسی میکند. اسدالله میگوید برای آزاد کردن برادرش حبیبالله از مشهد به تهران آمده است.
خامنهای میگوید: «او را اشتباهی گرفتهاند. البته اخوی شما هنوز خام است!» اسدالله ادامه میدهد: نفهمیدم منظور ایشان از خام بودن حبیبالله چه بود. اما آقای خامنهای همانجا گفت شمارۀ دادستان کل انقلاب [اسلامی] آقای [مهدی] هادوی را گرفتند. در حضور خودم با آقای [مهدی] هادوی صحبت کرد. آقای هادوی گفت: فردا آشوری آزاد میشود، و واقعاً چنین شد. وقتی برادرم از پادرمیانی آقای خامنهای برای آزادیاش مطلع شد گفت برای تشکر به دیدار ایشان برویم. رفتیم. آقای خامنهای و برادرم با هم صحبت کردند.
یادم هست که برادرم از ایشان تقاضا کرد که دلش میخواهد به ملاقات آقای خمینی برود، و از آقای خامنهای خواست مقدماتش را فراهم کند. آقای خامنهای رد نکرد، اما توضیح داد سر ایشان [آقای خمینی] خیلی شلوغ است و در هر صورت این ملاقات پا نگرفت. بعد رفتیم دفتر اصلی روزنامۀ کیهان. برادرم میخواست مسبب این افترای خطرناک (اینکه حبیبالله آشوری رهبر گروه فرقان است) را بشناسد تا از او شکایت کند. مدیر روزنامۀ کیهان گفت نمیتوانیم منبع خبر را معرفی کنیم. برادرم گفت پس از روزنامۀ کیهان رسماً شکایت میکنم. مدیر کیهان گفت: شکایت شما برای ما ارزانتر از این است که منبع خبر را به شما معرفی کنیم! من به مشهد بازگشتم. [۵۵]
خامنهای علیرغم اختلاف نظر با آشوری از اواخر ۱۳۵۶، برای آزادی وی از بازداشت اقدام میکند. او حق نان و نمک قبل از آن را با آشوری بهجا آورده است، او همان کرده که شرعاً و اخلاقاً باید میکرده است. اینکه به برادرش گفته حبیبالله را اشتباهی بازداشت کردهاند، معنایش این است که مطمئن بوده عضویت او در فرقان بیپایه بوده است. ظاهراً قبل از آن از بازداشت آشوری بیاطلاع بوده است. احتمالاً هادوی هم از بازداشت او اطلاعی نداشته است، او حقوقدانی قانونمدار بوده است. ظاهراً شهادت خامنهای به بیگناهی آشوری در کنار فقدان مدرک برای عضویت او در فرقان در تسریع آزادی او مؤثر بوده است. اینکه به برادرش گفته او هنوز خام است، مراد از خامی احتمالاً خوشخیالی دربارۀ مارکسیسم بوده است.
اینکه بعد از یکسال تنش، آشوری برای تشکر به ملاقات خامنهای میرود، او نیز به وظیفۀ شرعی و اخلاقی خود عمل کرده است. این آخرین ملاقات خامنهای و آشوری است. آشوری در این دیدار از خامنهای میخواهد برایش ملاقات با آقای خمینی را تدراک ببیند. قاعدتاً میخواسته آنچه بر او رفته است را به گوش رهبر جمهوری اسلامی برساند. این ملاقات محقق نمیشود و آشوری در قالب نامهای که در بحث بعد متن کاملش خواهد آمد، به آقای خمینی شکایت میکند. در ملاقات آشوری با مدیر کیهان، آشوری با چه کسی ملاقات کرده است؟ با رحمان هاتفی یا محمد بلوری یا کس دیگری؟ نمیدانم. اما پاسخ منقول از او به آشوری قابل تأمل است: «شکایت شما برای ما ارزانتر از این است که منبع خبر را به شما معرفی کنیم!» منبع خبر مقتدرترین جریان حاکمیت انقلابی بوده است.
پ. آشوری خود در انتهای رسالۀ من و آقای خ به ملاقاتش با خامنهای اشاره کرده است: «البته آقای خ [خامنهای] در دیدار ما که بعد از جریان کیهان و زندان [اردیبهشت ۱۳۵۸] با ایشان داشتم، جریان تربت [حیدریه] [۵۶] را توجیه میکردند که این بلاگردانی بهنفع تو بوده چون وقتی آن «الفبای انقلاب» منتشر شد، چون در آن به امام [خمینی] بیاعتنائی کردهای، [۵۷] ریختند خانهی من که تکلیف این چیست؟ ما میرویم و او [آشوری] را میکُشیم و… من گفتم: نه! این حکمش نیست، گفتند اگر باشد باز هم ممکن است از اینکارها بکند. من گفتم اینش بهعهدهی من که نگذارم، و بر این مبنا بود، که من به تربت [حیدریه] تلفن زدم که صلاح نیست، تا برای اینها نیز جوابی داشته باشم، که من گفتم: عجب! پس «اینها» از آیهی «بَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» [۵۸] و امثال آن که مبشّر آزادی اندیشه و بیان و قلماند بالاترند و شما از آنان (که نمیدانم کی هستند) تبعیّت میکنی؟! ضمناً در این دیدار فهمیدم که با خانهای بلوچستان – که بعضی حتی وکیل هم بودهاند – اُخ است، [۵۹] چون از طرف آنان یک شیخی آمده بود و چون مرا نمیشناخت تعریف و تمجیدها و چاخانهای آنها از خامنهای را میگفت، و هر چه ایشان [خامنهای] میخواست با چشم و ابرو نامحرمی مرا بفهمانَد دو ریالی او نمیافتاد، و ناگزیر از وی نیز تعریف و تمجید متقابل میطلبید، و ایشان نیز ناگزیر کم و بیش مجبور میشد که بگوید و تعریف کند، که بله آدمهای باصفای چنین و چنانی هستند و … که من هم وقتی دیدم میخواهند بهشاخهی دیگری بروند پارازیتی سر میدادم که آیا نوع کار و شکل زندگی و ثروت و زد و بند و امثال اینها را هم جزو معیارهای خوبی [و] بدی میشُمَرید یا نه [؟] که فوراً بهطفره رفت و زد به چاک، که ای بابا بندهی خدا اسمش خان است، امّا آنقدر لات است که حتی خرجیاش را نیز دیگران تأمین میکنند؛ که من نیز بهطنز گفتم خرجی همهی مفتخوران را دیگران (یعنی زحمتکشان) تأمین میکنند، و من اصلاً بحث سر مصداق نداشتم. بحث سر معیار داشتم که حرف را عوض کرد، و بالأخره بهطرف خرفهم کرد، که یارو [آشوری] اجنبی است.» [۶۰]
گزارش آشوری از آخرین دیدارش با خامنهای طبق معمول ناقص است، نکاتی را گفته و نکات مهمتری را نگفته است. آنچه گفته مطالبی دربارۀ صاف کردن خردهحسابهای گذشته است، که در ضمن تحلیل رسالۀ «من و آقای خ» بحثش گذشت. مطابق روال همیشگی آشوری، بحث با تحلیل شبهمارکسیستی به بنبست میرسد. آیا در این ملاقات موضوع دیگری مطرح نشده است؟ مثلاً درخواست ملاقات با آقای خمینی؟! آشوری کمترین اشارهای به آن نکرده است. در هر صورت، از این ملاقات مهم فعلاً جز دو روایت برادران آشوری گزارشی در دست نیست.
ت. علی حکمت: در تهران مستقر شده بودم، گاهی هم به آلمان میرفتم و برمیگشتم. مباحث آشوری تندتر و حادتر شده بود. برای اولین بار بعد از انقلاب، اوایل سال ۵۸ بازداشت شد. بعضی به اشتباه فکر میکردند توحید او همان کتاب فرقان [توحید و ابعاد گوناگون آن]، و او تئوریسین فرقان است! به نظرم تحت فضای مشهد و پروندهسازی علیه او دستگیر شده بود. آن زمان دادستانی کل انقلاب مهدی هادوی بود. از چند طریق با آقای هادوی تماس گرفتیم و اطلاع دادیم که او مطلقاً ربطی به فرقان ندارد. آقای سید احمد خمینی [۱۳۷۳-۱۳۲۴] هم وساطت کرد. آقای مهدی عبدخدایی [متولد ۱۳۱۵ مشهد] [۶۱] ([صاحب امتیاز و مدیر مسئول] هفتهنامۀ نبرد ملت فدائیان اسلام) با آشوری رفاقت داشت. او هم تلاش کرد تا آشوری آزاد شود. در نهایت آشوری از اتهام فرقانی بودن تبرئه و از زندان آزاد شد. [۶۲]
حکمت، آنچنانکه گذشت، به آشوری نزدیک بوده است. بر اساس گفتههای او و برادر آشوری، مهدی هادوی، سید احمد خمینی، مهدی عبدخدایی، و سید علی خامنهای در آزادی آشوری از زندان نقش داشتهاند.
ث. متن کامل «نامۀ مورخ ۲۴ اردیبهشت ۱۳۵۸ آشوری به آقای خمینی» [۶۳]: «نامهای به امام خمینی: بسمه تعالی. از آنجا که جانشینی ستم بجای عدل دردآور و جایگزینی خلاف بجای قانون رنجآور است، بهخصوص که تقوای نظام را نیز مخدوش و حیثیت اسلام را نیز لکهدار میکند، عرض حال ذیل را که نمودار اینهمه است تقدیم میکنم: در روز ۴/۲/۵۸ دستهای مرموزی که احیاناً نمیخواهند اذهان به تعقیب مجرمان اصلی ترور سرلشگر [سید محمدولی] قرنی – که به بیان امام [خمینی] امپریالیسم و عوامل آن میباشند – سیْر کند، مرا در کیهان عضو برجستهی گروه فرقان قلمداد کردند تا از یکطرف توطئۀ خود را بپوشانند و از طرف دیگر چون مرا سدّ راه افکار مرتجعانهی خود میدانند نابود کنند، و یا لااقل حیثیت مرا لکهدار نمایند.
من پس از تکذیب این دسیسه به کیهان مراجعه کردم که منشأ این توطئه مشخص و تعقیب قانونی شود تا در نظام عدل اسلامی همچون نظام ظلم طاغوتی هر کسی نتواند به هر کسی هر انگی را بچسباند و از طرف دیگر واقعیت امر را بپوشاند، لکن در آنجا به این نتیجه رسیدم که باز هم همان دستها قویاً پشت مسئله ایستادهاند و نه تنها از تعقیب مفتری که حتی از مشخص نمودن آن نیز کیهان را محذور میدارند. از این رو از اینجا مأیوس شدم و با تنظیم اعلام جرمی علیه این توطئه – که رونوشت آن پیوست نامه است [۶۴] – به دادگاه انقلاب پناه بردم، لکن در محضر مقدس دادستانی کل انقلاب نیز با کمال تعجب نه تنها به این دعوی برخوردی در شأن عدالت اسلامی ننمودند که بی هیچ زمینۀ قانونی و حقوقی زیرکانه مرا به بازجوئی گرفتند.
پس از آن با اعتراض و ناامیدی، بهعنوان آخرین مرجع به کمیتۀ مرکزی امام به سرپرستی آقای [محمدرضا] مهدوی کنی مراجعه نمودم و رونوشتی از اعلام جرم خویش را که همان روز به مطبوعات نیز داده بودم (که آنان نیز به دلائلی که برایم روشن نیست از چاپ آن خودداری کردهاند) به این کمیته تسلیم نمودم، ولی با کمال تأسف باید بگویم جواب این دادخواست بدون هیچ تبیین و توضیحی، در همانجا بازداشت غیرمترقبۀ من بود! از آن به بعد مرا با چشم بسته به زندان اوین بردند و در سلول انفرادی محبوس نمودند و با اینکه پیشاپیش و در همان بازجوئیهای اولیه واقعیت امر برایشان مسلم بود، همچنان به بازداشت غیرقانونی من ادامه دادند تا سرانجام بعد از یک هفته بهعنوان اعتراض به این عمل دور از تقوای نظام اسلامی اعلام اعتصاب غذا نمودم و تا هنگام آزادی بدین اعتصاب ادامه دادم. آنها خود هنگام آزادی پس از یازده روز معترف شدند که نظریهای جز بر ناموجه بودن بازداشت من نمیتوانند ارائه نمایند.
اکنون من مجدداً نسبت به مفتریانی که چنین اتهامی را در روزنامۀ کیهان به من نسبت دادهاند و نیز نسبت به آنان که بر خلاف قانون و دستورات اکید و مکرر شما و دولت [موقت] انقلاب بر ممنوعیت دستگیریهای خودسرانه، به بازداشت من مبادرت کردهاند اعلام جرم میکنم چه اینکه در این جریان برایم مسجل گردیده که دستهائی از اقامۀ این دعوی و روشن شدن واقعیت امر جلوگیری میکنند تا چهرۀ ارتجاعی و نفاقافکنشان برای رهبری انقلاب و ملت بهپاخاستۀ ایران آشکار نشود: همان “منابع مطلع” که کیهان معرفی آنان را منوط به اجازۀ دادستانی کل انقلاب کرده است.
بازداشت غیرقانونی من نشان داد که دشمن با تمسک به چه شیوههائی سعی در ایجاد و تشدید بدبینی نسبت به انقلاب اسلامی ما دارد، علیالخصوص در جنبۀ حقوقی آن که بارزترین ملاک حقانیت و عدالتخواهی این نظام است. لذا اکنون با طرح دادخواست خود در پیشگاه رهبری انقلاب، انتظار دارم محتوی فرمایش پیامبر (ص) که “لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لاَ يُؤْخَذُ لِلضَّعِيفِ فِيهَا حَقُّهُ مِنَ القَوِيِّ غَيْرَ مُتَتَعْتِعٍ” [۶۵] در این امر همچون امور دیگر تحقق عینی و عملی یابد و حق انسانی مظلوم، هر چند که ضعیف باشد، از مفتری ظالم هر چند که قوی باشد ستانده شود و اتهام زنندگانی از اینگونه، مشخص گشته و بهحکم عدالت اسلامی مورد تعقیب و جزا قرار گیرند.» [۶۶]
آشوری به شهادت این نامه مسلمانی انقلابی، عدالتخواه، و خواستار حاکمیت قانون بوده است که از ظلم آشکاری که توسط نهادهای جمهوری اسلامی به او رفته است به رهبر انقلاب تظلم کرده و دادش هم به هیچ جایی نرسیده است. او به آقای خمینی بهعنوان رهبر انقلاب و حداقل در سال ۱۳۴۹ بهعنوان مرجع تقلید باور داشته است. [۶۷] البته نباید نظراتش در جزوات سالهای ۵۶ و ۵۷ را هم از یاد برد، که پیشقراولان و صاحبان صلاحیت رهبری انقلاب را مطلعان از علم و تجربۀ مبارزه، و عامل به مشی مسلحانۀ چریکی تودهای و مشخصاً دو سازمان چریکی مجاهدین خلق و فدائیان خلق میدانسته است. [۶۸] در آن مقطع احزاب مارکسیست هم آقای خمینی را به عنوان رهبر ضدامپریالیستی باور داشتند.
ج. رجبعلی مزروعی [۶۹] (متولد ۱۳۳۶): «حوالی شهریور– مهر ۱۳۵۷ با برخی دوستان در مشهد به خانۀ آقای [سید علی] خامنهای رفتیم. آن زمان مجاهدین خلق در خراسان بسیار فعال بودند. آقای خامنهای در ملاقات هشدار داد که پیرو “خط امام” باشیم. اولین بار بود که این اصطلاح را میشنیدم. “خط امام” مورد توصیه او نفی خط مجاهدین [خلق] بود. او و [عباس] واعظ طبسی و [سید عبدالکریم] هاشمینژاد [۱۳۶۰-۱۳۱۱] در مشهد یک جناح بودند، شیخ علی تهرانی جناح دیگر بود که به مجاهدین [خلق] نزدیک شده بود. بعد از ازدواج، حوالی خرداد-تیر ۱۳۵۸ به دیدن دوستی دندانپزشک در خزانۀ تهران رفتم، که بعداً متوجه شدم سمپات مجاهدین [خلق] شده است و اعدام شد. ما را به سخنرانی دو روحانی در مسجد محله برد، آشوری و برادر هاشمینژاد. برنامه متعلق به جنبش مجاهدین بود. [سید احمد] هاشمینژاد [۱۳۲۸-۱۴۰۳] بعداً دستگیر شد و در زندان با نوشتن جزوهای علیه مجاهدین آزاد شد. [۷۰]» [۷۱] آشوری اواخر بهار و اوایل تابستان ۱۳۵۸ یکی از سخنرانان جنبش مجاهدین خلق در تهران بوده است.
بحث پنجم. آشوری و فرقان
آیا آشوری با فرقان نسبتی تشکیلاتی داشته است؟ مراد از نسبت تشکیلاتی عضو مؤسس، رهبریِ تشکیلاتی، رهبریِ فکری، و عضویت بهطور کلی است. این نسبتها با مدارک تاریخی قابل صدق و کذب است. اینکه فرقان از توحید آشوری یا از افکار وی متأثر بوده محتمل است، آن چنان که فرقان و آشوری هر دو از افکار علی شریعتی متأثر بودهاند، اما تأثیر فکری از حوزۀ این بحث بیرون است. آشوری و فرقان در روش تفسیر قرآن و تفسیر اسلام قرابت فراوانی دارند، اما قرابت فکری هم محل نزاع نیست. فرقان گروهی تروریستی بوده که مرتکب حداقل یازده ترورموفق و نُه ترور ناموفق شده است. [۷۲] مسئله این است که آیا آشوری در این بیست فقره ترور کمترین مشارکتی داشته است؟ مهمترین مدارکی که میتواند در این بحث مورد استناد قرار گیرد عبارتند از: اظهارات آشوری، اظهارات گودرزی و دیگر اعضای فرقان چه در نشریاتشان و چه در دادگاه، اسناد ساواک، کتب منتشرشده از سوی نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی، و اظهارات دیگر افراد در این زمینه. این پنچ گونه مدرک در این بحث مورد نقل، بررسی و نقد قرار میگیرد.
قسم اول. اظهارات حبیبالله آشوری
بعد از اینکه روزنامۀ کیهان مورخ ۴ اردیبهشت ۱۳۵۸ آشوری نویسندۀ کتاب توحید را از اعضای برجستۀ گروه فرقان معرفی کرد، تکذیبیۀ آشوری در شمارۀ بعدی همان روزنامه منتشر شد: «اینجانب نه تنها عضو برجستۀ گروه فرقان نیستم، بلکه شناختی از این گروه ندارم.» آشوری علاوه بر آن در شکایتنامۀ مورخ ۹ اردیبهشت ۱۳۵۸ به مهدی هادوی دادستان کل انقلاب اسلامی نوشت: «ضمن تکذیب مجدد این خبر، بدینوسیله علیه این دسیسه و دسیسهچینان اعلام جرم میکنم.» آشوری حضوراً به کیهان رفته که منشأ این حرف مشخص شود و مجازات شود، لکن کیهان از افشای نام طرف خودداری کرد. بعد از آن شکایت خود را از کیهان را حضوراً به دفتر دادستانی کل انقلاب میبرد و چون نتیجه نمیگیرد، رونوشت اعلام جرمش را حوالی ۱۱ اریبهشت ۱۳۵۸ به کمیتۀ مرکزی انقلاب اسلامی در میدان بهارستان میبرد، اما بلافاصله بعد از شناسایی به جرم عضویت در گروه فرقان دستگیر میشود! بعد از یازده روز حبس، در زندان اوین آزاد میشود. آشوری در نامۀ مورخ ۲۴ اردیبهشت ۱۳۵۸ به رهبر جمهوری اسلامی بابت افترای کیهان و بازداشت غیرقانونی توسط کمیتۀ مرکزی انقلاب شکایت میکند. بنابراین آشوری حداقل پنج بار کتباً عضویت خود در فرقان را قاطعانه و رسماً تکذیب کرده است.
محمدمهدی جعفری (متولد ۱۳۱۸) استاد بازنشستۀ دانشگاه شیراز، نمایندۀ دورۀ اول مردم بوشهر در مجلس شورای اسلامی و نهجالبلاغهپژوه: «من بعد از انقلاب از شخص آقای [حبیبالله] آشوری پرسیدم: شما با گروه فرقان چه ارتباطی دارید؟ ایشان قسم خوردند که ارتباطی ندارند … و حتی طرز تفکرشان را نمیپسندند.» [۷۳]
قسم دوم. اظهارات فرقان
در کتب، نشریات و بیانیههای فرقان هرگز اسم آشوری مطرح نشده است. در دادگاه اکبر گودرزی و دیگر اعضای فرقان که بخشهایی از آن از تلویزیون جمهوری اسلامی ایران پخش شد، و متن مکتوب نسبتاً کاملی از آن نیز توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است، [۷۴] و بهترین منبع این بحث محسوب میشود، حتی یکبار هم نامی از آشوری برده نشده است. برای اطمینان بیشتر از عبدالمجید معادیخواه (متولد ۱۳۲۶) قاضی دادگاه اکبر گودرزی [۷۵] دربارۀ ارتباط آشوری و فرقان پرسیدم. پاسخ داد: «آشوری ارتباطی با فرقان نداشت.» [۷۶] مطلعترین افراد از این قضیه، مسئولان اصلی پروندۀ فرقان «رئیس اطلاعات کمیته انقلاب اسلامی» جمال اصفهانی [۷۷] و دستیارش محمد عطریانفر [۷۸] (متولد ۱۳۳۲) که از نزدیک با اعضای فرقان ساعتها گفتگو کرده بودند با صراحت به این سؤال من پاسخ دادند: «در طول شش-هفت ماه ارتباط مستقیم ما با فرقانیها هیچکدام اعم از [اکبر] گودرزی و دیگران هیچ اشارهای به نقش آشوری در فرقان نداشتند.» [۷۹] بنابراین آشوری و فرقان هیچیک قائل به ارتباط تشکیلاتی با هم نبودهاند.
قسم سوم. اسناد ساواک
مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات در سال ۱۳۸۷ برای نخستین بار در دو کتاب از سلسله کتابهای «یاران امام به روایت اسناد ساواک» و «انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک» گزارش مورخ ۱۱ اردیبهشت ۱۳۵۷ را به شرح زیر منتشر کرد: «تاریخ وقوع: ۸ اردیبهشت ۱۳۵۷، منبع: ۱۱۶۵۲، در نشستی که با پوشش صرف شام در منزل مهدی عراقی [۱۳۵۸-۱۳۰۹] با حضور احمد کروبی، [۸۰] بهروز ذوفن و دو پسر [مهدی عراقی] به اسامی نادر و حسام تشکیل شده یکی از پسران مهدی عراقی اظهار داشته رهبر گروه کهفیها آخوندی بنام [اکبر] گودرزی [۱۳۵۹-۱۳۲۸] است که جمعهها در مسجد خمسه (حدود خیابان دولت) صحبت مینماید و [جلال] گنجهای [متولد ۱۳۲۲] و [حبیبالله] آشوری [متولد ۱۳۱۴] نیز از کادرهای گروه موصوف میباشند که امور مربوط به نشریات گروه تحت نظارت و شرکت آنان اداره میشود و قرار است بزودی مناظرهای بین یکی از این دو نفر با [نعمتالله] صالحی نجفآبادی [۱۳۸۵-۱۳۰۳] انجام گردد. مهدی عراقی نیز اظهار داشته که آشوری از جانب گروه کهفیها با او (عراقی) تماس گرفته و در مورد وحدت با کمونیستها و مسائلی از این قبیل مذاکره نموده لیکن بعدا قطع ارتباط نموده [است]. [۸۱]
این «تنها» سند ساواک با موضوع ارتباط آشوری و فرقان است، یعنی حقیقتاً خبر واحد است، و در مجموعۀ اسناد منتشرشدۀ ساواک مطلقاً هیچ سندی جز این دربارۀ ارتباط آشوری و فرقان وجود ندارد. این سند – دقیقاً سی سال بعد از ترور مهدی عراقی و پسرش حسام توسط گروه فرقان – از سوی مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات منتشر شده است.
منبع این سند، مأمور ساواک با شمارۀ ۱۱۶۵۲ است که در گوشۀ سمت چپ بالای سند قابل مشاهده است. این شماره اسم رمز بهروز ذوفن یکی از شرکتکنندگان در جلسۀ نهار پوششی مذکور است. ذوفن یکی از مبارزان قبل از انقلاب بوده که بعد از دستگیری توسط ساواک به تدریج از سال ۱۳۵۴ شروع به همکاری با ساواک میکند و در بیرون زندان از زندان با شماره رمز ۱۱۶۵۲ از گروه توحیدی صف، مهدی عراقی و دیگر مبارزان گزارش مکتوب برای بازجو و شکنجهگر ساواک ناصر نوذری (معروف به رسولی) (متولد ۱۳۱۹) مینوشته است. [۸۲] گزارشهای بهروز ذوفن با توجه به سوابقش بیاعتبار است، مگر خلافش اثبات شود. اما علاوه بر این ضعف غیرقابل اغماض، اشکالات متعددی در متن این گزارش دارد که بر بیپایگی آن میافزاید، بهشرح زیر:
مهدی عراقی سه پسر داشته است: احمد (امیر)، محمود (نادر)، و محمد (حسام). [۸۳] نادر و حسام در این جلسه حضور دارند. در اسناد ساواک منتشر شده مرتبط با مهدی عراقی اسامی احمد کروبی، بهروز ذوفن، اکبر گودرزی، حبیبالله آشوری، نعمتالله صالحی نجفآبادی، مسجد خمسه، و گروه کهفیها همگی صرفاً در این سند آمدهاند و در هیچ سند دیگری در این کتاب دیده نمیشوند.
گروه کهفیها که دو بار در این سند آمده است، و در پاورقی وزارت اطلاعات نام قبل از انقلاب فرقان معرفی شده است، در هیچ سند دیگر منتشرشدۀ ساواک یا در هیچ منبع دیگری اثری از آن یافت نشد! [۸۴] در پاورقی مذکور آمده است: «[۱] گروه کهفیها از سال ۱۳۵۵ با انتشار جزوههای تفسیر قرآن فعالیت میکرد. [۲] افراد این گروه توسط ساواک دستگیر شده ولی بهسرعت بدون هیچگونه توضیحی آزاد میشدند. [۳] این گروه بعد از انقلاب به نام فرقان فعالیت کردند و [۴] در نشریات خود انقلاب اسلامی را توطئۀ بیگانگان قلمداد کردند و اقدام به ترور سپهبد سید محمدولی قرنی، مرتضی مطهری، محمد مفتح و مهدی عراقی کردند.» [۸۵] مستند نکات اول تا سوم چیست؟ بعد از تحقیق معلوم شد از گروه فرقان قبل از تعیین اسم فرقان در اسفند ۱۳۵۶ گاهی با اسم گروه کهفیها یاد میشده است. [۸۶]
چرا به آنها کهفیها گفته میشده است؟ ظاهراً چون تفسیر سورۀ کهف منتشر کرده بودند! اما این گروه تفسیر سورههای متعددی از قرآن (۷۹ سوره، در حدود ۱۴ جزء) با عنوان «پیام قرآن» را منتشر کرده بودند، [۸۷] هیچ قرینه و سندی در دست نیست که نافذترین یا نخستین تفسیر منتشر شدۀ آنها تفسیر سورۀ کهف بوده باشد. در هر حال، زمان انتشار «پیام قرآن: تفسیر سورۀ کهف» نامعلوم است. این تفسیر با اسم دو مؤلف مختلف منتشر شده است: نجمالدین شکیب و علی داودی. ظاهراً هر دو اسامی مستعار اکبر گودرزی است. حوالی سال ۵۶ سه نسخۀ مختلف از این تفسیر منتشر شده است. [۸۸]
شاید هم به دلیل این آیۀ سورۀ کهف: إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا [۸۹] آنها به این اسم خوانده شده باشند. در تفسیر مذکور آیه این گونه ترجمه شده است: «گاهیکه جوانمردان بهسوی غار پناهنده شدند، پس گفتند پروردگارا از پیش خودت ما را رحمتی ده و برایمان از کارمان دانشی انقلابی فراهم آور (علم مبارزه را به ما ده).» در تفسیرش هم گفته شده: این گروه جوانمرد برنامههایی قبلاً داشتند و عملیات انقلابی چشمگیری در حصار تقیۀ انقلابی خود انجام میدادند تا اینکه نظام حاکم به کار آنان (به امر آنها) آگاه شد و آنان به غار پناهنده شدند. رشد (در ذیل آیه) همان دانش انقلابی و یا علم مبارزه است. وقتی انقلابیون کهف به غار پناهنده شدند از خداوند خواهان آگاهی انقلابی و علم بیشتر مبارزه میباشند تا در امرشان انقلاب آگاهانۀ آنان را بارور کند و آمادگی دهد.» [۹۰]
نادر (محمود) عراقی پسر دوم مهدی عراقی که ادعا شده در این جلسه حضور داشته، مطابق اسناد دیگر همین کتاب در حال گذراندن دورۀ آموزشی خدمت سربازی در چهلدختر شاهرود بوده است، و حوالی آذر ۵۷ ابراز شده که محل خدمتش به باغشاه تهران منتقل شده است، [۹۱] بنابراین در اردیبهشت ۵۷ نمیتوانسته در تهران باشد، مگر اینکه موقتاً به مرخصی به تهران آمده باشد. قاعدتاً پسر عراقی که مهمترین بخش این سند بهنقل از اوست، باید حسام باشد، نه نادر که در حال خدمت سربازی است. اما این اطلاعات تناسبی با دانشآموز شانزدهساله ندارد! به شهادت دیگر اسناد همین کتاب، حسام (متولد ۱۳۴۱) از پیروان نوجوان پر و پاقرص آقای خمینی است [۹۲] و امور نقل شده از او هیچ سنخیتی با شخصیتش ندارد. این همان پسری است که همراه با پدرش توسط فرقان ترور شد.
اینکه گودرزی جمعهها در مسجد خمسه صحبت میکرده صحت دارد. [۹۳] اما جلال گنجهای روحانی شناختهشدۀ سازمان مجاهدین خلق چطور ممکن است کادر گروه کهفیها و یکی از دو مسئول نشریات آنها بوده باشد؟! سطح دانش، سوابق علمی و ردۀ سنی آشوری و گنجهای به هیچ وجه قابل مقایسه با گودرزی و اعضای فرقان نیست. اینکه این دو نفر کادر فرقان و مسئول نشریات آن باشند به لطیفه اشبه است! اینکه کهفیها (فرقان بعدی) تحت تأثیر افکار آشوری بوده باشند محتمل است، اما اینکه آشوری کادر گروه کهفیها بوده باشد، توهین به آشوری است! قرار مناظرۀ گنجهای و آشوری با صالحی نجفآبادی هم از آن حرفهاست! موضوع مباحث این دو نفر هیچ ربطی به موضوع تحقیقات صالحی نداشته است.
اینکه آشوری قائل به همکاری و اتحاد با کمونیستها بوده صحت دارد، اما اینکه آشوری دربارۀ چنین موضوعی با مهدی عراقی (از اعضای فدائیان اسلام و از بنیانگذاران حزب مؤتلفۀ اسلامی) از سوی کهفیها (فرقان بعدی) تماس گرفته باشد، وقتی ممکن است که راوی مغز خر خورده باشد!
با توجه به قرائن فوق به نظر میرسد مخبر با سر هم کردن چنین گزارش مغشوشی سر به سر ساواک گذاشته باشد، یا میخواسته برای انجام وظیفۀ خبرچینی چیزی گفته باشد. در هر حال، مفاد این سند یقیناً بیاعتبار است. گفتنی است که مهدی عراقی در خاطرات منتشرشدهاش کمترین اشارهای به ارتباطش با آشوری نکرده است! [۹۴] در جامعترین تحقیق منتشرشده به زبان انگلیسی دربارۀ گروه فرقان توسط رُنِن کُهِن که متکی به اهم منابع فارسی، عربی، انگلیسی، و عبری بهعلاوه اسناد مراکز امنیتی ایران، آمریکا و اسرائیل دربارۀ فرقان است، مطلقاً اسمی از آشوری نیست! [۹۵]
بهروز ذوفن در بهار ۱۳۵۸ به دفتر مرکزی کمیته انقلاب اسلامی سر میزده است. [۹۶] آن عضو کمیته که خبر مجعول فرقانی بودن آشوری را به روزنامۀ کیهان داده بود، روشن نیست. احتمال دارد یکی از دوستان ذوفن در کمیته، فرقانی بودن آشوری را از او شنیده باشد و به کیهان گفته باشد. اما کدام عضو کمیته؟ عزتشاهی؟ نمیدانم. جالب اینجاست که گزارش مخدوش ذوفن به ساواک منبع اصلی کتب مراکز امنیتی جمهوری اسلامی دربارۀ فرقانی بودن آشوری است! که در ادامه مستنداتش ارائه میشود.
قسم چهارم. کتب نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی
در نخستین کتاب مرکز اسناد انقلاب اسلامی دربارۀ فرقان بعد از بررسی «انتساب به [علی] شریعتی» ذیل عنوان «تأثیرات فکری از آشوری» آمده است: «یکی دیگر از افرادی که در شکلگیری انحرافات فکری گروه فرقان نقش مؤثری داشت آشوری بود.» [۹۷] بعد از نقل قول مفصلی از علی دوانی که قبلاً به آن اشاره شد، نتیجه میگیرد: «آشوری یکی از مدلهای فکری گودرزی و فرقانیها شد.» [۹۸] شاهد او این بر این مدعا این دو مدرک است: نقل قولی از علی دوانی: «اساس کار آنها [فرقان] نیز همان کتاب توحید آشوری و جزوههایی از نوشتهها و درسهای گودرزی بر اساس آثار دکتر شریعتی است.» [۹۹] مدرک دوم: «علی حاتمی یکی از عناصر اصلی و سران گروه فرقان که نقش چشمگیری در جذب جوانان داشت از مبلغان و مروجان کتاب توحید آشوری بود.» [۱۰۰] این شواهد تنها نشان میدهد که فرقان از آثار شریعتی و توحید آشوری متأثر شدهاند، اما از آن مدرکی برای انتساب مشی تروریستی گروه فرقان به این دو نفر بهدست نمیآید. نهایتاً فرقان به لحاظ فکری ذیل این دو نفر قرار میگیرد، نه بیشتر.
در مفصل ترین کتاب منتشرشده از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی دربارۀ آشوری این سند بیاساس ساواک که نقدش گذشت محکمترین منبع فرقانی بودن آشوری شمرده شده است. در این کتاب یک فصل از چهار فصل که با عنوان «توحیدی که به ضلالت رسید» به آشوری اختصاص دارد اینگونه آغاز میشود: «پیش از پیروزی انقلاب فعالان سیاسی و مذهبی در تهران گمان میکردند که گروه فرقان و رهبرش اکبر گودرزی با حبیبالله آشوری یکی هستند. در اواسط سال ۱۳۵۶ گروه فرقان به نام کهفیها شناخته میشد و کمابیش منابع ساواک از فعالیتهای این گروه اطلاعات داشتند. در یکی از گزارشهای ساواک دربارۀ همکاری گودرزی و حبیبالله آشوری آمده است.» آنگاه سند مذکور را نقل میکند. [۱۰۱] بر هیچیک از این دعاوی سندی در دست نیست.
در سومین کتاب مرکز اسناد انقلاب اسلامی دربارۀ فرقان، بدون ارائۀ هیچ مدرکی ادعا شده: «گروه فرقان در آغاز با عنوان “گروه کهفیها” شهرت داشت.» [۱۰۲] ظاهراً مستندش همان سند جعلی ساواک پیش گفته است! بعد از بررسی ارتباط فرقان و سازمان مجاهدین خلق، در کتاب مذکور چنین آمده است: «شیخ حبیبالله آشوری نیز یکی از چهرههای ایدئولوژیک مرتبط با فرقان است که حتی برخی معتقدند گروه فرقان از قبل توسط آشوری تشکیل شده و اکبر گودرزی بعدها به این جریان می پیوندد. … اگرچه دامنۀ تأویلات و تفاسیر اکبر گودرزی وسیعتر از تفکر آشوری در کتاب توحید است و گودرزی در این زمینه پرکارتر بوده است. هرچند حمیدرضا نقاشیان [متولد ۱۳۳۳] بیان میکند گروه فرقان در ابتدا با محوریت حبیبالله آشوری تشکیل شده است و پس از آن اکبر گودرزی رهبری آن را بر عهده گرفته است: “ما در دوران انقلاب سعی میکردیم گروهها، هیأتها یا جمعیتهایی را که به نوعی در فضای انقلابی قرار داشتند شناسائی کنیم. هدفمان ایجاد ارتباط و هماهنگی میان این گروهها و در نهایت برقراری انسجام مناسب میان انقلابیون برای مبارزه با رژیم شاه بود. نخستین آشنایی بنده و دوستان با گروه فرقان بر مبنای همین رویکرد شکل گرفت. این گروه در ابتدای فعالیت به فرقان شهرت نداشت. طلبهای مشهدی بهنام آشوری این گروه را بهوجود آورد و بعدها با پیوستن طلبۀ دیگری بهنام اکبر گودرزی به این گروه فعالیتهای آن توسعه پیدا کرد و آنها اقدام به برگزاری مجالس تفسیر با رویکرد بهظاهر انقلابی میکردند. این مجالس تفسیر که در مساجد مختلف تهران برگزار میشد به دلیل رویکرد ضدرژیمی که داشت، به تدریج تعدادی از نیروهای جوان و انقلابی را جذب خود کرد. از سال ۱۳۵۵ به بعد این جلسات با محوریت اکبر گودرزی انسجام بیشتری پیدا کرد.”» [۱۰۳] سپس تکذیب آشوری در روزنامۀ کیهان ۵ اردیهشت ۵۸ نقل میشود، بدون اینکه نتیجهگیری شود.
حمیدرضا نقاشیان در مصاحبۀ سال ۱۳۹۵ سه ادعا مطرح کرده است: «[۱] گروه فرقان در ابتدای فعالیت، به فرقان شهرت نداشت. [۲] آشوری آن را بهوجود آورد، و گودرزی بعدها بهآن پیوست و [۳] آن را از سال ۱۳۵۵ توسعه داد.» ادعای نخست احتمال صدق دارد، قبل از گزینش اسم فرقان اسمی نداشته است، بلکه گروهی نبوده است! محفلی برای تفسیر قرآن به سبک انقلابی بوده است. ادعای سوم هم صادق است و موضوع بحث ما نیست. حرف تازۀ نقاشیان ادعای دوم اوست. او نه تنها در این مصاحبه بر این ادعا هیچ مدرک و شاهدی ارائه نکرده است، بلکه در نخستین مصاحبۀ خود در سال ۱۳۸۹ که دقیقاً بحث دربارۀ پیشینۀ گروه فرقان است این ادعای خود را نقض کرده است، چرا که در بحث از پیشینۀ فرقان، کلمهای به آشوری اشاره نکرده و گودرزی را مؤسس فرقان معرفی کرده است. [۱۰۴]
در مصاحبۀ دیگرش در سال ۱۴۰۰ دربارۀ پیشینۀ فکری و تشکیلاتی آن گفته است: «گروهک فرقان اواخر سال ۱۳۵۴ بهوجود آمد؛ یعنی زمانی که اکبر گودرزی، بنیانگذار و سرکردۀ این گروهک، به دلیل انحرافات فکری، از حوزههای علمیه طرد شده بود و به گمان خودش، میخواست مجموعهای انقلابی را راه بیندازد. گودرزی کارش را با دو سه نفر شروع کرد و بعدها این گروه کوچک توانست عضوگیری کند و به تشکلی با حدود ۱۷۰ تا ۱۸۰ عضو تبدیل شود. اگر بخواهیم به مشی فکری گروهک فرقان نظری داشته باشیم، باید بگوییم که تفکرات گروهک فرقان، پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، حول و حوش تفکر خود اکبر گودرزی و شاید بخشی از تفکرات انحرافی حبیبالله آشوری و کتاب “توحید” او شکل گرفت.» [۱۰۵] در این مصاحبه گودرزی شخصاً مؤسس است، و فرقان «شاید» از تفکر آشوری متأثر بوده باشد، یعنی بحث از ارتباط تشکیلاتی نیست، بحث از تأثیر فکری است، آن هم در حد احتمال. بهعلاوه، آشوری قبل از سال ۵۸ ساکن مشهد بوده است، چگونه میتواند مؤسس گروه فرقان (ولو بدون چنین نامی) در تهران بوده باشد؟! غیر از آن سند مجعول ساواک، هیچ مدرکی مبنی بر ارتباط آشوری و فرقان در دست نیست، چه برسد به تأسیس آن توسط آشوری.
با نگاهی به اظهارات ضد و نقیض نقاشیان در این باره و عدم ارائۀ کمترین مدرکی مبنی بر تأسیس فرقان توسط آشوری، این ادعای نقاشیان خبر واحدی است که به دلایل متعددی از هر حیث از درجۀ اعتبار ساقط است. [۱۰۶]
قسم پنجم. اظهارات دیگران
اظهارات دیگر معاصران آشوریرادر این زمینه ضمن پنج نقل قول بررسی میکنم:
یکم. علی دوانی (۱۳۸۵-۱۳۰۸): «بعدها شنیدم که گروه فرقان و جمعیت آرمان مستضعفین وابسته به همین شیخ آشوری و شیخ گودرزی بودهاند، و بر اساس کار آنها نیز همان کتاب توحید آشوری و جزوهها و نوشتهها و درسهای گودرزی است. آنها با همین فکر و ادعا باعث قتل بسیاری از بزرگان شدند از جمله استاد شهید مطهری بود! هر دوی این دو شیخ کجفهم و کممایه و پرمدعا هم که اولی در لباس [روحانیت] بود و دومی یعنی گودرزی خلع لباس شده بود، به جرم دستور ترور جمعی از شخصیتهای اسلامی در زندان قصر اعدام شدند.» [۱۰۷] روایت سید هادی خسروشاهی از آشوری هم به روایت دوانی بسیار نزدیک است. [۱۰۸]
متأسفانه دوانی با اتکا به شنیدههایش، بدون تحقیق کافی ادعاهای بیاساسی کرده است. گروه فرقان توسط اکبر گودرزی تأسیس شده بود و به عملیات تروریستی انجامید. سازمان رزمندگان پیشگام مستضعفین ایران یا آرمان مستضعفین توسط باقر (حسن) برزویه تأسیس شد، منحصراً فعالیت فرهنگی میکرد و با مبارزۀ مسلحانه مخالف بود. وجه اشتراک این دو گروه با آشوری قرابتشان با افکار علی شریعتی بود. فرقان و آرمان مستضعفین به احتمال قوی علاوه بر شریعتی، از افکار آشوری هم متأثر بودهاند. [۱۰۹]
دوم. سید حسین موسوی تبریزی (متولد ۱۳۲۶) دادستان اسبق کل انقلاب اسلامی در خاطراتش گفته است: «فعالیت گروه انحرافی فرقان تقریباً از سال ۱۳۵۳ شروع شد و در سالهای ۱۳۵۵-۱۳۵۴ به اوج رسید. اینها تعدادی جوان بودند که برداشتهای خیلی سطحی، مادی، کمونیستی و التقاطی از اسلام داشته و در تفسیر بعضی از آیات قرآن تحت تأثیر افکار و اندیشههای مرحوم دکتر [علی] شریعتی و مرحوم مهندس مهدی بازرگان قرار داشتند. رهبر مذهبی این گروه فردی بهنام شیخ حبیبالله آشوری بود که با تألیف و چاپ کتابی تحت عنوان «توحید در ابعاد گوناگون، تقدیم به مشرکان» اعلام موجودیت نمود. … ایشان طلبهٔ مهذب انقلابی بوده و شاید تندروییهایش هم از این روحیهاش نشأت میگرفته است. چنانکه در ادامهٔ اسم کتاب خود آورده «تقدیم به مشرکان»، یعنی در نظر وی همهٔ موحدین بهعلت وابستگی به مادیات، مقام و رژیم طاغوت مشرک هستند.» [۱۱۰]
در بخش قبل گذشت که اولاً اینکه فرقان تحت تأثیر افکار مهدی بازرگان بوده است، نیاز به ارائهٔ مستند دارد، که من از آن اطلاعی ندارم. ثانیاً وی دربارهٔ آشوری سه اشتباه کرده است: اول، عنوان کتاب آشوری «توحید» است. «توحید و ابعاد گوناگون آن» اسم کتاب گروه فرقان است، که کتابی متفاوت با کتاب «توحید» آشوری است. دوم، کتاب آشوری به مشرکان تقدیم شده است، اما «تقدیم به مشرکان» جزء عنوان کتاب نیست! مرادش هم از مشرکان، موحدین غیرمبارز با استثمار، استبداد و استعمار بوده است. سوم، ادعای اینکه حبیبالله آشوری رهبر مذهبی گروه فرقان بوده است. در هر حال اطلاعات وی با برداشت کمیتۀ انقلاب اسلامی منشأ واحدی دارد و مطابق مدارک و شواهد این تحقیق بیپایه است.
سوم. حسین غفاری (متولد ۱۳۳۴) استاد فلسفۀ دانشگاه تهران و از شاگردان مطهری در سالهای آخر زندگی استاد در تهران: «خط فكری فرقان را فردی به نام آشوری میداد كه آدم تند و هيجانزدهای بود و لباس روحانيت به تن داشت. يک بار نيمساعتی با او حرف زدم و ديدم در نظر او، مسائل سياسی اصل است و مسائل دينی تابعی از سياست هستند. آن روزها، ادبيات ماركسيستی، ادبيات رايج بود و آنها در تندرویهایشان از اين ادبيات بهره میگرفتند. از سوي ديگر، تحت تأثير نگاه [علی] شريعتی به مسائل اسلامی بودند و اين دو نگرش را در هم آميخته و در قاب تفسير قرآن و با نگاهی مادی مطرح میكردند.» [۱۱۱] «یک روز نزدیکیهای عصر خدمت ایشان [مطهری] در منزلشان بودم. همان روزهایی بود که سردمدار خط فکری گروه فرقان، یعنی حبیبالله آشوری با انتشار کتاب توحید اظهار وجود کرده و سر و صدایی به پا شده بود.» [۱۱۲]
در مورد قرابت فکری فرقان و آشوری در تفسیر قرآن و اسلام بحثی نیست. اما محل نزاع عضویت آشوری در گروه فرقان، رهبری فکری فرقان یا موافقت او با مشی تروریستی این گروه است. متأسفانه غفاری هیچ مدرکی برای دعاوی خود ارائه نکرده است و احتمالاً متأثر از اطلاعات کمیتۀ انقلاب اسلامی در این زمینه بوده است.
چهارم. علی مطهری (متولد ۱۳۳۶): «ما آشوری را فقط در آنجا [در ملاقات طاهر احمدزاده که تازه از زندان آزاد شده در منزل محمد آقامدیر شانهچی] دیدیم، وگرنه آنها [فرقان] نزد شهید مطهری نمیآمدند. جرأت نداشتند بیایند، چون حرفی برای گفتن نداشتند.» [۱۱۳] علی مطهری آشوری و گودرزی (فرقان) را از یک قماش دانسته است، احتمالاً به دلیل شباهت فکری در تفسیر قرآن و اسلام. واضح است که این مقدار شباهت دلیل وابستگی آشوری به این گروه تروریستی نمیتواند باشد.
پنجم. محمدعلی گرامی قمی (متولد ۱۳۱۷) مدرس حوزۀ علمیۀ قم: «به شکل موازی با گودرزی هم فرد دیگری در مشهد بهنام شیخ حبیبالله آشوری بود که کارهایی شبیه به گودرزی انجام میداد. البته آن دو ارتباط گروهی با هم نداشتند، اما در عین حال خیلی بههم شبیه بودند.» [۱۱۴] نظر گرامی در قرابت فکری و عدم ارتباط تشکیلاتی آشوری و گودرزی صائب است.
شهادت علی حکمت، و هادی خانیکی همشهریها و دوستان آشوری مبنی بر بطلان فرقانی بودن وی هم در همین بخش گذشت و نیازی به تکرار نیست.
نتیجه. بعد از بررسی کلیۀ مدارک و اسناد پیشگفته میتوان با قاطعیت گفت که حبیبالله آشوری علیرغم قرابت فکری با فرقان در شیوۀ تفسیر قرآن و اسلام، و احتمال تأثر فرقان از افکار وی، اولاً هرگز عضو گروه فرقان نبوده، ثانیاً با مشی تروریستی این گروه هیچ موافقتی نداشته، و ثالثاً رهبر فکری این گروه هم نبوده است. [۱۱۵]
مبحث سوم. دستگیری غیرقانونی در مجلس قانونگذاری

این مبحث احوال آشوری از ۳ شهریور (مهاجرت به تهران) تا ۱۱ آبان ۱۳۵۹ (دستگیری در مجلس شورای اسلامی) را در بر میگیرد. رخدادهای مهم این ده هفته در ضمن دو بحث به شرح زیر بررسی میشود: هجرت تاریخی! و دستگیری در مجلس قانونگذاری!
بحث ششم. هجرت تاریخی!
در این بحث سه نقل دربارۀ مهاجرت آشوری و زندگیاش در تهران (شهریور تا آبان ۱۳۵۹) – که کمتر از ده هفته به طول میانجامد – نقل و بررسی میشوند.
الف. حبیبالله آشوری در تاریخ سوم شهریور ۱۳۵۹ با همسر و پنج فرزندش از مشهد به تهران مهاجرت میکند و ادلۀ آنچه آن را «هجرت تاریخی» خود میداند عیناً اینگونه تشریح میکند:
«بسمه تعالی و إیاه نستعین. اینک که لحظهی پرافتخار هجرت تاریخیمان فرا میرسد بهشما کسان و خویشان و عزیزانی که سالها در کنارتان بودهایم و از شما محبّتها و بزرگواریها دیدهایم درود میفرستیم و از پیشگاهتان عذر زحمات چندین ساله را خواستار و جستاریم و امیدوار که ادعیه و الطاف باز هم مستمرّتان بدرقهی راهمان باشد و چشمانداز روشن و والایتان پشتیبان هدفمان. چندان که در این بستر تعالیزای و تکاملآفرین حرکتی پرشتابتر نصیبمان باشد و خطّی صحیحتر پیش پایمان، زیرا که هر اندیشه و حرکتی آنگاه معنا و جهت مییابد که در خطّ صحیح خود باشد، و هجرت نیز از این قاعده مستثنی نیست. و ما بدین امیدیم که حرکتمان مهاجراً إلی الله و به معنی حقیقی هجرت باشد: هجرت في سبیل الله و هجرت في سبیل النّاس، هجرت در راه خدا و هجرت در راه خلق: هجرت در راه رهائی انسانها و هجرت در راه نجات محرومان، هجرت در راه آزادی دربندان و هجرت در راه آگاهی ناآگاهان و معرّفی شیادان و اغواگران و مردمفریبان: ره افشای شیاطین ره بیداری .. ره آزادی خلق .. ره آگاهی ناس .. ره پیریزی بنیان نظام توحید .. ره پیریزی دنیائی نو .. شسته از ابر سیاه .. ابرهای خونبار .. ابرهای بیداد .. غرق در بارش نور .. بارش بینش و عقل .. بارش دانش و عدل .. غرق اندر شفق سرخ ستمسوز جهاد .. تندر لرزهفکن بر بدن هر بیداد .. فارغ از کینه و بخل و حسد و آز و طمع .. فارغ از هر تبعیض .. فارغ از استثمار .. فارغ از استبداد .. فارغ از هر ظلمی .. فارغ از هر بندی ..
ما بدین امیدیم که حرکت ما مشمول آیات الهی ذیل باشد و این درخواستمان از پیشگاه خدای متعال پذیرفته شود که اللّهم اجعلنا من «الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوا وَّنَصَرُوا أُولَٰئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ» [۱۱۶] و «وَالَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوا وَّنَصَرُوا أُولَٰئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَّهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ» [۱۱۷] واجعلنا من الّذین قلت فیهم: [۱۱۸] «مَن يُهَاجِرْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُرَاغَمًا كَثِيرًا وَسَعَةً وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا» [۱۱۹] و«الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللَّهِ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُم بِرَحْمَةٍ مِّنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَّهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُّقِيمٌ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ» [۱۲۰] و«وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَلَىٰ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ». [۱۲۱]
ما بدین امیدیم که حرکتمان عملی باشد در راه خدا و خلق، در راه بهسازی زندگی و بهروزی مستضعفان: – کارگران، دهقانان، ستمکشان، رنجدیدگان، زحمتکشان، روستائیان، پیران، ضعیفان، یتیمان، درماندگان، بینوایان، ناآگاهان و … – در راه اعلاء کلمهی توحید و تحقق جامعهی بیطبقهی طراز نوین توحیدی، در راه ریشهکنی استبداد و استثمار و ارتجاع، در راه تحقّق ارادهی تاریخی پروردگار که : «وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ» [۱۲۲] یعنی پیریزی و بنیانگذاری «دولت مستضعفان» و زوال مستکبران.
به امید آن روز، و به امید نابودی امپریالیسم بهسرکردگی آمریکا و نابودی استثمار به سرکردگی سرمایهداری و نابودی ارتجاع به سرکردگی دگماتیزم. والسّلام. ۳/۶/۵۹ مطابق چهاردهم شوّال المکرّم ۱۴۰۰.» [۱۲۳]
این نامه متنی احساساتی و آرمانگرایانه به سبک علی شریعتی با اندیشۀ جامعۀ بیطبقۀ طراز نوین توحیدی یا مارکسیسم اسلامی است. آشوری با این مهاجرت مرحلۀ تازهای در زندگی خود را شروع میکند، که پایانش اوین و اعدام است. شواهدش به تدریج خواهد آمد. انگار دیگر مشهد برایش کوچک است؛ او برای فعالیت محیط فراختری میطلبد.
ب. احسان شریعتی (متولد ۱۳۳۸) [۱۲۴]در گفتگو با نگارنده اظهار داشت: «با [حبیبالله] آشوری چند باری قبل و اوایل انقلاب ملاقات کردم. وقتی در تهران در خانۀ خیابان انزلی مستقر شد، با ما کار گروهی فکری میکرد. گفته بود منابعی تهیه کنند. یکی از خواهرانم [۱۲۵] در جلسات تاریخ اسلام و نهج البلاغۀ او شرکت میکرد. خانۀ انزلی ظاهراً متعلق [۱۲۶] به [علیاصغر (امیر)] زهتابچی بازاری هوادار مجاهدین بود که خرداد ۱۳۶۰ اعدام شد. آشوری روحانی جوانی بود که در مشهد جلساتی برگزار میکرد. هواداران مجاهدین خلق در مشهد میگفتند قبل از انقلاب جلساتی با عنوان “مبارزۀ مسلحانه در نهجالبلاغه” برگزار میکرده است، در حالی که دکتر [شریعتی] خط مشی چریکی را نقد میکرد. آن زمان هنوز کتاب آشوری منتشر نشده بود و او مطرح نبود. ولی میگفتند او [از مجاهدین خلق] حمایت میکرده است. اما او هیچگاه ارتباط تشکیلاتی با مجاهدین [خلق] نداشت. به لحاظ فکری به پدرم نزدیکتر بود تا به مجاهدین [خلق]. [۱۲۷] خصوصاً پس از انقلاب فردی مستقل بود. شاید به خاطر سکونت در این خانه شایع شده بود که با مجاهدین خلق است.
یکبار پیش پدربزرگم [محمدتقی شریعتی] در مشهد بودم. عباس فرحبخش [۱۳۹۲-۱۳۲۸] از روشنفکران مشهدی آمد و گفت [سید علی] خامنهای و [حبیبالله] آشوری دارند میروند آبتنی، شما هم بیایید. پدربزرگم اجازه نداد و من هم نرفتم. خانۀ خامنهای به خانۀ پدربزرگم نزدیک بود. گاهی صبح میرفت نان تازه بخرد، زنگ میزد برای پدربزرگم هم میآورد. مادرم [پوران شریعترضوی] در آشپزخانه که بود آواز میخواند. پدربزرگ به مادرم میگفت آهستهتر. پنجرۀ آشپزخانه به کوچه باز میشد. میگفت سید علی آقا از کوچه میگذرد! آشوری به کانون نشر حقایق اسلام میآمد اما عضو نبود. پدرم کتاب او را دیده بود اما خاطرم نیست اظهار نظری کرده باشد. نسخهای از کتاب توحید در کتابخانۀ پدرم هست (الآن موزۀ شریعتی) رویش نوشته شده تا حدود صفحه ۶۰-۵۰ کتاب نظرات آقای خامنهای است. کتاب ویراستاری هم دارد. این جمله دستخط پدرم نیست. وقتی پدرم از سفر حج بازگشته خامنهای کتابی به او هدیه کرده، باید با آن دستخط هم مقایسه شود.» [۱۲۸]
بررسی: آشوری قبل از انقلاب از مبارزۀ مسلحانۀ تودهای حمایت میکرده است. این یکی از نقاط افتراق او با شریعتی است. اگرچه قبل از انقلاب از مدافعان مجاهدین خلق بوده اما ارتباط تشکیلاتی نداشته است. دربارۀ میزان ارتباط بعد از انقلابش با مجاهدین خلق باید محتاط بود و مدارک بحثهای بعدی را دید. خانۀ خیابان انزلی که آشوری و زهتابچی در آن ساکن بودند متعلق به سازمان مجاهدین خلق بوده است. آشوری اوایل ۵۸ از پیروان شریعتی و از هواداران سازمان مجاهدین خلق در لباس روحانیت بوده است.
ج. آشوری اوایل شهریور ۱۳۵۹ از مشهد به تهران مهاجرت کرده و در آپارتمانی در مرکز تهران [۱۲۹] ساکن میشود. این آپارتمان سه طبقه داشت، خانوادههای حبیبالله آشوری و علیاصغر (امیر) زهتابچی (۱۳۶۰-۱۳۲۰) در طبقات اول و دوم آن سکونت داشتند. طبقۀ سوم نیمطبقه بود و دو خانواده مدتها بعد فهمیدند، آنجا یکی از خانههای تشکیل جلسات سازمان بوده و از دو خانواده به عنوان پوشش استفاده میشده است، آنچه بعد از خرداد ۶۰ به آن «خانۀ تیمی» اطلاق میشده است. امیر زهتابچی [۱۳۰] از هواداران فعال سازمان مجاهدین خلق، در خرداد ۱۳۶۰ اعدام شد. خانوادۀ آشوری اواخر خرداد یا اوایل تیر ۱۳۶۰ به مشهد برگشتند. امیر زهتابچی از سال ۱۳۵۴ در مسجد امیرالمؤمنین خیابان کارگر فعالیت داشته است. سید عبدالکریم موسوی اردبیلی (۱۳۹۵-۱۳۰۴) به شیوۀ مواجهه با او و پایان زندگیاش در کتاب خاطراتش اشاره کرده است. [۱۳۱]
اطلاعات موجود دربارۀ این مقطع (ده هفتهای) اندک است. از لابلای مدارک بعد از دستگیری وی نکاتی دربارۀ این مقطع بهدست میآید که در ضمن نقل آنها در بخش بعدی بررسی خواهد شد. او در این مقطع بین شریعتی و مجاهدین خلق در نوسان بوده است.
بحث هفتم. دستگیری در مجلس قانونگذاری!
حبیبالله آشوری در تاریخ یازدهم آبان ۱۳۵۹ در مجلس شورای اسلامی دستگیر میشود. این دستگیری به اعدام وی میانجامد. چرا آشوری به مجلس رفته بود؟ چگونه، چرا، و به دستور چه کسی بازداشت شد؟ در این بحث با نقل نُه روایت کوشش شده به این پرسشها پاسخ داده شود.
در آن روز (یکشنبه ۱۱ آبان ۱۳۵۹) رئیس جلسه اکبر هاشمی رفسنجانی بود. [۱۳۲] جلسه با حضور ۱۸۷ نفر از نمایندگان در ساعت ۸ و ۱۰ دقیقه صبح آغاز شد. محمد یزدی، و خزائی ناطقین قبل از دستور بودند. دستور اصلی جلسه بررسی مسئلۀ گروگانهای سفارت آمریکا بود. سید محمد موسوی خوئینیها (متولد ۱۳۲۰) گزارش کمیسیون بررسی مسئلۀ گروگانها را قرائت کرد. شرایط چهارگانۀ آزادی گروگانها از سوی کمیسیون عبارت بود از: عدم مداخلۀ سیاسی و نظامی، آزادی سرمایههای ملت ایران، لغو تحریم اقتصادی و مالی، و بازپس دادن اموال شاه معدوم. سپس نمایندگان موافق و مخالف سخن گفتند. موسوی خوئینیها به انتقادات مخالفان پاسخ داد. پیشنهاد کفایت مذاکرات به تصویب رسید. بعد از آن دربارۀ برخی پیشنهادات تبادل نظر شد. در انتهای جلسه اصل طرح پیشنهادی کمیسیون ویژۀ بررسی مسئلۀ گروگانهای آمریکایی به رأی گذاشته شد و با رأی اکثریت قاطع نمایندگان مورد تصویب قرار گرفت. رئیس مجلس پس از تصویب طرح خطاب به خبرنگاران سخنانی ایراد کرد. جلسه در ساعت ۱۲ و نیم به پایان رسید. [۱۳۳]
الف. علی حکمت: «بعد از مدتی آشوری ساکن تهران شد. من و مهدی طارمی سِردانی در خانهای در خیابان دمشق (بین خیابانهای ولیعصر و طالقانی) ساکن بودیم. آشوری ساکن خانهای در خیابان انزلی نزدیک مقر مجاهدین خلق بود. پنج دقیقه پیاده با خانۀ ما بیشتر فاصله نداشت. فکر میکنم خانه را هواداران سازمان برایش اجاره کرده بودند. من هم هنوز ازدواج نکرده بودم. مکرراً به خانۀ ما میآمد. من هرگز به خانۀ او در تهران نرفتم. شبی به خانۀ ما آمد. شهید محمد منتظری [۱۳۶۰-۱۳۲۳] هم آمد. برخی بچههای سپاه [پاسداران] هم بودند. احمد ملازاده [۱۳۴] و حسین شوریده (گنابادی، از بچههای لانه [جاسوسی آمریکا] که بعداً شهید شد) [۱۳۵] هم بود. آقای محمد منتظری خبر داد که فردا صبح در مجلس دربارۀ آزادی گروگانهای آمریکایی میخواهد تصمیمگیری شود. اصرار داشت به مجلس برویم. من نرفتم. آشوری رفت. آن شب آشوری به خانه برنگشت. محمد منتظری در جریان ناپدیدشدن آشوری قرار گرفت، و با دیگر نمایندگان پیگیر کار او میشوند. از او شنیدم که آشوری از مجلس خارج نشده بود. آنجا عبدالحمید دیالمه [۱۳۶۰-۱۳۳۳] او را میبیند و از محافظینش میخواهد او را دستگیر کنند و به دفترش در مجلس ببرند. آشوری دو سه شب در دفتر دیالمه در مجلس محبوس بوده است. وقتی سر و صدا زیاد شد (فشار محمد منتظری و دوستانش) دیالمه مجبور شد او را به زندان اوین تحویل دهد. دستگیری آشوری صورت قانونی نداشت، و مسلماً حکم هیچ مقام قضایی در کار نبوده است.» [۱۳۶]
اظهارات دست اول علی حکمت در این تحقیق بسیار مهم است. به برخی از این نکات اشاره میکنم:
یک. آشوری بعد از اطلاع از اینکه قرار است مجلس دربارۀ آزادی گروگانهای آمریکایی تصمیم بگیرد به دعوت محمد منتظری روانۀ مجلس میشود.
دو. آشوری توسط پاسداران محافظ دیالمه نمایندۀ مشهد در مجلس شورای اسلامی در تاریخ ۱۱ آبان ۱۳۵۹ دستگیر میشود. این دستگیری بدون حکم دادستانی و خودسرانه صورت گرفته بود.
سه. آشوری دو سه روز در دفتر دیالمه در مجلس شورای اسلامی بهطور غیرقانونی محبوس بوده است. نمایندگان مجلس در ساختمان قدیم دفتر نداشتهاند. آنها که دفتر داشتهاند رئیس و اعضای هیأت رئیسه بودهاند که دیالمه جزء آنها نبوده است. البته حراست دفتر و دستک داشته، قاعدتاً اتاق یا اتاقهایی هم برای استراحت محافظین در نظر گرفته شده بوده است. آشوری در کدامیک از این اتاقها محبوس بوده است؟ نمیدانم.
چهار. دیالمه تحت فشار محمد منتظری و دوستانش مجبور میشود بعد از دو سه روز آشوری را تحویل دادستانی تهران دهد.
پنج. آشوری حوالی روزهای ۱۴-۱۳ آبان به زندان اوین منتقل میشود، بدون حکم دادستانی.
شش. چه کسانی از حبس غیرقانونی آشوری در دفتر دیالمه در مجلس مطلع شده بودند؟ غیر از محمد منتظری چه کسانی؟ چگونه ممکن است حراست، هیأت رئیسه و خصوصاً رئیس مجلس [۱۳۷] از حبس غیرقانونی یک تماشاچی در مجلس بیاطلاع بوده باشند؟! سؤال بسیار مهمی است.
ب. حسن یوسفی اشکوری (متولد ۱۳۲۸) نمایندۀ مردم شهسوار و رامسر در دورۀ اول مجلس شورای اسلامی: «یازدهم آبان ۱۳۵۹ بود، روزی که قرار بود موضوع گروگانها در صحن علنی مجلس به بحث گذاشته شود. با شتاب به طرف مجلس میرفتم (چرا که خودم هم ثبتنام کرده و میخواستم به عنوان مخالف حرف بزنم). در حیاط مجلس دیدم که آقای [احمد] ملازاده [متولد ۱۳۲۵، نمایندۀ مردم گناباد] … دارد با یک روحانی صحبت میکند. از دور سلام و علیکی کرده خواستم با شتاب بگذرم که ملازاده صدایم کرد و شخص روبرویش را معرفی کرد و گفت: آقای آشوری! … احوالپرسی گرمی کردیم. جلسۀ مدرسۀ خان قم را به یادش آوردم و کمی صحبت کردیم. گفتم: اینجا؟! گفت برای شنیدن مذاکرات مجلس دربارۀ گروگانها آمدهام. خداحافظی کرده و رفتیم. صبح فردا ملازاده با نگرانی به من گفت که روز قبل آشوری هنگام خروج از مجلس بازداشت شده است. پرسیدم چرا؟ اظهار بیاطلاعی کرد. دیگر خبری از او نداشتم. فقط از طریق ملازاده [۱۳۸] میشنیدم که همچنان در زندان است. سال بعد شنیدیم که او اعدام شده است که بسیار موجب شگفتی بود. چرا؟ جرمش چی بود؟ پاسخ روشنی وجود نداشت. فقط گفته میشد او فرقانی بوده و یا با آنان ارتباط داشته است. اما هرگز نشنیده بودیم که او در تشکیلات فرقان و یا هر گروه دیگری بوده باشد.» [۱۳۹] به روایت یوسفی اشکوری، آشوری برای برای شنیدن مذاکرات مجلس دربارۀ گروگانهای آمریکایی آمده بود. او بهشدت ضدامپریالیست بود. زمان خروج از مجلس بازداشت شده است و بعد به دلیل فرقانی بودن میشنود که اعدام شده است.
پ. روایت اسدالله برادر حبیبالله آشوری: برادرم به مجلس شورای اسلامی رفته بود. در طبقۀ دوم که مخصوص تماشاچیان است نشسته بوده که به او میگویند دم در کسی با شما کار دارد. تا به دم در میرسد پاسدارها دستگیرش میکنند و او را روانۀ زندان اوین میکنند. بلافاصله عازم تهران شدم. مراسمی در میدان آزادی بود. مهندس [مهدی] بازرگان را دیدم و از او کمک خواستم. گفت از من کاری برنمیآید. رفتم مجلس تا مثل نوبت قبل از آقای [سید علی] خامنهای [متولد ۱۳۱۸، نمایندۀ مردم تهران و امام جمعۀ تهران] کمک بخواهم. او حبیبالله را از نزدیک میشناخت و میدانست برادرم بیگناه است. به مجلس شورا راهم ندادند. اول وقت بود. وکلای مجلس یکی یکی به مجلس میآمدند. سه نفر را شناختم. [علی] گلزاده [غفوری، نمایندۀ مردم تهران، ۱۳۸۸-۱۳۰۲]، [صادق] خلخالی [نمایندۀ مردم قم، ۱۳۸۲-۱۳۰۵]، و [رضا] اصفهانی [نمایندۀ مردم تهران، ۱۳۸۱-۱۳۱۴]. خلخالی گقت اگر کارهای بودم برادرت را آزاد میکردم، اما الآن کارهای نیستم. آقای گلزاده [غفوری] از نسبت من با حبیبالله پرسید. گفتم برادرش هستم. گفت: تا بدانند که برادر آشوری هستی ترا هم دستگیر میکنند. گفتم آمدهام آقای خامنهای را ببینم. او برادرم را میشناسد. روابط خانوادگی با ما دارد. میداند که برادرم بیگناه است. آقای گلزادۀ غفوری دوباره تأکید کرد: گفتم اگر بدانند برادر آشوری هستی بازداشتت میکنند، با خودت! با اعتمادی که به ایشان داشتم و میدانستم خیرخواه برادرم است، از پیگیری ملاقات با آقای خامنهای صرفنظر کردم و با دلی خونین نزد خانوادۀ برادرم برگشتم. [۱۴۰]
در این روایت به حبیبالله آشوری گفته میشود کسی با او کار دارد، و دم در مجلس بازداشت میشود. قاعدتاً اسدالله آشوری سهشنبه ۱۳ آبان ۵۹ به تهران رسیده است. مهدی بازرگان در آن زمان نمایندۀ مردم تهران در مجلس شورای اسلامی بوده است. مراسم آن روزها، سالروز سیزده آبان میتوانسته باشد. مراسم سیزده آبان آن سال در برابر سفارت آمریکا در خیابان طالقانی بوده، و یکی از مسیرهای هفتگانه از میدان آزادی آغاز میشده است. سخنرانان این مراسم هم سید محمد موسوی خوئینیها نایب رئیس مجلس، محمدعلی رجایی نخست وزیر، و سید محمدباقر حکیم بودهاند، [۱۴۱] نه بازرگان. در هر صورت این قسمت نقل اسدالله آشوری قابل مناقشه است. اینکه خلخالی به او گفته اگر کارهای بودم برادرت را آزاد میکردم با روحیات آن زمان خلخالی حاکم شرع جنجالی ناسازگار است.
اما آنچه از علی گلزادۀ غفوری نقل شده حاکی از بصیرت او بوده است. فرزند او محمدصادق گلزاده غفوری (۲۳ ساله) همزمان با آشوری اعدام میشود: ۲۸ شهریور ۱۳۶۰. دو هفته بعد محمدکاظم گلزاده غفوری (۱۹ ساله) فرزند دیگرش تیرباران میشود. دخترش مریم گلزاده غفوری (متولد ۱۳۳۹) و دامادش علیرضا حاج صمدی (متولد ۱۳۳۴) در سال ۱۳۶۱ به دلیل ارتباط با سازمان مجاهدین خلق بازداشت میشوند. مریم به دوازده سال زندان و علیرضا به حبس ابد محکوم میشود. مریم در مهر ۱۳۶۷ و علیرضا در مهر همان سال به دار زده میشوند!
گلزادۀ غفوری عضو مجلس خبرگان قانون اساسی یکی از هشت نفری بود که در شهریور ۱۳۵۸ به اصل ولایت فقیه رأی منفی داد. او از ۲۰ خرداد ۱۳۶۰ از شرکت در جلسات علنی و کمیسیونهای مجلس شورای اسلامی خودداری میکند. در نامۀ مورخ ۴ بهمن ۱۳۶۰ به هیأت رئیسۀ مجلس علت عدم حضور خود را تشریح کرده، فایل صوتی هم ضمیمه نموده که یا نامهاش در صحن علنی مجلس قرائت شود یا صدایش برای اطلاع همکاران پخش شود. هاشمی رفسنجانی رئیس مجلس اعلام میکند که نامه و نوار قابل طرح در مجلس نیست و او را مستعفی اعلام میکند! من در جای دیگر این نامه را تحلیل انتقادی کردهام. [۱۴۲] انگار گلزاده میترسید اسدالله هم به سرنوشت برادرش حبیبالله مبتلا شود. در هر حال، اسدالله به گلزاده غفوری اعتماد میکند و از مراجعه به خامنهای پشیمان میشود، و دست از پا درازتر به نزد خانوادۀ نگران برادرش بازمیگردد.
ت. روایت هادی غفاری (متولد ۱۳۲۹) نمایندۀ مردم تهران در دورۀ اول مجلس شورای اسلامی:«حبیبالله آشوری در صف تماشاچیان مجلس نشسته بود. خودم دیدم پاسدارها عبایش را به سرش کشیدند و کشان کشان به سرعت او را بردند. از مظلومیت او گریهام گرفت.» از او پرسیدم خودتان دیدید؟! گفت: بله. گفتم: چرا اعتراض نکردید؟ گفت: «چنان با سرعت اتفاق افتاد که کاری از من ساخته نبود.» [۱۴۳] اگر صندلی نماینده در یکی از دو طرف صحن مجلس بوده باشد، دیدن تماشاچیان امکان داشته است. این روایت با روایت یوسفی اشکوری و برادر آشوری ناسازگار است. اما آن دو شخصاً نحوۀ دستگیری را ندیدهاند. غفاری شخصاً دیده است. غفاری در خاطرات منتشرشدهاش به وقایع بعد از سال ۵۸ نپرداخته است. [۱۴۴]
ث. مهدی (محمد) طارمی سِردانی: به مجاهدین خلق خیلی نزدیک بود. او را حمایت مالی میکردند. خانۀ خیابان انزلی را آنها در اختیارش گذاشته بودند. قبل از دستگیری نوشتههایش که زیاد هم نبود در خانۀ من پنهان کرد. وقتی به مجلس رفت باندهای سیاسی – دیالمه – باعث دستگیری او شدند. دیالمه با جنجال و غوغا مانع برگزاری سخنرانی [حسین] باقرزاده [متولد ۱۳۲۰] در مشهد شد. [۱۴۵]
اظهارات طارمی سِردانی دربارۀ علت دستگیری آشوری با نقلهای قبلی کاملاً سازگار است: دیالمه. اما نکات تازۀ اظهارات وی اینهاست: اولاً نزدیکی آشوری به مجاهدین خلق و کمک مالی ایشان به او. در مورد محل سکونتش در تهران شواهد قبلاً گذشت. ثانیاً آشوری قبل از رفتن به مجلس نوشتههای خود را در خانۀ طارمی پنهان کرده بود. آیا آشوری احتمال دستگیری خود را میداد؟ چرا؟
ج. محمدمهدی جعفری (متولد ۱۳۱۸) نمایندۀ مردم دشتستان در دورۀ اول مجلس شورای اسلامی: «[آشوری] در سال ۵۹ آمده در مجلس که نمیدانم به اشارۀ چه کسی او را گرفتند و بردند اوین.» [۱۴۶]
چ. در کتاب «ترکیب التقاط و ترور» نمایندگانی که باعث دستگیری آشوری شدند اینگونه معرفی شدهاند: «سرانجام آشوری در روز ۱۱ آبان ۱۳۵۹ زمانی که به مجلس شورای اسلامی رفته بود با معرفی شهید دکتر قاسم صادقی [۱۳۶۰-۱۳۱۵] و شهید عبدالحمید دیالمه [۱۳۶۰-۱۳۳۳] دو نمایندۀ مشهد، توسط پاسداران محافظ مجلس دستگیر و به دادستانی انقلاب مرکز تحویل داده شد. اتهام ابتدایی آشوری ترویج سازمان مجاهدین خلق بود.» [۱۴۷] این کتاب که توسط نهاد امنیتی فرهنگی “مرکز اسناد انقلاب اسلامی” منتشر شده است چند نکتۀ مهم دارد، یکی اینکه آشوری با معرفی دو نمایندۀ مشهد صادقی و دیالمه به پاسداران بازداشت شد. اسم قاسم صادقی در هیچیک از اسناد دیگر نیامده است. آیا علاوه بر دیالمه، او هم در این دستگیری نقش داشته است؟ دوم. این دستگیری با کدام حکم قانونی صورت گرفته بود؟ آنچه حائز توجه فراوان است اینکه در این سند اثری از حکم دادستانی نیست! چگونه بدون حکم دادستانی، یکی از تماشاچیان در مجلس قانونگذاری بهشیوۀ غیرقانونی بازداشت شده است؟! سوم. مطابق این سند، اتهام ابتدایی او ترویج مجاهدین خلق بوده است. با توجه به اینکه سازمان مجاهدین خلق در آن زمان وارد فاز مسلحانه نشده بود، معلوم نیست ترویج آن مطابق کدام مادۀ قانونی جرم بوده است؟! چهارم. در این سند به زمان انتقال آشوری از مجلس به زندان اوین و دو سه روز حبس غیرقانونی او در دفتر دیالمه اشارهای نشده است!
ح. آشوری در رسالۀ «من و آقای خ» دربارۀ سوابق عبدالحمید دیالمه چنین نوشته است: «نزدیکیهای [پیروزی] انقلاب که من به برنامهای در دبیرستان دکتر شریعتی مشهد قول داده بودم، در دومین جلسهاش چندتائی به سرپرستی آقای [عبدالحمید] دیالمه [۱۳۶۰-۱۳۳۳]، ظاهراً به بهانهی بحث، لکن با چاقو و چشمغرّه و امثال آن حضور بههم رسانیدند و بهدنبال آن نیز ایشان (خ) [خامنهای] سرپرست جلسه (داودپور) را احضار میکند و با آنچه خود میدانسته و میتوانسته ملزم به تعطیل برنامه میکند و برای جلسهی سوّم خود گویندهای میفرستد که اصل برنامه تعطیل نشود، که شد». [۱۴۸] پس دیالمه حداقل از سال ۵۷ زاغ سیاه آشوری را چوب میزده است.
خ. علی طهماسبی (متولد ۱۳۲۴):«در جریان زلزلۀ قائن [۲۶ دی ۱۳۵۷] در جهاد سازندگی خراسان تنظیم کنندۀ ستاد کمکهای رسیده به زلزلهزدگان و تا شروع جنگ عضو شورای مرکزی جهاد سازندگی بودم. مجمع احیای تفکرات شیعی و جنبش مجاهدین با عَلَم و کُتل آمده بودند و یکی از مشغلههای اصلی ما شده بود میانجیگری در دعوای این دو گروه. روزی [عباس] واعظ طبسی زنگ زد به مناسبتی، به او گفتم به این مجمعیها بگویید شلوغ کاری نکنند. طبسی به حمایت از آنها موضعگیری کرد که اینها بچههای خوبی هستند. در انتخابات دورۀ اول مجلس شورای اسلامی [۱۳۵۸] ما حسین برازنده [۱۳۷۳-۱۳۲۱] را از مشهد کاندید کردیم. دیالمه چه بازی کثیفی درآورد تا نماینده شود. پشت حرفهای [سید روحالله موسوی] خمینی علیه [محمد] مصدق و ملیگرایی قایم شده بود [۱۴۹] و از [سید ابوالقاسم] کاشانی طرفداری میکرد. جریان رسمی اهل دروغ بستن هم بود. دیالمه هم در این دروغپردازی نقش داشت.» [۱۵۰]
عبدالحمید دیالمه دبیر مجمع احیای تفکرات شیعی مشهد نزدیک به انجمن حجتیه، [۱۵۱] به جریان گروههای فشار از قبیل انصار حزبالله بعدی [۱۵۲] متعلق است. [۱۵۳] رقیب او در انتخابات نخستین دورۀ مجلس شورای اسلامی در مشهد حسین برازنده (متولد ۱۳۲۱) بود. جنازۀ برازنده، قرآنپژوه در تاریخ ۱۶ دی ۱۳۷۳ نزدیک زندان وکیلآباد مشهد پیدا شد. او در زمرۀ قربانیان قتلهای زنجیرهای ایران است. [۱۵۴]
اینکه یک شهروند تماشاچی فاقد پیشینۀ کیفری بدون حکم دادستانی در مجلس شورای اسلامی در تاریخ ۱۱ آبان ۱۳۵۹ توسط پاسدارانی که ضابط قانون نبودهاند، دستگیر شده، دو سه روزی در یکی از اتاقهای مجلس اسیر بوده، و حوالی ۱۱ تا ۱۳ آبان ۱۳۵۹به دادستانی انقلاب تهران در زندان اوین تحویل داده شده است، دادستانی انقلاب با کدام مجوز قانونی او را تحویل گرفته است؟ چرا دستگیرکنندگان آشوری را مؤاخذه نکرده است؟ خصوصاً اینکه این دستگیری چند ماه بعد به اعدام آشوری انجامیده است. مسئولان قضایی وقت عبارت بودهاند از: محمد کچویی (۱۳۶۰-۱۳۲۹) رئیس زندان اوین، سید اسدالله لاجوردی (۱۳۷۷-۱۳۱۴) دادستان انقلاب تهران، علی قدوسی (۱۳۶۰-۱۳۰۶) دادستان کل انقلاب اسلامی، سید عبدالکریم موسوی اردبیلی (۱۳۹۵-۱۳۰۴) دادستان کل کشور، و سید محمد بهشتی (۱۳۶۰-۱۳۰۷) رئیس دیوان عالی کشور. از آنجا که این قبیل امور در دادستانی انقلاب صورت میگرفته سه نفر نخست مسئول این بازداشت غیرقانونی بودهاند. در بخش بعدی در این زمینه اسناد و مدارک موجود دربارۀ بازداشت آشوری که در دوران زندان او منتشر شده مورد بحث قرار خواهد گرفت.
جمعبندی
امیر مجد (نایب خامنهای در منبر و محراب از ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۷) نقش گروهی که خامنهای در حلقۀ مرکزی و آشوری یکی از اعضای حلقۀ ثانوی آن بوده «تفسیر نوین و برداشتهای جدید و سنتشکن آیات و روایات» معرفی میکند. او در بهار ۱۳۵۷ بعد از انتشار توحید آشوری، حَکم بین خامنهای و آشوری در اختلافاتشان در مورد برداشت از قرآن و اسلام (نه مالکیت معنوی کتاب!) بوده است. او حق را به آشوری داده است.
علی حکمت (همشهری و دوست آشوری در مشهد و تهران) دیدگاه انتقادیاش دربارۀ کتاب توحید را اواخر ۱۳۵۶ در هشت صفحه از آلمان برای آشوری فرستاده است.
هادی خانیکی (همشهری آشوری): او نقد را چندان برنمیتابید. مبنای باورش این بود که اگر خدا به مارکسیسم اضافه شود میشود اسلام، و اگر خدا از اسلام کم شود میشود مارکسیسم. آقای خامنهای حوالی زمستان ۱۳۵۶ به تندی از توحید آشوری انتقاد کرد.
آشوری در سال ۵۷ در مدرسۀ علوی تهران در بین دیدارکنندگان عمومی با آقای خمینی دیده شده است.
روزنامۀ کیهان مورخ ۴ اردیبهشت ۱۳۵۸ در خبر ترور سرلشکر سید محمدولی قرنی توسط گروه فرقان «به نقل از منبع مطلع آشوری نویسندۀ کتاب توحید را از اعضای برجستۀ این گروه» معرفی میکند.
آشوری بلافاصله این خبر را تکذیب میکند و کیهان بخشی از تکذیب او را منتشر میکند: «اینجانب نه تنها عضو برجستۀ گروه فرقان نیستم، بلکه شناختی از این گروه ندارم.» کیهان منشأ اشتباه را خلط کتاب “توحید و ابعاد گوناگون آن” فرقان با “توحید” آشوری عنوان میکند.
آشوری که متوجه خطیر بودن این افترا بود، برای شناسایی «منبع مطلع» خبر کیهان حضوراً به ملاقات مدیران روزنامۀ کیهان در تهران میرود. اما آنها از افشای نام «منبع مطلع» خودداری میکنند.
آشوری در نامۀ مورخ ۹ اردیبهشت ۱۳۵۸ به مهدی هادوی نخستین دادستان کل انقلاب اسلامی رسماً علیه مفتریان در روزنامۀ کیهان اعلام جرم میکند.
او حوالی ترور مرتضی مطهری توسط فرقان، با در دست داشتن رونوشت این اعلام جرم به کمیتۀ مرکزی انقلاب اسلامی در میدان بهارستان میرود، و بلافاصله بعد از شناسایی به جرم عضویت در گروه فرقان دستگیر میشود!
کتاب “ترکیب التقاط و ترور: بررسی عملکرد و اسناد گروه فرقان” منتشرشده از سوی “مرکز اسناد انقلاب اسلامی” منبع خبر کیهان را “کمیته انقلاب اسلامی” معرفی کرده است.
اسدالله برادر آشوری به خامنهای مراجعه میکند. خامنهای میگوید: «او را اشتباهی گرفتهاند. البته اخوی شما هنوز خام است!» اما با هادوی تماس میگیرد. سید احمد خمینی و مهدی عبدخدایی هم جداگانه با هادوی تماس میگیرند.
کمیتۀ انقلاب هم هیچ مدرکی بر ارتباط آشوری با فرقان پیدا نکرد. او بعد از یازده روز حبس در سلول انفرادی و اعتصاب غذا از زندان آزاد شد.
آشوری بعد از آزادی، برای تشکر به دیدار خامنهای میرود. این آخرین دیدار آنها بعد از اختلافاتشان در مورد کتاب توحید است.
آشوری در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۳۵۸ در نامه به «امام خمینی» شرح ستمی که با او رفته بود با «رهبر جمهوری اسلامی» در میان میگذارد و بار دیگر از مفتریان شکایت میکند، شکایتی که هرگز به جایی نمیرسد.
تنها منبع همکاری آشوری و فرقان یک سند ساواک است که علاوه بر تناقضهای متعدد درونی، منبع آن «بهروز ذوفن» است، از مبارزان قبل از انقلاب که از سال ۱۳۵۴ با ساواک همکاری میکرده و از اول سال ۱۳۵۷ رسماً از ساواک حقوق میگرفته است. ذوفن در بهار ۱۳۵۸ به دفتر مرکزی کمیتۀ انقلاب اسلامی سر میزده است. آن عضو کمیته که خبر مجعول فرقانی بودن آشوری را به روزنامۀ کیهان داده بود، به احتمال بسیار قوی از ذوفن شنیده بود. ذوفن مدتی در دفتر سیاسی وزارت کشور مسئولیت داشته است. بعد از دسترسی انقلابیون به پروندۀ ساواکش دستگیر و بعداً با پادرمیانی هاشمی رفسنجانی آزاد میشود.
اظهارات ضد و نقیض حمیدرضا نقاشیان در این باره و عدم ارائۀ کمترین مدرکی مبنی بر تأسیس فرقان توسط آشوری، خبر واحدی است که به دلایل متعددی از هر حیث از درجۀ اعتبار ساقط است.
گزارش مخدوش ذوفن به ساواک و اظهارات بیپایۀ نقاشیان، منابع اصلی کتب مراکز امنیتی جمهوری اسلامی دربارۀ فرقانی بودن آشوری است!
آشوری علیرغم قرابت فکری با فرقان در شیوۀ تفسیر قرآن و اسلام، و احتمال تأثر فرقان از افکار وی، اولاً هرگز عضو گروه فرقان نبوده، ثانیاً با مشی تروریستی این گروه هیچ موافقتی نداشته، و ثالثاً رهبر فکری این گروه هم نبوده است.
آشوری در تاریخ سوم شهریور ۱۳۵۹ با همسر و پنج فرزندش از مشهد به تهران مهاجرت میکند، و اسمش را میگذارد «هجرت تاریخی»!
او در یکی از طبقات یک آپارتمان سه طبقه در خیابان انزلی ساکن میشود. در طبقۀ دیگر علیاصغر (امیر) زهتابچی و خانواده ساکن بودند. زهتابچی خرداد ۱۳۶۰ در ارتباط با مجاهدین دستگیر و اعدام میشود. آپارتمان متعلق به مجاهدین خلق بوده و ساکنان اجاره نمیپرداختند.
آشوری بعد از انقلاب از سخنرانان جنبش مجاهدین خلق بوده است.
حبیبالله آشوری – ضدامپریالیست – در تاریخ یازدهم آبان ۱۳۵۹ برای شنیدن مذاکرات مجلس دربارۀ آزادی گروگانهای سفارت آمریکا به دعوت محمد منتظری نمایندۀ مردم نجفآباد به مجلس شورای اسلامی میرود و از طریق احمد ملازاده نمایندۀ گناباد (همشهریاش) وارد مجلس میشود و در جایگاه تماشاچیان مینشیند.
پاسداران محافظ عبدالحمید دیالمه نمایندۀ مشهد در صحن مجلس بدون حکم دادستانی قبل از پایان جلسه عبایش را به سرش میکشند و او را به وضعی موهن کشانکشان بهسرعت از صحن علنی مجلس به یکی از اتاقهای مجلس میبرند.
آشوری دو سه شب در اتاقی در مجلس محبوس بوده است و بعداً به دادستانی انقلاب تحویل داده میشود.
چگونه ممکن است حراست، هیأت رئیسه و خصوصاً رئیس مجلس از دستگیری و حبس غیرقانونی یک تماشاچی در مجلس بیاطلاع بوده باشند؟!
دادستانی انقلاب یا زندان اوین با کدام مجوز قانونی او را تحویل گرفتند؟ چرا دستگیرکنندگانِ آشوری را مؤاخذه نکردند؟
دیالمه از سال ۵۷ با افکار آشوری مشکل داشته و برای برهمزدن جلسات سخنرانی وی در مشهد میکوشیده است.
اسدالله آشوری ۱۳ آبان ۵۹ برای پیگیری کار برادرش از مشهد به تهران میآید. میخواهد به خامنهای مراجعه کند تا کمک کند برادرش آزاد شود. به مجلس راهش نمیدهند. علی گلزادۀ غفوری نمایندۀ مردم تهران در مجلس به او میگوید اگر بدانند تو برادر آشوری هستی ترا هم دستگیر میکنند!
۱۹ اسفند ۱۴۰۳
بخش ششم. اعدام آشوری، صاحب توحید (بهزودی)
[۱] بخش چهارم چهار ماه قبل (۱۵ آبان ۱۴۰۳) منتشر شد.
[۲] وظیفۀ خود میدانم از مطلعانی که در این بخش از اطلاعات آنها استفاده کردهام یا به نحوی به این تحقیق کمک کردهاند صمیمانه تشکر کنم، به ترتیب حروف الفبا: حمید آشوری، محمدابراهیم اصغرزاده، مرتضی الویری، عبدالعلی بازرگان، محمد توسلی، سعید حجاریان، علی حکمت، هادی خانیکی، فتحالله ربانی، احسان شریعتی، سوسن شریعتی، ماشاءالله شمسالواعظین، کیوان صمیمی، مهدی طارمی سِردانی، علی طهماسبی، فیضالله عربسرخی، محمد عطریانفر، علیرضا علویتبار، هادی غفاری، هادی قابل، امیر مجد، رجبعلی مزروعی، عبدالمجید معادیخواه، محمدهادی مفتح، و حسن یوسفی اشکوری. برخی نیز به دلیل وفور آزادی در کشور خواستند نامشان ذکر نشود. از آنها هم متشکرم.
[۳] رسالۀ یک کلمۀ میرزا یوسف مستشارالدوله (۱۲۷۴-۱۲۰۲ ش) دیپلمات دورۀ ناصری. به نظر وی مهمترین دلیل عدم پیشرفت ایران یک کلمه است: قانون. قانونی که در برابر آن شاه و گدا یکسان باشند. این رساله از جمله نخستین تلاشهای منجر به جنبش مشروطه بوده است. مستشارالدوله در سال ۱۲۷۰ ش به دلیل انتقاد از وضع موجود به فرمان ناصرالدین شاه قاجار زندانی، اموالش مصادره و خانهاش غارت میشود و در سال ۱۲۷۴ ش در زندان درگذشت.
[۴] بخش سوم: من و آقای «خ» – روایت آشوری (۲۸ شهریور ۱۴۰۳)
[۵] بنگرید به بخش اول: آشوری، انقلابی عدالتخواه (۳ مرداد ۱۴۰۳)
[۶] گفتگوی نگارنده با امیر مجد که با اجازۀ وی منتشر میشود.
[۷] جزوۀ دستنویس «زندگی من» به قلم امیر مجد، مورخ ۴ خرداد ۱۳۷۶، هفتاد صفحه.
[۸] مجد، زندگی من، ص ۱۰-۸.
[۹] مجد، زندگی من، ص ۱۰.
[۱۰] مجد، زندگی من، ص ۱۲-۱۱.
[۱۱] مجد، زندگی من، ص ۱۳.
[۱۲] مجد، زندگی من، ص ۲۲-۱۷ با تلخیص.
[۱۳] تفصیل مشکلاتی که برای مجد اتفاق افتاده در زندگینامه تشریح شده است. به دلیل عدم ارتباط با موضوع تحقیق از اشاره به آن صرف نظر میشود.
[۱۴] هدایتالله بهبودی، شرح اسم: زندگینامه آیتالله سید علی حسینی خامنه ای (۱۳۵۷-۱۳۱۸)، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۹۱. در سال ۱۳۵۳در مسجد امام حسن مشهد او قبل از خامنهای برای شرکتکنندگان سخن میگفته (ص ۵۱۱). بعد از دستگیری خامنهای او در همان مسجد اقامۀ جماعت و سخنرانی کرده است. (ص ۵۳۰-۵۲۹). علاوه بر آن: در زمان تبعید خامنهای به ایرانشهر، مجد به دیدار او رفته و اعلامیۀ مورخ فروردین ۱۳۵۷ او خطاب به محمد صدوقی را بهسفارش خامنهای به مشهد میبرد تا برای تکثیر و توزیع در اختیار عباس واعظ طبسی و محمدرضا محامی بگذارد. (ص ۵۸۷)
[۱۵] دستیار محمد مجتهد شبستری و سید محمد خاتمی در مرکز اسلامی هامبورگ، و سردبیر روزنامۀ خرداد، (تاریخ تولد در شناسنامه ۱۳۳۱).
[۱۶] طنطاوی جوهری، (۱۹۴۰-۱۸۲۶) صاحب الجواهر في تفسیر القرآن الکریم، تفسیری بر مبنای علوم تجربی.
[۱۷] سر توماس واکر آرنولد (۱۹۳۹-۱۸۶۴) مستشرق بریتانیایی، «تبلیغ اسلام: تاریخ تبلیغ ایمان مسلمان» (۱۸۹۶) به انگلیسی، ترجمۀ عربی: «الدعوة إلی الإسلام: بحث في تاریخ نشر العقیدة الإسلامیة» توسط حسن ابراهیم حسن، عبدالمجید عابدین و اسماعیل النحراوی (قاهره: ۱۹۴۷)، آشوری نُه فصل اول آن را با عنوان «علل گسترش اسلام» از عربی به فارسی ترجمه کرد (تهران: انتشارات سلمان، مرداد ۱۳۵۷). بنگرید به بخش اول: آشوری، انقلابی عدالتخواه (۳ مرداد ۱۴۰۳).
[۱۸] احمد آرام ترجمۀ شش جلد تفسیر سید قطب را با عنوان در سایۀ قرآن (تهران: نشر علمی، ۱۳۳۵-۱۳۳۴) منتشر کرد. این ترجمه با انتقاداتی مواجه شد. ترجمۀ جلد اول تفسیر في ظلال القرآن (سوره حمد، سوره بقره تا آیه ۱۸۲)، ترجمه سید علی خامنهای، تصحیح حسن نیری، تهران: انتشارات ایران، ۱۳۶۲؛ چاپ دوم: تهران: انتشارات انقلاب اسلامی (دفتر حفظ و نشر آثار مقام رهبری)، ۱۳۹۸. از آشوری ترجمۀ فی ظلال القرآن در دست نیست.
[۱۹] علی حکمت در گفتگو با نگارنده، که با اجازۀ وی منتشر میشود. سه قسمت دیگر این خاطرات در بحثهای چهارم و هفتم این بخش و نیز بخش بعدی خواهد آمد.
[۲۰] کنشگر مدنی و سیاسی، محقق و استاد ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی. سلامتی کامل او و همسرش را از خدای بزرگ خواستارم.
[۲۱] هادی خانیکی در گفتگو با نگارنده که با اجازۀ وی منتشر میشود.
[۲۲] طارمی سردانی، دکترای شرقشناسی از دانشگاه بوخوم آلمان (۱۹۷۹)، مترجم جلد چهارم کتاب مهم «کلام و جامعه در سدههای دوم و سوم هجری، تاریخ اندیشه دینی در صدر اسلام»، نوشته یوزف فان اس از زبان آلمانی (قم: انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب، ۱۴۰۳)، و نویسندۀ مدخلهای مستشرقین در «دانشنامه جهان اسلام» از جمله فان اس، کوستاو فلوگل، و رودی بارت.
[۲۳] مهدی طارمی سردانی در گفتگو با نگارنده، که با اجازۀ وی منتشر میشود. دو قسمت دیگر این خاطرات در بحث هفتم و بخش بعدی خواهد آمد.
[۲۴] محمدهادی مفتح در گفتگو با نگارنده که با اجازۀ وی منتشر میشود.
[۲۵] «شهید مفتح در برههای از زمان [اکبر] گودرزی را در کتابخانۀ مسجد قبا مستقر کرده بود و برای مجالس ختم به منبر میفرستاد تا کمک مالی برایش باشد، ولی از همانجا علیه شهید مفتح سخنرانی میکرد و به همین دلیل از مسجد بیرونش کردند و کینه به دل گرفت.» رسول جعفریان، جریانها و سازمانهای مذهبی- سیاسی ایران (از روی کار آمدن محمدرضا شاه تا پیروزی انقلاب اسلامی) سالهای ۱۳۵۷-۱۳۲۰، چاپ ۱۸، تهران: نشر علم، ۱۳۹۶، ص ۹۳۲ به نقل از یک کامنت؛ «محمد مفتح: “من دیدم این شخص [اکبر گودرزی] خیلی آدم منطقی و درستی نیست و وقتی رفت به حاجی طرخانی هم گفتم که به نظر من این آدم درستی نیست و شما به او مساعدت مالی نکنید، بعد هم که تفسیرها و کتابهایش درآمد.” … این مطلب که آنها [فرقانیها] میآمدند و در مسجد قبا کلاس تشکیل میدادند، مطلب صحیحی نیست و متأسفانه میبینم که چند جا هم به اشتباه نقل شده است.» (فرقان و ریشههای شهادت آیتالله مفتح در گفتگوی یادآور با دکتر محمدمهدی مفتح، میگفت بعد از شهید مطهری نوبت من است، فصلنامه یادآور، تابستان، پائیز و زمستان ۱۳۸۸ و بهار ۱۳۸۹، شمار ۸-۶)
[۲۶] عبدالمجید معادیخواه، جام شکسته، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۷، ج ۳، ص ۳۳۱-۳۳۰.
[۲۷] بخش چهارم: توحید آشوری و منتقدانش (۱۵ آبان ۱۴۰۳)
[۲۸] شریعتی به روایت اسناد ساواک، به کوشش علی کردی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، ۱۳۷۸، ج۳، ص ۲۵۳، ۲۶۱، ۲۸۲-۲۸۱، ۲۹۲، و ۲۹۵-۲۹۴. در این جلسات علاوه بر مهدی بازرگان، سید علیاصغر صدر حاجسیدجوادی، اسلام کاظمیه، سید غلامرضا سعیدی، محمد شانهچی، محمدمهدی جعفری (که به اشتباه در اسناد ساواک محمدتقی جعفری ذکر شده) از تهران آمده بودند.
[۲۹] متن اعلامیۀ استاد شهید و مرتضی مطهری و مهندس بازرگان دربارۀ کتب دکتر علی شریعتی، ۲۳ آذر ۱۳۵۶، اسناد انقلاب اسلامی، ج ۲: اعلامیهها، اطلاعیهها، بیانیهها، تلگرافها، و نامههای علمای اعلام شهری مختلف ایران، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۷۴، ص ۲۱۷-۲۱۶؛ و سیری در زندگی استاد مطهری، تهران: صدرا، چاپ ۱۸، ۱۳۷۷، ص ۲۱۸-۲۱۶.
[۳۰] مراد اعلامیۀ مورخ تیر ۱۳۵۶ با عنوان «فاجعه مرگبار شهادت دکتر شریعتی» است که بدون امضا و بدون انتساب به گروه فرقان در حقیقت از سوی اکبر گودرزی پخش شد و بعداً در «سالنامه یک فرقان»، [اسفند ۱۳۵۷]، ص ۵-۱ درج شد. اشاره به این عبارت در اواخر این اعلامیه است: «راستی ترا از ترور ایدئولوگ بزرگمان چه هدفی در سر بود؟ جز اینکه از یکسو رضایت ملایان بزرگ* و انحصارطلبان مذهب و قلکهای سهم امام و توجیهکنندگان خیانتها و نامردمیها را فراهم میآوری. و از سوی دیگر روحیۀ فرزندان مبارزمان را خرد کرده و در هم بشکنی و مانع رشد انقلاب فکری شیعی گردی و بههوش باش مرگت فرا رسیده است و صبح نزدیک است. *روحانیت حاکم و ولایتیهای پروپاقرص از این قضیه نفس راحتی کشیدند و همچون عمال یزید که روز مرگ شهیدان کربلا را خضاب کردند و بهشکرانه آن روز روزه گرفتند. اینان هم این روز را به یکدیگر تبریک میگویند.» و نیز بنگرید به فرقان چیست؟ [تهران: فرقان]، خرداد ۱۳۶۰، ج ۱، ص ۱۱-۸. عکسالعمل فرقان (هنوز بدون نام) به اعلامیۀ مشترک بازرگان و مطهری در نشریۀ بینام مورخ دی ۱۳۵۶ آمده است: «حاصل زشت این ائتلاف ناجوانمردانه آن هم در شام غریبان و در اجرای اهداف شوم نفاق پیشگامان تاریخ بهگونه اعلامیهای به تاریخ ۲۳/۹/۵۶ با امضای چهرههایی همچون مطهری و بازرگان درآمد که بازتاب مقاصد پوشیده جبهۀ مؤتلفه بود و از تبادل نظر میان آنها که طبعاً چیزی جز مسخ هدف شهیدان و فرهنگ انقلابی آنها را در بر نمیگیرد، حکایت میکند. … عوامفریبی و خیانتپیشگی عوامل مزبور از فرازی دیگر از نوشتهشان روشن میشود …» (سالنامه یکم فرقان، [اسفند ۱۳۵۷]، ص ۴ و ۵ این نشریه، سالنامه شماره مسلسل ندارد!)
[۳۱]«متوجه شدم همسرم با کسی بحث میکند. پرسیدم با کی بحث میکنید؟ همسرم گفت: ایشان همسر آقای دکتر پیمان هستند. با او سلام و علیک کردم و تعارفات معمولی انجام شد. بعد ایشان بدون مقدمه شروع کرد به بدگویی از مرحوم مطهری. دیدم اینها اصلاً نسبت به مرحوم مطهری کینه دارند.» خاطرات هادی غفاری، تهران: حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۴، ص ۲۰۹.
[۳۲] «خانم دکتر پیمان تلفنی به بنده اظهار داشتند: …» جعفریان، جریان ها و سازمانهای مذهبی- سیاسی ایران، ص ۸۰۷-۸۰۶.
[۳۳] ابراهیم یزدی در مصاحبه با ماهنامه اندیشه پویا، سال هفتم، شماره ۵۰، اردیبهشت ۱۳۹۷، ص ۸۶، با عنوان «مصاحبه منتشرنشده با ابراهیم یزدی: جلوی ورود اصغر حاجسیدجوادی به دولت موقت را گرفت».
[۳۴] متن نامۀ شهید مطهری به امام دربارۀ بازتاب اندیشۀ دکتر علی شریعتی و انحراف منافقین از نهضت اسلامی، [بین نیمۀ مرداد و آخر مهر] ۱۳۵۶، اسناد انقلاب اسلامی، ج ۲، ص ۲۲۰؛ نامۀ تاریخی استاد مطهری به امام خمینی، سیری در زندگی استاد مطهری، ص ۲۲۲. سید علی خامنهای در حاشیۀ چاپ سوم کتاب جعفریان: «نظرات مرحوم شهید مطهری دربارۀ شریعتی – چه در آغاز آشناییشان که تا دو سه سال به نحو شگفتآوری ستایش میکرد و چه در سالهای بعد که از او به نحو شگفتآوری مذمت میفرمود – غالباً مبالغهآمیز … بود. در همین مطالبی که ایشان به امام مرقوم داشته، نشانههای بزرگنمایی آشکار است. برخی دیگر از دوستان ما از جمله مرحوم شهید بهشتی نیز همین نظر را دربارۀ اظهارات شهید مطهری داشتند.» (جعفریان، جریان ها و سازمانهای مذهبی- سیاسی ایران، ص ۸۰۷)
[۳۵] شریعتی به روایت اسناد ساواک، ج ۳، ص ۱۵۹-۱۵۸.
[۳۶] شریعتی به روایت اسناد ساواک، ج ۳، ص ۳۴۰.
[۳۷] شریعتی به روایت اسناد ساواک، ج ۳، ص ۳۶۹-۳۶۸.
[۳۸] در کتاب زیر سند مذکورعیناً نقل شده بی آن که بهجعلی بودن اعلامیۀ منسوب به خمینی اشاره شود: رضا علیجانی، شریعتی و ساواک: مروری تحلیلی بر سه جلد اسناد ساواک درباره دکتر شریعتی، تهران: کویر، ۱۳۸۲، ص ۲۱۶.
[۳۹] فتحالله ربانی در گفتگوی کتبی با نگارنده.
[۴۰] آقای خمینی دهم اسفند ۱۳۵۷ برای اقامت دائمی به قم رفت.
[۴۱] «دو گروه مسئولیت ترور را به عهده گرفتند»، روزنامه کیهان، ۴ اردیبهشت ۱۳۵۸، ص ۲. گروه اول سلحشوران خلق و گروه دوم فرقان معرفی شدهاند.
[۴۲] محمد بلوری، خاطرات شش دهه روزنامهنگاری، به اهتمام سعید ارکان زاده یزدی، تهران: نشر نی، ۱۳۹۸، ص ۵۰۲.
[۴۳] هاتفی و اسدی عضو حزب تودۀ ایران و راجی عضو چریکهای فدائی خلق بودهاند. اسدی به تصریح کمیتۀ مرکزی حزب توده نفوذی حزب در ساواک بوده است! بنگرید به مهدی سحابی با اسم مستعار یونس جوانرودی، تسخیر کیهان، تهران: انتشارات حاشیه، ۱۳۵۹، ص ۱۶۵-۸۶؛ و بلوری، خاطرات شش دهه روزنامهنگاری، ص ۵۰۴-۵۰۱.
[۴۴] بهنقل اسدالله آشوری برادر کوچکتر حبیبالله آشوری.
[۴۵] رونوشت اصل تکذیبنامه با خط حبیبالله آشوری با سربرگ کیهان در اختیار نگارنده است.
[۴۶] «آشوری: من عضو فرقان نیستم»، کیهان، ۵ اردیبهشت ۱۳۵۸، ص ۲.
[۴۷] روزیطلب، ترکیب التقاط و ترور، پاورقی ص ۱۷۱.
[۴۸] روزیطلب، ترکیب التقاط و ترور، پاورقی ص ۱۷۲.
[۴۹] از آنچه به آن آگاهی نداری، پیروی مکن. (إسراء: ۳۶)
[۵۰] نام این وزارتخانه در آن زمان «وزارت اطلاعات و تبلیغات» بود و در خرداد ۱۳۵۸ به «وزارت ارشاد ملی» و از سال ۱۳۵۹ به «وزارت ارشاد اسلامی» تغییر نام داد. نام این وزارتخانه قبل از انقلاب «وزارت اطلاعات و جهانگردی» بود. وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران در مرداد ۱۳۶۲ تاسیس شده است.
[۵۱] رونوشت تایپشدۀ این نامه با امضای حبیبالله آشوری در اختیار نگارنده است.
[۵۲] آشوری کتاب منتشرنشدۀ مهم دیگری دارد که در بخش دوم معرفی شد: «برداشتی از قرآن» تفسیر سورههای حمد و بقره.
[۵۳] روزیطلب، ترکیب التقاط و ترور، ص ۱۸۸، به نقل از آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، پرونده حبیبالله آشوری، شماره بازیابی ۳۱۵۱۶.
[۵۴] «سازماندهی کمیته: پس از آن که مسئولیت کمیته را پذیرفتم، بحث این شد که محل آن کجا باشد. نخست مجلس شورای ملی [بهارستان] پیشنهاد شد و بالاخره مقر خود را آنجا قرار دادیم. در آغاز چند نفر از اعضای هیئتهای مؤتلفه بهخصوص آقای [حبیبالله] عسکراولادی هم در کنار ما بودند. از مجاهدین انقلاب [اسلامی] آقای بهزاد نبوی، آقای [مرتضی] الویری، آقای مهندس فروتن – که الآن در سپاه هستند – و شاید یکی دو نفر دیگر هم بودند که از آنها شورایی به نام شورای مرکزی کمیته موقت انقلاب تشکیل دادیم. مسئولیت فرماندهی آن هم با بنده بود، ولی تصمیمگیری آن شورایی بود. البته بنده اخوی آقای [محمدباقر] باقری [کنی] را هم آوردم که در آن جمع بودند و از روز اولی که بنده به کمیته آمدم از ایشان برای همکاری دعوت کردم.» (خاطرات آیتالله مهدوی کنی، تدوین غلامرضا خواجه سروی، ویراستار مصطفی فیض، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۵، ص ۲۳۱-۲۳۰)؛ «[به توصیۀ آقای مطهری] در کمیته مشغول بهکار شدم و در واقع نقش قائم مقامی آیتالله مهدوی کنی را بهعهده داشتم. اجرائیات کمیته دست من بود و بچههای مجاهدین انقلاب که از گروههای هفتگانه بهوجود آمده بود، همه آنجا بودند. در اولین جلسهای بین اینها و آقای مطهری تشکیل شد بهزاد نبوی نزد آقای مطهری آمد. ایشان خیلی خوشسخن و خوشصحبت بود و اینها بهصورت مجموعهای به کمیته انقلاب آمدند. آقای مرتضی الویری به اتفاق برادران مصطفی و علی قنادان و حسین شیخ عطار به کمیته آمدند. در آن شرایط کمیته همهکاره بود. جای هر ادارهای ما کار میکردیم.» (خاطرات حجتالاسلام والمسلمین ناطق نوری، تدوین مرتضی میردار، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۲، ج ۱، ص ۱۷۸-۱۷۷)؛ «پس از رأیگیری آقای مهدوی کنی و آقای [صادق] اسلامی (که در انفجار حزب جمهوری اسلامی شهید شد) و اصغر نوروزی، و بنده [مرتضی الویری] و یکی دو نفر دیگر که نامشان در خاطرم نیست به عنوان شورای مرکزی انتخاب شدند. پس از مشخص شدن اعضای شورای مرکزی، اعضای سازمان مجاهدین نیز به ما کمک کردند و آقای بهزاد نبوی که عضو این سازمان بود، مسئول صدور کارت شناسائی شد.» (خاطرات مرتضی الویری، بهکوشش دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، تهران: حوزه هنری دفتر انقلاب اسلامی، ۱۳۷۵، ص ۸۰)؛ «آقایان صادق اسلامی، [محمدرضا] مهدوی کنی، [محمدباقر] باقری کنی، [مرتضی] مطهری، [علی اکبر] ناطق نوری، بهزاد نبوی، محمود موسوی، [مرتضی] الویری، خسرو تهرانی، قنادها (مصطفی و علی)، و من [عزتشاهی] از اولین نفرات شکلدهنده کمیته انقلاب اسلامی بودیم. مهدوی کنی مسئول کمیته و بهزاد نبوی مسئول روابط عمومی بودند.» (خاطرات عزتشاهی، تدوین و تحقیق محسن کاظمی، تهران: شرکت انتشارات سوره مهر، ۱۳۸۵، ص ۴۸۵)
[۵۵] فایل صوتی خاطرات اسدالله آشوری توسط حمید آشوری در اختیار نگارنده قرار گرفت.
[۵۶] «در تربت [حیدریه] نیز که برنامهای گذاشته بودند ایشان [خامنه ای] به روحانیّت آنجا (در حالیکه قبلاً با هم کارد و خیار بودند، چون بزرگشان – [عبدالله] امامی [تربتی] – یا ساکت و یا شاهی بود) تلفن فدایت شوم میزند که از قرار معلوم برای فلانی آنجا برنامهای گذاشته شده شما تعطیلش کنید که صلاح نیست. وقتی میرفتم دیدم آنجا کلنجار است و سرپرست برنامه ([منوچهر] جهانی) میگوید اینها چند روز است به ما یورش میآورند که باید برنامه را بههم بزنید، از بالا تلفن زدهاند که صلاح نیست فلانی صحبت کند. پرسیدم بالا یعنی کی؟ گفتند خامنهای! گفتم کی گفته او بالا است و دیگری پائین؟ گفتند بیائید خودتان با خود ایشان صحبت کنید. تلفن را که گرفتیم، آقای خامنهای اول مقداری ملایم صحبت کردند، که گوینده هست، چه داعی دارید ایشان باشد؟ گفتیم: عیبش چیست بگذارید ایشان را هم بشنویم. گفتند: آخر حرفهایش انحرافی است. گفتم بالأخره ما هم جمعی معلم و دبیر و اینهائیم، همچین کلّهمان کدو نیست که زود منحرف شویم و او بگو ما بگو، تا بالأخره عصبانی شد، و گفت آقا! برو آن صفحهی نمیدانم ۵۶ «الفبای انقلاب»ش را بخوان تا بفهمی! گفتم: خوب این که عصبانیّت ندارد، شما که دستور میدهید نوشتهاش را ببینیم، اجازه دهید حرفهایش را هم بشنویم. چطور از آن منحرف نمیشویم و از این میشویم؟! که بالأخره گوشی [تلفن] را تقّی زد و رفت. آخرهای دومین شب اجرای برنامه بود که دیدم میزبان ([منوچهر] جهانی) وحشتزده آمده که این آخوندها گفتهاند بروید خانهی فلانی ([منوچهر] جهانی) را آتش بزنید و از اینطرف هم بچهها اسلحه کشیدهاند (آنزمان شهربانی [تربت حیدریه] را گرفته بودند و داشتند) که ما هم میرویم هر کاری از دستمان برآید میکنیم و همینجور نگرانی است و … که بعد فردایش معلوم شد آقای [عباس واعظ] طبسی تلفن زده به تربت [حیدریه] که حالا که به آنجاها رسیده شما کوتاه بیائید این چند جلسه چیزی نیست.» (آشوری، رسالۀ من و آقای خ)
[۵۷] در این جزوه (و دیگر جزوههای سیاسی آشوری که همگی بین اسفند ۱۳۵۶ تا دی ۱۳۵۷ نوشته شده است) آشوری صاحبان صلاحیت رهبری انقلاب را مطلعان از علم و تجربۀ مبارزه، و عامل به مشی مسلحانه چریکی تودهای و مشخصاً سازمان چریکی مجاهدین خلق (و البته فدائیان خلق) میداند. به نظر وی، روحانیت بهجای فتوا صادرکردن میتواند خدمات پشتجبهۀ انقلاب (از قبیل برانگیختن شور مذهبی و نه شناخت تئوریک و انقلابی) بهعهده داشته باشد، اما صلاحیت رهبری انقلاب را ندارد. فقدان صلاحیت آقای خمینی برای رهبری انقلاب مطابق موازین ارائه شده توسط آشوری غیرقابل انکار است: «بزرگترین موفقیت دشمن گاهی این است که بتواند کاری بکند که در رأس جنبش مخالفش انسانهای بیصلاحیت قرار بگیرند، … و غالباً هم دستگاه در این زمینه کار میکند، و همین امروز هم بعضیها معتقدند که خیلی از این جریانها را دستگاه خیلی آگاهانه و با یک حساب دقیق و عمیق بهوجود آورده است، مثلاً میگویند چه آزاری داشت دستگاه که بدون هیچ مناسبتی بیاید آن اعلامیه را در روزنامه بنویسد. یادتان هست که مقالهای [با عنوان «ایران و استعمار سرخ و سیاه» به قلم مستعار احمد رشیدی] در روزنامه [اطلاعات مورخ ۱۷ دی ۱۳۵۶] علیه آیتالله [سید روحالله] خمینی نوشتند که هیچ مناسبت نداشت. چرا اینکار را کردند؟ بعضیها معتقدند که خودشان [رژیم پهلوی] میخواستهاند این جریان را بهوجود بیاورند، تا در پرتو این جریان که در نظر عوام بیتئوری و در نظر چشمهای بیسلاح چشمگیر است، موجب شود آن حرکتهای جنیانه (چریکی) تحتالشعاع قرار بگیرد، و کم کم منزوی شوند و خاموش گردند، یعنی میخواستند کاری بکنند که یک جریان خاص با رهبری افرادی بی صلاحیت بهوجود آید تا این جریان چشمگیر مردم را از آن جریان اصلی منحرف کند و اگر این را در نظر داشته باشند چنین کاری میتواند بعداً موفقیتآمیز باشد.» (آشوری، جزوۀ «الفبای انقلاب»، ص ۵۶)
[۵۸] بندگان مرا بشارت ده. همان کسانی که سخنان را میشنوند و از نیکوترین آنها پیروی میکنند. (زمر: ۱۸-۱۷)
[۵۹] أُخ (به ضم همزه) بودن: أُخت بودن، صمیمی بودن.
[۶۰] متن کامل رسالۀ «من و آقای خ» در بخش سوم این سلسله مقالات منتشر شد.
[۶۱] عضو گروه فدائیان اسلام، و دبیر کل جمعیت فدائیان اسلام.
[۶۲] علی حکمت در گفتگو با نگارنده.
[۶۳] این نامه برای نخستین بار توسط پسرش حمید در سال ۱۳۹۶ در فضای مجازی منتشر شده است.
[۶۴] متأسفانه این رونوشت همراه با نامه بازنشر نشده است.
[۶۵] امام علی (ع): من از رسول خدا (ص) بارها شنيدم كه مىفرمود :«هرگز امتى را پاك -از گناه- نخوانند كه در آن امت -بى آنكه بترسند و- در گفتار درمانند، حق ناتوان را از توانا نستانند» (نهج البلاغة، نامۀ ۵۳، ترجمۀ سید جعفر شهیدی)
[۶۶] در انتهای نامۀ «مورخ ۲۴ اردیبهشت ۱۳۵۸» آمده است: « رونوشت جهت: شورای انقلاب دفتر آیةالله [سیدمحمود] طالقانی، دادستان کل انقلاب، وزارت دادگستری، نخست وزیری، کیهان، اطلاعات، رادیو تلویزیون، کمیتۀ حقوق بشر، کانون وکلا، کانون زندانیان سیاسی.» و بعد از آن اضافه شده: «کیهان و اطلاعات با همۀ کوششی که بهعمل آمد از چاپ رونوشت این نامه خودداری کردند.»
[۶۷] «حبیبالله آشوری هم پس از بازداشت به بازجوی ساواک گفت که «خمینی را اعلم فی الأرض» میداند و از این رو به تبلیغ و ترویج او زده است.» (یاران امام به روایت اسناد ساواک – ۵۵، آیت الله حاج شیخ عباس واعظ طبسی، تهران: مرکز بررسی اسناد تاریخی، ۱۳۹۴، ص ۲۸۱؛ و هدایت الله بهبودی، شرح اسم: زندگینامه آیت الله سیدعلی حسینی خامنه ای (۱۳۵۷-۱۳۱۸)، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۹۱، ص ۳۴۷-۳۴۶)
[۶۸] بنگرید به بخش سوم این سلسله مقالات: من و آقای خ – روایت آشوری.
[۶۹] نمایندۀ دورۀ ششم مردم اصفهان در مجلس شورای اسلامی و رئیس انجمن صنفی روزنامه نگاران (۱۳۸۸-۱۳۷۶).
[۷۰] بنگرید به جزوۀ «حقایقی چند پیرامون سازمان مجاهدین خلق ایران، مصاحبه با آقای سید احمد هاشمینژاد، جمعی از دانشجویان دانشگاه تهران، ۲۸ آبان ۱۳۵۸، ۳۰ صفحه». در آن آمده که از سال ۱۳۵۱ جذب سازمان مجاهدین شده و ظاهراً در آبان ۱۳۵۸ از آنها جدا شده است. اما در خاطراتش نوشته است: «من در بیرون از زندان قبل از دستگیریها با هیچیک از اعضای سازمان مجاهدین خلق و دیگر گروهها نه آشنا بودم و نه ارتباط داشتم و اصلاً از نزدیک آنها را نمیشناختم. شناخت من از این گروهها فقط در داخل زندان بوده است و اگر اعلامیۀ گروهها از جمله سازمان مجاهدین خلق را در کنار اعلامیههای امام پخش میکردیم فقط به جهت مبارزه و شدت بخشیدن آن با رژیم شاه بود و دلیل دیگرش این بود که اعضای سازمان مجاهدین خلق در آن وقت به گروههای مذهبی معروف بودند که با پخش اعلامیههای آنان در کنار اعلامیههای امام میخواستیم بر شدت مبارزه افزوده شود. اگر در مصاحبۀ بعضی اشخاص ناوارد و یا در بعضی از نوشتههای افراد خاص مطلبی غیر از آنچه نقل کردهام گفته شود خلاف واقع بوده است. …» (آنسوی میله: خاطرات حجتالاسلام سید احمد هاشمینژاد، عباس آقایی، تهران: مشق شب، ۱۳۹۶، ص ۱۰۲)
[۷۱] رجبعلی مزروعی در گفتگو با نگارنده.
[۷۲] ترورهای منجر به قتل فرقان بهترتیب زمانی: تیمسار سید محمدولی قرنی، مرتضی مطهری، محمدتقی حاجطرخانی، سید محسن بهبهانی (واعظ)، مهدی عراقی و پسرش محمدحسام، هانس یوآخیم لایب (تبعۀ آلمان)، سید محمدعلی قاضی طباطبایی، محمد مفتح، جواد بهمنی و اصغر همتی نعمتی (دو پاسدار محافظ محمد مفتح)؛ ترورهای ناموفق فرقان بهترتیب زمانی: اکبر هاشمی رفسنجانی، عباس امیرانتظام، سید رضی شیرازی، احمد لاجوردی، حسین مهدیان، محمدباقر دشتیانه، سید عبدالکریم موسوی اربیلی، عبدالرحیم ربانی شیرازی، و سید علی خامنهای. (عباسعلی حجتی، جهل مقدس: اکبر گودرزی “رهبر فرقان” به روایت اسناد، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۴۰۰، ص ۱۱۳ و ۱۲۸)؛ در منبع زیر این موارد اضافی آمده است: ترورها: قاسم اسلامی، احمد لاجوردی (سرمایهدار تهرانی)، و کازرونی (سرمایهدار اصفهانی). در مورد ترور ناموفق خامنهای نظر دیگر انتساب آن به سازمان مجاهدین خلق است. (حسین اردستانی، راه: تاریخ شفاهی دکتر محسن رضایی، جلد اول: دوران مبارزه، بحران گروه های سیاسی، تهران: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، ۱۳۹۴، ص ۳۱۵ و پاورقی ص ۳۲۲)
[۷۳] شریعتی آن گونه که من شناختم، ناگفتههایی از زبان دکتر محمدمهدی جعفری، بهکوشش سیدقاسم یاحسینی، تهران: نگاه امروز، ۱۳۸۰، ص ۹۰.
[۷۴] محمدحسن روزیطلب، ترکیب التقاط و ترور: بررسی عملکرد و اسناد گروه فرقان، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۹۲، ص ۲۳۹-۱۹۲؛ و عباسعلی حجتی، جهل مقدس: اکبر گودرزی (رهبر فرقان) به روایت اسناد، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۴۰۰، ص ۷۸۶-۲۴۳.
[۷۵] بنگرید به اکبر منتجبی، گفتوگو با عبدالمجید معادیخواه قاضی پروندۀ رهبر گروه فرقان: توابسازی نکردم، فرقانیها و قربانیها -۳، هفتهنامه شهروند امروز، سال سوم، شماره ۴۴، ۸ اردیبهشت ۱۳۸۷، ص ۶۳-۶۲.
[۷۶] همین سؤال را باواسطه از علیاکبر ناطق نوری قاضی دیگر پروندۀ فرقان پرسیدم. پاسخی داده نشد!
[۷۷] بنگرید به کیان پارسا، گفتوگو با جمال اصفهانی رئیس اطلاعات کمیته و یکی از مسئولان پروندۀ فرقان: گودرزی در راه اوین اعترافات را آغاز کرد، فرقانیها و قربانیها -۲، هفتهنامۀ شهروند امروز، شماره ۴۴، ۸ اردیبهشت ۱۳۸۷، ص ۶۱-۶۰.
[۷۸] بنگرید به کیان پارسا، روایت محمد عطریانفر از برخورد با گروه فرقان و اعترافات اعضای آن: گودرزی گفت: مطهری را زد ترور کردیم، فرقانیها و قربانیها -۴، هفتهنامه شهروند امروز، شماره ۴۴، ۸ اردیبهشت ۱۳۸۷، ص ۶۴.
[۷۹] در گفتگوهای جداگانه با نگارنده.
[۸۰] احمد کروبی (متولد ۱۳۲۷ تهران) فرزند علی دانشجوی دانشگاه تهران در دهۀ چهل در جریان توزیع اعلامیه علیه سرمایهداران آمریکایی همراه حمید اخوت دستگیر و به شش سال زندان محکوم شد. وی در اسفند ۱۳۵۵ از زندان آزاد شد و به ادامۀ تحصیل پرداخت. (به نقل از «شهید حاج مهدی عراقی به روایت اسناد ساواک»، پاورقی ص ۲۷۱)
[۸۱] انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، کتاب پنجم، تهران: مرکز اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، اردیبهشت ۱۳۷۸، ص ۱۱۸؛ و یاران امام به روایت ساواک، کتاب دوازدهم: شهید حاج مهدی عراقی، پیشکسوت انقلاب، تهران: مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، تیر ۱۳۷۸، ص ۲۷۱.
[۸۲] «بهروز [ذوفن] در زندان اوین نفوذی ساواک بود.» (جلال صمصامیفرد، «سی خرداد ۶۰: خط مشی ساواک در زندان و ضعف نیروها» (مصاحبه)، دوماهنامه چشم انداز ایران، شماره ۲۳، آذر و دی ۱۳۸۲، ص ۷۶)؛ «بهروز ذوفن از اعضای گروه حزبالله (قبل از انقلاب) بوده است. ذوفن بعد از دستگیری توسط ساواک به شدت شکنجه شده و بعد از ۱۳۵۴ بهتدریج شروع بههمکاری با ساواک میکند و در بیرون زندان از زندان با شماره رمز ۱۱۶۵۲ از گروه صف، مهدی عراقی و دیگر مبارزان گزارش مکتوب برای ساواک مینوشته است. ذوفن در انفجار رستوران خوانسالار در ۲۲ مرداد ۱۳۵۷ ماشین ساواک را در اختیار گروه صف میگذارد. بعد از انقلاب در بنیاد مستضعفان و سپس در وزارت کشور معاونت بخش تحلیلهای سیاسی و فرمانداری مسجد سلیمان را بهعهده می گیرد، اما دستگیر میشود.» (برگرفته از همشنین بهار، «انفجار رستوار خوانسالار و آقای ب»، ۷ بهمن ۱۳۹۹)؛ یکی از اعضای ارشد سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در گفتگو با نگارنده (نام وی به درخواست خودش نزد من محفوظ است): «بهروز ذوفن متولد حوالی ۱۳۲۸ تا ۱۳۳۰ را شهید حاج مهدی عراقی از طریق شهید محمد بروجردی [۱۳۶۲-۱۳۳۱، از بنیانگذاران گروه توحیدی صف] به من معرفی کرد. او بعد از دستگیری در ارتباط با مجاهدین خلق، زیر شکنجه مقاومت کرده بود. حاج مهدی او را باهوش و باسواد توصیف کرده بود و ما به اعتبار حاج مهدی به او اعتماد کردیم. بهروز در بند شمارۀ دو زندان اوین با سران مجاهدین از جمله مسعود رجوی، موسی خیابانی و مهدی ابریشمچی همبند بود. بعد از آن هم در بند شمارۀ یک همبند [اکبر] هاشمی رفسنجانی [زندان آخر آذر ۵۴ تا اوایل پائیز ۱۳۵۷] بود. وقتی آزاد شد [۲۹ اسفند ۱۳۵۶] ما [گروه توحیدی صف] او را جذب کردیم و من رابطش بودم. یک بار سر قرار ثابت من به دلیل اینکه تیر خورده بودم دیر رسیدم. مطابق مقررات سازمانی او نباید معطل میشد. اما منتظر من مانده بود. به او شک کردم. اما بد به دلم راه ندادم. وقتی میخواستم برای دیدار با امام [خمینی] به پاریس بروم [پائیز ۱۳۵۷]، او را بهطور موقت به عضو دیگر گروه سلمان صفوی [متولد ۱۳۳۸] سپردم. در بازگشت سلمان گفت به بهروز مشکوک شده و قابل اعتماد نیست. علاوه بر آن، به دلیل اشتغالات حوالی انقلاب او را کمتر میدیدیم، چند بار به طور کوتاه. به دلیل آشنائی سال آخر دوران زندان با هاشمی رفسنجانی زمانی که هاشمی در وزارت کشور مسئولیت گرفته بود [۲۶ تیر ۵۸: معاون وزیر کشور، ۱۷ آبان ۵۸: وزیر کشور]، سمتی گرفت. [اواخر ۵۸] پرونده ساواک او به دست ما افتاد و متوجه شدیم بهروز از حوالی سال ۵۴ مخبر ساواک بوده است و گزارشهای تفصیلی از من و دیگر افراد گروه صف به ساواک داده است. دستگیر شد. زندانش هم بیش از دو سال طول کشید. با هاشمی صحبت کردم. هاشمی خیلی کمک کرد تا آزاد شود. بعد از آزادی خواست با من ملاقات کند. با کراهت پذیرفتم. ماجرا را برایم این طور تعریف کرد: ابتدای زندان برخورد سران مجاهدین با من بسیار عاطفی بود. بعد از تغییر مواضع ایدئولوژیک من مسئلهدار شدم. آنها نتوانستند مرا قانع کنند، در عوض مرا بایکوت کردند. سلامم را کسی جواب نمیداد. کسی با من حرف نمیزد. در هواخوری با من راه نمیرفتند. هنگام غذاخوردن با من نمینشستند. وضعیت بسیار دردآوری برایم درست کردند. به این نتیجه رسیدم اولویت اول مبارزۀ من با مجاهدین خلق و اولویت دومم مبارزه با شاه است. ساواک متوجه شد. مرا جذب کردند، و شدم مخبر گروه توحیدی صف. آنها هم شبیه مجاهدین اهل مبارزه بودند. در حقیقت اولویت نخست بهروز مقابله با همۀ مبارزین اعم از مجاهدین خلق، گروه توحیدی صف، و حاج مهدی عراقی به دلیل ارتباطات گستردهاش با امام و دیگر مبارزین شده بود. آشوری هم مبارزه میکرد، پس مشمول اولویت اول او میشده است. بعد از این ملاقات، ارتباط من با او برای همیشه قطع شد. شنیدم بعداً در یک خیاطی کار میکرده است.» یکی دیگر از اعضای ارشد سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در گفتگو با نگارنده (نام وی به درخواست خودش نزد من محفوظ است): «از سال ۵۵ تا اوایل سال ۵۶ در بند ۲ زندان اوین طبقۀ دوم با بهروز ذوفن در یک بند بودم. البته هم اتاق نبودم. او با رجوی و دیگر مجاهدین خلق هم بند بود. بعد ما را به قصر منتقل و پخش کردند. در قصر هم خیلی نبود. در اوین بهروز بیشتر ورزش می کرد. مقاوم بود. بازجویی خوبی پس داده بود. با همه بود از مجاهدین تا عراقی. مریض احوال بود. به بهداری میرفت که ظاهراً پوشش برای گزارش هم بندان به رسولی بوده. اطلاعاتی از من گرفت که به بازجو نگفته بودم. بعداً رسولی آن اطلاعات را به رخم کشید. نمیدانستم از کجا فهمیده. بعد از انقلاب با دیدن پروندۀ بهروز متوجه شدم. انگیزۀ فعالیت نداشت. خیلی هم او را به بازی نمیگرفتند. خوش مشرب و نیمه بریده بود. به عزت شاهی نزدیک بود. عزت شاهی در بخش سیاسی کمیته نبود، نیروی اجرایی بود. بعد از تغییر مواضع ایدئولوژیک مجاهدین من و عزت شاهی بایکوت بودیم اما بهروز نه. او اهل این حرفها نبود. متأهل بود و همسرش طلاق گرفته بود. پدرش ارتشی بود و دنبال آزادی پسرش. گفته بودند شرط آزادی همکاری با ساواک است که بهروز قبول کرده بود و آزاد شد. من ۵۸ قضیه را فهمیدم. در وزارت کشور پست گرفته بود. بعد از آزادی سراغ [ابوالقاسم] سرحدیزاده و عزت شاهی رفته بود.» یکی دیگر از افراد مطلع از پروندۀ ذوفن در گفتگو با نگارنده (نام وی به درخواست خودش نزد من محفوظ است): «پروندۀ ساواک بهروز ذوفن ۸۹-۹۰ صفحه است. حوالی سال ۵۰-۵۱ دستگیر شده، از سال ۵۴ منبع ساواک شده و علیه مجاهدین و غیرمجاهدین گزارش داده است. در تاریخ ۲۹ اسفند ۵۶ آزاد شده است. از فروردین ۵۷ رسماً به عنوان مأمور ساواک حقوق میگرفته است. از طریق مهدی عراقی با ارتش انقلاب خلق ایران (بعداً گروه منصورون) وصل میشود و با محسن رضایی و [سید محمدعلی] جهانآرا ارتباط برقرار میکند و عملاً عضو گروه منصورون میشود. از طریق عراقی به گروه صف نزدیک میشود و به عنوان عضو منصورون با صف مرتبط میشود. او به توصیۀ محسن رضایی ماشین خودش را در اختیار منصورون قرار داده تا چیزهایی را با بچههای خوزستان رد و بدل کند. در راه ژاندارمری (یا پلیس راه) به او مشکوک میشود و خود او و ماشین توقیف میشوند. ساواک رفع توقیف میکند. رضایی بعد از انقلاب با خواندن پرونده ذوفن متوجه میشود که چه اتفاقی افتاده است. گزارش آن ماشین خوانسالار در پرونده نیست!»
[۸۳] شهید حاج مهدی عراقی به روایت اسناد ساواک، ص ۳۵ و ۱۸۱.
[۸۴] «گروه فرقان در آغاز با عنوان گروه کهفیها شهرت داشت و بعدها بهنام فرقان شناخته شد. رژیم از فعالیت این گروه کمابیش اطلاعاتی داشته، اما به دلیل درگیرشدن در ماجراهای سال ۵۶ و فزونی حرکتهای سیاسی و نیز ضعیف شدن ساواک گویا گزارش چندانی از فعالیت آنها که آن زمان بیشتر همین جلسات قرآن بوده نداشته است.» (جعفریان، جریانها و سازمانهای مذهبی-سیاسی ایران، ص ۹۱۷) جعفریان سپس همین تک سند ساواک را ذکر کرده است.
[۸۵] شهید حاج مهدی عراقی به روایت اسناد ساواک، پاورقی ص ۲۷۱.
[۸۶] سه نفر از فعالان سیاسی آن دوران در گفتگو با نگارنده این را تأیید کردند.
[۸۷] تفسیر سورههای حمد و بقره، جواد صابر، [تهران]: دفتر نشر کاظمیه، اردیبهشت ۱۳۵۶، ۵۱۶ ص+۱۰ ص پاورقی+ ۱۰ صفحه پیشگفتار؛ تفسیر سوره توبه، احسان کمالی، [تهران]: فروغ، بیتا، ۲۶۶+۷ ص؛ تفسیر سوره یوسف، محمدحسین آلیاسین، [تهران]: انتشارات بقا، بیتا، ۱۱۱ ص+ ۷ص پاورقی+ ۱۳ ص پیشگفتار؛ تفسیر سوره مریم، حسن قائمی، [تهران]: فروغ، بیتا، ۱۱۷ ص+۲۷ ص پاورقی+۱۷ ص پیشگفتار؛ تفسیر سوره طه، حسن قائمی، [تهران]: بینا، اردیبهشت ۱۳۵۶، ۱۱۱ ص+۴۳ ص پاورقی+ ۱۵ ص پیشگفتار؛ تفسیر سوره انبیاء، حسین صادقی، [تهران]: دفتر نشر کاظمیه، اردیبهشت ۱۳۵۶، ۱۸۰ ص+۱۵ ص پیشگفتار؛ تفسیر سورههای فرقان و نور، نجمالدین شکیب، [تهران]: فروغ، بیتا، ۷۷+۸۰+۱۱ ص؛ تفسیر سورههای شعراء، نمل، و قصص، احسان کمالی، [تهران]: فروغ، مهر ۱۳۵۸، ۱۴۶ص+ ۱۱ص پیشگفتار؛ تفسیر سورههای عنکبوت و روم، نجمالدین شکیب، [تهران]: فروغ، تیر ۱۳۵۸، ۱۰۶ ص+۱۱ ص پیشگفتار؛ تفسیر سورههای لقمان و سجده، نجمالدین شکیب، [تهران]: فروغ، اردیبهشت ۱۳۵۸، ۵۰ ص+۱۱ ص پیشگفتار؛ تفسیر سورههای أحزاب، و سبأ، نجمالدین شکیب، [تهران]: فروغ، بیتا، ۴۹+۷۹+۱۱ ص؛ تفسیر سورههای فاطر، یس، و صافات، نجمالدین شکیب، [تهران]: بقا، بیتا، ۵۶+۳۶+۳۵ ص؛ تفسیر سورههای مؤمن (غافر) و فصلت، نجمالدین شکیب، [تهران]: فروغ، تیر ۱۳۵۷، ۱۴۳ ص+۱۳ص پیشگفتار؛ تفسیر سورههای شوری و زخرف، نجمالدین شکیب، [تهران]: فروغ، بیتا، ۸۶+۷۶+۱۱ ص؛ تفسیر سورههای دخان، احقاف و جاثیه، نجمالدین شکیب، [تهران]: فروغ، خرداد ۱۳۵۷، ۱۸۱ ص+۱۳ ص پیشگفتار؛ تفسیر سورههای محمد، فتح و حجرات، نجمالدین شکیب، [تهران]: فروغ، بیتا، ۴۲+۷۵+۹۵+۱۳ ص؛ تفسیر سورههای طور، نجم و قمر، نجمالدین شکیب، [تهران]: فروغ، بیتا، ۱۷۴ ص+۱۳ ص پیشگفتار؛ تفسیر سورههای جن و رحمن، نجمالدین شهید، [تهران]: نجم، بیتا، ۹۶ ص+۱۴ ص پیشگفتار؛ تفسیر سورههای مزمل، مدثر، قیامت، انسان و مرسلات، نجمالدین منتظر؛ تفسیر جزء سیام (یا تفسیر نبأ تا ناس)، محمدحسین آلیاسین/احسان کمالی، [تهران]: بقا، مهر ۱۳۵۶، ۲۴۰ ص+۱۲ ص پیشگفتار. ظاهراً پیشگفتارها مشابه است. احتمال دارد که برخی از این تفاسیر با اسامی مؤلفین دیگر هم منتشر شده باشد. کلیه اسامی مؤلفین اسم مستعار است و نویسندۀ آنها کسی جز اکبر گودرزی نیست. اسامی ناشرین یا شماره ثبتها هم غیرواقعی است.
[۸۸] پیام قرآن: تفسیر سوره کهف، نجمالدین شکیب، [تهران:] انتشارات بقا، فاقد تاریخ، ۱۲۳ صفحه بدون مقدمه و پاورقی؛ [تفسیر] سوره کهف، علی داودی، [تهران:] بینا، بی تا، ۹۹ صفحه بهعلاوه ۲۸ صفحه پاورقی، بدون مقدمه؛ پیام قرآن: تفسیر سوره کهف، نجمالدین شکیب، [تهران:] انتشارات بقا، فاقد تاریخ، ۱۳ صفحه مقدمه، ۱۲۳ صفحه متن تفسیر، ۳۵ صفحه پاورقی. (تایپ متن تفسیر با نسخه دیگر شکیب یکی است) ظاهراً ویرایش دوم آن محسوب میشود. البته متن تفسیر و پاورقیها در هر سه نسخه ظاهراً یکی است. این مقدمه هم اختصاصی به این سوره ندارد. در برخی سور دیگر هم دیده میشود، مثلا سوره مریم.
[۸۹] زمانی را به خاطر بیاور که آن جوانان به غار پناه بردند، و گفتند: پروردگارا! ما را از سوی خودت رحمتی عطا کن، و راه نجاتی برای ما فراهم ساز. (کهف: ۱۰)
[۹۰] شکیب، پیام قرآن: تفسیر سوره کهف، ص ۱۰-۸.
[۹۱] شهید حاج مهدی عراقی به روایت اسناد ساواک، ص ۳۶۸، ۳۷۵، ۳۷۸ و ۳۸۴.
[۹۲] شهید حاج مهدی عراقی به روایت اسناد ساواک، ص۳۲۰، ۳۳۶، ۳۵۹-۳۵۷، و ۳۶۸.
[۹۳] حجتی، جهل مقدس: اکبر گودرزی (رهبر فرقان) به روایت اسناد، ص ۳۲-۳۰.
[۹۴] ناگفتهها؛ خاطرات شهيد حاج مهدي عراقي (پاریس، پاییز ۱۹۷۸/۱۳۵۷)، بهکوشش محمود مقدسی، مسعود دهشور و حمیدرضا شیرازی، تهران، رسا، ۱۳۷۰.
[۹۵] Ronen A. Cohen. Revolution Under Attack: The Forqan Group of Iran. US: Palgrave Macmillan, 2015.
[۹۶] بهروز ذوفن از زمان زندان با عزتشاهی دوست بوده است. بنگرید به عزتالله شاهی، خاطرات عزتشاهی، تدوین و تحقیق محسن کاظمی، تهران: شرکت انتشارات سوره مهر، ۱۳۸۵، ص ۴۰۷، ۴۱۳، ۴۱۴، ۴۲۰، ۴۲۱ و ۶۰۸. در متن کتاب عزتشاهی اشاره به ساواکی شدن ذوفن به چشم نمیخورد.
[۹۷] علی کردی، گروه فرقان، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۷، ص ۳۸.
[۹۸] کردی، گروه فرقان، ص ۴۰.
[۹۹] کردی، گروه فرقان، ص ۴۰ به نقل از علی دوانی، خاطرات من از استاد مطهری، تهران: صدرا، ۱۳۷۵، ص ۹۰.
[۱۰۰] کردی، گروه فرقان، ص ۴۰ به نقل از آرشیو مرکز انقلاب اسلامی، پرونده علی حاتمی، شماره بازیابی ۹۳۶.
[۱۰۱] محمدحسن روزیطلب، ترکیب التقاط و ترور: بررسی عملکرد و اسناد گروه فرقان، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۹۲، ص ۱۷۰ به نقل از شهید حاج مهدی عراقی به روایت اسناد ساواک.
[۱۰۲] عباسعلی حجتی، جهل مقدس: اکبر گودرزی (رهبر فرقان) به روایت اسناد، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۴۰۰، ص ۳۷.
[۱۰۳] حجتی، جهل مقدس: اکبر گودرزی (رهبر فرقان) به روایت اسناد، ص ۵۸-۵۷ به نقل از خاطرات حمیدرضا نقاشیان در گفتگو با روزنامه خراسان، ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۵، ص ۶.
[۱۰۴] «ناگفتههائی از پیشینه عملی و سیر رسیدگی قضایی به پرونده فرقان در گفتگوی یادآور با حمیدرضا نقاشیان، ” گودرزی با پرخاش یارانش شکست”»، مجله یادآور شماره ۶، ۷ و ۸ – باز خوانی کارنامه فرقان و فرقانگونگی در تاریخ انقلاب، ۱۳۸۹-۱۳۸۸؛ همینطور در مصاحبه با فارسنیوز: امام خمینی (ره) بهروایت محافظش، ۳۰ خرداد ۱۳۸۹.
[۱۰۵] گفتوگو با حمیدرضا نقاشیان سرتیم محافظان امام (ره) و عامل دستگیری اکبر گودرزی سرکرده گروهک «فرقان» درباره پشت پرده ترور ۶ تیر ۱۳۶۰، روزنامه خراسان، ۶ تیر ۱۴۰۰.
[۱۰۶] «نقاشیان پادوی مغازهای در بازار تهران بود. بعد آدم [علیاکبر] ناطق نوری شد. ترقی کرد. سر شریکش کلاه گذاشت. شد نمایندۀ شرکت کاترپیلار آمریکایی. نقلهایش اصلاً قابل اعتماد نیست.» (یکی از مطلعان موثق سیاسی در گفتگو با نگارنده، نامش به درخواست خودش نزد من محفوظ است.) نقاشیان اوایل انقلاب از جمله محافظان آقای خمینی بوده و در چند عکس در کنار ایشان دیده میشود. در زمان وزارت ناطق نوری یکی از مدیران وزارت کشور بوده و سپس به کار تجاری میپردازد و به دلیل مفاسد اقتصادی دستگیر میشود و … .
[۱۰۷] دوانی، خاطرات من از استاد شهید مرتضی مطهری، ص ۸۷-۸۲ (با تلخیص). ناشر (صدرا) دربارهٔ نکتهٔ اخیر دوانی در پاورقی متذکر شده که گروه فرقان متأثر از افکار دکتر شریعتی بودند. (ص ۸۷)
[۱۰۸] تأملاتی در اندیشه و عمل فرقۀ فرقان در گفتوگو با حجت الاسلام والمسلمین سیدهادی خسروشاهی: مخارج فرقان از راه باجگیری و سرقت تأمین میشد! فصلنامه یادآور، تابستان، پائیز و زمستان ۱۳۸۸ و بهار ۱۳۸۹، شمار ۸-۶، ص ۶۳: «به قول دوست ارجمند ما، مرحوم استاد علی دوانی در کتاب خاطرات خود (نقد عمر) اساس کار فرقانیها همان کتاب توحید آشوری است. ولی باید گفت که دامنۀ تأویلات و تفسیرهای گودرزی خیلی وسیعتر از تفکر آشوری در کتاب توحید است و میشود ادعا کرد که این دو در واقع هم فکر بودند، ولی گودرزی پرکارتر بود ».
[۱۰۹] علیرغم بیدقتی مفرط اظهارات دوانی در دو کتاب مرکز اسناد انقلاب اسلامی مفصلاً به اظهارات وی استناد شده است: کردی، گروه فرقان، ص ۴۰-۳۸؛ و روزیطلب، ترکیب التقاط و ترور، ص ۱۷۹-۱۷۴.
[۱۱۰] خاطرات آیتالله سید حسین موسوی تبریزی، تهران: مؤسسه چاپ و نشر عروج وابسته به مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۴۰۱، ج ۲، ص ۳۴۱-۳۴۰.
[۱۱۱] هفتهنامه صبح صادق، شماره ۴۹۷، ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۰، ص ۱۱.
[۱۱۲] حسین غفاری، مطهری: در دفاع از اسلام کوچکترین تردیدی ندارم، نشریه رشد معلم، فروردین و اردیبهشت ۱۳۶۲، ش ۷، ص ۷۲؛ سرگذشتهای ویژه از زندگی استاد شهید مرتضی مطهری، به روایت جمعی از فضلا و یاران، تهران: ذکر، ۱۳۷۴، ج ۱، ص ۱۲۹.
[۱۱۳] فرقان و زمینههای ترور شهید آیتالله مطهری در گفتوگوی یادآور با دکتر علی مطهری: فرقان داعیه روشنفکری داشت، نشریه یادآور، تابستان، پائیز و زمستان ۱۳۸۸ و بهار ۱۳۸۹، شماره ۶، ۷، و ۸، ص ۱۵۵.
[۱۱۴] زمینههای پیدایش فرقان و فرقانگونهگان در گفتوگوی یادآور با آیت الله محمدعلی گرامی قمی: تفاسیرشان مبتنی بر ذوقیات بود، یادآور، تابستان، پائیز و زمستان ۱۳۸۸ و بهار ۱۳۸۹، شماره هی ۶ و ۷ و ۸، ص ۲۴.
[۱۱۵] حسن یوسفی اشکوری در کتاب «مروری بر تاریخ اصلاح دینی در ایران معاصر» مطالبی دربارۀ فرقان و آشوری نوشته که شایستۀ تأمل است: «در سال انقلاب چند جریان کوچک مذهبی نواندیش و انقلابی پدید آمدند که گروه فرقان و سازمان رزمندگان پیشگام (مشهور به آرمان مستضعفین) بودند. اینان البته بهطور اصولی برآمده از فضای فکری و سیاسی دهه پنجاه بوده و کم و بیش از مجاهدین و بیشتر از شریعتی اثر پذیرفته بودند و حداقل در مقام ادعا چنین مینمودند. این گروهها طبعاً از “منهائیون” [اسلام منهای روحانیت] بوده و با نهاد علما و طبقه روحانی سر آشتی نداشتند. بهویژه فرقان در سال ۵۷ و نیمه اول ۵۸ بارها با انتشار بیانیههای تند و تیز علیه روحانیت و مطهری و حتی شخص خمینی موضع گرفت و آنان را به صفت ارتجاع متصف میکرد و نسبت به سرنوشت انقلاب و استبداد دینی هشدار میداد. مطهری در صف مقدم معارضه و مبارزه با آنان بود. وی آموزههای فرقان را “ماتریالیسم منافق” مینامید. در نهایت مطهری در ۱۲ اردیبهشت ۵۸ بهدست همین گروه ترور شد و به قتل رسید.» (حسن یوسفی اشکوری، مروری بر تاریخ اصلاح دینی در ایران معاصر، نشر اینترنتی، زمستان ۱۴۰۱، ص ۵۰۳) «در اینجا لازم است به یکفرد دیگری اشاره کنم که افکارش در ردیف انقلابیون مدرن و ضدسنتی و منتقد نهاد علمای مذهبی بوده و از این رو سیبل انتقادها و حملات علما و از جمله مطهری بوده و آن حبیبالله آشوری است و کتاب توحیدش. … او فرزند زمانه بوده و تحت تأثیر افکار و آموزههای روشنفکران منتقد دین سنتی بوده و در عین حال در میدان مبارزات سیاسی و انقلابی علیه رژیم پهلوی نیز حضوری پررنگ داشت. افکار او با گرایشات تند انقلابی و برابریخواهانه بوده و خود نیز در سلوک عملیاش بر خلاف بسیاری از داعیهداران انقلابی آن دوران بهشدت سادهزیست بود و زندگی زاهدانهای داشت. … کتاب توحید او جنجال بزرگی پدید آورد. بسیاری از علما او را به تلویح و به تصریح تکفیر کردند. … طبق اطلاعات موجود مطهری سخت با کتاب توحید و افکار آشوری مخالف بوده و گویا دیدارها و گفتگوهای تندی نیز بینشان رخ داده بود. شیخ حبیبالله آشوری در سال ۱۳۵۹ دستگیر و سال بعد در اوین اعدام شد. گفتهاند وی متهم به عضویت یا همکاری با گروه فرقان و نیز مجاهدین بوده است و حال آن که قرائن غیرقابل انکار گواه بر آن است که وی نه تنها ارتباطی با آن دو گروه نداشته بلکه با هر نوع اعمال خشونت و ترور نیز مخالف بوده است. طبق ادعای آقای مهدی خزعلی پدرش ابوالقاسم خزعلی و نیز شیخ محمدتقی مصباح یزدی با تکفیر آشوری در قتل او نقش داشتهاند. چنین مینماید همانگونه که اقتدارگرایان پس از انقلاب از مجاهدین و برخی دیگر بهشکلی انتقام گرفتند، از آشوری نیز انتقام گرفتند.» (یوسفی اشکوری، مروری بر تاریخ اصلاح دینی در ایران معاصر، ص ۵۰۴-۵۰۳) ای کاش نویسندۀ محترم اگر نقدی بر «جریان مذهبی نواندیش و انقلابی فرقان» داشت ابراز میکرد. اما در مورد آشوری آنچنانکه در بخش قبل به شکل مستند گذشت او تنها از سوی یک نفر صریحاً تکفیر شد و آن ابوالقاسم خزعلی بود. “تکفیر تلویحی” هیچ معنای محصل فقهی و حقوقی ندارد. (بنگرید به مقاله محسن کدیور، از ملاک مسلمانی تا مؤلفههای اسلام: تفاوت بنیادی تکفیرگری با نقد ساختاری، ۴ شهریور ۱۴۰۱) ای کاش ایشان این واژۀ کژتاب را استعمال نکرده بود. «نقد بسیاری علما» خصوصاً مطهری، بهشتی ومفتح یقیناً تکفیر نبوده است. آنچه گفتگوی آشوری با منتقدانش را به تندی میکشانده غالباً متهم کردن منتقدان به اشرافیگری بوده که در فرهنگ آشوری معادل شرک بوده است. نظر نویسنده در این زمینه صائب است که آشوری با فرقان ارتباط و همکاری نداشته است. اما دربارۀ همکاری و ارتباط او با مجاهدین خلق بحثی در بخش بعدی خواهد آمد. در مورد عدم نقش مصباح یزدی در اعدام آشوری مدارکی در بخش قبل ارائه شد. مدارک دیگری هم در بخش بعدی خواهد آمد. خبر واحد این نقش را مهدی خزعلی (متولد ۱۳۴۴) نقل کرده که در زمان اعدام آشوری شانزده ساله بوده است.
[۱۱۶] کسانی که ایمان آوردند و هجرت نمودند و با اموال و جانهای خود در راه خدا جهاد کردند، و آنها که پناه دادند و یاری نمودند، آنها یاران یکدیگرند. (انفال: ۷۲)
[۱۱۷] و آنها که ایمان آوردند و هجرت نمودند و در راه خدا جهاد کردند، و آنها که پناه دادند و یاری نمودند، آنان مؤمنان حقیقیاند؛ برای آنها، آمرزش (و رحمت خدا) و روزی شایستهای است. (انفال: ۷۴)
[۱۱۸] و ما را در زمرۀ آنها قرار بده که دربارهشان گفتهای
[۱۱۹] کسی که در راه خدا هجرت کند، جاهای امنِ فراوان و گستردهای در زمین مییابد. و هر کس بعنوان مهاجرت به سوی خدا و پیامبر او، از خانه خود بیرون رود، سپس مرگش فرا رسد، پاداش او بر خداست؛ و خداوند، آمرزنده و مهربان است. (نساء: ۱۰۰)
[۱۲۰] آنها که ایمان آوردند، و هجرت کردند، و با اموال و جانهایشان در راه خدا جهاد نمودند، مقامشان نزد خدا برتر است؛ و آنها پیروز و رستگارند. پروردگارشان آنها را به رحمتی از ناحیه خود، و رضایت (خویش)، و باغهایی از بهشت بشارت میدهد که در آن، نعمتهای جاودانه دارند.همواره و تا ابد در این باغها (و در میان این نعمتها) خواهند بود؛ زیرا پاداش عظیم نزد خداوند است! (توبه: ۲۲-۲۰)
[۱۲۱] آنها که پس از ستم دیدن در راه خدا، هجرت کردند، در این دنیا جایگاه (و مقام) خوبی به آنها میدهیم؛ و پاداش آخرت، از آن هم بزرگتر است اگر میدانستند. آنها کسانی هستند که صبر و استقامت پیشه کردند، و تنها بر پروردگارشان توکّل میکنند. (نحل: ۴۲-۴۱)
[۱۲۲] ما میخواهیم بر مستضعفان زمین منّت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم! (قصص: ۵)
[۱۲۳] رونوشت نامه به خط حبیبالله آشوری نزد نگارنده است.
[۱۲۴] فارغالتحصیل فلسفه از دانشگاه سوربن، و نویسنده.
[۱۲۵] نامش نزد من محفوظ است.
[۱۲۶] زهتابچی مالک این خانه نبوده و همانند آشوری ساکن آن بوده است، شرحش خواهد آمد.
[۱۲۷] مؤید این سخن احسان شریعتی ازدواج دو نفر از فرزندان آشوری است، پسر دوم آشوری با دختر رقیه مزینانی دخترعموی دکتر علی شریعتی ازدواج میکند. پسر چهارم وی هم با دختر حسین برازنده فعال نوگرای دینی مشهد و داماد یزدانیان (فعال کانون نشر حقایق اسلام شریعتی) ازدواج کرده است.
[۱۲۸] احسان شریعتی در گفتگو با نگارنده.
[۱۲۹] خیابان بندر انزلی، چهارراه طالقانی – ولیعصر، نبش کوچه، دو نبش بالاتر از ساختمان جنبش مجاهدین. ظاهراً خانه متعلق به سیفالله کاظمیان از اعضای کنون توحیدی اصناف بوده است.
[۱۳۰] از فرزندان زهتابچی نرگس ظاهراً در عملیات فروغ جاویدان مجاهدین خلق کشته میشود، زهرا ده سال در ارتباط با مجاهدین زندان بود. مهدی زهتابچی پسر بزرگتر نیز در سال ۱۳۶۱ در ارتباط با مجاهدین خلق به پنج سال حبس محکوم میشود. ۱۴ ماه آن با عفو آقای منتظری کسر میشود. او بر این باور است که مجاهدین خلق از پدرش سوء استفاده کردهاند. (به نقل از مهدی زهتابچی)
[۱۳۱] خاطرات آیتاللهالعظمی سید عبدالکریم موسوی اردبیلی (۱۳۹۵-۱۳۰۴)، تدوین علی درازی، تهران: انتشارات سوره مهر (وابسته به حوزه هنری)، ۱۳۹۵، ص ۲۴۴-۲۴۳.
[۱۳۲] هیأت رئیسۀ مجلس شورای اسلامی در آن زمان به این شرح بودهاند: رئیس: اکبر هاشمی رفسنجانی، نواب رئیس: علیاکبر پرورش و سید محمد موسوی خوئینیها، کارپردازان: مرتضی کتیرایی، علیاکبر ولایتی و علیرضا یارمحمدی، منشیها: سید محمد کیاوش، احمد توکلی، اسدالله بیات، مرتضی الویری، سیدحسن شاهچراغی و علی قائمی.
[۱۳۳] روزنامههای دوشنبه ۱۲ آبان ۱۳۵۹، جمهوری اسلامی، صفحه ۱ و ۷؛ انقلاب اسلامی، ص ۲، ۳ و ۴؛ و میزان، ص ۱، ۲ و ۸.
[۱۳۴] متولد ۱۳۲۵ گناباد، نمایندۀ دورۀ اول مردم گناباد در مجلس شورای اسلامی.
[۱۳۵] حسین شوریده (۱۳۶۱-۱۳۳۵) دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف در ۱۴ خرداد ۶۱ در عملیات بیتالمقدس شهید شد.
[۱۳۶] علی حکمت در گفتگو با نگارنده که با اجازۀ وی درج میشود.
[۱۳۷] در خاطرات رئیس مجلس در سال ۱۳۵۹ هیچ اشارهای به این قضیه نشده است: اکبر هاشمی رفسنجانی، کارنامه و خاطرات سال ۱۳۵۹، انقلاب در بحران، زیر نظر محسن هاشمی، به اهتمام عباس بشیری، تهران: دفتر معارف انقلاب، ۱۳۸۹. چرا؟!
[۱۳۸] امکان گفتگو با احمد ملازاده آگاهترین نمایندۀ مجلس از دلیل حضور آشوری در مجلس به دلیل کسالت وی حاصل نشد.
[۱۳۹] حسن یوسفی اشکوری، حبیبالله آشوری و «جنگ عمامه»؛ و یوسفی اشکوری، گرد آمد و سوار نیامد، ص ۲۶۹-۲۶۸.
[۱۴۰] اظهارات اسدالله آشوری که توسط خانوادۀ برادرش در اختیار نگارنده قرار گرفت.
[۱۴۱] روزنامه جمهوری اسلامی، ۱۴ آبان ۱۳۵۹، ص ۱۲.
[۱۴۲] نامهای که قابل طرح در مجلس نبود: مروری گذرا بر سه دهه پایانی زندگی علی گلزاده غفوری، ۱۰ دی ۱۳۹۵.
[۱۴۳]هادی غفاری در گفتگو با نگارنده.
[۱۴۴]خاطرات هادی غفاری، تهران: حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۴.
[۱۴۵] مهدی (محمد) طارمی سِردانی در گفتگو با نگارنده.
[۱۴۶] نسبت فرقانیان با جریان روشنفکری دینی در گفتوگوی یادآور با دکتر سید محمدمهدی جعفری، طالقانی گفت: اینها خوارج هستند، نشریه یادآور، تابستان، پائیز، زمستان ۱۳۸۸ و بهار ۱۳۸۹، شماره ۶ و ۷ و ۸، ص ۲۲۱.
[۱۴۷] روزیطلب، ترکیب التقاط و ترور، ص ۱۸۸.
[۱۴۸] متن کامل این رساله و تحلیل آن در بخش سوم منتشر شد.
[۱۴۹] بنگرید بهیادداشت دفاع از مسلمانی مصدق! ۱۴ اسفند ۱۳۹۵.
[۱۵۰] علی طهماسبی در گفتگو با نگارنده.
[۱۵۱] «شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۶۰: آقای [عبدالحمید] دیالمه آمد و مطالبی گفت که خود را از اتهام انجمنی [حجتیه] بودن تبرئه نماید، قبول کردیم.» (اکبر هاشمی رفسنجانی، عبور از بحران: کارنامه و خاطرات ۱۳۶۰، به اهتمام یاسر هاشمی، تهران: دفتر نشر معارف انقلاب، ۱۳۷۸، ص ۱۳۹)
[۱۵۲] از قماش حسین اللهکرم، مسعود دهنمکی، و علیاکبر رائقیپور.
[۱۵۳] برای آشنایی بیشتر بنگرید به: نشریه شاهد یاران: شهید بصیرت: یادمان شهید دکتر دیالمه، شماره ۱۱۲، بهمن ۱۳۹۳، ۹۲ صفحه.
[۱۵۴] نامش در زمرۀ قربانیان قتلهای زنجیرهای اینجا آمده است: شوکران اصلاح: دفاعیات عبدالله نوری، به پیوست رأی دادگاه ویژه روحانیت و پاسخ عبدالله نوری بهرأی دادگاه، تهران: طرح نو، ۱۳۷۸، ص ۷۶.

