معرفت معتدل مذهبی
(بازاندیشی اعتقادی در زمینهی پیامبر، تشیع و ائمه)
شام غریبان، شنبه ۱۰ محرم ۱۴۳۷، ۲ آبان ۱۳۹۴، ۲۴ اکتبر ۲۰۱۵
بنیاد اسلامی فرهنگی ایرانیان هیوستون، تگزاس
مجلس شام غریبان است. السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلّت بفنائک. سلام بر حسین و بر خاندان حسین و بر یاران حسین و بر پیروان راه حسین. این مجلس فاخر حسینی را با عبارتی از سیدالشهداء (ع) متبرک میکنم: الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم یحوطونه مادرّت معایشهم فاذا مُحّصوا بالبلاء قلّ الدیانون. «مردم بندگان دنیایند، و دین تنها بر زبانشان جاری است، هنگامی که زندگیشان میچرخد دینگرایند، ولی هنگامی که در تنگنای بحرانها قرار گرفتند دینداران واقعی اندکند.» امیدوارم ما چنین نباشیم و در وقت بلا هم موازین دینی و اخلاقی را همچون حسین بن علی (ع) پاسداریم.
روزی را که پشت سر گذاشتیم – عاشورا – گروهی از مسلمانان اهل سنت به توهم استحباب روزه میگیرند، همچنانکه دههی محرم را. در کتب روایی اهل سنت روایاتی هم در این باره بهچشم می خورد، برخی به پیش از اسلام و برخی به یهود نسبت دادهاند و آن را روز با برکت نجات بنیاسرائیل از سلطهی فرعون قلمداد کردهاند. تفحص در روایات فریقین در اینباره نشان میدهد که استناد استحباب روزهی عاشورا به پیامبر (ص) مخدوش است. اینگونه روایات از جعلیات بنیامیة است آن چنان که در زیارت این روز وارد شده است: “اللهم ان هذا یوم تبرکت به بنوامیه” (این روزی است که بنی امیه بهآن برکت میجویند)، یا “هذا یوم فرحت به آلزیاد و آلمروان بقتلهم الحسین صلواتالله علیه” (این روزی است که آل زیاد و آل مروان با بهشهادت رساندن امام حسین (ع) شادمانی میکنند). روزهی این روز برای محبان اهل بیت مکروه است، حتی برخی به حرمت آن فتوا دادهاند.
عنوان سخن امشب «معرفت معتدل مذهبی» است. این بحث ادامهی بحث «معرفت معتدل دینی» است که دیشب عرضه شد. دانستیم که سیدالشهداء (ع) هم چون دیگر امامان اهل بیت برای اصلاح «معالم دین» کوشید و از جان مایه گذاشت. معالم جمع مَعلَم است. معنای آن نشانهایی است که بهراه نهند، از قبیل علائم راهنمائی و رانندگی. اسم آلت است، علامت و نقشهی راه. اگر نشانهی کلیدی دینداری مسخ و تحریف شود، نخستین وظیفهی امام تصحیح این معالم است. معالم دین گاهی عمدا و زمانی سهوا تغییر میکند، گاهی توسط تودهی مردم از سرناآگاهی، و زمانی توسط حاکمان برای رسیده به چرب و شیرین دنیا، و گاهی توسط عالمان غافل از روح اسلام بیآن که سودای سودی در سر داشته باشند تغییر میکند.
مجالس حسینی مجالس بصیرت دینی است. ما بیش از آن که محتاج تهییج احساسات در ماتم عزای سرور شهیدان باشیم، نیازمند تکمیل معرفت دینی خود و آزمون معالم دینمان با ترازوی کتاب و سنت و عقل هستیم، تا مبادا بهجای راه به بیراهه برویم و بهجای هدایت دچار ضلالت شده باشیم، و خرافات را دیانت پنداشته باشیم، و اسلام را بهقوارهی آئین پیروان کلیسا اندازه کرده باشیم، و بهجای اعتدال مورد نظر عقل و وحی بهافراط و تفریط دچار شده باشیم و طاعون غلوّ بر پیکرهی دیانتمان افتاده باشد. پس یاد حسین بزرگداشت «معالم دین» است. حسین جان داد تا این معالم آسیب نبینند.
اگر سیاه بپوشیم و بر سر و سینه بزنیم اما قدمی برای زنگارزدایی از معالم دینمان برنداریم پیروان خوبی برای سرور آزادگان جهان نبودهایم. نپندارید هر مجلسی مصائب حسین بیشتر در آن بیان شود حسینیتر است. گاهی مرام حسین با ذکر مصائب او بهفراموشی سپرده میشود. اطلاعات ما از جزئیات تاریخی فاجعهی کربلا به مراتب بیشتر از اطلاعات ضروری ما از کتاب و سنت است! این همان تضییع اصول و تعمیر فروع است. این مجالس جای تبیین و تشریح آرمان و مرام حسین و اهل بیت پیامبر یعنی معالم دین است. نپندارید که اگر ذکر مصیبت، بکاء و إبکاء و تباکی نکردیم، مجلس حسینی نیست. هر مجلسی که درآن معالم اسلام تبیین شود مجلس اصیل حسینی است و مجلسی که به عزای حسین بدون پرداختن به معارف اصیل دینی اکتفا شود مورد رضای اهل بیت نمیتواند باشد.
در مجلس نخست به سه بازاندیشی در معالم دین اشاره شد: بازاندیشی در انتظار از دین، بازاندیشی در نقش اسلام در نجاتبخشی، بازاندیشی در جایگاه قرآن کریم در تعالیم اسلامی. در مجلس دوم ابتدا به بازاندیشی جایگاه پیامبر (ص) و وحی در اسلام می پردازم، سپس به بازاندیشی نقش تشیع در سعادت اخروی و در انتها به جایگاه ائمهی اهل بیت (ع) در تفکر اسلامی اشاره میکنم. به اعتبار اینکه در مورد اخیر بحث مذهبی است، عنوان بحث امشب معرفت معتدل مذهبی نامیده شده است. در هر سه محور افکاری بهعنوان افراط و تفریط نقد شده و فکری به عنوان معرفت معتدل معرفی میشود. هر سه مورد از مهمترین مباحث معرفت اسلامی و شیعی معاصر است. طبیعی است که افکاری که مورد نقد واقع میشوند حق پاسخ دارند. با این تضارب آراء تنور اندیشه داغتر میشود. در اینجا افکار و اقوال نقد میشوند نه اشخاص. صاحبان افکاری که مورد نقد قرار میگیرند همچون من و شما مسلمانان و نیز شیعیانی صمیمی هستند، هرچند با استدلالهایی که اقامه میشود در محورهای سهگانه خطا کردهاند. همواره گفتهام مهم ترین مباحث دینی خود را در شبهای قدر در ماه رمضان و مجالس محرم و صفر ایراد کردهام. این مجلس نیز از آن زمره است، چه در وطن شرقی چه در غربت غربی. با این مقدمهی نسبتا بلند به اصل بحث میپردازم.
محور اول. بازاندیشی در جایگاه پیامبر در اسلام و قرآن
جایگاه محمد بن عبدالله (ص) در اسلام کجاست؟ او رسول خداست. از زبان او قرآن به مردم ابلاغ شده است. او در فرایند وحی چه نقشی را ایفا میکرده است؟ او ناقل وحی بوده بهاین معنی که وحی مستقیما توسط خداوند، یا به وساطت جبرئیل بر قلب او نازل میشده و سپس آیات الهی بر زبان او جاری میشده است، این فهم رایج مسلمانان از پدیدهی وحی بوده و هست.
در مقابل اخیرا تبیین دیگری از جایگاه پیامبر و نقش فعال او در وحی ارائه شده است. در این دیدگاه وحی از درون او میجوشیده و او به اذنالله موَّلِد وحی بوده و وحی محصول روح متعالی او بوده بهاین معنی که در ارتباط نفس پیشرفتهی او با امر متعالی، او اموری را مشاهدهمی کرده، یا ضمیر او برخی معانی را ایجاد میکرده، و در حقیقت نفس نبی که بههرحال مخلوق خداوند است به اذن او خالق الفاظی میشود که وحی نام میگیرد. بهبیان دیگر نبی که نفسی پیشرفته دارد در مواجهه با امر متعالی تفسیری از جهان میکند که وحی نامیده میشود. بههر دو بیان وحی امری بشری است و محصوی نفس پیامبر است، که البته از آنجا پیامبر مخلوق خداوند است محصول نفس او نیز با واسطه قابل استناد بهخداوند خواهد بود.
اگر وحی نبوی و محمدی و بشری باشد (که به تبیینی که گذشت با واسطه البته الهی هم هست) مثل دیگر امور بشری محدودیتهای بشر را دارد، مثلا خطاپذیر است. لذا اگر مشکلاتی در آن وجود داشته باشد به محمد بن عبدالله (ص) منسوب است و ساحت ربوبی تبارک و تعالی از چنین اشتباهات و خطاهایی مبراست. در حقیقت قائلان قول اخیر (یعنی پیامبر موّلد وحی نه ناقل آن) بهقصد دفاع از ساحت ربوبی بهچنین نظری رسیدهاند. در حقیقت در نظر ایشان امور متعارض با ساحت ربوبی در قرآن بهمیزانی بوده که ایشان را در انتساب مستقیم متن قرآن به خداوند و آن را کلام الله مجید دانستن خلع سلاح کرده، به کلام نبوی تنزل داده است، در نتیجه به جای اینکه این نارسائیها بهباری تعالی نسبت داده شود، آنها ناشی از دانش محدود محمد بن عبدالله (ص) یا تفسیر خاص وی یا الفاظ ساخته و پرداختهی اوست.
در این صورت قرآن در حد کتابی در قامت نبی و در افق دید او از جهان و انسان تعریف میشود، نه این که کلام الهی باشد. کلام الهی نباید حاوی امور ناظر به شرائط زمانی مکانی عصر نزول باشد. کلام الهی نباید حاوی امور لاینحلی باشد که با عقلانیت دوران خاصی متناسب باشد و با بهسرآمدن آن دوران، اعتبار آن هم بهسر بیاید. پس کلام نبوی تخته بند زمان و مکان خاصی بوده و اگر حل مشکلات دورانهای بعدی از آن ساخته نیست، از آن روست که اصولا از ابتدا چنین ظرفیتی نداشته است.
در این دیدگاه پیامبر بسیار بالاتر از جایگاه متعارفش رفته، قرآن یا آنچه مسلمانان کلام الله مجید میپنداشتند، به کلامی نبوی و محمدی (بشری) تنزل مییابد. و پیامبر از ناقل وحی به مولد وحی ارتقا مییابد و وحی با منحنی شخصیت پیامبر قبض و بسط مییابد. در این دیدگاه وحی تابع شخصیت محمد است، نه اینکه محمد (ص) تابع وحی باشد. قرآن محصول این روح پیشرفته و والاست، و البته محدود به حد علمی و افق دید او نیز. برای شناخت دقیقتر قرآن باید نویسندهاش (محمد) را شناخت، و از رمز و راز روانشناسی او پرده برداشت. قرآن سفرنامهی معنوی محمد در سلوک پر رمز و راز اوست. راه سلوک بر هر دیگران بسته نیست و کشف و شهود سالکان را نیز سقفی نیست.
در این دیدگاه امر محوری اسلام انسانی است به نام محمد بن عبدالله (ص). قرآن کلام نبوی و تابع نبی است و نسبت به شخصیت نبی امر ثانوی محسوب میشود. پیامبر بهقدری مهم میشود که دیگر اسلام و قرآن به اعتبار شخصیت محوری ایشان باید اسلام نبوی یا محمدی و قرآن میبایست کلام نبوی یا محمدی خوانده شود. دربارهی این نظر (محمد موّلد وحی نه ناقل آن) حداقل در سه مقام میتوان سخن گفت، یکی اینکه چنین نظری نیازی به سازگاری با نص و محکمات قرآن دارد یا نه؟ دیگر اینکه آیا با چنین نظری اشکالات متوجه قرآن رفع میشود یا اینکه اشکال جدیدی متوجه اسلام و قرآن می گردد؟ و سوم آن که اصولا ادلهی چنین نظری چیست و چقدر قابل دفاع است؟ در این مجال بحث را در مقام اول و دوم متمرکز میکنم و مقام سوم را به وقت دیگر موکول میکنم.
اما مقام نخست ارزیابی سازگاری نظریهی محمد موّلد وحی نه ناقل آن با قرآن کریم. آیا آیات قرآن چنین نظری را تأیید میکند؟ این ارزیابی را در چند محور انجام میدهم:
الف. پیامبر انسانی مثل شماست که به او وحی میشود
قرآن کریم محمد را بشری همانند دیگر آدمیان معرفی کرده، که امتیاز او به وحیی است که به او میشود، یعنی امتیاز خارج از اوست نه در خود او. این نحوه شخصیتپردازی قرآن از محمد در مقابله با شخصیت عیسی مسیح در مسیحیت محرف است که عیسی از جایگاه انسانی تا حد فرزند خدا و خود خدا بالا برده شده است. در اسلام محمد بنده و رسول خداست: أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله. اسلام دینی خدامحور است نه همانند مسیحیت محرف مسیح محور. هرچه هست از اوست و محمد بندهی او و قرآن کلام او و اراده ارادهی اوست. این روج جاری در تمام قرآن است. این که توحید بالاترین تعلیم اسلامی است و اسلام یعنی تسلیم او شدن معنایی جز اهمیت بی بدیل این اصل ندارد.
قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَـٰهُكُمْ إِلَـٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا ﴿الکهف ۱۱۰) «بگو: «من فقط بشری هستم مثل شما؛ (امتیازم این است که) به من وحی میشود که تنها معبودتان معبود یگانه است؛ پس هر که به لقای پروردگارش امید دارد، باید کاری شایسته انجام دهد، و هیچ کس را در عبادت پروردگارش شریک نکند!»
اینکه محمد بشری مثل من و شماست یعنی امتیاز او به من (=خدا) است نه به او. این امتیاز با وحی حاصل میشود که تماما متعلق به خداوند است. لذا بلافاصله از خود و توحیدش داد سخن میدهد. هرکه به رستگاری می اندیشد و ملاقات با مرا در سر دارد عمل صالح پیشه کند و از شرک بپرهیزد. اگر پیامبر اسلام بشری بیش نیست، دیگر اولیاء این دین جای خود دارند، آنها هم بشری مثل من و شما هستند، آفرینش پیامبر و اهل بیت او از طینت جداگانه و متفاوت با دیگر مردم مخالف با این نص محکم است. شرط اعتبار و حجیت هر روایتی رعدم تعارض با محکمات قرآن است.
وَقَالُوا مَالِ هَـٰذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ ۙ لَوْلَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيرًا أَوْ يُلْقَىٰ إِلَيْهِ كَنزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْهَا ۚ وَقَالَ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَّسْحُورًا (الفرقان ۸-۷) «و گفتند: چرا این پیامبر غذا میخورد و در بازارها راه میرود؟! (نه سنّت فرشتگان را دارد و نه روش شاهان را!) چرا فرشتهای بر او نازل نشده که همراه وی مردم را انذار کند (و گواه صدق دعوی او باشد)؟! یا گنجی (از آسمان) برای او فرستاده شود، یا باغی داشته باشد که از (میوه) آن بخورد (و امرار معاش کند)؟! و ستمگران گفتند: شما تنها از مردی مجنون پیروی میکنید!»
پیامبر ما بشر بود، همانند دیگر آدمیان می خورد و مينوشید و قضای حاجت میکرد و خانواده داشت و برای تهیهی مایحتاجش باید کار می کرد و به بازار برود. او فرشته نبود. او صاحب گنج و بستان خاصی نبود که به تولای آنها از کار و کوشش بینیاز باشد. تنها تفاوت او با بقیه وحیی بود که بر او میفرستادیم. این سخنان (وحی) کار جن نبود که در او حلول کرده باشد، کار ما بود: خدا!
ب. پیامبر از غیب تنها از طریق وحی مطلع میشود، علم غیب او مطلق نیست
پیامبر از غیب جز از طریق وحی اطلاعی نداشت. او بهخودی خود هیچ خبری از غیب نداشت، اصلا اگر به او وحی نمیشود مطلقا از غیب بیخبر بود. تازه با وحی هم به مقدار محدودی که خدا اراده کرده بود از غیب باخبر میشد نه مطلق. پیامبر علم غیب مطلق نداشت. معلوم است که اگر پیامبر چنین علمی نداشته باشد هیچ انسان دیگری حتی ائمه هم علم غیب مطلق ندارند. قرآن در این زمینه بسیار صریح و بی تعارف است:
قل لَّا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعًا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَاءَ اللَّـهُ ۚ وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ ۚ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (الاعراف ۱۸۸) «بگو: من مالک سود و زیان خویش نیستم، مگر آنچه را خدا بخواهد؛ (و از غیب و اسرار نهان نیز خبر ندارم، مگر آنچه خداوند اراده کند؛) و اگر از غیب باخبر بودم، سود فراوانی برای خود فراهم میکردم، و هیچ بدی (و زیانی) به من نمیرسید؛ من فقط بیمدهنده و بشارتدهندهام برای گروهی که ایمان میآورند! (و آماده پذیرش حقند)».
پیامبر مستقلا مالک نفع و ضرر خود نیست. او فاقد علم غیب مطلق است. اگر چنین علمی داشت خیر را برای خود تکثیر میکرد و جلوی هر امر سوء و ضرر متوجه خود را میگرفت، در حالی که چنین توانایی نداشته است. اما بعد از نفی علم غیب مطلق از علم غیب محدود پیامبر از طریق وحی خبر میدهد:
تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ ۖ مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلَا قَوْمُكَ مِن قَبْلِ هَـٰذَا ۖ فَاصْبِرْ ۖ إِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ (هود ۴۹) «اینها از خبرهای غیب است که به تو (ای پیامبر) وحی میکنیم؛ نه تو، و نه قومت، اینها را پیش از این نمیدانستید! بنابر این، صبر و استقامت کن، که عاقبت از آن پرهیزگاران است!»
وقتی داستانهای پیامبران و امم پیشین را برای پیامبرش نقل میکند، تاکید میکند که نه تو و نه قوم تو اینها را نمی دانستند، اینها را ما از خزانهی غیب خود با تو درمیان گذاشتیم. و از همه مهمتر در این آیه از علم غیب محدود و غیراستقلالی پیامبرش پرده برمیداد:
عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَىٰ غَيْبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَىٰ مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا (الجن ۲۷-۲۶) «دانای غیب اوست و هیچ کس را بر اسرار غیبش آگاه نمیسازد، مگر رسولانی که آنان را برگزیده و مراقبینی از پیش رو و پشت سر برای آنها قرار میدهد»
عالم غیب مطلق ذات ربوبی است. پیامبر به اذن او از قسمتی از غیب از طریق وحی مطلع میشود.
ج. شئون پیامبر
تا کنون محمد بشری معرفی شده که به او وحی میشود، فاقد علم غیب مطلق است، اما از طریق وحی به اذن الهی به اندکی از غیب اطلاع مییابد. این پیامبر چه شئون و وظایفی دارد؟
– لَقَدْ مَنَّ اللَّـهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ (آلعمران ۱۶۴) «خداوند بر مؤمنان منت نهاد [نعمت بزرگی بخشید] هنگامی که در میان آنها، پیامبری از خودشان برانگیخت؛ که آیات او را بر آنها بخواند، و آنها را پاک کند و کتاب و حکمت بیاموزد؛ هر چند پیش از آن، در گمراهی آشکاری بودند.»
بعثت پیامبر نعمتی الهی است. خدا از میان خود همین مردم (نه از میان فرشتگان و موجودات برتر) انسانی را برانگیخت تا با انجام سه وظیفه مردم را بهسوی خدا هدایت کند: آیات خدا را بر مردم تلاوت کند، جان آنها را پاکیزه کند و بهآنها کتاب و حکمت بیاموزد. کسی که قرار است تزکیهی مردم را بهعهده بگیرد خود باید مزکی و پاکیزه باشد تا بتواند الگو و اسوهی مردم قرار گیرد:
– لَّقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّـهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُو اللَّـهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّـهَ كَثِيرًا (الاحزاب ۲۱) «مسلّماً برای شما در زندگی رسول خدا سرمشق نیکویی بود، برای آنها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد میکنند.»
محمد اسوهی حسنهی آنهاست که مبدء و معاد را باور دارند. از سه شأن پیامبر بحث در شأن نخست است: آیا تلاوت آیات یعنی آیاتی که محصول مستقیم جان محمد است و غیرمستقیم بهخدا منسوب شده یا وحی بر قلب محمد می بارد و او ناقل کلام الهی و تابع آن است؟
د. قرآن مولود خداوند است نه محصول پیامبر. پیامبر تابع وحی است نه برعکس
تبعیت پیامبر از وحی از محکمات قرآن است. این پیامبر است که موظف است از وحی تبعیت کند، نه اینکه وحی الهی با شخصیت بشری محمد قبض و بسط پیدا کند:
– وَاتَّبِعْ مَا يُوحَىٰ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ ۚ إِنَّ اللَّـهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّـهِ ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّـهِ وَكِيلًا (الاحزاب ۳-۲) «و از آنچه از سوی پروردگارت به تو وحی میشود پیروی کن که خداوند به آنچه انجام میدهید آگاه است. و بر خدا توکّل کن، و همین بس که خداوند حافظ و مدافع (انسان) باشد!»
وحی از جانب پروردگار بر قلب پیامبر نازل میشود نه اینکه از قلب او بجوشد و محصول و تولید خود او باشد.
– قُل لَّا أَقُولُ لَكُمْ عِندِي خَزَائِنُ اللَّـهِ وَلَا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلَا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ ۖ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰ إِلَيَّ ۚ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمَىٰ وَالْبَصِيرُ ۚ أَفَلَا تَتَفَكَّرُونَ ﴿الانعام ۵۰) «بگو: من نمیگویم خزاین خدا نزد من است؛ و من، (جز آنچه خدا به من بیاموزد،) از غیب آگاه نیستم! و به شما نمیگویم من فرشتهام؛ تنها از آنچه به من وحی میشود پیروی میکنم. بگو: آیا نابینا و بینا مساویند؟! پس چرا نمیاندیشید؟!»
پیامبر صریحا اقرار میکند که خزائن الهی نزد او نیست، جز آنچه که از طریق وحی خدا او را مطلع کرده از غیب هیچ اطلاعی ندارد، انسان است نه فرشته و مافوق آن، او تابع و پیرو وحی الهی است نه برعکس! آیا صریح تر از این ممکن است؟!
– وَإِذَا لَمْ تَأْتِهِم بِآيَةٍ قَالُوا لَوْلَا اجْتَبَيْتَهَا ۚ قُلْ إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَا يُوحَىٰ إِلَيَّ مِن رَّبِّي ۚ هَـٰذَا بَصَائِرُ مِن رَّبِّكُمْ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (الاعراف ۲۰۳) «هنگامی که (در نزول وحی تاخیر افتد، و) آیهای برای آنان نیاوری، میگویند: چرا خودت (از پیش خود) آن را برنگزیدی؟! بگو: من تنها از چیزی پیروی میکنم که بر من وحی میشود؛ این وسیله بینایی از طرف پروردگارتان، و مایه هدایت و رحمت است برای جمعیّتی که ایمان میآورند.»
گاهی در نزول وحی تأخیر میافتاد، چند هفته تا چندین ماه گاهی بیش از یک سال! پیامبر را تحت فشار قرار می دادند، چرا خودت آیهای نمیفرمایی؟ چرا از خودت در نمیآوری؟ پیامبر با چشمان دوخته شده به آسمان و منتظر نزول بر مردم نهیب میزد که من فقط و فقط تابع وحیی هستم که جانب خدا بر من نازل میشود. من در نزول وحی کارهای نیستم!
– وَإِذَا تُتْلَىٰ عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ ۙ قَالَ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هَـٰذَا أَوْ بَدِّلْهُ ۚ قُلْ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِي ۖ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰ إِلَيَّ ۖ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ ﴿یونس ۱۵) «و هنگامی که آیات روشن ما بر آنها خوانده میشود، کسانی که ایمان به لقای ما (و روز رستاخیز) ندارند میگویند: قرآنی غیر از این بیاور، یا آن را تبدیل کن! بگو: من حق ندارم که از پیش خود آن را تغییر دهم؛ فقط از چیزی که بر من وحی میشود، پیروی میکنم! من اگر پروردگارم را نافرمانی کنم، از مجازات روز بزرگ (قیامت) میترسم!»
گاهی خداناباوران پاپیچ پیامبر میشدند که ما از این قرآن خوشمان نمیآید، قرآن دیگری بیاور، تغییرش بده تا ما را خوش آید! پیامبر مردم را مطلع میکند که من مجاز نیستم سرخود آیه ای از آیات قران را تغییر دهم و از جانب خودم چیزی بیاورم. من فقط از آنچه به من وحی میشود تبعیت میکنم. من اگر جز این کنم در قیامت مجازات میشوم.
– قُلْ مَا كُنتُ بِدْعًا مِّنَ الرُّسُلِ وَمَا أَدْرِي مَا يُفْعَلُ بِي وَلَا بِكُمْ ۖ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰ إِلَيَّ وَمَا أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُّبِينٌ (الاحقاف ۹) «بگو: من پیامبر نوظهوری نیستم؛ و نمیدانم با من و شما چه خواهد شد؛ من تنها از آنچه بر من وحی میشود پیروی میکنم، و جز بیمدهنده آشکاری نیستم!»
و از همه صریحتر من در امر وحی تفاوتی با پیامبران گذشته ندارم، بهآنها وحی میشد به من هم وحی میشود. من حتی نمی دانم بر من یا شما چه خواهد رفت. علم من محدود به آنچیزی است که خدا به من وحی میکند. من تنها از وحی الهی تبعیت میکنم. راستی اگر قرار بود خداوند نظر محمد مولد وحی الهی را نفی کند و او را ناقل وحی معرفی کند باید چگونه سخن میگفت و آیا صریح تر از این میشد؟
و. الفاظ قرآن هم علاوه بر معنای آن الهی است نه نبوی
خداوند به معانی قرآن هم اکتفا نکرده، لفظ آن را هم به خود نسبت داده است. اگر فرضا معانی قرآن توسط محمد به لفظ تبدیل شده بود و الفاظ قرآن نبوی و محمدی بود و معانی الهی بود، معنی که عربی و عجمی ندارد. قرآن عربی بر پیامبر نازل شده است. پیامبر در زبان و لفظ قرآن هم نقشی نداشته است.
وَكَذَٰلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَىٰ وَمَنْ حَوْلَهَا وَتُنذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لَا رَيْبَ فِيهِ ۚ فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَفَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ (الشوری ۷) «و این گونه قرآنی عربی را بر تو وحی کردیم تا «امّالقری» [مکّه] و مردم پیرامون آن را انذار کنی و آنها را از روزی که همه خلایق در آن روز جمع میشوند و شکّ و تردید در آن نیست بترسانی؛ گروهی در بهشتند و گروهی در آتش سوزان!»
ما قرآن عربی را بر تو نازل کردیم تا مکه و حوالی آن را در نخستین مرحله انذار دهی.
ز. زمان تلاوت آیات و تعیین جای آیات نیز الهی است نه نبوی
وَكَذَٰلِكَ أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا وَصَرَّفْنَا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْرًا فَتَعَالَى اللَّـهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ ۗ وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَىٰ إِلَيْكَ وَحْيُهُ ۖ وَقُل رَّبِّ زِدْنِي عِلْمًا (طه ۱۱۴-۱۱۳) «و این گونه آن را قرآنی عربی نازل کردیم، و انواع وعیدها (و انذارها) را در آن بازگو نمودیم، شاید تقوا پیشه کنند؛ یا برای آنان تذکّری پدید آورد! پس بلندمرتبه است خداوندی که سلطان حقّ است! پس نسبت به (تلاوت) قرآن عجله مکن، پیش از آنکه وحی آن بر تو تمام شود؛ و بگو: پروردگارا! علم مرا افزون کن!»
قرآن کریم دو نزول داشته است: نزول اول، انزال دفعی که از آن به ام الکتاب، لوح محفوظ و کتاب مکنون تعبیر شده و حقیقت قرآن یکباره در شب مبارک قدر در ماه رمضان نازل شده است (مقام إحکام). ما از این نزول جز آنچه خدا خود در کتابش معرفی کرده است چیزی نمیدانیم. نزول دوم، تنزیل تدریجی که قرآن در طی بیست و سه سال بر قلب محمد بن عبدالله (ص) نازل شده است (مقام تفصیل و تفریق). در آیهی فوق خدا به پیامبرش تنبه میدهد که قبل از اینکه ما زمان ابلاغ آیات را تعیین نکردهایم تو حق نداری آنها را بر مردم بخوانی. یعنی پیامبر حتی در زمان ابلاغ آیات هم اختیار ندارد. آن نیز امری الهی است. وحی در نوبت دوم (تدریجی) که صورت گرفت محمد مجاز به ابلاغ میشود.
لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ (القیامة ۱۸-۱۶) «زبانت را بخاطر عجله برای خواندن آن [= قرآن] حرکت مده، چرا که جمعکردن و خواندن آن بر عهده ماست! پس هر گاه آن را خواندیم، از خواندن آن پیروی کن! سپس بیان و (توضیح) آن (نیز) بر عهده ماست!»
خدا در این آیات کمترین نقش پیامبرش در تولید قرآن را نفی کرده است. زمان ابلاغ آیات با ماست. این مائیم که از مقام إحکام آیات را به مقام تفریق و تفصیل درمیآوریم، سپس کلمات را جمع کرده بر قلب تو می خوانیم. وقتی در مرحلهی تدریجی آیات قرائت شد (نه اینکه جوشید و القا شد) تو موظفی قرائت الهی یا فرشتهی وحی را تبعیت کنی. تازه بیان آیات تلاوت شده هم با ماست تا ترا تعلیم دهیم تا بتوانی کتاب و حکمت را به مردم بیاموزی. ابلاغ وحی و تکوین قرآن در تمام مراحل کار خداوند است و پیامبر هیچ نقش استقلالی و فاعلی در آن ندارد.
إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ ۚ قَلِيلًا مَّا تُؤْمِنُونَ وَلَا بِقَوْلِ كَاهِنٍ ۚ قَلِيلًا مَّا تَذَكَّرُونَ تَنزِيلٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ فَمَا مِنكُم مِّنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ (الحاقة ۴۷-۴۰) «که این قرآن گفتار رسول بزرگواری است، و گفته شاعری نیست، امّا کمتر ایمان میآورید! و نه گفته کاهنی، هر چند کمتر متذکّر میشوید! کلامی است که از سوی پروردگار عالمیان نازل شده است! اگر او سخنی دروغ بر ما میبست، ما او را با قدرت میگرفتیم، سپس رگ قلبش را قطع میکردیم، و هیچ کس از شما نمیتوانست از (مجازات) او مانع شود!»
قرآن قول رسول کریمی است. این رسول کریم چه محمد بن عبدالله باشد چه جبرئیل امین تنزیل از جانب ربّ العالمین است. رسول کریم در سورهی تکویر آیهی ۱۹ جبرئیل است و در سورهی دخان آیهی ۱۷ موسی نیز رسول کریم و در آیهی بعدیش رسول امین خوانده شده است. اگرچه در آیهی سورهی حاقة احتمال جبرئیل بودن رسول کریم منتفی نیست، اما به قرینهی نفی شاعر و کاهن بودن در آیهی بعد می تواند مراد خود پیامبر باشد. اما آنچه از دهان پیامبر جاری میشود تنزیل خداوند است نه ساخته و پرداختهی او. شاعر و کاهن از درون خود میبافند، پیامبر بر خلاف آنها از بیرون از نفسش از جانب خدا خبر میدهد و نقل میکند. قرآن در اینجا با لحنی تند تاکید می کند که اگر محمد کلمه از جانب خود برخلاف واقع به ما نسبت دهد بدون کمترین تاخیری رگ گردنش را با قدرت قطع میکنیم و احدی نمیتواند او را یاری کند. راستی چرا قرآن با چنین لحنی با حبیبالله سخن می گوید؟ جز اینکه همهگان عمیقا متوجه شوند که محمد هم در دستگاه وحی جز پیامرسان کسی نیست، ناقل صرف است و هیچ فاعلیتی استقلالی به او داده نشده است.
وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبِالْحَقِّ نَزَلَ ۗ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّرًا وَنَذِيرًا وَقُرْآنًا فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَىٰ مُكْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنزِيلًا (الاسراء ۱۰۶-۱۰۵)«و ما قرآن را بحق نازل کردیم؛ و بحق نازل شد؛ و تو را، جز بعنوان بشارتدهنده و بیمدهنده، نفرستادیم! و قرآنی که آیاتش را از هم جدا کردیم، تا آن را با درنگ بر مردم بخوانی؛ و آن را بتدریج نازل کردیم.»
انزال دفعی و تنزیل تدریجی قرآن هر دو بهحق بود. محمد پیامرسان الهی بشارت و بیم میدهد، بهتدریج همانگونه که بر او خوانده شده آیات را بر مردم قرائت میکند. او رسول و ناقل پیام ماست نه چیز دیگر.
نقد تفکر محمد محوری (موازی عیسی محوری در مسیحیت موجود)
در مسیحیت موجود عیسی مسیح محور دین است، اما محور اسلام محمد نیست. موازی عیسی در اسلام قرآن است. قرآن کلام الله است. در حقیقت خود خداست که محور این دین است. قرآن بهصراحت و مکررا جایگاه محمد را تعیین کرده است. او تابع وحی است، حتی از تلاوت آیهای برمردم قبل از تنزیل تدریجی آن نهی شده است. معنی و لفظ و زمان تلاوت هم توقیفی است. اگر کلمهای را از جانب خود به خدا نسبت دهد شدیدا مجازات میشود. خدا با صراحت تمام از محمدمحوری در اسلام جلوگیری کرده است. پیامبر محوری خلاف روح قرآن است چه برسد به امام محوری! اسلام خدا محور است و این نقش اساسی را نیز برخلاف آئین یهود محرف تعطیل نکرده و همواره خود به عهده دارد و به احدی هم تفویض نکرده است. محوریت خداوند در اسلام یا توحید که به تابعیت پیامبر از کلام الهی تعبیر شده از معالم اسلام است. قرآن و وحی را تابع محمد دانستن غفلت از اصل اصیل توحید و تأثر از مسیح محوری مسیحیت محرف است. در حد فهم من مبنای کلامالله محوری را به محمدمحوری و قرآن را کلام نبوی و محمدی اعلام کردن قلب اسلام است و تغییر یکی از معالم دین. این نظریه معارض با محکمات قرآن کریم است. به علاوه این نظریه هیچیک از اشکالاتی که به خاطر آن کلام الهی نبوی فرض شده را پاسخ نمیدهد، چرا که اگرچه ساحت ربوبی تطهیر شد اما اشکالات بر دامان پیامبر لاینحل باقی ماند. بدون چنین نظریهای آن اشکالات قابل جواب است و نیازی به چنین تکلف خلاف نصوص قرآنی نیست. جای خدا و پیامبر را عوض نکنیم. معالم اسلام را پاس داریم!
بخش دوم. بازاندیشی در جایگاه تشیع در سعادت اخروی
اسلام از زمان وفات پیامبر (ص) متکثر شده است. از منظر مسلمانان اهل سنت شیعیان همچون خوارج و معتزله از اسلام راستین منحرف شده و شق العصای سواد اعظم کردهاند. از منظر مسلمانان شیعه اهل سنت با نادیدهگرفتن نص رسولالله (ص) در غدیر خم از اسلام راستین منحرف شده در حق اهل بیت پیامبر ظلم کردهاند. در میان هر دو مذهب اسلامی گروه فراوانی مذهب مقابل را خارج از اسلام، اهل ضلالت و جهنم و محروم از سعادت و فلاح میپندارد، در حالی که برای مسلمان بودن شهادتین بیشتر لازم نیست، شهادت به وحدانیت خداوند و شهادت به نبوت محمد بن عبدالله (ص). با چنین ملاک حداقلی که سیرهی مسلم رسول الله (ص) بوده است، پیروان هر دو مذهب واقعا مسلمانند. پیروان هر دو مذهب به مدینهی اسلام پیامبر خدا وارد شده اند، یکی از باب اهل بیت و دیگری از باب خلفا و صحابه.
البته طایفهای هم خطا کرده که خدا در قیامت به عدالت داوری خواهد کرد. فَاللَّـهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (خداوند در روز قیامت در آن چه اختلاف کردهاند بینشان داوری خواهد کرد). ما شیعیان بر این باوریم که اهل سنت خطا کردهاند. اما این خطا هرچقدر هم بزرگ بوده باشد باعث نمیشود پیروان آن مذهب را خارج از اسلام یا اهل ضلالت و نار و محروم از بهشت و سعادت اعلام کرد. هر دو طرف برای اخراج پیروان مذهب مقابل به روایاتی تمسک میکنند. این روایات تاب مقاومت در برابر محکمات کتاب را ندارد. مائده ۶۹: إنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئُونَ وَالنَّصَارَىٰ مَنْ آمَنَ بِاللَّـهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ (آنها که ایمان آوردهاند، و یهود و صابئان و مسیحیان، هرگاه به خداوند یگانه و روز جزا، ایمان بیاورند، و عمل صالح انجام دهند، نه ترسی بر آنهاست، و نه غمگین خواهند شد.) شرط نجات اخروی ایمان بهخدا و آخرت و عمل صالح است. هر مسلمانی بلکه هر موحد و هر صالحی امکان نجات دارد. اصل نجات اخروی هیچ شرط دیگری ندارد. بحث در درجات نجات نیست، بحث در اصل نجات است.
با موازین معتبر و مسلم اسلامی اگر کسی اهل سنت را کافر بداند (از قبیل شیعیان غالی) یا شعیان اهل بیت را کافر بپندارد (از قبیل وهابیها) از اسلام بویی نبرده است. مسلمانان اهل سنت به دلیل مذهبشان از بهشت محروم نشده و به جهنم نمیروند، همچنانکه شعیان اهل بیت تنها به دلیل ایمان مذهبی شناسنامهای بهشت برایشان تضمین نشده است. این منطق مردود یهود است که در قرآن صریحا ابطال شده است: وَقَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَىٰ نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّـهِ وَأَحِبَّاؤُهُ ۚ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُم ۖ بَلْ أَنتُم بَشَرٌ مِّمَّنْ خَلَقَ ۚ يَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ ۚ وَلِلَّـهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا ۖوَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ (مائده ۱۸) یهود و نصاری گفتند: «ما، فرزندان خدا و دوستان (خاصّ) او هستیم.» بگو: «پس چرا شما را در برابر گناهانتان مجازات میکند؟! بلکه شما هم بشری هستید از مخلوقاتی که آفریده؛ هر کس را بخواهد (و شایسته بداند)، میبخشد؛ و هر کس را بخواهد (و مستحق بداند)، مجازات میکند؛ و حکومت آسمانها و زمین و آنچه در میان آنهاست، از آن اوست؛ و بازگشت همه موجودات، به سوی اوست.» کسی با دین و مذهب شناسنامهای به بهشت و جهنم نمیرود. با ایمان بهخدا و آخرت و عمل صالح نه کسی از بهشت محروم میشود نه کسی به جهنم پرتاب میشود.
ظاهرا برخی تنها روایات اهل بیت را باور دارند. بسیار خوب! از حضرت باقرالعلوم امام محمد بن علی (ع) بشنویم. شیخ صدوق از پدرش از علی بن حسین سعدآبادی از جابر بن یزید جعفی از ایشان روایت میکند: قال أبو جعفر (ع) يا جابر يكتفى من اتخذ التشيع يقول بحبنا أهل البيت؟ فوالله ما شيعتنا إلا من اتقى الله وأطاعه، وما كانوا يعرفون إلا بالتواضع والتخشع وأداء الأمانة وكثره ذكر الله والصوم والصلاة والبر بالوالدين والتعهد للجيران من الفقراء وأهل المسكنة والغارمين والأيتام وصدق الحديث وتلاوة القرآن وكف الألسن الناس إلا من خير وكانوا امناء عشائرهم في الأشياء. قال جابر: يابن رسول الله ما نعرف أحدا بهذه الصفة. فقال لي: يا جابر لا تذهبن بك المذاهب حسب أن يقول أُحب عليا (ع) وأتولاه. فلو قال إني أحب رسول الله (ص) ورسول الله خير من على ثم لا يتبع سيرته ولا يعمل بسنته ما نفعه حبه إياه شيئا. فاتقوا الله واعملوا لما عند الله، ليس بين الله وبين أحد قرابة. أحب العباد إلى الله وأكرمهم اتقاهم له وأعملهم بطاعته. يا جابر ما يتقرب العبد إلى الله تبارك وتعالى إلا بالطاعة، ما معنا براءة النار ولا على الله لأحد منكم حجة، من كان لله مطيعا فهو لنا ولى ومن كان لله عاصيا فهو لنا عدو ولا تنال ولايتنا الا بالعمل والورع. (صفات الشیعة شیخ صدوق، حدیث ۲۲، ص ۱۳-۱۱)
امام محمد باقر (ع): «ای جابر، آیا کسی تنها بهاین که بگوید خاندان پیامبر را دوست دارم دل خوش بوده و خود را از پیروان ما می پندارد. به خدا سوگند شیعیان ما کسانی هستند که از خدا بترسند و اطاعت از او را پیشهی خود کرده، انها را به فروتنی و خوف خدا، امانتداری، فراوانی یاد خدا، روزه و نماز بهجای آوردن، نیکی بهپدر و مادر کردن، رسیدگی کردن به همسایگان فقیر، بیچاره، وامدار، و یتیم، راستگوئی، تلاوت قرآن، زبان از مردم بازداشتن جز به خیر شناخته میشوند. آنان امین طایفهی خود در امور هستند. جابر به امام میگوید: ای پسر پیامبر ما کسی را با این صفات نمیشناسیم. امام باقر در ادامه می فرماید: ای جابر از راه بهدر مرو و کجفهمی مکن. آیا برای مرد همین بس است که بگوید علی (ع) را دوست دارم و ولایت او را میجویم؟ آیا اگر کسی بگوید من رسول خدا (ص) را دوست دارم و پیامبر (ص) از علی (ع) والاتر است، اما روش زندگی پیامبر را سرمشق زندگی خود قرار ندهد و به سنت او عمل نکند، این دوستی هیچ بهرهای برای او نخواهد داشت.
از خدا پروا کنید، و بهآنچه نزد خداوند است عمل کنید. بین خدا و احدی از بندگانش خویشاوندی نیست. محبوبترین و پرارجترین بندگان نزد خداوند پرهیزکارترین آنها و کسی است که بیش از بقیه عملا اطاعت خدا را میکند. ای جابر بندهی خدا جز با اطاعت از خداوند به او نزدیک نمیشود. با اینکه [تنها با زبان] با ما [اهل بیت] باشید از آتش رهایی نخواید یافت، و بر خدا حجتی نخواهید داشت. هر که عملا از خدا اطاعت کند او ولیّ ماست، و هر که معصیت خدا کند، دشمن ماست. جز با عمل صالح و پرهیزکاری به ولایت ما [اهل بیت] نمی رسید.»
این روایت صحیح السند عالیة المضامین که مؤید به محکمات قرآنی است، معرف یکی از معالم تشیع است. نجات مذهبی امری متفاوت از نجات دینی نیست. ائمهی اهل بیت (ع) دستگاه مجزایی از خدا و رسولش نیاوردهاند. ولایت اهل بیت (ع) چیزی جز طریق اقوم به ایمان بهخدا و آخرت و عمل صالح نیست. هرکه معصیت کند با هر مذهبی اگر توبه نکند عقاب میشود، شیعه باشد یا سنی. هر که مؤمنانه عمل صالح انجام دهد پاداشش نزد خدا محفوظ است سنی باشد یا شیعه. اگر ولایت اهل بیت (ع) مانع ما از ارتکاب معاصی نشود، ما را در آخرت نجات نخواهد داد. ملاک محکم برائت از نار ورع و تقوی است نه چیز دیگر. امام حسین (ع) دستگاه متفاوتی در مقابل موازین الهی و نبوی و قرآنی برپا نکرده است. قرار نیست دیگر مسلمانان با ایمان و عملشان سنجیده شوند و عزاداران حسینی با گریستن و گریاندان و خود را گریان نشان دادن در مجالس عزاداری و خرج و نذر در آن مراسم. قرار نیست هر معصیتی بدون توبه و صرفا با قطره اشکی بر مصائب جانگداز سیدالشهداء (ع) بخشیده شود. این دستگاه محرف مداحان و روضهخونانان کمسواد است. امام باقر (ع) قطعا راه و روش جدش را بهتر میشناسد. در شناخت معالم دین و مذهبتان اهتمام کنید.
مسلمانان اهل سنت نیز شرعا و اخلاقا موظفند صف خود را از قاتلان و ظالمان و باغیان فاجعهی کربلا جداکنند. بنیامیه و آلمروان و ابنمرجانة بزرگترین جنایت را در حق آل رسول (ع) مرتکب شدهاند. اما هر اهل سنتی مدافع بنیامیه و یزید و شمر و عبیدالله بن زیاد (لعنة الله علیهم اجمعین) نیست. مراسم باشکوه عزای حسینی نباید مراسم نفرت پراکنی علیه اهل سنت و تشدید نزاعهای مذهبی باشد. در میان اهل سنت هم اقلیت وهابی و داعش پیدا میشود هم اکثریت شافعی و حنفی و مالکی و حنبلی. بسیاری از مسلمانان اهل سنت مثل غالب شیعیان دین و مذهبشان شناسنامه است. اکثر اهل سنت اهل بیت پیامبرشان را دوست میدارند. خصوصا مسلمانان شافعی که اکثر هموطنان سنی ما را تشکیل میدهند. بسیاری از اهل سنت به امام حسین سبط النبی عشق میورزند. آنها نیز از جنایتی که در کربلا در سال ۶۱ هجری توسط سیاهدلان بنی امیه رخ داده شرمندهاند. امسال دانشجویان مسلمان (اهل سنت) دانشگاه دوک (در ایالت کارولینای شمالی آمریکا) شمع در دست در روز عاشورا برای عرض تسلیت شهادت امام حسین (ع) به مسجد شیعیان رفتند. زمان آن رسیده که با حفظ کامل هویت مذهبی اتحاد دینی را تقویت کنیم، و به ریسمان خدا چنگ بزنیم. به فتوای دو عالم بزرگ و بصیر سنی و شیعه شیخ محمود شلتوت (مفتی اعلای جامع الازهر) و سیدحسین طباطبائی بروجردی (مرجع اعلای شیعیان در حوزهی علمیهی قم) هر که به یکی از پنج مذهب بزرگ اسلامی حنفی، مالکی، شافعی، جعفری و حنبلی متدین باشد مسلمان است و اعمالش نزد خداوند انشاءالله مأجور است. آن چه اینجا عرض شد تشریح مبانی محکم مذهبی بر اساس دروس استادم مرحوم منتظری و استاد اساتیدم مرحوم سیدبروجردی (اعلی الله مقامهما) البته با تقریر خودم بود.
نکتهی آخر اگرچه لعن دشمنان اهل بیت و ظالمین به طور عام و لعن بنیامیه و باغیان و قاتلان به طور خاص (اعم از قاتلان دشت کربلا، قاتلان عمار یاسر و حمزهی سید الشهدا، و قاتل علی مرتضی) مجاز و بلااشکال است، اما لعن خلفای راشدین، امهات مومنین و عشرهی مبشره از صحابه (با اصطلاحات اهل سنت) مندرج در ناکثین جمل (علیرغم خطاها و ظلمشان) در زمان حاضر مجاز نیست، به دلیل اینکه اولا استناد لعن ایشان به ائمهی اهل بیت (ص) در ادلهی معتبر قابل اثبات نیست؛ ثانیا بر فرض اعتبار چنین روایاتی بنا بر تقیهی مداراتی، شیعه به تعلیم اولیاء خود مجاز به لعن بزرگان اهل سنت نمیباشد. با حفظ احترام به جای لعن، نقد منصفانه مجاز و مستحسن است.
بخش سوم. بازاندیشی جایگاه امامان اهل بیت
یکی از ارکان تشیع باور به امامت اهل بیت پیامبر پس از ایشان است. این هم یکی از معالم مذهب است که نیاز به بازاندیشی دارد. نقش امامان اهل بیت در اسلام و تشیع چیست؟ آیا محل نزاع شیعه و سنی در خلافت بلافصل پیامبر است؟ در این صورت این نزاعی تاریخی است، پس دعوا امروز بعد از چهارده قرن بر سر چیست؟ بهعلاوه آیا سیمایی که از ائمهی اهل بیت در بسیاری احادیث و منابر ارائه میشود که توأم با مبالغه و غلو فراوان است چقدر با واقعیت و حقیقت منطبق است؟ محبان صادق اهل بیت (ع) در کشف حقیقت در این زمینه مسئولیت سنگینی بر دوش دارند.
در این زمینه یک معیار راهنما داریم و آن اینکه ائمهی اهل بیت (ع) یقینا بزرگتر و برتر از پیامبر (ص) نبودهاند. هرچقدر هم عظمت داشتهاند مادون رسول خدا (ص) بودهاند. در تشریح معالم دین (بخش چهارم) مشخص شد که قرآن بر انسان عادی بودن پیامبر تأکید داشته و امتیاز را به وحی الهی دانسته نه به امر درونی در محمد بن عبدالله (ص). حال با همین اصل اصیل که از محکمات تعالیم اسلامی است به سراغ ائمه برویم. به باور مسلمانان پیامبر (ص) چند شأن مشخص داشته است: اول. تلقى و ابلاغ وحى. دوم. تبیین و تشریح وحى و تفصیل احکام الهى. سوم. قضاوت در منازعات عمومى و خصوصى. چهارم. ریاست عامه و زعامت سیاسى مسلمانان. پنجم. وساطت فیض بین آسمان و زمین یا ولایت تکوینى. شأن پنجم بعدا اضافه شده و در متون اولیهی اسلامی اعم از کتاب و سنت از آن اثری دیدی نمیشود. باور به آن نیز از شرائط ضروری نبوت نیست. نبوت به همان دو شأن اول محقق میشود. قضاوت و امارت سیاسی هم از ضروریات نبوت نیست. بههر حال با وفات پیامبر (ص) کدامیک از این شئون ادامه یافته است؟
از منظر مسلمانان اهل سنت پس از پیامبر (ص) خلفا تنها تداوم سیاسی پیامبر بودهاند، یعنی جانشین پیامبر در ادارهی جامعه و قضاوت. در مورد تشریح تعالیم کتاب و سنت هم آنرا کار همهی صحابه میدانند و برای ان شأنی اختصاصی برای خلیفهی سیاسی نمیشمارند. بنابراین خلافت در اهل سنت امری کاملا سیاسی و تاریخی است. شیعیان در لزوم تداوم سیاست و قضاوت پس از پیامبر همانند اهل سنت اصرار دارند با این تفاوت که عمل به نص پیامبر در غدیر خم و غیر آن را ضروری میدانند. اما تبیین و تشریح وحى و تفصیل احکام الهى را اولا بعد از پیامبر پایان یافته تلقی نمیکنند، ثانیا آنرا شأن انحصاری ائمهی اهل بیت میشمارند. در مورد شأن نخست یعنی تلقى و ابلاغ وحى اگرچه وحی رسالی (پیامبرانه) با وفات خاتم النبیین (ص) خاتمه یافته است، اما وحی غیر رسالی با عناوین الهام و تحدیث یعنی ارتباط مستقیم خداوند با ائمه ادامه یافته است. بعد از باور برخی شیعیان به شأن پنجم (ولایت تکوینی) برای ائمه چنین شأنی به شئون پیامبر هم افزوده شد. بنابراین شیعیان با یک تبصره در مورد شأن اول، قائل به ادامهی هر پنج شأن در ائمه هستند، و آن تبصره هم تدوام وحی غیر رسالی در کنار خاتمهی وحی رسالی است. بنابراین امام شیعی با خلیفهی سنی همعرض نیست، مشابه پیامبر است منهای رسالت، والا در کلیهی شئون پیامبر اعم از علم غیب و عصمت و نص الهی با پیامبر شریک است.
به معرفی ائمه در زیارت جامعهی کبیره که مشابه آن در روایات دیگر کم نیست توجه بفرمائید:
– إِيَابُ الْخَلْقِ إِلَيْكُمْ وَ حِسَابُهُمْ عَلَيْكُمْ (و بازگشت خلق به سوى شماست، و حسابشان با شماست)
– مَنْ أَتَاكُمْ نَجَا وَ مَنْ لَمْ يَأْتِكُمْ هَلَكَ (آنكه به سوى شما آمد نجات يافت، و هركه نيامد هلاك شد).
– مَنِ اتَّبَعَكُمْ فَالْجَنَّةُ مَأْوَاهُ وَ مَنْ خَالَفَكُمْ فَالنَّارُ مَثْوَاهُ وَ مَنْ جَحَدَكُمْ كَافِرٌ وَ مَنْ حَارَبَكُمْ مُشْرِكٌ (كسىكه از شما پيروی كرد، بهشت جاى اوست، و هركه با شما مخالفت ورزيد، آتش جايگاه اوست، هركه منكر شما شد كافر است، و هر كه با شما جنگيد مشرك است.)
– بکُم فَتَحَ اللهُ وَ بِكُمْ يَخْتِمُ، (خداوند [عالم وجود را] به شما آغاز كرد و به شما نيز ختم میكند)
– وَبِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ، وَ بِكُمْ يُمْسِكُ السَّمآءَ اَنْ تَقَعَ عَلَى الاَْرْضِ اِلاَّ بِاِذْنِهِ، (و بخاطر شما باران را فرو میريزد، و بخاطر شماست كه آسمان را از اين كه بر زمين افتد نگهدارد، جز به اذن او).
– وَبِكُمْ يُنَفِّسُ الْهَمَّ، وَيَكْشِفُ الضُّرَّ، وَ عِنْدَكُمْ ما نَزَلَتْ بِهِ رُسُلُهُ، وَ هَبَطَتْ بِهِ مَلائِكَتُه (و بخاطر شما اندوه را بگشايد و سختى را برطرف كند و آنچه را پيمبرانش فرود آورده و فرشتگانش به زمین آوردند در پيش شماست).
این تصویر از ائمه ایشان را واسطهی فیض، دارای ولایت تکوینی، و صاحب علم غیب (بماکان ومایکون وماسیکون) معرفی میکند. حساب بهشت و جهنم در دست ایشان است. بازگشت مردم هم بهسوی ایشان است. موافقت و مخالفت با ایشان ملاک توحید و شرک است، اول و آخر خلقت ایشان هستند. بدون ارادهی آنها نه باران میبارد، نه خورشید میتابد، نه آسمان میپاید! اگر کسی به این امور رسیده و بر آنها دلیل معتبر دارد، به این امور باور پیدا میکند. اما سخن در این است که آیا اینها از ضروریات تشیع است؟ آیا اگر کسی به امامت علی بن ابیطالب و حسن بن علی و حسین بن علی و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و … باور داشته باشد، آنها را برخوردار از علوم اکتسابی از دامان پیامبر و سپس برگرفته از محضر امام قبلی بداند، امامان خود را مطهَّر و مزکََی و مهذَّب و مخلَص و متقِّی بداند چه اشکالی به تشیع او رواست؟
ما دو گونه امامشناسی داریم که خیلی با هم تفاوت دارد. امامشناسی نوع اول تفکر غُلات مُفوِّضه است، کسانی که میپندارند خداوند تدبیر امور عالم را به پیامبر و سپس به ائمه تفویض کرده است، و آنها به اذن خداوند دنیا و آخرت را میگردانند. امور دنیوی از قبیل پایداری آسمان و بارش باران و تابش خورشید و امور اخروی از قبیل حساب و کتاب و ثواب و عقاب با ائمه است. این دسته از شیعیان که قبلا ائمه را به جایگاه ربوبی ارتقا داده بودند بهشدت توسط ائمه خصوصا امام صادق (ع) طرد و نقد شدند. بهتدریج با حفظ همهی اختیارات ربوبی، خدا بودن ائمه را اصلاح کردند و افکار غیراسلامی خود را در قالب احادیث کثیری وارد کتب شیعی کردند. این تفکر که بهشدت وامدار مسیحیت محرف است ائمهی اهل بیت را همانند عیسی مسیح ملاک انحصاری نجات اخروی معرفی میکند و کلیهی شئونی که مسیحیان برای عیسی مسیح قائلند (منهای پسر خدا بودن) برای ائمه قائلند. تشیع غالیانه مفوضه اسلامی مسیحیتزده است. این نکته احتیاج به شرح و تفصیل دارد که در مجال دیگری بسط خواهم داد. غلات مفوضه در قرون سوم تا پنجم خصوصا کارخانهی حدیثسازی داشتهاند و در زمینهی احادیث مطابق نظرشان تولید انبوه کردهاند. کتب روایی ما آکنده از احادیث غلات مفوضه است. سند اکثر قریب به اتفاق این احادیث حتی مطابق موازین رجال سنتی شیعه اشکال جدی دارد. زیارت جامعه کبیره یکی از بهترین نمونههای تفکر شیعیان غالی مفوضه است.
گونهی دوم امام شناسی این است که ائمهی هدی منصوص از جانب پیامبر یا امام قبل از خود هستند. عالم به علوم لازم با اکتساب مستقیم در محضر پیامبر یا امام قبلی و برخوردار از طهارت معنوی سرآمد اخلاص، تهذیب و تزکیه و تقوی و ورع بودهاند. همانند پیامبر فرا-انسان نبودهاند، از سرشت متفاوتی خلق نشدهاند. کار دنیا و آخرت به ایشان و به هیچ کس دیگر تفویض نشده است. بر خلاف یهود محرف خدای اسلام خود خدایی میکند، و همه چیز در ید قدرت خود اوست. در این مدرسه ائمهی اهل بیت علمای ابرار هستند. در این تفکر مهمترین شأن ائمه شأن معرفتی ایشان است: تبیین و تشریح وحى و تفصیل احکام الهى. ما برای تبیین و تفسیر وحی و سنت نبوی تعالیم ائمه را سومین منبع معرفت دینی میدانیم. شیعه هستیم زیرا در میان صحابه علی بن ابیطالب (ع) را سرآمد ایشان و اعلم بهکتاب خدا و سنت رسولش میشناسیم. شیعه هستیم زیرا علی (ع) را باب علم نبی (ص) میدانیم. شیعه هستیم زیر باقرالعلوم (ع) و صادق آل محمد (ع) را بر ابوحنیفه و مالک و شافعی و ابن حنبل ترجیح داده ایم. شیعه هستیم زیرا موسی بن جعفر (ع) و علی بن موسی الرضا (ع) را بر حسن بصری و اشعری مقدم دانستهایم. ما کارکرد اصلی ائمه (ع) را ارائهی این معارف ضروری دین در ناحیهی اعتقادات، اخلاق و احکام فقهی میدانیم، نه اینکه ایشان دستگاه مستقلی برای شفاعت و توسل پیروان شناسنامهای خود تاسیس کرده باشند.
ارائهی سیمایی خرافی و ماوراء بشری از ائمه که مستند معتبری هم ندارد بزرگترین جفا در حق ایشان است. ائمهی اهل بیت (ع) بزرگترین منبع عقلانیت در جهان اسلام بودهاند. رشد حکمت و فلسفه در میان پیروان ایشان برخی محققان معاصر را واداشته بگویند تشیع و عقلانیت فلسفی همزاد بوده اند. این معارف بلند عقلانی اهل بیت کجا و این سیمای تشیع غلات مفوضه کجا؟ براستی آیا علی مرتضی و حسین سیدالشهداء و صادق آل محمد اینها هستند که در منابر و حسینیهها توسط روضهخوانان و مداحان معرفی میشوند؟
قرآن اصرار دارد تا اولیاء خود را بشر خطاکار معرفی کند تا اصل اصیل توحید همواره مرکوز ذهن ما بماند. به نمونه های زیر توجه کنید:
– وَعَصَىٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَىٰ (طه ۱۲۱) «آدم پروردگارش را نافرمانی کرد، و از پاداش او محروم شد!»
– وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ ﴿شعراء ۱۴) «[موسی]: آنان (به اعتقاد خودشان) بر گردن من گناهی دارند؛ میترسم مرا بکشند.»
– إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُّبِينًا لِّيَغْفِرَ لَكَ اللَّـهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَيَهْدِيَكَ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا (فتح ۲-۱) «ما برای تو پیروزی آشکاری فراهم ساختیم. تا خداوند گناهان گذشته و آیندهای را که به تو نسبت میدادند ببخشد (و حقّانیت تو را ثابت نموده) و نعمتش را بر تو تمام کند و به راه راست هدایتت فرماید.»
– عَبَسَ وَتَوَلَّىٰ أَن جَاءَهُ الْأَعْمَىٰ وَمَا يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّىٰ (عبس ۳-۱) «چهره در هم کشید و روی برتافت. از اینکه نابینایی به سراغ او آمده بود! تو چه میدانی شاید او پاکی و تقوا پیشه کند.»
امامت مدل غلات مفوضه در تعارض با محکمات قرآن و تعالیم نبوی و معارف اصیل خود ائمه است. این امامت اقتباس از یهود و مسیحیت محرف است. ائمهی هدا خدا-انسان نبودهاند، همانند پیامبر خدا انسانهایی دانا و پاکیزه بودهاند. علم پیامبر متخذ از وحی الهی است، علم علی بن ابیطالب متخذ از محضر پیامبر است. علوم هریک از ائمه متخذ از امام قبلی است. ائمه هدی به تاسی از رسول خدا اسوههای حسنهی جاوید بشریت هستند. معالم مذهب در این زمینه نیاز به بازنگری جدی دارد. رئوس تفکر خود را قبلا در مقالهی قرائت فراموش شده تشریح کردهام. به امید خدا این مقالات ادامه خواهد یافت.
جمعبندی
بعد از بازاندیشی در معالم دین در سه محور تحت عنوان معرفت معتدل دینی، در مجلس شام غریبان حسینی تحت عنوان «معرفت معتدل مذهبی» سه شاخص دیگر از معالم دین مورد بازاندیشی قرار گرفت:
اول. بازاندیشی در جایگاه پیامبر در اسلام و قرآن: محمد (ص) ناقل وحی است نه موّلد آن. محمد (ص) تابع وحی است نه برعکس. خدا با صراحت تمام از محمدمحوری در اسلام جلوگیری کرده است. پیامبرمحوری خلاف روح قرآن است چه برسد به امام محوری! اسلام خدا محور است و این نقش اساسی را نیز برخلاف آئین یهود محرف تعطیل نکرده و همواره خود به عهده دارد و به احدی هم تفویض نکرده است. محوریت خداوند در اسلام یا توحید که به تابعیت پیامبر از کلام الهی تعبیر شده از معالم اسلام است. قرآن و وحی را تابع محمد دانستن غفلت از اصل اصیل توحید است.
دوم. بازاندیشی در جایگاه تشیع در سعادت اخروی: هر مسلمانی بلکه هر موحد و هر صالحی امکان نجات دارد. اصل نجات اخروی هیچ شرط دیگری ندارد. مسلمانان اهل سنت به دلیل مذهبشان از بهشت محروم نشده و به جهنم نمیروند، همچنانکه شعیان اهل بیت تنها به دلیل ایمان مذهبی شناسنامهای بهشت برایشان تضمین نشده است. ولایت اهل بیت (ع) چیزی جز طریق اقوم به ایمان بهخدا و آخرت و عمل صالح نیست. هرکه معصیت کند با هر مذهبی اگر توبه نکند عقاب میشود، شیعه باشد یا سنی. هر که مؤمنانه عمل صالح انجام دهد پاداشش نزد خدا محفوظ است سنی باشد یا شیعه. اگر ولایت اهل بیت (ع) مانع از ارتکاب معاصی نشود، ما را در آخرت نجات نخواهد داد. ملاک محکم برائت از نار ورع و تقوی است نه چیز دیگر. امام حسین (ع) دستگاه متفاوتی در مقابل موازین الهی و نبوی و قرآنی برپا نکرده است.
سوم. بازاندیشی جایگاه امامان اهل بیت: دو گونه امامشناسی داریم که خیلی با هم تفاوت دارد. امامشناسی نوع اول تفکر غُلات مُفوِّضه است، کسانی که میپندارند خداوند تدبیر امور عالم را به پیامبر و سپس به ائمه تفویض کرده است، و آنها به اذن خداوند دنیا و آخرت را میگردانند. امور دنیوی از قبیل پایداری آسمان و بارش باران و تابش خورشید و امور اخروی از قبیل حساب و کتاب و ثواب و عقاب با ائمه است. گونهی دوم امام شناسی این است که ائمهی هدی منصوص از جانب پیامبر یا امام قبل از خود هستند. عالم به علوم لازم با اکتساب مستقیم در محضر پیامبر یا امام قبلی و برخوردار از طهارت معنوی سرآمد اخلاص، تهذیب و تزکیه و تقوی و ورع بودهاند. همانند پیامبر فرا-انسان نبودهاند، از سرشت متفاوتی خلق نشدهاند. کار دنیا و آخرت به ایشان و به هیچ کس دیگر تفویض نشده است. در این مدرسه ائمهی اهل بیت علمای ابرار هستند. ما کارکرد اصلی ائمه (ع) را ارائهی معارف ضروری دین در ناحیهی اعتقادات، اخلاق و احکام فقهی و اسوهی نیکوی عملی میدانیم، نه اینکه ایشان همانند مسیحیت محرف دستگاه مستقلی برای شفاعت و توسل پیروان شناسنامهای خود تاسیس کرده باشند.
بحث طولانیام را با چند جمله از دعای شریف کمیل خاتمه میدهم:
– اَللّهُمَّ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَیک بِذِکرِک وَ اَسْتَشْفِعُ بِک اِلى نَفْسِک وَ اَسْئَلُک بِجُودِک اَنْ تُدْنِینى مِنْ قُرْبِک وَ اَنْ تُوزِعَنى شُکرَک وَ اَنْ تُلْهِمَنى ذِکرَک اللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُک سُؤ الَ خاضِعٍ مُتَذَلِّلٍ خاشِعٍ اَنْ تُسامِحَنى وَ تَرْحَمَنى وَ تَجْعَلَنى بِقَِسْمِک راضِیاً قانِعاً وَ فى جَمیعِ الاْحْوالِ مُتَواضِعاً (خدایا من به سوى تو بوسیله ذکر تو تقرب جویم، و خودت را شفیع آورم، و به جود و کرمت از تو مىخواهم که مرا به مقام قرب خویش نزدیک سازى و شکر و سپاسگزاریت را بر من روزى کنى و ذکر خود را به من الهام کنى. خدایا از تو درخواست مى کنم درخواست شخص فروتن آگاه از فرودستی خود و ترسان که بر من آسان گیرى و به من رحم کنى و مرا به آنچه برایم قسمت کرده اى راضى و قانعم سازى و در تمام حالات فروتنم کنى)
– وَاحْفَظْنى بِرَحْمَتِک وَاجْعَلْ لِسانى بِذِکرِک لَهِجاً وَ قَلْبى بِحُبِّک مُتَیماً وَ مُنَّ عَلَىَّ بِحُسْنِ اِجابَتِک وَ اَقِلْنى عَثْرَتى وَاغْفِرْ زَلَّتى (خدایا به رحمت خود مرا نگهدار و زبانم را به ذکرت گویا ساز و دلم را به دوستیت بى قرار و شیدا و با اجابت نیکت بر من منت بگذار و لغزشم را نادیده گیر و گناهم را بیامرز.)
– یا سَریعَ الرِّضا اِغْفِرْ لِمَنْ لایمْلِک اِلا الدُّعاَّءَ فَاِنَّک فَعّالٌ لِما تَشاَّءُ (اى خداى سریع الرضا کسى را که جز دعا چیزى ندارد بیامرز، تو بر هر کاری توانایی)
والسلام