چالش اسلام و قدرت -۳

چالش اسلام و قدرت

نقد سروش

جلسه سوم

خلاصه جلسه دوم:

الف. سروش: از مدارک محکم «اقتدارطلبی» پیامبر حدیث نبوی «مأمور شده ام تا با مردم بجنگم تا به وحدانیت خدا شهادت دهند، در این صورت جان و مالشان  نزد من محترم خواهم بود» است، متواتر (اهل سنت) و غیرمتروک (شیعه).

نقد: از منظر علوم اسلامی روایت فوق متواتر نیست، در اهل سنت روایتی مستفیض با سه راوی و در شیعه بدون سند یا با سند ضعيف است. روایت به دليل تعارض با محکمات قرآن بی اعتبار بوده قابل انتساب به پیامبر نیست. به لحاظ موازین تاریخی نقل فوق فاقد دلیل معتبر است.

ب. سروش: پیامبر در مورد پاکسازی جزیرة العرب از غیرموحدان اصرار داشته، آخرین وصیتش اخراج مشرکان از جزیرة العرب، و سیره عملی وی عدم تحمل مشرکان این منطقه بوده است.

نقد: مشرکین جزیرة العرب تلازمی با «کافر حربی» ندارند، جزیرة العرب هزارها برابر وسیع‌تر از حرم است که مشرکین مجاز به ورود آن نبوده اند! جنگ پیامبر با کافران حربی «دفاع مشروع» بوده نه اقتدارطلبی! پیامبر با مشرکان غیرحربی پیمان عدم تعرض می بسته و مشرکان «با حفظ باور باطل خود»، با پرداخت جزیه از امنیت جانی و مالی برخوردار می شده اند. لذا به لحاظ تاریخی ادعای فوق کاملا مردود است. روایاتی در منابع اهل سنت دال بر وصیت شفاهی پیامبر بر سه امر (اولینش اخراج مشرکین از جزیرة العرب) مطابق سلیقه قدرت مسلط و معارض با آیات متعدد معاهده با مشرکین و از اعتبار ساقط است.

ج. سروش: پیامبر از اول گفته آمده ام تا سرتان را ببُرم، او علاوه بر منطق، دست به شمشیر هم بود: نبی بالسیف، و مردم از او می ترسیدند.

نقد: تهدید به ذبح فاقد دلیل معتبر و متوجه کشتنِ «کفار حربی» بوده است. تهدید به مقابله در «دفاع مشروع» هیچ ربطی به «اقتدارگرایی» ندارد. روایت «نصر بالرُعب» فاقد سند معتبر است. چه اشکالی دارد که یاری الهی با وحشت انداختن در دل دشمنان متجاوز پیامبر در زمان جنگ رخ داده باشد؟
در قرآن نصرت الهی پیامبر و مؤمنین غیرقابل انکار است. خوف دشمنان متجاوز در زمان مقاتله تلازمی با «اقتدارطلبی» پیامبر ندارد.

چند نکته مقدماتی

علاوه بر مباحثی که در بخش اول اشاره شد در مطالب زیر نیز نقد گامهای قبلی دکتر سروش صورت گرفته است: معرفت معتدل دینی: بازاندیشی اعتقادی در زمینه دین، اسلام و قران (۵ آبان ۱۳۹۴)، معرفت معتدل مذهبی: بازاندیشی اعتقادی در زمینه پیامبر، تشیع و ائمه (۹ آبان ۱۳۹۹)، از کلمة الله تا احمد و کلام الله (۳ دی ۱۳۹۵). از منتقدی که مرا به یاد این سه مطلب انداخت تشکر می کنم. مقدمتا به چهار نکته مقدماتی به اختصار اشاره می کنم: مقتضای اخلاق علمی، تکرار ادعای کهنه، از مورخان منصف بیاموزیم، و رویکرد ارتجاعی روشنفکر دینی.

اول. مقتضای اخلاق علمی

روشنفکر دینی و دانشمند محترم دکتر عبدالکریم سروش مکرر گفته است که به دنبال حقیقت است و از بزک کردن اسلام می گریزد: «من  در طرح این مسئله جز تحری حقیقت یعنی جزاینکه به حقیقت برسم به قدر وسع خودم و این را با عزیزانی که حقیقت جوهستند درمیان بگذارم هیچ هدف و مقصد دیگری نداشتم. … به دنبال بزک کردن هم نیست، دنبال مخفی کردن چیزی هم نیست. می‌خواهد یک نگاه همه جانبه داشته باشد.» (جلسه چهارم، ۲۷ دی ۱۳۹۹) تحری حقیقت و پرهیز از بزک کردن چهره اسلام اهداف حقی هستند. مدافعان رویکرد پیامبر اقتدارطلب مدافعان اسلام رحمانی را متهم کرده اند که دینداریشان بر مشاهده حقیقت سایه انداخته، و چهره رحمانی اسلام، پیامبر و قرآن چهره ای بزک کرده است. چهره حقیقی یا واقعی آن همین است که روشنفکر دینی اخیرا به کشفش نائل شده: خوف نامه، پیامبر اقتدارطلب، خدای سلطان مآب، و اسلام دین قدرت.

بزک کردن چهره اسلام و چهره بزک کرده اسلام را به خورد خلق الله دادن همانقدر «خلاف اخلاق علمی» است که سیاه نمایی، برجسته کردن برخی حواشی اجتماعی زندگی پیامبر خارج از زمینه تاریخی آن و نادیده گرفتن اصول رفتاری ایشان. پسوند دینی به روشنفکری و نواندیشی اقتضا می کند که این متفکران دو دلبر داشته باشند: حقیقت و دین. اگر دغدغه دین نباشد پسوند دینی چرا یدک کشیده می شود؟ زائد و عبث نیست؟ بر مبنای نظریه «صراطهای مستقیم» دین فرد همانند زبانش بر دیگر ادیان و زبانها ترجیحی ندارد. اسلام‌شناسان غیرمسلمان که تعلق خاطری به اسلام ندارند موضوع کار و معاششان اسلام است. آیا روشنفکر دینی از همین منظر به اسلام می نگرد؟! پرسش ستبری است که جواب شفاف می طلبد.

دوم. تکرار ادعای کهنه

دعاوی اخیر روشنفکر دینی چقدر تازه است؟ آیا قبل از چهار جلسه اخیر بحث ایشان (گزارش کتبی جلسه اخیر هم هنوز منتشر نشده است!) مسلمانان و اسلام شناسان از تفاوت محمد (ص) و عیسی (ع) غافل بودند؟ آیا تشکیل حکومت و به دست گرفتن قدرت سیاسی در مدینه را مخفی می کردند؟ پاسخ به هر دو سؤال منفی است. به دو نقل قول از اسلام شناسان معاصر اکتفا می کنم:

الف. دکتر سید حسین نصر (متولد ۱۳۱۲) چهره تراز اول بین المللی علوم اسلامی در غرب در کتابش قلب اسلام: ارزشهای جاودان برای بشریت (The Heart of Islam: Enduring Values for Humanity, ۲۰۰۲) که دو بار به فارسی ترجمه شده نوشته است: «بنیانگذاران بزرگ ادیان بر دو نوع هستند: گونه اول پیامبرانی هستند که دنیاگریزی و زندگی معنوی را تبلیغ می کرده اند و درگیر ابهامات و پیچیدگی های امور عادی دنیوی نشده اند. نمونه های برجسته این گونه در مسیح و بودا یافت می شود. گونه دوم توسط موسی، داوود و سلیمان در ادیان ابراهیمی، و راما و کریشنا در آیین هندو مثال زدنی است. چنین چهره هایی، چه به عنوان پیامبر یا تجلی الهی برای تبدیل و تقدیس پیچیدگی نظم عادی انسان وارد زندگی دنیوی می شوند. پیامبر اسلام را باید متعلق به دسته دوم دانست.» در ایران روشنفکر معنوی بودا را بر محمد (ص) و سپس معنویت (spiritualsim) را بر تدین ترجیح داد، روشنفکر دینی با تاکید سوال برانگیز تقدم الگوی عیسی (ع) بر محمد (ص) چه می خواهد بگوید؟!

ب. کارل ارنست (متولد ۱۹۵۰) چهره تراز اول و بین المللی عرفان و علوم اسلامی در کتاب «اقتدا به محمد: تامل دوباره درباره اسلام در جهان معاصر» (Carl W. Ernst. Following Muhammad: Rethinking Islam in the Contemporary World, ۲۰۰۳)  که دو بار به فارسی ترجمه شده به دو جنبه پیامبر اسلام اشاره کرده است: “محمد لطف” (Muhammad of Grace) پیامبری که برای رستگاری همه آحاد بشر نزد خداوند شفاعت می کند و “محمد اقتدار” (Muhammad of Authority) که در مدینه حکومت تشکیل داد و با دشمنان دین خدا جنگید. وی کسانی که جنبه دوم پیامبر یعنی اقتدار را برجسته کرده اند به معکوس کردن جنبه اول ایشان متهم می کند. به نظر وی بین این دو جنبه ناسازگاری نیست و او خود رحمة للعالمین بودن را شاخص اصلی چهره پیامبر یافته است.

پس توجه به این دو جنبه زندگی پیامبر هم تازگی نداشته است. اما بین این دو جنبه پیامبر رحمت و پیامبر اقتدار اگر اقتدار ذیل رحمت باشد که فهم عمومی مسلمانان است بحثی نیست، اما اگر روشنفکر دینی می خواهد بگوید رحمت پیامبر حاشیه یک متن به نام «اقتدارطلبی» است (بین مقتدر و اقتدارطلب فرق فاحش اخلاقی است) آن‌گاه دو نکته گفتنی است:

یکی اینکه باز سخن ایشان هم حرف تازه ای نیست. روشنفکر دینی باید در آخر صفِ توصیف‌گران پیامبرِ اقتدارطلب پشتِ سرِ مستشرقان کلاسیک (برای آشنایی با این قبیل مستشرقان بنگرید به کتاب شرق شناسی ادوارد سعید)، اسلام ستیزان (نمونه وطنی آن: بیست و سه سال علی دشتی) و البته گروههای اسلام‌گرای ستیزه‌جو (از قبیل القاعده و داعش) قرار بگیرد. غرب مسیحی از دوران جنگهای صلیبی قرنهاست دو صفت را در پیامبر اسلام برجسته کرده جنگاوری و (وبا عرض معذرت) زن‌بارگی. اکنون روشنفکر دینی با نظریه «پیامبر اقتدارطلب» چه حرف تازه ای آورده است؟ هیچ. البته در کارنامه ایشان تازه است و اینگونه حرفها را از دهان روشنفکر دینی شنیدن هم تازگی دارد.

نکته دوم که اصل نزاع است: تاریخ چقدر چنین چهره ای را تایید می کند؟ یعنی آیا محمد قرآنی و تاریخی (که بر هم منطبق است)، یا «سیره عملی پیامبر» چنین سیمایی از محمد را ارائه کرده اند؟ پاسخ را از زبان یک محقق آمریکایی معتبر معاصر بشنویم: هوان کُل (متولد ۱۹۵۲) در کتاب «محمد پیامبر صلح در گرماگرم ستیز امپراتوری ها» که اخیرا به فارسی ترجمه شده است: June R. Cole. Muhammad. Prophet of peace Amid the Clash of Empires, ۲۰۱۸

«قرآن تاکید می ورزد که جنگ یورشگرانه نادرست است. اینکه اگر دشمن از درِ ترک مخاصمه برآید مسلمانان موظفند که درخواستش را اجابت کنند. این منع جنگ یورشگرانه و کوشش برای یافتن راه چاره حتی در میانه درگیری سخت عنوان پیامبر صلح را زیبنده محمد می سازد. هرچند او گاه به نبرد دفاعی در برابر دشمنانش وادار شد. قرآن آموزه جنگ عدالت خواهانه را در خود دارد ولی از جنگ مقدس سخنی نمی گوید. تصویر محمد و دوران صدر اسلام آن‌چنان که از خوانش دقیق قرآن در خصوص مضامین مربوط به صلح برمی‌اید نه تنها با دیدگاههایی که در غرب در این باره رواج گسترده ای داشته اند که حتی با عمده سنت اخیر تاریخ نگاری اسلامی هم همخوانی ندارد.» هوان کُل پیامبر صلح را برآیند قرآن و تتبع عالمانه تاریخ  یافته است. این را مقایسه کنید با دستاورد روشنفکر دینی محترم!

سوم. از مورخان منصف بیاموزیم

برای یافتن چهره حقیقی پیامبر موازین تاریخی را باید به کار گرفت. نه من مورخم نه دکتر سروش. یکی از بزرگترین متخصصان این حوزه که علاوه بر تبحر در علوم اسلامی از جمله عرفان و زبان فارسی بر تاریخ نگاری مدرن تسلط داشته و آثار ارزشمندی هم در این زمینه منتشر کرده است مرحوم دکتر سید جعفر شهیدی (۱۲۹۷-۱۳۸۶) است. دکتر سروش او را به نیکی می شناسد و به فضل او مقرّ است. شهیدی در کتاب «تاریخ تحلیلی اسلام تا پایان امویان» متذکر شده: «تاریخ نویسان از زندگانی وی [پیامبر] داستانهای گوناگونی نوشته اند. ولی جدا ساختن حقیقت تاریخی از داستان هنگامی ممکن است که به سندهای قطعی تکیه کنیم. چنین سندی که بتواند رویدادهای چنان سالهایی را روشن کند، قرآن کریم و سنت (اخبار) است. اما مدرک قطعی غیرقابل جرح (قرآن) در این زمینه جز اشارتهای کوتاه ندارد. …. در مدینه بعد از برادری مهاجرین و انصار (عرب قحطانی و عدنانی) و اعلام حقوق مسلمانان و یهودیان حکومتی بر اساس دین پدید آمد که قوام آن عدالت اجتماعی بود و در عین حال رای مردم نیز در آن محترم شمرده می شد.»

شهیدی بعد از شرح جنگهای پیامبر سیره ایشان را این‌گونه ترسیم کرده است: «او همیشه عطوفت و بخشش را بر انتقام و کشتار مقدم می داشته است.» به نظر شهیدی «در سراسر حکومت بنی امیه داستان جنگهای دوره پیامبر و احتمالا دوره خلافت تا سال چهلم هجری دستکاری شده …. در پذیرش اسناد قرن اول و دوم (دوره قبل از اسناد مکتوب) تنها به نقل راویان نباید بسنده کرد، بلکه هر روایت را با دیگر شاهدها و قرینه های خارجی مقابله نمود.» این همان روش تاریخی است که من از ابتدا به آن پایبند بوده ام. واضح است که مورخان شناخته شده و مسلط به روش تاریخ‌نگاری مدرن محمد را پیامبر رحمت معرفی کرده اند نه اقتدارطلب. اگر کسی دم از تاریخ‌نگاری مدرن در این زمینه می زند موظف است مدرک و سند معتبری از اهل این رشته بیاورد. در جلسات بعد شواهد بیشتری در این زمینه اراسه می کنم.

چهارم. رویکرد ارتجاعی روشنفکر دینی

برای شفافیت بیشتر بحث من معتقدم قرآن کریم و سیره عملی پیامبر که از طریق تحقیقات تاریخی مدرن قابل دسترسی است «پیامبر رحمت» را ارائه می کند در عین اینکه «اقتدار» (authority) ایشان در دوران مدینه را نیز نادیده نمی گیرد، بی آن که به آن وصله ناچسب «اقتدارطلبی» (authoritarianism) بزند. اما  علوم اسلامی رایج (تفسیر قرآن، علم الحدیث، فقه، کلام، اخلاق، فلسفه و عرفان) تصویری دیگر از پیامبر و اسلام ارائه کرده اند که انعکاس زمامداران ظالم و اقتدارگرای اموی و عباسی و شبیه آنها در طول تاریخ است. مستشرقان با اتکا به این علوم چهره ای اقتدارگرا، جنگ طلب، خشن و خونریز از اسلام، پیامبر و قرآن ارائه کرده اند. در مقابل، عالمان مسلمان از حدود یک قرن و نیم اخیر با مراجعه به دو منبع اصلی اسلام یعنی قرآن و سنت عملی پیامبر و با به کار گیری نسبی روش انتقادی و تاریخی با احادیث، سیره و فتاوای فقهی رویکرد پیامبر رحمت را پیش گرفته اند. از پیش قراولان این رویکرد شیخ محمد عبده (۱۸۴۹-۱۹۰۵) است.

رویکرد پیامبر رحمت رویکرد غالب در میان عالمان مسلمان معاصر و نیز شرق شناسانی که به دنبال تحقیق علمی منهای انگیزه های سیاسی (neo-orientalists) هستند. اکثریت قریب به اتفاق جهان اسلام هم اینگونه خدا، پیامبر و قرآن و دینشان را می شناسد. اکنون روشنفکر دینی به گفته خودش تازه از خواب غفلت بیدار شده، با ذات گرایی (essentialism) نسفته ای ادعا کرده که روح اقتدارگرای پیامبر در کتاب، آئین و پیروانش دمیده است. او همان رویکرد غیرانتقادی مسلط بر علوم رایج اسلامی (میراث دوران امویان و عباسیان) و دعاوی مستشرقان کلاسیک درباره اسلام، قرآن و پیامبر را تکرار کرده است. مشخص نیست چرا رویکرد غیرانتقادی برجامانده از خودکامگان اموی و عباسی بر رویکرد انتقادی و به قول وی لیبرال‌مآب عالمان مسلمان در یک قرن و نیم اخیر بیشتر به اسلام نزدیک است و چرا رویکرد نخست برخلاف رویکرد دوم بسط روحیه پیامبر است! دعاوی اخیر روشنفکر دینی (پیامبر اقتدارطلب) در قرن بیست و یکم رویکردی «ارتجاعی» است نه مترقی. ارتجاعی است زیرا رجعت به دوران قبل از بیداری مسلمانان و قبل از مراجعه انتقادی به متون تفسیری اسلامی است.

***

در این مجال به بررسی انتقادی شواهد روشنفکر دینی بر اقتدارطلبی پیامبر اسلام در ضمن چهار بحث می پردازم. بحث سوم مفصل ترین بحث این جلسه است که با روشن شدن آن تکلیف بسیار ادعاهای دیگر روشن می شود. این چهار بحث به ترتیب عبارتند از: اقتدارطلبی از اول دوران مکه! عدم حق حیات مشرکان در جزیرة العرب! مسلمان کردن به ضرب شمشیر و جهاد تهاجمی؛ و در جنگها اسیر نگیرید، تا می توانید بکشید!

بحث اول. اقتدارطلبی از اول دوران مکه!

روشنفکر دینی ادعا کرده پیامبر از روز اول از دوران مکه در پی کسب قدرت و تشکیل حکومت بود. گزارش رسمی از جلسه اول بحث ایشان: او [سروش] در ادامه از پیامبر اسلام به‌عنوان یک شخصیت «اقتدارگرا» یاد کرد: «قرآن یک کتابی ست که بر قدرت تاکید می کند و پیامبر هم یک شخص اقتدارگرا بود و از روز اول هم این چنین بود. برخلاف آن چیزی که فکر می کنند پیامبر از وقتی قدرت را به دست گرفت، یعنی به مدینه آمد و در آنجا آن میخ حکومت و قدرت خود را کاشت، پس از آن بود که به فکر افتاد که بسط قدرت بدهد؛ به نظر من این‌طور نبود و اصلا شخصیتا آدمی بود که مثل عیسی نبود. …. پیغمبرِ [اسلام] آدمی اهل جنگ بود و این اهل جنگ و قدرت و سلطه بودن از اول با ایشان بود و این روح را در دین خودش خوب دمید. یعنی متوجه بود که دارد یک قدرت می آفریند و ننشست کنار که بگوید هر بلایی سر این قدرت و دین آوردید من ساکت مینشینم. خیلی چالاک و آماده و در صحنه برای مواجهه با کسانی که این بذری که کاشته و آبیاری کرده را برکنند و خیلی هم با شدت با آنها برخورد می کرد. … در این سیره [ابن هشام] آمده است در رفتار مکی پیامبر، نه مدینه که دوران بسط قدرت و بسط ید بود؛ نوشته است که پیامبر آمده بودند برای طواف دور خانه کعبه، که البته هنوز خانه کعبه پر از بت بود ولی پیغمبر طواف خودش را می‌کرد با نیتی که خودش در سر داشت و به نحو خاصی هم رو به بیت‌المقدس نماز می‌خواند و هنوز کعبه قبله نشده بود. مشرکین مکه که تازه پیامبر دعوتش را شروع کرده بود و با او مخالفت می‌کردند؛ نشسته بودند و نماز خواندن و طواف کردن پیامبر را می‌دیدند و تمسخر می‌کردند و تیکه می‌انداختند و گوشه می‌زدند. یکی دو بار پیامبر دور خانه کعبه گشت نزدیک اینها که می‌شد، چیزی می‌پراندند. ابن هشام نوشته است که پیامبر آمد نزدیک این‌ها و دو گروه هم بودند یکی که ابوجهل خیلی مسخره می‌کرد، یکی هم کل این مشرکین. پیامبر یک نگاه غضبناکی به ابوجهل کرد و فقط اشاره به گردن کرد. یعنی پیدای‌تان کنم سر به تن‌تان نمی‌گذارم، فکر نکنید که اینجا من را تنها و مظلوم گیر آوردید. البته [پیامبر] این کلمات را نگفت ولی خوب واضح تر از این نمی‌شود. دوم هم اینکه نزدیک آن جمع آمد و این جمله را گفت: «أما والذی نفس‏ ‏محمد ‏بیده‏ ‏لقد جئتکم بالذبح» قسم به خدایی که مرا آفریده من با ذبح آمدم. یعنی به من پیغام داده که سر بِبُر. البته این روایت روایتی ست که از طرق دیگری هم این روایت نقل شده و اخیرا دیده‌ام برخی نوشته اند که این روایت ضعیف است و با چیزهای دیگری که پیامبر گفته است نمی‌خواند اما نقل شده است و من دارم این منقولات را برای شما عرض می‌کنم و این‌که مقبول بوده است…. در مقابل دیگران می‌ایستم و پیشاپیش هم اعلام می‌کنم که من با شمشیر آمدم و من شوخی ندارم با کسی و بدانید با چه کسی طرف هستید. و این را پنهان هم نمی‌کرد و از همان مکه هم این راه را در پیش گرفته بود و بدانید قدرت دست من بیاید سر به تن شما باقی نمی‌گذارم و این دین هم که آوردم شوخی ندارم و آمده‌ام که این را تحکیم کند. (سروش، دین یک قدرت است، زیتون، ۱۰ دی ۱۳۹۹)

ادعای روشنفکر دینی در این زمینه حقیقتا تازگی دارد! قبل از وی ادعا این بوده که از دوران مدینه یعنی سال اول هجرت و ده سال آخر پیامبر به اعمال قدرت پرداخته است. اما سروش ادعا کرده که این خصلت از همان اول و دوران مکه در پیامبر بوده است. دلیل وی بر چنین ادعایی چیست؟ روایت سیره ابن هشام درباره تهدید ابوجهل توسط پیامبر که سر مزاحمان را خواهم برید، پیامبر ذبح و سیف. در جلسه گذشته استدلال شد که این نقل از منظر تاریخ نگاری نوین و نیز موازین علوم اسلامی کاملا مردود است. شواهد قطعی تاریخی نشان می دهد که محمد در سیزده سال مکه زیر سنگین ترین فشارها بوده چندین بار قصد جانش را کردند. علیرغم حمایت عموهایش ابوطالب و حمزه در شعب ابی طالب سخت ترین تحریمهای اقتصادی و اجتماعی را تحمل کرد و در انتها مخفیانه و با ترس از مکه به مدینه گریخت. در آن فضای ارعاب و شکنجه و خفقان چطور محمد (ص) چنین تهدیدی کرده و سالم مانده است؟! کجای تاریخ نگاری نوین چنین انتسابهایی را به پیامبر روا داشته است؟ اتکا به چنین شواهد واضح البطلانی چه ربطی به پدیدارشناسی دارد؟ این ادعای روشنفکر دینی از اساس سست و بی دلیل است.

بحث دوم. عدم حق حیات مشرکان در جزیرة العرب!

روشنفکر دینی: «اما اینکه [آقای عبدالعلی بازرگان]  گفتند که مشرکینی که پیامبر فرمودند از مکه اخراج شوند، افرادی بودند که نقض عهد کرده بودند؛ نه اینطور نیست. آیات ابتدایی سوره توبه همین را می گوید. که اینها اول شروع کردند به نقض عهد، ولی بعدا نتیجه‌گیری می شود که به طور عام از امسال به بعد همه مشرکان نجس هستند و حق نزدیک شدن به مسجد الحرام ندارند. این آن مشرکینی که نقض عهد کردند، نیستند. این یک قاعده‌ی عام  است برای مشرکین. همه فقها هم همین را پذیرفته‌اند که مشرکین نجس‌اند و حق ورود به مکه و نزدیک شدن به بیت الحرام را ندارند…. مشرکان  که اصلا به هیچ وجه. آنها هیچ حق حیاتی در جزیره العرب نداشتند و باید بیرون می‌رفتند. بعد از فتح مکه و دادن عفو عمومی به تدریج بت‌خانه‌ها خراب شد و حتی در بعضی از سریه‌ها که از پیامبر نقل شده، یعنی جنگ‌هایی که خود پیامبر حضور نداشته و فرماندهانی را می‌فرستادند، می‌رفتند خانه به خانه مشرکین را می‌کشتند. اگر بتی در آن‌جا بود آن بت‌ها را هم می‌شکستند. پس به طور ظاهری هم شرک را از جزیره العرب پاک کردند.» (محمد رسول‌الله: پیامبر رحمت یا «عارف مسلح»؟ زیتون، ۲۶ دی ۱۳۹۹) وی این ادعا را در جلسه چهارم  (۲۷ دی ۱۳۹۹) نیز تکرار کرده است. برخی از منابع سنتی، و وهابیون حاکم بر عربستان، و البته مستشرقان کلاسیک هم این ادعا را تایید می کنند. اما قرآن، سیره عملی پیامبر و تحقیق تاریخی چه اقتضا می کند؟

در معادلات اسلامی در دو منبع اصیل مذکور ملاک مواجهه با غیرمسلمانان هرگز دین و عقیده شان نبوده است. آنچه ملاک عمل بوده ستیزه گری و مسالمت جویی آنان بوده است. پیامبر ستیزه گران را تحمل نکرده است، با مسالمت جویان صلح طلب چه مشرک، چه موحد، چه در جزیرة العرب چه خارج از آن هیچ مشکلی نداشته، با آنان معاهده بسته و انها را تحمل کرده است. آری در حرم (همانجا که حجاج احرام می بندند) که بزرگتر از مسجدالحرام و مکه است، مشرکان را عقب رانده و به آنها اجازه ورود به مسجدالحرام بلکه حرم را نداده است. کعبه خانه توحید بوده که به دست ابراهیم بنا شده است. مشرکان بت پرست آن را «غصب» کرده به بتکده تبدیل کرده بودند. بازپس‌گیری آن، شکستن بتهای داخل آن و حتی پاکسازی منطقه حرم از بتها که برای مسلمانان عبادت‌گاه است و ممنوعیت ورود  مشرکین در محدوده حرم، حتی امروز هم قابل دفاع است. هرچند این نهایت زمان پریشی است که با موازین دوران مدرن به ارزیابی دوران پیشامدرن بپردازیم. به هر حال امروز هم کسی مجاز نیست در کلیسا نماد هندوئیسم نصب کند یا در کنیسه علامت بودایی بگذارد. البته در دوران اقتدار مسلمانان قلمرو حرم بزرگ و بزرگتر شد. این ربطی به پیامبر ندارد.

اما در جزیرة العرب و خارج از حرم، مشرکان با حفظ عقاید مشرکانه و بتهایشان حق زندگی داشتند. پیامبر با آنها معاهده عدم تخاصم امضا کرد و آنها همانند اهل کتاب تحت حمایت جانی، مالی و ناموسی پیامبر بودند. مشرکان معاهد با اهل کتاب ذمی فرقی نداشته اند. گروهی از مشرکان مکه که نقض عهد کردند و بر خلاف معاهده بر پیامبر و اسلام تاختند و مشمول عتاب آیات سوره توبه شدند. این آیات صرفا ناظر به مشرکان عرب پیمان شکن متجاوز است نه همه مشرکان. نجاست مشرکان حکمی علی‌حده است و عدم جواز ورودشان به مسجدالحرام (بلکه حرم و هر مسجدی) حکم همیشگی اسلام است و منحصر به مشرکان پیمان شکن مکه نبوده است. اما این کجا و عدم حق حیات مشرکان در تمام جزیرة العرب؟ روشنفکر دینی دو حکم متفاوت را با هم خلط کرده و مغالطه تلخی مرتکب شده است. وی با برداشت سنتی در علوم اسلامی کاملا همراه است و در حقیقت به آن قول نادرست رجعت کرده است.

آیات ابتدای سوره توبه احکام مختص مشرکان پیمان شکن مکه در زمان پیامبر است و قابل تعمیم به همه مشرکان در دیگر زمانها نیست و هیچ دلالتی بر عدم حق حیات مشرکان (خصوصا مشرکان مسالمت جو که ناقض عهد نبودند) در جزیرة العرب ندارد. ترجمه کلیه آیات این جلسه برگرفته از ترجمه نعمت الله صالحی نجف آبادی است. بَرَاءَةٌ مِّنَ اللَّـهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِكِينَ (توبه ۱) ([این، اعلام] بیزاری از جانب خدا و پیامبرش، به مشرکانی که شما با آنان پیمان بسته‌اید.) اینها همان مشرکانی هستند که عهد بسته و بعد نقض عهد کرده اند به قرینه این آیه چهارم همین سوره نه همه مشرکان آن هم در طول تاریخ! إِلَّا الَّذِينَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنقُصُوكُمْ شَيْئًا وَلَمْ يُظَاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَىٰ مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّـهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِين (توبه ۴) (اما مشرکانی که با آنان پیمان بسته اید، سپس از[پیمان] شما چیزی نکاسته و از هیچ کس بر ضد شما پشتیبانی نکرده اند، پس پیمانهایشان را برای آنان تا پایان مدتشان تمام کنید. بی‌گمان خدا تقواپیشگان را دوست می دارد). در این آیه مسلمانان موظف شده اند که تا زمانی که مشرکان نقض عهد نکرده اند و با دشمنان اسلام همدستی نکرده اند بر پیمانشان باقی بمانند. اینها متعلق به زمان پیامبر است. یعنی مشرکان غیرمحارب و غیرناقض عهد حق حیات داشته اند!

وَإِنْ أَحَدٌ مِّنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّىٰ يَسْمَعَ كَلَامَ اللَّـهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا يَعْلَمُونَ (توبه ۶) (و اگر یکی از مشرکان به تو پناه آورد پناهش بده، تا کلام خدا را بشنود [و در آن بیندیشد] آن‌گاه او را به مکان امنش برسان. این بدان سبب است که آنان قومی نادانند). این آیه به صراحت بر حق حیات مشرکی که به دنبال شنیدن کلام خدا آمده دلالت می کند. مسلمانان موظف بوده اند او را بعد از شنیدن کلام خدا به مامن و منزلش برگردانند، نه اینکه به اجبار و ضرب شمشیر مسلمانش کنند!

كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِندَ اللَّـهِ وَعِندَ رَسُولِهِ إِلَّا الَّذِينَ عَاهَدتُّمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّـهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ (توبه ۷) (چگونه برای مشرکان نزد خدا و پیامبرش عهدی باشد [با اینکه  عهدشکنی آنان به اثبات رسیده است]؟ مگر کسانی که کنار مسجد الحرام با آنان پیمان بستیه اید؛ [و به پیمانشان وفادار مانده اند]؛ که تا وقتی در پیمان با شما پایدارند شما نیز با آنان پایدار باشید، بی‌گمان خدا تقوی پیشگان را دوست می دارد). به استثنای این آیه توجه کنید: مشرکانی که به پیمانهای خود عمل کرده اند در امان هستند و مسلمانان تا زمانی که ایشان بر سر پیمان بوده اند باید به پیمان و ضمانت جانی و مالی مشرکان عمل می کرده اند. اینها چه ربطی به نجاست مشرکان و عدم جواز ورود به مسجدالحرام یا مکه و حرم دارد؟! در زمان وفات پیامبر هیچ یک از قبایل مشرکین باقی نمانده بود که با پیامبر معاهده نبسته باشد. یعنی جزیرة العرب اجمالا از مشرکان محارب ستیزه گر پاک شده بود نه اینکه مشرکی باقی نمانده بود.

ادعای روشنفکر دینی ناسازگار با نص قرآن، متعارض با سیره عملی پیامبر و خلاف موازین تاریخی و البته همسو با قول رایج در علوم اسلامی است.

بحث سوم. مسلمان کردن به ضرب شمشیر و جهاد تهاجمی!

«ابن خلدون در مقدمه تاریخ خودش می‌گوید در میان پیامبران تنها پیامبر اسلام بود که مامور به سیف بود. یعنی خداوند به او اجازه داده بود تا با شمشیر دین خودش را پیش ببرد. پیامبران دیگر تا حدی که ما می‌دانیم نه زرتشت این کار را کرد، نه عیسی این کاره بود، نه موسی. البته موسی با فرعون در افتاد ولی درافتادنش با جنگ که نبود. بنی اسراییل را از مصر خارج کرد و به کنعان برد. ولی پیامبر اسلام صریحا گفت که أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ و نبی‌السیف بود. یعنی با تکیه بر قدرت می‌خواهد دین را جا بندازد. اگر به زبان خوش آمدید که آمدید. ناخوش آن‌وقت ما با شما معامله‌های دیگر می کنیم. … تمام حرف من این است که در بین مسلمین مقبول بوده است که پیامبری بیاید که با سیف و ذبح و قدرت نظرش را جا بیاندازد و بگوید من آمده‌ام یک کاری بکنم در این عالم و مزاحمان خودم را از پیش پا برمی‌دارم. به زبان خوش اگر نشد به زبان ناخوش. …. آیات قرآن که می‌گوید خدا این پیامبر را فرستاده تا بر همه ادیان پیروز شود. این حرف ساده‌ای نبود. یعنی این عزم ماست ما تصمیم گرفتیم که این کار بشود و بنابراین باید بشود. …. محمد اگر بر سر کسی می‌تاخت، حتما باید می‌تاخت. و این چیزی نبود که بر او خرده بگیریم. لازم می‌دید و لازمه پیشرفت او بود که این چنین بکند و در واقع این را هم انجام می‌داد. کتاب اسلام از فضل الرحمن زمانی نوشته شده بود که آنجا کمونیسم برقرار بود. در آنجا می‌گوید بعضی اسلام را متهم می‌کنند که با شمشیر گسترش پیدا کرد. بعضی ها هم در مقابلش سخن می‌گویند که این‌گونه نبوده است. خود ایشان هم می‌گوید بله با شمشیر بوده و من منکر این نیستم و شواهد تاریخی به همین امر گواهی می‌دهد. و برایش مثال می‌آورد که چگونه شوروی وقتی می‌خواهد گسترش دهد چیزی را که خودش حق می‌داند و حتی گاهی لازم میبیند به جاهای دیگر لشکرکشی بکند و نیرو ببرد برای اینکه قائل است به اینکه آنچه او میگوید عدالت است و امپریالیست ظلم است و تبعیض، و اینها می‌خواهند عدل را بگسترانند. عین این ماجرا را در مورد پیامبر اسلام می‌بینیم. ایشان قائل بود پیام عدالتی برای خلق آورده و اگر جایی بی‌عدالتی می‌دید حق خودش می‌دانست که آنجا را تسخیر کند و بگیرد. او دیگر اشاره‌ای نمی‌کند که پیروانش هم این درس را از او گرفتند. یعنی ما وقتی می‌گوییم که مسلمین بعد از پیامبر اسلام چرا رفتند، کشورگشایی کردند. در اینکه ممکن است در این کشورگشایی‌شان کارهای خطا هم کرده باشند، که ما منکر هیچکدام هم نیستیم، اما من می‌خواهم بگویم آن‌ها این درس را از او گرفتند. این روحیه را پیامبر به آنها داد که باید گسترش بدهید باید فتح کنید. بالاخره پیامبر وقتی در مدینه قدرت به‌دست آورد آمد و مکه را فتح کرد. حتی در یکی دو سال آخر عمرشان ایشان تا نزدیکی حکومت مسیحی آن زمان هم لشکرکشی کرد که البته موفق نبود.» (سروش، دین یک قدرت است، زیتون، ۱۰ دی ۱۳۹۹)

«به شهادت تاریخ اسلامی و فقه اسلامی جهاد ابتدایی که پیامبر وضع کرد معنایش این بود که به خود اجازه می‌داد که قبل از اینکه کسی به او حمله کند، او حمله بکند، یعنی یک جهاد offensive تهاجمی، به خودش حق می‌داد که چنین بکند. اگر احساس می کرد که احتیاجی هست، اگر حس می‌کرد که پیش رفت این آیین جدید منوط به این است که به فلان جا لشکرکشی شود، فلان قوم سرکوب شود و یا تحت سلطه پیامبر اسلام درآید یا دست کم به زبان اقرار و اعتراف به مسلمانی بکند.» (سروش، پاسخ به نقدهای نظریه دین و قدرت، ۲۷ دی ۱۳۹۹)

روشنفکر دینی در عبارات فوق حداقل چهار ادعا کرده است: اول. پیامبر به اذن الهی مامور پیش بردن دینش با شمشیر بوده است، یعنی با زور، جنگ و کشتن دین را جا می انداخته و مزاحمان را پیش پا برمی داشته است. قرآن هم گفته خدا این پیامبر را فرستاده تا بر همه ادیان پیروز شود. دوم. گفته شده گسترش اسلام با شمشیر بوده و شواهد تاریخی هم به این شهادت می دهد. حق و عدالت را با شمشیر و زور می توان جا انداخت. فتوحات مسلمانان بعد از پیامبر برخاسته از روحیه ایشان بوده است. سوم. پیامبر حمله می کرد. فتح مکه و لشکرکشی اواخر عمر به امپراطوری مسیحی (غزوه تبوک) که البته موفق نبود. چهارم. جهاد در عصر پیامبر جهاد ابتدایی بود. جهاد ابتدایی یعنی جنگ تهاجمی یعنی ایشان به خود اجازه می‌داد که قبل از اینکه کسی به او حمله کند، او حمله بکند. نتیجه منطقی این دعاوی این می شود که پیامبر مردم را با زور شمشیر مسلمان می کرده است و راز گسترش اسلام در دوران ایشان و جانشینانش شمشیر بوده است. پیامبر اقتدارطلب غیر از این نمی توانسته است بکند. این دعاوی اجمالا در علوم رایج اسلامی بی‌سابقه نیست.  در این مجال من خلاصه سه کتاب مهم معاصر را به ایجاز برایتان گزارش می کنم، از دو عالم بزرگ اهل سنت و از یک عالم شیعی. تاریخ الاسلام حسن ابراهیم حسن، جهاد در اسلام صالحی نجف آبادی، و فقه الجهاد یوسف القرضاوی نظر من در این مسئله به این سه عالم بسیار نزدیک است.

اول. «تاریخ الاسلام» حسن ابراهیم حسن 

حسن ابراهیم حسن (۱۸۹۲-۱۹۶۸)، مورخ شناخته شده مصری معاصر که در زمره نخستین مدرسان تاریخ اسلام در دانشگاههای آمریکا (پنسیلوانیا و کالیفرنیا) بوده در کتاب «تاریخ الاسلام السیاسی والدینی والثقافی والاجتماعی» (چهار جلد) در نقد چنین دعاوی در بحث «جهاد و اهداف آن» آن نوشته است: «برخی غرض‌مندان پنداشته اند پیامبر مردم را بر قبول اسلام مجبور می کرد و در انتشار دینش بر شمشیر تکیه می کرد. این با صریح قول خداوند لا اکراه فی الدین [۲:۲۵۶] سازگار نیست. آن چنان‌که با گزارش مورخان موثق درباره انتشار اسلام هم ناسازگار است…. اسلام در جزیرة العرب بدون شمشیرکشی پیامبر یا جنگ با دشمن رخ داد. ….  اسلام راهش را با راهیابی به قلوب از طریق دلیل و برهان یافته است. زمانه نیازمند مصلح جدیدی بود و فساد همه نواحی حیات را گرفته بود … پیامبر سیزده سال در مکه مردم را با دلیل و موعظه حسنه به اسلام دعوت کرد در حالی که او و پیروانش با انواع آزارهای قریش مواجه شدند پس بر این آزارها صبر کرد …

وقتی ایذاء قریش از اندازه گذشت خدا او و اصحابش را به جنگ با مشرکان امر کرد جنگی خالص برای خداوند. خداوند در آیات مکی و مدنی به پیامبر و مومنین اجازه جنگ در راه خدا داده است. آیات اذن قتال دو دسته هستند. دسته اول. دفاع از نفس: بقره ۱۹۰-۱۹۳، حج ۳۹-۴۰، و نساء ۷۵. جنگ در اسلام جز به عنوان دفاع از جان، ناموس و مال تشریع نشده است. دسته دوم. فراهم کردن امنیت دعوت به اسلام و دفاع از آن در مقابل کسانی که مانع دعوت شده اند، تا اینکه کسی که مسلمان می شود از فتنه در دینش نترسد، آن چنان که برای عمار یاسر، بلال و دیگر مسلمانان مستضعف رخ داد. زمانی که مکه و دیگر اعراب بر جنگ با پیامبر دست به یکی کردند امر به قتال همه مشرکین [محارب] کرد (توبه ۳۶). و چون یهودیان مدینه پیمانی را که با پیامبر بسته بودند نقض کردند و به مشرکین قریش در جنگ علیه مسلمانان منضم شدند آیه ۵۸ انفال نازل شد.» حسن ابراهیم حسن مورخ مدرن تاریخ اسلام اولا گسترش اسلام با شمشیر را خلاف موازین قرآنی و ناسازگار با گزارشهای موثق تاریخی دانسته است. ثانیا جهاد پیامبر را منحصرا دفاعی دانسته یا دفاع از جان و مال و ناموس مسلمانان یا دفاع از آزادی دعوت و امنیت مسلمانی.

دوم. «جهاد در اسلام» صالحی نجف آبادی

یکی از عالمان معاصر که حق مطلب را در جهاد ادا کرده است نعمت الله صالحی نجف آبادی (۱۳۰۳-۱۳۸۵) است. صالحی مفسر، عالم حدیث، فقیه، و مورخ متبحر تاریخ صدر اسلام است. روش او در متون دینی انتقادی است. شهید جاوید از مشهورترین کتابهای وی است. صالحی محصول درسهای خارج فقه جهاد خود را در کتابی فارسی با عنوان «جهاد در اسلام» (۱۳۸۲) منتشر کرده است. اهم نکات این کتاب مرتبط با بحث ما به طور خلاصه به شرح زیر است:

«جنگ برای تحمیل دین و عقیده مجاز نیست. تهاجم دشمن – هر که باشد – را باید دفع کرد. تا دشمنان دست از جنگ برداشتند و تقاضای صلح کردند باید پذیرفت. جنگ حالتی اضطراری است و بعد از درهم شکستن دشمن دیگر ضرورت ندارد، اصل بر صلح است نه بر جنگ. آیات قرآن درباره جنگ (جهاد و قتال) دو دسته است: مقید و مطلق. مراد از مقید تقید به جنگ با تجاوزگران، آغازکنندگان جنگ و پیمان شکنان است، و مراد از مطلق بدون قیود یادشده می باشد. مطابق روش مسلم اصولی باید ادله مطلق را حمل بر ادله مقید کرد. آیات مقید جنگ مبنای تعالیم اسلامی و روش عملی پیامبر در این مسئله بوده است.

الف. آیات مقیده

گروه اول آیات مقید: وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّـهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّـهَ لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ (بقره ۱۹۰) (و در راه خدا، با کسانی که با شما می‌جنگند، بجنگید و از [از مرز عدالت] تجاوز نکنید، همانا خدا تجاوزگران را دوست نمی‌دارد.) جنگ بدون تجاوز از حدود اخلاقی، جنگ دفاعی در مقابل مهاجمان. اولا جهاد ابتدایی مجاز نیست. ثانیا تعدی و تجاوز محکوم است.

وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُم مِّنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَلَا تُقَاتِلُوهُمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّىٰ يُقَاتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِن قَاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذَٰلِكَ جَزَاءُ الْكَافِرِينَ (بقره ۱۹۱) (و آنان [مشرکان متجاوز] را هرجا یافتید بکشید، و از انجا [مکه] که شما را بیرون کردند بیرونشان کنید و فتنه [عذاب، بلا و ایجادناامنی] از قتل بدتر است و کنار مسجدالحرام با آنان نجنگید، مگر اینکه آنها در آنجا با شما بجنگند، پس اگر با شما جنگیدند آنان را بکشید، که سزای کافران چنین است) مراد از عبارت «فتنه از قتل و کشتار بدتر است» چیست؟ تفکر سنتی در تفسیر قرآن مصداق فتنه را شرک دانسته است. در نتیجه مشرک بودن بدتر از قتل است و شرک و کفر جواز جنگ و قتل خواهد بود. این تفسیر برای فتنه نادرست است. مراد از فتنه شکنجه، مصادره اموال و تحمیل جنگ بر مسلمانان است که از کشته شدنشان به دست مشرکان بدتر است. شیخ محمدعبده در زمره نخستین مفسران در دوره جدید است که نوشته فتنه در آیه به معنای شرک نیست، بلکه بلا و عذابی است که کفار بر مسلمانان تحمیل می کردند، و قول حق همین است. تجویز قتل کفار جزای عمل متجاوزانه آنهاست. آیه دلیل جنگ دفاعی است و تناسبی با تهاجم ندارد.

فَإِنِ انتَهَوْا فَإِنَّ اللَّـهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (بقره ۱۹۲) (پس اگر [متجاوزان از جنگ] دست برداشتند، [شما نیز دست بردارید که] بی گمان خدا آمرزنده مهربان است.

وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ لِلَّـهِ فَإِنِ انتَهَوْا فَلَا عُدْوَانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِينَ (۱۹۳ بقره)  (و با آنان [متجاوزان] بجنگید تا دیگر فتنه ای [ناامنی، عذاب، بلا و سلطه مشرکان] نباشد، و دین [یعنی طاعت و عبادت] از آن خدا گردد. پس اگر دست برداشتند [با آنان بجنگید، زیرا] عقوبت جز بر ستمکاران روا نیست). یعنی «آن‌قدر با مشرکان بجنگید تا سلطه آنان بر شما مسلمانان قطع شود و طاعت و عبادت شما نیز در محدوده قانون خدا شکل پذیرد نه در چهارچوب قانون مشرکان.» ضمیر هُم (آنها) در قاتلوهم به الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ (متجاوزان) برمی گردد هر که می خواهد باشد از مشرک و محارب و اهل کتاب. متجاوز محارب محسوب می شود و در مقابل او باید دفاع کرد. تا کی؟ آیه دو غایت را برای پایان جنگ ذکر کرده است، غایت اول رفع فتنه است. همانند دو آیه قبل برخلاف نظر سنتی مفسران مراد از فتنه شرک و بت پرستی نیست، بلکه سلب آزادی مردم در دینداری و ایجاد مانع برای زندگی مؤمنانه است. غایت دوم برقراری حاکمیت الهی است.

معنی این قسمت آیه: با مهاجمان متجاوز بجنگید تا حاکمیت خدا برقرار شود، یعنی شکست کامل دشمن نه تغییر دین آنها. به عبارت دیگر شکسته شدن کامل قدرت دشمن متجاوز و دست کشیدن از جنگ. ذیل آیه مقید به جواز مقابله به مثل با متجاوز و بیان دیگری از دفاع است. اگر کسی توهم کند مراد از دین در اینجا مذهب است فراموش نکند که «لا اکراه فی الدین» در همین سوره است و دین با اجبار و زور سازگار نیست. آیات سوره انفال مربوط به غزوه بدر است، آیات سوره آل عمران مربوط به غزوه احد که هر دو دفاعی بوده اند، آیات سوره توبه درباره مشرکان پیمان شکن مکه است.

گروه دوم آیات مقید: أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّـهَ عَلَىٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِم بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّـهُ (حج ۳۹-۴۰) (به کسانی که مورد هجوم جنگی قرار گرفته اند، اجازه [دفاع] داده شده است، چرا که بر آنان ستم رفته است؛ و بی گمان خدا بر یاری آنها تواناست. همانان که از خانه‌هایشان به ناحق اخراج شده‌اند، آن هم بدین سبب که می گفتند: پروردگار ما خداست). آیه نص در وجوب جهاد در مقابل ظلم یعنی جنگ دفاعی است. مفهوم مخالف آیه: جنگ ابتدایی مجاز نیست.

ب. آیات مطلقه:

كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَّكُمْ وَعَسَىٰ أَن تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَعَسَىٰ أَن تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ (بقره ۲۱۶) (جنگ [در راه خدا] بر شما مقرر شده است، در حالی که برای شما خوشایند نیست، و بسا چیزی را خوش نمی دارید با اینکه آن برای شما خیر است، و بسا چیزی را دوست می دارید با اینکه آن برای شما بد است). جنگ با که و در چه شرایطی؟ آیه مطلق است.

فَلْيُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّـهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالْآخِرَةِ  وَمَن يُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّـهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا (نساء ۷۴) (پس کسانی باید در راه خدا بجنگند که زندگی دنیوی را به آخرت می فروشند، و هرکه در راه خدا بجنگد و کشته شود یا پیروز گردد، به زودی پاداشی بزرگ به او خواهیم رساند) جنگ در راه خدا با چه کسانی؟ با متجاوزان یا با هر غیرمسلمانی؟ آیه مطلق است.

الَّذِينَ آمَنُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّـهِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُوا أَوْلِيَاءَ الشَّيْطَانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفًا (نساء ۷۶) (آنان که ایمان آورده اند، در راه خدا می جنگند؛ و آنها که کفر ورزیده اند، در راه طاغوت می جنگند. پس با یاران شیطان، بجنگید که قطعا نیرنگ شیطان سست است). جنگ در راه خدا با چه کسانی؟ اولیاء شیطان چه کسانی هستند؟ هر نامسلمانی یا مشرکان و کافران متجاوز؟ آیه مطلق است.

قَاتِلُوا الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّـهِ وَلَا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَلَا يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّـهُ وَرَسُولُهُ وَلَا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حَتَّىٰ يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ (توبه ۲۹) (با کسانی از اهل کتاب که[متجاوزند و] به خدا و روز بازپسین ایمان ندارند، و آنچه را خدا و پیامبرش تحریم کرده اند حرام نمی‌شمرند، و دین حق را نمی‌پذیرند، پیکار کنید تا وقتی که فروتنانه، به دست خود جزیه بپردازند) نکته اول. آیا همه اهل کتاب به خدا و آخرت کافرند و مرتکب محرمات می شوند؟  قطعا نه، قرآن در آیات مائده ۸۲ و ۶۹، آل عمران ۷۳ و بقره ۶۲ به اهل کتاب مومن و صالح تصریح کرده است. نکته دوم. آیا همه اهل کتاب باید بین جنگ و پرداخت جزیه آن هم در حال تصغیر یکی را انتخاب کنند؟ آیه از این حیث مطلق است. به قرینه نکته دوم یقینا همه اهل کتاب ولو اهل تسالم و صلح با مسلمین مشمول حکم این آیه نمی شوند. قرینه دیگر سیره پیامبر در مواجهه با اهل کتاب در زمان اخذ جزیه بوده که نشان می دهد حکم آیه اختصاص به اهل کتاب محارب دارد نه هر اهل کتاب. یعنی اطلاق آیه باید حمل به آیات مقید شود.

مورد دیگر از آیات مطلق آیه ۴ سوره محمد است که در بحث بعدی (قتل اسرا) به تفصیل مورد تجزیه و تحلیل قرار می گیرد. با قاعده مسلم حمل مطلق بر مقید جنگ با کفار، مشرکین و اهل کتاب وقتی مجاز است که آنان آغازکننده جنگ باشند و به سرزمین مسلمانان تجاوز کرده باشند یا با متجاوزان به مسلمانان همدست شده باشند، که در آن صورت دفاع بر مسلمانان لازم است. اولین کسی که به آیات جهاد عمل کرده شخص پیامبر بوده از اینجا کشف می کنیم جنگهای ایشان همگی دفاعی و برای شکستن تجاوز دشمن بوده است. از جمله عالمانی که همه جنگهای پیامبر را دفاعی دانسته اند از اهل سنت شیخ محمد عبده در تفسیر المنار و از شیعه شیخ محمد جواد بلاغی (۱۲۸۲-۱۳۵۵ق) (استاد آقای خویی) در الرحلة المدرسیة والمدرسة السیارة است. اگرچه اکثر مفسران قرآن به این نکات ظریف توجه نکرده اند اما تفسیر صالحی نجف آبادی از آیات جهاد و جنگهای پیامبر و قبل از او عبده و بلاغی صائب به نظر می رسد.

سوم. «فقه الجهاد» یوسف القرضاوی

یکی از مفصل ترین و بهترین کتابهایی که در دوران معاصر از منظر اهل سنت به رشته تحریر درآمده است «فقه الجهاد، دراسة مقارنة لاحکامه و فلسفته فی ضوء القرآن والسنة »(دو جلد قطور، قاهره، ۲۰۱۰) به قلم شیخ یوسف القرضاوی (متولد ۱۹۲۶) فقیه تراز اول مصری ساکن قطر است. نکات مرتبط با بحث از این کتاب را به شکل موجز اینجا می آورم.

الف. قرضاوی جهاد را به دفاعی و طلب (ابتدائی) تقسیم کرده است، اولی واجب عینی و دومی اختلافی است. جهاد یدی منحصر به کفار است و جهاد با منافقین فقط زبانی است. جهاد با ظلمه و فساق در صورت قدرت به ترتیب یدی، زبانی و قلبی است. وی سوال بسیار مهمی را مطرح کرده است: وجه جنگ مسلمین با کفار به دلیل کفرشان است یا به دلیل تجاوزشان؟ قول مشهور در علوم رایج اسلامی لزوم جنگ با هر غیرمسلمانی اعم از مشرکین، اهل کتاب، ملحدین، غافلین اعم از محارب و مسالم تا اسلام آوردن غیرمسلمانان یا جزیه دادن آنهاست. بحث در جهاد طلب (ابتدایی) است. به نظر قرضاوی این موارد خارج از بحث و عملا ملحق به دفاع مجاز است: تامین حریت دعوت و منع فتنه در دین، تامین سلامت دولت اسلام و سلامت حدودش، آزادی اسیران مستضعف مسلمان، و خالی کردن جزیرة العرب از مشرک محارب.

ب. موارد اختلاف نظر و محل نزاع عبارت است از غیرمسلمانان (مشرکان، کفار و اهل کتاب) غیرمحارب (مسالمت جو که به جنگ و ستیز با مسلمانان برنخاسته اند و با متجاوزان به سرزمینهای مسلمانان هم همدست نشده اند، و نقض عهد هم نکرده اند). گروه بزرگی از مفسران قرآن، محدثان و فقها جنگ با افراد یادشده را مجاز بلکه در صورت قدرت واجب می دانند. قرضاوی آنها را «هجومیون» می نامد. قول مقابل متعلق به «دفاعیون» است. قرضاوی خود را دفاعی می داند. دفاعیون جهاد مشروع و مجاز در قرآن و سیره پیامبر و بعد از ایشان را صرفا «جنگ دفاعی» می دانند. هجومی ها (قائلان به جواز جهاد ابتدائی) اولا مدعی نسخ کلیه آیات جهاد مقید به تجاوز دشمن به مسلمانان با آیه سیف (توبه ۵) هستند، در نتیجه جنگ با هر غیرمسلمانی ولو مسالمت‌جو و صلح طلب مجاز (بلکه واجب) است، ثانیا  می گویند بسیاری از غزوات پیامبر و فتوحات اصحابش هجومی (غیردفاعی) بوده است. چکیده ادله هجومی‌ها: آیات ۱۹۳ بقره، ۳۹ انفال و۵ توبه؛ حدیث «بُعثتُ بین یدی الساعة بالسیف» و حدیث «انی أُمرِتُ ان اقاتل الناس …»؛ غزوات پیامبر از جمله فتح مکه و تبوک هجومی بوده است؛ به علاوه اجماع فقها. خلاصه از این منظر «کفر علت تامه جنگ است»، دیگر عوامل (تجاوز به مسلمانان و همدستی با دشمنانشان) علل مشدده هستند.

پ. بحث اجمالی آیه ۱۹۳ سوره بقره گذشت. دو آیه دیگر را اینجا بحث می کنم.

وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّـهِ فَإِنِ انتَهَوْا فَإِنَّ اللَّـهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ وَإِن تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّـهَ مَوْلَاكُمْ نِعْمَ الْمَوْلَىٰ وَنِعْمَ النَّصِيرُ (انفال ۳۹-۴۰) (و با آنان [که اهل ستیزند] بجنگید تا هیچگونه آشوبی نماند و طاعت همه اش از آن خدا گردد. پس اگر [از جنگ] دست برداشتند[با آنان بنجنگید] زیرا خدا به انچه می کنید بیناست. و اگر روی برتافتند بدانید که خدا سرپرست شماست، که خوب سرپرست و خوب یاوری است). هجومی ها فتنه را به معنای شرک و دین را به معنای مذهب می گیرند. در این صورت آیه در جنگ با هر نامسلمانی مطلق است. پایان جنگ هم رفع فتنه به معنی کنار گذاشتن شرک و کفر (مسلمان شدن) و زدوده شدن همه ادیان به جز اسلام است.  این تفسیر به نظر قرضاوی درست نیست. از جصاص نقل می کند که فتنه به معنی آزار دینی و انسداد راه خدا است نه شرک و کفر. اینکه همه دین متعلق به خدا باشد یعنی پاک شدن ارض مکه و ماحولها از شرک. تفسیر صالحی این بود که دین به معنی سلطه است و مراد از سیطره دین برای خدا شکست دشمنان متجاوز است و آیه مطلق است که باید حمل بر مقیدات شود.

اما آیه سیف: فَإِذَا انسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللَّـهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (توبه ۵) (پس هنگامی که آن چهار ماه حرام به پایان رسید، آن مشرکان را هرجا یافتید بکشید، و دستگیرشان کنید، و انان را به محاصره درآورید، و در هر کمینگاهی برای [شکار] آنان بنشینید. پس اگر توبه کردند و نماز را بر پا داشتند و زکات دادند آزادشان بگذارید. بی گمان خدا آمرزنده مهربان است.) البته نه در این آیه نه در هیچ آیه دیگری واژه سیف (شمشیر) به کار نرفته است. وجه استدلال هجومی‌ها، سنتی‌ها، مستشرقان و اسلام گرایان ستیزه گر به این آیه این است که بعد از سپری شدن ماههای حرام سال نهم هجرت (زمان نزول آیه) تا آخرالزمان کلیه مشرکان (و کافران) مشمول جنگ تا سرحد کشته شدن در هرجا می شوند، مگر اینکه توبه کنند به این معنی که مسلمان شوند. در این رویکرد آیه سیف کلیه آیات لیبرال قرآن (دال بر صلح، مسالمت، آزادی بیان، تکثر، و تسامح) را یکجا نسخ کرده است. تعداد آیات منسوخ با این تک آیه بیش از ۱۴۰ آیه ادعا شده است! آیه سیف با نسخ کلیه آیات صلح و مدارا و حریتْ قرآن و اسلام را تبدیل به کتاب جنگ و خشونت می کند و دقیقا با سیمای اقتدارطلب پیامبر سازگار است.

ت. اما تفسیر مذکور سرتا پا غلط است. اولا مراد از مشرکان مذکور در آیه صرفا مشرکان پیمان شکن مکه در سال نهم هجری هستند نه هیچ مشرک دیگری. ثانیا آیه هیچ دلالتی به چگونگی رفتار با دیگر مشرکان در زمانها و مکانهای دیگر ندارد. خصوصا شامل مشرکانی که با پیامبر نقض عهد نکرده بودند نمی شود. ثالثا نسخ آیات صلح و مدارا و حریت قرآن با این آیه و آیات مشابه از ابزار دولتهای اقتدارگرای اموی و عباسی برای توجیه شرعی فتوحاتشان بوده است و هیچ پایه و اساس قابل دفاع قرآنی ندارد و کاملا مردود است.

ابن تیمیه اطلاق حدیث «انی امرت ان اقاتل …» را مقید به «من یستحق القتال لحربه» (کسی که جنگ با او به دلیل تجاوزش به مسلمانان استحقاق دارد) می کند، به عبارت دیگر آن را از اطلاق می اندازد. یعنی پیامبر مامور بوده با نامسلمانان متجاز و محارب بجنگد تا مسلمان شوند یا جزیه بپردازند، نه اینکه هر نامسلمانی الزاما سردوراهی جنگ و اسلام آوردن قرار بگیرد.

ث. قرضاوی از عبدالله بن زید آل محمود نقل می کند که غزوات رسول الله تهاجمی نبوده است. ابن تیمیه در رسالة قاعدة فی قتال الکفار (قاعده در جنگ با کفار) نوشته است: «سیره پیامبر چنین بود: با هر که طالب صلح بود جنگ نمی کرد. کتب سیره، حدیث، تفسیر، لغت و مغازی ناطق به این است و این امر در سیره پیامبر متواتر است. او هرگز با کفار [به اعتبار کفرشان] قتال نکرد. اگر خدا او را مامور به قتال با هر کافری کرده بود او جنگ را آغاز می کرد، حال آن که چنین نکرده است.» ابن تیمیه این را در اکثر کتبش تاکید کرده است. همو در کتاب السیاسة الشرعیة نوشته است: «کسی که از اقامه دین خدا ممانعت نکند در کفرش ضرری نیست، جز بر خودش. یعنی با او نمی جنگیم.» به نظر ابن تیمیه: اصل در قتل آدمی حرمت است حتی اگر مسلمان نباشد. قتل کافری که ضرری برای مسلمین ندارد بدون سببی که موجب قتلش شود فاسد است.» ابن تیمیه خیلی واضح نوشته کفر به تنهایی سبب جنگ با کفار نیست، مادامی که جنگ و تجاوزی به دین، نفوس، اموال یا محرمات مسلمانان نکرده باشند.

به نظر تقی الدین ابن صلاح «اصل در ابقای کفار بر کفرشان است، زیرا خداوند اراده نکرده خلق نابود شود و کسی را خلق نکرده تا کشته شود. قتل را برای عارض شدن ضرری که در آنها یافت شود مباح کرده است. این (قتل) جزای کفرشان نیست و دار دنیا دار جزاء نیست. جزا متعلق به آخرت است.»

ج. شاگرد ابن تیمیه ابن قیم جوزیه در کتاب هدایة الحیاری من الیهود و النصاری نوشته است: «رسول خدا هرگز احدی را به دین مجبور نکرد تنها با کسانی که با او می جنگیدند جنگید، اما آنها که از درِ مسالمت و صلح در می آمدند هرگز با آنها نجنگید و به دخول در دین مجبورشان نکرد، امتثال امر پروردگار لا اکراه فی الدین (۲:۲۵۶). صحیح این است که آیه در حق هر کافری عمومیت دارد. اگر کسی در سیره پیامبر تامل کند برایش روشن می شود که با آنها که متقاضی صلح بودند مادامی که بر قرار خود باقی بودند و عهدشان را نشکسته بودند هرگز نجنگید، چرا که «فما استقاموا لکم فاستقیموا لهم» (توبه ۷). در ورود به مدینه با یهود مصالحه کرد  و بر دینشان باقی گذاشت. چون با او وارد جنگ شدند و نقض عهد کردند و به جنگ دست یازیدند با آنها جنگید. بر برخی منت گذاشت و آزادشان کرد، برخی را تبعید کرد و برخی را کشت. همینطور چون ده سال با قریش پیمان ترک مخاصمه بست با آنها نجنگید مادامی که آنها به جنگ دست یازیدند یا نقض عهد کردند، پس در دیارشان با آنها جنگید و آنها قبل از آن با او جنگیده بودند آن‌چنان که در احد، خندق و بدر هم قصد او کردند و به جنگش آمدند اگر منصرف می شدند با آنها نمی جنگید. مقصود اینکه هرگز احدی را مجبور به دخول در دین نکرد مردم با طوع و اختیار به دینش داخل می شدند.»

ابن قیم این مطلب را در کتاب احکام الذمة هم نوشته است: «ما تنها با کسی که با ما می جنگد می جنگیم. این سیره رسول خدا با اهل ارض بود، با کسی که با او وارد جنگ می شد می جنگید تا به دینش داخل کند یا صلح کند یا با جزیه تحت تسلطش درآید. به همین روش به سپاهیانش در جنگ با دشمنان امر کرده بود. پیامبر در دوران مکه پیروانش که در حال شکنجه بودند را به صبر فرا می خواند چرا که خدا به او اجازه مقابله نداده بود: صبرا یا آل یاسر فان موعدکم الجنة (ای خانواده یاسر، صبر کنید موعد شما بهشت است). بلال حبشی که برای شکنجه سنگ به پشت و شکمش بسته بودند تا اسم لات و عزی را بر زبان بیاورد، بلال شکنجه را تحمل می کرد و اَحد اَحد می گفت. خفقان و شکنجه آن‌قدر بالا گرفت که هشتاد نفر از پیروانش را به حبشه فرستاد. بالاخره خرج مهاجرا خائفا مختفیا (از مکه مخفیانه و با ترس خارج شد و به مدینه هجرت کرد) در شعب ابی طالب مشرکان از ابوطالب او را مطالبه می کردند تا به قتل برسانندش. توطئه قتلش را خدا برملا کرد (انفال ۳۰). جنگهای پیامبر همگی دفاع از دین و جلوگیری از ایذاء تجاوزگران به مومنین بوده است. این ظن نیست. یقین است. جنگ بدر برای دفع شر مشرکین بود نه اجبار بر دین!»

به نظر عباس عقاد، جودة السحّار، احمد امین، محمد حسنین هیکل و الشرقاوی جهاد مشروع در اسلام دفاع از دین است و دفع آزار متجاوزان بر مومنین. اسلام با مسالمت جویان مسالمت می کند تنها با مهاجمین می جنگد یا کسی که از نشر دعوتش ممانعت کند یا فتنه بین اهل دین بیندازد.

چ. شیخ محمد غزالی (۱۹۱۷-۱۹۹۶) (با ابوحامد محمد غزالی دانشمند بزرگ ایرانی قرن پنج اشتباه نشود!) عالم بزرگ مصری معاصر در کتاب «جهاد الدعوة بین عجز الداخل وکید الخارج» مدعیان هجوم پیامبر خصوصا در مؤته را «اصدقاء جهلة للاسلام» (دوستان جاهل اسلام) و افکارشان را اوهام سیئة (توهمات بد) نامیده است. مرادش کسانی هستند که مدعیند اسلام دین تهاجمی بوده و برای جنگ آمده نه صلح و گسترش اسلام با شمشیر صورت گرفته است. غزالی می پرسید بعد از سیزده سال رنج،  فشار و شکنجه در مکه آیا فتح مکه هجومی بود؟!  غزالی با صراحت می گوید: اینکه پیامبر جنگ با کفار را برای اعلای کلمة الله و نشر اسلام آغاز کرده به هزل اشبه است! (به اصطلاح امروز جوک است) احمد زکی باشا نیز تمام جنگهای پیامبر بدون استثنا را دفاعی دانسته است. (به نقل عباس محمد عقاد در کتابش حقایق الاسلام واباطیل خصومه) قرضاوی فتوای چهار امام مذاهب چهارگانه اهل سنت را اینگونه نقل می کند: مالک، ابو حنیفه و احمد بن حنبل کفر را علت واحده جنگ نمی دانند. تنها شافعی در کتاب الامّ نظر مخالف دارد. اما در مذهب شافعی قول دوم موافق ائمه سه گانه هم یافت می شود.

ح. قرضاوی با استناد آیات سوره ممتحنه فتوا به حرمت جنگ با غیرمسلمانانی که با مسلمانان در حال تسالم هستند می دهد: لَّا يَنْهَاكُمُ اللَّـهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّـهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ إِنَّمَا يَنْهَاكُمُ اللَّـهُ عَنِ الَّذِينَ قَاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَأَخْرَجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ وَظَاهَرُوا عَلَىٰ إِخْرَاجِكُمْ أَن تَوَلَّوْهُمْ وَمَن يَتَوَلَّهُمْ فَأُولَـٰئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (ممتحنة ۸-۹) (خدا شما را از نیکی کردن و عدالت ورزیدن با کسانی [از کفار] که در دین با شما نجنگیده و شما را از دیارتان بیرون نکرده اند باز نمی دارد، بی گمان خدا عدالت‌پیشگان را دوست می دارد. خدا تنها شما را از دوستی با کسانی باز می دارد که در دین با شما جنگیده و شما را از دیارتان بیرون رانده و در بیرون‌راندنتان همکاری نموده اند، و هر کس با آنان دوستی کند، آنانند که ستمکار خواهند بود) این دو آیه قاعده زندگی مسالمت آمیز و بر مبنای صلح پایدار در قرآن و سیره عملی پیامبر و مسلمانان است. مسلمانان تنها با گروههایی مجاز به جنگ هستند که با آنها بر سر دین وارد جنگ شده باشند، از خانه و سرزمینشان رانده باشند، یا به بیرون راندن مسلمانان از سرزمینشان کمک کرد باشند. پس کفر و شرک در امر جنگ موضوعیت ندارد. تجاوز و تبعید و نقض عهد و کمک به تبعیدگران و عهدشکنان موضوعیت دارد.

خ. قرضاوی پرسش مهم دیگری را مطرح می کند: اگر مردم از دعوت اسلام اعراض کردند و بر آئین باطل خود باقی ماندند چه باید کرد؟ یا پیامبر چه کرد؟ به نظر وی این آیات به پرسش یادشده پاسخ می دهند: فَإِنْ أَعْرَضُوا فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا إِنْ عَلَيْكَ إِلَّا الْبَلَاغُ (شوری ۴۷) و اگر روی‌گردان شوند (غمگین مباش)، ما تو را حافظ آنان (و مأمور اجبارشان) قرار نداده‌ایم؛ وظیفه تو تنها ابلاغ رسالت است! فَإِن تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللَّـهُ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ (توبه ۱۲۹) (اگر آنها (از حق) روی بگردانند، (نگران مباش!) بگو: «خداوند مرا کفایت می‌کند؛ هیچ معبودی جز او نیست؛ بر او توکّل کردم؛ و او صاحب عرش بزرگ است!) این مضمون اختصاصی به دوران مکه ندارد و در دوران مدینه (سوره توبه) هم عینا جاری بوده است.

نتیجه بحث مفصل سوم: در قرآن آیات جنگ و جهاد بر دو دسته است: مطلق و مقید به جنگ با متجاوزان و پیمان شکنان. آیات جنگ با مشرکان و کافران حمل بر آیات مقید می شود. کافران و مشرکانی که به جنگ با مسلمانان برنخاسته اند، پیمانشان را نشکسته اند و به دشمنان مسلمانان در تبعید و پیمان شکنی و جنگ یاری نکرده اند، از هرگونه تعرض مصون هستند. پیامبر اولین عامل به قرآن بوده و در سیره عملی او هرگز در هیچ جنگی آغازگر حمله نبوده است. جهاد در اسلام، قرآن و سیره عملی پیامبر منحصرا دفاعی بوده است و جهاد ابتدائی به این معنی که مسلمانان برای تغییر دین افراد به آنها حمله کنند وبین اسلام آوردن و مرگ قرارشان بدهند یا اهل کتاب را ولو اهل کتاب صلح طلب و مسالمت جو را بین اسلام آوردن و پرداخت خاضعانه جزیه و جنگ مخیر کنند از بنیاد خلاف واقع و افترا به قرآن، پیامبر و اسلام است.

سروش در کلیه دعاویش نسبت به معنی جهاد، انتساب جهاد ابتدائی به پیامبر، جهاد ابتدایی را به معنی حمله کردن به غیرمسلمانان قبل از حمله آنها موضعی مشابه قول مسلط دوران اموی و عباسی، مستشرقان و مسلمانان ستیزه‌گر اتخاذ کرده و از این حیث صاحب موضعی ارتجاعی است. رویکرد غالب در میان عالمان مسلمان سنی و شیعه از یک قرن و نیم اخیر به این طرف موضع مترقی فوق است که مدارکش به اختصار گذشت و  در تعارض کامل با دیدگاه روشنفکر دینی است.

بحث چهارم. در جنگها اسیر نگیرید، تا می توانید بکشید!

دکتر سروش: «من همین امروز اتفاقاً قرآن را بازکردم برای اینکه  نگاهی بکنم، درهمان صفحه ای که بازکردم این آیه آمد، آیه ۶۷ سوره انفال که دوستان می‌توانند مراجعه بفرمایند: «مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَىٰ حَتَّىٰ يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللَّـهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ وَاللَّـهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» به چندین تفسیرهم من مراجعه کردم، تفسیر المیزان آقای طباطبایی، تفسیر کشاف زمخشری و چند تا حتی ترجمه قرآن، ببینید آیه این را می گوید، این آیه دوجور خوانده شده: مَا كَانَ لِلنَبِيٍّ، ومَا كَانَ لِنَبِيٍّ، اولی معنیش این است که هیچ پیامبری نمی‌تواند، و اگر به نوع دوم بخوانیم این پیامبر نمی‌تواند، باری، أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَىٰ حَتَّىٰ يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ، نمی‌تواند اسیر بگیرد مگر پس ازاینکه کشتار بسیار کرده باشد: يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ، این آیه بعد از جنگ بدر آمده، در واقع دارد مسلمانها را نهی می‌کند که اسیر نگیرید، تا می‌توانید از اینها بکشید، فکر این نباشید که اسیربگیریم تا از اینها به طرف مقابل برگردانیم و درمقابلش یک فدیه ای بگیریم: تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللَّـهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ، ببینید پیامبر برای ارعاب [به‌جای اسیر گرفتن، مأمور به کشتن شده]، اتفاقاً مفسرین همه این را نوشته اند، برای اینکه ترس بیفتد در دل کفار، که نگویند که اگر رفتیم و جنگیدیم و ما را اسیر کردند یک پولی می‌دهیم ما را آزاد می‌کنند، نه بکشید و نگذارید نوبت به اسارت برسد. توجه می‌کنید؟ من می‌خواهم بگویم شما این آیات را چرا توجه نمی‌کنید؟» (سروش، دین و قدرت در بوته نقد، ۲۱ دی ۱۳۹۹) این عبارت را از گزارش (محمد رسول‌الله؛ پیامبر رحمت یا «عارف مسلح»؟ زیتون، ۲۶ دی ۱۳۹۹) نقل نکردم چون ناقص نقل شده است، از جمله به جای دو قرائت دو ترجمه گزارش کرده است!

روشنفکر دینی در عبارت فوق چند ادعا کرده است: اول اثخان فی الارض در آیه ۶۷ انفال به معنی امر به کشتار و خونریزی بسیار است، نه به معنی استقرار، غلبه بر دشمن و پیروزی. ثانیا قرآن صریحا پیامبر را از اسیر گرفتن در جنگها و آزاد کردن اسرا در مقابل دریافت فدیه نهی کرده است، تا غیرمسلمانان بترسند و بدانند در صورت مسلمان نشدن جز مرگ سرنوشتی در انتظارشان نیست. ثالثا برداشت همه مفسرین شیعه و سنی همین است که پیامبر مجاز به اسیر کردن در جنگها نبوده و موظف به کشتار دشمنش بوده است. رابعا پیامبری که در جنگها مجاز به اسیر گرفتن نبوده و موظف به کشتن اسرا بود پیامبری اقتدارطلب است.

الف. آیا قرآن پیامبر را از اسیر گرفتن در جنگها منع کرده و ایشان را موظف به کشتن دشمن کرده است؟ آیا پیامبر در دیگر جنگها اسیر نگرفته است؟ حداقل سه آیه در قرآن به احکام اسرای جنگی در زمان پیامبر دلالت دارد، دو آیه در سوره انفال و یک آیه در سوره محمد آیه نخست دلالت صریح بر وجود اسیر در دست پیامبر دارد و عملکرد مشفقانه با آنها و امکان بخشش را مطرح کرده است: يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُل لِّمَن فِي أَيْدِيكُم مِّنَ الْأَسْرَىٰ إِن يَعْلَمِ اللَّـهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْرًا يُؤْتِكُمْ خَيْرًا مِّمَّا أُخِذَ مِنكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّـهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (انفال ۷۰) (ای پیامبر، به اسیرانی که در دست شما هستند بگو: اگر خدا، در دلهای شما خیری سراغ داشته باشد، بهتر از آنچه از شما گرفته شده است به شما می‌دهد؛ و شما را می‌آمرزد؛ و خداوند آمرزنده مهربان است.)

آیه دوم که آیه اصلی اسیران جنگ در قرآن است و اتفاقا کلمه از ریشه اثخان مورد بحث را هم دارد این است: فَإِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّىٰ إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً حَتَّىٰ تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذَٰلِكَ وَلَوْ يَشَاءُ اللَّـهُ لَانتَصَرَ مِنْهُمْ وَلَـٰكِن لِّيَبْلُوَ بَعْضَكُم بِبَعْضٍ وَالَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّـهِ فَلَن يُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ (محمد ۴) (پس هنگامی که با [سپاه] کافران روبه رو شدید آنان را گردن بزنید، تا آنگاه که زمین‌گیرشان کردید [و اسیر شدند]، بندهایشان را محکم ببندید، تا بعدا یا با احسان یا با فدیه آزادشان کنید. [این دستور] برای این است که جنگ [پایان یابد و] بارهایش را بگذارد. این است [فرمان خدا]، و اگر خدا می خواست، خود از آنان انتقام می گرفت، ولی [دستور جهاد داد] تا شما را به یکدیگر بیازماید، و کسانی که در راه خدا کشته شده اند، هرگز [خدا] اعمالشان را گم [و بی اثر] نمی کند)

در طول جنگ می کشید و کشته می شوید. گردن زدن کنایه از کشتن متعلق به قبل از پایان جنگ است. این نکته مشخص با واژه حَتَّىٰ إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ بیان شده که معنایش درهم کوفتن دشمن، منهزم کردن آنها و در یک کلام پیروزی است، به قرینه حَتَّىٰ تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا. بعد از پایان جنگ افرادی اسیر می شوند. در آیه تنها دو حکم برای اسیران جنگی ذکر شده است: یکی آزادی با احسان بدون عوض مادی (مَنًّا)، و دیگری آزادی در مقابل عوض مادی (فِدَاءً). در آیه با اینکه در مقام بیان حکم اسراست دو حکم ذکر نشده که معنایش عدم جواز آنهاست: یکی قتل اسرا و دیگری برده کردن اسرا. قرآن اجازه این دو امر را در جنگ به مسلمانان نداده است. حکم اسیر جنگی آزادی با عوض یا بلاعوض است نه کشتن و رقیت.

آیه سوم آیه مورد بحث است: مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَىٰ حَتَّىٰ يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللَّـهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ وَاللَّـهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ﴿انفال٦٧﴾ (برای هیچ پیامبری روا نیست که پیش از آن [دشمنان را] در زمین[سرکوب و] بی حرکت کند اسیرانی بگیرد. شما متاع ناپایدار دنیا [فدیه اسیران] را می‌خواهید؛ و خداوند آخرت را [برای شما] می‌خواهد؛ و خداوند پیروزمندِ حکیم است)

به قول صالحی نجف آبادی: پیامبر و پیروانش در زمان جنگ نباید وقتشان را صرف اسیر کردن و نگهداری اسرا کنند، آنها باید متمرکز در شکست دادن دشمن شوند. تا وقتی دشمن می جنگد و منهزم نشده اسیر گرفتن در کار نیست. یعنی روا نیست مقداری از وقت و توانایی خود را صرف گرفتن اسیرانی از دشمن و به دنبال آن مقدار دیگری از وقت و نیروی خود را صرف نگهداری اسرا کند.» معنای حَتَّىٰ يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ  استوار کردن سلطه پیامبر در زمین نیست، به معنای سرکوب کردن و بی حرکت کردن دشمن در میدان جنگ است. سیره انبیا و مشخصا سیر پیامبر اسلام هرگز اسیرکشی نبوده است.

ب. مطابق ترجمه و تفسیر فوق اولا این آیات با یکدیگر کاملا سازگار است و هیچ تعارضی با هم ندارند، مفهوم آیه ۶۷ انفال: رزمندگان نباید وقت خود را حین نبرد صرف اسیر گرفتن بکنند تا وقتی که دشمن را در میدان جنگ سرکوب و بی حرکت سازند. پس از رسیدن به غایت (انهدام دشمن و پیروزی مسلمانان) اسیر گرفتن جایز است. منطوق آیه ۴ سوره محمد که دو گونه آزادی اسرا را بیان می کند با مفهوم آیه نخست کاملا سازگار است. ثانیا بر اساس این آیات همت مسلمانان و پیامبر در زمان جنگ و قبل از هزیمت دشمن باید مصروف شکست دشمن شود نه اسیر گرفتن، اما بعد از پایان جنگ احدی (چه پیامبر چه غیر ایشان) مطلقا مجاز به کشتن اسیر جنگی نیست، بردگی اسیران جنگی را نیز قرآن و پیامبر اجازه نداده اند، حکم اسیر جنگی در اسلام آزادی بلاعوض و با عوض است.

برخلاف ادعای برخی مفسران اهل سنت آیه ۴ سوره محمد با آیه ۵ سوره توبه (آیه سیف ادعایی) نسخ نشده است. آیات سوره توبه از جمله آیه مذکور درباره مشرکان متجاوز پیمان شکن است و اصلا ربطی به اسرا ندارد! آیه ۴ سوره محمد درباره مطلق اسرای جنگ است و اصلا نسخی در کار نیست. فدیه برخی اسرا در جنگ بدر سواد آموزی به ده طفل مسلمان بوده است. فدیه بعضی هم پول نقد بود. اکثر قریب به اتفاق مفسران در تفسیر آیه انفال ۶۷ گفته اند در آغاز فدیه گرفتن و آزاد کردن اسرا جایز نبود و این عمل در جنگ بدر بر خلاف حکم خدا انجام شد! آیه مزبور این امر را مذمت کرده است. بلکه دستور قتل عام اسرا را صادر کرده است تا قدرت پیامبر در زمین پابرجا شود. لذا دو آیه ۶۷ انفال و ۴ محمد متعارض می شوند، بعد مدعی شده اند که آیه ۴ محمد آیه ۶۷ انفال را نسخ کرده است. واضح است که این تفسیر سرتا پا نادرست است.

مقصود از مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَىٰ مذمت درباره فدیه گرفتن از اسرای جنگ نبوده است. منشاء این تفسیر نادرست توهم چند نفر از صحابه و تابعین بوده است، با پندار اینکه فدیه گرفتن عرَض حیات دنیاست که نهی شده است. جالب این است که یکی از نخستین مفسران این معنای نادرست ابومسلم اصفهانی (م۳۲۲) از کارگزاران حکومت بنی عباس بوده است. آیا ابتدا فدیه گرفتن از اسرای جنگ ممنوع بود و با این آیه (۴ محمد) حلال شد؟ پاسخ بسیاری از مفسران مثبت است. اما حق این است فدیه از اسرا ممنوع نبوده تا با این آیه حلال شود. برای توضیحات بیشتر درباره آراء نادرست مفسران اعم از سنی و شیعه به فصل سوم کتاب جهاد در اسلام صالحی نجف آبادی با عنوان اسرای جنگ مراجعه کنید.

ج. فقیه معاصر سید ابوالقاسم خوئی با استناد به هر دو آیه ۶۷ انفال و ۴ محمد و روایات مرتبط نتیجه گرفته است: کفار در جنگ با مسلمانان قبل از اثخان و غلبه سپاه اسلام در میدان جنگ به قتل می رسند مگر اسلام بیاورند، بعد از اثخان و غلبه مسلمانان کافرانی که اسیر شده اند قتلشان جایز نیست، حکم ثابت بر اسرای جنگی آزادی بلا عوض، آزادی با عوض و استرقاق است. وی به مفسرانی که قتل را به حکم اسیر جنگی افزوده اند ایراد می گیرد که قتل اسیر خلاف ظاهر آیه ۴ سوره محمد و روایات معتبر است. نفی قتل اسیر از سوی این فقیه کلمه حقی در موضع آن است. اما علاوه بر آن به بردگی گرفتن اسیر جنگی هم با استناد به همان آیه مردود است.

د. روشنفکر دینی اولا در انتساب ترجمه و تفسیر نادرست به آیه ۶۷ انفال مبنی بر عدم جواز اسیر گرفتن در جنگ و لزوم کشتن آنها به مترجمین و مفسرین درست گفته است. برای یافتن فهرست بلند مفسرانی که در این زمینه آیه را نادرست تفسیر کرده اند به کتاب مذکور صالحی نجف آبادی مراجعه کنید.اما اینکه ترجمه و تفسیر و حکم برخاسته از آن مخالفی در جهان اسلام ندارد نادرست است. نمونه مشخصش صالحی نجف آبادی، ترجمه اش از قرآن و تفسیرش در کتاب یادشده. ثانیا دکتر سروش در ترجمه و تفسیر آیه ۶۷ سوره انفال در مورد اثخان فی الارض خطا کرده است. معنی درست این واژه کلیدی کشتار و خونریزی  نیست، دقیقا به معنی سرکوب کردن و بی حرکت کردن دشمن در میدان جنگ است. ثالثا پیامبر و مسلمانان هرگز از اسیر گرفتن بعد از پایان جنگ منع نشده اند. رابعا پیامبر و مسلمانان هرگز به کشتن اسرای جنگی بعد از پایان جنگ مجاز نبوده اند و هرگز اسیری را نکشته اند. کشتن دشمن در میدان و بحبوحه جنگ کشتن اسیر جنگی نیست! خامسا این آیه و آیات مشابه نه تنها دلالتی بر اقتدارطلبی پیامبر اسلام ندارد، بلکه از ادله دفاع مشروع و رحمت اسلامی (آزادی اسرا) است.

جمع‌بندی:

الف. بزک کردن چهره اسلام همانقدر «خلاف اخلاق علمی» است که سیاه نمایی، برجسته کردن برخی حواشی اجتماعی زندگی پیامبر خارج از زمینه تاریخی آن و نادیده گرفتن اصول رفتاری ایشان.

ب. در ایران روشنفکر معنوی بودا را بر محمد (ص) و سپس معنویت را بر تدین ترجیح داد، روشنفکر دینی با تاکید سوال برانگیز تقدم الگوی عیسی (ع) بر محمد (ص) چه می خواهد بگوید؟!

پ. تفاوت الگوی عیسی و محمد، یا دو جنبه محمد لطف و محمد اقتدار و اقتدار را در خدمت رحمت دیدن هیچکدام تازگی ندارد. رحمت را حاشیه ای بر متن اقتدارطلبی تعریف کردن  هم تازگی ندارد و سکه رایج مستشرقان کلاسیک، اسلام ستیزان و البته گروههای اسلام‌گرای ستیزه‌جو است. راستی حرف تازه روشنفکر دینی چیست؟

ت. برای یافتن چهره حقیقی پیامبر موازین تاریخی را باید به کار گرفت. مورخ شناخته شده معاصر دکتر سید جعفر شهیدی یکی از مدافعان الگوی پیامبر رحمت بوده است.

ث. مشخص نیست چرا رویکرد غیرانتقادی برجامانده از خودکامگان اموی و عباسی بر رویکرد انتقادی و به قول سروش لیبرال‌مآب عالمان مسلمان در یک قرن و نیم اخیر بیشتر به اسلام نزدیک است و چرا رویکرد نخست برخلاف رویکرد دوم بسط روحیه پیامبر است؟! دعاوی اخیر روشنفکر دینی (پیامبر اقتدارطلب) را در قرن بیست و یکم رویکردی «ارتجاعی» است نه مترقی، زیرا رجعت به دوران قبل از بیداری مسلمانان و قبل از مراجعه انتقادی به متون تفسیری اسلامی است.

ج. ادعای سروش مبنی بر اینکه محمد از روز اول در دوران مکه اقتدارطلب بوده از اساس سست و بی دلیل است.

چ. آیات ابتدای سوره توبه احکام مختص مشرکان پیمان شکن مکه در زمان پیامبر است ، قابل تعمیم به همه مشرکان در دیگر زمانها و مکانها نیست و هیچ دلالتی بر عدم حق حیات مشرکان (خصوصا مشرکان مسالمت جو که ناقض عهد نبودند) در جزیرة العرب ندارد.

ح. مشرکان بت پرست کعبه خانه توحید که به دست ابراهیم بنا شده بود را «غصب» کرده به بتکده تبدیل کرده بودند. بازپس‌گیری آن، شکستن بتهای داخل آن و حتی پاکسازی منطقه حرم از بتها که برای مسلمانان عبادت‌گاه است و ممنوعیت ورود  مشرکین در محدوده حرم، حتی امروز هم قابل دفاع است. هرچند این نهایت زمان پریشی است که با موازین دوران مدرن به ارزیابی دوران پیشامدرن بپردازیم.

خ. روشنفکر دینی: پیامبر به اذن الهی مامور پیش بردن دینش با شمشیر بوده است، یعنی با زور، جنگ و کشتن دین را جا می انداخته و مزاحمان را پیش پا برمی داشته است. گسترش اسلام با شمشیر بوده و شواهد تاریخی هم به این شهادت می دهد. جهاد در عصر پیامبر جهاد ابتدایی بود. جهاد ابتدایی یعنی جنگ تهاجمی یعنی ایشان به خود اجازه می‌داد که قبل از اینکه کسی به او حمله کند، او حمله بکند. تاریخ الاسلام ابراهیم حسن ابراهیم مورخ شناخته شده عرب درست برخلاف مدعیات پیش گفته روشنفکر دینی است.

د. صالحی نجف آبادی: جنگ برای تحمیل دین و عقیده مجاز نیست. تهاجم دشمن – هر که باشد – را باید دفع کرد. تا دشمنان دست از جنگ برداشتند و تقاضای صلح کردند باید پذیرفت. جنگ حالتی اضطراری است و بعد از درهم شکستن دشمن دیگر ضرورت ندارد، اصل بر صلح است نه بر جنگ. آیات قرآن درباره جنگ (جهاد و قتال) دو دسته است: مقید و مطلق. مراد از مقید تقید به جنگ با تجاوزگران، آغازکنندگان جنگ و پیمان شکنان است، و مراد از مطلق بدون قیود یادشده می باشد. مطابق روش مسلم اصولی باید ادله مطلق را حمل بر ادله مقید کرد. آیات مقید جنگ مبنای تعالیم اسلامی و روش عملی پیامبر در این مسئله بوده است.

ذ. صالحی نجف آبادی: آیه جزیه (توبه ۲۹) مختص اهل کتاب محارب است، نه همه اهل کتاب ولو اهل تسالم و صلح با مسلمین. سیره پیامبر در مواجهه با اهل کتاب نیز مؤید این تفسیر است. جنگ با کفار، مشرکین و اهل کتاب وقتی مجاز است که آنان آغازکننده جنگ باشند و به سرزمین مسلمانان تجاوز کرده باشند یا با متجاوزان به مسلمانان همدست شده باشند، که در آن صورت دفاع بر مسلمانان لازم است. اولین کسی که به آیات جهاد عمل کرده شخص پیامبر بوده از اینجا کشف می کنیم جنگهای ایشان همگی دفاعی و برای شکستن تجاوز دشمن بوده است. از جمله عالمانی که همه جنگهای پیامبر را دفاعی دانسته اند از اهل سنت شیخ محمد عبده در تفسیر المنار و از شیعه شیخ محمد جواد بلاغی در الرحلة المدرسیة والمدرسة السیارة است. نسخ آیات صلح و مدارا و حریت قرآن با آیه سیف (توبه ۵) و آیات مشابه از ابزار دولتهای اقتدارگرای اموی و عباسی برای توجیه شرعی فتوحاتشان بوده است و هیچ پایه و اساس قابل دفاع قرآنی ندارد و کاملا مردود است.

ر. ابن تیمیه: «کفر به تنهایی سبب جنگ با کفار نیست، مادامی که جنگ و تجاوزی به دین، نفوس، اموال یا محرمات مسلمانان نکرده باشند.» شاگردش ابن قیم جوزیه: «رسول خدا هرگز احدی را به دین مجبور نکرد تنها با کسانی که با او می جنگیدند جنگید، اما آنها که از درِ مسالمت و صلح در می آمدند هرگز با آنها نجنگید و به دخول در دین مجبورشان نکرد.»

ز. یوسف القرضاوی: مسلمانان تنها با گروههایی مجاز به جنگ هستند که با آنها بر سر دین وارد جنگ شده باشند، از خانه و سرزمینشان رانده باشند، یا به بیرون راندن مسلمانان از سرزمینشان کمک کرد باشند. پس کفر و شرک در امر جنگ موضوعیت ندارد. تجاوز و تبعید و نقض عهد و کمک به تبعیدگران و عهدشکنان موضوعیت دارد.

ژ. پیامبر اولین عامل به قرآن بوده و در سیره عملی او هرگز در هیچ جنگی آغازگر حمله نبوده است. جهاد در اسلام، قرآن و سیره عملی پیامبر منحصرا دفاعی بوده است و جهاد ابتدائی به این معنی که مسلمانان برای تغییر دین افراد به آنها حمله کنند وبین اسلام آوردن و مرگ قرارشان بدهند یا اهل کتاب را ولو اهل کتاب صلح طلب و مسالمت جو را بین اسلام آوردن و پرداخت خاضعانه جزیه و جنگ مخیر کنند از بنیاد خلاف واقع و افترا به قرآن، پیامبر و اسلام است.

س. سروش در کلیه دعاویش نسبت به معنی جهاد، انتساب جهاد ابتدائی به پیامبر، جهاد ابتدایی را به معنی حمله کردن به غیرمسلمانان قبل از حمله آنها موضعی مشابه قول مسلط دوران اموی و عباسی، مستشرقان و مسلمانان ستیزه‌گر اتخاذ کرده و از این حیث صاحب موضعی ارتجاعی است. رویکرد غالب در میان عالمان مسلمان سنی و شیعه از یک قرن و نیم اخیر به این طرف موضع مترقی فوق است.

ش. قرآن اجازه قتل اسرا و برده کردن آنها را در جنگ به مسلمانان نداده است. حکم اسیر جنگی آزادی با عوض یا آزادی بلاعوض است نه کشتن و رقیت.

ص. روشنفکر دینی اولا در انتساب ترجمه و تفسیر نادرست به آیه ۶۷ انفال مبنی بر عدم جواز اسیر گرفتن در جنگ و لزوم کشتن آنها به مترجمین و مفسرین درست گفته است. اما اینکه ترجمه و تفسیر و حکم برخاسته از آن مخالفی در جهان اسلام ندارد نادرست است. ثانیا دکتر سروش در ترجمه و تفسیر آیه ۶۷ سوره انفال در مورد اثخان فی الارض خطا کرده است. معنی درست این واژه کلیدی کشتار و خونریزی  نیست، دقیقا به معنی سرکوب کردن و بی حرکت کردن دشمن در میدان جنگ است. ثالثا پیامبر و مسلمانان هرگز از اسیر گرفتن بعد از پایان جنگ منع نشده اند. رابعا پیامبر و مسلمانان هرگز به کشتن اسرای جنگی بعد از پایان جنگ مجاز نبوده اند و هرگز اسیری را نکشته اند. کشتن دشمن در میدان و بحبوحه جنگ کشتن اسیر جنگی نیست! خامسا این آیه و آیات مشابه نه تنها دلالتی بر اقتدارطلبی پیامبر اسلام ندارد، بلکه از ادله دفاع مشروع و رحمت اسلامی (آزادی اسرا) است.

وبینار نواندیشی دینی

یکشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۹، ۳۱ ژانویه ۲۰۲۱

چالش اسلام و قدرت – ۳

 دریافت فایل صوتی

***

پرسش و پاسخ

دریافت فایل صوتی پرسش و پاسخ